داستان اختلاف جناح ها در حاکمیت سرمایه داری، چیز جدیدی نیست. نظام حاکم کارمزدی از ابتدای روی کار آمدن خود بساط مقابله با کارگران، در اشکال مختلف، ایجاد جو اختناق و فریب و نیرنگ، و وارونه سازی هایی که در جهت تطهیر جمهوری اسلامی به کار گرفته می شد را پهن نمود. در هر حال، همواره درگیری های جناح های سرمایه بر سر سهم بری بیشتر از ارزش اضافه های تولید شده توسط طبقه ی کارگر وجود داشته است. اما همواره جناح های مختلف حاکمیت سرمایه با وجود اختلافاتی که از ابتدا با یکدیگر داشته اند، در راستای سرکوب کارگران یکدست و متحد عمل کرده اند. چه آنجا که رقابت عمده در قالب سرمایه ی دولتی و خصوصی بود و چه حالا که اکثریت جناح های سرمایه که هر کدام به نوعی وابسته به حاکمان سرمایه می باشند، لباس سرمایه ی خصوصی به تن کرده اند. در حال حاضر تراست های عظیم سرمایه وابسته به بخش های مختلف حاکمیت، اعم از سپاه پاسداران، بنیاد مستضعفین، ستاد اجرائی فرمان امام، آستان قدس رضوی و … در عین اینکه هر یک سهم بری کلان خود را از ارزش های تولید شده توسط کارگران دارند، به یکدیگر نیز برای دستیابی به حصه ی بزرگتری از این ارزش ها، چنگ و دندان های آشکار و پنهانی نشان می دهند. اینکه این سرمایه ها در قالب سرمایه ی خصوصی نمود یافته اند، هرچند باعث می شود در سرکوب و اعمال فشار و بی حقوقی به کارگران با دست بازتر عمل کنند، اما در همه حال رابطه ی آنان با دولت سرمایه رابطه ای کاملا متقابل و همبسته است. به این معنا که هم هر دولتی برای رسیدن به قدرت یا ماندن در آن باید راه را برای ارزش افزایی بیشتر هر یک از این نهادها هموار کند و هم تمام این سرمایه ها نیز خود حول رانت های حکومتی شکل گرفته اند. به عنوان مثال از قدرت سیاسی سپاه همین بس که در دولت های سرمایه از خاتمی و احمدی نژاد گرفته تا روحانی بارها به بندرگاه های اختصاصی سپاه اشاره شده است اما هیچکدام نتوانستند جلوی ورود و صدور کالاهای سپاه را بگیرند. این خود حکایت از قدرت سیاسی این تراستی است که صدها شرکت تولیدی و خدماتی در زیر مجموعه ی آن به استثمار کارگران مشغولند.
کوتاه سخن اینکه می خواهیم بگوئیم اختلاف بین جناح های مختلف سرمایه داری محدود به اختلاف بخش دولتی و خصوصی نمی شود. این به صورت یک قاعده ی کلی باقی می ماند که دولت سرمایه چه خود، مدیریت سرمایه ها را در دست داشته باشد و چه افسار اختیار و مالکیت آنان در دست بخش خصوصی باشد، وظیفه ی بنیادینش، همواری سازی سیر چرخه ی ارزش افزایی سرمایه است.
ضرورت نظام سرمایه داری در دوره ی رفسنجانی ایجاب می کرد، که رهنمودهای صندوق بین المللی پول را به کار بندد و هر کدام این دولت ها که بعد از رفسنجانی سکاندار تولید ارزش اضافه بوده اند هم بر مبنای نیاز و ضرورت نظام کارمزدی عمل کرده و می کنند. قراردادی کردن کارگران هم از همان روزها در دستور کار نظام سرمایه داری ایران قرار گرفت و اکنون تبعات آن دارد به شدید ترین شکلی نمود می یابد. اینکه بخش عظیمی از مبارزات کارگری در مقابله با عدم امنیت شغلی به پا خواسته است، گواهی بر این مدعاست. با این کار قراردادهای یک ماهه و پیمانی و سفید امضا رواج پیدا کرد و این ها هم در تولید ارزش اضافه بیشتر و باز گذاشتن دست صاحبان سرمایه برای اخراج کارگران، ایجاد عدم امنیت شغلی و ایجاد شرایطی بود که کارگران مجبور شوند با دستمزدهایی بسیار پائین تر از خط فقر و به واقع شبه رایگان تن به کار دهند. طبق گفته ی مسئولان دولتی ۹۰ تا ۹۷% کارگران قراردادی و پیمانی یا سفید امضا هستند. کارگران نیروگاه سیکل ترکیبی سنندج در بیانیه شان گفته اند، که نیروگاه به مفت به فروش رفته است ” بارقم هایی که گاها به یک دهم ارزش واقعی این سرمایه های ملی هم نمی رسد.” در این که در این خصوصی سازی ها عمدتا سرمایه های انباشت شده در قالب معادن و کارخانه ها و نیروگاه ها و … با قیمت هایی پائین تر به کارگزاران رژیم و یا افرادی که با حاکمان سرمایه در ارتباطند واگذار می شود، شکی نیست. در هر حال دستیابی به چنین سرمایه هایی که بتوان با آن نیروگاهی را خرید طبیعتا همبستگی با بدنه ی حاکمیت و نفوذ سیاسی هم می خواهد. اما اینکه دوستان ما روی سرمایه ی ملی تأکید می کنند، این نکته را نباید از نظر دور بدارند که این سرمایه های کلان که میلیون ها کارگر مثل من و شما را برای تولید ارزش به کار می گیرند، سرمایه هایی هستند که در حیطه ی اختیار دولت هستند اما هیچ ارتباطی با فروشندگان نیروی کار ندارند. مانند تمامی سرمایه هایی که به اشکال مختلف محصول کار ما کارگران است اما ما کارگران هیچ دخالت و اختیاری در کنترل آن ها نداریم. اینکه در زمان واگذاری و معامله این نیروگاه و در هنگام نوشتن قرارداد ” اسمی از کارگران نیامده است…ما مجموعه ای از کارگران این بخش با اسناد و شواهد بر این باوریم که هیچ سخنی از کارگران به میان نیامده است.” مشخص است و نیاز به هیچ سند و مدرکی هم نیست. هرکدام از دو طرف این معامله هدفشان از خرید و فروش دستیابی به سود بیشتر بوده است، و مطمئن هستیم که نه تنها در رابطه با عدم امنیت شغلی ما غمی به دل راه نمی دهند، بلکه تنها به سود و تولید ارزش اضافه ی بیشتر می اندیشند و دستیابی به این ارزش اضافه ها مقابله با اعتراضات کارگری چون اعتصاب را هم طلب می کند.
بدیهی است که قراردادی بودن و پیمانی بودن ما ( به معنای عدم امنیت شغلی) به سود آن هاست که هر گاه اراده کردند به راحتی ما را اخراج کنند و بتوانند نیروی کار را به قیمت نازل تری خریداری کنند. باز هم بدیهی است از آنجا که اعتصاب در تولید ارزش اضافه وقفه ایجاد می کند، اعتراضات در نیروگاه سیکل ترکیبی سنندج و پیچیدن زمزمه های شروع به اعتصاب کارگران، مدیران این نیروگاه را به لرزه اندازد که مبادا این اعتصاب خودپو و خود انگیخته تداوم یافته و به دیگر نیروگاه ها، سرایت کند و در چرخه ی تولید ارزش اضافه و انباشت وقفه ایجاد نماید. عدم امنیت شغلی ما برای صاحبان سرمایه یک امتیاز است که هر زمان اراده کردند ما را به سادگی اخراج کنند.
عدم امنیت شغلی تنها به کارگران نیروگاهی ارتباط ندارد بلکه اکثریت ما کارگران ( ایران و حتی جهان) و خانواده هایمان (زن و فرزندان) با این دلهره دست به گریبانیم. خواست و مطالبه ی امنیت شغلی، در کنار خواست هایی چون حقوق های معوقه و مقابله با اخراج، مطالبه ی اکثریت ما کارگران است و از این روست که اداره ی کار در راستای منویات سرمایه و دولت سرمایه اخراج و موقتی سازی نیروی کار را قانونمند می کند و هر کدام از روسای دولت نیز، هدفی جز ساماندهی تولید سرمایه و انباشت در سایه ی تحمیل بی حقوقی به ما کارگران ندارند. هر کدام از قوای حکومتی در این راه رسالت خود را انجام می دهند.
به درستی نوشته اند که : “بیکاری و فقر و ناتوانی، در نوع خود می تواند از خون و خونریزی بدتر باشد، اگر آن یکی از مرگ آنی می میرد، این یکی به مرگ تدریجی خواهد مرد.” سرمایه بنا به ضرورت و در جهت بالا بردن سود، با راه کارهای قانونی مصلحتی این بیکاری و فقر را اعمال می کند، و یا با شلاق و زندان و با ایجاد رعب و وحشت عرصه را بر مابیشتر و بیشتر تنگ می کند. ما کارگران مزدی ( اعم از یدی و فکری) همه ی این اشکال ستم حاکمان سرمایه را شاهد بوده ایم.
اما ما کارگران چه باید بکنیم! در حال حاضر کارگران گیلانا، کارگران مترو اهواز، کارگران واگن پارس، کارگران معدنکار در بافق و یزد و اندکی پیش از آن کارگران پلی اکریل و تراکتورسازی و … برای مطالباتی چون تعویق دستمزدها، مقابله با عدم امنیت شغلی، مقابله با اخراج و کمی دستمزد و …، به اشکال مختلف به طور خودپو و خودانگیخته همانند کارگران سیکل ترکیبی سنندج دست به اعتراض زده اند. خواست و مطالبات ما کارگران در تمامی این مبارزات یکی است، معضل ما کارگران در حال حاضر عدم همبستگی و پیوند بین بخش های مختلف جنبش کارگری است و ملاط پیوند حلقه های این جنبش، همین خواست ها و مطالبات است. ما بایستی برای پیدا کردن یکدیگر بکوشیم و در راستای ایجاد پیوند و گره زدن این حلقه های جنبش کارگری در جهت پیدایش یک تشکل سراسری و شورایی علیه سرمایه گام برداریم.
راه رسیدن به یک تشکل سراسری ساده نیست، اما مقابله با تهاجمات سرمایه که هر روز بیشتر و بیشتر عرصه را بر ما تنگ می کند، اعم از اخراج ها و عدم امنیت شغلی و حقوق های معوقه و احکام قضائی و …، قدرت عظیم یک جنبش سراسری علیه سرمایه را طلب می کند. امروز اگر کارگران نیروگاه سنندج به حمایت از همزنجیران خود در گیلانا و واگن پارس و … برخیزند، به نوعی مبارزه در راه مطالبات خودشان است. طبیعی است که مبارزات خودپو و خودانگیخته راه به جایی نمی برد و ما باید بکوشیم با سری آگاه و افق دار در جهت همبستگی جنبش کارگری دست به کار شویم.
تعدادی از فعالان کارگری