جمله بالا تیتری برای نگارش مطلبی جدید نیست. تعبیری است که چند سال پیش با کمی آرایش متفاوت نگارشی، عنوان مقاله ای دیگر در همین سایت بوده است. موضوع آن نوشته را توصیف واقعیتی تعیین می کرد که در تمامی این چند سال هر چه بیشتر تأیید و تصریح گردیده است. اما رویدادهای حول و حوش سناریوی سیاه انتخابات ۹۲ ابعاد این تأیید و تسجیل را بسیار بیش از پیش گسترش داده است. درست به همین دلیل و از همین منظر شاید گفتن چند نکته ای پیرامون سناریوی مذکور و به عنوان تکمله ای بر مقاله مورد اشاره، ضروری خواهد بود. بورژوازی برای صیانت و بقای سرمایه داری و در پاسخ به الزامات بازتولید این نظام همیشه، همه جا و در تمامی شرائط، آماده پیگیری هر نوع رویکرد است. به دیکتاتوری هار پلیسی توسل می جوید، راه فاشیسم پیش می گیرد، ساختار قدرتش را تا مغز استخوان میلیتاریزه می کند، سبعانه ترین دیکتاتوری ها را با سلاح مذهب یا ناسیونالیسم سبعانه تر و کشتارگرتر می سازد، به دموکراسی پارلمانی، انتخابات دموکراتیک و میدان داری احزاب سیاسی دخیل می بندد. هدف در همه جا یکی و آن هم حفظ سرمایه داری است اما چرا به شیوه ها و شکلهای مختلف؟ چرا با اشکال متفاوت برنامه ریزی ها، صورت های مختلف مالکیت سرمایه، ساختارهای متنوع حاکمیت سرمایه، توسل به دین، ناسیونالیسم، لیبرالیسم، فاشیسم و دموکراسی در برنامه ریزی نظم سیاسی و اجتماعی سرمایه داری؟ پاسخ همه این چراها را باید در آرایش قوای میان دو طبقه اساسی جامعه، در سطح مبارزه طبقاتی و در ویژگی ها و مؤلفه های مربوط به مکان سرمایه اجتماعی جوامع مختلف در تقسیم کار جهانی سرمایه داری جستجو نمود.
تاریخ گسترش و تسلط شیوه تولید سرمایه داری در ایران، تاریخ استقرار دیکتاتوری های درنده پلیسی و فاشیستی با سلاح ها و علم و کتل های ناسیونالیستی و اسلامی است. دلیلش بسیار ساده است. جامعه ایران حوزه استثمار نیروی کار شبه رایگان طبقه کارگر و در همین راستا حوزه پمپاژ عظیم ترین سیلاب های اضافه ارزش به شریان حیات و بازتولید سرمایه جهانی است. برای اینکه نیروی کار دهها میلیون برده مزدی ایرانی به صورت شبه رایگان استثمار گردد، دیکتاتوری هار و عریان نیاز قهری سرمایه داری است. دلیل این امر نیز هیچ ناروشن نیست. ارزانی و کم بهائی نیروی کار طبقه کارگر در گرو محرومیت حاد، عمیق و فراگیر این طبقه از مایحتاج اولیه معیشتی، آموزش، درمان، امکانات ابتدائی اجتماعی و رفاهی است. بورژوازی برای تضمین این هدف، برای تحمیل تمامی این سیه روزی ها و نکبت ها بر توده های کارگر توسل به دیکتاتوری هار پلیسی و فاشیستی را تنها راه می بیند. زیرا هر کارگری و طبقه کارگر هر کشوری در صورت مشاهده امکان شرائط لازم برای اعتراض و مبارزه و جنگ علیه سرمایه داری از برنامه ریزی و سازماندهی خود برای این کارها دریغ نخواهد کرد. طبقه کارگر ایران باید از همه این امکانات، از سازمانیابی خود برای مبارزه علیه وضعیت روزش، از اعتصاب، اعتراض، تظاهرات خیابانی، شورش های سیاسی یا هر نفس کشیدن اعتراضی علیه سرمایه ممنوع گردد. این نیاز قهری پروسه بازتولید سرمایه است و نظام سرمایه داری در اینجا، در همین راستا، همسان غالب جوامع دیگر دنیا، در همه شرائط نیازمند توسل به هارترین شکل دیکتاتوری ها است. در این بخش جهان سرمایه داری آزادی بیان، تشکل، تظاهرات، اعتصاب و سایر اشکال جدال با سرمایه و سرمایه داران تا جائی که به دولت های آنها مربوط است ممنوع مطلق است. درست به همین دلیل و بر همین منوال دادن مجال برای پهن کردن بساط دموکراسی خواهی یا راه اندازی علم و کتل اصلاحات سیاسی، توسعه مدنی، آزادی احزاب و از این قبیل بازی ها هم از جنس میوه ممنوعه به حساب می آید. با همه این ها تاریخاً و در دوره های مختلف، بخش هائی از بورژوازی با بیشترین جار و جنجال ها دست به کار پهن کردن بساط این معرکه ها شده اند و در شرائطی هم برای چند صباحی مجال میدان داری در پیشبرد کارهای خود یافته اند. چرا؟ این هم سؤال کاملاً به جائی است که باید پاسخ گیرد. سرمایه داری در نهاد خود به صورت بسیار موحشی بحران زاست. تندباد بحران از بنمایه هستی سرمایه بر می خیزد و متناسب با قدرت توفش خود کل شیرازه نظم سرمایه را بر هم می ریزد. شدت بحران، توفان مبارزات توده های کارگر را که پدیده نهادی و تعطیل ناپذیر سرمایه داری است از همیشه پرخروش تر می سازد. هست و نیست سرمایه آماج گردباد جنبش کارگری قرار می گیرد. در چنین وضعی آه و ناله اصلاح طلبی این یا آن بخش بورژوازی امر حیاتی سرمایه داری می گردد. محافل و دستجاتی از این طبقه برای اصلاحات دم می گیرند، از ضرورت آزادی بیان و احزاب می گویند، دموکراسی طلب می گردند و انواع جار و جنجال های پرترفند دیگر ساز می کنند. علم و کتل پردازی ها و هیاهوهائی که دقیقاً و بدون هیچ کم یا زیاد بناست قائم مقام و نیابت عظمای همان دیکتاتوری حمام خون سالار و هار بورژوازی گردند. بناست کل طوفان اعتراضات و مبارزات کارگران علیه شدت استثمار سرمایه داری، علیه فقر و گرسنگی و بیماری و بیکاری و کشتار و محرومیت ها و سیه روزی های قهری سرمایه داری و علیه شالوده هستی این نظام را به بند کشد و در مرداب متعفن عوامفریبی ها و شیادی ها از توفش باز دارد. اصلاح طلبی و مدنیت سالاری و دموکراسی خواهی بورژوازی در جهنم سرمایه داری ایران چنین چیزی است و عهده دار ایفای چنین نقشی است. این نکته ای است که در مقاله یاد شده پیرامون آن بحث شده است. در همان جا به تحولات تاریخی این رویکرد در جامعه ما و در ساختار وجود بورژوازی نیز اشاره گردیده است. واقعیت این است که ساز و کار اصلاح طلبی در ایران همواره و در طی دوره های مختلف جهتگیری واحد و همسانی نداشته است. نکته اساسی این است که این ساز و کار هر چه از آغاز ظهور بورژوازی دورتر و به زمان حال نزدیک تر می گردد، بر چگالی انحطاط، بشرستیزی و بربرمنشی خود، بیشتر و بیشتر می افزاید و در واقع افزوده است.
در روزگاران قدیم و در عهد موسوم به «مشروطیت» شاید اصلاح طلبی و دموکراسی خواهی بخشی از ارتجاع بورژوازی اسم رمزی برای تراکم توهم دولتمردان و سیاستمداران این بخش بود. صور اسرافیل ها و دهخداها زیر فشار این توهم، تصور می کردند که پروسه انکشاف و بعدها تسلط فراگیر و جامع الاطراف سرمایه داری را در ایران یا جوامع مشابه نیز می توان با هیاهوی دموکراسی و آزادی احزاب و لیبرالیسم به هم آمیخت. شاید مستوفی الممالک ها و بعدها مصدق ها هم زیر فشار این توهم بودند، بارقه های این خیالبافی ها به صورت بسیار رنگ باخته چه بسا در مغز بازرگان ها نیز تاب می خورد. به هر حال تا جائی که به دستجات مختلف این شجره مربوط است با توجه به تمامی تفاوت هایشان کاربرد لفظ توهم به چنان امکانی در موردشان خارج از حیطه تصور نیست. اینان شاید در قعر فروماندگی های تاریخی طبقه خود قادر به کالبدشکافی و درک پیوند ارگانیک و گریزناپذیر میان موقعیت سرمایه داری ایران و روبنای دیکتاتوری هار پلیسی و حمام خون سالار این نظام نبودند. این حکم اما در سیطره حاکمیت جمهوری اسلامی و در باره آنچه طی دهه هفتاد خورشیدی در درون جامعه ایران روی داد، تمامی مصداق و هر میزان اعتبار خود را برای همیشه از دست داد. مافیای شرارت و دهشتی که در این تاریخ بیرق اصلاح طلبی افراشتند، در هیچ سطح و به هیچ میزان، هیچ نوع باوری به وصله و پینه کردن پویه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران با چیزی به نام « آزادیهای سیاسی» و « حقوق مدنی» توده های کارگر حتی با همان روایت متعارف کاریکاتوری آزادی کشی و حقوق ستیزی بورژوائی آن نداشتند. در اینجا دیگر اصلاح طلبی اصلاً اسم رمز توهم یک بخش بورژوازی به چنان پیوند یا وصله و پینه ای نبود. کل ماجرا در این خلاصه می گردید که جمعیتی وسیع از وحوش جانی و کشتارسالار طبقه سرمایه دار و بانیان و حافظان و دولتمردان و عمله و اکره پلیسی و نظامی جمهوری اسلامی موقعیت این رژیم و کل سرمایه داری ایران را سخت در حال تزلزل می دیدند. آن ها خود از پایه گذاران و معماران اصلی دولت اسلامی بودند. مدت ها پیش از خیزش سراسری سال ۵۷ فعالیت هائی داشتند که کلنگ واقعی بنای این جرثومه جهل و توحش را زمین می زد. جماعتی از یک بخش ارتجاع هار دینی بورژوازی ایران را تشکیل می دادند که در هیأت کارخانه دار، بازاری، روحانی، دانشگاهی، دولتمرد، عناصر بالای بوروکراسی، ارتشی، پلیس، ساواکی، دانشجو و هر قماش دیگر، بدون هیچ پوشش سیاسی و در غالب موارد با اعلام برائت از هر نوع جهتگیری مخالف رژیم شاه، در شبکه ای سراسری و بسیار پیچ در پیچ دست به کار برپائی و اداره انجمن های اسلامی، کانون های دینی، حسینه ها، جمعیت ها، مدارس خصوصی یا انواع و اقسام نهادهای دیگر بودند تا از این طریق شالوده قدرت لایه هائی از طبقه خود را استوار کنند. پیشینه واقعی اصلاح طلبان را باید در اینجا و به عنوان بخشی از این لایه بورژوازی جستجو نمود. اینان از همان سالها در شبکه ای سراسری، با حمایت ضمنی ساواک شاه زیر لوای اسلام و با رویکرد سبعانه جنگ علیه کمونیسم بساط میدان داری پهن نمودند، در سال های بعد دامنه فعالیت های خود را توسعه دادند و در سال ۱۳۵۶ در آستانه شروع خیزش های سراسری توده های کارگر دست به کار سازمان دهی فاشیستی شمار کثیری از لومپن پرولتاریای متحجر جامعه، گسترش نفوذ خود در شورش ها، سوار شدن بر موج قهر توده های عاصی کارگر و تاختن به سوی عرش قدرت گردیدند. استخوانبندی واقعی جمهوری اسلامی به عنوان یکی از خونریزترین و درنده ترین رژیم های تاریخ را همین وحوش بورژوازی پدید آوردند. از همان روز نخست بعد از قیام بهمن تمامی توان سازمان یافته سیاسی و نظامی و پلیسی و کل میراث رژیم جنایتکار سلطنتی سرمایه را برای قتل عام کارگران و فعالین کارگری کمونیست و هر مخالف دیگر به کار گرفتند و در این راستا پایه های قدرت جمهوری اسلامی را محکم ساختند. اصلاح طلبان کنونی همه این جنایات را انجام دادند، تمامی این جنایت ها را به همین سیاق تا سالها جامه عمل پوشاندند، تا اینکه در دهه ۷۰ خورشیدی سفینه حیات سرمایه داری ایران را در حال غرق شدن و بنای قدرت دولت اسلامی را در شرف فروریزی دیدند. راه انداختن علم و کتل اصلاح طلبی، عروج تازه آنها برای تضمین ماندگارسازی سرمایه داری و حفظ شیرازه قدرت رژیم گند و خون اسلامی بورژوازی بود. آنان در هیأت وفادارترین، دلسوزترین و چاره گرترین عناصر ساختار نظم سرمایه با افراشتن این بیرق فریب تلاش می کردند تا:
۱. با کاستن از زیادت خواهی های رژیم در قلمرو مراواداتش با قطب های قدرت سرمایه جهانی و اقمار آن ها در منطقه، بار آسیب پذیری های خود را کاهش دهند.
۲. تشتت ها و از هم پاشیدگی های درونی رژیم را حتی الامکان التیام بخشند
۳. با گشایش دورنماهای سراسر دروغ در برابر توده های کارگر و مسخ و تحمیق هر چه بیشتر کارگران چنین القاء کنند که گویا برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی سرمایه داری ایران را هم می توان با مسائلی مانند آزادی برپائی تشکل های رفرمیستی کارگری به هم آمیخت،
۴. به شرط توفیق در پیشبرد فریبکاری اخیر، رفرمیسم سندیکاچی و سندیکالیست درون جنبش کارگری را ساز و کار استیلای وسیع خویش بر این جنبش سازند.
۵. و بالاخره به کمک همه این راهبردها و چاره پردازی ها، جمهوری اسلامی را از خطر تعرض مبارزات سرکش روز توده های کارگر، فشار قطب های قدرت رقیب و سایر مخمصه ها نجات دهند.
جار و جنجال اصلاح طلبی در هر دو حوزه بالا محکوم به شکست بود و بسیار سریع از پای در آمد. در قلمرو دوم یعنی در رابطه با طبقه کارگر مطابق معمول و بسیار بدتر و ورشکسته تر از همه پیشینیان خود، سوای تشدید هر چه سبعانه تر استثمار کارگران هیچ رویکرد دیگری نداشت و در عرصه دوم یا تنظیم ارتباط رژیم با رقبای بین المللی، موجود کاملاً مفلوکی را می ماند که تسلیم به اراده شرکای داخلی قدرت تنها راه پیش رویش بود.
با همه این ها باید میان مانیفست ارتجاعی ضد کارگری و بشرستیز اصلاح طلبی در یک سو و ارتجاع بورژوازی میدان دار جار و جنجال اصلاحات در سوی دیگر، تفاوتی را هم به حساب آورد و شکست یا پیروزی این دوتا را از هم تفکیک کرد. برای جلوگیری از سوء برداشت ها، موضوع نیازمند توضیح است. اصلاح طلبان در همان دوره به هدف اصلی و استراتژیک خود دست یافتند، آن ها ماندگاری سرمایه داری و بقای جمهوری اسلامی را می خواستند و در این گذر پیروز شدند. آنچه شکست خورد و سرانجامی بجز شکست نمی توانست داشته باشد همان هیاهوی آشنای امکان همامیزی سازمان کار سرمایه داری ایران با گشایش فضای سیاسی برای فعالیت طبقه کارگر و متشکل شدن توده های این طبقه، رونق بازار فریب دموکراسی و مسائلی از این نوع بود. دار و دسته اصلاح طلب دوم خردادی شکست این توهمات و دروغ ها را طبیعتاً شکستی برای خویش نمی دیدند، به این دلیل بسیار روشن که همه این باورها توسط آنان جعل می شدند تا ساز و کار صیانت رژیم اسلامی و چماق حفظ سرمایه داری باشند. طرحی که عجالتاً موفق می شد و به اهداف روز خود چنگ می انداخت.
چهارمیخ شدن تابوت فریب ها و رؤیاپردازی های سراسر دروغ دار و دسته اصلاحات به دلیلی که بالاتر گفته شد، نقطه پایان کار آن ها نمی گردید. در هر جامعه سرمایه داری حتی در زیر چتر قدرت دولت های هولوکاست پرداز این نظام مادام که جنبش کارگری با سر آگاه طبقاتی خود و در سنگر شوراهای سرمایه ستیز خویش نمی رزمد، ورشکسته ترین و رسواترین مافیاهای درون و بیرون ساختار قدرت بورژوازی نیز همواره از توان کافی برای راندن سفینه اقتدار بر موج توهم توده های استثمارشونده برخوردارند. اصلاح طلبان دوم خردادی در سال ۸۴ به دنبال حصول اصلی ترین هدف، عجالتاً بساط جادو و جنبل خود جمع کردند تا ۴ سال بعد باز هم با مشاهده وضعیت وخیم چرخه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران آن را با سناریوی ابتذال آمیز انتخابات در بازار فروش توهم و جهل پهن کنند. آنان چنین کردند و این بار نیز با همان ساز و کارهای زنگ خورده و موریانه زده درون تابوت چهارمیخ اصلاح طلبی وارد میدان شدند. حاصل کار این بار شکست خویش، پیچیدن بوی تعفن جادو و جنبل ها و شکست بسیار فاجعه بار همه متوهمان به کارائی این جعبه کریه جادوئی بود.
کارنامه اصلاح طلبان تا اینجا این بود اما آنچه در این چند سال و در روزهای پیش و پس سناریوی سیاه انتخابات سال ۹۲ اتفاق افتاد « حسن ختام» واقعی این معرکه گیری ها را تعیین کرد. کاروان فریب اصلاح طلبی در این سال ها اندک اندک دریافت که تنها کارائی خود را هم به طور کامل از دست داده است. منظور مطلقاً این نیست که از توان افسون و جادو برای فریب توده متوهم تهی گردیده است. نه، تا وقتی که استثمارشوندگان در برهوت بی افق توهم سرگردانند، تا زمانی که کارگران فاقد حداقل قدرت متشکل ضد سرمایه داری می باشند، تا هنگامی که جنبش کارگری اسیر رفرمیسم فرساینده راست و چپ است، هر سراب دهشتناک درون هر خشکزار مرگ نیز می تواند در برابر دیدگان توده های این جنبش آب حساب آید و آن ها را با حرص و ولع به سوی خود سوق دهد. مافیای اصلاح طلبی در این سال ها توان خود برای کشاندن توده عاصی به برهوت ها را از دست نداد. آنچه کاملاً از دست داد این بود که دیگر در هیأت تا آن روزش به رغم توان نشستن بر موج توهم توده ها باز هم نه حلال مشکلات دوره های توفانی بحران اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری بود و نه این نظام میدان داری او را برای راه اندازی سناریوهای نجات خود رضایت می داد. این یک رویداد مهم این دوران بود و از همه لحاظ و در جمیع جهات یک حادثه قهری منبعث از سرکشی بی سابقه تناقضات ذاتی سرمایه در عصر ما را به نمایش می نهاد. چاره کار سرمایه به گاه غلطیدن در کام توفان های سهمگین بحران، دیگر در هیچ کجای دنیا علم و کتل اصلاح طلبی و رفرم پردازی نوع سابق نیست. این نوع سناریوها حتی در دوزخ سرمایه داری ایران که پدیده استثنائی و نادر خاص زمان بحران ها بوده است، نیز دیگر فاقد هر میزان کارائی است. تاریخ مصرف جنجال اصلاحات در تنگنای بحران دیری است به طور تاریخی حتی برای سرمایه داری ایران به انتها رسیده است. چاره کار سرمایه، تعرض، تعرض و باز هم تعرض همراه با همه بربرمنشی ها و هولوکاست آفرینی های مکشوف و در حال کشف است. بانیان معرکه اصلاحات این پیام را در همان سال ۸۸ بسیار خوب درک کردند هر چند توده وسیع متوهم به آن ها و بیشتر از همه قشر درس خوانده و دانشگاه دیده طبقه کارگر و بدنه جنبش سراسر ارتجاعی موسوم به « سبز» اصلاً آن را نشنیدند و به دلباختگی خویش برای ایفای نقش اسب راهوار قدرت این بخش ارتجاع بورژوازی ادامه دادند. اصلاح طلبان از همان روز سیاستی دیگر اندیشیدند. اینکه باز هم نباید مأیوس شد. درست است که سرمایه بر سینه چاره گری کل ساز و کارهایشان دست رد کوبیده است. تردیدی هم نیست که معرکه گیری های اصلاح طلبانه آنان دردهای بی دوای سرمایه را درمان نمی کند، اما آن ها نباید میدان خالی کنند، شاید باز هم خدمتی از دستشان برآید که از دست شرکای طبقاتی آن ها بر نیاید. باید وظیفه تازه ای برای خود تعریف کنند. آنها این وظیفه تازه را در سناریوی سیاه انتخابات امسال در معرض دید همگان قرار دادند. در شرائطی که سفینه حیات جمهوری اسلامی و چرخه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران بسیار هولناک تر از تمامی این ۳۵ سال اسیر تندباد بود، کل اصلاح طلبی خود و کل کوه توهم توده های متوهم به خویش را یکسره به آستان مافیای شریک و رقیب تقدیم کردند. تابوت چهارمیخ خود را نردبان قدرت شریکانی ساختند که در شرائط سخت قادر به ایفای نقشی باشند که خود برای ایفایش به تمامی سبعیت ها و جنایت ها توسل می جستند. آنان پایان عمر شعبده بازی های اصلاح طلبانه را اعلام کردند و با صدای بلند اعتراف نمودند که تاریخ مصرف این معرکه گیری ها پایان یافته است و در همین راستا بساط جادو و جنبل خود را زادراه میدانداری باند رفسنجانی و همراهان می سازند.
آنچه تا اینجا گفتیم حدیث حال اصلاح طلبی و اصلاح طلبان و فرجام کار آن ها در ایران در طول سال های اخیر است. این حدیث تا اینجا و به همین اندازه شاید به گفتنش نمی ارزید، توضیح واضحات است که هر بخش بورژوازی برای بقای این نظام بر هر جنایت، بی حیثیتی و بشرستیزی دست می یازد. موضوع اساسی چیز دیگری است. فاجعه اینجاست که هر سناریوی هر بخش ارتجاع بورژوازی برای حصول اهداف خود و برای ماندگارسازی سرمایه داری از جمله آنچه جماعت موسوم به اصلاح طلب با نقطه عزیمت و کارنامه کثیف بالا در این راستا و در سیر رخدادهای جاری جامعه ایران انجام داده اند، برای حلق آویزی شمار کثیر درس خوانده های نسل حاضر طبقه کارگر به این سناریو کفاف می داده است!! همه این ها تأکید مجددی بر این واقعیت بسیار تلخ است که در غیاب یک جنبش استخواندار و شورائی ضد کار مزدی، حتی بشرستیزترین محافل یا عناصر بورژوازی، حتی هیتلرها، موسولینی ها، خمینی ها، رفسنجانی ها، مرسی ها، خاتمی ها، اردوغان ها، اوباماها، یلتسین ها، روحانی ها هم می توانند برای مدت ها جنبش کارگری کشورها را به دار ترفندبازی های خود آویزان سازند. فاجعه اینجاست. فاجعه ای که تاریخ ظهور و تکوین و تکامل آن با تاریخ حزب بازی و سندیکاپردازی رفرمیسم چپ و راست درون و حاشیه جنبش کارگری جهانی آمیخته است. برای چالش این فاجعه باید کاری کرد.
فعالین جنبش لغو کار مزدی
اوت ۲۰۱۳