با تو می شد
درتن کوهستان
برفراز صخره ها
همره
مه و خورشید و فلک
سرداد
سرود هستی را
یا که
همره رود و جنگل
با ستاره ها
داشت زمزمه ها
——
یا
در خروشانیِ
آبشار زندگی
به جسارت پرداخت
جان به دریا و
تلاطم طوفان سپرد
——
با تو می شد
در نوردید
تا عمق حادثه ها
با تپش ثانیه ها
به جستجو نشست
در ژرفای حقیقت ها
می شد با تو
بر افراشت
سرخ ترین پرچم شوراها، را
یا که
با لبخند و نگاهت
خروشید
تیزترین سخنان را
——
با فانونس دلت
می شد بزنی
آتش ها
به تن سیاه ترین شبها
یا که
لرزه برانداخت
بر اندام دژخیم
——
با تو می شد
به اوج دوستی ها برسی
بی هیچ دغدغه ای
می شد با تو
سرکشید
جام هوم نابِ
رفاقت را
تا آخرین جرعه و
چه، گوارا
هان
ای شاهین بلند آوازه
زخمی کینه ی سرمایه
به خاطر می سپاریم
پروازت را
آرمانت را
پایداریت را
خیزش و کارزارت را
که ماندگارا، ست
و اینک ….
نوید بهاران
گسستن زنجیر بردگان
آغاز برپایی پرچم شوراها …
تقدیم به نام بلند سلمان
کارگر «ضدسرمایه داری»
جنگمده ی «لغو کارمزدی»
به مناسبت هفتمین سال پرواز بی بازگشتش
منوچهر
۱۷/۱/۱۳۹۵