چندی پیش نوشته ای از رضا شهابی منتشر شد و اخیراً شنیدیم که متأسفانه باز هم او را به زندان برگردانده اند. در مدت کوتاهی که او بیرون از زندان بود بخشی از نظراتش را مطرح نمود. نوشته زیر هر چند از قبل نوشته شده بود به یکی از نکاتی پرداخته است که در آن نوشته کوتاه بدان اشاره شده است، که امیدوارم او نیز بتواند این نوشته را بخواند. من سعی کرده ام بدین مطلب به پردازم که چرا کارگران میبایستی سیاست خاص خود را داشته باشند و در هر حال مسائل خود را جدا از گرایشات سرمایه داریو بدون دخالت دادن آنها در مسائلشان، دنبال کنند. این استقلال از گرایشات سرمایه داری برای طبقه کارگر امری حیاتی است. شاید برای برخی این مسئله امری ساده و پیش پا افتاده به نظر برسد ولی مبارزات تاکنونی طبقه کارگر جهانی نشان داده است که نه تنها این مسئله ای ساده و سهل الوصول نیست، بلکه اگر کارگران بدان توجه کافی نکنند، میتوانند در تار و پودی گرفتار شوند که برای رهائی از آن باید حرکتی در حد انقلاب را پیش برند. ما اکنون شاهد حضور احزابی بنامهای کمونیست، سوسیال دمکرات، کارگری و انواع دیگری هستیم که خود را به طبقه کارگر تحمیل کرده اند، ولی تمامی آنها در خدمت سرمایه داری و پیاده کننده سیاست های آنها هستند. علاوه بر آن بارها و بارها طبقه کارگر جهانی این تجربه را داشته است که به غلط و به نام آزادی و دمکراسی و الخ بدنبال بورژوازی و خرده بورژوازی رفته است ولی به محض آنکه این طبقات به قدرت رسیده اند تحت نام مسائل مملکتی و حفظ امنیت و منافع “مردم” همین طبقه را که نیروی اصلی قیام و انقلاب بوده است و بواسطه مبارزه آنها این طبقات به قدرت رسیده اند، سرکوب کرده اند و تحت شدید ترین فشارها به عقب رانده اند. قیام سال ۵۷ نمونه بارز و اخیر این تجربه برای طبقه کارگر ایران میتواند باشد که بارها مورد مثال قرار گرفته است. به امید آن روز که طبقه کارگر ایران آگاهانه این تجربیات را بکار گیرد.
کریم ـ نوزدهم آپریل دوهزار و سیزده
سیاست کارگری
سیاست کارگری سیاستی است در تقابل با سیاست سرمایه داری . اگر تشکلات کارگری قادر نشوند در پروسه فعالیت خود سیاستی مبتنی بر مواضع و منافع طبقاتی خود اتخاذ کنند و بدنبال احزاب بورژوائی روان شوند مطمئناً بازیچه سیاست های آنها خواهند شد و به طبقه خود خیانت خواهند کرد. این تنها شکل دنباله روی از سرمایه داری نیست جنبه دیگر آن دوری از سیاست است و اینکه تشکلات کارگری بخواهند در امر مبارزه اجتماعی بی طرف بمانند و اینکه اعلام کنند که نمیخواهند در امر سیاست دخالتی داشته باشند چون در مبارزات اجتماعی نمیتوان خنثی بود. من در نوشته زیر سعی میکنم بدین موضوع به پردازم و با اشاره به چند تجربه تاریخی روشن کنم که چرا کارگران و بویژه کارگران متشکل بایستی سیاست مختص به خود را داشته باشند. بعضاً از کسانی که در رابطه با تشکل پذیری کارگری در ایران فعالیت میکردند زمانی این موضع را گرفتند که کارگران و تشکل آنها را بری ازسیاست دانستند و اعلام نمودند که تشکل کارگری صرفاً بدنبال ایفای حقوق اقتصادی کارگران است، بنابراین با توجه به عدم جدائی بین سیاست و اقتصاد و بویژه با توجه به شرایط جامعه سرمایه داری بشکل کلی و سرمایه داری ایران، هر نوع تشکل کارگری نمیتواند خود را از سیاست جدا نگاه دارد وباید الزاماً در این مبارزات جانبدارانه شرکت کند. این یعنی دخالت در سیاست ولی این دخالت به هیچ وجه بدین معنا نیست که تشکل کارگران به نمایندگی از آنها جانب یکی از جناح های سرمایه داری را بگیرند. طبقه کارگر خود بعنوان بزرگترین طبقه جامعه است و در عین حال تعیین کننده ترین، ولی همواره به عمد از جانب سرمایه داری سرکوب شده است و بدانها چنین القاء شده است که این طبقه نمیتواند در رابطه با مسائل جامعه تصمیم گیری کند و در سیاست نباید شرکت و دخالت کند و بهتر است که این امر را به دیگران و یا “متخصصین” به سپارد. کارگران تا زمانی که متشکل نشوند و تشکلات خود را بوجود آورند به عنوان یک طبقه نه برای خود و نه برای جامعه شناخته نمیشوند. این مسئله یک ضرورت حیاتیست که کارگران خود را متشکل کنند و سازمانهای طبقاتی خود را بوجود آورند. در آن صورت است که میتوانند در محاسبات اجتماعی عرض اندام کنند و بعنوان یک طبقه در جهت منافع طبقاتی خود گام بردارند، در غیر اینصورت توده ای بی نام و نشان هستند که هر قشر و طبقه ای آنهارا میخواهد سیاهی لشکر خود کند و بدنبال منافع خود آنها را در جرگه خود سازماندهی کنند. امر تشکل خواهی کارگران از این زاویه اهمیت مییابد که کارگران خود را بعنوان طبقه ای خاص و مستقل از دیگر طبقات و بویژه طبقه سرمایه دار می شناسند و مطالبات خود را مستقلاً دنبال میکنند و درست بهمین خاطر است که سرمایه داری سعی میکند این نظر را جا بیندازد که “مردم” امری جدا از طبقات و به اصطلاح صاحب همه حقوق است و آنها، یعنی سرمایه داران حافظ منافع این مردم هستند. سرمایه داری همواره در تاریخ از این مسئله که جامعه را طبقاتی به رسمیت بشناسد سر باز زده است و همواره بر مفهوم مردم تکیه کرده است، واژه و مفهومی که همواره در طول تاریخ سرمایه داری مورد سوء استفاده این طبقه قرار گرفته است و تحت نام حفظ منافع این مردم، اکثریت توده مردمجامعه، یعنی طبقه کارگر را سرکوب کرده است. طبقه کارگر اکثریت قریب به اتفاق جامعه ایران را تشکیل میدهد اگر این طبقه مردم نیست، چه کسانی مردم هستند و اگر حاکمیت خود را حافظ منافع و خدمت گذار این مردم میدانند، پس چرا این توده وسیع مردم که تمامی خدمات و ارزشهای لازم برای زندگی همه را بوجود میآورند، خود از این ارزش ها محروم هستند و اگر تقاضای اندکی از این ارزشها را که تولید خود آنهاست بکنند، بایستی مورد سرکوب قرار گیرند و سئوال این است که چرا باید تقاضا کنند و از چه کسی!
من اشاره وار گفتم که طبقه منهای تشکلات خود طبقه نیست، یعنی حقیقت ندارد، زیرا آنگاه که خود کارگران خود را در هیبت طبقه نبینند و احساس نکنند و در نتیجه پراتیک طبقه را نداشته باشند، بعنوان یک طبقه وجود ندارند و حقیقت که بیان واقعیت است در این رابطه بی معناست. اصطلاح طبقه کارگر که عموماً به کار برده میشود بیان مفهومی است که به بخشی از جامعه داده میشود برای تمیز آن از سایر بخشها، ولی طبقه کارگر فقط آن زمان معنا مییابد که حرکت و پراتیک خو.د را داشته باشد و در حرکت خود را به دیگران نشان دهد و در معادلات اجتماعی خود را تحمیل کند و بدین خاطر تشکل برای طبقه کارگر از اهمیت خاصی، در حد حیاتی، برخوردار است. منهای تشکل کارگران توده بی شکلی هستند که میتوانند تحت نام “مردم” مورد سوء استفاده هر قشر و طبقه ای قرار گیرند. تاکنون در تاریخ این طبقه خود را در مقاطع مختلف به شکل های گوناگون متشکل کرده است که در این نوشته قصد بررسی آن را ندارم بنابراین با معمولی ترین نوع آن شروع میکنم و سعی میکنم که در این بررسی نشان دهم که چرا طبقه کارگر بایستی بهرحال سیاست خاص خود را دنبال کند.
ابتدا به پردازیم به این مسئله که اصولاً حرکت سندیکائی چیست و چگونه شکل میگیرد. دوستان توجه دارند که این مسئله را نمی توان بدون در نظر گرفتن مکان و زمان بررسی کرد. بنابراین به محض آنکه ما نام سندیکا را مطرح میکنیم بایستی سئوال نمود که در کدام کشور و در چه زمانی. سندیکا امری کلی، جهان شمول و خارج از زمان و مکان نیست که بتوان آن را در هر موقع و هر جائی به یک شکل سازماندهی نمود. این به نظر من بی خردی است که ما بخواهیم نه تنها سندیکا، بلکه هر نوع سازماندهی دیگر را در کشور معینی و در زمان خاصی منطبق با نوع اتفاق افتاده در کشورهای دیگر و در زمانهای معین دیگر، دقیقاً کپی برداری کنیم. این شاید به نظر برخورنده بیاید که از مفهوم کپی برداری در اینجا حرف زده می شود، ولی با کمی توجه به حرکاتی که تاکنون در ایران انجام شده است متوجه می شویم که کارهای انجام شده همان کپی برداری بوده است و نه چیزی بیشتر. در همینجا میتوان نتیجه گرفت که هر سازماندهی باید منطبق بر شرایط موجود صورت گیرد. بنابراین اگر بخواهیم سندیکا را در ایران در نظر بگیریم، با توجه به شرایط ایران که استبداد تاریخی طولانی در آنجا ادامه داشته است و حاکمیت همواره مرکز گرا بوده است و در نتیجه هرگز ما حتی با شرایط دمکراتیک به شکل کلی و حتی دمکراسی بورژوائی روبرو نبوده ایم که این دمکراسی نهادینه شده باشد، نمی توانیم انتظار داشته باشیم که سندیکای شکل گرفته در این کشور طاق بالنعل همچون کشورهای سرمایه داری پیشرفته بتواند شکل گیرد و عمل کند. زیرا در کشور های سرمایه داری پیشرفته نظام سرمایه داری با توجه به احاطه کاملش بر سیستم و جامعه، سندیکا را در خود تحلیل برده و جزئی از نظام خود کرده است و در نتیجه به راحتی با آن کنار آمده و بوسیله آن میتواندمبارزاتطبقه را نیز کانال داده و از رادیکال شدن آنها جلوگیری نماید. از طرف دیگر با توجه به وجود آزادی های جهت داده و کنترل شده سرمایه دارانه، این ادعا را بکند که کارگران نیز همچون دیگر طبقات و اقشار میتوانند در حزبی از احزاب موجود، که بعضاً ادعای نمایندگی طبقه را دارند، متشکل شده و مسائل سیاسی خود را پیگیری نمایند. در نتیجه سندیکا به ارگانی صرفاً در جهت حل و فصل مسائل اقتصادی تبدیل شود و هیچگونه دخالتی در امور سیاسی ننماید. اینکه این ادعا درست است و می توان اقتصاد را از سیاست جدا نمود، بحث دیگری است، که مطمئناً در جهت منافع حاکمیت سرمایه است و قصد از آن غیر سیاسی کردن جامعه به شکل کلی و حرکات طبقه به شکل خاص است. ولی در ایران چگونه میتوان این مسئله را دنبال نمود. اولاً همانگونه که در بالا اشاره شد ایران کشوری است که استبداد در آن قدمتی بس طولانی دارد و با توجه به اینکه خود حاکمیت در شکل دولت مالک عمده ابزار تولید و سرمایه است، که به ارث برده شده از نظام حاکمیت تولید آسیائی است، هر حرکت طبقه، حتی مسالمت آمیز ترین آن به معنای درگیر شدن با دولت است و این خود یعنی وارد شدن به سیاست. از طرف دیگر فرهنگ استبدادی در حاکمین روحیه ای را بوجود آورده است که هیچگونه تحملی را در برابر معترضین نمی پذیرند و هر اعتراضی را بعنوان نافرمانی و تقابل با حاکمیت که در واژه های پدر ملت و رهبر خود را بیان کرده است، قلمداد نموده و آنچنان آنرا غریب می نماید، که حتی بعنوان دسیسه های خارجی بدان برخورد نموده و مغایر با امنیت ملی میداند. از سوی دیگر بدلیل آنکه ما خود نیز در همین شرایط زندگی کرده ایم متأثر از آن آشنائی چندانی با سیستم های دمکراتیک نداریم، به محض آنکه از طرف جمعی انتخاب می شویم و بخصوص آنکه مورد تعریف و تمجید همکاران خود قرار میگیریم، خود را تافته جدا بافته دانسته و با فاصله گرفتن از توده انتخاب کننده به نوعی حاکم تبدیل می شویم. استبداد تنها حماقت بوجود نمی آورد، بلکه مستبد نیز می پرورد، هر چند که این مکانیسم شدن در تقابل با ارگانیسم قاعده کلی این نوع تشکل ها است. بدین خاطر برای جلوگیری از هرز رفتن نیروها و ادامه کاری درست بایستی تا آنجا که ممکن است در پروسه کار شیوه های شورائی را دخالت داد و با آموزش و دخالت دادن توده کارگران در کار تشکل، از عمده شدن افراد جلوگیری نمود.
قدمت سندیکا در ایران به دوره مبارزات مشروطه خواهی بر میگردد و طبق معمول همه کشورهای دیگر این کارگران چاپ بودند که پایه گذار اولین تشکل کارگری بودند (سال ۱۲۸۴) و بعد از آن کارگران صنایع دیگر در تهران، تبریز، مشهد و انزلی به برپائی تشکلات خود اقدام کردند. این رشد تحت تأثیر همزمان رشد و گسترش طبقه کارگر و جنبش مشروطه خواهی در سطح کشور بود، که با سرکوب جنبش مشروطیت مورد هجوم قرار گرفت و سرکوب شد، ولی باز هم بعد از پیروزی انقلاب اکتبر، که تأثیر وسیعی در همه کشورها و از جمله بر ایران گذاشت، جنبش کارگری به شکل کلی و جنبش تشکل خواهی بویژه رشد نمود بصورتی که در سال ۱۲۹۹ تعداد اتحادیه های کارگری تنها در تهران به ۱۵ عدد رسید و در سال بعد این تشکلات توانستند شورای مرکزی اتحادیه های حرفه کارکری را ایجاد کنند و بعد از چهار سال این شورا توانست بیش از ۳۰ هزار کارگر را در خود سازماندهی کند و به دولت وثوق الدوله روزانه هشت ساعت کار و آزادی فعالیت های اتحادیه ای و برپائی روز اول ماه مه را بقبولاند.
با قدرت یافتن رضا خان و گسترش استبداد، جنبش کارگری مورد یورش قرار گرفت و طی فاصله سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۱۰ بواسطه تصویب و حاکمیت قانون معروف به “قانون سیاه” جنبش کارگری مورد یورش قرار گرفت و سرکوب شد و کلیه تشکل های کارگری بسته و فعالین آنها بازداشت و تحت تعقیب قرار گرفتند، ولی اینبار با توجه به ر شد جنبش کارگری، کارگران توانستند با روی آوری به فعالیت مخفی و نیمه علنی در محیط های کار تشکل های خود را بر پا دارند و مبارزات خود را ادامه دهند که از نمونه های آن میتوان به اعتصاب کارگران نفت و راه آهن در همان سالهای حاکمیت رضا خان اشاره کرد.
با فرار رضا خان و حذف استبداد جنبش کارگری شروع به رشد نمود و اتحادیه های بسیاری بوجود آمد. من در اینجا قصدم بررسی تاریخی جنبش کارگری نیست، بلکه همانگونه که اشاره نمودم میخواهم رابطه جنبش کارگری و تشکل یابی آنرا با وضعیت سیاسی و کلاً سیاست نشان دهم و اینکه حاکمیت چه ما بخواهیم و یا نخواهیم با سرکوب جنبش کارگری و هرگونه تشکل یابی ما را درگیر سیاست خواهد نمود. با رشد جنبش مشروطیت جنبش کارگری رشد میکند با قدرت گیری استبداد رضا خانی جنبش کارگری سرکوب میشود و با حذف آن دوباره جنبش کارگری به صحنه میآید. با قدرت گیری استبداد در دوره محمدرضاشاه این جنبش فروکش میکند و با سقوط سلطنت این جنبش رشد میکند، که باز هم با رشد استبداد این جنبش سرکوب میشود. آیا جنبش کارگری میتواند با غیرسیاسی قلمداد نمودن خود و کناره گیری از سیاست یقه خود را از سیاست رها کند و آیا این سیاست نیست که ما را رها نخواهد کرد و بهرحال به سراغ ما خواهد آمد. بنابراین سیاست همزاد و همراه جنبش کارگری است و در این رابطه تشکل های کارگری نیز مجبور به دخالت در سیاست هستند. این البته از جانب بعضاً فعالین این عرصه قابل فهم است که با توجه به نفوذ و دخالت حزب توده و اعمال سیاست های خود، که سیاستی وابسته به شوروی آن زمان بود، میخواهند از تکرار این فاجعه جلوگیری کنند. این حزب که به دلیل نبود رهبری انقلابی در عرصه سیاسی آن زمان جنبش به غلط خود را بعنوان یک حزب انقلابی جا زده بود و از طرف دیگر سیاست حاکم بر کمینترن که فقط خواستار ایجاد اقمار حرف شنو و حافظ منافع شوروی در کشورهای دیگر بود، بدون آنکه این احزاب و جریانات ریشه ای در آن کشورها داشته باشند و یا حرکتی در جهت منافع ملی و طبقه کارگر فعال در آن کشورها بکنند. در نتیجه چنین فضائی حزب توده با بهره گیری از تبلیغات و امکانات کمینترن جنبش کارگری ایران را تصرف نمود و کلیه تشکلات کارگری را با حذف فعالین مستقل آن از آن خود نمود و در خد مت اهداف و سیاست های خود گرفت. ولی آیا این تجربه میتواند بدین ختم شود که فعالین این عرصه را بدین نظر برساند که برای احتراز از تکرار آن تجربه شوم بکلی از سیاست کنار بکشند و کارگران را به فعالیت های اقتصادی صرف تشویق نمایند. باز هم میتوان در این رابطه حرف زد.
یک بررسی کوتاه از تجربه کار سندیکائی در کشورهای پیشرفته سرمایه داری به ما نشان میدهد که سندیکا عموماً در اینگونه کشورها ارگانهائی هستند، و یا به به ارگانهائی تبدیل شده اند که تحت تأثیر سیاست غلط غیرسیاسی کردن سندیکالیستی، جدا از طبقه کارگر عمل میکنند. اولین سندیکاها در انگلستان شکل گرفته اند و با وجود آنکه این تشکل ها در ابتدا با دخالت وسیع خود کارگران بوجود آمدند، بعد از مدتی به تیول عده ای از رهبران کارگری تبدیل شدند و با فاصله گیری از توده کارگران به ارگان هائی بالای سر آنان تبدیل شدند. این تشکلات پس از مدتی به تشکیلاتی دربسته و تخصص گرا تغییر شکل داده و با عدم دخالت دادن کارگران در امور سندیکا به امر تخصصی رهبران سندیکا تبدیل گردیدند و با شکل گیری حزب کارگر به ارگان کارگری این حزب تبدیل شدند. میتوان گفت که سندیکالیسم از این زاویه بمعنای عدم دخالت سندیکا در امور سیاسی و پرداختن به امور اقتصادی و واگذاری امور سیاسی به دیگران و پرداختن صرف به مسائل اقتصادی، که خود نوعی رفرمیسم است، درست از همین زمان شروع میگردد. کافی دانستن سندیکا برای کارگران و تنها راه رهائی قلمداد کردن آن در نزد کارگران، که خود باعث گردید کارگران رشد نکرده و با اعتماد به رهبران خود خوانده کارگری به گوشت دم توپ و ابزاری در اختیار اینگونه رهبران تبدیل شوند. در اینگونه تشکلات ما رهبرانی را سراغ داریم که دهها سال در رهبری مانده اند و نوعی تشکیلات مافیائی را بوجود آورده اند. این تاریخچه را اگر در امریکای شمالی دنبال کنیم پی خواهیم برد که چرا مافیا قادر شده است کلیه تشکلات کارگری را تحت کنترل خود گیرد و سپس نهادهای اطلاعاتی دولتی جایگزین مافیا شوند.
ولی در اینجا بر گردیم و سعی کنیم این شبهه را بر طرف کنیم که آیا سندیکا ارگانی برای سازماندهی فقط مبارزات اقتصادی طبقه است و نباید به امور سیاسی وارد شود؟. یکی از کشورهائی که سندیکالیست های آن پرچمدار عدم دخالت سندیکا در امور سیاسی هستند، سوئد است. من در اینجا نمیخواهم جنبش کارگری سوئد را بررسی کنم و فقط قصدم با نگاهی به جنبش کارگری سوئد، پرداختن به این موضوع است که نشان دهم اولاً سیاست از اقتصاد جدائی پذیر نیست و دوماً چگونه سندیکالیسم این جدائی را بوجود آورده است.
برای آنکه موضوع را بیشتر بگشایم سعی میکنم نگاهی گذرا به هویت یابی سرمایه دار و کارگر کنم. سرمایه دار در این روابط بواسطه سرمایه اش، یعنی صاحب ابزار تولید بودنش صاحب همه چیز است، ولی آن چه به او در جامعه هویت میدهد و سرمایه داران بر آن اصرار دارند اعمال حاکمیتشان است که در ارکان حاکمیت آنها خود را نشان میدهد. اینکه این حاکمیت به صورت دیکتاتوری و یا استبدادی اعمال گردد، یعنی با دم ودستگاه حزبی و یا بدون حضور هر حزب و ارگان علنی اعمال گردد، فرق چندانی در اصل قضیه نمیکند. مهم آن است که حاکمیت سرمایه با نام و نشان کلیت جامعه و یا “مردم ـ اُمت” صورت گیرد. یعنی سرمایه دار از طریق دولت سرمایه داری که با ابزار سرکوب مشخص میشود، در جامعه هویت پیدا کند. کارگران در این روابط فقط صاحب نیروی کار خود هستند. آنها نیز بایستی بتوانند نیروی کار خود را که در ازای زنده ماندنشان معنا می یابد، حفظ کنند، بنابراین تنها از طریق مبارزه برای حفظ آن در این روابط هویت می یابند. اگر صرفاً بخواهیم مسئله را در ماهیت روابط سرمایه داری و نه از زاویه ضرورت آن بررسی کنیم، این دو نیرو مجبور به رسمیت شناختن یکدیگر هستند، این به رسمیت شناختن حتی در سرکوب کننده ترین نظام های سرمایه داری که به شکل استبدادی هم اداره میشوند، صورت میگیرد. نمونه آن وجود قانون کار در کشوری چون ایران است که حاکمین آن خود را ملزم به هیچ قانونی نمیدانند. این به رسمیت شناختن حاصل لازم و ملزوم بودن این دو نیرو در کنار یکدیگر است و این واقعیتی است که مادیت خود را بر فرق هر مستبد کله خشکی نیز میکوبد. هر دو طرف بر این سعی دارند که خود را متشکل و سازماندهی کنند، بنابراین روابط سیاسی ای بین این دو برقرار میشود که یکی در شکل سرکوب (دولت) و دیگری در شکل مبارزه (تشکل کارگری) خود را نشان میدهد.
از آغاز شکل گیری جامعه سرمایه داری هر اعتراض صرفاً اقتصادی کارگران با قهر دولتی روبرو شده است. در هر نقطه ای از جهان سرمایه داری که کارگران به اعتراض پرداخته اند و این اعتراض خود را در شکل راهپیمائی، اعتصاب و یا هر نوع دیگری نشان داده است، مورد سرکوب پلیسی و یا نظامی قرار گرفته اند، یعنی بعنوان نیروئی در نظر گرفته شده اند که منطبق با نظم موجود جامعه نبوده اند و بایستی با اتخاذ سیاست جدیدی، که حتماً سیاست سرکوب بوده است، این مخل نظم را حذف نمود و همچنانکه سرمایه داری با استفاده از نظم دولتی مثلاً سیاست مالیاتی و یا گمرکی تنظیم میکند، در این رابطه نیز با اعمال سیاست خاصی نظم موجود را حفظ میکند. بنابراین اصولاً جدا کردن اقتصاد از سیاست غیرممکن است و بعد هم در ارتباط با وضعیت طبقه کارگر و رابطه اش با جامعه اصولاً نمیتوان چنین حکمی را جاری دانست. کارگران نه تنها بعنوان شهروندان، بلکه بعنوان اعضای یک طبقه که تولید مایحتاج جامعه را به عهده دارند، خود را صاحب این حق میدانند که زندگی خود را مطابق با استاندارد هائی که در آن جامعه رایج است حفظ کنند و چون در این رابطه با سد سرمایه روبرو میشوند به حرکاتی دست می زنند که نظم مورد دلخواه سرمایه را بهم میزند. بدین خاطر نه تنها بایستی این نظم را به شکل کلی و در نهایت تغییر داد، بلکه با دخالت در امور روزمره جامعه سیاست موجود را مجبور به اتخاذ روشهائی کرد که در کوتاه مدت تطبیق زندگی طبقه با استاندارد های رایج در جامعه صورت گیرد. اگر این وارد شدن به حیطه سیاست نباشد و یا اگر این جدائی ناپذیری اقتصاد و سیاست را نشان نمیدهد، باید برای سیاست و اقتصاد تعاریف دیگری پیدا کنیم.
کارگران برای اعتراض به وضعیت شان در نظم موجود تنها یک امکان دارند و آنهم اعتصاب، یعنی عدم تمکین به وضع موجود است. من کار میکنم و برای ادامه این وضع باید زنده بمانم، یعنی احتیاج به غذا، پوشاک و مسکن دارم و اگر این احتیاجات بنا بر وضعیت جامعه ای که در آن زندگی میکنم برآورده نشود هیچ دلیلی برای کار کردن من وجود ندارد، بنابراین کار متوقف می شود. شاید در این بین کارگران وارد مذاکره یا چانه زنی بشوند، ولی در نهایت اگر به توافق نرسند بایستی به تنها اسلحه خود در مقابل سرمایه در نظم موجود توسل جویند و اگراین اسلحه از آنها گرفته شود کارگران هویت خود را از دست میدهند، چون در این صورت آنها از روابط اجتماعی حذف شده اند. این وضعیت را در حال حاضر کارگران سوئد دارند. مبارزات کارگری در سوئد که همراه با اعتصابات بزرگی بود تا سال ۱۹۷۵ ادامه داشت بعد از این سال کلیه اعتصابات و یا هر حرکت دیگر میبایست از کانال سندیکا صورت گیرد در غیر این صورت مهر اعتصاب وحشی بدان می خورد و ممنوع و خلاف قانون میشود. اعتصاب وحشی اعتصابی است که مخالف قانون حق اعتصاب برگزار میشود. بین سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۵ اعتصابات بزرگی از این نوع در سوئد رخ داد. از بزرگترین آنها اعتصاب کارگران بندر در گوتمبرگ در سال۱۹۷۰بود که با تصویب قانون Medbestämmande Lagen که به اختصار MBLخوانده میشود و در زیر سعی میشود توضیح داده شود، کلیه اعتصابات و اعتراضات کارگری خارج از مدار و کنترل سندیکا غیرثانونی و وحشی خوانده شد و در نتیجه ممنوع. سندیکای کارگران بندر که مخالف تصویب چنین قانونی بودند از اتحادیه سراسری سوئد خارج شدند. این نوع اعتصاب تحت نام قانون نامبرده و بواسطه رعایت یکی از تبصره های آن بنام Fredsplikt که در مضمون قرارداد دسته جمعی گنجانده شده است، ممنوع گردید. یعنی بدینوسیله ظبقه کارگر سوئد از حق استفاده از حق اعتصاب که براحتی میتوان گفت که تنها سلاح طبقه در رابطه اش با کارفرما است محروم گردید. سندیکا بدینوسیله صاحب اختیار طبقه و تنها طرف مقابل کارفرمایان گردید، زیرا تاکنون اگر کارگران مذاکرات جاری را قبول نداشتند و میخواستند، میتوانستند خود با اعتصاب جریان کار را در دست گیرند و این نه تنها مورد تأئید اتحادیه نبود بلکه میتوانست موجب رشد گرایشات رادیکال در بین کارگران گردد و پرواضح است که در چنین مواقعی کمونیستها دست بالا را داشتند و میتوانستند کارگران را سازماندهی کنند. در نتیجه رهبری سندیکا (بخوان سوسیال دمکراسی) با کنار آمدن با سرمایه داری قانونی را به تصویب رساند که طی آن چنین حرکاتی ممنوع گردید و تمام حق و حقوق جنبش کارگری به سندیکا واگذار گردید. این قانون که در توضیح آن آمده است که به کارگر این امکان را میدهد که در روابط محل کار دخالت کند، بعنوان مثال از طریق قانونی سندیکا درست کند و یا قرارداد دسته جمعی بنویسد. که به راحتی با توجه به اینکه کارگران سوئد از سال ۱۸۷۲ دارای سندیکا بودند و این تشکل را به قیمت تلاش و مبارزات وسیعی که با زندان و تهدید به اعدام به دست آورده بودند، میتوان دروغ بودن و بوی سازش بین سندیکا و کارفرما را از آن استشمام کرد. بهرحال این قانون شامل موارد زیر میگردید:
حق تشکل ـ حق برای کارگر و کارفرما که خود را متشکل کنند.
حق مذاکره ـ حق برای کارگر و کارفرما که با طرف مقابل در بعضی موارد وارد مذاکره شود. بعنوان نمونه کارفرما وظیفه را دارد که با تشکل کارگری در موارد مهم تغییرات در محل کار یا در وضعیت کار و استخدامی مذاکره نماید.
حق دریافت اطلاعات ـ در درجه اول کارفرما موظف است که تشکل کارگری را در مورد محل کار و وضعیت آن مطلع کند، یعنی اطلاعات در اختیار آنها بگذارد.
قرارداد دسته جمعی ـ تعیین دسته جمعی برای کارگر با توجه به موقعیت استخدامی اش، مدیریت و محیط کار.
وظیفه صلح (Fredsplikt) ـ جلوگیری میکند از کارگر و کارفرما که متعهد به قرارداد دسته جمعی کار هستند که از اقدامهای مجادله آمیز یا منازعه با طرف مقابل پرهیز کنند. اقدام های همراهانه ( Sympatistreik) شامل این مطلب نمیشود. (تأکید از من است)
میانجیگری ـ در رابطه با میانجیگری در اختلافات مسائل کاری موسسه ای شکل میگیرد به نام Medlingsinstitutet که موظف است اختلافاتی را که از طریق مذاکره بین کارفرما و سندیکا حل نشده است میانجیگری نماید.
Medlingsinstitutet ـ موسسه دولتی است که توسط بخش بازار کار مجلس تشکیل و انتخاب میشود و وظیفه دارد که در مواردی که بین کارفرما و سندیکاهای کارگری اختلافی (عموماً در رابطه با تعیین دستمزد) درگیر شود، میانجیگری کند و نظر قطعی را بدهد.
اگر به این قانون و محتویات بندهای آن توجه شود دریافت میکنیم که این قانون تماماً در جهت به بند کشیدن کارگران بوجود آمده است و سوی عمده آن گرفتن کلیه امکانات کارگران و نه تنها سپردن آنها بدست سندیکا که راحت تر بتوان با آن کنار آمد بلکه حذف اعتصاب و هرگونه مبارزه از رابطه کار و سرمایه و در درجه اول گرفتن حق اعتصاب از کارگران و مهر وحشی و غیرقانونی کوبیدن به حرکات کارگری که با صلاحدید خود آنان قرار است صورت گیرد. یکی دیگر از تتبعات این قانون Medlingsinstitutet است که کفه ترازو را تماماً به نفع کارفرما سنگین میکند، زیرا بسیاری از نمایندگان احزاب بورژوائی از طریق مجلس در این مؤسسه وارد میشوند و تاکنون هیچ میانجیگری ای به نفع کارگران صورت نگرفته است. ولی میتوان گفت که سندیکاها در این رابطه تقویت شده اند و اگر توجه کنبم که سندیکا ها با جمع آوری حق عضویت از کارگران و تبدیل آن به سرمایه و از این طریق شرکت در مناسبات سرمایه دارانه، خود بخشی از این سیستم گردیده اند، میتوان به راز تقویت سندیکا از جانب سرمایه داری پی برد. سندیکاها در سوئد در حال حاضر هیچ عملکردی در جهت زندگی و مبارزات کارگران جز تخریب و به انقیاد در آوردن آنها ندارند. آنها در عمل تبدیل به ارگانهائی شده اند که از حرکات خود کارگران جلوگیری میکنند و آنجا که کارگران اعتصابی را به آنها تحمیل میکنند در نهایت این اعتصاب را به سازش و شکست میکشند و به اصطلاح در روابط کار و سرمایه منطقی عمل میکنند و این منطق همواره در جهت منافع سرمایه است. اخیراً سندیکای IFMETAL که یکی از قوی ترین سندیکاهای سوئد است و نیم میلیون عضو دارد، با استدلال اینکه سرمایه در سوئد ضرر میکند و برای جلوگیری از تضعیف قدرت رقابت آنها در برابر رقبا و جلوگیری از بسته شدن واحد های تولیدی متعلق به آنها پیشنهاد کرده است که واحدهای تولیدی به عوض اخراج کارگران ۸۰ درصد حقوق کارگران را پرداخت کنند، که با کمال میل از جانب سرمایه دارها پذیرفته شده است. در مذاکرات اخیر متال با اتحادیه کارفرمایان متال خواستار۸ /۲ درصد اضافه حقوق شده بود که در مقابل اتحادیه کارفرماها خواستار انعقاد قرارداد سه ساله با افزایش۶ /۶ درصد سالانه شده بود. ظاهراً این پیشنهاد مورد مخالفت شدید متال قرار گرفت بصورتی که کارفرماها تهدید به lockout اعضای متال را کردند و این بحث ها روزهای متوالی تا شش صبح نیز ـ حتی در روزهای تعطیل ـ ادامه داشت، ولی در نهایت کوه موش زائید و بر سر قرارداد سه ساله ۸ /۶ درصد طرفین به توافق رسیدند، )یعنی برای حقوق های متوسط چیزی بین ۴۵۰ تا ۵۰۰ کرون در ماه و آنهم تا سه سال دیگر که معلوم نیست افزایش قیمتها در چه سطحی خواهد بود، هر چند افزایش حقوقها همین الان نیز نیز جوابگوی افزایش قیمتها نیست و قدرت خرید کارگران شدیداً کاهش یافته است.) متال با توجه به تعداد اعضاء (نیم میلیون نفر) و قدیمی بودن (دومین سندیکا بعد از سندیکای کارگران چاپ) و قدرت مالی و نفوذی که در بزرگترین حزب سوئد (حزب سوسیال دمکرات) دارد، بعنوان نمونه رهبر قبلی متال در حال حاضر رهبر این حزب است، از قدرتمند ترین سندیکاهای سوئد است ولی در عین حال از دست راستی ترین آنها نیز میباشد. بعنوان نمونه در حال حاضر که زمان بستن قراردادهای جدید است و اتحادیه برقکاران برای بالا بردن دستمزدها در قرارداد جدید اخطار به اعتصاب کرده است رهبر متال این سندیکا را شدیداً مورد نکوهش قرار داده است و گفته است که این اخطار به اعتصاب میتواند بر روی پروسه مذاکرات تأثیر بگذارد و حتی تا بدانجا پیش رفته است که مخالفت LO (اتحادیه سراسری سوئد) را با این اخطار اعلام کرده است، در حالیکه سخنگوی LO در این بحث موضع بیطرفی گرفته است. مسئول قراردادهای اتحادیه برقکاران Rony Wenngren بدرستی گفته است که متال باید اتحادیه کارفرمایان برق (EIO) را سرزنش کند که در طول مذاکرات همه برقکاران را lockout کرده است و چنین شرایطی را ایجاد کرده است. این اعتصاب اگر صورت گیرد در عین حال که چهارده شهرداری را در بر میگیرد بسیاری از محیط های کار را که متال در آنجا فعال است نیز شامل میشود و این با توجه به سازش متال با کارفرما میتواند بر روی اعضاء تأثیر گذارد و دلیل اصلی مخالفت متال با این اعتصاب احتمالی همین میباشد. این اخطار شامل کنسرن Bravid، YIT و Midroc نیز میشود. این اعتصاب میتواند تعداد حدود ۴۵۰۰۰ کارگر برقکار را در بر گیرد. قبلاً چنین سرزنش هائی از جانب متال شامل اتحادیه رانندگان نیز شده بود که خواستار یازده درصد اضافه حقوق در مقابل سه درصد متال شده بودند. به قول یک ضرب المثل قدیمی با وجود چنین دوستانی احتیاج به دشمن نیست! )کلیه اطلاعات مربوط به اعلام اعتصاب برقکاران به نقل از روزنامه Arbetet مورخ سوم آپریل ۲۰۱۳ میباشد).
امیدوارم توانسته باشم روشن کنم که چرا کارگران سوئد نمیتوانند حرکتی از خود داشته باشند و چگونه سندیکا کارگران را از هر حرکتی باز داشته است. در جریان ورشکستگی اتومبیل سازی ساب نه تنها کارگران خود کارخانه که شامل ۳۵۰۰ نفر می شدند، بلکه جمعاً حدود ده هزار نفر که در شرکت ها و کارگاههائی که خدمات و قطعات در اختیار ساب میگذاشتند، کار میکردند، نیز از کار بیکار شدند. ولی روزی (نوزدهم دسامبر ۲۰۱۱) که مدیر عامل کارخانه Victor Muller همه کارگران را به کارخانه دعوت کرد که به آنها اطلاع دهد که با و جود کوشش های مجدانه اش نتوانسته است موافقت دولت را برای پشتیبانی اش در نزد بانک مرکزی اروپا (EU bank) بدست آورد و در نتیجه باید کارخانه را ورشکسته اعلام کند، اداره پلیس با کمک گرفتن از سایر شهرها تقریباً کارخانه را، از ترس درگیری با کارگران سرخورده ساب، مورد محاصره قرار داده بود ولی در کمال تعجب با کارگرانی سر به زیر و خاموش و در عین حال غمگین رو به رو شد که سر به زیر به خانه هایشان رفتند، بدون آنکه هیچ اعتراضی کنند، هر چند در طول پروسه ای که منجر به اعلام ورشکستگی شد، که هر لحظه میتوانست با درگیری و اعتراض بگذرد و حتی وقتی وزیر مربوطه خانم Maud Olofsson به محل کارخانه آمد و با وجود آنکه همان زمان نیز در روزنامه ها از تصمیم دولت مبنی بر عدم پشتوانی دولت از ساب (بنا به گفته وزیر مربوطه، دولت حاضر نبود میلیاردها ضرر ساب را بعهده مالیات دهنده ها بگذارد، چیزی که بعدها معلوم شد که این میلیاردها را مالیات دهنده ها پرداخته اند و فقط در این میان هزارها نفر کارگر بیکار شدند و جنرال موتور یک رقیب قدر را از بازار حذف کرد) با شک و تردید صحبت می شد، ولی سندیکا اجازه هیچگونه اعتراضی را به کارگران نداد و به یک رجز خوانی ساده توسط مسئول سندیکا در محل قناعت نمود.
اگر کارگران کشورهائی مثل ایران بواسطه عدم دخالت مستقیم خود کارگران در سیاست و ایجاد تشکلهائی مستقل که با دخالت مستقیم در سیاست در کنار پرداختن به مسائل اقتصادی، نتوانسته اند پرداختن به سیاست و دخالت در کلیه امور را نهادینه کنند و از سوی دیگر وجود استبدادی که ریشه در تاریخ ایران دارد و بدلیل تمرکز مالکیت ابزار تولید در دستان دولت، باعث سرکوب هر حرکت و مبارزه ای از جانب کارگران میشود، به شکلی که اجازه نمیدهد کارگران خود را در شکل و هیبت یک طبقه ببینند، این سرکوب در جوامع اروپائی و بعنوان نمونه سوئد بواسطه تصرف جنبش طبقه کارگر توسط دیدگاهی بورژوائی، یعنی سندیکالیسم که مبارزه سیاسی را از مبارزه طبقه حذف میکند و وظیفه این نوع مبارزه را بعهده عده ای دیگر جدا از طبقه واگذار میکند و طبقه را اخته شده وظیفه مند مبارزات اقتصادی میکند، که آنهم سازماندهی اش بعهده “متخصصین امر سندیکائی” است و در نتیجه کارگران به عروسک های خیمه شب بازی تبدیل میشوند. تا سالهای ۱۹۷۵ باز هم کارگران گاهی که از سازش کاری سندیکا خسته می شدند با گرد هم آمدن و مختارانه تصمیم به اعتصاب میگرفتند، می شد از مبارزات طبقه کارگر و هویت کارگری این مبارزات حرف زد، ولی پس از آن با تصویب قانون Medbestämmande Lagen که میتوان با قانون سیاه رضا خانی مقایسه اش کرد، طبقه کارگر سوئد نه تنها استقلال طبقاتی اش را از دست داد، بلکه هویت طبقاتی خود را نیز از کف داد. شاید بتوان گفت که بزرگترین اشتباه کارگران سوئد قبول این تصمیم بود که با تشکیل حزب سوسیال دمکرات سوئد در سال ۱۸۸۹یعنی پنج سال بعد از تشکیل اتحادیه متال، که فعالین این اتحادیه خود در شکل دهی حزب دخیل بودند، رهبری سیاسی خود را بدست آنان دادند. این تصمیم همواره مورد دعوای بخشی از کارگران بوده است و در هر کنگره طی درخواست های متفاوت از راست تا چپ، خواهان جدائی از این حزب میشوند. این مخالفت در سندیکای متال به نظر من دقیقاً همان مخالفتی است که در بین کارگران ایرانی با سیاست ناپذیری و یا فرار از سیاست خود را نشان میدهد. این سیاست گریزی متأثر از اعمال سیاست و قدرت از جانب حزب توده در سالهای بین ۱۳۲۰ تا۱۳۳۲ میباشد که با سیاست راست و دنباله روانه خود جنبش کارگری ایران را به زائده سیاست خارجی شوروی تبدیل نمود. در این راستا اکنون چنین تعبیر میشود که هر نزدیکی به سیاست میتواند بدین معنا باشد که جنبش کارگری وابسته به جریانی سیاسی خارج خود است. این تعبیر هم از زاویه راست صورت گرفته و میگیرد و هم از زاویه چپ، همچنانکه در بررسی اتحادیه متال این برخوردها را از جانب اعضاء و واحدها می بینیم. بعنوان نمونه پیشنهادی از زاویه راست بدین صورت به کنگره سال ۲۰۰۴ متال شده بود: ما به کنگره پیشنهاد میکنیم که تصمیم بگیرد: که متال خود رااز قید حزب سوسیال دمکرات آزاد کند. که متال بایستی یک ارگانیزاسیون بیطرف سیاسی باشد که فقط مسائل اعضاء را مورد توجه قرار میدهد.
“ما فکر میکنیم که متال باید خود را از قید حزب کارگر سوسیال دمکرات رها کند و اینکه متال بایستی یک ارگانیزاسیون سیاسی بیطرف (خنثی) باشد. که هیچ بخشی از حق عضویت اعضاء را بصورت کمک به حزب کارگرسوسیال دمکرات نپردازد.”
به نقل از اسناد منتشره از طرف متال در رابطه با کنگره ۲۰۰۴ که این نقل قول از جزوه ای به نام “کتاب تصمیم ـ با هم قویترـ کنگره ۲۰۰۴ ” نقل شده است.
اگر توجه کنیم در پیشنهاد فوق بعضاً چنین بنطر میرسد که کسانی که پیشنهاد را داده اند به نوعی مخالف سیاسی بودن متال هستند و بیشتر قصد دارند که متال را از حوزه سیاست بیرون کشند، که البته با توجه به اینکه رهبران متال در حال حاضر این اتحادیه را به ابزار قدرتی در خدمت حزب تبدیل کرده اند، احساس آنها قابل فهم میشود. ولی در عین حال نظراتی در اتحادیه وجود دارد که نه از زاویه راست و غیر سیاسی کردن اتحادیه بلکه در مخالفت با حزب سوسیال دمکرات و جدائی متال از آن حرکت میکند. در سند مذکور میخوانیم که عده ای چنین درخواست کرده اند: “سوسیال دمکراتها به ایدئولوژی ای رسیده اند که با ارزشهای جنبش کارگری سازگار نیست. متال بایستی حزب دیگری را که مصالح حقوق بگیران را مورد توجه قرار میدهد، انتخاب کند. من پیشنهاد میکنم که کنگره به رهبری متال این وظیفه را بدهد: که این بررسی را انجام دهد که چگونه سوسیال دمکراتها میتوانند اعضاء متال را حمایت کنند.” در این پیشنهاد بخوبی میتوان این شک و سوء ظن را تشخیص داد که سوسیال دمکراتها را در خدمت منافع جنبش کارگری نمیبیند و خواهان قطع این رابطه است. البته این مخالفتها موضوع تازه ای نیست و از ابتدای شکل گیری متال همواره مخالفینی با این وابستگی وجود داشته اند، ولی جناح طرفدار وابسته بودن به حزب قویتر از ان بوده است که این مخالفتها بتوانند در این را بطه کاری انجام دهند، ضمن آنکه این مخالفتها بعضاً از جانب جناح راست صورت میگرفته و خواهان غیرسیاسی کردن اتحادیه بوده اند و همین برخوردها مورد استفاده جناح وابسته به حزب قرارگرفته است و چون شمشیر داماکلوس برعلیه مخالفین چپ بکار برده شده است.
پس می بینیم که خواست غیرسیاسی کردن تشکلات کارگری و دور نمودن کارگران از سیاست مربوط به و خاصه سندیکالیست های ایرانی نیست، بلکه یک سیاست عمومی سندیکالیستی است که خواستار کارگر نگاه داشتن ابدی کارگران است و اینکه این طبقه بعنوان خادمین سرمایه حق دخالت در سیاست را نداشته و تنها حق دارد که چند سال یکبار بواسطه رهبران سندیکا دریوزگی چندرغاز از درگاه سرمایه بکند. به نظر من مخالفت با تکرار تجربه وحشتناک حزب توده نه در غیر سیاسی کردن تشکلات کارگری، بلکه اصرار بر استقلال این تشکلات از هر جریان خارج از خود است. این استقلال نه بمعنای “خنثی” بودن تشکل کارگری، که خود پیروی از سیاست راست است، بلکه تکیه بر قدرت خود کارگران که مبتنی بر یک سیاست رادیکال و کارگری است، که در جهت خواسته های کارگران حرکت میکند، میباشد. تشکل کارگری باید بتواند با رفرمیسم، سیاست های سرمایه دارانه راست که میخواهند کارگران را در چارچوب سرمایه داری بعنوانبرده های مزدور نگاه دارد مبارزه کند و هر چه بیشتر بر خواسته های کارگران که خواهان زندگی انسانی مبتنی بر نُرم های جامعه موجود هستند، پایفشاری کند و هر چه بیشتر سرمایه داری را که با سیاست فریب، توده های کارگری را در سطح برده ها و نیمه انسانها نگاه میدارد، افشا کند. تشکل کارگری باید بتواند به توده کارگران نشان دهد و برای آنها روشن کند که دلایل بردگی آنها در استثمار آنهاست و سرمایه چیزی نیست جز حاصل دسترنج آنان که از آنها جدا شده و بعنوان سرمایه برعلیه آنها بکار گرفته میشود. تشکل کارگری باید قادر شود به کارگران نشان دهد که دولت و ارگانهای سرکوب، چون سیستم قضائی و قانونگذاری همگی در خدمت سرمایه بوده و بیدلیل نیست که همواره آنها در خدمت سرمایه بکار گرفته میشوند. تشکل کارگری باید بتواند برای کارگران روشن کند که چگونه سرمایه قادر شده است تمام عرصه فرهنگ و آموزش را به خدمت خود در آورد و نه تنها تمام دستاوردهای بشری را در خدمت خود گرفته است، بلکه فرهنگ خود را تحت نام فرهنگ ملی به خورد توده ها میدهد. تشکل کارگری میتواند با آموزش کارگران در عرصه های بالا و بسیاری عرصه های دیگر زمینه شکل گیری فرهنگ و سنت های کارگری را بوجود آورد. تشکل کارگری میتواند با طرح خواسته های رادیکال کارگری که بر پایه زندگی کارگران شکل گرفته است، کارگران را به مبارزه بخواند و شیوه های منطبق بر وضعیت موجود را ارائه دهد. تشکل کارگری باید بتواند سیاست های راست در جامعه و در درون خود را افشا کند و نشان دهد که این سیاست ها فقط در خدمت سرمایه و ادامه زیست آن است.
برای آنکه بیشتر مسئله درهم آمیختگی سیاست و مبارزات کارگری را روشن کنم به تجربه جنبش کارگری امریکا نیز نگاهی می اندازیم تا ببینیم که سرمایه چگونه با اعمال سیاست و استبداد سرمایه دارانه به مقابله کارگران رفته است و ضمن آنکه روشن کنیم که کارگران چگونه با چنگ و دندان سعی نموده اند تشکلات خود را بوجود آورند، در عین حال سرمایه داران چگونه سعی کرده اند با اعمال قدرت در یک جنگ نابرابر این مبارزه را سرکوب کنند. این مبارزه طبقاتی است که در لحظه به لحظه تاریخ وقوع یافته است و هنوز ادامه دارد. طبقه کارگر هیچ راهی ندارد جز اینکه این مبارزه را ادامه دهد و راههای درست تری را برای نیل به خواسته هایش پیدا کند مهم آن است که این آزادی را بدست خود بیابد.
“فدراسیون خود مختار اتحادیه های کارگری امریکا” از ادغام “فدراسیون کار امریکا” و “کنگره سازمانهای صنعتی کارگری امریکا” در سال ۱۹۵۵ بوجود آمد. فدراسیون کارگری امریکا بعد از جنگ دوم جهانی ۳۵ درصد کارگران شاغل در امریکا را در بر میگرفت و بعد از جنگ ویتنام این رقم به ۲۷درصد و اکنون فقط ۱۲درصد کارگران را در خود دارد. اولین تشکل های کارگری در امریکا در سال ۱۷۹۲در شهر فیلادلفیا و سپس در نیمه دوم قرن نوزدهم بین کارگران معدن (البته بصورت مخفی) بوجود آمد، که در سال ۱۸۷۰با دستگیر شدن رهبران آن و اعدام آنها به پایان کار خود رسید. از عمده ترین و معروف ترین و در عین حال رادیکال ترین تشکلهای کارگری شکل گرفته در امریکا “اراده اصیل و مقدس فرمان شوالیه های کار” است که در سال ۱۸۶۹توسط خیاطان فیلادلفیا بوجود آمد و برای تحقق ایده های برابرطلبانه مبارزه میکرد. این تشکل با دعوت از زنان، سیاه پوستان و مهاجرین نه تنها به تشکلی بزرگ در جنبش کارگری امریکا تبدیل شد، بلکه با طرح خواسته های رادیکال سیاستی کارگری را در جامعه مطرح نمود که تا آن زمان در جامعه امریکا طرح نشده بود. خواسته های آنان از قرار زیر بود.
۱ـ حق هشت ساعت کار در روز
۲ـ منع کار کودکان
۳ـ لغو کار اجباری برای متهمان
۴ـ حقوق مساوی برای کار یکسان
۵ـ از بین بردن بانکهای خصوصی و ملی کردن شرکتهای بزرگ
۶ـ دولتی کردن راه آهن و مخابرات
۷ـ ایجاد سیستم کئوپراتیو (تعاونی) به جای نظام کار مزدوری
۸ـ ایجاد سیستم تصاعدی مالیات
این تشکل با طرح چنین خواسته هائی و باز نمودن درهای تشکل به روی کلیه کارگران ـ متخصص و ساده ـ بدون توجه به رنگ پوست و نژاد (چون در آن زمان تشکل های کارگری فقط کارگران متخصص و سفید پوست و امریکائی و نه مهاجر را متشکل میکردند) توانست بخش وسیعی از کارگران را بخود جلب نماید (با وجود آنکه در ابتدا بصورت مخفی فعالیت میکرد) بصورتی که در سال ۱۸۸۹تعداد ۷۰۲هزار کارگر را متشکل نموده بود. یادبود اول ماه مه یادگار مبارزات این تشکل است که طی تظاهرات مشهور میدانهای مارکت شیکاگو در اول ماه مه ۱۸۸۶بخاطر برقراری هشت ساعت کار در روز پلیس آن را بصورت وحشیانه ای سرکوب کرد. رهبران این تشکل در دادگاه سرمایه محکوم به اعدام و حبس ابد گردیدند.
در تقابل با این حرکت رفرمیست ها در سال ۱۸۸۱”فدراسیون متحد کاسبان و اتحادیه های کارگری امریکا و کانادا” را بوجود آوردند که بعداً در سال ۱۸۸۶به “فدراسیون کار امریکا” تغییر نام داد. از مشخصه های بارز “فدراسیون کار امریکا” یکی تسلط ایدئولوژی محافظه کارانه بر آن از ابتدا تاکنون، مخالفت با هر کونه ایده ایجاد حزب کار، و تأکید بر سازماندهی کارگران ماهر و مخالفت شدید با اتحادیه های کارگری صنعتی و غیر ماهر (هرچند که بعداً در ۱۹۵۵با کنگره سازمانهای صنعتی کارگری امریکا متحد شد و “فدراسیون خودمختار اتحادیه های کارگری امریکا” را بوجود آورد) اولین رئیس فدراسیون (ساموئل گومپر) فردی محافظه کار بود و اعتقاد داشت که اتحادیه ها می بایستی اقتصاد سرمایه داری را قبول کرده و در چارچوب قوانین نظام موجود به فعالیت به پردازند. این فدراسیون در ۱۹۵۵قبل از پیوستن به “کنگره سازمانهای صنعتی کارگری امریکا” حدود ده میلیون عضو داشت.
در تقابل با راست روی فدراسیون کار امریکا پس از سرکوب اعتصاب کارگران راه آهن و دستگیری رئیس “اتحادیه راه آهن” (ایوگن دبس) در ۱۸۹۴ و پس از آزادی او از زندان، سازمان رادیکال کارگری شکل میگیرد (۱۹۵۵) به نام “کارگران صنعتی جهان”. این تشکل در اولین بیانیه اش چنین اظهار میکند. “طبقه کارگر هیچگونه رابطه مشترکی با طبقه سرمایه دار نمیتواند داشته باشد. تا زمانی که میلیون ها کارگر در گرسنگی، فقر و بی خانمانی بسر برده و همزمان تعداد معدودی مفتخور که از نتیجه کار کارگران چاق و فربه شده و همه نعمات زندگی را برای خود فراهم آورده اند، وجود دارد، هیچگونه صلحی نمیتواند بین این دو طبقه وجود داشته باشد. مبارزه بین این دو طبقه تا زمانیکه کارگران جهان خود را در یک طبقه واحد جهانی برای تصاحب وسایل تولید، از بین بردن نظام کار مزدوری و زندگی هماهنگ با طبیعت و … متشکل کند، همچنان ادامه خواهد داشت. شعار ما می باید حقوق مناسب با کار مناسب در یک روز به جای استثمار باشد. ما باید شعار نابودی نظام کار مزدوری را روی پرچم های خود حک کنیم.” این تشکل بدرستی نشان داد که کارگران هیچ راهی ندارند جز حرکت به جلو. تنها پرداختن به مسائل اقتصادی و محدود کردن خود به دریافت بخشی از حقوق خود ماندن در ماهیت نظام سرمایه داری است و کارگران را به جائی نمیرساند. این حرکت بخوبی نشان داد که کارگران در پروسه مبارزه خود از همه اشکال مبارزه متوانند و باید استفاده کنند ک هرگز خود را مغلوب و منکوب سرمایه داری نباید ببینند. مبارزات این تشکل بدرستی این را اثبات نمود که درگیر شدن در مبارزه اقتصادی عین شرکت در مبارزات سیاسی است و عدم اتخاذ یک سیاست انقلابی در حرکت خود، اتخاذ یک سیاست راست روانه خواهد بود، که به ما تحمیل میشود. این تجربه به ما نشان داد که رادیکالیسم جان مبارزه طبقاتی است و منهای آن کارگران حتی قادر نمیشوند در مبارزات روزانه اشان نیز به جائی برسند. “کارگران صنعتی جهان” سازماندهی اولین تحصن اعتراضی کارگری در تاریخ امریکا را بعهده داشت، تحصن اعتراضی کارگران شرکت جنرال الکتریک در شتکندی نیویورک در سال ۱۹۰۶. فعالیت های این تشکل در عین حال که آن را در بین طبقه کارگر محبوب نمود و به زودی به بزرگ ترین تشکل کارگری صنعتی تبدیل نمود، در بین سرمایه داران و دولت سرمایه داری نیز وحشت ایجاد نمود، تا جائیکه دولت قانون منع اعتصاب، تجمع و آزادی بیان را به تصویب رساند، که با اعتراضات و مبارزات وسیع کارگران دولت مجبور به پس گرفتن قانون منع آزادی بیان گردید، ولی در نهایت دولت امریکا با تصویب قانون ضد اتحادیه، به تقابل این تشکل رفت و با تصرف دفاتر آن و دستگیری، ترور و زندانی کردن رهبران آن از فعالیت های آن جلوگیری کرد. ولی طی رکود اقتصادی سالهای ۱۹۳۰این تشکل توانست فعالیت های خود را از سر بگیرد. اما دادگاه عالی امریکا این تشکل را در سال ۱۹۴۹در لیست سازمانهای خرابکار قرار داد و در سال۱۹۵۰حق نمایندگی این تشکل را در “کمیته ملی کارگری” از آن سلب کرد. این تشکل هنوز وجود دارد و به فعالیتهای خود در چارچوب مانیفست اولیه خود ادامه میدهد.
یکی از سندیکاهای امریکائی که با مافیا همکاری میکند “اتحادیه کامیون رانان” امریکا است، که اتحادیه ای راست و ضد کارگری است، با وجود آنکه با تبلیغات توانسته است اعضای بسیار زیادی را جمع آوری کند (در سال ۱۹۹۸تعداد اعضای این سندیکا یک میلیون و چهارصد هزار نفر بود). داشتن رابطه با مافیا، دزدی و رشوه خواری و شرکت در در معاملات مواد مخدر، تا کنون باعث شده دو رئیس این اتحادیه به زندانهای طولانی محکوم شوند. این اتحادیه از جمله معدود اتحادیه های کارگری است که در انتخابات ریاست جمهوری امریکا به کاندیداهای جمهوری خواه رأی میدهد، ضمن آنکه یکی از مبلغین و حمایت کنندگان مالی جمهوری خواهان نیز هستند. تا سال ۱۹۹۸کلیه رهبران اتحادیه یا به جرم دزدی و قاچاق مواد مخدر به زندان افتادند و یا در جنگ های مافیائی کشته شدند. از ۱۹۹۸تا کنون جیمز پ حوفا (پسر جیمی حوفا رهبر اتحادیه از سال ۱۹۵۸تا ۱۹۷۱که بدلیل زندانی بودن ـ در عین حال ریاست سندیکا را هم حفظ کرده بود ـ به خواست نیکسون رئیس جمهور امریکا، که از پشتیبانی مالی و تبلیغاتی زیادی از جانب جیمی حوفا برخوردار شده بود، با شرط ترک پست های اتحادیه ای، آزاد شد، که بعداً در سال ۱۹۷۵در یک درگیری مافیائی کشته شد) رهبری اتحادیه را بعهده دارد. او عضو کمیته “آزادی عراق” است که از طرف نومحافظه کاران در “پروژه امریکای قرن جدید” و “انستیتوی سرمایه گذاری امریکا” تشکیل شده است و پشتیبانی میشود، می باشد. (کلیه اطلاعات مربوط به جنبش کارگری امریکا به نقل از نوشته “نگاهی به تاریخچه “فدراسیون کار امریکا” و “کنگره سازمان های صنعتی” نوشته رحیم عابدین زاده منتشر شده در نشریه نگاه دفتر هیجدهم میباشد.)
کلیه این نمونه ها چه انگلیسی، سوئدی و یا امریکائی به ما نشان میدهد که عدم درک رابطه مبارزه اقتصادی و سیاسی و عدم اتخاذ یک سیاست کارگری از جانب کارگران، آنها را به توده های بی تحرک و دنباله رو تبدیل میکند. در درجه اول متشکل شدن کارگران از اهمیت بالائی برخوردار است، ولی تشکل به هر شکل و هر نوع همان اندازه میتواند به طبقه کارگر ضربه زند، که بی تشکلی. کارگران سوئد یکی از متشکل ترین طبقه کارگر در سطح جهانی هستند (عضو شدن در اتحادیه کارگری بعد از استخدام بصورت خودبخودی صورت میگیرد، مگر آنکه خود کارگر بعداً نخواهد و استعفاء دهد) ولی همین طبقه از بی دست و پا ترین و بی عمل ترین طبقه کارگر در سطح جهانی است، و انهم بدلیل آنکه اتحادیه های کارگری ضمن احاطه کامل بر طبقه، در سازش با سرمایه داری از هرگونه حرکتی از جانب کارگران جلوگیری میکند. همین وضع در سایر کشورهای اروپائی برقرار است و در نتیجه سیاست سازش با سرمایه که حاکم بر سندیکالیسم در این کشورها و از جمله امریکا میباشد، طبقه کارگر این کشورها به برده های روزمزد تبدیل شده و هیچ تحرکی از خود نشان نمیهند. بنابراین اگر بدین نمونه ها و تجربیات در سطح جهانی توجه کنیم و بخواهیم از آن یاد بگیریم، بایستی بدین نتیجه برسیم که:
۱ ـ بایست متشکل شویم تا بتوانیم بعنوان یک طبقه در معادلات اجتماعی شرکت فعال داشته باشیم.
۲ ـ این تشکلات را به دست خود برپا کنیم و اجازه ندهیم کسانی خارج طبقه بخود اجازه دهند که برای ما تعیین تکلیف کنند.
۳ ـ هیچ دلیلی وجود ندارد که ما طاق بالنعل همان راهی را برویم که دیگران رفته اند. درست برعکس ما بایستی با درس گرفتن از اشتباهات کارگران در کشورهای دیگر با توجه به شرایط خود تشکل های خود را بوجود آوریم و سازماندهی کنیم، تا جائیکه یاذ گیریم که نکات مثبت انواع سازماندهی را برای سازماندهی نوع خاص خود بر گزینیم.
۴ ـ حق گرفتنی است و نه دادنی، بنابراین اگر ما حق خود میدانیم که متشکل شویم، بایستی به شکل مخفی، نیمه علنی و یا علنی این کار را بکنیم. به ما گفته می شود که این کار غیرقانونی است، در آن صورت ما طبق قوانین خود و خلاف قوانین سرمایه عمل خواهیم کرد و تشکل خود را برپا خواهیم کرد.
۵ ـ ما ضمن اعتماد کافی به همکاران و فعالین خود، در کلیه کارها دخالت فعال خواهیم کرد و در هر لحظه در کنار فعالین و منتخبین خود در تشکل های خود هستیم و بر کارها و تصمیم گیری ها نظارت کامل خواهیم داشت و بدین طریق از این تشکل ها چون هستی های خود مواظبت فعال خواهیم کرد.
۶ـ سیاست های ما مبتنی بر منافع طبقاتی ما کارگران، در چارچوب زمان و مکان خاص چه کوتاه مدت و یا دراز مدت، تعیین میشود و در جهت گسترش این منافع خواهد بود، بنابراین هرگونه سیاستی که بخواهد حرکات ما را در چارچوب نظم موجود منجمد کند، سیاست ما نخواهد بود و بعنوان سیاستی ضد کارگری از جانب ما محکوم خواهد بود و در حرکت ما جائی نخواهد داشت.
۷ـ علف های هرز را همواره وجین خواهیم کرد و اجازه نمیدهیم که عوامل راست تحت نام سندیکالیسم و غیره سیاست های سرمایه را بر ما تحمیل کنند. ما همواره سیاست های کارگری خود را دنبال میکنیم و گسترش میدهیم.
کریم منیری