جمشید کارگر: “سهراب ن” و روایت کار یدی و فکری

اخیراً مطلبی از “سهراب ن” تحت عنوان نقدی بر “کار یدی و فکری” از ناصر پایدار در سایت کارگری افق روشن منشر شده است.  مبنای به اصطلاح  نقد ایشان شش پارگراف  از  کتاب “سوسیالیسم، اقتصاد و سیاست”، نوشتۀ رفیق “ناصر پایدار” می باشد. طی این نوشتۀ نسبتاً کوتاه تلاش خواهم کرد به این دوست محترم پاسخی کوتاه بدهم. 

نخستین پارگراف مورد استناد سهراب از کتاب این است: “این فقط سرمایه‌ است که سرنوشت میلیاردها سکنه کارگر روی زمین را در کارخانه‌ها، مزارع، بنادر، در راه‌سازی و کارهای ساختمانی، قالی‌بافی‌ها یا اعماق معادن به تحمل کارهای شاق بدنی گره زده است و باز این سرمایه‌ است که تمامی شغل و کار بخشی از جمعیت دنیا را تدبیر و اندیشیدن راه برای تشدید هر چه موحش‌تر استثمار کارگران‌، تحمیل هر چه بربرمنشانه‌تر نظام بردگی مزدی بر توده‌های کارگر، چه‌گونگی تسخیر بازار و قابل رقابت کردن کالاها، سرکوب و کشتار کارگران‌، ساختن بمب‌های شیمیایی و میکروبی و تدارک فاجعه نابودی بشریت کرده است. سرمایه‌ است که با تقسیم کار خود حتا در درون یک کارخانه، در داخل یک اداره در وسعت یک مزرعه، در محیط کوچک یک محله، در محدوده تنگ یک خانواده دژخیمانه‌ترین شیوه تکه پاره کردن انسان‌ها و انسانیت را به نمایش نهاده است و در همین راستا آدم‌ها را به آدم‌های لایق کار فکری و محکوم به کار جسمی تقسیم نموده است.” 

اساس بحث ناصر پایدار در این مبحث معین کتاب توضیح نقش و تأثیر سرمایه در بیگانه سازی کامل کارگر از کار و سرنوشت کار و زندگی خویش و در همین رابطه تعمیق بیش از پیش جدائی کار یدی از کار فکری است.  ناصر تا جائی که به مقولۀ اخیر یعنی تقسیم کار فکری و یدی بر می گردد به درستی و بر اساس  درک مارکسی و ماتریالیستی تاریخ تکامل جوامع انسانی، شروع جدائی این دو شکل کار را همزمان با ظهور سرمایه داری نمی داند. او همان گونه که گفته شد به دنبال همه تأکیدات لازم بر نقش سرمایه در بیگانه سازی کارگر از کارش بر تأثیر نقش شیوه تولید سرمایه داری در عمق بخشیدن هر چه بیشتر بر جدائی کار یدی و فکری هم تأکید می کند. نویسنده « سوسیالیسم، اقتصاد و سیاست این پاراگراف را در پیوند با کل مطالب کتاب برای این آورده است تا بگوید که سوسیالیسم پرولتاریا، سوسیالیسم مارکسی و لغو کار مزدی چگونه به این فاجعه های ویرانساز انسانی خاتمه خواهد داد. او اساساً این کتاب را برای آن نوشته است تا توضیح دهد که کمونیسم لغو کار مزدی چگونه بر جدائی انسان از کارش نقطه پایان خواهد نهاد و در همین راستا جدائی کار یدی و فکری را نیز از زندگی بشر زایل خواهد کرد.

سهراب از نکات مطروحۀ در پاراگراف بالا. نتیجه گیری می کند که در این جا نویسنده «سوسیالیسم، اقتصاد و سیاست» « به ریشه‌ و ماهیت کار یدی و فکری که مربوط به جدایی کارگر از ابزار کارش است نمی‌پردازد!! فقط به سرمایه می‌تازد که تقسیم کار را به وجود آورده است و می افزاید که منظور او (ناصر)  این است که تقسیم کار در سطح جامعه و حتا درون یک کارخانه کارگران را به کارگران فکری ( مثلا” حسابدار) و یدی (روی خط تولید) مستقل از هم تقسیم بندی می‌کند.

باز هم تأکید می کنم که بحث ناصر در این جا مطلقاً کاویدن سرچشمه و نقطه شروع تقسیم کار نیست. این را قبلاً گفتم اما نکته مهم در همین جا درک و دریافت آقای “سهراب ن” از این رخداد تاریخی است. سهراب  بسیار صریح و عریان پیدایش تقسیم کار فکری و یدی در تاریخ را با جدائی انسان ها از ابزار کار خود همزمان می بیند!!. جدائی کارگر از کار و ابزار کارش اساس تولید سرمایه داری و شالوده پیدایش این نظام است. این بدان معنی است که “سهراب ن” ظهور اولین جوانه های جدائی کار یدی از فکری را در ظهور شیوۀ تولید سرمایه داری جستجو می کند!! شاید همین یک نکته برای تشخیص حد و حدود شناخت سهراب از تاریخ و روایت مادی تاریخ و کل بحث وی در مورد نوشتۀ “ناصر پایدار” کافی باشد. به نظر می رسد سهراب از تاریخ جوامع بشری اطلاع کافی ندارد. او در شروع نوشتۀ خود بسیار فیلسوف نمایانه بطور ضمنی مردم عادی را جاهل می پندارد، آنها را از درک درست کار یدی و فکری عاجز می بیند، خود را در این گذر صاحب نظر و دانشمند می انگارد اما واقعیت این است که او هیچ شناخت درستی حتی از کم و کیف پروسه جدائی کار یدی و فکری در تاریخ هم ندارد. مارکس در ایدئولوژی آلمانی می نویسد:

” ميزان توسعۀ نيروهای توليدی يک ملت به وضوح در ميزان تقسيم کار نشان داده می شود. هر نيروی توليدی جديد، تا حدی که فقط گسترش کمی نيروهای توليدی شناخته شده (مثلاً به زير کشت بردن اراضی جديد) نباشد، باعث تکامل بيشتر تقسيم کار میگردد. تقسيم کار در درون يک ملت، ابتدا به جدائی نيروهای کار صنعتی و تجاری از کشاورزی، و در نتيجه جدائی شهر از روستا و به تضاد منافع، میانجامد. تکامل بيشتر تقسيم کار، به جدائی نيروهای تجاری از صنعتی منجر میگردد. هم زمان، به علت تقسيم کار در درون شاخه های گوناگون فوق، تقسيمات متعددی در ميان افرادی که در انواع مشخص کار با يکديگر همکاری می کنند، صورت می پذيرد. موقعيت نسبی اين گروههای  منفرد را نحوۀ سازماندهی کار در کشاورزی، صنعت و تجارت تعيين میکند (پدرسالاری برده داری، املاک، طبقات). (در صورت مراودۀ گسترده تر) همين شرايط را میتوان در روابط بين ملل مختلف با يکديگر مشاهده کرد. مراحل مختلف تکامل تقسيم کار، در واقع همان اشکال مختلف مالکيت است، يعنی مرحلۀ فعلی تقسيم کار، مناسبات بين افراد را با يکديگر در رابطه با مواد، ابزار و محصول کار نيز تعيين می کند.

ناصر پایدار خود در مقاله ای با عنوان « جایگزینی مبارزه طبقاتی با ایدئولوژی ستیزی» به مناسبت موضوع خاص بحث، در رابطه با پیچ و خم پروسه تقسیم کار و جدائی کار یدی و فکری در تاریخ می نویسد.

« تاریخ ایدئولوژی صرفاً تاریخ زندگی انسان هائی است که در فرایند تولید و مراوده مادی، دنیای واقعی خود، تفکر، باورها، آگاهی و اعتقادات خویش را نیز دستخوش تغییر ساخته اند. این آگاهی در ابتدا و در گامهای نخستین حضور بشر در تولید مادی، در شرائطی که هنوز وسائل تولید معیشت در سطحی ساده قرار داشت، هنگامی که  تقسیم کار مراحل ابتدائی را طی می کرد، تقسیم کار یدی و فکری محقق نشده بود و مالکیت، اشکال اولیه همبائی و اشتراک را پشت سر می نهاد، وقتی که مالکیت خصوصی هنوز مکان مهمی احراز نمی نمود و طبقات پروسه شکل گیری خود را تکمیل نکرده بودند، آری در این دوره ها، آگاهی انسان به آگاهی محدود وی از طبیعت مستولی بر خویش، آگاهی از محیط ملموس و مستقیم زندگی خود و آگاهی از ارتباط آدمی با اطرافیان و مرتبطین نزدیکش محدود می شد. این آگاهی در دل این شرائط به قول مارکس یک آگاهی گوسفندوار است. اما پدیده ای است که متناسب با رشد تقسیم کار، تغییر شکل مالکیت ها، جدائی کار یدی از فکری، نطفه بندی و نضج و ظهور طبقات و بالندگی مالکیت خصوصی رشد می کند و کامل تر می گردد. انسان ها در این فرایند با همراه کردن دست ها، زبان و مغز موفق گردیدند که هم به طور فردی و هم در درون اجتماع، به عملیات پیچیده تری مبادرت ورزند. انتظارات و نیازهای عالی تری پیش روی خود قرار دهند، از شکار به دامداری و کشاورزی و از آنجا به صنعت گذر کنند، هنر و علم را وارد زندگی خویش سازند، آنها البته هیچ چاره ای نداشتند جز اینکه تمامی این مراحل را بر ریل انکشاف هر چه بیشتر تقسیم کار، تغییر شکلهای مالکیت، جایگزینی مالکیت اشتراکی با مالکیت خصوصی، جدائی هر چه بیشتر کار یدی از فکری، ظهور و سرکشی وجود طبقات، استثمار جنایتکارانه طبقه ای توسطه طبقه دیگر، توزیع نابرابر کار و محصولات کار و تعمیق مستمر این نابرابری، تعمیق روزافزون تضاد میان منفعت فرد جداگانه با منفعت مشترک، جایگزینی اشتراک منافع زمینی و مادی انسان ها با انگاره پوچ « منفعت عمومی موهوم»، پیدایش دولت و افزایش روزافزون نقش این اختاپوس، نشستن دولت نماینده و حافظ منافع طبقه استثمارگر در مکان جعلی و جنایت آمیز « نمایندگی منافع همگان»!! آری بر ریل انکشاف همه اینها طی کنند»

پایدار در همین کتاب “سوسیالیسم، اقتصاد و سیاست” مورد استناد “سهراب ن” هم به این مسأله پرداخته است و می نویسد: ” جدايى کار فکرى از بدنى پديدۀ تاريخى معينى در پروسه پيدايش و توسعه تقسيم کار اجتماعى است. نخستين رخساره ھاى ظھور و ابراز وجود اين جدايى را بايد در پروسه پيدايش و تکوين اشکال اوليه مالکيت، يعنى مالکيت قبيله اى و سپس مالکيت باستانى مشترک جستجو نمود. اما بروز شکاف اساسى و انفصال گسترده کار ذھنی از جسمى در جدايى شھر از روستا، گذار از بربريت به تمدن يا از قبيله به ملت و دولت روی داده است.  پيداش و توسعه شھرھا که خود سرآغاز توسعه صنايع مانوفاکتورى، بسط کار مزدورى و مناسبات کاپيتاليستى بود، لاجرم با ظھور ادارات، پليس و گسترش سازمانھاى لا دولتى ھمراه شد جدايى کار فکرى از کار بدنى در متن الزامات تقسيم کار مبتنى بر اقتصاد کالایی و توليدات مانوفاکتورى روز به روز عميقتر گرديد. اين جدایی بعدا متناسب با توسعه مستمر و فزاينده مناسبات سرمايه دارى و تقسيم کار ھمگن آن در ابعادى بسيار عظيم افزايش يافت ….»

من همه نکات بالا را نقل کردم تا روشن شود که پایدار همه جا پیشینۀ جدائی کار یدی و فکری در تاریخ را با روایتی مارکسی توضیح داده است، اما دوست عزیز ما “سهراب ن” معتقد است که تقسیم کار یدی و فکری با جدائی کارگر از ابزار کار خود آغاز شده است. بسیار روشن است که او پیدایش این جدائی را ظهور سرمایه داری می داند و این لوث کردن و مسخ الفبای درک مادی تاریخ و روایت مارکس از تاریخ تکامل جوامع انسانی است.  

در مورد تقسیم کار یدی و فکری دهها مطلب می توان از مارکس نقل کرد که هر کدام جنبه ای از موضوع را مشخص می کنند اما به خاطر اجتناب از طولانی شدن نوشتۀ حاضر، با ارجاع  به ایدئولوژی آلمانی و سایر نوشته های مارکس از این کار صرفنظر می کنم.

. به دومین نکته مورد استناد سهراب می پردازم: او می گوید « ریشه و ماهیت کار یدی و فکری مربوط به جدائی کارگر از ابزار کارش است  اما پایدار فقط به سرمایه می پردازد»!! نکتۀ بسیار جالبی است. کم کم موضوع برای ما روشن می گردد. آقای سهراب ن سرمایه را رابطه خرید و فروش نیروی کار، رابطه جدائی کارگر از کار و ابزار کار خویش نمی داند. او به احتمال زیاد مانند همه سوسیالیست های روسی سرمایه داری را با مالکیت انفرادی آحاد سرمایه داران بر ابزار تولید توضیح می دهد. این نکته به ویژه در ادامه بحث او بسیار مشخص تر می گردد. آنجا که در سوسیالیسم وی هم تقسیم کار همچنان در جامعۀ بشری وجود دارد.  به این موضوع در ادامه بحث می رسیم. اما عجالتاً بر همین روایت سهراب از سرمایه داری درنگ کنیم. سهراب به پایدار انتقاد می کند که همه اش از سرمایه سخن می گوید و اصلاً به جدائی کارگر از کارش نمی پردازد. پایدار در سراسر کتاب و در تمامی نوشته هایش رابطه خرید و فروش نیروی کار و جدائی کارگر از کار و ابزار کارش را شاخص هویتی و خصلت نمای سرمایه داری دیده است و سهراب به این دلیل که سرمایه داری را شیوۀ تولید مبتنی بر رابطه خرید و فروش نیروی کار و جدائی کارگر از کارش نمی بیند، مدعی می شود که ناصر بر سرمایه تأکید می کند ولی از جدائی کارگر از کارش نمی گوید. مشکل سهراب در اینجا البته فقط روایت بسیار غلط اردوگاهی از سرمایه نیست. همه حرفهایش نشان می دهد که کتاب مورد انتقاد خود را اصلاً نخوانده است. به هیچ کتاب و مقاله دیگر پایدار هم نظر نیأنداخته است. او بدون هیچ آشنائی با این متون و اساساً بدون داشتن هیچ شناختی از ادبیات رویکرد ضد کار مزدی فقط تصمیم به نقد گرفته است!!  

پایدار گفته است “سرمایه‌داری‌ … رابطه خرید و فروش نیروی کار‌، آثار و عوارض بشرستیز جدایی کارگر از کارش را بر جدایی کار فکری و بدنی تلنبار می‌نماید و این جدایی را تا فاجعه‌بارترین حالت ممکن بسط می‌دهد. در این‌جا با طبقه‌ای رو به رو می‌شویم که در هر دو حوزه کار یدی یا فکری با فروش نیروی کار‌ش‌ از هر نوع فکر کردن آزاد، مستقل و مبتنی بر وحدت با کار خویش، به طور کامل ساقط می‌گردد.” 

“سهراب ن”  در باره این پارگراف می نویسد: “ ناصر پایدار نمی‌گوید به چه دلیل کارگران “از هر نوع فکر کردن آزاد، مستقل و مبتنی بر وحدت با کار خویش، به طور کامل ساقط می‌گردند”؟!!

راستش  اصلاً نمی توانم خود را قانع کنم که این نتیجه گیری سهراب از چند جملۀ شفاف و رسای بالا  می تواند ناشی از بی دقتی ایشان  باشد. از سهراب خواهش می کنم اگر قصدش از نوشتن این چند صفحه واقعاً نقد است و نه چیز دیگر یک بار به نوشته های قبل از این سه چهار سطر نظر اندازد.

اساس بحث ” سوسیالیسم، اقتصاد و سیاست”  این است که شاخص اساسی سرمایه داری جدایی کارگر از کارش است. اینکه کارگر در این نظام و در سیطره رابطه خرید و فروش نیروی کار از هر نوع دخالت گری در کار و تعیین سرنوشت کار و زندگی اجتماعی خود منفصل می شود. با کار خود بیگانه می گردد و محصول کار او به صورت سرمایه فرمانفرمای مسلط بر کل هست و نیست وی می شود. پایدار در همین راستا به تبیین سوسیالیسم می پردازد. سوسیالیسم  لغو کار مزدی که  که مظهر برنامه ریزی  شورایی کار، تولید و زندگی اجتماعی با دخالت آزاد  و مستقل و آگاه همۀ آحاد انسان ها در جامعه  می باشد. جامعه ای که در آن «رشد آزاد همگان در گرو رشد آزاد هر فرد است» جامعه ای که در آن کار داوطلبانه است و انسان ها از هر قید بالای سر خود از جمله قید کار ازاد  می گردند. سوسیالیسم مارکسی و لغو کار مزدی این است و در این سوسیالیسم مسلماً تقسیم کار هم زایل خواهد شد.

پایدار در همین کتاب در مبحث ” سوسیالیسم، وحدت کار فکری و جسمی” گفته است

” تضاد کار بدنی و ذهنی را نمی‌توان با روانه کردن موقتی و نمایشی فلان جراح به کار عملگی حل کرد!!! مراد از رفع تضاد میان کار فکری و جسمی این نیست که فلان مهندس معدن یا آرشیتکت چند ساعتی هم به کار جسمانی بپردازد تا به این ترتیب قدر عافیت بداند و پیوند خود با کارگر بّنا یا نظافت‌چی معدن را از یاد نبرد!! تمامی اهمیت قضیه این‌جاست که همه آحاد جامعه‌ می‌توانند آرشیتکت، پزشک، معلم، مهندس و تحصیل‌کرده هر رشته دیگر شوند و همه این آحاد می‌توانند همه یا شمار هر چه بیش‌تر این دانش‌ها را کسب کنند. سازمان شورایی سوسیالیستی کار و تولید امکانات لازم این فراگیری را در اختیار همگان قرار می‌دهد. همه‌ می‌توانند همه دانش‌ها را فرا گیرند حال آن که هر نفر در هر دوره‌ای بنا به علاقه و اختیار خود کار یا کارهایی را به عهده می‌گیرد”

(تاکید از من است)

 “سهراب ن” این حرفها را قبول ندارد. او تقسیم کار را پدیدۀ ماندگار در سوسیالیسم می داند و از این لحاظ خود را منتقد پایدار می بیند. او ضمن تأکید بر عدم امکان کسب همه یا شمار هرچه بیشتر دانش ها توسط انسان حتی در جامعۀ سوسیالیستی در طول عمرش،  نتیجه می گیرد که “وجود تقسیم کار در هر جامعه ای لازمۀ زندگی اجتماعی امروز انسان است”  پس “در سوسیالیسم هم تقسیم کار وجود دارد و باید وجود داشته باشد.” و این که “سوسیالیسم علمی مخالف تقسیم کار در جامعه و یا حذف آن نیست، بلکه مخالف استفادۀ سرمایه دارانه از تقسیم کار است. سوسیالیسم استفادۀ سرمایه دارانه از تقسیم کار را حذف می کند”!!

سوسیالیسم لغو کار مزدی همان گونه که در کتاب “سوسیالیسم، اقنصاد و سیاست” به تفصیل آمده است، یکی از مهم ترین شاخص های خود را در داوطلبانه شدن کامل کار ظاهر می سازد. اجبار به کار در اینجا وجود خارجی ندارد. وقتی کار اساساً اجبار زندگی انسان ها نیست و هر کسی به معنای واقعی کلمه، به معنای مارکسی و ضد کار مزدی موضوع، حتی در نفس کار کردن یا نکردن مختار و آزاد است پس دیگر هیچ تقسیم کار متعارف جوامع طبقاتی هم در آنجا وجود نخواهد داشت. هر کسی می تواند با اراده و آزادی کامل هر کاری را که علاقه داشته باشد یاد گیرد و انجام دهد. این که آدم های مختلف کارهای متفاوتی را آزادانه و با اختیار خود انتخاب می کنند و به دوش می گیرند، معنایش به هیچ وجه تقسیم کار رایج تا کنونی نمی باشد. “سهراب ن” چنین فکر نمی کند. او معتقد است که تقسیم کار در سوسیالیسم اصلاً از میان نمی رود.  سوسیالیسم مورد نظر سهراب همان سوسیالیسم روسی یا نوعی از برنامه ریزی متمرکز دولتی سرمایه زیر لوای  “سوسیالیسم” است که در حال حاضر حتی طیفی از چپ خلقی و لنینیستی نیز به سرمایه داری دولتی بودن آن اذعان دارند، تقسیم کار مسلماً جبر این نوع سوسیالیسم است زیرا این سوسیالیسم سوای سرمایه داری هیچ چیز دیگری نیست. در سوسیالیسم مارکسی لغو کار مزدی تمامی آحاد کارگران با آزادی کامل و آگاهی و تاثیر گذاری در کل پروسۀ تولید و زندگی اجتماعی دخالت همه جانبه دارند. در مورد فراگیری دانش ها و تخصص ها نیز بر خلاف نظر او هیچ گونه ممانعت و محدودیتی برای فرد  وجود نخواهد داشت . لذا کاملاً مقدور است که هر فرد تا جایی که در توانش می باشد دانش ها و تخصص های روز را توامان از لحاظ نظری و عملی  فرا گیرد و در این راستا کاری را  انجام  دهد که به انتخاب آزاد خودش باشد و همچنین هر گاه نخواست آن کار را انجام ندهد. وقتی در سوسیالیسم قرار است کار داوطلبانه باشد، سخن از تقسیم کار نشانۀ عدم شناخت کامل  از سوسیالیسم  واقعی  مارکسی و کارگری می باشد. سهراب در نوشته اش  به سخنی  از مارکس و البته به نقل از “ پی‌تر هیودیس”  اشاره کرده است. جالب است که مارکس در اینجا همه حرفش نفی تقسیم کار در جامعه کمونیستی آینده است اما سهراب به دلیل رغبت وافر به ادامه تقسیم کار در سوسیالیسم اصرار دارد که این باور غلط را به مارکس هم نسبت دهد.  

“مارکس می نویسد:” “در جامعۀ کمونیستی، که هیچ کس سپهر فعالیت منحصر به فردی ندارد بلکه هر یک می تواند در هر شاخه ای که مایل است ورزید شود، جامعه تولید عمومی را تنظیم می کند و بنابراین برای من این امر ممکن می شود که امروز کاری را انجام دهم و فردا کار دیگری ، صبح شکار کنم، بعدازظهر ماهی گیری، شامگاه از گله مراقبت کنم، بعد از شام چون از اندیشه برخوردار هستم بحث انتقادی کنم، بدون این که به شکارچی، ماهی گیر، چوپان یا منتقد بدل شوم.”

“ناصر پایدار” در همین رابطه در کتاب ” سوسیالیسم، اقتصاد و سیاست” نوشته است:

“تمامی اهمیت قضیه این‌جاست که همه آحاد جامعه‌ می‌توانند آرشیتکت، پزشک، معلم، مهندس و تحصیل‌کرده هر رشته دیگر شوند و همه این آحاد می‌توانند همه یا شمار هر چه بیش‌تر این دانش‌ها را کسب کنند. سازمان شورایی سوسیالیستی کار و تولید امکانات لازم این فراگیری را در اختیار همگان قرار می‌دهد. همه‌ می‌توانند همه دانش‌ها را فرا گیرند حال آن که هر نفر در هر دوره‌ای بنا به علاقه و اختیار خود کار یا کارهایی را به عهده می‌گیرد”

 از نوشتۀ سهراب بطور کلی این گونه استنباط می شود که او بر این باور است که در نظام سرمایه داری اصلاً کار فکری و در این راستا کارگر فکری وجود ندارد. او در مطلبش همجنین روشن نساخته است که کار فکری وجود دارد اما مخصوص دولتمردان و متفکران و اندیشمندان بورژوازی است. لذا تنها برداشت منطقی که می توان بویژه از سه نقل قول زیر از نوشتۀ به اصطلاح نقد سهراب داشت این است که او معتقد است که فقط سرمایه کار فکری می کند و کل بشر صرفاً به کار یدی می پردازند. او می نویسد:

“… . به بیان دیگر، ابزار و وسایل کار از کارگران گرفته می شود، آن ها دیگر احتیاج به تفکر و اندیشیدن در مورد کالای تولید شده ندارند. فقط کافی است با نیروی بدنی (کار بدنی) به مدت ۸ یا ۱۲ ساعت یک جسمی را جابجا کنند.”

و یا: ” در این جا فقط کار یدی کارگر مورد نیاز است و احتیاجی به کار فکری اونیست. او فقط توانایی بدنی داشته باشد که جلو دست ماشین کار کند. این است جدایی مطلق کار یدی و فکری از هم دیگر.”

و  یا: ” … . یعنی هنگامی که ابزار کار از سوژه (کارگر) گرفته می شود و جای ابزار کار را ماشین می گیرد، بدین معنی است که حالا سوژه شده ماشین و ابژه شده کارگر. این است که وحدت واقعی بین سوژه (کارگر) و ابژه (ابزار و وسایل کار)، لز بین می رود و جای خود را با هم عوض می کنند. در این حالت است که کارگر فقط کار یدی او را خوستارند و نیازی به کار فکری اونیست

سهراب در اینجا هم الفبای درک مادی تاریخ و شناخت مارکسی رابطه هستی اجتماعی انسان با زندگی را به طور کامل از یاد می برد، یا اساساً نیاموخته است.  در سرمایه داری کار فکری از میان نمی رود. و کارگر فکری نیز وجود دارد. مسأله اساسی این است که سرمایه داری چگونه فکر کردن و چگونه اندیشیدن انسان ها را برنامه ریزی می کند. نکته ای که مارکس آن را به تفصیل توضیح داده است و همین کتاب “سوسیالیسم، اقتصاد و سیاست” یا سایر نوشته های “ناصر پایدار” و کل ادبیات رویکرد ضد سرمایه داری در همه جا بر آن تأکید داشته است. در سراسر جهان سرمایه داری میلیون، میلیون متفکر و سیاستمدار و دولتمرد و حقوق دان و فیلسوف و فیزیکدان و شیمی دان و بیولوژ و پزشک و کشیش و مرجع تقلید و ولی فقیه  و مشاور و مستشار و سندیکالیست و حزب باز کارشان این است که چگونگی افزایش هر چه بیشتر اضافه ارزش ها را برنامه ریزی کنند، کل فکر خویش را برای تشدید هر چه وحشیانه تر استثمار توده های کارگر به کار اندازند، افکار کارگران دنیا را در راستای سود افزون تر سرمایه ها مسخ و مهندسی نمایند. اینان همه کار فکری انجام می دهند و همه فقط آن را انجام می دهند که سرمایه می خواهد. سرمایه داری کار فکری را از بین نمی برد. همه افکار را در منویات ارزش افزائی و سودآوری خود منحل می سازد. میان این دوتا فرق فاحشی است که  سهراب ن قادر به درک آن  نشده است و البته این مشکل همه فیلسوف نمایان است.

سهراب در نوشته اش استناد به مارکس هم کرده است  اما یک نقل قول مستقیم از مارکس در نوشته او وجود ندارد. او سخنش را با این شروع می کند که تفاوت میان حرف پایدار و مارکس را برای مخاطبان خود بگوید!! اما اگر احیاناً به حرفی از مارکس اشاره می کند، این حرف را از قول نویسندگانی آورده است که آنها هر کدام به مناسبت های خاص و در راستای اثبات عقاید خویش به نقل این یا آن سخن مارکس پرداخته اند!! از نوع نقل قول هائی که دستور کار همه “مارکسیست های” آکادمیک است و در خدمت این یا آن تحریف قرار دارد.

این گونه به نظر می رسد که احتمالاً سهراب مخالف بحث های رویکرد لغو کار مزدی در نقد تحزب لنینی  و سندیکالیسم می باشد اما چون در این زمینه حرفی برای دفاع از نظرات خود نداشته است، به نکاتی دیگر روی آورده است. این امر سبب شده است که نوشته کوتاه او مالامال از تناقض و اعتشاش فکری باشد. به جملات آغازین نوشتۀ سهراب هم اشاره ای بکنم. او نوشته است:

  “اگر از یک فرد معمولی پرسش شود که منظور شما از کار یدی و فکری چیست؟ به احتمال قریب به یقین خواهد گفت؛ کار معلم و استاد دانش‌گاه کار فکری و کار کارگران ساختمانی کار یدی است. ناصر پایدار و بسیار اشخاص دیگری که مفهوم کار یدی و فکری در نوشته‌های خود به کار برده‌اند، همین برداشت را از کار یدی و فکری دارند.

سهراب مردم عادی را فاقد شعور و قدرت شناخت پدیده های تاریخی می بیند و خود و امثال خود را  از سرشتی دیگر می پندارد. لازم است به ایشان یادآوری کنم که فعالین کارگری ضد سرمایه داری همگی خود را آحادی از تودۀ  مردم کارگر و جنبش کارگری می دانند. جنبشی که پایۀ مادی کمونیسم و آگاهی و شناخت و شعور واقعی کمونیستی و عالی ترین نوع معرفت انسانی است. اگر سهراب این آگاهی و شناخت را در شأن افاضل می بیند و خود را از فاضلان می پندارد این مقام می تواند ارزانی ایشان باشد

جمشید کارگر  

۰۳ اکتبر ۲۰۱۶

 

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.