نویسنده: تراب حق شناس پنجشنبه ، ۱۳ آذر ۱۳۹۳؛ ۰۴ دسامبر ۲۰۱۴
(اشارهای به شمارههای اخیر مهرنامه و چشم انداز ایران، چاپ تهران) “دفاع میکنم از اندیشهای که آن را سستی جانبدارانش در هم شکسته است.”(۱)
پنجاه سال از پاییز ۴۴-۱۳۴۳ که جمع نخست مجاهدین به تدریج شکل گرفت تا در ۲۰ بهمن ۱۳۵۰ به نام سازمان مجاهدین خلق ایران اعلام موجودیت کند، میگذرد. برای برخی خوشآیند باشد یا بدآیند، من از کسانی بودم که این شانس و افتخار را دارم که با آن کاروان انتقادی، سیاسی، انقلابی و عدالت جو همراه بودهام. نه همیشه پیشرو، نه پیرو بلکه همواره رهرو. در سطور زیر میکوشم شهادتهای خودم را از این مسیر دشوار، رزمنده و بالنده به اختصار تمام ارائه دهم. اینکه برای روایت امثال من هیچ جایی در قلمرو جمهوری اسلامی وجود ندارد دلیلش روشن است. ما معتقدیم که حقیقت انقلابیست و کار خود را خواهد کرد. همین که نیروهای ارتجاعی غالب و مغلوب اینطور وحشیانه به تحریف تاریخ و لجن مال کردن گرایش ترقیخواهانه مجاهدین در هر سه مرحله (قبل از تغییر ایدئولوژی، پس از آن و سپس سازمان پیکار) میپردازند دلیلی کافی برای خطریست که آنها از ناحیه این گرایش درون مجاهدین احساس میکنند. به تعبیری دیگر به نظر میرسد که “شبحی در گشت و گذار است”. واقعیات عینی در جامعه ما نشان میدهد که گرایش چپ درون مجاهدین هنوز زنده است، وگرنه چرا این همه مقاله و مصاحبه و کتاب برای “اثبات” اینکه مجاهدین از همان آغاز منحرف بودند و تاریخ آنها را میتوان آنطور که مهرنامه شماره ۳۸ نوشته “پله پله تا ارتداد” نامید؟ خلاصه اینکه نه تنها باید خاکشان را به توبره کشید بلکه هیچ اثری را که از آنان باز مانده باشد نباید به حال خود گذاشت. از سه جلد کتاب زندگی خمینی نوشته فردی به نام صادق زیارتی که حمید روحانی امضاء میکند و سراپا کینه و عقده ارتجاعی نسبت به مبارزینی ست که راه امام او را قبول نداشتند گرفته تا انواع به اصطلاح خاطراتی که از کسانی مانند عزت شاهی، احمد احمد، جلال فارسی و مهدی جعفری برازجانی و محمود دعائی تا برسد به سه جلد کتاب که از طرف “موسسه تحقیقاتی” رژیم به عنوان “مجاهدین از پیدایی تا فرجام” منتشر کردهاند. اخیرا مهرنامه به سردبیری محمد قوچانی در شماره ۳۸، مهر ۱۳۹۳حدود ۲۵ صفحه و نیز در چند شماره دیگر، همچنین مجله چشم انداز ایران به سردبیری لطف الله میثمی در شماره های مختلف از جمله ۸۵، اردیبهشت و خرداد ۱۳۹۳ و ۸۶ تیر و مرداد ۱۳۹۳ باز هم مقالاتی منتشر کردهاند تا تاریخ مجاهدین را لجن مال کنند. علت این خصومت افسار گسیخته چیست؟ فقط یک چیز و آن دفاع از ماهیت طبقاتی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ست. راستی اگر گرایش تکاملی مجاهدین به چپ و رهایی از توهمات طبقاتی و مذهبی، دیگر وجود ندارد چرا باز هم پس از پنجاه سال از تاسیس مجاهدین و چهل سال از “اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان” در سال ۱۳۵۴ و پذیرش مارکسیسم بهعنوان تئوری راهنمای عمل، آن را این قدر مورد حمله قرار میدهند؟ به نظر میرسد که از چیزی میترسند. پس لرزههایی خواب را از چشمانشان میگیرد و آنها را به تکاپو انداخته است. حملهها و دندان قروچههای کینه توزانه که هرگز متوقف نشده و از جمله زندانها، شکنجهگاهها، “توابسازی”ها و گورستانهای خاوران را انباشته دلیلی کافی برای وحشتیست که نیروهای ارتجاعی از گرایش به مارکسیسم دارند. هفت سال پیش یکی از چهرهای “ملی مذهبی” در پی درگذشت پوران بازرگان در نامهای محتاطانه چنین نوشته بود: “نيم ساعت پيش شنيدم پوران بازرگان مرد. و من كه نه سر پيازم و نه ته آن، غصهدار شدم. راستى براى غصهدار شدن بايد سر و ته پيازى بود؟ شخصاً نمى شناختمش به جز تك و توك دفعهاى كه اينجا و آنجا، گهگاه به پست هم مىخورديم. فقط قصه زندگى او و نسلش را مىدانستم كه شد برگى تراژيك از تاريخ تراژيك معاصر ما. قصهاى كه هنوز كه هنوز است پس لرزههايش جامعه ما را مىلرزاند. شايد همين دانستن نيم بند بود كه هيچ وقت براى بيشتر دانستن پا به جلو نگذاشتم. شايد هم مطمئن بودم اگر پا به جلو بگذارم، يك پا عقب خواهد نشست. در هر دو صورت، گفتگو ناممكن بود. غصه من احتمالاً به همين دليل است: حسرت [اینکه] از كنار گوشهاى از تاريخ روزگارت بگذرى و بى اعتنا. از كنار معلم قرآنى كه مرتد شد. مؤمن بود و كافر شد. چريك بود و تبعيدى شد. پر هياهو بود و تنها شد، جغرافى بود و تاريخ شد. «شدن»هايى را كه بسيارى از دوستان و شاگردانش هرگز بر او نبخشيدند. آيا معلمى را كه اعلام مىكند هرچه تا به امروز آموزانده بى فايده و دروغين بوده است مىشود بخشيد؟”…
مهندس بازرگان برای قبول و قبولاندن مذهب در قرن بیستم کوشید از معیار علم کمک بگیرد تا تکه پارههایی از اعتقادات دینی را موجه و قورت دادنی کند و یک عمر پای آن زحمت کشید که روحانیت هرگز او را به همین دلیل نبخشید. اما مجاهدین کوشیدند با تخم لق معیار علم که بازرگان در دهان آنها شکسته بود نه برای توجیه مذهب، بلکه برای مبارزه خویش علیه امپریالیسم ودفاع از منافع زحمتکشان و دستیابی به تحلیل علمی و مارکسیستی استفاده کنند. باید خاطر نشان کنم که مجاهدین تافته جدا بافتهای نبودند. آنها به عنوان عناصر آگاه جامعه میخواستند پژواک مبارزه طبقه ستمکش باشند که دیگر با دستگاههای فکری (پارادایمهای) مطرح شده در سطح جامعه پاسخ مسائل خود را نمییافت. واقعیت این است که عناصر آگاه چه شخصیتها و چه جریانها و احزاب که در مبارزه طبقاتی شرکت دارند مثل قلهای از کوه یخاند که قسمت اعظم آن پنهان است و همواره باید در بررسی تحولات طبقاتی جامعه چه راست و چه چپ آن را در نظر گرفت. آنها همزمان به نیاز طبقهای که به آن تعلق دارند لبیک میگویند و نیز به نوبه خود در مبارزه طبقاتی درون جامعه شرکت میجویند، مبارزات را تئوریزه میکنند.
ما مجاهدین اعتقادات اسلامی داشتیم و به واجبات و وظایف خود بسیار بهتر از مدعیان و سوداگران دین عمل میکردیم و تا پای جان وفادار بودیم. بنابراین آنچه تحریفگران مطرح کردهاند که مجاهدین دین را بهانه و وسیله تلقی میکردند جز افترا نیست. اما همانطور که در کتاب “بیانیه اعلام مواضع مجاهدین” در سال ۱۳۵۴ آمده مجاهدین اول مبارز بودند، بعد مسلمان. نیازهای مبارزه همواره در ذهن ما اولویت داشت. به همین دلیل اندیشهها و تجاربی که متعلق به خداپرستان نبود ولی ما را در امر مبارزه یاری میداد، بیگفتگو مورد توجهمان بود. اعتقادات مذهبی به تدریج، بی مصرف بودن خود را در عمل مبارزاتی به ما نشان میداد. اگر راست میگفتیم باید آن را کنار میگذاشتیم. مسیر صعب و ناهموار مبارزه ما که از یکسو پا در سنت اسلامی داشت و از سوی دیگر چشم به آینده عادلانهای برای طبقات زحمتکش و کارگر دوخته بود تا مدتی کوشید هر دو منبع را مد نظر قرار دهد. اندیشههای مذهبی و آیات قرآن و متن نهج البلاغه تا آنجا که اهداف مبارزاتی ما را تایید میکردند مورد استفاده بود. برای ما اساسا آنچه به عنوان روشنفکری دینی نامیده میشود اعتباری نداشت. ما در پی “سابیدن” و جلا و جلوه دادن به عقاید مذهبی نبودیم. به ما چه مربوط بود که زمین هفت طبقه و آسمان هفت طبقه باشد، یا جن وجود خارجی داشته باشد یا نه، یا کسانی که پیامبر نامیده میشوند رسالتی داشتهاند یا نه. مسئله ما مبارزه در راه آزادی، برابری و برادری بود. چیزهایی که با تمام وجود برای تحقق آنها میکوشیدیم و در راه آنها جان میدادیم. حساب مجاهدین را بر خلاف آنچه برخی گفتهاند نمیتوان با “روشنفکری دینی” یکی گرفت. نکته مهمی که باید گفت اینکه انشعاب جوانان نهضت آزادی از این جمعیت و پیمودن مسیری که به تشکیل سازمان مجاهدین انجامید از همان آغاز نه یک انشعاب صرفا سیاسی (مبنی بر طرد رفرمیسم و نیز علمی تلقی کردن مبارزه و تشکیل سازمان انقلابیون حرفه ای)، بلکه آغاز یک گسست ایدئولوژیک طبقاتی بود. مجاهدین مبارزه را علم میدانستند و معتقد بودند در مبارزه با امپریالیسم که به تعبیر خودشان مانع راه تکامل انسان بود، ضروریست که از علم زمانه یعنی تجربیات جنبش کارگری و سوسیالیستی استفاده شود. بیهوده نیست که فقط سه سال پس از این آغاز، وقتی در سال ۱۳۴۷ مسئولین مجاهدین (حنیف نژاد، سعید محسن و بدیع زادگان) برای نخستین بار وجود تشکل خود را به مهندس بازرگان اعلام کردند و گفتند که چه تحلیلی از اوضاع اجتماعی و سیاسی دارند، آقای بازرگان با شم طبقاتی خود فهمید و گفت، “اینها حرفهای کمونیستهاست”. همین حرف را احمد علی بابایی که از مؤسسین نهضت آزادی بود با دیدن کتاب “اقتصاد به زبان ساده” در پاریس به حسین روحانی گفته بود و همین حرف را دکتر مصطفی چمران در بیروت به من. چنانکه هاشمی رفسنجانی که در سال ۱۳۵۳ به دمشق آمده بود به من میگفت: ما از اول هم میدانستیم که اسلام شما با اسلام ما یکی نیست اما آیه را از روی آرم سازمان برندارید. زیرا وجود مجاهدین به ما این امکان را میداده که بگوییم تنها کمونیستها نیستند که میتوانند مبارزه مسلحانه کنند… (اینها و شواهد دیگری را در مصاحبهای تحت عنوان “از گذشته تا آینده” آوردهام). رک: http://peykarandeesh.org/articles/745-mosahebetorab.html
مجاهدین که به یمن آشنایی محدود با علم زمان (مارکسیسم) سازمان انقلابیون حرفهای خود را با آموزشهای لازم سیاسی، اقتصادی، امنیتی و غیره تاسیس کرده و گسترش داده بودند، در اول شهریور ماه ۱۳۵۰ مورد حمله ساواک قرار گرفته عمده کادرهای خود را عملا از دست دادند. آنها که مرزبندی لازم با سنت اسلامی رایج را نداشتند دستگیریشان باعث شد که بازاریان و خردهبورژوازی سنتی گمشده خود را در آنها بیابند و پس از شکست ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ۱۵ خرداد ۴۲ گمان کنند که قهرمانان خود را یافتهاند. خردهبورژوازی سنتی به نوعی در رژیم شاه خود را ستمدیده مییافت اما در عرصه مبارزه رادیکال نمیتوانست خود را همپای کمونیستها نشان دهد. این است که با حمایت از مجاهدین کوشید آنها را نماینده خود و ایدئولوژی خویش بشناساند. گرایشهای چپ درون مجاهدین را منکر شود و قامت آنها را به قامت خویش تصویر نماید. حال آنکه مجاهدین آن نیرویی که آنها آرزو میکردند نبودند. برای مثال زمانی که قریب صد نفر از خانوادههای زندانیان مجاهد به قم رفته در منزل آیت الله شریعتمداری بست نشسته بودند تا روحانیت به رژیم فشار بیاورد و فرزندان آنها اعدام نشوند شایع شده بود که دعاها و نوحهسراییهایی به نام مجاهد ناصر صادق در آنجا بر سر زبانها بوده و من نواری از آن را در دست محمد منتظری در نجف دیده بودم. دود از کلهام بلند میشد که از یک طرف ناصر صادق در دادگاه نظامی میگوید: “درست است که ما مسلمانیم ولی به مارکسیسم به عنوان یک مکتب مترقی اجتماعی احترام میگذاریم” و مجاهدین دیگری در همان دادگاه میگویند: “ما افتخار میکنیم که همراه با کمونیستها در میدان چیتگر اعدام شویم”… ولی از طرف دیگر در جامعه از آنها همچون مذهبیان قشری و نوحه خوان یاد میشود! متاسفانه شرایط پس از دستگیری شهریور باعث شد که سازمان بسیار بیش از آنچه واقعیت داشت چسبیده به اعتقادات مذهبی معرفی شود، روحانیون تهران و شهرستانها که سالها سکوت و حتی همکاری با رژیم شاه را تبلیغ و موعظه کرده بودند اینک خود را مبارز و طرفدار انقلاب جا میزدند. سازمان از این جهت اعتبارش لطمه فراوان دید. آن حمایتها تاثیر خود را حتی در برخی عملیات سازمان برجا گذاشته بود. رهبری سازمان و کادرهای معدودش تا حد زیادی کوشیدند مرز مجاهدین و نیروهای مذهبی ضد کمونیست را روشن نگه دارند. باقر عباسی در سال ۱۳۵۱ پشت میلههای زندان فریاد میزد که من مارکسیست هستم و رضا رضایی در نامهای به ما نوشته بود “… حالا آقای رفسنجانی در ضرورت حمایت از مجاهدین حرف میزند. فردا که قالیهای قیمتی را از زیر پایش کشیدیم آن وقت میفهمد که حمایت از مجاهدین یعنی چه”… باری، تلاش سازمان برای احیای گرایش چپ خود اگر موفق نمیشد مجاهدین به دنبالچههای همین رژیم ارتجاعی کنونی بدل میشدند. سازمان در روند تکاملی خود در راه نزدیک شدن هر چه بیشتر به مبارزه زحمتکشان باید خود را از اندیشههای مذهبی میپالود. ما بارها گفتهایم که در این پالایش، سازمان به اشتباهات جبران ناپذیری افتاد ولی طبقاتی که از تصحیح مواضع سازمان لطمه خوردند و نتوانستند یک سازمان رزمنده و رادیکال را به رنگ خود در آورند و ببلعند بسیار زیان دیدند. مائدهای آسمانی بی هیچ زحمتی داشت به چنگشان میافتاد و هنوز پس از پنجاه سال هر چه میتوانند در نفی و انکار آن به هم میبافند…
تاکید میکنم که امروز پس از تجربه دردناک رژیم جمهوری اسلامی و روشن شدن مفاسد آن، این احتمال وجود دارد که جوانان جستجوگر برای یافتن پاسخ به معضلات جامعه، به ویژه مسئله نابرابریهای اجتماعی، به اندیشههای چپ متمایل شوند. این است که ضد انقلاب غالب و مغلوب دست به یکی کردهاند تا مجاهدین پیش از انقلاب و گرایش آنها را به چپ لجن مال کنند. ما باید قاطعانه در برابر ضد انقلاب بایستیم. نباید گذاشت که عمال آشکار و پنهان بورژوازی نفتی، نظامی، امنیتی و مذهبی حاکم در تلاش خود برای حُقنه کردن آلترناتیو ارتجاعیشان موفق شوند. ما توجه خوانندگان علاقمند را به آرشیو سازمان پیکار که هر سه مرحله از حیات این کاروان انقلابی را در بر گرفته، به ویژه مقدمه آن، جلب میکنیم. http://peykar.info/peykarIndex.html
اینکه در جریان اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک خطاهای سنگینی رخداده و تحولی که چه بسا میتوانست به نحوی طبیعی انجام شود به شکل سزارین صورت گرفته دستاویز انواع بیعدالتیها، تهمتها و حتی دشنامها شده است. چه تجربه مجاهدینی که به زندان افتادند و بسیاری از آنها در همان نخستین سالهای زندان اعتقادات مذهبی را از اندیشه سیاسی خود جدا کردند، چه تجربه آنها که در بیرون زندان یا در خارج کشور این راه را پیمودند گواه کارآمد نبودن دگمهای مذهبیست. بدیهیست که در تجربه ما گرایش نخستین مجاهدین به مبارزه ضد امپریالیستی و عدالت جویانه همانا ادامه طبیعی خود را در پیمودن راه کارگران و زحمتکشان دیده و میبیند. آنان که در میانه راه متوقف شدند و کوشیدند به دفاع از موضعی عقب مانده بپردازند مرا به یاد این گفته حنیف نژاد میاندازد که می گفت: “کسی که بخواهد از موضعی عقب مانده دفاع کند باید بر موضعی عقب ماندهتر بایستد”. بد نیست آقایان میثمی و رجوی که دو انشعاب به راست را در تحولات سازمان مجاهدین نمایندگی میکنند خود را در آیینه سخن حنیف نژاد و راهی که اولی در دفاع از جمهوری اسلامی و سپس اصلاح طلبان و دومی برای کسب قدرت سیاسی به هر قیمت از سال ۵۷ تا کنون دنبال کردهاند بیندیشند. مسلم است که آنها راه خود را برگزیدهاند و من توهمی نسبت به آینده آنها ندارم. مسئولیتشان در برابر تودهها و تاریخ را خودشان باید پاسخ بدهند. راهی که من شانس و افتخار پیمودن آن را داشتهام از شیفتگی در برابر عدالت شروع شد و با دلبستگی به کمونیسم ادامه داشته و دارد.
در پایان این سطور بسیار فشرده اضافه میکنم که تحریفات و تهمتهای فراوان که در صفحات دو مجله فوق آمده ارزش پاسخ تک تک ندارد. ما بلندای قامت خود را با دیوار بلند تهمتها، سانسورها، شکنجهها و اعدامها سنجیدهایم. راستی چه خبر است که برخی افراد که از چپ به شمار میرفتند مانند محسن حکیمی در (مهرنامه) و پرویز بابایی در (چشم انداز ایران) نیز هول شدهاند و با گفتن “حاجی انا شریک” در کشوری که بدگویی از انقلابیون و کمونیستها شهامتی نمیخواهد بلکه جایزه هم دارد، خود را به این کارزار ارتجاعی سپردهاند. باری، آخرین پیام محمد حنیف نژاد را از زندان که در سال ۱۳۵۲ در باختر امروز شماره ۳۷ نشریه جبهه ملی خاورمیانه چاپ شده بخوانید و ببینید با یک نوشته کمونیستی چند سانتیمتر فاصله دارد! “درود بر همه رفقا، این سطور در شرایطی نوشته می شود که ما را از هر طرف بحرانی سخت احاطه کرده است. یک طرف شدّت ضربات کوبنده ای که یکی پس از دیگری به ما می خورد و یک طرف دستگیری ها و شکنجه های وحشیانه دژخیمان و نابودی و اعدام بالاترین پاک ترین، منزه ترین و شجاعترین فرزندان خلق ما که انرژی فوران یافته فکر انقلابی آن ها پرچم سرخ و خونین انقلاب مسلّحانه توده ای را در اهتزاز در آورده است. در این شرایط سهمگین که از هر جهت نمونه نادری از تسلّط بین المللی امپریالیسم و صهیونیسم بر نیروی کار استثمار شوندگان می باشد تنها و تنها یک چیز می تواند ما را از کشاکش شکست وارهانده و به سر منزل آرمان انسانی خود که رهائی خلق های اسیر است نزدیک سازد. انتظار دارم قبل از آن که به بیان تنها عامل پیروزی خود که تنها ضامن پیروزی آرمان های ملّی است بپردازم از همه رفقا و برادرانی که در جنبش مسلّحانه ما سهیم اند تقاضا کنم که به خاطر حفظ نوامیس و ارزش غایی کلمات و از آن جا که پیوسته در معرض تحلیلات و جملات نغزی بوده اند که سطور حاضر در قیاس با آن ها چیزی شمرده نمی شود، به تشریح این نکته بپردازم که سوابق درخشان انقلابی گروه مجاهدین خلق دستاوردهای انقلابی فراوانی را فراهم آورده که با برخورداری از آن ها و درک روح مفاهیم در پس قوالب و کلمات می توان به خوبی در مسیر آرمان های انقلابی گام برداشت و آن ها را با پروسه خلاق و دائمی تئوری و عمل روز به روز غنی تر ساخت. به هر حال رمز پیروزی ما در حفظ وحدت دائمی سیاسی و تشکیلاتی گروه است که در مساعی زیر متجلّی می گردد. ۱ـ وحدت تشکیلاتی ۲ـ وحدت استراتژیک ۳ـ وحدت ایدئولوژیک به این ترتیب تنها ضامن پیروزی، حفظ دقیق اصول راجعه به وحدت است که تنها و تنها از طریق اصل انتقاد و انتقاد از خود و اصل ادامه بقاء پیشتاز حفظ می شود.”
۳ دسامبر ۲۰۱۴
(۱) محمود درویش، شعر در بزرگداشت ادوارد سعید.