/

کارگران بی افق، اپوزیسیون سوداگر قدرت

حدود دو ماه از خیزش عصیان آمیز جوانان طبقه کارگر ایران، در خیابان ها، خانه ها، محله ها، دانشگاهها، دبیرستانها، دبستانها می گذرد، خیزشی با نقش آفرینی حماسی و کم همتای دختران، زنان کارگر که هر روز نیرومندتر، مصمم تر و جسورتر از روز قبل پیش تاخته است، سر سازش و مماشات ندارد، سخت رژیم ستیز است و به کمتر از سرنگونی رژیم درنده اسلامی رضایت نمی دهد، در کشف قوانین هماوردی هشیار است، به محض مشاهده تمرکز قوای سرکوب، از سنگری به سنگر دیگر خیز می گیرد، شورش وسیع خیابانی را با درایت به بار می نشاند، دستاوردهایش را پلکان قدرت می کند، به پشت بامها، درون خانه ها می رود، همه را خاکریز می کند، دانشگاه را میدان تعرض خود می گرداند، مدارس سراسر کشور را نمایشگاه قهر انسانی رهائی خواهانه خود علیه قهر بشرستیزانه وحوش حاکم سرمایه می سازد. مقاومت ها، تاخت هایش را با این نقاط قوت افسونگر آذین می بندد، درهمان حال به گونه فاجعه باری بدون افق، فاقد بار طبقاتی ضد سرمایه داری، منحل در راهبردهای بورژوازی، مدفون در دموکراسی طلبی فریب آمیز و گمراهساز سرمایه داری است. این جنبش با این ویژگیها، چه در زیبائی ها و درخششهایش، چه در پاشنه آشیلها و سرطان زدگیهای شکست زای خود، هر مافیای اپوزیسیون نمای سوداگر قدرت، از رضا پهلوی و سلطنت طلبان گرفته تا «شورای گذار»، احزاب ناسیونالیست راست و چپ کرد، «جمهوری خواهان»، چپ کثرت گرای دموکراسی جو، اکثریتی های منقرض، «خلق مسلمان» های پیشین، ملی، مذهبی ها، اصلاح طلبان حکومتی، غیرحکومتی، همه و همه را دلباخته هیستریک شکار خود می سازد.

اپوزیسیون متنافر، متخاصم، مالامال از تشتت بالا، به رغم همه جنگ و ستیزهای گریزناپذیر سودجویانه و قدرت طلبانه، بالاخره ریشه واحدی دارند، از این یا آن الگوی سرمایه داری، دفاع می کنند. با جمهوری اسلامی در کشمکش هستند، عده ای خواب جایگزینی آن با ماشین ویژه دولتی خویش می بینند، بعضا به تسخیر اهرم های قدرت در همین رژیم رضایت می دهند. مشترکاتی که کم ننیستند و در همین حد و قواره برای داشتن یک ائتلاف نامکتوب، بی نیاز از هر نوع گفتگو کفاف می دهد. این ائتلاف با همین توصیف در همان اولین روزهای آغاز خیزش زنان و جوانان، شروع به ابراز وجود کاسبکارانه رسانه ای نمود. مقدم بر هر چیز، ماشین تولید تحریف، سرکوب فکری خود را به کار گرفت تا بر روی ریشه های واقعی آتشفشان پرده اندازد، به توده عاصی کارگر القاء کرد که آنچه آن ها را مشتعل و راهی خیابان کرده است نه گرسنگی، فقر، فلاکت، بی سرپناهی خود و همزنجیران طبقاتی خود، بلکه صرفا قتل جنایتکارانه مهسا و جان باختن معصومانه او به جرم بدحجابی است!. در یک چشم به هم زدن شعار کاملا توخالی «زن، زندگی، آزادی» را از آرشیو مهندسی شعور ضد کارگری بیرون آورد، بر سر زبان ها انداخت تا پرده آهنین استتار ریشه های واقعی طغیان کارگرزادگان کند. شعاری که فاقد هر نوع پیشینه شناخت در سلولهای شنوائی عاصیان خیابان ها بود. سم، پشت سر سم به شعور انسانها تزریق کرد و این جعل سترگ را دامن زد که انگار، راستی، راستی مشکل زنان عاصی و جوانان در حال طغیان، «پس گرفتن ایران»!! «نثار جان برای میهن»!!، «وحدت ملیت ها»!!، برداشتن حجاب و نهایتا سرنگونی رژیم اسلامی به عنوان حاکمیت سد راه تحقق این آمال است!! اپوزیسیون آکنده از جدال و جوشیده از شیرازه طبقاتی واحد، با جان گرفتن از مشاهده میدانداری ها، شجاعت ها، جسارت های حماسی معترضان، غرق در رویای شکار این خیزش، با همه فلاکت، مهجوری و محجوری تا توانست دست به کار اشاعه سموم بالا در فضای فکر، خواست جوانان عاصی شد. کل طیف از وراث نبش قبر شده خاندان شاهی، «خودمختاری طلبان درون ایران دموکراتیک»!! تا چپ میراث دار اردوگاه، حزبیون همکیش، همگی، با بهره گیری از شبکه های وسیع اطلاعاتی فارسی زبان دولت ها، بی بی سی ها، ایران اینترنشنال ها، « من و تو» ها، «دویچه وله» ها، در گوش جوانان معترض خواندند که اشتباه نکنند!! آنچه آنها را منفجر ساخته، نه گرسنگی، بی سرپناهی، بی آبی، گورخوابی، محرومیت همزنجیران از دارو، دکتر، آب، برق، سرپناه، حداقل معاش، بلکه فقط شور «پس گرفتن ایران»!!، عشق به دموکراسی رنگین کمانی»!!، خلاصی از حجاب اجباری، ابطال ولایت فقیه، جایگزینی رژیم اسلامی با یک دولت سرمایه داری امریکا دوست غربگرا است!! گفتیم که آنچه راست و چپ این طیف شیفته قدرت را نای تقلا می بخشید، وضعیت بی افق و سرگردان خیزش خیابانی بود. اما این مؤلفه به تنهائی کورسوی امیدی بر دنیای تیره زبونی ها و درماندگیهایش ساطع نمی نمود. از میان کل این جماعت، فقط احزاب ناسیونالیست کرد، تا امروز ته مانده ای از توهمات فروپاشیده توده های ناراضی را زادراه فرصت طلبی ها، سهم خواهیهای خود دارند، مابقی همه موجوداتی مفلوکند، هیچ آدم دارای کمترین حیثیت، تره ای برای هیچکدامشان خرد نمی کند، سلطنت طلبان بیرون از مدار هیاهو، هوچی گری وقیح مافیائی، هیچ محلی از اعراب نیستند و قادر به بسیج چند هزار نفر از جمعیت ۸۶ میلیونی امروز ایران نمی باشند. شاید گفته شود اگر چنین است، اگر تا این حد ذلیل، منزوی، بی تأثیرند، چگونه حرف های خود را ورد زبان معترضان می کنند؟!!. پاسخ روشن است. آنچه رخ داده است گواه تأثیر، حتی اثرپردازی رسانه ای اپوزیسیون نیست، معترضان خود به گونه دردناکی از سنگر واقعی کارزار طبقاتی بیرونند. فاجعه ای که ریشه تاریخی صد سال و چند دهه دارد و از اواخر قرن نوزدهم تا امروز جنبش کارگری جهانی را در ورطه خود پیچیده است. اپوزیسیون نشینان خوشه چین کشت و کارهای دیرینه سوسیال دموکراسی، احزاب اردوگاهی، چینی، کل بورژوازی چپ و راست هستند، آنان، به اعتبار وجود خود حائز هیچ نقشی نیستند، توان باز نمودن شاخ ملخی را ندارند. با همه این ها بسیار جان سخت تر از آنند که بر ابعاد استیصال خود درنگ کنند. رسم ناسیونالیستی آنها است که همیشه، همه جا، در هر شرائطی به دار قدرت دولت ها آویزند، تعبیر زمینی وطن پرستی آنها دقیقا این است!! با شروع خیزش جاری نیز دقیقا چنین نمودند، به سیر آفاق پرداختند. بخت را با خود یار دیدند. جنگ روسیه و اوکراین جنگ مشتعل بلوک بندیها بر سر بازتقسیم سرمایه ها، سودها، مالکیت ها، قدرت ها و حاکمیت ها بود. جنگی که در آن جمهوری اسلامی هم نقش بازوی تحمل خسارت بلوک ضد امریکا، اروپا را بر دوش داشت. رخدادی که سران دو قاره را از احتمال دستیابی به تفاهم نامه هسته ای بی ثبات با جمهوری اسلامی و امید ادغام این رژیم در نظم نسخه پیچی خود مأیوس تر از پیش می کرد. اپوزیسیون همین را روزنه شانس نمود، بر آن شد تا به دولتهای غربی و متحدان منطقه ای آنها ثابت کند که زمان «گوادولوپی» جدید فراهم آمده است، اگر در سال ۵۷ انسداد دریچه امید به حفظ سلطنت، دست کشیدن از حمایت شاه، دل بستن به کمونیسم کشی، کارگرکشی و اردوگاه ستیزی فاشیسم اسلامی، اساس برپائی گوادولوپ شد، امروز نیز قبول یأس از همسوئی ادغام آمیز رژیم اسلامی، حدت بی سابقه مناقشات میان قطب ها، اهمیت همپیوندی رژیم و روسیه با توجه به نقش منطقه ای آن یا لیستی از این دلیل ها، می تواند مبنای برپائی گوادولوپی دیگر، با هدف حمایت از اپوزیسیون مستأصل مشتاق قدرت گردد. جماعت مورد گفتگو به تلاش های دیگر نیز دست یازیدند. ابعاد بی کران زبونی خود را می دیدند. برایشان روشن بود که در خارج از مناطقی مانند کردستان، بلوچستان نیروئی نیستند، توان تأثیر بر توده کارگران معترض ندارند. راه جستجو پیش گرفتند، غریق وار به هر کفی توسل جستند. در پویه تلاش استیصال آمیز خود«حامد اسماعیلیون» را پیدا کردند. انسانی داغدیده از خیل داغدیدگان جنایت رعب انگیز شلیک عامدانه سپاه پاسداران، به هواپیمای اوکراینی که بر اندام هر آدم شرافتمندی زلزله انداخته بود. اپوزیسیون واقف به افلاس خود، مأیوس از به بازی گرفته شدن توسط دولتها، اسماعیلیون ها را ستاره بخت برای جعل کفایت و جلب اعتماد امریکا به توان میدان داری یافت. همزمان به نبش قبر وارثان شاهنشاهی پرداخت، دست به کار برپائی مصاحبه مطبوعاتی برای رضا پهلوی شد، به بی بی سی، ایران انترننشنال، دویچه وله، صدای امریکا و هر تریبون فارسی زبان ساخته قدرت ها آویخت، هر چه از زر، زور، سرسپردگی، مزدوری در چنته خود داشت یکجا وارد میدان کرد که چه کند؟ که امریکا و متحدان اروپائی، منطقه ای را به تشکیل گوادولوپی دیگر و کاندیداتوری خود در آن، متقاعد سازد. تظاهرات صد هزار نفری برلن را گواه پشتیبانی ۸۵ میلیون ایرانی از شایستگی، اعتبار خود جار زد!! بی بی سی بسیار وقیحانه عربده سر داد که حامد اسماعیلیون تجسم تمام عیار کل درد و رنج جمعیت ایران است!! و این نفیر را در لحظه ای سر داد که حواریون اسماعیلیون شرمزده و بی حیا عکس رضا پهلوی را یواشکی از جیب بیرون می آوردند. ایران انترنشنال، دویچه وله، بی بی سی سراسر دنیا را از خبر تشکیل صندوق اعتصاب رضا پهلوی آکندند، همه این ها، کل این سناریو، تمامی این هوچی گری ها راه افتاد، فقط برای این که به ۶۵ میلیون توده معترض، عاصی، در حال طغیان کارگر بگویند: پروسه آلترناتیو سازی به فرجام رسید. ماشین آتی نظم سرمایه مائیم، اسلامی هم نمی باشیم، به جای ولی فقیه، بچه شاهی داریم که از شدت فروتنی می خواهد شاه نباشد!! اهل حجاب هم نیستیم، دموکراتیم، امریکائی می باشیم. ضد دولت اسرائیل هم نیستیم، آنچه خوبان همه دارند ما به تنهائی داریم، درنگ جایز نیست، در خیابان ها نام رضا پهلوی و حواریون او را فریاد زنید، از امریکا بخواهید که اعتمادش را به ما آهنین کند، به آلترناتیو دیدن جمهوری اسلامی پایان بخشد، اپوزیسیون نشینان تمامی این نداها و نجواهای شوم و بی شرمانه را صریح یا ضمنی به گوش توده کارگر ایران رسانده و می رسانند اما در باره اینکه با فرض تسخیر قدرت چه بر سر ۶۵ میلیون نفوس جمعیتی طبقه کارگر ایران خواهند آورد لام تا کاف سکوت می کنند. آنها نمی گویند که فشار استثمار سرمایه بر کارگران را یقینا بیش از امروز خواهند کرد، نمی گویند که گرسنگی، فقر، فلاکت، بی آبی، بی سرپناهی، گورخوابی، بی داروئی، بی دکتری و کل بدبختی ها را مضاعف خواهند ساخت. در این حوزه ها، هیچ کلامی بر زبان نمی آرند زیرا کل این بدبختی ها محصول مستقیم وجود سرمایه داری است و آنها نیز قرار است رژیم درنده پاسدار بربریت های سرمایه داری و نهاد تحمیل تمامی سیه روزی های این نظام بر طبقه کارگر باشند. اپوزیسیون فریبکار ضد کارگر قرار است آنچه را رژیم اسلامی برای سرمایه انجام داده، بسیار مدیرتر، مدبرتر، هوشمندانه تر انجام دهد، بناست نظم سرمایه را آهنین تر برنامه ریزی کند، رودهای پرخروش سود سرمایه ها را طغیان آمیزتر کند. کل بورژوازی دنیا را در این سودها شریک سازد، همان کند که زمانی شاه و رژیم هار سلطنتی او می کرد. اپوزیسیون نمی گوید که دستور کارش این است و در این راستا زندگی طبقه کارگر را سیاه تر از امروز خواهد ساخت. این جماعت اما واقعیت بسیار سهمگین و فاجعه بار دیگری را هم از تیررس شعور توده کارگر می دزدد. این واقعیت که یگانه مایه اشتراک طیف طولانی رنگارنگ آنها صرفا گرفتن قدرت و سهیم شدن در مالکیت، قدرت، حاکمیت سرمایه داری است، بر همین اساس بقای محفل انس آنها تا لحظه تسخیر قدرت است. پس از آن باید شاهد گسترده ترین جنگ میان گرازان تشنه سهم افزونتر در حاکمیت و مالکیت سرمایه بود این جنگ در پروسه اشتعال خود چه بر سر طبقه کارگر خواهد آورد، هر جزء برای بالابردن سهم قدرت و مالکیت خویش دست به چه کارهائی خواهد زد، چه فاجعه هائی را بر زندگی کارگران تحمیل خواهد کرد معمائی است که پیش بینی آن دشوار نیست، هر چند نیاز به شرح آن نمی باشد.

به نکات بالا پرداختیم تا بگوئیم که جنبش کارگری ایران، بار دیگر بر سر یکی از رعب انگیزترین، رمزآمیزترین و سرنوشت سازترین دو راهی های تاریخ ایستاده است. راه تحمل سهمگین ترین و تراژیک ترین شکست های تاریخ سراسر شکست صد ساله خود در یک سو و راه گذاشتن سنگی بر روی سنگ برای نقش بازی عظیم طبقاتی، تاریخی، انسانی، راهی که اگر پیش گیرد، راه واقعی رهائی بشر خواهد بود، راهی که شکستش هم شکست نخواهد بود، جنبش کارگری باید همگن پیکار علیه جمهوری اسلامی، راه هر میزان خطر بختک گون اپوزیسیون راست و چپ بورژوازی را هم از سر خود مرتفع سازد. خیلی ها غرق در توهم، خیزش روز را مصون از این مخاطره هولناک می پندارند و برای اثبات ادعای خود، بی اعتنائی بسیار چشمگیر معترضان یا کل توده کارگر به اپوزیسیون ها را گواه می گیرند. در مورد بارز بودن این بی اعتنائی جای هیچ تردید نیست، اما نکته اساسی آنکه مجرد بی اعتنائی نیز مطلقا متضمن مصونیت از خطر بلعیده شدن نمی باشد، جنبش کارگری مادام که فاقد صف آرائی آگاه، رادیکال، سراسری و ضد کار مزدی خود است ولو آنکه مطیع اراده هیچ حزب و سازمان و مافیای بورژوازی نباشد، باز هم از زمین و آسمان در معرض مصادره شدن و به سرقت رفتن است. توده های کارگر فاقد چنان آرایش قوا و صف آرائی اگر اسیر دست هیچ اپوزیسیون قدرت طلب کاسبکار نشوند، خود با پای خویش راه نسخه پیچی شده سرمایه و سرمایه داران را خواهند رفت. جنبش کارگری روز، نه در حد سال ۵۷ اما نه بسیار کمتر از آن، در خطر صید شدن توسط بورژوازی اپوزیسیون است، برای رهائی از این ورطه فقط یک راه در پیش دارد و فقط همین یک راه را پیش روی خود دارد. اینکه آگاه، بیدار، هشیار، رادیکال، استوار و مصمم، جبهه توفانی جنگ علیه اساس موجودیت سرمایه داری بگشاید. بخش اعظم طبقه کارگر هنوز به صورت جدی و مشتعل وارد میدان کارزار نشده است. بخشی که به طور معمول پیام ورود خود را محکم و روشن با تعطیل سراسری چرخه کار و تولید سرمایه داری به گوش طبقه سرمایه دار و دولتش می رساند. همه چشمها به ورود هر چه سریعتر این توده عظیم دوخته است اما نه برای آنکه فقط مجاری تولید سود و سرمایه را مسدود سازد، نه برای آنکه صرفا چرخ کار را از چرخش فرو اندازد، اگر به این بسنده کند، فاجعه است، فاجعه تبدیل خویش به هیزم خشک کوره تفتان تسویه حساب مافیاهای بورژوازی، خیزشی در این سطح، در محدوده تعطیل چرخ تولید و کار، دقیقا همان چیزی که است که اپوزیسیون های کاسبکار شکارچی قدرت می خواهند، قله آرزو و آمال اپوزیسیونها سقوط جمهوری اسلامی، شکستن ماشین روز قدرت سیاسی و جایگزینی آن با ماشین دولتی خویش است. طبقه کارگر باید خواب شیرین این جماعت را کابوس سازد. برای این کار باید همزمان و همگن با تعطیل چرخه کار سرمایه داری، همراه و هم آمیز با مختل سازی نظم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی سرمایه، شروع به تصرف تمامی مراکز کار و تولید نماید، انجام این کار در شرائطی که کل طبقه کارگر وارد میدان کارزار باشد، نه فقط ناممکن نیست که کاملا مقدور و قابل حصول است. به خاطر داشته باشیم که از اعتصاب سراسری نسخه پیچی رفرمیسم راست سندیکالیستی یا این و آن اپوزیسیون فرصت طلب بورژوازی صحبت نمی کنیم، از مبارزه طبقاتی ضد بردگی مزدی سخن می گوئیم، بنیاد کار رفرمیسم اعم از میلیتانت و سرنگونی طلب یا مصلح و مسالمت جو این بوده است که در شرائط موسوم به «اعتلای انقلابی»!! دست به اعتصاب زند و با اعتصاب خویش سکوی پرتاب بخشی از بورژوازی به کهکشان قدرت برای جایگزینی بخش دیگر شود. تمامی آنچه در طول قرن بیستم نام انقلاب بر خود هشته است از همین قماش بوده است، ما به هیچ وجه از چنین اعتصاب سراسری گفتگو نمی کنیم. کاملا بالعکس از وضعیتی سخن می رانیم که توده وسیع کارگر دست به کار خارج سازی کل حاصل کار و تولید خود و نسلهای متوالی پیشین خود از چنگال قهر و خون و جنایت و سبعیت سرمایه داران می گردند. وضعیتی که کارگران به پا می خیزند، همه مراکز تولید، کار را از دست سرمایه داران می گیرند، مستغلات و دارائی های طبقه سرمایه دار را به تصرف خود خود می آرند.

طرح این نکات، صدای منتقدان را به عرش خواهد برد، همگی خواهند گفت که کارگران با کدام آگاهی، کدام رهبری، کدام حزب و سازماندهی دست به چنین کارهائی بزنند؟ چنین چیزی ممکن نیست!! گفتن این حرف ها خیابافی است!! الان وقت سر دادن شعار نمی باشد!!، باید گرگ و میش همراه، متفق، همرزم، آهنگ سرنگونی جمهوری اسلامی کرد!! بقیه کارها برای بعد!! این همان شمشیر آخته مسمومی است که تاریخا بر سر کارگران چرخیده، فرود آمده، مغز، شعور، هستی آنها را با سمومش کشته، وجودشان را پیچ و مهره بی جان ماشین نظم و قدرت سرمایه کرده است. تکلیف بورژوازی عریان و بی حجاب روشن است. در میان نیروهای موسوم به چپ نیز از مارکس بگذریم که ضد مارکسیسم بود، تمامی «مارکسیست» ها و بالاخص «مارکسیست لنینیست» های دنیا، هر ترنم یا نجوای توده کارگر برای گرفتن مراکز کار و تولید، خارج سازی این مراکز از چنگال طبقه سرمایه دار، حضور دخالتگر، مستقیم، فعال، خلاق، نافذ، آزاد، برابر، شورائی در برنامه ریزی کار، تولید، توزیع، زندگی را امر محال تلقی کرده و درجا مهر «اتوپی»، «اکونومیسم»!!، «ورکریسم»!!، «چپ روی افراطی» یا زنجیره طویلی از بیماریهای لاعلاج می کوبند. از منظر این جماعت منجی پرولتاریا! هر میزان اقدامات بالا از سوی کارگران اگر مطابق فرمان مطاع حزب و شایستگان دانشور صدرنشین حزب نباشد، ارتجاعی و سزاوار قهرآمیزترین محکومیت ها، مجازات ها است!!. تاریخ قرن نوزدهم در بند، بند خود آژیر این حقیقت است که «چپ»، در محجور خواندن، زبون پنداشتن، نفرین شده انگاشتن، نیازمند قیمومت تلقی کردن، ضعیف و ضعیفه تصور نمودن توده کارگر دست بورژوازی راست را از پشت بسته و کاتولیک تر از پاپ عمل کرده است، ترجیع بند کلامش همواره این بوده است که «چاره رنجیران تشکیلات است» و تشکیلات را دستورپذیری امت وار از امامان حزب نشین دیده است. اما توده کارگر برای تسویه حساب با سرمایه داری نیازمند تحزب، سازمانیابی نسخه پیچی احزاب یا حتی سازمانیابی شورائی باب طبع و مطابق الگوی این جماعت نیست. نکته آخر را در یک جمله تصریح کنم. آنچه در طول چند دهه اخیر محافل مختلف چپ زیر نام شورا و جنبش شورائی جنجال کرده اند، در بنمایه و کارکرد خود سوای نوعی سازمانیابی سندیکالیستی – حزبی دموکراتیک، متناظر با مبارزه برای اصلاح سرمایه داری و سپس تحمیل نظم سرمایه بر طبقه کارگر هیچ چیز دیگر نبوده و نمی باشد. واقعیتی که در جاهای دیگر به اندازه کافی پیرامون آن بحث کرده ایم و تکرارش در حوصله بحث حاضر نیست.

به دوراهی سرنوشت ساز، پرمخاطره و سهمگین سر راه جنبش حی و حاظر طبقه کارگر باز گردیم. میلیون ها کارگر صامت سرگردان، راهی ندارند جز آنکه به میدان آیند و ورود خود به کارزار گسترده جاری را نه با اعتصاب، حتی نه اعتصاب سراسری که با تصرف سازمان یافته، آگاه، رادیکال، برنامه ریزی شده و سنجیده ضد سرمایه داری مراکز کار و تولید، اختلال ماشین نظم سرمایه به گوش جمهوری اسلامی و بورژوازی بین المللی برسانند. کارگران برای این کار نیازمند تشکل عجیب، غریب، از پیش آماده نیستند. همین الان، سراسر چرخه کار و تولید سرمایه داری را کارگران به چرخش در می آرند. خوراک، پوشاک، مسکن، وسائل خانه، آب، برق، گاز، مایحتاج زندگی را سرمایه داران تولید نمی کنند، حمل و نقل زمینی، دریائی، هوائی را صاحبان سرمایه انجام نمی دهند، سرمایه داران نیستند که در مدارس و دانشگاهها به تدریس مشغولند، کار درمان میلیونها بیمار را مالکان تراست ها و هولدینگها بر دوش ندارند، ساختمان و راه و جاده و بندر هم با زور بازوی دولتمردان سرمایه داری و مالکان سرمایه ساخته نمی شود. همه اینها را خود کارگران انجام می دهند، امور تخصصی، تحقیقی، برنامه ریزی، فنی، علمی فرایند کار در حوزه های مختلف هم بر دوش انسانهای کارگر دارای درجات متفاوت دانش، مهارت و شناخت است. آنچه می تواند وضعیت حاضر را به رویه کاملا متضاد و معکوس خود مبدل سازد، صرف سازمانیابی نیست، عزم راسخ و اراده استوار، آگاه، رادیکال توده وسیع کارگر برای پایان دادن به بردگی مزدی و تسلط جامع الاطراف بر سرنوشت کار، تولید و زندگی خود است. طبقه ای که همین الان همه چیز را تولید می کند، کل کارها را بر دوش دارد، می تواند به جای آنکه برای سرمایه داران، برای سرمایه، مالکان مؤسسات و بنگاههای سرمایه داری یا دولت درنده بورژوازی کار کند برای خودش کار کند، با عقل، شعور، درایت، دخالت مستقیم و آگاه خودش، تولید و کارش را برنامه ریزی کند و حاصل برنامه ریزی جمعی شورائی خود را لباس اجرا پوشاند. سازمانیابی مورد نیاز ایفای این نقش، تشکل مبتنی بر مرامنامه، منشور، احکام، ارتفاعات اصول، پایه های آهنین آئین نیست. سنگ و ساروجش را اساسنامه حزب، باورهای ایدئولوژیک، آیات و احادیث منقول از فرهیختگان نمی سازد. همین انسان های کارگر مشغول برنامه ریزی، اجرا، پیشبرد چرخه تولید کار، زندگی با همین روابط انسانی، اجتماعی، طبقاتی موجود خود کل وظائف، مسؤلیت ها، چاره گری ها، سیاستگذاری ها، برنامه ریزیها را بر دوش می گیرند. آنچه شیرازه و بنیاد کار آنها است الغاء کار مزدی، جلوگیری از سرمایه شدن حاصل کار، انطباق روند کار، سازمان اجتماعی کار، بر محو خرید و فروش نیروی کار است. کارگران با همین روابط خودجوش عادی که در سرشت خود شورائی است بساط مبادله کالائی، پولی سرمایه داری را جمع می کنند. هر چه را که تولید می نمایند، از هر جنس و سیاق روانه محل توزیع می کنند تا در اختیار کل اهالی قرار گیرد، هر چه خانه خالی وجود دارد را تقدیم بی سرپناهان می کنند و طومار مشکل مسکن را می پیچند، شاغلان در سیستم درمان به مداوای هر مریض می پردازند، بدون آنکه هیچ ریالی دریافت دارند، همه به صورت بی نیاز، مرفه، بدون کاستی، از خوراک، پوشاک، وسائل خانه، مایحتاج معاش، امکانات رفاهی، تفریحی، آجتماعی بهره مند می گردند. روند کار، هدف کار، موضوعیت کار، تولید برای زندگی هر چه بی نیازتر، آسوده تر، مدرنتر، مرفه تر، رشد فکری هرچه آزادتر، شکوفاتر، متعالی تر می شود. کل انسانها در دل همین روابطی که با هم برقرار می کنند برای چه تولید شود و چه تولید نشود، کدامین کارها لازم است کدامین فعالیت ها و کارها باید از ساحت زندگی پاک شود، سرنوشت کار و تولید چه گردد، تصمیم می گیرند. پیدا است که در نخستین گام آنچه را زیر نام ارتش، سپاه، پلیس، بسیج، لباس شخصی، دولت، مجلس، قوه قضائیه، شورای نگهبان، تشخیص مصلحت، حوزه علمیه و سایر ابزار سرکوب فیزیکی، فکری وجود دارد، راهی زباله دادن تاریخ می کنند. توده کارگر در پروسه انجام کارها و تحقق این هدف ها خود را متناسب با نیاز این تحولات ریشه ای سازمان می دهد و نوع تاریخا نوینی از روابط انسانی، سازمان اجتماعی کار را مستقر می سازد. شیون و شین کهکشان سائی که رفرمیسم میلیتانت یا سازشکار درون و بیرون جنبش کارگری پیرامون فاجعه بی تشکیلاتی به عنوان ام المصائب سد راه مبارزه طبقاتی کارگران راه می اندازد، حاصل آموزه های بورژوازی است. مشکل جنبش کارگری اساسا نه نوع تشکل، حتی نه متشکل بودن، نبودنش که ضد سرمایه داری بودن یا نبودن آنست. این جنبش اگر وارد کارزار واقعی ضد بردگی مزدی شود، مجبور به سازمانیابی خود خواهد شد و نوع متشکل شدنش یقینا شورائی خواهد بود. رژیم حاکم را سرنگون می سازد و به هیچ اپوزیسون بورژوازی هم فرصت عروج به اریکه قدرت و بازسازی نظم سرمایه داری نمی دهد.

جنبش کارگری روز ایران اگر بخواهد حتی خواست های معیشتی، سیاسی، رفاهی، اجتماعی خود را محقق سازد، اگر بخواهد صید لذیذ شکارچیان اپوزیسیون پوش سوداگر سود و قدرت نشود، اگر بخواهد از خطر شکستی بدتر از شکست سال ۵۷ خلاصی یابد، اگر بخواهد مبارزه روزش معماری بنای قدرت طبقاتی او برای کارزارهای نیرومندتر بعدی شود، برای هر کدام اینها، برای کل اینها، چاره ای ندارد، جز انکه راه پیکار ضد سرمایه داری پیش گیرد، اما این جنبش در شرائط روز بدبختانه دارای چنین رویکردی نیست. هیچگاه تا حال وسیع، هشیار خودش، با تکیه بر قدرت واقعی خود، رادیکال و با سر آگاه طبقاتی خود دست به این کار نزده است، در این مسیر استوار و اندیشیده گام نگذاشته است، تجربه ای نیاندوخته است، همواره، همه جا ، در تمامی شرائط، از زمین و آسمان به او هشدار داده شده که وقت این کار نیست!! این خیال را در سر نپرورد، گوش به فرمان بالانشینان باشد. جنبش کارگری میراث دار این پیشینه تیره است. به همین دلیل، با همین گذشته در تمامی بزنگاههای تاریخی مصادره شده و متحمل بدترین شکستها گردیده است. جنگیده است اما در نقش پیاده نظام مطیع، فرمان قیام، سمت لوله تفنگ، برای چه جنگیدن، از کدام جنگ پرهیز کردن، همه را برایش تعیین نموده اند. مشکل اساسی روزش اتفاقا همین است. پارسال ۴۰۰۰ اعتصاب کرده است اما الان در شرائطی که از در و دیوارصدای سرنگونی می بارد، نمی داند چه کند، بانگ بازمانده از گذشته گوشش را می آزارد که باید منتظر دستور رهبر باشد!!، کوهسار عظیم تجربیاتش، عوارض هولناک شکستهایش بر سر او فریاد می کشند که اطاعت پذیری از بالای سر فاجعه زا است، باید خودش گردد، زمان دموکراسی طلبی فریبکارانه، امپریالیسم ستیزی گمراهساز، سرنگونی طلبی توخالی گذشته است باید وارد پیکار رادیکال ضد سرمایه داری شود. گذشته تاریخا شکست خورده است، آنچه باید جایش را پرسازد شکل نگرفته، نبالیده است. می داند که نباید دنبال این یا آن اپوزیسیون افتد، اما خودش هم خود بیدار ضد سرمایه داری خودش نیست. توده کارگر تا لحظه حاضر، دچار این وضعیت است، به گونه فاجعه آمیزی تقسیم شده است. اکثریت غالب کارگران، جمعیت شاغل در مرکز کار، تولید عملا به یک سکوت قبرستانی روی نهاده است. لال، قفل، بدون هیچ تپش حتی طومار مبارزات سالهای اخیر خود را بسته است، سال پیش فزون بر ۴۰۰۰، سال قبل از آن ۶۰۰۰ اعتصاب، هزاران اعتراض، چند شورش بزرگ داشته است، اما با آغاز خیزش روز، غرق سکوت شده، هر جنب و جوش اعتصابی، اعتراضی را تعطیل کرده است!! نسبت به آنچه در خیابانها، دانشگاهها، مدارس جاری است سمپاتی دارد، عصیان دختران، پسران خود می داند، برایش حقانیت قائل است اما تجلی مبرم ترین و حیاتی ترین مطالبات خود نمی بینند، تجربه موفقی از این نوع شورش ها ندارد، آینده قابل اعتمادی برایش پیش بینی نمی کند، مؤلفه هائی که برایش مهمند. از همه مهمتر آنکه مجرد سرنگونی یک رژیم، استقرار رژیم دیگر را رخدادی با نتیجه الزامی حقوق اولیه انسانی، حداقل رفاه یا حتی اندکی آزادی سیاسی، اجتماعی نمی بیند، از تاریخ چنین فهمیده است و لااقل این یک درس را خوب آموخته است. همه این فاکتورها دست به دست هم داده و در کنار فروماندگی ها، بی افقی ها، آویختگی به رفرمیسم، نسبت به خیزش موجود مردد مانده است.

بخش دیگر جنبش مرکب از جوانان دختر و پسر، دانش آموزان، دانشجویان هم به رغم طغیان آمیزی بسیار خیره کننده اعتراضاتش، وضع اساسا متفاوتی ندارد. این بخش حدود دو ماه است که سراسر جهان را مسحور جسارت ها، شجاعتها، دلاوری ها و فداکاریهای خود ساخته است اما صدر و ذیل انتظاراتش در نوعی سرنگونی طلبی توخالی دموکراتیک محصور است. برایند مشترک آرایش قوای روز جنبش کارگری با ترکیب دوگانه اش و با رجوع به انفصال فاجعه بارش از محور کارزار ضد سرمایه داری، آینده طبقه کارگر ایران را در هاله تیره ای از خوف و وحشت فرو برده است. خوف از پای درآمدن زیر فشار سرکوب ددمنشانه رژیم حاکم، خوف بلعیده شدن توسط اپوزیسیون های سوداگر قدرت، خوف تحمل شکستی بدتر از شکست ۵۷، خوف هائی که همه مخوفند و برای رهائی از مخافت آنها، حتی برای چالش و کاهش ابعاد فاجعه، سوای چرخیدن بر ریل پیکار ضد بردگی مزدی راه دیگر نیست. سخن آخر آنکه توده وسیع کارگر باید چرخ تولید و کار را از چرخش فرو اندازد، همزمان دست به کار تصرف همه مراکز کار و تولید، خارج سازی حاصل کار نسلهای متوالی خویش از چنگال طبقه سرمایه دار شود. دانشجویان و دانش آموزان خانواده های کارگری نیز باید ریل پیکار عوض کنند. دست در دست معلمان و اساتید کارگر سیستم آموزشی را از دست بورژوازی و دولتش خارج گردانند، بدون هیچ شهریه، هیچ داد و ستد پولی، مدرن، ضد سرمایه داری، آزاد، شورائی، برنامه ریزی کنند، عین همین کار را کارگران پرستار، بهیار، پزشک، تکنیسین، مددکار، در بیمارستانها و مراکز درمانی انجام دهند، همه جا رابطه خرید و فروش را ملغی سازند.توده کارگر شاغل در سایر مراکز تولید به همین کار اهتمام کنند، کارخانه را، سیستم حمل و نقل را، آب، گاز، برق، رادیوتلویزیون، همه رسانه ها، اسکله ها، بنادر، کشت و صنعت ها، مزارع، معادن، هتلها، رستورانها، مستغلات را، کل پروسه کار و تولید را به دست خود گیرند، تولید کنند، تولید را برنامه ریزی نمایند، حاصل کار و تولید را بدون هیچ داد و ستد در اختیار همگان قرار دهند. جنبش کارگری باید انجام این امور را دستور روز مبارزه خود سازد و برای ایفای این نقش خود را شورائی سازمان دهد، شوراهایش را ظرف دخالتگری، آزاد، آگاه، نافذ، خلاق و برابر همه آحاد کارگر سازد. کارگران باید دریابند که توان این کار را دارند، همان توان و ظرفیتی که تاریخا توسط بورژوازی، توسط کارگران آویزان به افکار، راهبردها و الگوپردازی های بورژوازی، توسط احزاب چپ انکار شده است.

ناصر پایدار آبان ۱۴۰۱