تاريخ نويسى آشفته

بهروز جليليان

behrouzan@gmail.com

مرورى بر مجموعه دو جلدى:

” تاريخ صد ساله احزاب و سازمان هاى سياسى ايران (۱۲۸۴-۱۳۸۴)”

جلد اول ( از انقلاب مشروطيت ۱۲۸۵ تا انقلاب بهمن ۱۳۵۷)، يونس پارسا بناب، ۲۰۰۴. انتشارات راوندى، آمريكا، ۷۱۹ صفحه.

جلد دوم ( از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۳۸۴)، يونس پارسا بناب، ۲۰۰۶، انتشارات راوندى، آمريكا، ۷۷۲ صفحه.

تاريخ نويسى دو انگاره اساسى دارد. يكى شرح رويدادها بر اساس اسناد و مشاهدات و ديگرى تحليل و قضاوت تاريخ نويس بر اساس اين وقايع و اسناد با استدلال و منطق. موضوع دوم در بسيارى مواقع بر اساس رويدادهايى است كه در گذشته روى داده و به پايان رسيده است. اين نكته، كار تاريخ نويس را در توضيح و تحليل اين رويدادها، آسانتر از تحليل گران رويدادهاى سياسى روز مى كند، چرا كه نتيجه اين وقايع نيز در همان زمان گذشته مشخص شده است. كتاب دو جلدى آقاى پارسابناب با اين موضوع بسيار بزرگ و گسترده، به سختى قابل رد يابى است. تحليل ها و قضاوت هاى چند خطى ايشان از اين وقايع را در بزرگى سنگى كه آقاى پارسابناب برداشته مى توان ديد.

براى دوره اى صد ساله يك جلد از كتاب به ۷۳ سال از اين تاريخچه و جلدى ديگر با صفحاتى بيشتر به دوره اى ۲۷ ساله اختصاص يافته است. اين تقسيم تاريخچه مبارزات سياسى به قبل و بعد از انقلاب ۱۳۵۷ هيچ مرجع و برهانى از سوى نويسنده برايش آورده نشده است. مهمترين مسئله در اين دو جلد كتاب، گستردگى موضوع و عدم تسلط نويسنده به همه اين سازمان ها و احزاب بوده است. اين گونه تاريخ نويسى كار يك تيم تمام وقت است. اگر آقاى پارسابناب توانايى تدارك چنين تيمى را ندارد، بهتر بود كه به بخش هايى از آن مى پرداخت و با تمركز بيشتر به استدلال سنجيده و تاريخ نويسى واقعى و حقيقى دست مى يافت. ايشان يك تنه به نگارش موضوعى پرداخته اند و به صدها سازمان و احزاب سياسى اشاره كرده اند، كارى كه مى بايست به تحقيق و تفحص در هزاران صفحه از منابع پرداخت، كه اساسا عمر يك انسان به تنهايى قادر به پوشش دادن جامع آنها نخواهد بود. مولف بسيارى از مطالب را از منابع مختلف با كمترين دقت و احساس تعهدى پشت سر هم قرار داده، كه در مورد خاص سازمان پيكار و مجاهدين خلق، در حدى كه من تحقيق كرده ام نشان خواهم داد.

اين گستردگى موضوعات، محتاج متخصصين و محققين ويژه خود بوده و نقد و بررسى آن نيز بايستى توسط افراد آگاه به آن موارد خاص و جداگانه صورت گيرد و نه يك نفر، كه نتيجه اى غير از اين تاريخ نويسى ناروا و آشفته نخواهد داشت. در مورد “سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر” و گذشته آن بايستى به دوران فعاليت اعضاى اصلى آن در “سازمان مجاهدين خلق ايران” از اوايل دهه ۱۳۴۰ خورشيدى بازگشت. من در صددم كه اطلاعات اشتباه در اين كتاب را كه تعدادشان بسيار است، تنها با يادآورى كوتاه و فشرده اى – براى ثبت در تاريخ – تصحيح كند و از اتلاف وقت خوانندگان جلوگيرى كنم.

با وجودى كه نويسنده در صفحه ۶۳۰ معتقد است كه “سازمان مجاهدين خلق ايران” و ” سازمان چريك هاى فدايى خلق ايران”، “از محبوب ترين و قوى ترين سازمان هاى اپوزيسيون” در سال هاى پايانى دوران رژيم شاه بوده اند، در جلد اول و در فصل هفتم، ۹ صفحه به سازمان مجاهدين خلق ايران از شهريور سال ۱۳۴۴ تا مقطع بهمن ۱۳۵۷ ، بيش از سيزده سال اختصاص داده شده است. آقاى پارسابناب، تاريخ دقيق اتفاقات را كه وظيفه اصلى اين كتاب است، مخدوش كرده و حداقل تحقيقى مى توانست به درج درست آنها منجر شود. نويسنده، رهايى از زندان محمد حنيف نژاد را سال ۱۳۴۳ ذكر كرده، كه نادرست است، او در سال ۱۳۴۲ آزاد، بلافاصله به سربازى فرستاده شد و پس از گذراندن ۱۸ ماه خدمت سربازى در سال ۱۳۴۴ با همراهى دوستان همفكرش، گروه را بنيان گذاشت. بر خلاف گفته كتاب، “سازمان” هيچ تئوريسين اصلى نداشت، اما حنيف نژاد فردى بسيار خوش فكر، با سواد سياسى، قدرت اجرايى و سازماندهى بالا بود.

نويسنده در صفحه ۶۲۶ به خطا از شهيد “احمد رضايى” در نشست بنيانگذارى گروه نام مى برد. احمد رضايى مدت ها بعد و به همراه افراد همراه خودش، شهيد بهرام آرام، محمود قجر عضدانلو و شهيد حبيب رهبرى در سال ۱۳۴۷ به گروه پيوست۱ . اسامى كادر مركزى كه در سال ۱۳۴۷ بوجود آمد نيز داراى اشتباهات اساسى است، به عنوان مثال از نام “حسين احمدى روحانى” به عنوان كادر جديد نام برده شده است. وى از اعضاى مسن سازمان و از همان جمع و نشست بنيانگذاراى گروه بود. حسين روحانى معرفى كننده مسعود رجوى به گروه و مسئول تشكيلاتى وى بود، اما آقاى پارسابناب، نام رجوى را به عنوان عضو قديمى تر آورده است ۲. مسئله التقاط يا دوگانگى ايدئولوژيك در سازمان مجاهدين خلق يكى از مهمترين ويژگى هاى اين سازمان بوده، متاسفانه نقل قولى دو سطرى از مقاله اى در روزنامه اطلاعات ناكافى و گمراه كننده است۳.

در صفحه ۶۲۸ نويسنده با اعلام اين كه رضا رضايى در بهار ۱۳۵۱ در يك درگيرى مسلحانه به قتل رسيد، گفته هاى خود در تشكيل مركزيتى جديد توسط وى در چند سطر پيشتر را نقض مى كند. شهيد رضا رضايى در ۲۵ خرداد ۱۳۵۲ كشته شد. كاظم ذوالانوار برخلاف نوشته كتاب نه در بهار كه در پاييز ۱۳۵۱ در يك درگيرى مسلحانه زخمى و دستگير شد ۴. نويسنده، در مورد تاريخ تولد بهرام آرام اطلاعات نادرست مى دهد، وى در سال ۱۳۲۸ بدنيا آمد. بر خلاف نوشته كتاب، بهرام آرام و تقى شهرام در ابتدا ماركسيسم را پذيرفتند و نزديك به يك سال بعد در سال ۱۳۵۴، تراب حق شناس و حسين احمدى روحانى در خارج از كشور ماركسيست شدند. محمد تقى شهرام، در اواسط سال ۱۳۵۱ در زندان بود و نمى توانست به مركزيت سازمان برسد، وى پس از شهادت رضا رضايى در خرداد ۱۳۵۲، به مركزيت پذيرفته شد. شهرام در ارديبهشت ماه، از زندان سارى به همراه ستوان امير حسين احمديان، افسر زندان، و شهيد حسين عزتى كمره اى از گروه ستاره سرخ گريخته بود. ۵

اسامى كه آقاى پارسا بناب در رديف كادرهاى اصلى تغيير مواضع ايدئولوژيك در صفحه ۶۳۰ آورده، درست نيستند. شهيد “جليل سيد احمديان” در زمان اعلام تغيير مواضع ايدئولوژيك در زندان بود، از سوى ديگر تراب حق شناس، حسين روحانى و همچنين پوران بازرگان و عليرضا سپاسى آشتيانى در مقطع اعلام تغيير ايدئولوژى در خارج از كشور بودند. اكثريت اعضاى سازمان اين تغيير را پذيرفتند كه مى توان ابا نگاهى به ليست بيش از چهل نفر از شهداى اين دوره سازمان به گوشه اى از اين واقعيت پى برد. از كتاب هاى منتشره توسط بخش ماركسيستى سازمان مجاهدين خلق ايران در صفحه ۶۳۱، دو كتاب، “سازماندهى و تاكتيك ها” و “احتضار امپراتورى دلار” اگر چه توسط شهيد ” تقى شهرام” نوشته شده بودند، اما در دوران پيش از اعلام تغيير ايدئولوژى منتشر شدند. سازمان مجاهدين خلق ( بخش ماركسيست لنينيست) نشريه اى به نام ” پيام كارگر” نداشت، بلكه دو شماره به نام ” قيام كارگر” در سال هاى ۱۳۵۴-۵۵ منتشر كرد.۶

در نشستى از شوراى مسٸولين منتخب سازمان كه در تابستان ۱۳۵۷، در پاريس صورت گرفت، شهيد محمد تقى شهرام در انتقادات به مواضع سياسى جديدى كه مسٸولين منتخب بنا نهادند، از مركزيت سازمان استعفا داد. يكى از مهمترين دستاوردهاى اين نشست، اعاده حيثيت از رفقاى كشته شده در سازمان بخاطر اختلافات داخلى بود كه براى اولين بار نام اين شهدا آورده شد. در اين نشست برخلاف نوشته آقاى پارسابناب، نام سازمان تغييرى نكرد، اما شركت كنندگان اين نشست، ” نام” را متعلق به نيروهاى مذهبى سازمان مجاهدين خلق ايران دانست كه عمده آنها در زندان بودند و خواستار تغيير نام سازمان شد ۷. نام “سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر” براى اولين بار در اعلاميه اى در شانزده آذر ۱۳۵۷ اعلام شد، كه اين سازمان، شامل اكثريت اعضاى بخش م ل سازمان مجاهدين خلق ايران و نه همه آنها بود. بايستى خاطر نشان كرد كه بر خلاف نوشته آقاى پارسا بناب، پس از تغيير ايدئولوژى، عملا اعضا مذهبى فعالى در بيرون زندان وجود نداشت. در درون سازمان مجاهدين خلق (بخش ماركسيست لنينيست) تا مدتى، هسته اى از اعضاى مذهبى با مسئوليت محسن طريقت وجود داشت كه وى نيز پس از مدتى تغيير ايدئولوژى داد. هسته هاى كوچكترى نيز كمى بعد به فعاليت خود ادامه دادند كه همگى دستگير و يا در درگيرى ها به شهادت رسيدند. مجاهدين مذهبى به رهبرى مسعود رجوى، عملا و اساسا در درون زندان ها وجود داشتند.

گروه مهدويون كه در صفحه ۶۳۲ از آن به عنوان يكى از گروه هاى ادامه دهنده مجاهدين مذهبى نام برده شده، پيش از تغيير ايدئولوژى سازمان مجاهدين خلق فعاليت مى كرد و اساسا از نظر فكرى و سياسى مخالف سازمان مجاهدين بودند ۸. در اين مورد مى توان به اعلاميه اى از مجاهدینی که تغییر ایدئولوژی نداده بودند مراجعه كرد. در بيانيه اى به نام «فریاد خلق خاموش شدنی نیست»، از گروه شهيد “على اكبر نبوى نورى”، در پاراگراف اول، موضع این گروه ها را فرصت طلبانه می داند ۹. چنانکه همین ها هستند که بعداً مجاهدین انقلاب اسلامی را بنيان گذاردند و از پایه گذاران رژیم کنونی شدند. در صفحه بعد، آقاى پارسا بناب به هشتاد و سه شهيد سازمان مجاهدين مذهبى از پس از اعلام تغيير ايدئولوژى تا مقطع انقلاب اشاره مى كند، كه نادرست است. اعضاى دلاور مذهبى در اين دوره فعاليت چندانى نداشتند، اما تعدادى از اعضاى قديمى و همچنان مذهبى، مانند على اكبر نبوى نورى، فرهاد صفا و يا محمد حسن ابرارى نيز در همين دوران بشهادت رسيدند.

در جلد دوم كه اختصاص به سازمان ها و احزاب سياسى در پس از بهمن ۱۳۵۷ دارد، در فصل دهم از صفحه ۵۰۷ تا ۵۱۷ به “سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر” دارد. اشتباهات و كاستى هاى بسيار اين بخش بقدرى گسترده است كه سطر به سطر آن را شامل مى شود. ادعا ها، خبرها و دلايلى كه نويسنده در اين بخش بكار برده، موجب افسوس نگارنده از اتلاف وقت با اين همه نادرستى هاى آشكار است. از دوران فعاليت سازمان پيكار، چند دهه اى بيش نمى گذرد و يادها و اسناد موجود آن زمان هنوز تازه و قابل دسترسى است. تا زمان انتشار اين كتاب، مقالات متعددى از بازماندگان اين سازمان در نشريات و كتاب هاى مختلف منتشر شده است كه از جمله مى توان به چند مقاله از تراب حق شناس در مجله نقطه، آرش، فرهنگ نامه ايرانيكا و همچنين تارنماى انديشه و پيكار اشاره كرد. براى اين بخش نگارنده مجبور است تقريبا سطر به سطر به تصحيح اين اشتباهات آشكار كه گاه به نقض خود در سطر هاى پس و پيش خود رسيده، بپردازد.

در صفحه ۵۰۷ در توضيح، ” خط سه ” در جنبش كمونيستى ايران كه سازمان پيكار از شاخص هاى آن بود، نويسنده از ” خط رزمنده و سنتريستى سه ” نام مى برد كه در تقابل با دو خط يك، حزب توده و خط دو، پيروان مشى چريكى همچون سازمان چريك هاى فدايى خلق ايران، است. نگارنده هيچ از مفهوم نادرست ” سنتريستى” در اين مطلب راه به جايى نبردم و نويسنده نيز هيچ توضيحى براى اين ادعاى خود نياورده است. خط سه نه تنها در مركز و يا “سنتر” بين حزب توده و سازمان فداييان نبود، كه اساسا جريان و يا خطى پيشرو و منتقد هر دو ديگر خطوط بود. سازمان ها و گروه هاى “خط سه” در بين دو صندلى ننشسته بودند. كمى بعد ايشان مدعى شده است كه بانيان و پيروان اين طيف سياسى “در خارج و در داخل ( مشخصا در زندان هاى رژيم شاه) شكل گرفته و نضج يافت.” در مورد رشد و شكل گيرى اين خط سياسى، حداقل در داخل ايران، نمى توان تنها زندان ها را زادگاه آن دانست. اين خط از سال هاى دهه چهل در جنبش روشنفكرى ما بود، و در مورد سازمان هاى فعال سياسى، مى توان به “بيانيه اعلان مواضع ايدئولوژيك سازمان مجاهدين خلق” در مهر ماه ۱۳۵۴ اشاره كرد كه اساسا در بيرون از زندان نوشته و انتشار يافت.

در مورد تعداد و مشخصات سازمان هاى موسوم به “خط سه ” نويسنده به شانزده گروه و سازمان اشاره كرده و از جمله از گروه بى نام و نشانى به نام ” كنفرانس وحدت در راه آزادى طبقه كارگر” اسم برده است. اساسا اين كنفرانس متشكل از دوازده گروه و سازمان پيكار بود كه براى دست يابى به روش و سياست مشترك جمع شده بودند. آنها تحت نام اين كنفرانس بلافاصله پس از بهمن ۱۳۵۷، گرد هم آمدند تا زمينه وحدت مشتركى براى فعاليت خود بيابند كه پس از چند ماه به كار خود پايان دادند. گروه و سازمانى تشكيلاتى بدين نام وجود نداشت. تعدادى از گروه هاى شركت كننده در اين كنفرانس به سازمان پيكار و چند گروه ديگر پيوستند و همچنين تعدادى از آنها، مدتى بعد سازمانى با عمرى كوتاه به نام ” سازمان وحدت انقلابى در راه آزادى طبقه كارگر ” بوجود آوردند ۱۰.

در صفحه بعد، نويسنده، تاريخ انتشار “بيانيه اعلام تغيير مواضع ايدئولوژيك سازمان مجاهدين خلق” در مهر ماه ۱۳۵۴ را به اشتباه بهار همين سال نوشته است. با توجه به اتفاقات و تغيير و تحولات بسيار تعيين كننده اى كه در اين شش ماهه روى داد، اين اشتباه مهم تاريخى نويسنده را جز سهل انگارى، نام ديگرى نمى توان گذاشت. در تداوم توضيح اين دگرگونى ايدئولوژيك در سازمان مجاهدين به نامه “مجتبى طالقانى” به پدرش اشاره مى كند. نويسنده، مجتبى طالقانى را يكى از رهبران اين تغيير و تحول قلمداد مى كند، كه بنيادى سست و پوك دارد. نامه مجتبى طالقانى به پدر معروفش در سال ۱۳۵۵ در نشريه مجاهد شماره شش تقريبا يك سال بعداز اعلام تغيير مواضع ايدٸولوژيك منتشر شد، از سوى ديگر وى در آن زمان از جوانترين اعضا سازمان بود۱۱.

در همين صفحه، نويسنده مدعى شده است كه، ” در پروسه انتقال از اسلام به ماركسيسم ( سال ۱۳۵۳) آرام، بر خلاف شهرام، آزاد بوده و بدين جهت …”، تقى شهرام در ارديبهشت ۱۳۵۲ از زندان سارى گريخت و به سازمان پيوست و پس از شهادت رضا رضايى كمى بعد به مركزيت سازمان وارد شد و در زمان ادعايى آقاى نويسنده، در خارج از زندان بود. چند سطر بعد در ناروا گويى هاى نويسنده نسبت به شهيد بهرام آرام، آورده است كه، ” گفته شده است كه آرام بخاطر دشمنى با اسلام، باعث گشت كه تضادها بين اسلامى ها و چپ ها بويژه در در زندان هاى شاه، نيز تشديد يابد.” تاريخ نويس ما در اين جا از عبارت جعلى، غير علمى و غير مستند،” گفته شده است”، استفاده كرده، چه كسى و در كجا چنين گفته است؟ آيا تاريخچه اى كه قرار است مرجعى براى آيندگان باشد را مى توان با چنين ناردستى هايى به جا آورد؟ چگونه و بر چه اساسى، بهرام آرام با اسلام دشمنى داشت؟ آيا اين دشمنى مهمتر از نبرد وى با رژيم بود كه توسط پليس سياسى شاه در يك درگيرى كشته شد؟

در پاراگراف بعد، نويسنده بدون هيچ سندى اشاره مى كند كه تقى شهرام، در ” آغاز پروسه تغيير و تحول در زندان ساواك شهر سارى محبوس بود و … در سال ۱۳۵۳ از زندان گريخت”. بنابر اسناد و كتب منتشره هر دو سازمان پيكار و مجاهدين در پس از انقلاب، پروسه تغيير و تحول، حداقل از دو سال پيش از انتشار “اعلام مواضع ايدئولوژيك سازمان مجاهدين خلق ايران” در پاييز ۱۳۵۴ شروع شده بود. تقى شهرام در ارديبهشت سال ۱۳۵۲ از زندان شهربانى و نه ساواك سارى گريخت. وى مهمترين و اصلى ترين فرد اين تغيير و تحولات بود و از همان آغاز، در تكوين آن نقش داشت.

در صفحه ۵۰۹، آقاى تاريخ نويس، باز هم بدون مدرك و برهان، مدعى شده است كه تغيير مواضع ايدئولوژيك در تهران مورد پذيرش اغلب كادرها قرار گرفت و در شهرستان ها با مخالفت روبرو شد. سازمان مجاهدين تنها در چند شهر عمده مانند، مشهد، تبريز، اصفهان و شيراز پايگاه هايى داشت. اساسا سيستم بسته و چريكى اجازه اين اعتراضات، بدين گونه را نمى داد و اغلب اعضا در اين پايگاه ها براى مدتى در آنجا مستقر بودند و مرتب به پايگاه هاى ديگر و از جمله تهران تغيير مكان مى دادند. نويسنده با استفاده از منبع مشكوكى همچون انتشارات ابوذر و يا روزنامه اطلاعات منتشره پس از انقلاب، اتهام ” كودتا”ى بخشى عليه ديگرى را بكار مى برد. اين اتهام بيشتر توسط سازمان مجاهدين ( رجوى و …) در كمى پيش و پس از انقلاب در ادبيات اين سازمان بكار گرفته شده است. همچنين در تداوم اشتباهات فاحش تاريخ نويس كه ظاهرا، هيچ گونه از اسناد و مدارك در مورد پروسه انشعاب را مطالعه نكرده، در مورد قربانيان اين انشعاب و از قول مخالفين اين واقعه مى نويسند. ” در جريان كودتا يكى از رهبران مجاهدين، مجيد شريف واقفى را بقتل رسانده و دو مجاهد ديگر، مرتضى صمديه لباف و مرتضى خاموشى، را به پليس ساواك لو داده اند.” در هيچ منبعى به نام شهيد مرتضى خاموشى در رابطه با اين واقعه اشاره نشده است. در كتاب ” بيانيه اعلام مواضع ايدولوژيك …” مجاهدين ماركسيست لنينيست، از شهدا مجيد شريف واقفى و مرتضى صمديه لباف، متاسفانه به عنوان خائنين شماره يك و دو نام برده اند، اما براى اولين بار است كه چنين دروغ تاريخى در مورد مرتضى خاموشى نوشته و اين جعليات ارائه مى شود. قتل درون سازمانى، شهيد مجيد شريف واقفى كه به دستور مركزيت سازمان و بويژه، تقى شهرام صورت گرفت، يك فاجعه درون سازمانى در امر مبارزه سياسى و تشكيلاتى بود و همچنين اقدام به قتل شهيد مرتضى صمديه لباف نيز كه منجر به زخمى شدن و سپس دستگيرى توسط ساواك شد، كمتر از آن نبود. معرفى و لو دادن اعضاى محكوم به قتل درونى، به هيچ وجهه در هيچ سند، مدرك و حتى اسناد ساواك نيز وجود ندارد و اصولا، حتى از نظر امنيتى و اطلاعات تشكيلاتى نيز نمى تواند منطقى باشد. چگونه عضو معترضى را كه داراى اطلاعات تشكيلاتى است به ساواك لو مى دهند؟ در مورد شهيد مرتضى خاموشى، وى در خارج از كشور و پس از تغيير ايدئولوژى سازمان، ماركسيست شد و به همراه يارش، شهيد حورى بازرگان در اواخر سال ۱۳۵۵، در مرز بازرگان در محاصره نيروهاى پليس قرار گرفتند و با سيانور خودكشى كردند. حال چگونه سازمان يكى از كادرهاى همراه خود را چند سال بعد در رابطه با اختلافات ايدئولوژيك سازمان ” لو” مى دهد؟ ۱۲

در پاراگراف بعدى، نويسنده اشاره مى كند كه پس از تغيير مواضع ايدئولوژيك و يا بنابر تعبير نا درست ايشان، ” پروسه انتقال از اسلام به ماركسيسم”، – ظاهرا، تغيير و تحول ايدئولوژيك به زعم نويسنده همچون انتقال بار از جايى به جاى ديگر است- ” دو سازمان تحت عنوان مجاهدين خلق، به مبارزه عليه شاه ادامه داده …”. در آن زمان همانگونه كه پيشتر هم نوشته شد، هيچ نشانى از سازمان مجاهدين خلق با ايدئولوژى اسلامى در خارج از زندان ها وجود نداشت. تا پيش از آزادى رهبران مسلمان مجاهدين از زندان، همچون مسعود رجوى و موسى خيابانى تا مقطع انقلاب، حتى يك اعلاميه به نام اين سازمان منتشر نشده است. اولين اعلاميه رسمى سازمان مجاهدين خلق، با آرم اوليه و با نشانه هاى اسلامى در اسفند ماه ۱۳۵۷ منتشر شد ۱۳. چگونه، آقاى پارسابناب از وجود و حضور آن مجاهدين ديگر در آن سال ها نام مى برد، بدون اين كه هيچ سند و مدرك و يا اعلاميه اى از فعاليت آنها ارائه دهد؟

تاريخ نويس در صفحه ۵۰۹ در رابطه با تغيير و تحولات درونى سازمان مجاهدين م ل، معتقد است كه رهبرى اين سازمان به “تغييرات مهمى در تاكتيك ها و سياست خود اقدام كرد” و در ضمن تحت تاثير روز افزون سازمان مجاهدين خلق ( منظور ايشان، بخش مسلمان است) كه در بين جوانان و دانشجويان نفوذ پيدا مى كرد تصميم به تغيير نام خود گرفت. مجددا آقاى پارسابناب بر اساس تخيل و موهومات، اشاره به سازمان مجاهدين مسلمان كه فعاليت گسترده اى داشت دارد، اما حتى يك نمونه از فعاليت بيرونى آن ارائه نمى دهد، اين بدين دليل است كه اساسا وجود نداشت، اين سازمان متاسفانه در اين سال ها صرفا در درون زندان ها به حيات خود ادامه مى داد. حال جوانان و دانشجويان، چگونه به سازمانى كه هيچ گونه حضور بيرونى نداشت، جذابيت روز افزون داشتند را تنها آقاى پارسابناب مى داند.

تغيير و تحولات تاكتيكى سازمان مجاهدين م ل، از سال ۱۳۵۶ آغاز و به مرحله اجرا گذاشته شد. شهيد محمد تقى شهرام، به عنوان رهبرى سلطه طلب سازمان – آن گونه كه منتقدينش در سازمان اعلام مى كردند- از كشور خارج شده بود. اعضا و مسئولين داخلى پس از انتشار داخلى مقاله ” دوآليسم سياسى” توسط حسين روحانى به اين نتيجه رسيدند كه مشى چريكى با ايدئولوژى ماركسيسم و كار سياسى در ميان طبقه كارگر در تضاد است و موجب دوگانگى در روش و سياست هاى سازمان خواهد شد. مشى چريكى، عملا از سال ۱۳۵۶ به كنارى گذارده شد و در تابستان ۱۳۵۷، رهبرى محمد تقى شهرام زير سوال رفت و سپس مدتى بعد و در طى پروسه اى از سازمان اخراج شد. در اين زمان مطابق بيانيه منتشره در مهر ماه ۱۳۵۷، اعضاى سازمان به اعاده حيثيت از اعضاى به قتل رسيده در اختلافات درونى سازمان دست زدند و خواهان تغيير نام سازمان شدند، اما تا شانزدهم آذر ماه همين سال كه “سازمان پيكار در راه آزادى طبقه كارگر” اولين اعلاميه خود را منتشر كرد، هنوز با همان نام قديمى ” سازمان مجاهدين خلق ايران” ( بخش ماركسيست لنينيست) ناميده مى شدند ۱۴.

در صفحه ۵۱۰، آقاى پارسابناب، براى چندمين بار و بدون هيچ مدرك و سندى، اطلاعات نادرستى در مورد سازمان پيكار و دو گروه كوچكترى كه از بخش منشعب بوجود آمدند ارائه مى دهد. بر خلاف نظر نويسنده، گروه “اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه كارگر”، كه بطور اختصار به گروه “آرمان” معروف شد، با پشتيبانى و همكارى تقى شهرام فعاليت نمى كرد. تقى شهرام هيچ فعاليت سياسى و فكرى با اين گروه نداشت. اين گروه متشكل از شهدا جواد قائدى، مهدى فيروز كوهى، محمد يزدانيان، عباس پاك ايمان بود. گروه ” نبرد در راه آزادى طبقه كارگر” نيز متشكل از شهيد محمد على عالم زاده و رفقاى ديگر بودند. امير حسين احمديان تا مقطع كنگره اول سازمان پيكار در اسفند ۱۳۵۷، همچنان عضو اين سازمان بود و بعدا بعلت تفاوت هاى سياسى به گروه نبرد پيوست ۱۵. گروه نبرد در پى شركت در كنفرانس وحدت، دچار انشعاب نشد، بلكه، با جذب چند گروه كوچكتر، به گروه بزرگترى تبديل شد. اين گروه در اوايل سال ۱۳۶۰، دچار اختلافات درونى گشت و بخشى از آن در صدد پيوستن به سازمان پيكار برآمد، اما با عنوان “گروه كمونيستى نبرد” تا مدتها به كار خود ادامه داد. در صفحه ۵۱۱، تاريخ نويس بدون توجه به مواضع سياسى سازمان پيكار در باره كل رژيم جمهورى اسلام، تنها به مواضع سازمان پيكار نسبت به دولت مهدى بازرگان اشاره مى كند. سازمان پيكار، اعتقاد به حاكميت دوگانه، بورژوازى ليبرال به رهبرى بازرگان و خرده بورژوازى مرفه سنتى به رهبرى روحانيت حاكم و شخص خمينى داشت. اين حاكميت دوگانه بعدها با جايگزينى، بنى صدر و حزب جمهورى اسلامى، دقيق تر معرفى گشت ۱۶.

در صفحه ۵۱۳، تاريخ نويس در دو پارگراف پى در پى به تناقض آشكار مى افتد. از سويى معتقد است كه سازمان پيكار، بنى صدر را نماينده بورژوازى ليبرال و ادامه دهنده راه بازرگان مى داند و از سوى ديگر، ” تغيير سريع اوضاع بعد از انتخاب بنى صدر به رياست جمهورى، بخشى از رهبرى پيكار را به تغيير موضع در مورد بنى صدر وادار ساخت.” ابولحسن بنى صدر در بهمن ماه ۱۳۵۸، رييس جمهور حكومت ايران شد. چگونه، با وجودى كه تاريخ نويس، معتقد است كه ” برخورد خصمانه پيكار به بنى صدر و ديگر افراد و شخصيت هاى ليبرال بويژه بعد از كنگره دوم سازمان در شهريور ۱۳۵۹، شديد تر گرديد”، در چندين ماه پيشتر از آن به تغيير مواضع دست زده باشند؟!

از روى دست هم نويسى تاريخ نويس، بدون تحقيق و يا حداقل پرس و جويى ابتدايى، ايشان را وادار به ارائه اطلاعات نادرست مى كند. ايشان به نقل از كتاب مملو از اشتباه، “شورشيان آرمانخواه” اثر ” مازيار بهروز”، به افرادى به نام هاى ابراهيم نظرى و افخم احمدى به عنوان اعضاى مهم سازمان اشاره مى كند. اين دو به همراه مرتضى آلادپوش از كانديداى مشترك سازمان پيكار و گروه هاى ديگر براى انتخابات مجلس خبرگان بودند و هيچگاه عضو سازمان پيكار نبوده اند تا از افراد سرشناس آن باشند. در همين صفحه، نويسنده مى نويسد، ” ضرباتى كه سازمان پيكار در سه ماه اول سال ۱۳۶۰، از طرف رژيم جمهورى اسلامى خورد، بخش بزرگى از رهبرى سازمان را به اين نتيجه رساند كه رويارويى مسلحانه با دشمن در آن شرايط مناسب نيست”. نخست اين كه ضربات رژيم در سه ماه اول سال نبود كه در سه ماه دوم و همزمان با يورش به همه سازمان هاى سياسى مخالف رژيم صورت گرفت. دوم، سازمان پيكار هيچگاه به مبارزه مسلحانه اعتقادى نداشت كه پس از اين تهاجم رژيم به عدم آن تصميم بگيرد، انتقادات سازمان پيكار در اين مقطع به عمليات مسلحانه سازمان مجاهدين خلق بود. تاريخ نويس در اينجا با قاطى كردن مواضع اين سازمان و ديگران به نتيجه گيرى هاى مضحكى دست يافته است. سوم، در يك پاراگراف قبل تر ايشان نوشته است كه، “سازمان پيكار با اين كه هزاران عضو و هوادار داشت، ولى بر خلاف ديگر سازمان هاى چپ ماركسيستى، كادر رهبرى آن كوچك بود.” اما در پاراگراف بعدى معتقد است كه ” بخش بزرگى از رهبرى سازمان” چنين و چنان كرد.

در اين صفحه با اطلاعات نادرست و مغشوش، نويسنده بدترين تاريخ نويسى را ارائه مى دهد. وى در پى آوردن دو نقل قول بى ارتباط با تحليل ايشان از نشريات پيكار، مدعى مى شود كه ، ” در تابستان ۱۳۶۰، عده اى از كادرهاى رهبرى ( مسعود جيگاره اى، محمد على صمدى و حسين احمدى روحانى) از سازمان پيكار جدا گشته و طى اعلاميه اى تحت نام، ” جناح انقلابى” مبارزات قهر آميز عليه رژيم را تبليغ كردند.” جل الخالق، واقعا سر آدمى از اين همه دروغ و ناراستى سوت مى كشد. نويسنده باز هم هيچ مدرك و سندى براى اين ناراستى ها ارائه نمى دهد در صفحه ۵۱۵، تاريخ نويس مجددا فراموش مى كند كه در يك صفحه پيشتر معتقد بود كه سازمان پيكار پس از انتشار بيانيه منتشره در نشريه پيكار ۱۱۰، در صدد نرم كردن حملات تند خود عليه ليبرال ها بوده و تكرار مى كند كه در پيكار ۱۱۳، ” روزنامه ( نشريه پيكار هفته نامه بود) پيكار دوباره حمله به ليبرال ها و بنى صدر را تشديد بخشيد.”

با آغاز بحران درونى در سازمان پيكار در سال ۱۳۶۰ و همچنين سركوب شديد رژيم در اعدام و زندانى كردن صد ها نفر از اعضا و هواداران آن، سازمان عملا به سه شاخه كه از نظر سياسى و تشكيلاتى اختلافاتى داشتند، تقسيم شد. شاخه اول از هواداران و پيش برندگان بيانيه منتشره در پيكار ۱۱۰ در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ بودند كه به بيانيه ۱۱۰ معروف بود. اين بيانيه كه رسما به عنوان نظر سازمان اعلام شد (و بعد در نتيجهء مخالفت هاى درونى به حال تعليق درآمد) معتقد بود كه با توجه به تغيير و جابجايى قدرت در هيات حاكمه، نوك حمله سازمان مى بايستى متوجه حزب جمهورى اسلامى و روحانيت حاكم باشد. در اين مورد مى توان با مراجعه به بيانيه سازمان پيكار در نشريه شماره ۱۱۰، متوجه شد كه: ” در اين مبارزه، به لحاظ آرايش عينی قوای سياسی و نقش حزب جمهوری در اين ميان، پرولتاريا و دموکرات های انقلابی می بايست مرکز ثقل مبارزه خويش را حول دفاع از آزادی های دموکراتيک بر روی حزب جمهوری، يعنی نيروی اصلی و تعيين کننده روند سياست رژيم، متمرکز نمايند. اين تاکتيک در شرايط کنونی، يگانه تاکتيک صحيح انقلابی برای گسترش انقلاب و مبارزه طبقاتی و نزديک ساختن پرولتاريا و اردوگاه انقلاب به اهداف استراتژيک مرحله اى خويش در انقلاب دموکراتيک يعنی سرنگونی سلطه امپرياليسم و بورژوازی حاکم و برقراری جمهوری دموکراتيک خلق است.” و همچنين چند پاراگراف بعد: ” هر سياستی که در شرايط کنونی، نخواهد مضمون آرايش سياسی نيروها را بطور عينی درک نموده و تلاش نمايد که عليرغم روند عينی تضادها با ليبرال ها به همان نحو برخورد کند که با حزب، مرکز ثقل مبارزه توده ها را که بايد بر روی حزب متمرکز شود، تشخيص ندهد، و ثانيا نقش و کارکرد واقعی ليبرال ها را بدرستی تشخيص نداده و مضمون متفاوت برخورد و افشاگری عليه آن را از نظر دور اندازد، به درکی چپ روانه از تاکتيک در غلطيده است.” ۱۷

يكى از دو جناح و يا بخش مخالف اين بيانيه كه اكثريت هواداران سازمان و بويژه سازمان دانشجويان و دانش آموزان پيكار را دربر مى گرفت، كاملا با آن مخالف بود، اين جناح به خود نام “جناح انقلابى” پيكار داده بود. هيچ كدام از رهبرى كنندگان اين جناح در مركزيت و يا على البدل مركزيت نبودند. مهمترين اعضاى آن، رفقايى با نام مستعار ” احمد”، “محسن” و شهيد محمد على صمدى بودند. بخش ديگر كه اعضاى قديمى سازمان هم در آن بودند، معتقد بود كه گرايش هاى مختلف نظرى بايد در نشستى پيرامون بحران و سرنوشت سازمان تصميم بگيرند، اين بخش به كميسيون گرايشى معروف شد.

مركزيت سازمان پيكار در زمان خاموشى آن در اواخر سال ۱۳۶۰، متشكل از حسين احمدى روحانى، عليرضا سپاسى آشتيانى، مسعود جيگاره اى، بهرام ( اسم مستعار) و قادر(اسم مستعار) بودند. سازمان دو عضو على البدل مركزيت به نام هاى احمدعلى روحانى و شهرام محمديان باجگيران داشت. تمام آنها جز دو نفرى كه با نام مستعار معرفى شده اند، بدست رژيم جمهورى اسلامى كشته شدند.

در همين صفحه و در پاراگراف آخر، نويسند دوباره در پايان كار سازمان پيكار، معرفى مركزيت و تعلق جناحى افرد آن به اشتباه مى نويسد،” … در فروردين ۱۳۶۱، سازمان پيكار به كلى متلاشى گرديد و رهبران آن به زندان افتادند. عليرضا سپاسى آشتيانى ( از اكثريت)، حسين روحانى، مسعود جيگاره اى و محمد على صمدى از ( جناح انقلابى ) از جمله دستگير شدگان بود.” واقعيت اين است كه، سازمان پيكار از نظر تشكيلاتى در اواخر سال ۱۳۶۰، از كار افتاده بود اما از نظر فكرى و فعاليت هاى منطقه اى و پراكنده فراتر از تاريخى كه آقاى پارسابناب نگاشته، در جنبش حضور داشت. در بهمن ماه ۱۳۶۰، با دستگيرى اغلب اعضاى مركزيت و مسئولين بالاى سازمان، فعاليت آن بصورت يكپارچه و همه گير متوقف گرديد. در مركزيت سازمان، حسين احمدى روحانى و عليرضا سپاسى آشتيانى، تعلق به هيچ جناحى نداشتند، بهرام ( نام مستعار) به هواداران بيانيه ۱۱۰، و قادر و جيگاره اى نيز در كميسيون گرايشى فعال بودند ۱۸.

در صفحه ۵۱۶، تاريخ نويس در معرفى حسين احمدى روحانى، تاريخ تولد وى را سال ۱۳۲۰، عنوان مى كند اما در جلد اول همين دوره، وى را متولد ۱۳۲۹،همچنين عنوان مى دارد كه وى در سال ۱۳۵۳، با ” گرويدن به ماركسيسم از بنيانگذاران بخش منشعب ( مجاهدين ماركسيست) بوده” است. در حقيقت، حسين احمدى روحانى تنها بازمانده كادرهاى مركزيت اوليه سازمان مجاهدين در خارج از زندان بود كه در سال ۱۳۵۴، ماركسيست شد.

در صفحه بعد، ۵۱۷، و پايانى اين مجموعه ، آقاى پارسابناب در تكرار نادرستى هاى تاريخى خود، مى نويسد، ” در پاييز ۱۳۶۱، بعد از جريانات تسليم روحانى و اعدام جيگاره اى، محمد على احمدى و قاسم عابدينى، جناح انقلابى نيز با بحران روبرو شده و عملا به چند گروه تقسيم گشت. يكى از اين بخش ها تحت رهبرى تراب حق شناس در سوئد تحت عنوان گرايش پرولترى در سال ۱۳۶۲ به فعاليت اقدام كرد.” فردى به نام محمد على احمدى در سازمان پيكار و در سطح رهبرى آن وجود نداشته، مشخص نيست اين نام از كجا به نوشته تاريخ نويس راه يافته است. جناح انقلابى و يا فراكسيونيست ها، در رهبرى سازمان دانشجويى و دانش آموزى پيكاربودند و از جمله افراد مهم آن كه زنده هستند مى توان از، احمد ( نام مستعار) و محسن ( نام مستعار) نام برد. تراب حق شناس نه تنها به اين جناح تعلق نداشت، بلكه از مخالفين آن بود و به همراه مسعود جيگاره اى و قادر ( اسم مستعار) و افرد ديگر در بخشى بنام “كميسيون گرايشى” فعاليت مى كردند ۱۹. تراب حق شناس از بازماندگان قديمى سازمان مجاهدين خلق و يكى از فعالين جنبش كمونيستى است كه تا سال ها پس از خاموشى سازمان در صدد بود كه به همراه اعضا و هواداران باقيمانده سازمان پيكار آن را در شكل نو و با انتقاد به گذشته اش احيا كند كه متاسفانه در همان سال هاى اوليه دهه ۱۳۶۰، بى نتيجه ماند. وى با انتشار چندين شماره از نشريه ” انديشه و پيكار” و همچنين راه اندازى تارنمايى به همين نام به كمك رفقاى ديگر به نشر و تبليغ انقلاب پرداخته و اخيرا اسناد و مدارك سازمان هاى مجاهدين خلق و پيكار را در اين تارنما براى خوانندگان و همچنين تاريخ نويسانى همچون آقاى پارسابناب قرار داده است.

در ادامه جعليات پى در پى آقاى پارسابناب در معرفى تراب حق شناس، ايشان مدعى است كه: ” حق شناس بعد از گرويدن به ماركسيسم، در سال ۱۳۵۷، از بنيانگذاران سازمان پيكار گشته و در ۱۳۵۹، كانديداى آن سازمان براى مجلس شورا گرديد.” تراب حق شناس در سال ۱۳۵۴، و از كادرهاى قديمى بود كه ماركسيسم را پذيرفت. وى در سال ۱۳۵۷، و در زمان انتشار اولين اعلاميه سازمان پيكار در شانزدهم آذر ۱۳۵۷، در ايران نبود، و به سرو سامان دادن به دفاتر سازمان در خارج از كشور مى پرداخت و حتى تا پس از كنگره اول سازمان در اسفند ۱۳۵۷ و در اوايل سال ۱۳۵۸، به ايران بازنگشت. با وجود سرشناسى در جنبش مبارزاتى ايران، همچنان از اعضاى مخفى سازمان پيكار بود و هيچگاه، كانديدا سازمان براى هيچ انتخاباتى نشد.

در آخرين پاراگراف، نويسنده، مدعى است كه، ” بخشى از كادرها و طرفداران كه به زندان رفته بودند ( احتمالا به زعم تاريخ نويس با پاى خودشان رفته بودند، مثلا به پيك نيك)، با انتشار نشريه پيكار تئوريك سياسى و براى همراهى و همكارى با اتحاد مبارزان كمونيست آماده شدند.” آيا آقاى پارسابناب در كره ديگرى زندگى مى كند و هيچ از اوضاع ايران و زندان هاى آن نمى داند كه چنين هجوياتى با سياه كردن كاغذ بيان مى دارد. اگر كادر و يا هوادارى از سازمان پيكار به زندان جمهورى اسلامى مى افتاد، اعدام مى شد و يا سال ها در زندان مى ماند. زندانيان در جمهورى اسلامى كه كشورى در كره زمين است، هيچگاه توانايى داشتن تشكيلات و همفكرى در يك زمان محدود را هم نداشتند تا چه رسد كه دست به انتشار!! نشريه اى بزنند و با اتحاد مبارزان كمونيست كه تا اواسط سال ۱۳۶۲، ديگر وجود نداشت، بپيوندد.

در دورانى كه ما هر چه بيشتر به دانستن واقعيت گذشته خود نياز داريم، تا بهتر و پر قدرت تر براى آينده گام برداريم، با انتشار چنين كتاب هاى كم ارزش و پر از اشتباه و ناروايى، بيش از پيش به مخاطره مى افتيم. اساسا چه نيازى به انتشار اين همه هجويات و جعليات به اسم تاريخ و در واقع كتاب سازى است. آقاى پارسابناب با يدك كشيدن عنوان دكتر و استاد تاريخ در دانشگاه استرير،(ايالات متحده) ۲۰ ، مسئوليتى بيش از پيش در انتشار كلمه به كلمه اين نا تاريخ نويسى بر عهده دارد. ناشر در مقدمه جلد اول متذكر شده است كه اين كتاب ” ثمره ۱۵ سال كار و تحقيق و بررسى دكتر يونس پارسا بناب مى باشد…. اين كتاب بخاطر وسعت دوره تاريخى مورد بررسى و انبوه بيشمار منابع و مآخذ استفاده شده و مندرج در آن، احتمالا مى تواند به عنوان يكى از غنى ترين و پر محتوا ترين نوشته هاى اخير ايران به شمار آيد.”

اگر تاريخ نويس حتى براى چند روز و نه ۱۵ سال، نوشته و نتيجه كار خود در مورد سازمان پيكار و مجاهدين را در اختيار افراد مطلع از اين دو سازمان قرار مى داد، حداقل اين همه اشتباهات اسفبار در مكتوبش وارد نمى شد. بر خلاف ناشر، معتقدم كه اين كتاب، در مورد دو سازمان مجاهدين خلق و پيكار، سراسر اشتباه، و گمراه كننده بوده تا چه رسد كه غنى و پر محتوا باشد. بايستى توجه داشت كه اين مشتى نمونه خروار از جعليات، نادرستى ها و ناروايى ها درباره سازمان هاى معروف و باسابقه اى مانند، سازمان مجاهدين و پيكار است كه داراى ادبيات و نشريات گسترده اى بوده اند. در مورد گروه ها و سازمان هاى كوچكتر و كم سابقه تر متاسفانه اين تاريخ نويسى سر به ناكجا آباد مى برد.

جولاى ۲۰۰۹

منابع:

۱- نشريه مجاهد، شماره ۲۱، سه شنبه،۹، بهمن ۱۳۵۸. نشريه مجاهد، شماره ۶۰، شنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۳۵۹، مطلبى درباره شهيد حبيب رهبرى. همچنين كليه زندگى نامه هاى منتشره درباره شهيد احمد رضايى.

۲- برفراز خليج، محسن نجات حسينى، نشر نى، ۱۳۷۹، تهران، ايران.

۳- در اين مورد مى توان به، بيانيه اعلام مواضع ايدئولوژيك سازمان مجاهدين خلق ايران، همين سازمان، مهر ۱۳۵۴، باز انتشار اينترنتى در خرداد ۱۳۸۴ در تارنماى انديشه و پيكار، مراجعه كرد.

http://www.peykarandeesh.org/PeykarArchive/Mojahedin-ML/bayaniyeh-1354.html

۴- نشريه مجاهد، شماره ۴۹، شنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۵۹.

۵- بر فراز خليج، و همچنين نشريات سازمان پيكار درباره محمد تقى شهرام و بهرام آرام.

۶- تارنماى انديشه و پيكار، بخش آرشيو اسناد.

۷- اطلاعيهء بخش مارکسيستی ـ لنينيستی سازمان مجاهدين خلق ايران، مهر ۱۳۵۷، باز انتشار اينترنتى، http://www.peykarandeesh.org/PeykarArchive/Mojahedin-ML/etelaiyeh-1357.html

۸- حتى در كتابى كه توسط جمهورى اسلامى منتشر شده نيز چنين نيست. تاريخ شفاهى سازمان مهدويون، نشر مركز انقلاب اسلامى، ۱۳۸۴، تهران، ايران.

۹- http://www.peykarandeesh.org/PeykarArchive/Mojahedin/Faryade-khalgh-khamosh-shodani-nist.pdf

۱۰- خط سه كوششى در جهت راهى مستقل، بهزاد مالكى، تارنماى انديشه و پيكار.

http://www.peykarandeesh.org/old/saf.aza/s.aza.pdf/Khate3.pdf

۱۱- نشريه مجاهد شماره ۶، سازمان مجاهدين خلق ايران، مرداد ۱۳۵۵، خارج از ايران، ص ص ۱۴۵-۱۳۲.

۱۲- نشريه پيكار، شماره ۴۴، شش اسفند ۱۳۵۸، صفحه ۱۶.

۱۳- اعلاميه سياسى- نظامى شماره ۲۱، به تاريخ ۲۷ اسفند، ۱۳۵۷، فشرده گزارش فعاليت هاى سازمان از اواخر سال ۱۳۵۳ ( ضربه اپورتونيست هاى چپ نما) تا كنون، باز انتشار در “تحليل آموزشى بيانيه اپورتونيست هاى چپ نما”، سازمان مجاهدين خلق ايران، بهار ۱۳۵۸، ايران. اين كتاب در سايت انديشه و پيكار موجود است.

۱۴- منبع شماره ۷.

۱۵- نبرد و مسئله انشعاب، سازمان پيكار، تابستان ۱۳۵۸.

۱۶- مقدمه اى بر ليست شهداى سازمان پيكار، توسط تراب حق شناس در تارنماى ” انديشه و پيكار.

http://www.peykarandeesh.org/PeykarArchive/pdf/Shohada.pdf

همچنين مجله نقطه، شماره ۷، بهار ۱۳۷۶، مقاله تراب حق شناس با عنوان: احزاب و سازمان هاى جنبش كمونيستى ايران.

۱۷- بيانيه سازمان پيکار در راه آزادی طبقه کارگر پيرامون اوضاع و تحولات سياسی جديد، نشريه پيکار شماره ۱۱۰ دوشنبه ۲۵ خرداد۱۳۶۰ . 


۱۸- رفيق ما پوران بازرگان، بهروز جليليان، منتشره در تارنماى انديشه و پيكار.

http://www.peykarandeesh.org/PouranBazargan/Behrpouz-Jalilian-Pouran-Bazargan.html

۱۹- اطلاعيه تراب حقشناس در سال ۱۳۶۰.

۲۰- مقدمه ناشر در جلد اول و همچنين معرفى آقاى پارسابناب در اين سايت اينترنتى:

http://southbaymobilization.org/calendar/2006/2006_02.htm