/

تاریخ جنبش کارگری ایران، فصل ششم

تاریخ جنبش کارگری ایران، فصل ششم

پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ تا رفرم ارضی بورژوازی

کودتای سیاه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فقط سقوط یک دولت متزلزل بورژوازی و روی کار آمدن یک دولت هار میلیتاریستی این طبقه نبود. مجرد سرکو.ب جنبش کارگری، کشتار نیروهای اپوزیسون، استقرار فضای رعب و وحشت، آکندن زندان ها از فعالین سیاسی و حوادث مشابه هم برای توصیف همه وجوه و عوارض کودتا کفایت نمی نمود. بخشی از بورژوازی جهانی، چه داخلی و چه امپریالیست های شریک و حامی این طیف کودتا کردند تا پویه انکشاف و تسلط سرمایه داری در ایران را مطابق الگوی مقبول خود برنامه ریزی کنند، تا پایه های قدرت سیاسی سرمایه در این جا را بر پایه نسخه پیچی دلخواه خویش مستقر سازند. تا مهار و حمام خون جنبش کارگری را آنسان که مقتضای چرخه ارزش افزائی سرمایه در حوزه استثمار نیروی کار شبه رایگان است تضمین نمایند. تا تأثیرگذاری حداکثر بر تقریر و تعیین مکان سرمایه داری کشور در تقسیم کار جهانی سرمایه و تنظیم هر چه مطلوب تر موقعیت ژئوپولتیک جامعه ایران در استراتژی سراسری قطب غربی سرمایه داری را لباس اجرا پوشانند. کودتاگران اقارب طبقاتی حاکم روز خود، مصدق و جبهه ملی را فاقد توان کافی برای مفاصا حساب قطعی با رقبای اردوگاهی می دیدند، اما مشکل آنها نه فقط مصدق نبود که حتی اردوگاه نیز نمی توانست باشد. هدف واقعی کودتا حصول همه اهداف بالا بود، اما هر گام پیشروی در نیل به این هدف ها، در گرو تسویه حساب جدی با جنبش کارگری و کمونیسم طبقه کارگر قرار می گرفت. پیش تر به اندازه لازم توضیح دادیم که پایان جنگ امپریالیستی دوم تغییر بارز کفه توازن قوا به نفع بورژوازی اردوگاهی در سطح جهان را همراه داشت. فاصله زمانی میان سقوط رضاخان تا وقوع کودتا چگونگی فراز و فرود همین تغییر را در جامعه ایران در معرض دید همگان قرار داد. حزب توده در ساختار قدرت سیاسی این دوره حضور مؤثر نداشت اما در پهنه حوادث جاری جامعه اثرگذارترین نقش ها را بازی می کرد. وضعیتی که برای رژیم شاه و شرکای غربی نمی توانست قابل تحمل باشد. دست بالای بورژوازی اردوگاهی در پیچ و خم رویدادها اگر در عالم واقع شیرازه وجود جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر را به گونه ای فاجعه بار از هم می پاشید، اما از منظر رژیم شاه و امپریالیست های غربی فرصتی برای اوجگیری انتظارات و مبارزات کارگران و پرواز شبح کمونیسم در سپهر زندگی این طبقه محسوب می شد!! بورژوازی ایالات متحده با شتاب تمام، پیچ و خم ظهور خود به مثابه عظیم ترین قدرت امپریالیستی روز دنیا را پشت سر می نهاد. سرمایه داران امریکائی و دولتهای آنها موقعیت مسلط سرمایه های خود در حوزه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران و نقش قاهر و مستولی خود در ساختار قدرت سیاسی این کشور را نیاز حتمی تضمین این هدف می دیدند.

کودتا رخ می داد تا طومار حوادث جاری سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ را به طور کامل در هم بندد، هموارساز راه تبدیل ایران به یک جامعه سرمایه داری حوزه پیش ریز بی مهار سرمایه های غربی به ویژه امریکائی و دژ مستحکم میدانداری بورژوازی امریکا در خاورمیانه و حتی جهان شود. یک سال پس از وقوع کودتا سیل سرمایه های امریکائی اندک، اندک به حوزه انباشت داخلی ایران سرازیر شد و در این گذر مطابق معمول شکار بیشترین اضافه ارزش های نفتی و عزیمت از ذخائر سرشار و پرسود انرژی را پل مناسبی برای ورود به قلمروهای دیگر دیدند. بر اساس توافق میان رژیم کودتا در یک سوی و دولت های ایالات متحده و بریتانیا در سوی دیگر، کنسرسیومی مرکب از چند تراست عظیم الجثه نفتی تأسیس گردید. ۵ کمپانی غول پیکر امریکائی ۴۰ درصد سهام این کنسرسیوم را به خود اختصاص دادند، کمپانی های بزرگ انگلیسی نیز مالک همین حدود سهام شدند. ظهور موفق و دلخواه سرمایه دارای ایران به عنوان یک حلقه مهم زنجیره استراتژی سراسری قطب غربی سرمایه جهانی، در گرو برنامه ریزی ها، تدارک ها و ساز و کارهای زیادی در زمینه های مختلف بود. تضمین مطمئن ثبات سیاسی و استقرار یک آرامش گورستانی جامع الاطراف و حتی المقدور با دوام، برای بخش مسلط بورژوازی ایران و شرکای امپریالیستی اش بیشترین اولویت را احراز می کرد. رژیم شاه کل توان خود را به کار گرفت تا آخرین بازمانده های مقاومت جنبش کارگری را در هم کوبد، مهم تر از هر چیز رشته های ارتباط فعال جنبشی میان توده های کارگر را قیچی نماید. در همین راستا متراکم ترین و سهمگین ترین فضای رعب و دهشت را بر زندگی کارگران مستولی کرد، تا از این طریق خیال از سرگیری مبارزات یا معماری بنای تازه کارزار علیه سرمایه و سرمایه داران و دولت بورژوازی را از سر  توده های کارگر خارج  سازد!! محیط کار و استثمار کارگران یکسره پادگانی شد. تمامی فعالین کارگری راهی سیاهچال گردیدند، عده ای تسلیم چوبه دار و خیلی ها به شکلهای دیگر سر به نیست شدند.

گام همزمان این سرکوب ها، تحکیم و توسعه روزافزون پایه های دیکتاتوری هار پلیسی و امنیتی در یک سوی و افزایش ظرفیت نظامی گری و ابراز قدرت میلیتاریستی رژیم در سوی دیگر بود. در فاصله میان سال کودتا ( ۱۹۵۳) تا ۱۹۶۱ (۱۳۳۲ تا ۱۳۴۰) بیش از ۶۵ میلیارد ریال صرف خرید انواع سلاح ها و ساز و برگ های نظامی گردید. رژیم برای تأمین هزینه خرید این تسلیحات فقط در یک فقره ۲۰۰ میلیون دلار وام از دولت امریکا دریافت نمود. (۱) عضویت در «پیمان بغداد» اقدام دیگری بود که رژیم انجام داد تا موقعیت خود به مثابه یک باروی نظامی کارآمد در زنجیره تسلط جوئی بورژوازی ایالات متحده و شرکا را به اثبات رساند. این پروتکل که بعدها با وقوع کودتای عبدالکریم قاسم در عراق و خروج این کشور از آن، به نام « سنتو» معروف شد دولت های ایران، ترکیه و پاکستان را در جرگه متحدان نظامی امریکا و انگلیس قرار می داد. سازمان « آتلانتیک شمالی» (ناتو) را به اتحادیه میلیتاریستی اقمار ایالات متحده در شرق آسیا موسوم به «سیتو» متصل می ساخت و آسیای میانه و خاورمیانه را منطقه استقرار زرادخانه ها و حضور نظامی بورژوازی امریکا و متحدانش می کرد. رژیم همزمان دست به کار تحکیم پایه های قدرت «ساواک» شد و این دستگاه اختاپوسی قهر پلیسی را به تمامی امکانات لازم برای شکار هر تلاش مخالف خود، نه فقط در فاصله مرزهای داخلی که در خاورمیانه و کل دنیا تجهیز نمود. سرمایه گذاری وسیع دولت های میراث دار کودتا در عرصه های نظامی و پلیسی از یک سوی موقعیت طبقه سرمایه دار ایران و امپریالیست های غربی را به لحاظ زمینگیرسازی جنبش کارگری، چالش کمونیسم طبقه کارگر، رفع خطر بورژوازی اردوگاهی و لاجرم دستیابی به ثبات گورستانی لازم برای پیش ریز هر چه بیشتر سرمایه استحکام بخشید و از سوی دیگر بر دامنه فقر، فلاکت و بی خانمانی توده های کارگر و سایر استثمارشوندگان روز به گونه ای فاحش افزود.

بورژوازی امریکا با پرداخت وام های فوق، خواه به صورت مستقیم و خواه از طریق نهادهای عظیم مالی بین المللی، فقط حجم زیادی از تولیدات سالانه سلاح خود را در بازار داخلی ایران به فروش نمی رساند، ریال، ریال تمامی این وامها، سرمایه هائی بودند که به حوزه انباشت داخلی کشور سرازیر می شدند و ارقام ایدآل اضافه ارزش های خود را هم از تشدید هر چه موحش تر استثمار فروشندگان نیروی کار و لایه دهقانان فقیر در حال خلع ید و زوال ایران تأمین می کردند. در طول این مدت  کسری بودجه سالانه رژیم شاه هر سال بیش از سال پیش شد و میزان آن در پایان دهه ۳۰ خورشیدی به سالی ۳ میلیارد ریال رسید. (۲) حجم بدهی های دولت های این دوره به «بانک ملی» نیز تا حدود ۳ برابر بالا رفت و از رقم ۲۷ میلیارد ریال گذشت. (۳) در همین راستا میزان وامهای دریافتی رژیم از مؤسسات مالی بین المللی و دولت های امپریالیستی سال به سال رکورد شکست و مرز یک میلیارد دلار را پشت سر نهاد. (۴) ارقامی که طبقه کارگر ایران باید از سفره بی نان کودکان خویش پرداخت می کرد و همزمان با تحمل استثمار هولناک تر، اضافه ارزش های معادل بهره و سود آن ها را نیز تولید می نمود. قحطی، فقر، گرسنگی، بیماری و بی خانمانی سراسر جامعه را در کام خود فرو کشید. صدها هزار کارگر بیکار یا دهقان خلع ید شده زیر بار این مصیبت ها خانه و کاشانه خود را ترک گفتند و برای فروش نیروی کارشان راهی شیخ نشین های جنوب خلیج و سایر جاهای دیگر دنیا گردیدند. رژیم در سال ۱۳۳۴، با همدلی شرکای امریکائی طرحی را زیر نام «برنامه هفت ساله دوم» به تصویب رساند. بودجه مورد نیاز اجرای طرح ۸۴ میلیارد ریال برآورد گردید. رقمی که سه و نیم برابر کل بودجه برنامه هفت ساله اول بود. (۵) بر اساس پیش بینی ها و آنچه در عمل رخ داد ۷۵% هزینه های طرح را اضافه ارزش های نفتی تضمین می کرد. ۲۵% مابقی نیز از محل دریافت وام تأمین می شد. (۶) از کل رقم مذکور ۳۹،۸% به احداث راه آهن، بنادر، فرودگاه و سایر تأسیسات پایه ای مشابه اختصاص یافت ۳۱،۱% در حوزه سد سازی، آبیاری، تهیه ماشین آلات کشاورزی و «عمران دهات»! پیش ریز گردید و بالاخره ۱۱،۸% هم برای گسترش صنایع نساجی، قند، سیمان و سایر بخش های صنعتی منظور شد. (۷)

تأسیس و راه اندازی سد معروف « دز» مهم ترین مکان را در بخش کشاورزی پروژه هفت ساله تشکیل می داد. نهاد موسوم به « سازمان برنامه و بودجه کل کشور» در طول اجرای طرح رقم بسیار سهمگینی وام به میزان ۳ میلیارد و سیصد میلیون ریال از دولت ها و بنگاههای عظیم مالی بین المللی دریافت نمود. (۸) سد «دز» یکی از مؤثرترین اهرم های توسعه انباشت سرمایه در حوزه های مختلف کشاورزی و صنعت و دامداری در منطقه خوزستان و استانهای همجوار بود. رژیم از این طریق، سرشارترین منابع آب و برق و امکانات لازم را با ارزان ترین بهای ممکن در اختیار کمپانی های بزرگ سرمایه گذاری اعم از داخلی، خارجی و مختلط قرار می داد. متعاقب تأسیس این سد و راه افتادن شبکه های سراسری آب و برق ناشی از آن، در طول دهه ۴۰ و سال های پس از رفرم ارضی بورژوازی، دهها مجتمع بزرگ کشت و صنعت متعلق به سرمایه داران ایرانی و شرکای خارجی آن ها در نواحی دزفول و هفت تپه و شهرهای دیگر شروع به کار کردند. عظیم ترین مراکز تولید فولاد و نورد لوله در دست احداث قرار گرفت و خوزستان به یکی از قطب های مهم استثمار نیروی کار تبدیل شد.

دولت هائی که در فاصله میان کودتای ۲۸ مرداد تا شروع دهه ۴۰ بر سر کار آمدند، همگی دریافت وام از مؤسسات مالی بین المللی برای اجرای برنامه اقتصادی  سوم را سرلوحه کار خود قرار دادند. این وام ها کلاً نقش صدور سرمایه به بازار داخلی کشور را ایفاء می کرد. سرمایه هائی که بر حسب مقدار خود و در چهارچوب قوانین توزیع سودها میان بخشهای مختلف سرمایه اجتماعی، سهم خود را از اضافه ارزش های سالانه تولید شده توسط توده های کارگر ایران تصاحب می نمودند.  در برنامه اقتصادی مذکور از کل ۱۴۰ میلیارد ریال هزینه های پیش بینی شده، ۴۰ میلیارد ریال از منبع اخذ وام تعیین گردید. بیشترین ارقام هزینه ها به توسعه زیرساخت های استراتژیک مورد نیاز سرمایه گذاری ها اختصاص یافت. در طول این مدت رژیم سه پروتکل مهم دیگر برای استخراج، تولید و صادرات نفت خارج از حوزه تحت تسلط کنسرسیوم با تراست های بزرگ نفتی دنیا امضاء کرد. قرارداد با کمپانی ایتالیائی « آنی آجیپ» یکی از این سه تا بود. به موجب این پیمان نامه کمپانی مذکور از تمامی حقوق و امتیازات لازم برای اکتشاف و استخراج نفت و گاز در سرزمین وسیعی به مساحت ۲۳ هزار کیلومتر مربع برخوردار می گردید. (۹) منابع نفتی بلوچستان، ذخائر نفت و گاز زیر آب های خلیج فارس و نواحی مشرق کوههای زاگرس در این قلمرو قرار داشتند. دومین قرارداد، میان رژیم و کمپانی نفتی (پان امریکن پترولیوم کورپ.ریشن) منعقد گردید. سطح اراضی تحت شمول پروتکل ۱۹ هزار کیلومتر مربع بود. قرارداد سوم با یک شرکت نفتی کانادائی موسوم به « سپ فایرپترولیوم» به امضاء رسید و کشف و استخراج نفت در منطقه ای به مساحت ۱۰۰ کیلومتر مربع در حوالی دریای عمان را زیر پوشش قرار می داد. معاهدات، برنامه ها و سرمایه گذاری های بالا در شکل های مختلف لگوموتیو توسعه انباشت سرمایه را پیش می راندند. حصول وام از دولتها و بنگاههای عظیم مالی بین المللی به مثابه یک اهرم گسترش حوزه های پیش ریز سرمایه ایفای نقش می کرد. همزمان و مهم تر از آن، اضافه ارزش های تولید شده توسط طبقه کارگر، از جمله اضافه ارزش های نفتی با شتابی چشمگیر روند افزایش می پیمود و نقش آن ها در گسترش دامنه انباشت سرمایه بیشتر و تعیین کننده تر می گردید. در فاصله  زمانی میان ۱۳۳۳ تا سال وقوع رفرم ارضی امپریالیستی فقط سهم بورژوازی ایران در ارزش اضافی بخش نفت از ۳۴ میلیون دلار در سال به رقم سالانه ۴۳۷ میلیون دلار رسید. (۱۰) افزایشی حدود ۱۳ برابر که به نوبه خود بیشترین تأثیر را در توسعه میزان سرمایه گذاری های دولتی و خصوصی بر جای می نهاد. از اینها که بگذریم حجم سرمایه های خارجی تحت مالکیت مستقیم بنگاهها، شرکت ها و تراست های عظیم صنعتی و مالی بین المللی  که به حوزه های انباشت داخلی سرازیر بود هر روز از روز پیش فزون تر گردید.

دو سال پس از کودتا، در دوره نخست وزیری حسین علاء طرحی زیر نام « قانون سرمایه گذاری های خصوصی خارجی در ایران» از تصویب مجلس سرمایه گذشت. مطابق این مصوبه هر سرمایه دار یا تراست خارجی می توانست به صورت مستقل یا در مشارکت با سرمایه داران ایرانی هر میزان سرمایه را که بخواهد در هر عرصه ای پیش ریز نماید. صاحبان سرمایه مجاز بودند که هر گاه اراده کنند کل سرمایه و سود خود را از کشور خارج سازند. به دنبال تصویب این لایحه و صد البته تمامی تسهیلات، شرائط و امکاناتی که به یمن تشدید دهشتبار استثمار توده های کارگر فراهم آمده بود، میزان ورود سرمایه ها به ایران به صورت انفجاری افزایش یافت. آنسان که در طول کمتر از ۳ سال بیش از ۱۰۸۴ کمپانی خارجی با مقادیر کلان سرمایه  در صنعت، کشاورزی ، راهسازی، معادن و بخشهای دیگر به پارو نمودن اضافه ارزشها پرداختند. از این تعداد بیش از ۵۰۰ شرکت تابعیت امریکائی و انگلیسی داشتند و مابقی را کمپانیهای آلمانی، فرانسوی، ژاپنی و سویسی تشکیل می دادند. گفتنی است که میزان اضافه ارزشهائی که این مؤسسات فقط در طول سال ۱۹۵۸ (۱۳۳۷ خورشیدی) نصیب خود ساختند از رقم یک میلیارد دلار امریکا تجاوز کرد. رقمی که با کل هزینه های برنامه هفت ساله اقتصادی رژیم شاه برابری می نمود. (۱۱) تصویب این نوع لوایح در سالهای بعد نیز متناسب با نیازهای گام به گام پویه گسترش روزافزون سرمایه داری ادامه یافت. در سال ۱۳۳۸ مجلس بورژوازی محدودیت مشارکت سرمایه های خارجی در مؤسسات بانکی ایران را به کلی ملغی نمود. این امر هجوم سرمایه های امریکائی و اروپائی برای تأسیس بانک های مختلف در کشور را به دنبال آورد. دو بانک « صنایع و معادن» و « ایران و فرانسه در همین سال با سرمایه مشترک داخلی و خارجی ایجاد شدند. در بانک نخست بیش از ۴۰ سهام به سرمایه داران امریکائی تعلق داشت و در بانک دوم دولت فرانسه یکی از دو سرمایه گذار اصلی بود. سومین بانک نیز که یک سال بعد تأسیس گردید با سرمایه مشترک ایران و انگلیس شروع به کار نمود. (۱۲)

شیوه تولید سرمایه داری با گام های پرشتاب پایه های تسلط خود بر تار و پود کل اقتصاد و فراساختارهای اجتماعی  کشور را استوار کرد. بقایای نظام فئودال زیر مهمیز الزامات این روند شروع به کشیدن نفس های آخر نمود. سرمایه داری در هر گام خودگستری خود هزاران دهقان تهیدست خلع ید شده را از پروسه کار و زندگی روز خود کند و با هویت نوین برده مزدی، روانه بازار کار ساخت. جمعیت کثیر کارگران مزدی راهی شهرها از ظرفیت مراکز کار و تولید و مؤسسات تازه تأسیس سرمایه داری بسیار بیشتر بودند. بیکاری رو به اوج رفت. گرسنگی بر پیکر عریان بیکاران، خلع ید شدگان و دهقانان فقیر تازیانه مرگ فرود آورد، حواشی شهرهای بزرگ از حلبی آبادها، حصیرآبادها، زورآبادها، کپرآبادها، «دولت آبادها»، یافت آبادها، خاک سفیدها و فراوان محلات مشابه دیگر پر شد. سرمایه در اینجا می بالید و سرمایه داری تار و پود شکلهای تولیدی پیشین را در خود ذوب می نمود، اما مثل همه جاهای دیگر دنیا و همسان تمامی مقاطع تاریخ توسعه خود، برای توده های کارگر فقط فقر، گرسنگی، آوارگی و بی مسکنی، فلاکت، برهنگی، بی بهداشتی، بی حقوقی و انواع سیه روزی های دامنگستر به ارمغان می آورد. جامعه پهندشت پیش ریز سرمایه می شد، اما جمعیت کثیری از کارگران قادر به یافتن کار نبودند و آنها که کاری دست و پا می کردند، در قبال ۱۶ ساعت فرسودن روزانه، ۱۵ تا ۴۵ ریال مزد می گرفتند. غالب کارگران از تعطیلات یک روز در هفته محروم بودند و برای تأمین نان خالی خویش باید تمامی روزهای سال را با طولانی ترین روزانه های کار جان می کردند و می فرسودند. واژه « خدمات اجتماعی» و بیمه درمان برای این بخش توده های کارگر بسیار نامأنوس بود. آنان از هیچ پوشش ایمنی در مقابل هیچ نوع حادثه و خطری، از جمله  مخاطرات مهلک منتهی به مرگ برخوردار نمی گردیدند. شمار کل پزشکان در سراسر جامعه ۲۰ میلیونی روز کشور به ۳۴۰۰ نفر نمی رسید. از این تعداد حدود ۲۵۰۰ نفر در تهران طبابت می کردند و سهم ۱۵ میلیون ساکنان سایر مناطق از ۹۰۰ پزشک کمتر بود. (۱۳) جمعیت نخست علی العموم در بیمارستانها، کلنیک ها و مراکز درمانی محله های بالای شهر تهران در خدمت طبقه سرمایه دار و اشرافیت زمین دار بودند و میلیون ها کارگر ساکن نواحی جنوبی شهر یا حلبی آبادهای اطراف، حتی به حداقل دارو و درمان دسترسی نداشتند. در یک برآورد کلی تا جائی که به توده وسیع فروشندگان نیروی کار و استثمارشوندگان دهقان ساکن روستاها مربوط می شد، سهم هر ۹۰۰۰ نفر در بهترین حالت بیشتر از یک پزشک نمی شد. ۹۵ درصد روستاها فاقد هر نوع مدرسه بودند و ۸۵ درصد جمعیت سواد خواندن و نوشتن نداشتند. شرائط وخیم بهداشتی جان میلیون ها انسان را به صورت لحظه، لحظه تهدید می نمود. بیش از ۹۰ درصد روستانشینان در کومه های خود حتی فاقد توالت بودند، در هیچ دهی از آب آشامیدنی سالم خبری نبود. در غالب شهرها امکان دسترسی به آب لوله کشی، بیشتر به خواب و خیال می ماند. بیماری های عفونی مسری از نوع وبا، حصبه، طاعون، سل و مالاریا میهمانان همیشه حاضر آلونک های کارگران و سایر استثمارشوندگان روز شهرها و روستاها بودند و هر کدام در طول سال جان صدها هزار کودک و پیر و جوان جامعه را می گرفتند. شمار نوزادان خانواده های کارگری یا لایه های فقیر رو به زوال دهقانی که در همان چند روز نخست ولادت جان می دادند در بسیاری موارد از دو یا حتی ۳ برابر آنان که زنده می ماندند بیشتر بود. میانگین طول عمر یا آنچه که در ادبیات دولت ها از آن به نام «امید به زندگی» یاد می شود حدود ۱۷ سال برآورد می گردید. فقر و گرسنگی بیداد می کرد. متوسط درآمد خانوارهای کارگری و توده دهقانان فقیر به ۳۰۰ تومان در سال نمی رسید و این در شرائطی بود که توده وسیع استثمار شوندگان نه فقط در شهرها که حتی اقصی نقاط روستائی کشور، تمامی مایحتاج معیشتی خویش و یا لااقل بخش اعظم این احتیاجات را باید حتماً از بازار سرمایه داری تهیه می کردند.

اعتصابات و خیزش های کارگری

کودتا با وقوع خود و برای مدتی کوتاه، سراسر محیط زندگی و کار توده های کارگر را به برهوت سکوت تبدیل کرد. شمار اعتصابات که سال پیش از آن ۷۹ بود در سال ۱۳۳۳ تا ۷ مورد پائین آمد. (۱۴) اما مبارزه طبقاتی تعطیل بردار نیست. هنوز رعد و برق حکومت نظامی، کشتارها و شبیخون های موج وار بورژوازی کودتاگر داخلی و شرکای امپریالیستش بر سر زندگی انسان ها، به ویژه تشکل های کارگری و نیروهای سیاسی اپوزیسون آوار بود که تندر اعتراض و تندباد خشم کارگران اینجا و آنجا شروع به غریدن کرد.

سال ۱۳۳۴

در شهریور ۱۳۳۴ کارگران پالایشگاه آبادان در اعتراض به سطح نازل دستمزدها دست از کار کشیدند. سرمایه داران مالک مناطق نفتی کنسرسیوم، با تداعی مخاطرات جنبش ها و شورش های بزرگ کارگری سال های پیش، در هراس اوجگیری مجدد مبارزات نفتگران و از دست دادن ثبات گورستانی حاصل حمام خون ها، راه عقب نشینی پیش گرفتند و با بخشی از خواست های اعتصاب موافقت کردند. چنین به نظر می رسد که آنچه این جا رخ داد، نخستین اعتصاب مهم کارگری پس از کودتا باشد. بختک خفقان و دیکتاتوری هار پلیسی همه نفس ها را در سینه بند می آورد، اما کارگران اگر مبارزه نمی کردند قادر به کشیدن همین نفس های در بند هم نمی شدند. آنها چاره ای نداشتند جز آنکه پیشگام در هم شکستن دیوارهای پرمهابت تسلیم و رعب گردند و بر فراز دوزخ دهشت، بیرق اعتراض و کارزار افرازند. (۱۵)

سال ۱۳۳۶

در روزهای داغ و دم کرده تابستان سال ۱۳۳۶ نیز خیل کثیر کارگران نفت در مسجدسلیمان و آغاجاری چند بار پیاپی چرخ کار و تولید را از چرخش انداختند. آنها خواستار افزایش بهای نیروی کار بودند و همزمان بر حق اعتصاب و مبارزه و متشکل شدن خویش اصرار می ورزیدند. کارفرمایان این بار حاضر به قبول خواست ها نشدند، در برابر موج اعتراض ایستادند و  پاسخ کارگران را به نیروهای قهر و سرکوب رژیم واگذار کردند. (۱۶) سرمایه داران به این اکتفاء ننمودند. سران کنسرسیوم از دولت سرمایه خواستند که برای مقابله با خیزش ها و اعتصابات روز کارگری دست به چاره اندیشی های مؤثر زنند. درخواستی که بدون فوت وقت مساعدترین پاسخ ها را دریافت کرد. وحوش صاحب کرسی در مجلس بورژوازی لایحه ای را به تصویب رساندند که به موجب آن هر نوع اعتصاب یا تلاش کارگران برای توقف چرخ کار و تولید در زمره سنگین ترین جرائم سیاسی قرار می گرفت و مستوجب مجازات مرگ می گردید!! دستگاههای قهر پلیسی و امنیتی رژیم با حصول مجوز لازم به جان فعالین کارگری مناطق مختلف نفتی افتادند. عده ای را دستگیر و روانه زندان ساختند. آنان را تهدید به اعدام نمودند و از همه راهها برای بقای آرامش قبرستانی سرمایه تقلا کردند.

زندان و شکنجه و اعدام اما، مشکل صاحبان سرمایه و دولت آن ها را تا جائی که به توده های کارگر مربوط می شد، نه فقط حل ننمود که تخفیف و تقلیل هم نداد. همیشه و در همه دوره های تاریخ چنین بوده است. با خفقان و کشتار و توحش می توان تمامی اپوزیسونهای معزول طبقه استثمارگر را ساکت کرد و بساط  مطالبات، سهم خواهی یا سرنگونی طلبی پر از شداد و غلاظ آنها را جمع کرد، اما بانگ اعتراض کارگران گرسنه عاصی را با سهمگین ترین سلاح ها هم نمی توان برای روزهای زیادی خاموش ساخت. در این جا مرز میان زنده ماندن و نماندن است که حکم می راند، ضرب المثلهائی از جنس «بالاتر از سیاهی رنگ دگر نباشد» بیان عامیانه همین وضعیت ها هستند. کارگری که قرار است شاهد مرگ زن و کودک خویش در چنگال قهر گرسنگی ناشی از سودافزائی بی مهار سرمایه باشد، فرار از مرگ برایش بی معناست. او اگر از چوبه دار و میدان تیر دشمن سرمایه دار بگریزد، شکار پنچه دژخیم بی نانی و بیماری و فقر منبعث از شدت استثمار سرمایه خواهد شد. به همین دلیل است که وقتی تمامی اپوزیسون های پرهیاهوی جنگاور به درون خانه های امن می خزند و کل « مشت های آسمانکوب قوی یک به یک وا می گردند»، صدای رعدگون توده های کارگر شب دیجور سکوت را شکاف می زند و طلوع فجر اعتراض را به گوش همگان می رساند. جنبش کارگری سال های پس از وقوع کودتا نیز چنین می کرد.

در همان سال ۱۳۳۶، جمعیت عظیم کارگران کوره های آجرپزی اطراف شهر تهران اعلام اعتصاب کردند. آجرپزان در مراکز مختلف کار و کوره های دور از هم، به طور یکپارچه و یکصدا خواستار افزایش دستمزد شدند. آنان بازگشت خود به کار را با قبول حتمی آنچه می خواستند قفل زدند. صاحبان مراکز تولید مصالح ساختمانی با مشاهده سرسختی کارگران به بخشی از مطالبات آنان جواب مساعد دادند و توده کارگر خود را پیروزمند اعتصاب احساس کرد. (۱۷)

کارگران سنگ معدن رباط کریم نیز در همین سال دست از کار کشیدند. اینان خواست های بیشتری را مطرح ساختند و بر افزایش مزدها، کمک هزینه مسکن، بهبود غذای کارخانه، بهتر شدن شرائط کار و نوع این ها پای فشردند. سال ۱۳۳۶ با مبارزات کارگران در شهرها و مراکز تولیدی بالا به فرجام خود رسید. شرائط روز جامعه در تمامی تار و پود خود فریاد می زد که توده های کارگر خود را برای مبارزات گسترده تر با هدف تحمیل مطالبات روز خویش بر سرمایه داران و دولت آنها آماده خواهند کرد. (۱۸)

سال ۱۳۳۷

این سال با اعتصاب کارگران تاکسی ران تهران آغاز شد. ۱۲۰۰۰ راننده تاکسی در بیست و سوم فروردین در اعتراض به بهای شبه رایگان نیروی کارشان دست از کار کشیدند. کارگران خطوط حمل و نقل شهری و انتقال مسافر در مناطق مختلف تهران را مختل ساختند. دست به راهپیمائی زدند و در میدان بهارستان با برپائی میتینگی پرشور خواستار تحقق مطالبات خود گردیدند. تجمع بزرگ رانندگان به دستور « منوچهر اقبال» نخست وزیر وقت آماج هجوم قوای قهر بورژوازی واقع شد. شمار زیادی کارگر دستگیر و ۲۵ نفر آنها راهی سیاهچال ها گردیدند. (۱۹)

دومین اعتصاب مهم سال را کارگران معترض بافنده و ریسنده نساجی های اصفهان سازمان دادند. آنها نیز خواستار افزایش بهای نیروی کار خود بودند، لباس کار، افزایش سهمیه نان و بهبود شرائط هولناک استثمار خویش را می خواستند. صاحبان سرمایه مطابق معمول اعتراض کارگران را به قوای قهر سرمایه حوالت دادند اما نهایتاً مجبور شدند در مقابل بخشی از مطالبات آنها سر تسلیم فرود آرند.

اعتصاب سوم را ۵۰۰ کارگر لوله کش، در جزیره خارگ، مرکز استقرار یکی از عظیم ترین اسکله های بارگیری و صادرات نفت جهان با طرح خواست افزایش دستمزد آغاز کردند. کارفرمایان ضمن تلاش برای رد خواست های کارگران، با مشاهده مقاومت و سرسختی خشم آلود آنان، ره تسلیم پیش گرفتند و با مطالبه افزایش دستمزد موافقت کردند.

تعطیل کار توسط هزار کارگر بندر در شرکت های مختلف کشتیرانی بوشهر در اعتراض به سطح نازل مزدها چهارمین خیزش کارگری این سال بود. اعتصاب با پیروزی نسبی توده های کارگر پایان یافت

و بالاخره اعتصاب پنجم سال ۱۳۳۷ با خیزش نفتگران بندر شاهپور در بیست و سوم ماه مهر آغاز شد. کارگران در این روز، کار بارگیری کشتی ها را تعطیل کردند. ۸ کشتی بزرگ نفتکش در کنار اسکله ها برای حمل نفت لنگر انداختند اما هیچ نفتگری حاضر به کار نشد. سرمایه داران و دولت آنها شروع به تهدید نمودند، مطابق معمول قوای سرکوب را روانه بندر ساختند و به تمامی دسیسه های دیگر دست یازیدند. پاسخ کارگران اما بسیار ساده بود. بدون افزایش مزدها به سر کار باز نخواهند گشت. کارفرمایان، رؤسای کنسرسیوم و دولتمردان سرمایه در مقابل فشار خشم کارگران تا ۵ روز مقاومت کردند. در این چند روز اعمال همه شکل های سرکوب را اعمال یا مشورت نمودند و سرانجام چاره کار را در تسلیم دیدند. کارگران توانستند ۲۰ ریال افزایش دستمزد روزانه را بر صاحبان سرمایه تحمیل کنند.

سال ۱۳۳۸

مبارزات کارگران کارخانه های نساجی اصفهان در سال ۱۳۳۸ نیز تداوم یافت. مزدها در هیچ کجا حتی برای نان خالی خانواده ها کفاف نمی داد. گسترش پرشتاب سرمایه داری، انحلال پرشتاب قراء و واحه های نظام فئودال در چرخه بازتولید سرمایه، قفل شدن کل مایحتاج زندگی روزمره انسان ها به نوسانات بازار سرمایه داری، افزایش مدام قیمت کالاها، همه و همه بر گرده معیشت توده های کارگر و دهقانان فقیر آواره شلاق می زد. با مزدهای ۱۵ تا ۳۰ و در بهترین حالت ۴۵ ریال، در قبال روزانه های کار ۱۶ ساعته و فقدان ابتدائی ترین امکانات بهداشتی و درمانی و آموزشی و اجتماعی ادامه آنچه زندگی نام داشت به کلی ناممکن بود. مالکان، حاکمان و عمله سلاخی سرمایه برای ناممکن سازی مبارزات طبقه کارگر به هر جنایتی دست می یازیدند، اما کارگران در میان این دو « ناممکن» یکی را ممکن می کردند. اعتراض و طغیان، حکم قطعی زندگی تیرباران شده آنان می شد و موج عصیان و مبارزه در همه جا راه می افتاد. کارگران کارخانه ریسباف اصفهان نیز همین حکم را اجرا کردند. آنها هم در فروردین ۳۸ چرخ تولید را از کار انداختند، بر افزایش دستمزدها و پرداخت به موقع آنها پای کوبیدند و کلید مبارزات کارگری این سال را در قفل قدرت اختاپوسی سرمایه چرخ دادند. کارگران توانستند صاحبان سرمایه را وادار به عقب نشینی و قبول خواست های خود کنند.

اعتراض کارگران چاپ: یک ماه پس از مبارزات نسبتاً موفق کارگران ریسباف اصفهان جمعیت چند هزار نفری کارگران چاپخانه های مختلف تهران به وضعیت رقت بار معیشتی و میزان نازل مزدهایشان اعتراض کردند. چاپچیان خواهان ۵۰ درصد افزایش دستمزد و اجرای چیزی به نام «قانون کار» شدند!! آنان در عین حال تهدید نمودند که در صورت تمرد صاحبان سرمایه حتماً دست به اعتصاب خواهند زد. خواست کارگران با مقاومت سخت کارفرمایان مواجه شد. جدال میان استثمارگران و استثمارشوندگان حدت یافت و خطر وقوع اعتصاب شدت گرفت. در چنین وضعی سرمایه داران آمادگی خود را برای گفتگو اعلام داشتند. رفرمیسم سندیکالیستی میراث دار حزب توده که به رغم تحمل ضربات سهمگین پلیسی استخوانبندی پیشین خود را کم یا بیش حفظ کرده بود، از حل مماشایات جویانه و قانونسالار کشمکش ها استقبال کرد. طرفین به مذاکره نشستند!! و توده های کارگر سرانجام به حکم رهبران سندیکالیست سرمایه سالار به ۲۵ درصد افزایش مزدها به جای ۵۰ درصد رضایت دادند.

اعتصاب در کارخانه وطن اصفهان و قتل عام توده کارگر: در روزهای آخر خرداد سال ۱۳۳۸، بیش از ۱۷۰۰ کارگر این کارخانه بزرگ نساجی همصدا با توده وسیع همزنجیر در سایر مراکز کار و تولید کشور و با طرح مطالبات خود، از جمله بهبود شرائط کار و بالارفتن مزدها، چرخ تولید را از کار انداختند. کارگران متحد و مصمم بر حصول خواست های خود پای فشردند، اما اعتصاب به خون کشیده شد. چکمه پوشان رژیم شاهنشاهی بنا به تقاضای سرمایه داران به صف متحد توده های کارگر یورش بردند. آنها بسیار سبعانه و با توسل به زور خواهان متفرق شدن کارگران معترض شدند اما اعتصاب کنندگان مقاومت کردند. عمله و اکره کشتار، ایستادگی و خشم بافندگان را با رگبار پاسخ گفتند. ۱۰ کارگر در همان دقایق نخست بر خاک افتادند و جان دادند. عده قابل توجهی از همزنجیران آنها زخمی و راهی بیمارستان شدند. رژیم هار سلطنتنی بورژوازی یکی دیگر از برگ های سیاه ددمنشی خود را ورق زد و نشان داد که پهندشت دوزخ بردگی مزدی را تنها با راندن سفینه قدرت بر شط خون توده های کارگر می توان مرزبانی کرد.

 

قیام دوم در کوره پزخانه های تهران و کشتار گسترده کارگران: خرداد ۱۳۳۸ خورشیدی، در نقطه ای دیگر از ایران نیز شاهد یکی از جنایتکارانه ترین و خونبارترین یورش های دولت بورژوازی به مبارزات توده های کارگر بود. متجاوز از ۳۰ هزار کارگر کوره پزخانه های اطراف شهر تهران در این ماه با سر دادن صدای اعتراض علیه گرسنگی و زندگی ذلت بار خود و زنان و کودکان خردسالاشان دست به اعتصاب زدند. آنان آتش کوره های سرمایه را خاموش ساختند تا شعله های خشم خود علیه شدت استثمار سرمایه را به جان سرمایه داران اندازند. کارگران هنوز در حال برداشتن گام های نخست خیزش بودند که از چهار طرف در محاصره قوای قهر بورژوازی قرار گرفتند. سازمان اختاپوسی ساواک، صدها پلیس و ژاندارم و ارتشی از همه سو به صفوف کارگران گرسنه حمله ور شدند. شاه جلاد شخصاً دستور قتل عام اعتصاب کنندگان را صادر کرد. او قیام ۳۰ هزار کارگر علیه گرسنگی، بی مسکنی، بی بهداشتی و سایر سیه روزی ها را، شکستن حریم ثبات سرمایه داری و مایه نارضائی سرمایه داران داخلی و خارجی و حامیان امپریالیست  خود می دید و سرکوب سبعانه آن را دستور فوری کار رژیم کرد. توده های کارگر با مشاهده دژخیمان مسلسل به دست بورژوازی آماده ایستادگی شدند. آنان اعلام داشتند که خواستار ۲۵ درصد افزایش دستمزد هستند و تا حصول این هدف به سر کار باز نمی گردند. پاسخ قوای سرکوب از پیش روشن بود. آنها آماده کشتار بودند، دقایقی بعد مسلسل ها با بربریت غیرقابل توصیفی به سوی سینه کارگران نشانه رفت. در یک چشم به هم زدن ۵۰ کارگر به خون غلطیدند و جان دادند. شمار کثیری از همزنجیران آنها نیز جراحت های سنگین برداشتند. ارتجاع هار بورژوازی باز هم شط خون جاری ساخت و عربده سر داد که قتل عام توده کارگر را شرط بقای سرمایه داری و حفظ کیان این نظام می بیند.

گسترش مبارزات کارگران و افزایش چشمگیر شمار اعتصابات از سال ۱۳۳۷ به بعد، رژیم شاه و دولتمردان ایالات متحده را که همیشه و همه جا با حداکثر دقت، برنامه ریزی و تمرکز، تمامی افت و خیزهای جنبش کارگری ایران را رصد می کردند، یک بار دیگر بیش از پیش دلواپس سیر رویدادهای درون این جنبش کرد. این زمزمه در میان محافلی از بورژوازی حاکم هر چند نحیف پیچید که مجرد کشتار و سرکوب برای مهار مطلوب اعتراضات و کارزار رو به اوج کارگران کفاف نمی دهد. باید از ساز و کارهای دیگر هم به صورت سنجیده و با رعایت کل جوانب کار بهره گرفت. توسل به سندیکالیسم و ایجاد سندیکاهای سیاه وفادار به رژیم یکی از این ساز و کارهای مهم مکمل سرکوب پلیسی بود.  در شهریور ۳۷ « جمشید آموزگار» پس از آن که به سمت وزارت کار دولت سرمایه منصوب شد،  طرح تأسیس نهاد ضد کارگری موسوم به « شورایعالی کار» را به اجراء گذاشت. او همزمان تشکیل سندیکاها در برخی از مراکز کار و تولید را به صاحبان سرمایه پیشنهاد داد. در طول نیمه دوم همین سال  حدود ۲۵ سندیکا با همکاری میان وزارت کار رژیم و سرمایه داران صاحب کارخانه اعلام موجودیت کردند. پروژه ای که در دوره نخست وزیری شریف امامی نیز دنبال شد و شمار سندیکاها تا اواخر سال ۱۳۳۹ از مرز ۵۰ عبور نمود. این طرح به رغم کوششی که نهادهای دولتی، به ویژه ساواک برای اجرا و به ثمر رساندن آن از خود نشان دادند، نهایتاً گرهی از مشکلات رژیم و سرمایه داران باز نکرد. انتظار بانیان طرح به احتمال زیاد آن نبود که سندیکاهای دست ساخت آنان در کنترل یا سرکوب مدنی مبارزه طبقاتی توده کارگر، همان نقشی را ایفاء نمایند که اتحادیه های کارگری ممالک غربی طی سالیان دراز بازی می کردند. آنها با همه تحجر تاریخی و طبقاتی خود این را خوب می دانستند که موفقیت اتحادیه ها در اروپا و امریکا در عرصه سرکوب مدنی جنبش کارگری، هزینه هائی داشته است. هزینه هائی که بورژوازی غرب برای دور زدن خطر جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر به پرداخت آن تن می داد.

محافل مورد بحث و در رأس آنها شخص شاه همواره تصریح می کردند که سرمایه داری ایران به قبول چنین هزینه ای ولو بسیار ناچیز تن نخواهد داد. شاه در این گذر از همه نمایندگان فکری سرمایه سرراست تر و زمخت تر به این حقیقت اذعان می کرد. او به کرات در مصاحبه با خبرنگاران خارجی به ویژه در جریان مسافرت به اروپا و امریکا می گفت که رژیم وی و طبقه سرمایه دار ایران اهل بازی با کارت «دموکراسی»، «حقوق مدنی»، «آزادی بیان» یا «آزادی تشکل و مطبوعات و راهپیمائی» نیست. شاه از این هم فراتر می رفت و دولت های غربی را به خاطر تن دادن به این سناریوها مورد سرزنش قرار می داد. در یک کلام بورژوازی ایران و رژیم شاهنشاهی سرمایه طرفدار جدی تأسیس اتحادیه های بدون هیچ هزینه بود. اتحادیه هائی که کار سرکوب پلیسی و میلیتاریستی مبارزات کارگران را تکمیل کنند و در عین حال منشأ و موجد هیچ هزینه ای از نوع بهبود شرائط کار و بهای افزون تر نیروی کار یا حداقلِ دارو درمان و آموزش و سرپناه برای توده های کارگر نباشد. پیداست که امامزاده هائی از این جنس هر قدر هم که قدرت قهر ساواک و دستگاههای امنیتی رژیم را پشتوانه تنفیذ حکم خود می کردند، به هر حال هیچ کارگری را به سوی خود جلب نمی نمودند، بالعکس کارگران را رم می دادند و سندیکا گریزی بار می آوردند. با همه این ها بورژوازی با دستورالعمل مؤکد ساواک به ساختن این سندیکاها ادامه داد و اتفاقاً مشتریانی هم پیدا کرد!! در افسانه ها آورده اند که «طناب عدل» کسری، پادشاه پرآوازه ساسانی سالها از بام تیسفون آویزان بود!! تا هر که ظلمی دیده است آن را تکان دهد و فرشته های عدالت بدون فوت وقت به سوی وی بشتابند!! ظاهراً هیچ بنی نوع بشر نه طناب را باور کرد و نه یارای نزدیک شدن به آن را در هستی خود موجود یافت. تا اینکه الاغی راه گم کرده گذارش به تیسفون افتاد و برای آرامش خارش شدید پوستش به سراغ طناب رفت. او تنها جنبنده ای بود که به خود اجازه ایمان به اعجاز طناب کسری را می داد!! در جامعه ما، در جنبش کارگری ایران و در سال های انتهای دهه ۳۰ خورشیدی هم «حزب توده ایران» و بسیار بدبختانه کارگران وفادار به این حزب تنها کسانی بودند که آوازه سندیکاهای رژیم شاهنشاهی سرمایه را باور کردند. سران حزب به فعالین کارگری به ویژه اعضای کارگر خود توصیه مؤکد نمودند که وجود سندیکاهای دست ساخت ساواک شاه را مغتنم شمارند، وارد این سندیکاها گردند و در درون آنها به نفع توده های کارگر کار کنند!!! « توده ای ها» البته حق داشتند!! مگر نه این بود که رژیم می خواست با سندیکاهایش خطر هر جنب و جوش و تشکل پوئی ضد کار مزدی را از سر سرمایه رفع کند. حزب توده و کل اردوگاه از دهه ها پیش با شیوه های خاص خود بدترین نوع این بلا را بر سر جنبش کارگری ایران و جهان می آوردند.

 

اعتصاب کارگران کارخانه شهناز اصفهان:  شمار قابل توجهی از کارگران این شرکت را زنان تشکیل می دادند. آنان از زمین و آسمان شلاق استثمار سرمایه و کل مظالم نظام بردگی مزدی را بر گرده خود درد می کشیدند. در کارخانه بیشتر و ژرف تر از دیگران می فرسودند. بسیاری از آنها باید به روزانه های کار طولانی در وخیم ترین شرائط تن می دادند. همزمان و در قعر این جهنم کشنده نسل آتی بردگان مزدی را هم می زادند و تربیت می کردند و آماده فروش نیروی کار می ساختند. در خانه باید با کار خانگی طولانی مدت خویش بخش عظیمی از نیازهای بازتولید سرمایه اجتماعی را به دوش می گرفتند و از این طریق نقش سرنوشت سازی در بالا بردن حجم اضافه ارزش ها و نرخ سود ها ایفاء می نمودند. کارگران زن باید همه این کارها را انجام می دادند، باید کل قیود و رسوم و سنن مردسالاری بشرستیزانه قرون وسطائی را مزید تمامی توحش های روز بورژوازی تحمل می کردند. آنها همراه با کار شاق درون کارخانه بار همه این ستم ها، را به جان می خریدند اما باز هم مزد روزانه آنها از مزد همزنجیران مرد کمتر بود. سرمایه داران حتی بهای شبه رایگان تحقیرآمیز تعیین شده توسط دولت بورژوازی را که زیر نام حداقل مزد اعلام می شد به زنان کارگر نمی پرداختند. در کارخانه شهناز نیز وضع چنین بود، زنان در قبال روزانه کار ۱۰ ساعته خویش ۳ ریال کمتر از مردان مزد می گرفتند. جنایتی که همواره مورد اعتراض کارگران زن قرار داشت.

در روز ۱۵ آبان ۱۳۳۸ کل کارگران کارخانه در اعتراض به عدم اجرای آنچه «مواد دهگانه قانون کار» می نامیدند آماده اعتصاب شدند و زنان در صف مقدم این خیزش، خواست برابری دستمزد با مردان را به لیست مطالبات همگانی توده کارگر افزودند. کل کارخانه به ورطه تعطیل فرو رفت. کارگران بر تحقق خواسته های خود پافشاری کردند. صاحبان سرمایه به فکر چاره افتادند و مطابق معمول یکراست از سازمان اختاپوسی ساواک و نیروهای انتظامی دولت بورژوازی کمک خواستند. ماشین قهر پلیسی رژیم وارد میدان شد. آنها بسیار سریع همه فعالین کارگری را دستگیر کردند. ۱۸ کارگر را از اصفهان به رفسنجان تبعید نمودند. عده ای را به سیاهچالها فرستادند. بیش از ۸۰ نفر را برای همیشه از کارخانه اخراج کردند. برخی فعالین کارگری را در محیط کارخانه به شکل های بسیار وحشیانه و ماقبل قرون وسطائی به چوب بستند و تنبیه بدنی نمودند. فضای رعب و وحشت را همه جا مستقر ساختند و خواست های کارگران را اینسان، با منطق سلاح و توحش پاسخ گفتند.

در سال ۳۸ سوای اعتصابات مهم بالا، کارخانه های دیگری نیز شاهد اعتراضات کارگری و تعطیل کار توسط کارگران بودند. از میان آنها می توان به اعتصاب کارگران «پشمباف» و کم کاری های طولانی در کارخانه شهرضای اصفهان اشاره نمود. جنبش کارگری ایران سال ۳۸ را با برخی موفقیت های بسیار جزئی و شکست های متعدد توأم با کشتارها و تلفات بسیار سنگین به پایان آورد اما مبارزات کارگران در ابعاد وسیع تر به راه خود ادامه داد. چند ماه پس از سرکوب خیزش کارگران شهناز اصفهان، موج اعتراض همین جمعیت و هزاران همزنجیر دیگر آنها در نساجی های مختلف شهر برای چندمین بار زبانه کشید. در همان کارخانه شهناز جمعیت وسیع فروشنده نیروی کار دست به اعتصاب کم کاری زدند. سطح تولید را به گونه ای فاحش پائین آوردند، خواستار ۱۲ روز مرخصی در سال، افزایش مزدها و بهبود شرائط کار شدند. آنها اعلام کردند که بدون رسیدن به خواست های خویش به سر کار باز نمی گردند. اعتصاب ۶ روز ادامه یافت و سرانجام با پیروزی کارگران پایان یافت. در همین سال چند صد کارگر کارخانه بافندگی اصفهان نیز با مطالبات مشابه همرزمان خویش در« شهناز» کل کارگاهها را تعطیل کردند و اعلام اعتصاب نمودند. کارفرمایان برای سرکوب مبارزات و برگرداندن کارگران به پشت ماشین های کار خواهان دخالت نیروی انتظامی شدند. کارخانه در محاصره پلیس و قوای انتظامی قرار گرفت اما اعتصاب کنندگان تسلیم نگردیدند. کشمکش ها حادتر شد و سرانجام سرمایه داران به قبول برخی مطالبات کارگران تن دادند. (۲۰)

سال ۱۳۳۹

اعتصاب کارگران سد دز: مجتمع عظیم صنعتی «دز» یکی از مهم ترین و کلیدی ترین زیرساخت های اقتصاد سرمایه داری کشور در سال های پیش از وقوع رفرم ارضی بورژوازی بود. سد ۲۰۳ متر ارتفاع داشت و دریاچه پشت آن با طول ۶۵ کیلومتر و مساحت ۲۲۵ کیلومتر مربع می توانست تا ۳ میلیارد و سیصد میلیون متر مکعب آب را ذخیره کند. ۸ ژنراتور بزرگ نصب شده در پیکر سد حدود ۵۲۰ مگاوات برق تولید می نمود و ذخیره آب دریاچه برای آبیاری ۱۲۵۰۰۰ هکتار زمین  خوزستان یا استانهای مجاور کفاف می داد. تراست های صنعتی و مالی بزرگ بین المللی و داخلی بر روی این امکانات برای سرمایه گذاری های عظیم محاسبه می کردند و در همین راستا آرامش و ثبات حوزه استحفاظی سد برای رژیم شاه حداکثر اهمیت را داشت. کارگران مجتمع در آبان ماه ۱۳۳۹ یک سال پیش از شروع بهره برداری ها، در اعتراض به کمی دستمزدشان کارها را تعطیل کردندد و خواهان افزایش بهای نیروی کار خود شدند. آنها همزمان مطالبه کاهش ساعات کار را پیش کشیدند. عوامل رژیم کوشیدند تا کارگران را به خاتمه اعتصاب متقاعد سازند اما این تلاش به جائی نرسید و صدها کارگر عاصی مجتمع بر ادامه مطالباتشان اصرار ورزیدند. سرانجام کارفرمایان و رژیم به قبول بخشی از خواست های کارگران تن دادند. (۲۱)

اعتصاب وسیع کارگران نساجی اصفهان در اعتراض به دستگیری دانشجویان: ۷ سال پس از کودتای سیاه ۲۸ مرداد، شیرازه قدرت سیاسی رژیم، زیر فشار موج بحران های اقتصادی، تشتت درونی بورژوازی بر سر گزینه ها و راهبردهای مختلف تعیین تکلیف با بقایای نظام فئودال و بالاخره ضربات مؤثر اعتصابات پی در پی کارگران، شروع به لرزیدن کرد. رژیم زیر مهمیز همه این تنگناها، تعارضات و نابسامانی ها، ظرفیت پیشین خود برای مهار بلامنازع و قاهرانه اوضاع را از دست داد. سقف حاکمیت شکاف برداشت و همان گونه که بالاتر دیدیم سیل خشم و قهر و مبارزه توده های کارگر از همه سو شروع به طغیان کرد. خروش اعتراض کارگران کم، کم محافل دانشجوئی نارضائی را نیز روانه میدان کارزار ساخت. خیزش های ضد رژیمی دموکراسی جویانه شروع به بالیدن کرد. دانشجویان در اعتراض به فشار خفقان و دیکتاتوری و سیاست های مختلف رژیم شاه دست به اعتصاب زدند. این مبارزات و اعتراضات در سال ۳۹ در قیاس با دو سال پیش بیشتر و گسترده تر شد. سناریوی انتخابات دوره بیستم مجلس سرمایه از جمله مسائلی بود که موج مبارزات دانشجوئی را به دنبال آورد. در جریان این اعتراضات و کارزارها شمار زیادی از دانشجویان دستگیر و راهی زندان گردیدند. در ماه اسفند همین سال هزاران هزار کارگر کارخانه های مختلف نساجی شهر اصفهان با مشاهده سبعیت های رژیم شاه و جنایات ساواک علیه دانشجویان، مهر سکوت را شکستند، به حمایت از دانشجویان معترض برخاستند و در اعتراض علیه دستگیری و زندان آنان دست به اعتصاب زدند. (۲۲)

حمام خون معدنچیان و اعتصاب کارگران معدن شمشک: این معدن مثل همه معادن دیگر ایران و معادن عظیم ترین بخش دنیای سرمایه داری حکم قتلگاه داشت و فاقد هر نوع امکانات اولیه ایمنی برای حفظ جان توده های کارگر بود، معدن شمشک در آذر سال ۳۹ دچار ریزش بسیار سهمگین شد. ۲۱ کارگر زیر آوار جان باختند. عده ای زخمی شدند. دهها زن و کودک، نان آوران خود را از دست دادند و غم و شیون کومه های مسکونی کل کارگران معدن را در خود غرق کرد. صدها کارگر عزادار بلافاصله در اعتراض به این شکل کشتار همزنجیران خویش دست به اعتصاب زدند. آنها صاحبان سرمایه را قاتل مستقیم کشته شدگان دانستند و تصریح کردند که دلیل وقوع فاجعه قتل عام صرفاً فرار کارفرمایان از قبول هزینه های مورد نیاز برای بهبود شرائط کار معدن بوده است. معدنچیان به اعتراض خویش و تعطیل کار معدن ادامه دادند. شمار زیادی از کارگران کارخانه ها و معادن و مراکز کار دیگر نیز از تهران و شهرهای دیگر راهی شمشک شدند تا ضمن شرکت در مراسم خاکسپاری جان دادگان، با معترضین همزنجیر خود همصدا شده و اعلام همرزمی کنند.

اعتصاب کارگران آموزش و پرورش (معلمان) در اردیبهشت ۱۳۴۰

پیش از آنکه در باره این اعتصاب و پروسه شروع تا فرجام آن توضیح دهیم، بسیار ضروری است به بررسی این نکته پردازیم که چرا از معلمان به عنوان کارگران یاد می کنیم و چرا معلم، پرستار یا خیل نیروی کار مشابه آنها حتماً معلم هستند. بعلاوه این را نیز هر چند مختصر اشاره کنیم که چرا در جامعه ما یا کلاً در دنیای سرمایه داری، اولاً به صور مختلف تلاش شده است و می شود تا مشاغلی مانند معلمی، پرستاری، کودکیاری، مترجمی، خبرنگاری و نوع این ها حتماً کارهای غیرکارگری معرفی گردند و ثانیاً خود این گروههای کارگری نیز عموماً کارگر بودن خود را انکار کنند و بعضاً از اینکه کارگر خوانده شوند. احساس شرم نمایند!! ما به این بحث در جای دیگر پرداخته ایم اما اهمیت موضوع چنان زیاد است که باید به هر مناسبتی حتی در پهنه نگارش تاریخ جنبش کارگری، در باره اش سخن گفت.

کمونیسم خلقی برای کل حوزه های شناخت یا مقولات و مسائل مربوط به جنبش کارگری، بدیل ها و پندارهای گمراهساز بورژوائی ابداع کرد و به شریان شعور این جنبش تزریق نمود. انقلابیگری و سرنگونی طلبی توخالی فاقد جهت گیری ضد سرمایه داری  را ساز و کار آرایش سوسیال دموکراسی انترناسیونال دوم کرد و با همین پوشش، همه موضوعات مبارزه طبقاتی پرولتاریا را سرمایه مدار و غیرمارکسی ساخت. کالبدشکافی تولید سرمایه داری ، روایت سوسیالیسم، شناخت هستی اجتماعی طبقات، معنای زمینی شعور و هستی آگاه طبقه کارگر، پویه واقعی سازمانیابی طبقاتی و ضد سرمایه داری توده های کارگر، تحلیل شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری،  فهم سرنگونی طلبی سوسیالیستی کارگران، روایت قدرت سیاسی پرولتاریا و همه چیز را از بنمایه ضد کار مزدی و نقد مارکسی سرمایه داری تهی نمود.

کمونیسم خلقی لنینی در همین راستا، تعریف واقعی طبقه کارگر را هم اسیر باژگونه پردازی نمود و ماهیت بورژوائی داد. باژگونه سازی سرمایه نهادی که نیاز بخشی از طبقه سرمایه دار بین المللی برای شقه شقه ساختن جنبش کارگری، قرار دادن هر شقه در لای جرس اپوزیسون سالاری خود و تحکیم پایه های قدرت خویش برای تسویه حساب با بخش های دیگر همین طبقه بود. اساس هستی سرمایه داری رابطه خرید و فروش نیروی کار است و کارگر کسی است که نیروی کارش را به مثابه تنها کالای مایملک خود می فروشد. نیروی کار می تواند مولد یا غیرمولد باشد و بر همین پایه، کارگر نیز می تواند به اعتبار مولد یا غیرمولد بون نیروی کارش، کارگر مولد یا غیر مولد قلمداد گردد. روند مبادله میان کار و سرمایه متشکل از دو مرحله متمایز و همپیوند است. در چرخه نخست نیروی کار فقط به صورت غیرارگانیک زیر تسلط سرمایه قرار می گیرد. کارگر این نیرو را در شکل یک کالا به فروش می رساند، اما کالای مورد بیع و شری به صرف انجام این فاز، حالت مجسم پیدا نمی کند. در مرحله دوم صاحب سرمایه نیروی کاری را که خریده است بدون اینکه هیچ داد و ستد نوینی صورت گیرد، در پروسه تولید مصرف می کند. در اینجا نیروی کار به کالائی مجسم تبدیل می شود. کالائی که بهای آن بسیار بیشتر از بهای خرید آن است. در جریان وقوع این مرحله است که اضافه ارزش تولید می گردد. یک ویژگی هویتی و از همه لحاظ سرنوشت ساز همان چرخه اول آن است که کارگر با انجامش از هر نوع حق تسلط بر نیروی کار فروخته شده خویش و هر شکل حق مصرف این کالا به طور کامل ساقط می گردد. در آن سوی ماجرا صاحب سرمایه تسلط مطلق بر کالا یا نیروی کار بیع و شری شده را به چنگ می آورد و چگونگی مصرف و کاربرد این کالا را حق انحصاری بدون هیچ قید و شرط خود می گرداند. ویژگی دوم و به همان اندازه هویتی و اساسی مرحله اول روند مبادله کار و سرمایه آن است که این داد و ستد اساساً به این دلیل انجام می گیرد که نیروی کار خریداری شده مستقل از اینکه به طور مستقیم برای تولید اضافه ارزش به کار گرفته شود یا در این رابطه خاص مصرف نشود، به هر حال نیاز حیاتی و غیرقابل گریز پروسه ارزش افزائی سرمایه است. سومین شاخص مهم مرحله نخست این است که اگر چه در اینجا نیروی کار با پول مبادله می گردد، اما مجرد همین داد و ستد پول را به سرمایه تبدیل می کند. مارکس‏ نفس وقوع همین چرخه اول از مبادله کار و سرمایه را شخصیت یافتن شیئى و مادیت یافتن شخص‏ مى‌خواند.

به آنچه تا اینجا گفتیم، چند نکته مهم دیگر را هم اضافه کنیم. اول اینکه توده فروشنده نیروی کار با فروش کالای خویش فقط تسلط خود بر نیروی کارش یا هر شکل حق مصرف این کالا را از دست نمی دهند، او همزمان از هر نوع و هر میزان دخالت در حق تعیین سرنوشت زندگی خود هم به صورت کامل ساقط می گردند. طبقه ای که فاقد هر گونه حق تسلط یا دخالت در مصرف نیروی کار و حاصل کار خویش است، این طبقه به نحو اولی و بدون اگر و اما از هر میزان حق و حقوق دخالتگری در تعیین سرنوشت زندگی خود هم محروم و منفصل می شود. نکته بعدی این که نیروی کار کارگر همیشه و در همه موارد با سرمایه مبادله نمی شود، به طور مثال وقتی یک نفر تصمیم می گیرد با پولی که پس انداز کرده است برای خود خانه ای بسازد، عده ای کارگر مزدی را به کار می گیرد. او در اینجا نیروی کار کارگران را می خرد اما با این اقدام معین خویش سرمایه دار نمی شود. کارگرانی که نیروی کارشان را فروخته اند پول صاحبخانه را به سرمایه مبدل نمی کنند. در این مورد یا موارد مشابه دیگر، نیروی کار کارگران نه با سرمایه بلکه با درآمد افراد مبادله می گردد. آخرین نکته مهم در همین رابطه، لزوم یادآوری تحریف و باژگونه پردازی گمراه کننده و در عین حال بسیار شایعی است که از اصطلاح « خدمات» در دنیای سرمایه داری صورت گرفته است و می گیرد. بورژوازی از دیرباز تا امروز بخش گسترده ای از مبادله میان کار و سرمایه و پروسه تولید اضافه ارزش در سطح جهان را لباس تقلبی «خدمات» تن کرده و کوشیده است تا واقعیت آن به مثابه مبادله نیروی کار با سرمایه را از انظار توده های کارگر پنهان سازد. این بخش که امروز در بسیاری از ممالک سرمایه داری بیش از ۴۰ تا ۴۵ درصد چرخه بازتولید و ارزش افزائی سرمایه اجتماعی را به خود اختصاص داده است، مثل هر قلمرو دیگر انباشت سرمایه، محل استثمار ددمنشانه طبقه کارگر جهانی است. حوزه هائی مانند بهداشت و درمان، آموزش و پرورش، نگهداری از سالمندان، مهد کودک ها، مراکز بازپروری روانی و جسمی افراد یا خیلی دیگر از عرصه های استثمار نیروی کار در این زمره قرار دارند.

همه نکات بالا را پیش کشیدیم تا نشان دهیم که شاخص واقعی کارگر بودن یا عضوی از طبقه کارگر دنیا بودن نه نوع کار، نه شکل مشخص کار، نه چگونگی مصرف نیروی کار، نه مولد یا غیر مولد بودن کاری که انجام می گیرد، نه شرکت مستقیم در تولید اضافه ارزش، حتی نه مبادله شدن و نشدن نیروی کار با سرمایه، بلکه نفس فروشنده نیروی کار بودن است. به بیان دیگر از دو فاز مبادله میان سرمایه و کار که نام بردیم مجرد وقوع فاز نخست است که انسان را به کارگر تبدیل می کند. انسانی که نیروی کار خود را به مثابه تنها کالای مایملک خویش می فروشد و از طریق بهائی که دریافت می دارد، این نیرو یا کالا را برای فروش مجدد بازتولید می کند. آنچه فروخته می شود نه یک کالای عینیت یافته و مشخص بلکه نیروی کار به صورت مجرد آن است. سرمایه دار است که تعیین می کند کالای خریداری شده چگونه، در چه رابطه یا برای تولید چه به کار گرفته شود. ممکن است این نیرو را پس از خرید در تولید اتوموبیل مصرف نماید، برای فروش مواد مخدر به کار گیرد، شاید صرف آموزش و پرورش کودکان و نگهداری پیران کند یا در هزاران قلمرو دیگر مورد استفاده قرار دهد. آنچه مهم است این است که این نیرو را می خرد تا مسقیم یا غیرمستقیم در پروسه تولید ارزش اضافی و خودافزائی لاینقطع سرمایه اش مصرف نماید. بر اساس این تعریف که عصاره درک مادی و مارکسی تاریخ در باره طبقات است بخش بسیار چشمگیری از کارگران دنیا لزوماً فروشنده نیروی کار مولد نیستند، کارگرانی که نیروی کارشان با سرمایه تجاری مبادله می شود از این جمله اند. بعلاوه گفتیم که درصد قابل توجهی از توده طبقه کارگر نیروی کارش را حتی نه با سرمایه که بادرآمد مبادله می کند. به همه این دلائل و بر اساس همه این توضیحات جمعیت انبوه معلمان یا پرستاران و کودکیاران و دارندگان مشاغل این نوعی جزء لایتجزای طبقه کارگر هر کشور یا دنیا هستند. اینان از طریق فروش نیروی کارشان ارتزاق می کنند، با فروش این یگانه کالای خویش از هر شکل دخالت در کار و محصول اجتماعی کار خود و در همین راستا از هر میزان اثرگذاری آزاد در تعیین سرنوشت زندگی خود به طور کامل محروم می شوند. شمار بسیار کثیری از همین کارگران یا همین بخش طبقه کارگر نه فقط نیروی کارشان با سرمایه مبادله می گردد که به صورت نیروی کار مولد مستقیماً و بلاواسطه اضافه ارزش تولید می نمایند. معلمی که در یک مرکز آموزشی با سرمایه گذاری سرمایه داران خصوصی یا دولتی استخدام می شود، پرستار و بهیار و تکنیسینی که در یک مرکز درمانی تحت مالکیت سرمایه گذاران خصوصی یا دولتی شاغل است. مترجم و نویسنده و تایپیستی که در یک بنگاه نشر کتاب کار می کند، آوازه خوانی که در استخدام یک کاباره است، همه و همه فروشندگان نیروی کار مولدند و صاحبان سرمایه از طریق استثمار آنها مستقیماً اضافه ارزش به چنگ می آورند. جمعیتی از دارندگان همین نوع مشاغل نیز در عین حال که نیروی کارشان با سرمایه داد و ستد می گردد اما این نیرو به صورت مستقیم اضافه ارزشی خلق نمی کند، در حالی که نیاز محتوم پروسه تولید اضافه ارزش است. فراموش نکنیم که وقتی از تولید ارزش اضافی حرف می زنیم باید این تولید را به صورت یک پروسه و نه یک لحظه یا حلقه منفصل در نظر آریم. کار معلم و پرستار و  بهیار و کارگر فروش و انبارداری و کودکیار و نوع این ها اگر هم مولد نباشد و در حلقه خاص تولید اضافه ارزش مصرف نگردد، احتیاج غیرقابل گریز چرخه بازتولید سرمایه و نیاز حتمی پویه تولید سود است.

حال به دنبال طرح این نکات به سراغ یک پرسش مهم رویم. این سؤال که اگر چنین است، اگر دارندگان مشاغلی مانند تدریس و درمان و نگهداری از کودکان و پیران یا ترجمه و نویسندگی واقعاً کارگرند پس چرا چپ بین المللی از جمله ایران علی العموم در طول قرن بیستم یا همین امروز از تمامی این ها به عنوان « خرده بورژوا»، «طبقه متوسط» و امثال اینها یاد می کند؟ پاسخ این سؤال ساده است. کمونیسم خلقی در پویه کارزار برای جایگزینی مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری توده های کارگر با امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی و جنبش استقرار سرمایه داری دولتی، به توده های کارگر متوهم و صف بندی آنها در پشت سر رفرمیسم میلیتانت بورژوائی نیاز مبرم داشت. اما این روایت کمونیسم به همین اندازه خود را نیازمند میدانداری داغ  لایه های سرنگونی طلب بورژوازی هم می دید. در چهارگوشه دنیا دنبال این بخش بورژوازی می گشت، برایش شناسنامه متحد پرولتاریا صادر می کرد، وجود افسانه ای نیرومندش را ابزار توجیه چیزی به نام «انقلاب دموکراتیک» می نمود!! و این روایت انقلاب را در گرو عظمت نمائی و قدرت غول آسای همین بورژوازی میلیتانت می خواند!! این رشته سر دراز دارد اما نقطه شروع تا ختم سخن کمونیسم خلقی در این عرصه معین این می شد که باید چیزی زیر نام «خرده بورژوازی» یا لایه های رادیکال و رژیم ستیز و سرنگونی طلب بورژوا در مرکز گفتگوها، استراتژی پردازی ها و راه حل جوئی ها قرار گیرد. بعید به نظر می رسد در ادبیات احزاب و سازمان ها و محافل لنینیست بتوان صفحه ای پیدا کرد که نام و نشان و نقش «خرده بورژوازی» مثبت یا منفی اما به هر حال بسیار تعیین کننده و صاحب نقش چند بار تکرار نشده باشد. کمونیسم خلقی در همین راستا به مجرد وجود واقعی این لایه ااکتفاء نمی نمود. به صور گوناگون دست به کار خلق « خرده بورژوازی» می شد. نیمی از طبقه کارگر را خلع هستی اجتماعی می کرد و برایش شناسنامه طبقه متوسط جعل می نمود. سرمایه داران متوسط جوامع را هم با دید پرسخاوت خود از قبح سرمایه دار بودن معاف می ساخت و خلعت خرده بورژوازی انقلابی تن می کرد. آناتومی لنینی سرمایه داری همه این کارها را جزء لایتجزائی از نیازهای بالندگی و قدرت گیری جنبش استقرار سرمایه داری دولتی و امپریالیسم ستیزی خلقی می دید. حزب را جایگزین پرولتاریا می نمود. حزب اساساً نهاد اعمال رأی و قدرت  دانشوران طبقات دارا بود اما به نام پرولتاریا بیرق پیکار می افراشت و زیر اسم و رسم پرولتاریا داعیه دار رهبری انقلاب خلق می شد، حزب، خرده بورژوازی عریض و طویل دست ساخت خود را هم متحد نیرومند پرولتاریا معرفی می کرد و به این ترتیب همه چیز تکمیل می گردید. دانشوران طبقات دارا با همدستی بورژوازی متوسط و کوچک و به صف کردن توده کارگر متوهم در پشت سر خویش، انقلاب می کردند، قدرت سیاسی را به دست می گرفتند. سرمایه داری دولتی را مستقر می ساختند و در گام بعد ماشین حزبی و مالکیت دولتی سرمایه اجتماعی را پیروزی تام و تمام سوسیالیسم اعلام می نمودند. تا اینجا کم یا بیش روشن شد که چرا کمونیسم خلقی لنینی طبقه کارگر را شقه شقه می نمود و یک شقه عظیم آن را خرده بورژوازی رادیکال انقلابی می نامید. این امر در سراسر قرن بیستم توسط احزاب لنینی در همه جا به ویژه در سه قاره آسیا، امریکای لاتین و افریقا انجام گرفت و چنین شد که لایه ها و بخش های وسیعی از پرولتاریا مانند معلمان و پرستاران و بهیاران و کودکیاران و مترجمان و نویسندگان و تکنیسین ها و نوع این ها همه جا غیرکارگر و «خرده بورژوا» و « طبقه متوسط» نام گرفتند. اصل ماجرا این بوده است اما عوامل  مهم دیگری نیز در این زمینه دست داشته است. در جامعه ایران و جوامع مشابه، کارگر موجودی به تمام و کمال نفرین شده، اسیر فقر مطلق، آماج همه نوع سرکوب، مفلوک، زیر شلاق تحقیر و فاقد هر نوع حق و حقوق اولیه انسانی بوده است. سرمایه اساساً با کارگر چنین می کند و پویه بازتولید، خودگستری و بقای نظام سرمایه داری به تشدید هر چه حادتر و بی حقوقی هر چه دهشتبارتر کارگر منوط و موکول است. اگر در تاریخ سرمایه داری مشاهده می کنیم که برای دوره ای خاص، در چند کشور معین، از میزان شدت استثمار لایه یا لایه هائی از طبقه کارگر و حدَت فشار بی حقوقی های فرساینده کارگران اندکی کاسته شده است، اولاً محصول مبارزات مستمر و اعمال قدرت توده های کارگر بوده است و ثانیاً سرمایه فقط به این دلیل حاضر به چنین عقب نشینی گردیده است که در بخش های عظیم تری از جهان ابعاد فشار استثمار و ستمکشی و محرومیت و سیه روزی کارگران را تا حداکثر ممکن تاخت داده است و به اوج برده است.

در جامعه ایران و جوامع مشابه به عنوان حوزه های استثمار نیروی کار شبه رایگان و برهوت های رعب آور دیکتاتوری و قهر و سرکوب بی مهار سرمایه وضعیت توده های کارگر همواره همان بوده است که چند سطر بالاتر توصیف شد. در اینجا کارگر با تحمل فقر و فلاکت و تازیانه توهین و گرسنگی و نفرین شدگی و دوزخ نشینی تداعی شده است و همین امر موجب گردیده است تا اسم کارگر یادآور موجودی مفلوک، فاقد اعتبار، اسیر ذلت و شایسته تحقیر باشد. در چنین شرائطی همه می کوشند تا داغ ننگ کارگر بودن را حتی المقدور از دامن خود پاک کنند!! برای این کار به ویژه در شرائط فقدان یک جنبش نیرومند سرمایه ستیز طبقاتی راه انکار کارگر بودن خود را پیش می گیرند. معلم می کوشد تا خود را غیرکارگر معرفی کند. داغ لعنت کارگر بودن را از پیشانی خویش پاک نماید، بهیار و مربی مهد کودک و مترجم و نویسنده و دیگران نیز به نحو اولی همین کار را انجام می دهند. رفتار و رویکردی که ادبیات، فرهنگ و افکار مسلط بورژوازی نیز آن را بیش از حد ترغیب و تنفیذ می کند. معلم و پرستار سهل است. در یکی از کارخانه های نورد لوله، کارگری از یک همزنجیر تازه استخدام پرسید، آیا از کار خود راضی است!! کارگر مخاطب در بدترین شرائط کار می کرد، در قسمت کلاف ورقه های آهن گدازان استثمار می شد. از بام تا شام عرق می ریخت و می فرسود. با همه اینها در پاسخ کارگر بغل دستی خویش گفت، آره راضی هستم!! بالاخره بهتر از کارگری نمودن است!! این طنز نیست. بیان بدون هیچ دستکاری یک مشاهده عینی است. کارگر جواب دهنده می کوشید داغ کارگر بودن بر چهره او حک نشود. در کمی صحبت بیشتر با وی معلوم شد کارگر را فقط کسی می داند که مثلاً در میدان فوزیه تهران، دروازه شیراز شهر اصفهان، دروازه کازرون، شهر شیراز، میدان کمپلو اهواز و نوع این مکان ها از سپیده دم هر روز منتظر می نشیند تا شاید بنائی یا صاحبکاری برای فعلگی او را به نقطه ای حمل نماید!! آنان که چنین نیستند، به زعم این رفیق کارگر «آدمهای درست و حسابی» می باشند و مهر ننگ کارگر بودن را بر جبین خویش ندارند!!! خلاصه کنیم. در جهنم سرمایه داری ایران ارتجاع هار بورژوازی به بخشی از طبقه کارگر می گفت که نه کارگر بلکه کارمند هستند، احزاب لنینیست این بخش را از پیکره طبقه اش جدا می کردند و می کنند و خلعت خرده بورژوا می پوشانند، خود این کارگران حاضر به قبول ننگ کارگر بودن نمی شدند و هنوز هم نمی شوند، سایر توده های کارگر هم اینها را کارگر نمی دانستند، و به تمامی این دلائل مبارزات معلمین و پرستاران و بهیاران و مربیان کودک و خیلی های دیگر، هیچگاه مبارزه طبقه کارگر به حساب نمی آمده است و تا امروز هم به حساب نمی آید.

به محور اصلی بحث باز گریم. به اعتصاب بزرگ و سراسری معلمان در اردیبهشت ۱۳۴۰ که مثل همه خیزش ها و اعتراضات دیگر کارگران همانند آنها نه فقط وارد کارنامه پیکار طبقه کارگر نشد که به بدترین شکلی ساز و کار مفاصا حساب میان بخشهای مختلف ارتجاع بورژوازی گردید. اعتصاب در اعتراض به سطح نازل دستمزدها آغاز شد. چند ده هزار معلم در در سراسر کشور، در سطوح مختلف آموزشی، در بدترین شرائط، بدون دسترسی به ابتدائی ترین امکانات آموزشی، بدون هیچ امکان آشنائی با شیوه های مدرن تدریس، با متون آموزشی متحجر قرون وسطائی، در کلاس های درس ۵۰ تا ۶۰ نفری و درگیر همه تنگناها و تضییقات مخرب دیگر کار می کردند و در پایان هر ماه مبلغی بین ۱۵۰ تا  ۴۰۰ تومان و گاهی هم کمتر دریافت می نمودند. شرائط کار این بخش طبقه کارگر مثل همه بخش های دیگر از همه لحاظ وخیم و رقت بار بود. بسیاری از آنها در روستاها کار می کردند. اینان نه یک کلاس که غالباً تمامی امور یک مدرسه را باید رتق و فتق می نمودند. معلم و ناظم و رفتگر بودند. باید به تمامی محصلان چند کلاس درس می دادند و همه این کارها را به تنهائی، به صورت روزمره و مستمر به دوش می گرفتند. در جاهائی کار می کردند که تهیه خورد و خوراک و حتی آب آشامیدنی سالم بسیار دشوار بود. در خانه های زندگی می نمودند که مار و عقرب و جانوران موذی مهمانان همیشه حاضر ناخوانده آنها بودند. در مدرسه هائی تدریس می نمودند که بعضاً نیمکت نداشت، میز و صندلی نداشت، تابلوی سیاه نداشت، اطاق به اندازه لازم نداشت. با هر جنب و جوش دانش آموزان فضای کلاس درس یا مدرسه مالامال از گرد و خاک می شد. وضع معلمانی که در شهرهای کوچک و حتی بزرگ کار می کردند، حتی آنان که در دبیرستان ها درس می دادند، نیز خیلی بهتر از همزنجیران آنها در روستاها نبود. در این جاها نیز باید هر یک نفر به تنهائی کل وظائف مربوط به آموزش و تدریس و تربیت شمار کثیر دانش آموزان را به دوش می کشید. فضای کلاسها به شدت بیماری زا بود، به گونه ای که ابتلاا به سل و سایر بیماری های ریوی امر رایج زندگی خیلی از آنها به حساب می آمد. از همه اینها که بگذریم از زمین و زمان زیر ذره بین کنترل نیروهای امنیتی و پلیسی رژیم قرار داشتند. با تشکیل ساواک، مخصوصاً تا پیش از ظهور سازمان های چریکی در دهه ۵۰،  احضار و باز جوئی و اخطار و تعقیب و مراقبت مدام از معلمان بخش مهمی از وظائف کار این سازمان اختاپوسی را تعیین می کرد. معلمان چنین وضعی داشتند و با تحمل همه این دشواریها و مصیبت ها، آنچه زیر نام دستمزد دریافت می کردند به هیچ کجای زندگیشان نمی رسید و کفاف بازتولید نیروی کارشان را نمی داد.  آنها در طول چند سال متوالی به کرات دست به اعتراض زدند اما بالاخره در بهار سال ۴۰ موفق شدند به صورت سراسری و یکپارچه کل مدارس کشور اعم از دبستان و دبیرستان و هنرستان و دوره های دیگر متوسطه را تعطیل کنند. صبح روز ۱۲ اردیبشت زنگ هیچ مدرسه ای در هیچ نقطه ایران به صدا در نیامد. هیچ معلمی در سر کلاس درس حاضر نشد و کل چند صد هزار دانش آموز کشور در خانه ها ماندند. نهاد سندیکالیستی سرمایه سالار موسوم به « باشگاه مهرگان» از پیش، چند روز مانده به شروع اعتصاب، به شکلی بختک وار سایه خود را بر سر کارزار توده کارگر معلم سنگین ساخت. سران و عوامل باشگاه کنترل کامل مبارزات معلمان را در دست گرفتند و تمامی پیچ و خم فعالیت ها را رصد کردند. «باشگاه» خود پایاب سیاستگذاری ها و تصمیم گیری های جبهه ملی و احزاب اپوزیسون رسماً راست بورژوازی بود. جبهه ملی وسیعاً تلاش داشت تا اعتصاب را وسیله ابراز وجود و ابزار نمایش قدرت خود کند و در این کار تا حدودی هم موفق بود. در روز شروع خیزش، جمعیت عظیم معلمان تهران راهی میدان بهارستان شدند تا در مقابل مجلس سرمایه خواستار تحقق مطالبات خود گردند!! همان جائی که احزاب ارتجاعی بورژوازی آن را «مظهر اراده مردم » می خواندند!!! دقایقی پس از ورود جمعیت پلیس بورژوازی وارد کارزار شد و کوشید تا معلمان را متفرق سازد. کارگران معلم ایستادگی کردند و پلیس راه حل همیشگی خود را دستور کار نمود. گلوله ها به سمت سینه ها شلیک شد و « ابوالحسن خانعلی» دبیر یکی از دبیرستان های تهران به خاک افتاد. با مرگ «خانعلی» موج خشم و اعتراض معلمان از همه لحاظ نیرومندتر و غیرقابل  مهارتر شد. تمامی شهرها میدان برگزاری مراسم بزرگداشت « خانعلی» گردید. عظیم ترین راهپیمائی های اعتراضی در سراسر کشور به راه افتاد. موج اعتصاب کل جامعه را در درون خود فرو پیچید. بورژوازی در شرائطی بسیار متشتت، متزلزل و سردرگم قرار داشت.  دولت شریف امامی خود را در وضعیتی نامساعدتر از پیش احساس کرد. اپوزیسون های راست لیبرال، فرصت مغتنم تری برای کاسبکاری و تبدیل اعتصاب به ساز و کار باج خواهی و اعمال فشار بر رقبای حاکم پیدا کردند. اعتصاب چند روز به طول کشید. کابینه شریف امامی مجبور به استعفا شد، « امینی» نخست وزیر بعدی سرمایه با سران باشگاه بساط بده و بستان پهن کرد، «درخشش» نماینده سابق مجلس و رئیس باشگاه به وزارت رسید و اعتصاب را در قبال تحقق کمترین مطالبات روز معلمان به شکست کشاند.

هیچ کارگری خیزش سال ۱۳۴۰ معلمان را گوشه ای از جنبش جاری طبقه خود به حساب نیاورد. اعتصاب در فضای زندگی و فکر بیشترین بخش توده های کارگر ایران، در غالب خانه ها و کومه های کارگری، در همه مراکز کار و تولید و حضور کارگران به اندازه کافی چرخ خورد، اکثریت قریب به اتفاق آنها حداقل از طریق کودکان و جوانان خانواده های خویش در جریان اعتراض قرار گرفتند، اما افکار، باورها و معیارهای مسلط  که توسط سرمایه تولید و تبخیر می شد و بورژوازی اعم از حاکم یا اپوزیسون، راست یا چپ از جمله در لباس « کمونیسم»، آن را نشر می داد و تنفیذ می کرد به توده های کارگر نیز القاء می نمود که اعتصاب مال آنها نیست. خواست های معلمان مطالبات طبقه آنان نمی باشد و خیزش همزنجیران آنها در حوزه آموزش هیچ ربطی به  جنبش آنها ندارد!! معلمان خود هزاران بار بدتر از سایر بخش های توده کارگر عمل می کردند. گیریم که چندتا کارگر پیدا می شدند، غبار اوهام را عقب می راندند و می شستند و فریاد سر می دادند که این اعتصاب حوزه ای از کارزار طبقه ماست. سخت است قبول کنیم که با اعتراض یا حتی خشم بسیاری از همزنجیران معلم خود مواجه نمی گردیدند. به احتمال زیاد معلمان فریاد این کارگران را که از سراچه پرشکوه آگاهی طبقاتی، درک مادی آگاهانه تاریخ و شناخت آنها از راز رهائی انسان بر می خاست فقط نوعی توهین به شأن و شوکت شغلی خود تلقی می کردند!!! همه اینها را تأکید می کنیم تا ابعاد فاجعه دامنگیر جنبش کارگری نه فقط در آن روز که همین امروز را باز گوئیم و اهمیت غلبه بر این مشکلات فرساینده ویرانگر را یادآور گردیم. طبقه کارگر ایران اعتصاب معلمان را جزء انداموار کارزار طبقاتی خود ندید و معلمان مبارزات روزشان را جویباری از چشمه همیشه جوشان پیکار طبقه خود نیافتند، اما  در عوض ارتجاع بورژوازی از زمین و آسمان این اعتصاب را قاپید، آن را برگ برنده ای برای نمایش قدرت و اپوزیسون مداری خود ساخت. زمام آن را از همه سو به دست گرفت، آن گونه که می خواست و نیاز کارش بود آن را به این سوی و آن سو برد. اپوزیسون لیبرال بورژوازی با این کارها به رخ رقبای حاکم خویش کشاند که کوه توهم این جمعیت عظیم را پشتوانه کسب و کار خود دارد.

 

جنبش کارگری و رفرم ارضی بورژوازی

توسعه روزافزون سرمایه داری و قلمروهای انباشت سرمایه، روی آوری فزاینده سرمایه های بین المللی به حوزه نیروی کار شبه رایگان جامعه، پویه گسترش فراساختارهای سیاسی و اجتماعی شیوه تولید جدید، از دستگاههای سرکوب فیزیکی و فکری طبقه کارگر گرفته تا کل نهادهای متناظر با سازمان کار و نظم تولیدی، سیاسی و اجتماعی سرمایه داری، همه با هم سالهای پایانی دهه شصت سده بیستم (دهه ۳۰ سده چهاردهم خورشیدی) را به دوره تسویه حساب با بقایای نظام فئودال تبدیل نمود. فئودالیسم هیچ مفری برای بقا نداشت و باید از سر راه تسلط سراسری و بلامنازع مناسبات بردگی مزدی کنار می رفت. بخش های مختلف بورژوازی داخلی و بین المللی بر سر چگونگی تحقق این روند و بیشتر از آن بر سر نقش حتی المقدور کلیدی یا کلیدی تر خود در این گذر دچار اختلاف بودند. محافلی از طبقه سرمایه دار و هیئت حاکمه ایالات متحده راست ترین جناح بورژوازی اپوزیسون ایران را برای این کار مناسب تر می دانستند. به زعم آنها این طیف واجد کفایت بیشتری برای انجام این کار بودند، تمایل افزونتری به برچیدن بسلط فئودالی داشتند، پیچ  و خم برنامه ریزی نظم تولیدی سرمایه داری را سنجیده تر و آگاه تر تدبیر می نمودند. حمایت ولو اندک توده های بسیار ناراضی اما متوهم را با خود حمل می کردند. در نسخه پیچی نظم سیاسی و دولتی سرمایه، شاید دوراندیش تر گام بر می داشتند، توانائی آنها در تبدیل کوه توهم استثمارشوندگان عاصی به پشتوانه پیشبرد پروژه رفرم و استقرار تمام و کمال سرمایه داری بیشتر بود. امپریالیست های امریکائی با رجوع به این محاسبات، دار و دسته « امینی» را آلترنایتو مناسبی برای اجرای اصلاحات ارضی می دیدند و در آستانه شروع دهه ۶۰ قرن بیستم، بورژوازی شریک خود و به ویژه شخص شاه را برای قبول نخست وزیری او زیر فشار قرار دادند.

امینی در کابینه مصدق پست وزارت اقتصاد را داشت و امید بورژوازی امریکا و دولت « کندی» آن بود که او با احراز نقش صدارت بتواند « جبهه ملی» و کلیه احزاب لیبرال ناسیونالیست را در پیشبرد برنامه رفرم با خود همراه سازد. طرح « کندی» در همان نطفه، فشار یک مشکل سترگ شکست زا را به روی سینه خود سنگین دید. تصور اینکه در ایران به عنوان یک حوزه طلائی استثمار نیروی کار شبه رایگان و قلمرو پمپاز اقلام نجومی اضافه ارزش ها به چرخه ارزش افزائی سرمایه بین المللی، بتوان با دولتی متشکل از نیروهای موسوم به « لیبرال» و بدون دیکتاتوری درنده حمام خون سالار، جنبش کارگری و مبارزات ضد سرمایه داری طبقه کارگر را مهار نمود، مسلماً به استنباطی توهم آمیز می ماند. استنباطی که محافلی از هیأت حاکمه روز ایالات متحده اسیر آن بودند. بر خلاف آنها، شاه و بخش حاکم بورژوازی ایران این موضوع را درک می کردند و اگر چه یارای مقاومت در برابر دولت کندی را نداشتند، اما از همه راههای ممکن برای متقاعد ساختن شرکا و حامیان امپریالیست خویش به نادرستی آلترناتیو مذکور می کوشیدند. در همین راستا باند امینی بنا به خواست حامیان زمام کار را به دست گرفت، اما شاه و شرکا نیز ضمن تمکین به خواست حاکمان امریکا از تقلاهای لازم برای اثبات سترونی برنامه های آنها دریغ ننمودند. دولتی که به این ترتیب پدید آمد «کفر ابلیسی» را می مانست که همه آن را تکفیر می کردند. هیچ نوع موفقیتی در جلب همراهی اپوزیسون لیبرال و احزاب عضو «جبهه ملی» به دست نیاورد زیرا شاه و بخش مسلط بورژوازی رضایت نمی دادند، برهمین مبنی برای شروع رفرم ارضی نیز حمایت هیچ طیف بورژوازی را کسب نکرد. این امر ورشکستگی کامل وی در چالش بحران اقتصادی را هم در پی داشت. در پهنه سیه روزی ها و مصیبت های آوار بر سر توده های کارگر و دهقان هم نه فقط قادر به گشودن هیچ گرهی نشد که همه چیز وخیم تر و فاجعه بارتر گردید. کل این عوامل سبب شد که سرانجام امپریالیست های امریکائی ناکارامدی باند امینی در اجرای « اصلاحات» را اذعان نمایند و به پایان دوره زمامداری وی رضایت دهند. معنای زمینی عزل امینی این بود که بخش حاکم بورژوازی ایران و رژیم شاه و شرکای امریکائی در تشخیص گزینه مناسب برای سرکردگی رفرم ارضی امپریالیستی به توافق جامع رسیده اند. این توافق می گفت که همین بخش بورژوازی عهده دار ایفای چنین نقشی خواهد شد. کابینه علم مأموریت اجرای رفرم را به دوش گرفت. بقایای مناسبات ارباب و رعیتی از سر راه توسعه بی مهار و تسلط سراسری سرمایه داری کنار رفت. جمعیت نسبتاً وسیع دهقانان فقیر روستا و لایه نازکی از پیشه وران خرد شهری، به عنوان بازماندگان نیروهای مولد خرد، پروانه ختم هستی اجتماعی غیرکارگری خود را دریافت کردند و یکراست راهی بازار فروش نیروی کار شدند. «چراغ قریه خاموش» گشت و در طول مدتی کوتاه بالغ بر ۸۰ هزار روستا از جغرافیای سیاسی کشور محو گردید.

احزاب رسمی بورژوازی از جبهه ملی تا حزب توده با طرح شعار « اصلاحات آری» از حل امپریالیستی مسأله ارضی  استقبال کردند و همزمان حاشیه نشینی یا انزوای خود از حضور مؤثر در ساختار قدرت سیاسی سرمایه را با پیش کشیدن شعار «دیکتاتوری نه» مورد انتقاد قرار دادند. عقب مانده ترین، متحجرترین و بربرمنش ترین بخش طبقه سرمایه دار نیز از موضعی عمیقاً قرون وسطائی و مذهب سالار و مدافع حجاب و قصاص و سنگسار و زن کشی، زمزمه مخالفت ساز کرد. رژیم شاه ماهها پیش از شروع رفرم، پایان دوره تحمل هر نوع اپوزیسون نمائی را اعلام کرده بود و اینک در قعر شبان تیره استقرار دیکتاتوری هار، بورژوازی پان اسلامیست کوشش داشت تا دجال وار ندای مخالف خود را ساز و کار به صف نمودن توده های عاصی ناراضی و ناآگاه در پشت سر خود سازد. زمینگیرترین، سردرگم ترین، بدون صف ترین و ناپیداترین نیرو در پهنه این رویدادها، طبقه کارگر و جنبش کارگری ایران بود. این طبقه همه جا، در تمامی گمراهه ها، در حوزه سربازگیری کل احزاب و لایه های بورژوازی، در صف اقتدا به هر دجال عوامفریب اپوزیسون نمای کاسبکار به اندازه کافی حضور داشت و در تنها جائی که کاملاً غیبت داشت سنگر مستقل مبارزه ضد سرمایه داری خود بود. همه دار و دسته ها و مافیاهای بورژوازی حرف می زدند، در ستایش راه حل امپریالیستی ارضی چکامه ها می سرودند، نقد و تأیید می کردند، انتقادات ماقبل قرون وسطائی به هم می بافتند، اما در سراسر سپهر جامعه هیچ کلامی از نقد، اعتراض یا راه حل متعارض رادیکلل جنبش کارگری به گوش هیچ کس نمی رسید. این جنبش از همیشه خاموش تر، تسلیم تر، ناپیداتر و سردرگم تر بود. دلیل این وضع رقت بار را به اندازه کافی در همین کتاب و در خیلی جاهای دیگر توضیح داده ایم. جنبشی که تا چشم باز کرد خود را در محاصره رفرمیسم میلیتانت بورژوازی دید. تا خواست هستی اجتماعی خود را بشناسد در گوشش خواندند که «بالذات» تردیونیونیست است!! تا خیز گرفت که ضد سرمایه بر شورد، از زمین و آسمان به او گفتند که نیازمند دانشوران طبقات بالا است!! تا عزم کرد که متشکل شود، تعویذ دوتشکیلاتی سندیکا و حزب بر بازوانش بستند، تا خواست قدرت طبقاتی خود را به صف کند، راه انحلال این قدرت در نظم سرمایه، آویختن به اتحادیه سرمایه سالار و حزب ابزار برپائی سرمایه داری دولتی را پیش رویش قرار دادند، اگر سخن از شورای ضد سرمایه داری گفت، از چهار طرف ملامتش کردند و بر سرش فریاد زدند که شورا تشکل کارگران برای عزل و نصب دولت ها و به قدرت رساندن حزب است!! اگر از همگنی پیکار برای خواسته های روزش با جنگ سراسری علیه کار مزدی گفت، نکوهشش کردند و انگ ها نثارش ساختند، اگر از تسری جنگ طبقاتی خود به کل عرصه های زندگی اجتماعی و علیه هر نوع ستم و بی حقوقی حرف زد آوار ملامت ها و سرزنش ها از زمین و اسمان بر سرش آوار گردید. جنبشی با این کارنامه و تاریخ کارزار، در دل چنین شرائط حساس و تعیین کننده، سوای سردرگمی، بی افقی، سکوت و زمینگیری چه سرنوشت دیگری می توانست داشته باشد؟!! وضعیت تیره و بسیار فاجعه باری که نه فقط دامنگیر طبقه کارگر ایران که حدیث غم انگیز وضع روز و سرگذشت دهه های متمادی جنبش کارگری در سراسر جهان است. یک سؤال بسیار اساسی این است که اگر توده های کارگر ایران وضعیتی متفاوت داشتند، اگر جنبش کارگری ایران به جای کارنامه غمبار بالا، گذشته ای متمایز را پشت سر خود داشت، در آستانه رفرم ارضی بورژوازی چه کار می کرد و چه راهی را پیش پای خود می یافت؟

جواب بسیار ساده و شفاف است. سخن پرولتاریا بسیار خلاصه این می شد که امحاء کامل بقایای فئودالیسم حتماً آری، اما هر شکل و هر میزان بقای سرمایه داری و هر لحظه عمر دولت بورژوازی مطلقاً نه، برچیدن بساط ارباب و رعیتی قطعاً آری، اما هر لحظه تداوم رابطه خرید و فروش نیروی کار یا هر مقدار موجودیت نظم سیاسی و اجتماعی حافظ این رابطه بشرستیز مسلماً نه، نابودی تام و تمام شیوه استثمار و کل بازمانده های حقوق و فرهنگ و مذهب و افکار و سنن و باورهای قرون وسطائی بدون هیچ تردید آری، اما نه با علم و کتل عوامفریبی های زشت بورژوازی که فقط با دست پرولتاریای آگاه ضد سرمایه داری و آماده الغاء کار مزدی، اگر طبقه کارگر ایران در آن روز حتی سطح پائینی از صف مستقل سازمان یافته شورائی سرمایه ستیز خود را داشت با این شعارها وارد میدان کارزار می شد و بر سکوی قدرت این صف شروع به قرائت راه حلهای خود و بسط این راه حلها به پراتیک مبارزه طبقاتی روز می گردید. سؤال بعدی طبیعتاً چند و چون این راه حلهاست. در اینجا نیز پاسخ بسیار زلال و بی ابهام است. باید در مقابل حل امپریالیستی مسأله ارضی، حل رادیکال ضد سرمایه داری این رخداد، مشغله روز کارزار طبقاتی پرولتاریا می گردید. طبقه کارگر باید تمامی قوایش را بر سازمانیابی شورائی سرمایه ستیز خویش در همه مراکز کار و تولید و در نقطه نقطه جامعه روز متمرکز می ساخت. همزمان از درون این شوراها به سراغ میلیون ها دهقان فقیر در حال خلع ید می رفت. همه توانش را برای متشکل ساختن این سیه روزان در شوراهای ضد سرمایه داری و ضد حل کاپیتالیستی مسأله ارضی، در پهنه روستاها به کار می گرفت. جنبش کارگری ایران اگر از بدو پیدایش اسیر راهبردهای گمراه کننده «کمونیسم» خلقی لنینی، امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی، احساس همجواری و منافع مشترک با اپوزیسونهای ارتجاعی فریبکار بورژوازی نمی شد، اگر از آغاز راه سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری را پیش می گرفت، در آن روز، در مقابل راه حل ارتجاعی سرمایه برای حل مسأله ارضی هم می توانست طرح برنامه ریزی سراسری کار و تولید و زندگی اجتماعی توسط شوراهای ضد کار مزدی خویش و شوراهای میلیون ها دهقان فقیر در حال خلع ید را مطرح سازد. می توانست شعار الغاء کامل روابط فئودالی، مصادره کلیه املاک و اراضی متعلق به فئودال ها و زمین داران سرمایه دار، ممنوعیت برقراری هر نوع رابطه خرید و فروش نیروی کار در زمین ها و املاک مصادره شده و اداره کل اینها توسط شوراها را بر سر استثمارگران و حاکمان روز فرو کوبد. سوء تفاهم نشود یا به بیان دقیق تر آنان که در کمین برداشت های سوء گمراه کننده هستند یکراست خیز نگیرند که گویا منظور ما از این حرف آن است که اگر فعالین کمونیست جنبش کارگری در آستانه وقوع رفرم ارضی بورژوازی این حرف ها را پیش می کشیدند، تأثیر چندانی بر روند اوضاع و پروسه ایفای نقش طبقه کارگر بر جای می نهادند!! تردیدی نیست که چنین نمی شد، اولاً جامعه از وجود چنین کمونیست هائی یکسره خالی بود، ثانیاً و از آن مهمتر طبقه کارگر ایران برای اتخاذ چنین راهبردی نیازمند کارنامه ای از بیخ و بن متفاوت با گذشته روزش بود. پیش شرط میدانداری رادیکال وی در آن بزنگاه این بود که از روز پیدایش به ورطه «استقرار صنعت مستقل ملی»!!، برپائی «جمهوری خلق »!!، امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی!!، تشکیل جبهه واحد با بورژوازی برای تحقق این رؤیاهای سوسیال رمانتیسیستی و ارتجاعی، سندیکا سازی، حزب بازی و انبوه این کجراهه های فرساینده نسخه پیچی کمونیسم خلقی یا هر رویکرد دیگر بورژوائی نمی افتاد. در طریق مبارزه ضد سرمایه داری آگاهانه قرار می گرفتند، خود را شورائی و ضد سرمایه سازمان می داد و همه پیچ و خم های داشتن یک جنبش طبقاتی نیرومند و آگاه را می پیمود. طبقه کارگر ایران فاقد این کارنامه بود و به همین دلیل در روزهای رفرم امپریالیستی ارضی قادر به هیچ تأثیری گذاری رادیکال بر روند رخدادهای جاری نمی گردید.

اصلاحات ارضی بدون هیچ میدانداری رادیکال و ضد سرمایه داری توده های کارگر مطابق نسخه پیچی بورژوازی حاکم و شرکای امپریالیستش جامه عمل پوشید، اما آنچه رخ داد بر وضعیت روز جنبش کارگری ایران تأثیرات زیادی بر جای نهاد. سرمایه داری شیوه تولید مسلط گردید و بر همه منافذ حیات جامعه مستولی شد. بورژوازی که از دهه ها پیش سکاندار قدرت سیاسی بود موقعیت طبقه مسلط اقتصادی و سیاسی را احراز کرد. پرولتاریا که چندین دهه متمادی مبارزه طبقاتی و ایفای نقش را در کارنامه خود داشت به یکی از دو طبقه اساسی جامعه مبدل گردید. تضاد میان کار و سرمایه سلسله جنبان تاریخ و هر رخداد جاری جامعه شد. شمار پرولتاریا و نفوس جمعیتی طبقه کارگر، تا دو برابر و بعدها چند برابر افزایش یافت و بالاخره جنبش کارگری وارد فاز تازه ای از حیات اجتماعی و تاریخی خود گردید.

زیرنویس ها

  1. میخائیل سرگه ایوانف. تاریخ نوین ایران، ص ۱۸۹
  2. همان منبع ص ۱۹۲
  3. همان کتاب ص ۱۹۲
  4. منبع فوق، ص ۱۹۳
  5. ابراهیم رزاقی، اقتصاد ایران ص ۱۷۳
  6. همان جا
  7. همان جا
  8. ایوانف. تاریخ نوین ایران، ۱۹۵
  9. ایوانف. تاریخ نوین ایران ص ۱۹۵
  10. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص ۵۱۶
  11. همان کتاب، ص ۱۹۵
  12. همان جا، همان صفحه
  13. گزارشات سازمان برنامه و بودجه دهه ۳۰ خورشیدی
  14. آبراهامیان. ایران بین دو انقلاب، ص ۵۱۷
  15. رضا روستا. گاهشمار اعتصابات کارگری در ایران
  16. همان جا
  17. همان منبع
  18. ایوانف. تاریخ ایران، ص ۲۰۶
  19. همان کتاب. ص ۲۰۷
  20. منبع بالا. ص ۲۰۸
  21. همان جا
  22. همان جا

ناصر پایدار

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.