/

پری اندرسون» و نگاه وارونه به موج خیزش ها در خاورمیانه و شمال افریقا

وارونه بینی و باژگونه نمائی شالوده تفکر همه نیروها و نمایندگان رویکردهای غیرکارگری و خارج از مدار پیکار ضد کار مزدی طبقه کارگر است. « پری اندرسون» نیز با زنجیره شورش های اخیر کشورهای تونس، مصر، یمن، لیبی، بحرین و سوریه همین کار را می کند. او می گوید: « دو ویژگی خاورمیانه و شمال افریقا را از پهنه سیاسی جهان معاصر جدا ساخته است»

باور « اندرسون» این است که ریشه شورش های گسترده سال ۲۰۱۱ جوامع یاد شده حتماً در همین دو ویژگی قرار دارد.!! او بلافاصله به تشریح این ویژگی ها می پردازد. « نخستین ویژگی درازای زمانی و شدت گسترش طلبی امپراطوری غربی در منطقه طی سده گذشته است». پری اندرسون منظور خویش از گسترش طلبی امپراطوری را با تفصیل توضیح می دهد و تصریح می کند که مراد وی دوران استعمارگری کشورهای غربی در خاورمیانه عربی و شمال افریقاست. در باره مؤلفه دوم هم می گوید. « دومین ویژگی متمایز جهان عرب طول عمر و شدت جباریت های تمام عیاری است که از ابتدای استعمارزدائی صوری دستخوش آن بوده اند».

هیچ اغراق نیست اگر بگوئیم که سطح شناخت و آگاهی عظیم ترین بخش توده انسان های عاصی خاورمیانه و شمال افریقا از ریشه های واقعی دردها، رنج ها و سیه روزی های خویش، به مراتب عمیق تر و واقعی تر از تحلیلی است که « پری اندرسون» در پیش روی آن ها قرار می دهد. جمعیت چند ده میلیونی کارگرانی که در خیابان های تونس، مصر، الجزایر، بحرین، یمن، سوریه به جنگ ارتش ها و قوای قهر و سرکوب سرمایه رفتند، با کمال تأسف از هیچ سطح صف بندی طبقاتی ضد کار مزدی برخوردار نبودند،اما آن ها، دنبال پرچم فریب و گمراهی استعمار ستیزی هم راه نیافتادند. آنچه دانشور قلم به دست چپ بر قلم می راند، تکرار همان وارونه بافی ها و توهم پردازی هائی است که زمانی در شیپور هنمواز معمارانِ کمونیست نمای اردوگاه نوپای سرمایه داری دولتی و خیل یکه سواران سرخپوش ضد امپریالیسم خلقی و جنبش های ناسیولیستی دنیا ساز شد و تاخت و تاخت و تاخت تا جنبش کارگری جهانی را به روزگار فعلی انداخت.

در افسانه ها آورده اند که « مجنون» در پاسخ این سؤال که حق خلافت با علی بود یا عمر؟ اعلام داشت که « خلافت را عین المال لیلی می داند» پری اندرسون هم در موج انفجار ده ها میلیون برده مزدی گرسنه و به ستوه آمده از فشار سبعیت و بی حقوقی و جنایت نظام سرمایه داری چشمان خود را به « مرزهای بلند میان شمال افریقا و خاورمیانه با پهنه سیاسی جهان معاصر» دوخته است و در این کنجکاوی قبل از هر چیز طولانی تر بودن دوره استعمار در خطه مذکور را کشف کرده است. او همین استعمار طولانی مدت را یکی از دو پایه اساسی وقوع خیزش ها و طغیان های اخیر ده ها میلیون انسان می بیند!! اینکه در دوره مذکور چه جنایات و سبعیت هائی بر توده های کارگر و فرودست منطقه مورد بحث، تحمیل شده است یا اینکه نقش دولت های غربی در این گذر چه بوده است، موضوعات روشنی هستند. اما گفتگو بر سر نوع روایتی است که پری اندرسون از استعمار دارد و رابطه ای که او میان زنجیره جنبش های روز و طولانی بودن دوران استعمار برقرار می کند. نظریه پرداز و نویسنده مقاله « زنجیره شورش ها» در این گذر فقط از کلمه استعمار و اشغالگری می گوید، طومار تجاوزات و اشغال ها را برگ می زند، تاریخ ورود اشغالگران به این یا آن کشور را بازگو می کند. بر دیرپائی دوره استعمار در منطقه انگشت می نهد. او اشاره ای هم به ماهیت و وجود واقعی نظام استعمارگر نمی کند، استعمار چه بود و چیست را به دست فراموشی می سپارد، استعمارگران چه می کردند و چه می خواستند را یا توضیح نمی دهد و یا وارونه تصویر می کند. اما به راستی این استعمار چه بوده؟ و چیست؟ و تاریخاً توسط بورژوازی، توسط نمایندگان فکری لایه های مختلف اجتماعی این طبقه، توسط پرچمداران رنگارنگ کمونیسم بورژوائی از جملهاندرسون چگونه تعبیر شده است؟ این تعیبرات و روایت ها، آگاه یا ناآگاه به کدام طبقات و نیروها و جنبش ها خدمت کرده است و مهم ترین پرسش اینکه به روز طبقه کارگر و جنبش کارگری بین المللی چه آورده است؟

استعمار فازی از پویه خودگستری تاریخی سرمایه داری و پاسخی به سطح معینی از تناقضات درونی این شیوه تولید بود. خلق ارزش های مبادله از طریق تولید کالا و با هدف ایجاد ارزش اضافی ذات سرمایه است. مقصد و فرجام در اینجا فقط انباشت و خودگستری و بازتولید روابط اجتماعی سرمایه در مقیاس فزاینده است. سرمایه در این گذر هیچ محدوده و مرزی نمی شناسد. آنچه به صورت سرمایه تولید می شود باید راه پیش ریز مجدد در پیش گیرد. گسترش پایه های عام انباشت در زمره ذاتی ترین رویکردهای سرمایه است و استعمار فقط سطح کنکرتی از همین رویکرد بود. دوره عروج استعمارگری سرمایه با شاخص توسعه بیش از پیش بازار جهانی و صدور کالا توصیف می گردد اما این فرایند حتی در همان نقطه شروع خود متضمن گسترش پایه های عمومی انباشت در دورترین مناطق گیتی و هموارسازی راه صدور سرمایه به حوزه های نوین استثمار نیروی کار بوده است. نظام بردگی مزدی در طی این مسیر با فراز و فرودها، موانع و دشواری های زیادی کنکاش داشته است، اما در همه حال، همه جا و هر شرائط تونل کالا ساختن هر چه بیشتر نیروی کار، پیش ریز سرمایه و گسترش بی مهار مناسبات سرمایه داری را حفاری می کرده است.

« در جائى که سرمایه‌دار قدرت کشور مادر را پشت سر خود دارد مى‌کوشد تا شیوه‌های تولید و تملک متکى بر کار شخصى تولید‌کننده مستقل را با اتکا به زور از سر راه بردارد. همان منفعتى که در کشور مادر مجیزگوی سرمایه، اقتصاد سیاسى، را وامى‌دارد تا شیوه تولید کاپیتالیستی را در تئوری معکوس و درست نقطه مقابل آنچه هست جلوه دهد، در مستعمرات به آنجا مى‌کشاندش که حرف دلش را بزند و با صدای بلند اعلام کند که این دو شیوه تولیدی متضاد یکدیگرند. به این منظور مى‌کوشد نشان دهد که بارآوری کار، همکاری، تقسیم کار، استفاده از ماشین در مقیاس وسیع، و غیره، بدون سلب مالکیت از کارگران [مستقل] و تبدیل وسایل تولیدشان به سرمایه غیرممکن است. در اینجا اقتصاد سیاسى برای تضمین ثروتِ باصطلاح ملى در صدد یافتن وسایل مصنوعى برای تضمین فقر توده مردم برمى‌آید. و در اینجاست که زره توجیه ‌گریش مانند چوب خشک پوسیده‌ تکه تکه بر زمین مى‌ریزد. ( کاپیتال، جلد اول)

مالکیت خصوصی مبتنی بر استثمار نیروی کار مزدی در همه جای دنیا بر گور مالکیت خصوصی متکی به کار خود روئیده است. این کار در قسمت اعظم جهان، در تمامی کشورهائی که زمانی مستعمرات و نیمه مستعمرات نام داشتند، با خونبارترین و سفاکانه ترین جنگ افروزی ها، تجاوز طلبی ها و اشغالگری ها نیز پشتیبانی می شد. سرمایه همه این سبعیت ها را شرط لازم و حتمی توسعه پایه های عام پیش ریزش می دید. فرایندی که قهراً و لاجرم موج طغیان مالکان خصوصی متکی به کار خود در کشورها را بر می انگیخت، اما مسأله به همین جا ختم نمی شد. از قرن نوزدهم به بعد پاره ای از مستعمرات پیش از آنکه هدف لشکرکشی ها و تهاجمات نظامی سرمایه داری غرب قرار گیرند شاهد فازی از توسعه اقتصاد کالائی، پیدایش بازار، گسترش شهرنشینی و نطفه بندی انباشت بدوی سرمایه در فاصله میان مرزهای جغرافیائی روز خود بودند. لایه ای از بورژوازی مالک مانوفاکتورهای صنعتی بومی موانع راه ظهور و ابراز حیات اقتصادی و اجتماعی خود را چالش می کرد. قشر قابل توجهی از بازرگانان و صاحبان سرمایه تجاری کل سرمایه های خود را به حلقه سامان پذیری سرمایه جهانی قفل می زد. زمینداران بزرگ، اشرافیت فئودالی روز، شاهان و حاکمان نظام فئودال با آغوش باز از شراکت با سرمایه های سرریز در این کشورها استقبال می نمود. بورژوازی قرن نوزدهم ممالک غربی در پیشبرد برنامه ها و سیاست های استعماری خود در سه قاره آسیا، امریکای لاتین و افریقا با همه این شرائط و پدیده ها مواجه بود. نکته اساسی و بحث انگیز در این میان، سرنوشتی است که این جوامع و طبقات و نیروهای اجتماعی روز آن ها، در گستره استیلای قدرت استعماری سرمایه پیدا می کردند. واقعیت این است که جوامع مذکور از همین تاریخ و در حالی که تا طی مراحل انکشاف سرمایه داری راه نسبتاً درازی در پیش داشتند، عملاً به مدار توسعه انباشت و دورپیمائی سرمایه جهانی پیوند می خوردند. نیروها، طبقات و لایه های اجتماعی روز این ممالک نیز آثار اثیری صف بندی طبقاتی و اجتماعی نظام بردگی مزدی را بر ساختار هستی خود حک می دیدند. قطب سرمایه ره طولانی زایش از بطن مناسبات اقتصادی ماقبل سرمایه داری جامعه مستعمره را دور می زد و به صورت بسیار حاضر و آماده از محل سرمایه های الحاقی و صادر شده کشورهای غربی و به عنوان جزء جدائی ناپذیر مفصلبندی سرمایه جهانی تشکیل و پیش ریز می شد. شکل کلاسیک مرحله انباشت بدوی سرمایه تاریخاً الزام خود را از دست می داد و پروسه خلع ید از مولدین خرد و کالا شدن نیروی کار با نقش یکه تاز و هار و میلیتاریستی و جنگ افروزانه سرمایه جهانی راه تحقق تاریخی خود را در پیش می گرفت.

به موازات این روند و در پیوند ارگانیک با آن، صف بندی طبقاتی و اجتماعی موجود جوامع نیز آستانه آرایشی جدید را می کوبید. دولتمردان، اشرافیت زمیندار، بازرگانان بزرگ، عده ای از تیولداران و صاحبان املاک فئودالی منافع خود را در مشارکت تنگاتیگ و بدون قید و شرط با استعمارگران سرمایه دار، کنسرسیوم ها و کمپانی های عظیم مالی و صنعتی قدرت استعماری، ارتش و نیروهای متنوع اعزامی دولت های مهاجم می یافتند. اینان عملاً به طبقه سرمایه دار بین المللی پیوند می خوردند. دولت های محلی هم در صورت بقا عملاً به جزء غیرقابل تفکیک این یا آن بخش قدرت سیاسی سرمایه جهانی تبدیل می شدند. دهقانان، پیشه وران و صاحبان مالکیت های بسیار کوچک به ورطه افلاس و زوال فرو می غلطیدند، آماج خلع ید قرار می گرفتند و سرنوشت کار و زندگی اجتماعی آنان به طبقه کارگر جهانی گره می خورد. در این میان، خردترین لایه بورژوازی در حال تکوین و تولد دچار وضعی خاص می گردید. این لایه عمدتاً از دل قشر بالاتر دهقانان، صنعتکاران و صاحبان مانوفاکتورهای بومی بیرون می آمد، دعوتنامه ویژه ای برای ورود به باشگاه قدرت و مالکیت و احراز سهام کمپانی های عظیم بین المللی به دست نداشت، سیر رویدادهای جاری را مطابق انتظار و آمال خویش به حساب نمی آورد و آنچه را به دل حواله داده بود، اینجا و آنجا، با مشکل نکول مواجه می دید. دقیق تر بگویم. آرزوها، افق ها و آرمان هایش در همه تار و پود خود همان هائی بودند که توسط سرمایه مهاجم استعمارگر جامه عمل می پوشید، اما این خردترین لایه بورژوازی خود را فرزند ناتنی خانواده احساس می کرد، از حصه کم خویش در مقابل کوه سهام سایر اقارب ناراضی بود و این کار را تحقیر خود تلقی می نمود. تصورش این بود که دیگران « اجانب» یا اجنبی پرستند و خود صاحب واقعی خانه، کاشانه و تنها مولود ذیحقوق در استثمار بی مهار بردگان مزدی «هموطن»، «همخون » و «همتبار» آینده خود است!! این بخش کوچک بورژوازی با همه حالت جنینی و ناقص الخلقگی که داشت مثل همه بخش های دیگر طبقه اش، کل فکر و ذکر و هوش و حواسش توسعه سرمایه داری و سودآورهای هر چه بیشتر سرمایه های جامعه خویش بود، اما چگونگی تحقق و فرجام فرایند این تمنی را نه به شیوه استعمارگران و شرکای داخلی آن ها، که مطابق الگوی رمانتیسیستی و اتوپیای بسیار ارتجاعی دلخواه خود می خواست. خواهان اخراج « اجانب» و عزل « اجنبی پرستان» و جایگزینی مالکیت، قدرت و نقش دولتی آن ها با چشم انداز دلپذیر مالکیت و اهرم های اقتدار و زمامداری خود بود. در زمین و آسمان شعار « ملت» سر می داد و هر دروغ و نیرنگ و ترفند را با پسوند « ملیت» زینت می بخشید.

لایه مورد بحث بورژوازی در مستعمرات و نیمه مستعمرات، با ویژگی هائی که اشاره شد و با تمامی واپس ماندگی های گریزناپذیر تاریخی که داشت در عین حال از غنی ترین شرائط لازم برای میدان داری و معماری بنای یک اتوپیای سرشار از توهم و یک امامزاده پرافسون نیز برخوردار بود. نمایندگان سیاسی و چهره های نامدارش که دار و ندار تشخص خود را از عظم رمیم نیاکان دهقانی به ارث می بردند می توانستند توده وسیع دهقانان، پیشه وران و لایه های در حال خلع ید یا خلع ید شده و کارگر را به زیر پرچم زعامت خود گرد آرند. آنان می توانستند رایت «اجنبی ستیزی»، «ضدیت با استعمار»، «میهن پرستی» و دفاع از «سرزمین آباء و اجدادی» بلند نمایند و تمام توان پیکار طبقاتی و اجتماعی این اقشار و نیروها را پشت سر خود به صف کنند.

از بطن تناقضات ذاتی و خودپوی سرمایه همه چیز، همه معجون ها، کاریکاتورها، بتوارگی ها، اسطوره پردازی ها و دجال مأبی ها بیرون می آید. علم و کتل استعمارستیزی این بخش بورژوازی مستعمرات نیز یکی از فرارسته های کاریکاتوری و توهم زای همین تناقضات بود. صدر تا ذیل خواسته های این داغدار « میهن» در نسخه ای که برای انکشاف شیوه تولید سرمایه داری می پیچید، خلاصه می گردید و آنچه از نوشتن این نسخه دنبال می کرد، جا و مکانی بود که در مالکیت سرمایه های در حال تشکیل، در قدرت دولتی پاسدار روند گسترش انباشت سرمایه و ساختار نظم تولیدی، سیاسی و اجتماعی سرمایه داری آتی انتظار داشت. وقتی از ملت سخن می راند قوای جنگی لازم برای گرفتن امتیاز از بورژوازی مهاجم رقیب و حصول همین چشمداشت ها را منظور می کرد. مرادش از میهن خطه جغرافیائی معینی بود که ساکنانش بردگان مزدی مورد استثمار سرمایه وی باشند. اجنبی در واژه نامه سیاسی او سرمایه دارانی بودند که طول و عرض مالکیت وی بر سرمایه اجتماعی در حال پیش ریز کشورش را تهدید می کردند. از «جنبش رهائی ملی» سخن می راند و کار این جنبش را اخراج ارتش اشغالگر و هموارسازی راه جلوس خویش بر تخت قدرت سرمایه توصیف می نمود. شعار « ملی کردن منابع و ثروت ها را سر می داد و محتوای این شعار را تحکیم پایه های مالکیت خود بر همه ذخائر و دارائی ها تعیین می کرد. هر گفتگو، خواست و مانیفست خود را به انقلاب می آویخت و انقلاب را دروازه ورود خویش به عرش اعلای قدرت سیاسی تفسیر می نمود.

مولود علیل، ناقص الخلقه و « ته تغاری» طبقه بورژوازی جوامع آماج استعمار، با این اوصاف، اتوپی ها و رؤیاها، پایه گذار جنبش هائی گردید که در نهایت سترونی، توخالی بودن و بی افقی، تمامی تاریخ قرن بیستم به این سوی، تمامی مبارزه طبقاتی این دوره مهم تاریخی و از همه مهم تر، کل جنبش کارگری این دوران، در چند قاره عظیم دنیا را به گونه ای حیرت بار، میخکوب میدان داری های خویش ساخت!! سرمایه جهانی با اشغالگری نظامی و تهاجم سبعانه استعماری، آتشفشان خشم و قهر و نفرت توده عظیم ساکنان کشورها را مشتعل می ساخت. اشرافیت مالی، زمینداران، بازرگانان، فئودال ها و حاکمان کشورهای مورد اشغال، شرکای سرسپرده قدرت استعماری می گردیدند، جنبش کارگری یا وجود نداشت و یا اگر داشت قادر به ایفای نقش چندانی نبود، توده عظیم دهقانان به طور معمول برای سازماندهی شورش های خود دنبال زعیم و قائد و پیشوا می چرخیدند و بخش مورد بحث بورژوازی لباس این قیادت و زعامت را از همه لحاظ، بر قامت نارسای خود رسا می دید.

دوران استعمارگری سرمایه، این رویدادها و تحولات را در پی داشت. گسترش بازار جهانی تا منتهی الیه مرزهای کره خاکی، صدور هر چه بیشتر و گسترده تر کالا به تمامی ممالک سه قاره آسیا، افریقا، امریکای لاتین، دست اندازی به همه منابع و ذخائر تحت الارضی و مواد خام کشورها با هدف کاهش هر چه مؤثرتر هزینه تشکیل بخش ثابت سرمایه در غرب، توسعه تا سرحد ممکن پایه های عمومی انباشت و گشایش پروسه خلع ید مولدین خرد در سه قاره بالا، اشغال نظامی کشورها به عنوان پیش شرط تحقق هدف های یاد شده، همپیوندی ارگانیک اشرافیت زمین دار، فئودال، تاجر و قشر بالای بورژوازی نوظهور مستعمرات با سرمایه های بزرگ غربی، مقاومت دهقانان و کارگران در مقابل اشغال نظامی و قوای مهاجم دولت های استعمارگر، قرار گرفتن بخشی از بورژوازی در رأس این جنبش ها و حلق آویزی آنها به دار ناسیونالیسم و استعمارستیزی ناسیونالیستی از بارزترین و شاخص ترین حوادث این دوره است. دوران استعمار برای سرمایه داری جهانی یک دوره طلائی بود. چنگ اندازی بر عظیم ترین بازارها شرائط لازم برای سامان پذیری تولیدات و تحقق و حصول اضافه ارزش های تولید شده را فراهم می ساخت. حوزه های نوین انباشت، یکی پس از دیگری کشف و آماده تسخیر می شد. پدیده ای که بدون حصول آن هیچ چشم اندازی برای دوام دیرپای سرمایه داری وجود نداشت، تصرف منابع، معادن، اراضی و ذخائر طبیعی مستعمرات و بهره برداری از آن ها، بهای تمام شده کالاها را به گونه ای چشمگیر پائین می راند و منحنی نرخ سودها را صعودی می ساخت. این ها همه برای سرمایه اهمیت حیاتی داشتند اما در این میان برگ مهم دیگری نیز به نفع نظام سرمایه داری در کتاب تاریخ ورق می خورد که اگر چه مورد استقبال قطب های قدرت استعماری سرمایه نبود، اما اهمیت آن برای این نظام از همه مؤلفه های بالا بیشتر بود. استعمارستیزی منحط ناسیونالیستی میدان دار معماری زیانبارترین کجراهه ها در پیش پای مبارزه طبقاتی آتی توده های کارگر و جنبش کارگری در حال شکل گیری کشورها می گردید. رویدادی که سنگ بنای زمینگیری سالیان دراز پیکار ضد کار مزدی طبقه کارگر می شد.

با نظرداشت آنچه گفتیم، لفظ استعمار یک مفهوم ساده متناظر با مجرد زورگوئی و غارت و اشغالگری نیست. اشاره به استعمار بدون آناتومی جامع الاطراف استعمارگری نظام بردگی مزدی، بدون تشریح دقیق جا و مکان استعمارطلبی در موقعیت تاریخی شیوه تولید سرمایه داری، بدون حفاری درست ریشه های واقعی استثمار در تناقضات سرشتی شیوه تولید سرمایه داری، بدون توضیح دقیق اینکه کدام مناسبات اجتماعی، کدام شیوه تولید، کدام طبقه اجتماعی و بین المللی بود که در سراسر دنیا دست به استعمارگری می زد، عملاً به معنای پرده انداختن بر ریشه های واقعی تمامی جنایات و درندگی ها و مظالم و سبعیت هائی است که زیر این نام بر توده های کارگر دنیا و بخش عظیمی از سکنه جهان اعمال گردیده است. این کاری است که تاریخاً بورژوازی در هیأت های مختلف انجام داده است و همچنان انجام می دهد. وقتی از مظالم و آثار و تبعات استعمار صحبت می شود باید بلادرنگ توضیح دهیم که سرمایه این کارها را می کرده است. در غیر این صورت تنها خاصیت بحث، دادن آدرس دشمن خیالی به کارگران، دور ساختن سرمایه داری از تیررس مبارزه و گمراهی عمیق توده های کارگر خواهد بود. به این موضوع باز می گردیم.

دوران استعمارگری سرمایه داری سنگ بنای فاز دیگری از خودگستری و توسعه بین المللی سرمایه جهانی گردید. دستاوردهای دوره مذکور تمامی شرائط لازم برای صدور بی مهار سرمایه، به اقصی نقاط دنیا را فراهم آورد، آنچه تا دیروز مستعمرات و نیمه مستعمرات و مناطق اشغالی بود، سریع یا کند به حوزه های پیش ریز سرمایه تبدیل می شد. سرمایه از بسیاری عصاها و کارافزارهای پیش، از جمله اشغال نظامی ممالک و گسیل ارتش ها به شیوه سابق بی نیاز می گردید. انباشت در سودآورترین حوزه ها و استثمار نیروی کار شبه رایگان را بستر و محور اساسی حضور خود در کشورها می کرد. فرایند انکشاف و تسلط سرمایه داری در کشورها با همه شتاب ممکن ره فرجام در پیش می گرفت، هر مستعمره سابق یک جامعه جدید سرمایه داری و سرمایه اجتماعی آن سلول زنده اندامواری در ساختار ارزش افزائی سرمایه جهانی می شد. در یک کلام، شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری جای دوران استعمارگری این نظام را پر می کرد. فازی از تکامل سرمایه داری که شرط ماندگاری این شیوه تولید در این زمان را تعیین می نمود و شالوده ظهور آن بر صدور سرمایه به نواحی مختلف جهان، استثمار هر چه هارتر و هر چه گسترده تر نیروی کار در سراسر دنیا، ایجاد حوزه های لازم برای انباشت سرمایه های سرگردان و سرمایه داری شدن تمامی جوامع استوار بود.

با استقرار شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری جنبش استعمارستیزی ناسیونالیستی بخشی از بورژوازی مستعمرات سابق نیز در هیأتی جدید وارد میدان شد. این بخش باز هم در قیاس با اقارب طبقاتی خود واپس مانده، ابعاد مالکیتش محدود، مجاری انباشت سرمایه هایش کم و بیش مسدود، حصه اش از اضافه ارزش های تولیدی توده های کارگر نازل و از همه این ها بدتر راه ورودش به عرشه قدرت سیاسی سرمایه اسیر مین گذاری بود. عواملی که آرام و قرار را از این لایه بورژوازی سلب می کرد و نمایندگان فکری و پیشگامانش را به سمت اعتراض و صف آرائی میلیتانت سوق می داد. سواران سرخپوش ضد استعمار دیروز اینک در ادامه پیکار پیشین و بر متن اوضاع جدید روز، بیرق سرخ امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی بر می افراشتند و شعار رهائی خلق سر می دادند. ضدامپریالیسم خلقی این بار هم برای فرایند توسعه و تسلط سرمایه داری نسخه خاص خود را می پیچید، بسیار تب آلود و مصرانه از استقرار «صنعت ملی» سخن می راند، اتوپیای برقراری « سرمایه داری آزاد» را از آرشیو اسطوره های تاریخ بیرون می آورد، امپریالیسم را غول نبش قبر شده ای از گورستان روم باستان می پنداشت که نه فقط سرمایه داری نبود، که در پاسداشت حریم اشکال تولیدی پیشین سایه هر نوع انباشت صنعتی سرمایه داری را هم با تیر می زد!!! از امپریالیسم موجودی می ساخت که به طور کامل از جوهر سرمایه داری تهی بود و به هر چیزی شباهت داشت، جز اینکه اصلاً شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری نبود!!!

با پیروزی و شکست همزاد انقلاب کارگری اکتبر و تصرف قدرت سیاسی توسط حزبی که سرمایه داری را با نگاه انترناسیونال دوم می کاوید و سوسیالیسم را در سرمایه داری دولتی خلاصه می کرد، بنای کاخ قطب قدرت اردوگاه جدیدی از سرمایه داری زیر پرچم سرخ کمونیسم معماری شد!! وقوع این رویداد گل از گل امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی کشورهای در حال انکشاف سرمایه داری گشود. از این زمان به بعد قطب متحد اردوگاه سرمایه داری دولتی و «ضدامپریالیسم» بورژوائی دنیا زمام امور جنبش کارگری را در سراسر جهان به دست گرفت. تاریخ قرن بیستم این جنبش، تاریخ یکه تازی قطب مذکور و زاد و ولدهای انشعابی درون آن است. تاریخی که گسست طبقه کارگر بین المللی از ریل پیکار آگاه، افق دار و شفاف ضد کار مزدی، بارزترین خصیصه آن را تشکیل می داد. شکست انقلاب اکتبر به بخشی از بورژوازی جهانی امکان داد تا تمامی استثمار خونبار و کارگرکش، تمامی اشکال سبعیت و درندگی و تمامی دنیای گند و خون و توحش سرمایه داری را لباس کمونیسم تن کند، میلیون ها و سپس میلیاردها نفوس کارگری دنیا را از میدان جنگ طبقاتی ضد سرمایه داری به گروگان گیرد و در کویر لوت رقابت ها و مجادلات زشت سودپرستانه میان قطب ها، اقشار و باندهای قدرت سرمایه، پیاده نظام مستأصل و مفلوک یکی علیه دیگری سازد. «ضد امپریالیسم» پوشالی خلقی یک پایه اساسی این میثاق ارتجاعی و ضد کارگری را تعیین می کرد. این روایت امپریالیسم همه جا به عنوان ساز و کار میدان داری بورژوازی و چوبه دار جنبش ضد سرمایه داری توده های طبقه کارگر ایفای نقش می کرد.

دولت منبعث از شکست اکتبر و آنچه با میدان داری این دولت زیر نام کمونیسم و کمینترن و اردوگاه سوسیالیسم و انقلاب سوسیالیستی شکل گرفت، نقش امامزاده مجعول پرفریبی را ایفاء کرد که در همه جا به این یا آن بخش از بورژوازی امکان می داد تا قدرت پیکار ضد کار مزدی توده های کارگر را لشکر جرار خویش برای افزایش میزان سهام در کمپانی مشترک حکومت و مالکیت سرمایه جهانی سازد. لایه هائی از بورژوازی در تمامی کشورهای آسیا، امریکای لاتین و افریقا از این فرصت بیشترین سود را جستند. همه چیز به کام اینان می شد. روایت بورژوائی بلشویسم و قدرت سیاسی حاکم روسیه از سرمایه داری و فاز توسعه امپریالیستی این شیوه تولید، به تمامی نمایندگان فکری، سیاسی و نظریه پردازان لایه ها و نیروهای فوق مجال می داد تا رؤیاهای ارتجاعی و ناسیونالیستی نکول شده خود را لباس کمونیسم تن کنند. شکلی از توسعه سرمایه داری و صورت بندی معینی از نظم تولیدی، سیاسی و اجتماعی نظام سرمایه داری را پیش روی آن ها قرار می داد، جدال برای تحقق این شکل انکشاف مناسبات کار مزدوری را مبارزه ضد امپریالیستی القاء می کرد و صورت بندی کاپیتالیستی آرمانی آن را سوسیالیسم جار می زد. ناسیونالیسم چپ همه این وارونه بافی ها را نوشداروی حیات می دید، زمین و زمان را از شعار مبارزه ضد امپریالیستی می آکند، بیرق «سوسیالیسم» می افراشت و توده های عظیم کارگر را زیر این بیرق فریب، پیاده نظام نزاع خویش با بخش های مسلط سرمایه جهانی، جناح های دیگر بورژوازی و قدرت سیاسی اقشار حاکم طبقه خود برای تعیین سهم دلخواه در مالکیت و حاکمیت سیاسی سرمایه می ساخت. اردوگاه و ضدامپریالیسم خلقی ، دو نیروی متحد، و شرط و شروط و ضامن هر میزان دوام و اقتدار و پیروزی هم بودند. دومی به اولی نیاز داشت. توسط آن غسل تعمید کمونیستی و کارگری می شد!! به یمن همین غسل تعمید به سراغ توده عظیم کارگر جامعه می رفت، آنان را سربازگیری می کرد و زیر نام مبارزه علیه امپریالیسم ، از مبارزه علیه بردگی مزدی باز می داشت. به جای جنگ علیه سرمایه، ارتش « رشد آزاد سرمایه داری» می ساخت، به جای مبارزه علیه استثمار سرمایه داری قشون « جبهه واحد ضد امپریالیستی» «سرمایه داران ملی» و « ملاکان لیبرال» می نمود. دومی به حمایت نظامی اولی نیز احتیاج داشت و جانبداری ارتش سرخ را شرط پیروزی ضدامپریالیسم خلقی خویش می دید. از همه این ها که بگذریم، از اردوگاه الگو می گرفت و استقرار نوع دولتی سرمایه داری را دورنمای مبارزه « ضد امپریالیستی» خود می یافت. زرادخانه نظری اردوگاه نیز ابزار کار وی برای تحمیق طبقه کارگر می شد. همه این ها موهبت هائی بودند که در سایه پیوند با اردوگاه نصیب دومی می گردید. سهم اولی نیز در این پیوند هیچ دست کم از دومی نداشت. اردوگاه نیز به یمن اقتدار جنبش های « امپریالیسم ستیز» ناسیونالیستی بود که داد خود از مهتر و کهتر باز می ستاند. قطب قدرت غربی سرمایه را زمینگیر می نمود. سایه فرمانروائی خویش را بر سر نیمی از دنیا پهن می کرد. جنبش کارگری نیمی از جهان را نیروی قدرت خود می ساخت و بسیار پیروزی های چشمگیر دیگر که به دست می آورد.

تمامی آنچه تا اینجا گفتیم خطوط عام و بسیار کلی بلاهائی بود که زیر سیطره نفوذ روایت ناسیونالیستی و اردوگاهی استعمار و امپریالیسم بر سر جنبش کارگری بین المللی به ویژه در ممالک ۳ قاره، نازل می شد. حکمت پایه ای این روایت انصراف هر چه عمیق تر توده های کارگر دنیا از جنگ علیه اساس کار مزدی بود. در این روایت، استعمار و امپریالیسم فقط اسم رمزی برای استتار واقعیت سرمایه داری، برای دور کردن نظام بردگی مزدی از تیررس شناخت، اعتراض و پیکار کارگران وبرای پرده کشیدن بر وجود سرمایه به عنوان تنها منشأ استثمار و یگانه بانی و باعث کلیه اشکال فقر و گرسنگی و سیه روزی انسان ها بود. مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی این روایت نیز نقش دامی را داشت که توسط اردوگاه و بخشی از بورژوازی کشورها پهن می شد تا راه مبارزه واقعی کارگران علیه مناسبات کار مزدوری سد گردد. تا جنبش کارگری از ریل مبارزه ضد سرمایه داری منفصل شود و قدرت پیکار ضد کار مزدی وی نیروی جنگی ناسیونالیسم چپ و اردوگاه سرمایه داری دولتی گردد.

« پری اندرسون» در بررسی زنجیره شورش ها به دو ویژگی اشاره داشت و ویژگی نخست را سلطه سالیان دراز استعمار بر شمال افریقا و خاورمیانه عربی می داند. وقتی که « اندرسن» از استعمار سخن می گوید یکراست همان روایت ناسیونالیستی و اردوگاهی این مفهوم را مطمح نظر دارد و تبلیغ می کند. او از استعمار سخن می راند اما هیچ کلمه ای از ماهیت نظام استعمارگر، بر قلم نمی آورد. او به کنترل استعماری مراکش تا مصر توسط دولت های فرانسه و انگلیس و ایتالیا، سلطه استعماری انگلیس بر شیخ نشین های حاشیه خلیج فارس، انتقال غنائم امپراطوری عثمانی به بریتانیا و فرانسه، تصرف استعماری اردن و عراق و سوریه و فلسطین توسط انگلیس، جایگزینی استعمارگری بریتانیا توسط ایالات متحده، وقوع النکبه، تأسیس اسرائیل، حمله فرانسه و بریتانیا و اسرائیل به مصر و لیست بسیار مفصلی از این حوادث اشاره می کند اما در هیچ کجا، هیچ کلامی از نظام سرمایه داری به مثابه موجد، سیاستگذار، طراح، بانی و باعث و سازمانده کلیه این یورش ها، اشغال ها، توحش ها، جنگ افروزی ها و قتل عام ها به میان نمی آورد. اندرسون نمی گوید که زنجیره طولانی رویدادها، شروط کاملاً پیوسته و ارگانیک ماندگاری نظام بردگی مزدی بوده اند. او اصلاً وارد این گفتگو نمی شود که تک تک رخدادها، جا و مکان خاص خود را در پویه بازتولید سرمایه جهانی داشته است. پری اندرسون توضیح نمی دهد که سرمایه داری بوده است که این کارها را کرده است و با انجام این کارها استقرار مناسبات کار مزدی، انباشت هر چه وسیع تر سرمایه، استثمار هر چه کشنده تر ده ها و صدها میلیون برده مزدی در خاورمیانه و شمال افریقا را تدارک می دیده است. در تحلیل و تشریح وی جای این نکته اساسی خالی است که کل اشغالگری و استعمارگری و حضور امپریالستی اجزاء پیوسته توسعه نظام سرمایه داری در کشورهای مورد گفتگو بوده است. پری اندرسون به جای همه این ها، القاء می کند که گویا کل ماجرا در تلاش چند کشور غربی برای غارت منابع نفتی ممالک حوزه خلیج یا داشتن مشتی دولت های دست نشانده، ارتش های مزدور، پایگاه های نظامی و زرادخانه های تسلیحاتی در خاورمیانه عربی خلاصه می گردد!! او این حقیقت را کتمان می دارد که در طول دوره تاریخی مورد اشاره اش و بر متن همان حوادثی که نام می برد، تمامی کشورهای منطقه به جوامع سرمایه داری تبدیل شده اند. در همه این جوامع دو طبقه اساسی کارگر و سرمایه دار رویاروی هم ایستاده اند. منافع طبقه سرمایه دار هر کشور عین منافع بورژوازی جهانی بوده است، اضافه ارزش انبوه تولید شده توسط میلیون ها کارگر، سرمایه مشترک بورژوازی این کشورها و قطب های مختلف قدرت سرمایه جهانی گردیده است. اندرسون نمی گوید که حضور امپریالیستی در این جوامع حضور سرمایه بوده است و حضور سرمایه از منظر بردگان مزدی، هیچ داخلی، خارجی، استعماری، « ملی» یا غربی و شرقی و امپریالیستی و غیرامپریالیستی ندارد. نویسنده مقاله « زنجیره شورش ها» همه این نکات را بسیار ساده قلم می گیرد. چرا این کار را می کند، پائین تر اشاره خواهم کرد.

مؤلفه دومی که در تحلیل پری اندرسون مکان ویژگی دوم خاورمیانه و شمال افریقا در قیاس با سایر جهان را دارد و سلسله جنبان شورش های اخیر به حساب آمده است حاکمیت دیرپای دیکتاتوری هاست. مقاله به این عامل نیز دقیقاً از همان منظری نگاه انداخته است که عامل نخست را کاویده است. دیکتاتوری برای اندرسون به جای آنکه دیکتاتوری سرمایه و طبقه سرمایه دار باشد، بیشتر مشتی دولت های مزدور و باندهای دست نشانده کاخ سفید یا سایر قدرت های بزرگ غربی هستند. نقش این دیکتاتوری ها نه دفاع از کیان سرمایه، نه برنامه ریزی نظم تولیدی و سیاسی و اجتماعی نظام بردگی مزدی، نه نهاد قدرت طبقه سرمایه دار اعم از داخلی و خارجی و کلاً بین المللی، نه دستگاه پلیسی و نظامی و امنیتی سرمایه و نه قوای سرکوب و اعمال قهر بورژوازی علیه میلیون ها انسان فروشنده نیروی کار که عمدتاً مزدوری برای چند دولت غربی ارزیابی می گردد. اندرسون می گوید: « دلائل درجه استثنائی مراقبت و دخالت اروپائی- امریکائی در جهان عرب آشکار است. از سوئی جهان عرب قلمرو تمرکز بزرگترین ذخائر نفتی کره زمین است که برای اقتصادهای انرژی بر غربی حیاتی است. در نتیجه محور وسیعی برای استقرار راهبردی، از دریا، هوا و پایگاه های جاسوسی در سرتاسر خلیج فارس شکل گرفته است. از پاسگاه های مرزی در عراق تا نفوذ عمیق در تشکیلات امنیتی مصر، اردن، یمن و مراکش. از سوی دیگر این محلی است که اسرائیل در آن جای گرفته و باید از آن پشتیبانی کرد ….»

در تبیین پری اندرسون کل خاورمیانه و شمال افریقا یک منطقه مستعمراتی با مقداری چاه های نفت و چند دولت مزدور و یک پایگاه عظیم قدرت زیر نام اسرائیل است و مأموریت دولت های هار دیکتاتور هم حفظ همین موقعیت برای غرب است. یک برهوت خشک اشغال شده که سند اعتبار آن برای امریکا و اروپا و قطب های قدرت فقط تأمین انرژی ارزان است!! اینجا منطقه وجود جوامع سرمایه داری نیست. قبل از هر چیز خود این نفت اصلاً سرمایه نیست!! و کوهساران عظیم ارزش های نهفته در آن اضافه ارزش های تولید شده توسط طبقه کارگر بین المللی و از جمله کارگران خاورمیانه و شمال افریقا نمی باشد. این کوهساران عظیم و سر به فلک کشیده اضافه ارزش های نفتی اصلاً به صورت سرمایه در دنیا، از جمله در همین کشورها، در حوزه های گوناگون پیش ریز نمی گردد. این سرمایه ها، حدود ۱۲۰ میلیون کارگر مصری و سوری و لیبیائی و تونسی و یمنی و بحرینی و لبنانی و اماراتی و کویتی و سعودی را در منتهای درندگی استثمار نمی کنند. نیروی کار شبه رایگان این ۱۲۰ میلیون کارگر کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا، اقیانوس عظیم اضافه ارزش ها را تولید نمی کند، دنیای اضافه ارزش حاصل استثمار این بخش طبقه کارگر بین المللی، به سرمایه انبوه سرمایه داران عرب و اروپائی و امریکائی و هر کجای دیگر دنیا تبدیل نمی گردد. تریلیون ها دلار اضافه ارزش تولید شده مصر و سوریه و تونس و لیبی و لبنان و عربستان سعودی و بحرین و امارات در چهارچوب قانون نرخ سود عمومی سرمایه میان بخش های مختلف سرمایه جهانی توزیع نمی شود و همین اضافه ارزش ها وثیقه جلوگیری از افت نرخ سودها و چالش بحران های ذاتی سرمایه نمی گردند. پری اندرسون به هیچ یک از این موضوعات کاری ندارد. او نظام بردگی مزدی را یکسره به دست فراموشی می سپارد، دیکتاتوری ها در منظر وی فقط مشتی ارتش و پایگاه نظامی و پادگان های استحفاظی هستند که در چند کشور مستعمره نشین از چاه های نفت حفاظت می کنند. دیکتاتوری در هر کدام این جوامع فقط دیکتاتوری پاسدار این چند حلقه چاه نفت و مأمور حفاظت برج های قدرت استعمارگران و امپریالیست های غربی هستند. او می گوید:

« در اين‌جا مستبدانى جوراجور همیشه مسلط بوده‌اند و گذشت زمان و شرايط آنها را تغيير نداده است. آل سعود ـ مناسب ‌ترين معناى اصطلاح اعضاى مافياى سيسيل است ـ كه كانون اصلى قدرت امريكا در منطقه از زمان پيمان روزولت با آنهاست. نزديكِ يك قرن حاكميت تمام‌ عيار برشبه‌جزيره داشته‌اند. خرده‌‌شيخ‌هاى خليج فارس و درياى عمان كه حاكم بريتانيايى هندوستان به هنگام تشكيل «امارات عربى» آنان را به ‌كارگماشت يا از آنان حمايت كرد، سلسله‌هاى هاشمى و علوى در اردن و مراكش، اولى زاده‌ استعمار بريتانيا و دومى ماتركِ فرانسه ـ سه نسل شاهان مستبد بدون هيچ ژستى از ظاهر پارلمانى داشتند. شكنجه و قتل در اين رژيم‌ها كه بهترين دوستان غرب در منطقه هستند روال جارى است جمهورى‌هاى اسمى اين دوره نيز چيزى كم ندارند، هركدام ديكتاتورى‌هاى بى‌رحمى مانند يكديگرند و اغلب خود کمتر از نظام‌هاى سلطنتى موروثى نيستند»

پری اندرسون سلسله طولانی دیکتاتورها را لیست می کند و به گوش هر کدام از آن ها تا چشم کار می کند حلقه نوکری و سرسپردگی می آویزد، نوکران و سرسپردگانی که همه کار کرده و می کنند، اما ظاهراً دولت های سرمایه نیستند، دیکتاتوری آن ها دیکتاتوری سرمایه نیست، از قلب مصر چاه های نفت عراق را می پایند و کارشان اصلاً این نیست که بهای نیروی کار ۷۰ دلار در ماه را بر ۶۰ میلیون نفوس توده های کارگر کشور خویش تحمیل کنند. رسالت آن ها این نیست که هست و نیست این ۶۰ میلیون برده مزدی و صدها میلیون برده مزدی دیگر را آتش زنند تا از این طریق دریای سود سرمایه ها را پرخروش کنند. دیکتاتورها در منظر نویسنده « زنجیره شورش ها» فقط میراث داران گماشتگان حاکم بریتانیائی کشور هندوستان، مافیای سیسیل، مزدوران کاخ سفید هستند و فقط از چند دولت غربی مزد می گیرند تا چاه های نفت حوزه خلیج و شمال افریقا را از خطر مصون دارند. چه کسانی خطرآفرین هستند؟ باز هم مطابق تحلیل پری اندرسون حتماً بردگان مزدی سرمایه و عناصر طبقه به جان آمده کارگر نیستند. مشتی آدم های دیکتاتورستیز، ضد استعمار، ضد قدرت های غربی و ضد مزدوران این قدرت ها می باشند. پیکار جاری آن ها تبلور طغیان علیه استثمار و شدت استثمار و سیه روزی های مخلوق نظام بردگی مزدی نیست. فقط از دست چند مزدور پاسبان چاه های نفت کاسه صبرشان لبریز گردیده است!!!

پری اندرسون استعمار را، امپریالیسم را و دیکتاتوری را چنین می بیند که توضیح دادیم. از دید وی همه این ها هر چه هستند، ظاهراً ربط زیادی با سرمایه داری ندارند. بر همین اساس به زعم او طغیان موج اعتراضات صدها میلیون انسان در تونس و مصر و سوریه و یمن و بحرین هم طغیان علیه آنچه سرمایه بر سر آن ها آورده است نیست. اینان فقط عاشقان سینه چاک دموکراسی هستند و عزم جزم کرده اند تا با سیل خون خویش برای « گذار به دموکراسی» یک راه آبی باز کنند. می خواهند به جای قذافی و بن علی و مبارک و صالح دیکتاتور حاکمان دموکراتیک سرمایه داری را به قدرت برسانند!! کل صغری و کبراهای مقاله « زنجیره شورش ها» در همین خلاصه می گردد. این همان حرفی است که رئیس جمهور اوباما و سارکوزی و مرکل و دیوید کامرون و حتی برخی از همان شیوخ عرب و همه افراد آماج حمله پری اندرسون هم با آن همنظر و همدل هستند. اینان نیز مدام همین سخن را بر زبان می رانند!!! اما مشترکات نظریه پردازی های نویسنده مقاله « زنجیره شورش ها با دژخیم ترین نمایندگان قطب های قدرت سرمایه جهانی در همین حد خلاصه نمی شود. پری اندرسون مداح پاکباخته دموکراسی است. او در شروع همین مقاله اش دنیا را ابتدا به دو بخش و سپس بخش آخر یا سه قاره آسیا، افریقا و امریکای لاتین را باز هم به دو بخش تقسیم کرده است. تقسیم بندی نخست او متناظر با استعمارگری و استعمارشوندگی است!! تقسیم بندی بعدی وی ناظر بر دستیابی یا عدم دستیابی به دموکراسی است!! او می گوید پاره ای کشورها به دموکراسی دست یافته بودند اما شمال افریقا و خاورمیانه عربی حکم مستثنی داشتند. زنجیره خیزش های اخیر قرار است این مشکل را حل کند همگان را در خلد برین دموکراسی در کنار هم به مراد دل خویش باز رساند!!. پری اندرسون نمی گوید که دنیا مستقل از شکل و شمایل و نام و نشان دولت هایش، در هر حال دنیای سرمایه داری است. نمی گوید این دنیا به دنیای کارگران و سرمایه داران تقسیم گردیده است و بستر اساسی مبارزه طبقاتی جاری در آن، مبارزه طبقه کارگر علیه کار مزدی است. اندرسون به کارگران تونسی، مصری، سوری، لیبیائی، یمنی، ایرانی و هر جای دیگر نمی گوید که هر چه سلب آزادی، هر چه قتل عام معیشت، محرومیت، گرسنگی، فقر، حقارت، زندان، شکنجه و کشتار است، همه و همه یکراست از دل مناسبات کار مزدی بر می خیزد. او به جای اینها مترسک استعمار طولانی و دیکتاتوری مزدوران استعمار را پیش می کشد و به کارگران القاء می کند که گویا ریشه تمامی مصائب آن ها در کمبود دموکراسی قرار دارد!! گویا آن ها هم راستی راستی مثل خود ایشان، فقط عاشقان سینه چاک دموکراسی هستند و گویا فقط بر خاسته اند تا برای « گذار به دموکراسی» مشق دادن خون و نثار جان کنند!!

او به سیاق حاکمان سرمایه در دنیا، در وصف دموکراسی و مذمت استبداد و دیکتاتوری فریاد سر می دهد. باید کاملاً منصف بود و میان این صداها فرق گذاشت. پری اندرسون قصد عوامفریبی ندارد، در حالی که حاکمان سرمایه فقط دروغ می گویند، ترفند می بافند و از این عبارات برای تحمیق و متوهم ساختن توده های کارگر سود می جویند. این تفاوت قطعاً وجود دارد، اما دموکراسی خواهی صادقانه پری اندرسون نیز سرانجام فقط خاک در چشم توده های کارگر دنیا می پاشد و فقط کشتزار عوامفریبی . توهم پراکنی سرمایه داران را آبیاری می سازد. او کلمه ای بر زبان نمی راند که بالاخره دیکتاتوری ها و دموکراسی ها نهاد قدرت کدام مناسبات اقتصادی و اجتماعی یا کدام شیوه تولید هستند. او نمی گوید که کارگر فیلیپینی و شیلیائی و برزیلی و آرژانتینی و مکزیکی در پرتو دموکراسی مورد تقدیس ایشان کدام حقوق را، کدام سطح معیشت بهتر و کدام رفاه اجتماعی افزون تر را به دست آورده است که قرار است دموکراسی مصر و تونس و سوریه و لیبی هم همان حقوق و زندگی بهتر را به کارگران این کشورها ارزانی دارد؟؟!!! او برای کارگر فرانسوی کنار دست خویش هم هیچ حرفی ندارد و به او نمی گوید که چرا در بزرگترین مهد دموکراسی دنیا، در همان فرانسه، این دموکراسی پردرخشش طلائی، اصلاً به داد وی نمی رسد و سرمایه هر چه را می خواهد توسط آقای سارکوزی از مجرای همین دموکراسی مشعشع بر او تحمیل می کند. میزان شیفتگی پری اندرسون به امامزاده دموکراسی تا حدی است که او در لیست نمودن بزرگترین رویدادهای تاریخی به هر چیزی خیره می شود اما شکست انقلاب کارگری اکتبر و آثار فاجعه بار بر جای مانده آن را اصلاً شایسته اسم بردن نمی بیند. پری اندرسون باید بداند که دولت ها از دیکتاتورترین تا دموکراتیک ترین، دولت های سرمایه داری و نهاد اعمال نظم و قدرت سرمایه بر کارگران هستند. معضل زندگی میلیاردها کارگر دنیا از جمله کارگران شمال افریقا و خاورمیانه، نه دموکراتیک یا دیکتاتوری بودن دولت ها که دنیای سیه روزی های ناشی از وجود سرمایه است. هر میزان زندگی انسانی، آزادی، رفاه و حقوق اولیه آدم ها نیز در گرو پیکار علیه سرمایه است. با مجرد « گذار به دموکراسی» هیچ مشکلی از هیچ کارگری در هیچ کجای جهان حل نمی گردد.

ناصر پایدار

ژوئن ۲۰۱۱

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.