جمعی از کارگرانِ خواهانِ نابودیِ کالای ويژه به¬نام نيروی کار
مضمون اين مقاله بيانِ بخشی ازتجارب تاريخیِ حرکت سرمايه و فروشندگان نيروی کاراست، که بهبهانۀ برخورد به مجادلۀ کتبی بين دو بهاصطلاح فعال کارگری و روشنگریِ زدوبندهای سياسیِ موجود، نگارش يافته، و بهاين وسيله لازم آمد بخشی از تجارب کارگران را ــ که بايستی دائماً يادآوری شود! ــ مرور کنيم! نکتهای که قبلازهرچيز بايد بهآن اشاره شود اينست که وقتی توليدکنندگان نعمات مادی بهصورت مزدوران مزدی بوده، دنبالهرو سياست باشند ــ بهاستثنای قشر ناچيزی از آنها (يعنی کارگران جدی) که در تمام طول تاريخ چنين بوده ــ “تشکل مستقل کارگری” نيز مشکل آنان را برطرف نخواهد کرد؛ بلکه بايستی بر حرکت استقلال طبقاتی تأکيد کرد. |
آقای مهدی کوهستانی بهتاریخ ۱۹دسامبر۲۰۱۱ درنوشتهای تحت عنوان “مجمع عالی با کدام انگیزه به کدام سو؟ “در هيئت “دلسوز کارگران”، به بخشی از مسائل روز آنها میپردازد و مینويسد: “در شرایطی که بسیاری از فعالین کارگری گروگان گرفته شدهاند و سلامتی آنها در زندانها در معرض خطر جدی هست، و در شرایطی که بسیاری دیگر از فعالین کارگری با تحمل آزار و اذیت روانی و بیکاری و با رفتوآمد به مراکز امنیتی و قضائی به مبارزه خود ادامه میدهند، افشای نهادهای دستسازفرمایشی دولتی وظیفه ماست…“ و درهمين رابطه میافزايد: “بهراستی، جای سؤال است که چرا افرادی همانند اکبری، امروز این نهاد ضد کارگری را راهنمائی میکنند؟”(۱)
آقای حسين اکبری نیز در جواب آقای کوهستانی در مقالهای با عنوان “آقای کوهستانی! میتوانی نشان دهی که در دسته اول نیستی؟” مینويسد: “آقای کوهستانی و همانندگانشان باید بدانند در هواداری از کارگران دوگونه برخورد وجود دارد اوّل آنکه کارگران را درخدمت سیاست میخواهد درنتیجه به همهی شیوهها دست میزند تا از این نیروی بالقوه و بالفعل در راه سیاستی که دنبال میکند، سود جوید و دیگر آنکه سیاست را در خدمت طبقه کارگر میخواهد.” (۲)
آقايان اکبریها و کوهستانیها ازهرنوع سياستی که صحبت کنند، نمیتوانند نشان دهند که چنان سياستی تاريخاً در خدمت مبارزۀ طبقاتی بوده باشد!؟ چون درطول تاريخ بشر، بعد از جماعات اوّليه، برده، رعيت و مزدور مزدی زير سلطۀ بردهدار، مالک زمين و مالک ابزار کار و معاش بودهاند. طبعاً از آگاهی تا به خودآگاهی، ــ که يک رَوَندِ شکنجۀ تاريخی است ــ سياست و فرهنگِ شيوۀ توليدِ مسلط، امری تعیینکننده است. این امر خود را از اوّلین حرکت اعتراضیِ کارگران لیون در۱۸۳۲ در فرانسه، تا حرکت کارگران انگلیس درطول تمام تاریخ نظام سرمایه در این کشور، از ایران تا جهنم عربی، خود را بهروشنی نشان میدهد. مزدوران مزدی و مزدوران معترض؛ چه راست و چه چپ، تماماً زیر سلطۀ مناسبات تولید، یعنی سیاست و فرهنگ و اخلاق نظام سرمایه قرار میگیرند. دراین میان این کارگران رادیکال هستند، که درجریان مبارزۀ تاریخی ـ طبقاتی، خود را ازتسلط سياست و فرهنگ و… رهاکرده، با رسیدن به خودآگاهی، به کارگران جدی تبدیل میشوند.
در طول تاریخ تسلط سرمایه، انقطاع تجربۀ تاریخی و بیخبری از تجربـۀ گذشتگان، یعنی نسلهای گذشته، سبب میشود که در تکانها و زلزلههای سرمایه، سرمایه بتواند بیتعادلیِ خود را به تعادل رسانده و به بحرانهای آتی وارد شود و مزدوران مزدی را برای انباشت بیشتر فقیرتر گردانَد. بنابراین هردو سیاست و يا هرنوع سياستی، که مورد نظر پادوان سرمایه از جنسِ کوهستانیها و اکبریها باشد، درخدمت سرمایه خواهد بود. سياستی که از حرکت تشکل طبقاتی، که در هر اعتصاب و اعتراضی در همان لحظۀ تاريخیِ تقابل قدرت سرمايه و نيروی کار ــ حتی تقابل واکنشیِ روزمره ــ در هر بحرانی، که خود زادۀ مبارزۀ طبقاتی است، و اين سياست نشانۀ حرکت استقلال طبقاتی است. اين استقلال طبقاتی، منشأ و نشانۀ آزادی ـ اشتراک، يعنی همان شرايط هستی و بازانديشگونهشدن همان هستیِ اجتماعی، يعنی کار مرده (شرايط عينی) و کار زنده (شرايط ذهنی) برای تغييرِ همان هستیِ اجتماعی است.
يک انتقال تجربۀ تاريخی، که در زير خاک و بتُن مدفون شده، اين را به ما میآموزد:
مارکس بهتاريخ ۷ اوت ۱۸۴۴ در يادداشتهای انتقادی دربارۀ مقالۀ « شاه پروس و رفرم اجتماعی» مینويسد:
“هرجا احزاب سياسی وجود دارند، هرکدام علت هرگونه فلاکت اجتماعی را دراين میبينند که بهجای او رقيبش سکان دولت را بهدست دارد. حتی سياستمداران راديکال و انقلابی علت فلاکت را نه در ذات دولت، بلکه در شکل خاصی از دولت میجويند، و میخواهند بهجای آن شکل دولتیِ ديگری بگذارند.” (صفحۀ ۴۰۱)
” فهم سياسی دقيقاً بدين سبب سياسی است که دردرون محدودهی سياست میانديشد. وهرچه تيزتر وقویتر باشد، از درک عارضههای اجتماعی ناتوانتر است… اصل سياست، اراده است. هر قدر فهم سياسی يکجانبهتر، و بنابراين کاملتر باشد، به قَدَرقدرتیِ اراده بيشتر اعتقاد داشته، درمورد محدوديتهای طبيعی وروحیِ اراده کورتر بوده، وبنابراين ازکشف منبع عارضههای اجتماعی ناتوانتر است…” (صفحۀ ۴۰۲)
” اينکه فلاکت اجتماعی موجدِ فهم سياسی است، نادرست است، برعکس تنعّم اجتماعی ايجاد فهم سياسی میکند. فهم سياسی روحباور spiritualist است و به کسی ارزانی شده که داراست، که در نعمت بهسر میبَرَد.” (صفحۀ ۴۰۶)
“هراندازه فهم سياسیی يک خلق آموزش ديدهتر و عمومیتر باشد، پرولتاريا ــ دست کم در ابتدای جنبش ــ نيروهای خود را در خيزشهای غيرعقلانی، بیثمر و بهخونکشيده، بيشتر تلف خواهد کرد. چونکه او در قالب سياست میانديشد، علت تمام بدبختیها را در [اِعمال] اراده و تمام وسايل درمان را در قهر و در سرنگونیی شکل بخصوصی از دولت میبيند. دليلش اوّلين خيزشهای پرولتاريای فرانسه؛ کارگران ليون، میپنداشتند که فقط در پیِ اهداف سياسیاند، فقط سربازان جمهوریاند؛ درحالی که بهواقع سربازان سوسياليسم بودند. فهم سياسیِ آنان، اين گونه ريشۀ فلاکت اجتماعی را برايشان مبهم ساخت و شناختشان را از هدف واقعی تحريف کرد. فهم سياسیی آنان، اينچنين غريزۀ اجتماعيشانرا فريب داد.“ (صفحۀ ۴۰۷) (همۀ تأکيدات از خود مارکس است. ترجمه از متن آلمانی)
ملاحظه میکنيم که درس تاريخ يک چيز است، درس پادوان سرمايه چيزی ديگر. زيرا ريشۀ سياست، فرهنگ و ادبيات و اخلاق، که از گرايشات متعدد شکل میگيرد، به سرمايههای متعدد درکليّت اجتماعیِ خود شامل سرمايههای صنعتی (سرمايههای قانون ارزش يعنی استثمار و انباشت)، سرمايههای سوداگر (بازرگانی و تجارت) و سرمايههای انگلی (پول ـ سرمايه، ربا، بهره، اعتباری، سفتهبازی و کازينوئی و…) تعلق دارند، امّا سخنگويان و مجيزگويان سرمايه (چه راست و چه چپ) اينها را بهعنوان گرايشاتِ درونِ خودِ مزدوران وانمود کرده، از جنس خود آنها میدانند. درحالی که مزدوران اجتماعاً از همان ابتدا در زير سلطۀ کارفرماها میباشند و تمام سياست (چه چپ و چه راست) و فرهنگ بهآنها تحميل میشود. سپس به مرور زمان و با کسب تجارب استثمار و نقرهداغشدن، وقتی که تنها درصدی از مزدوران به کارگران جدی تبديل میشوند، نه تنها در يک کارخانه يا يک کشور معيّن جغرافيائی؛ بلکه در تمام سطح جهان سرمايه بدون کوچکترين انحراف و تزلزلی براساس تفکر منافع کل نابودیِ طبقۀ مزدور و استثمار و براساس آزادی و اشتراک جهانی حرکت میکنند. اين توضيح سياسی بايد براساس زمينههای شرايط تاريخیِ سرمايه نشان داده شود. و اين مستلزم اينست که به درک تاريخی ـ جهانی برسيم (آگاهی ـ خودآگاهی)، و بدانيم که برای تبديل پول به سرمايه، صاحب پول بايد دربازار کالاها کارگر آزادی که به دو معنی آزاد باشد، بيابد: کارگری که بهمثابه شخص آزاد، اختيار نيروی کار خود را مانند کالای متعلق به خود داشته باشد، و ازسوی ديگر نبايد کالای ديگری برای فروش در اختيار داشته باشد. آزاد ــ بهزبان بورژوائی ــ از هفت دولت آزاد؛ يعنی آسوپاس. و تاريخ جهان ــ که باصلاحيتترين و معتبرترين دادگاه جهان و آموزندهترين درس زندگی به ماست ــ به ما نشان داده و میدهد که طبيعت دارندگان پول و کالا را از يک سو و کسانی را که فقط صاحب نيروی کار خود هستند ازسوی ديگر، نيافريده است. اين رابطه به هيچ وجه ازتاريخ طبيعی ناشی نمیشود ــ که کلاسيکرهای بورژوائی (آدام اسميتها و ريکاردوها) و اکثر مارکسيستها و لنينيستها در مغزها رسوب دادهاند و در بهترين حالت ديديم انگلس آن را تاريخی ـ منطقی خوانده و ماترياليسم تاريخیِ خطی را نتيجه گرفته ــ و نه رابطۀ اجتماعی است، که درکليۀ ادوار تاريخی مشترک باشد. در وجود محصولی که به شکل کالا درآمده، شرايط مشخص تاريخی نهفته است. پس در اثر تقسيم کارِ چنان توسعهيافته در درون جامعه، که جدائیِ بين ارزش مصرف و ارزش مبادله به انجام رسيده باشد، مثل پول؛ که شرايط پيدايشش با پيشرفت مشخصی دررابطه با مبادله ملازمه دارد. اشکال ويژۀ پول، معادل ساده يا وسيلۀ دَوَران و يا وسيلۀ پرداخت و زراندوزی و پول جهانی برحسب دامنۀ مختلفِ وسعت هرکدام و تفوّق نسبیِ اين يا آن يک از وظايف، نشاندهندۀ مراحل بسيار مختلف پروسۀ توليد اجتماعی هستند. تجربۀ جامعه نشان داده که گردش کالای نسبتاً کم رشديافتهای نيز برای بهوجودآوردن کليۀ اشکال کالائی کافيست.
ولی درمورد سرمايه وضع بهقرار ديگر است. شرايط تاريخیِ وجودش به هيچ وجه با گردش کالا و پول تطبيق نمیکند، سرمايه فقط در جائی بروز میکند، که دارندۀ وسايل توليد و معيشت کارگر آزاد را، بهمثابه دارندۀ نيروی کار خويش، در بازار بيابد و در چنين شرط تاريخی، تاريخی از جهان نهفته است!
پس امروز، صحبت از تشکل، دستمزد، بهرۀ زمين، ابزارکار، نيروی کار و يا هر مقولۀ اقتصادی و اقتصاد سياسی، بدون درنظرگرفتن رابطۀ سرمايه با هريک از اينها ياوهگوئیئی بيش نيست. درنتيجه میبينيم که تحليل طبقاتی به فراموشی سپرده شده است.
اکنون ساختار سرمايه، نهادها، بوروکراسی، قانون و… خود را ــ که روح خودش میباشد ــ برای شيوۀ توليدیاش از همان آغاز اعلام دوران جديد، اعلام و بهوجود میآوَرَد و ابتدا از يک دهه تا چند دهه عمل کرده، سپس همۀ اينها قانونی میگردند. حرکت سرمايه در طول حيات خود هميشه با تلاطم و موانع بسيار روبرو بوده، امّا محدوديتهای خود را با پويائیِ خود بهلحاظ زمانی و مکانی برطرف میسازد و درعين حال زمينههای بحران آتی را بالأجبار به وجود میآورد.
سلسلهمراتب، مديريت، و دستهای مرئی در پيوند با دستهای نامرئی، آن ميکانيزم کنترلی هستند که بعد از هر حرکت نيروی کار درمقابل قدرت سرمايه، سلطۀ سرمايه را مجدداً حاکم میکنند. نمونه: اتحادیههای غیرقانونی و حتی گاهاً مخفی در دوران مانوفاکتورها، سنديکاها و اتحاديهها و آنارکوسنديکاليسم در زمان کارخانه (بلوغ سرمايه) و حتی آناکوسنديکاليستها که سنديکاهای سرخ را عَلَم کردند، شوراها (که طبقۀ متوسط و روشنفکران راديکال و حتی انقلابینماهای بهاصطلاح خواهان کمونيسم ــ که همان ادامهدهندۀ توسعۀ جهانیِ سرمايه بودند ــ اکونوميسم بهمعنای اخص کلمه نمونۀ بارز…) تنها کميتههای کارخانه، ديالکتيک شوراها و اتحاديهها، آخرخط بودند، که نابود شدند؛ يعنی تضاد بايد ازبين برود. در شرايط خاص تاريخیِ خود و تا امروز حرکتهای پراکنده و گروهیِ کارگران در تمام گوشه و کنار جهان بهشکل مخفی بوده، امّا بلافاصله بعد از علنیشدن سرکوب و زير پرچم سرمايه میروند؛ زيرا تحت سلطۀ بدون چونوچرای سرمايه فقط نارضايتی و اعتراض میماند.
يک تجربۀ تاريخی از کارگران جدی و همکاران فکریِ آنان، که حاصلِ جمعبندیِ ۴ قرن (۱۶، ۱۷، ۱۸ و۱۹) میباشد، میگويد که هستیِ اجتماعی ـ اقتصادیِ مزدوران مزدی را شرايط انباشت سرمايه تعيين میکند:
“سرمايه شرايطِ وابستگی را زيرِ شکلهای قابل تحمّلی میپوشاند و يا چنانکه ايدِن (Eden) ــ اقتصاددان انگليسی از مکتب آدام اسميت ــ میگويد آن شرايط را “دلپذير وآزادمنشانه” میسازد. بهجایآنکه اين شرايط عمقاً تشديد يابند، با افزايشِ سرمايه گستردهترمیشوند يعنی فقط با افزايشِ سرمايه و زيادشدنِ تعدادِ تابعينآن، استثمار وتسلّطِ سرمايه وسيعتر میشود. درنتيجۀ ازديادِ اضافهمحصول خود کارگران و افزايشِ مقدار مبدّلشدۀ آن به سرمايۀ اِلحاقی، قسمتِ بيشتری از اضافهمحصول بهصورتِ وسايل پرداخت بهسوی کارگران رَوان میشود بهطوری که دامنۀ برخورداریِ آنها را وسيعتر میکند و مصرف مايۀ آنها از حيثِ تأمينِ لباس، اثاثِ خانه وغيره بهبود میيابد و میتوانند ذخيرۀ پولیِ مختصری برای خود تشکيل دهند. ولی همانطورکه لباسِ بهتر، غذای بيشتر، رفتارِ نيکوتر و پساندازِ بزرگتر شرايطِ وابستگیِ بندگان را تغيير نمیدهد بههمان قِسم اين اوضاع و احوال در وابستگیِ کارگرانِ مُزدور تغييری بهوجود نمیآوَرَد. درواقع ترقّیِ بهای کار درنتيجۀ انباشتِ سرمايه فقط بهاين معناست که طول وعرض و حجمِ زنجيرِطلائیئی که کارگرِمُزدور خود برای خويشتن ساخته است، اِمکان میدهند که زنجيرِ مزبور نرمتر کشيده شود… يا ترقّیِ بهای کار ازآنجهت ادامه پيدا میکند که مزاحمِ پيشرفتِ انباشت نيست؛ بهقولِ آداماسميت: حتی درصورتِ تنزّلِ سود، سرمايهها افزايش میيابند وحتیسريعترازپيش…”(۳)
(کارل مارکس، کاپيتال، جلد اوّل، انتشارات حزب تودۀ ايران، ترجمۀ ايرج اسکندری، صفحۀ ۵۶۱)
پس، تقليل درکارِ بیاُجرَت بههيچوجه اخلالی درتوسعۀ تسلّطِ سرمايه بهوجود نمیآوَرَد! نمونۀ تاریخی: رابطۀ انباشت سرمایه با دستمزد بعد از جنگ جهانی دوّم تحت نام دولت رفاه.
آيا کسانی که همان نسخۀ سنديکا، آنارکوسنديکا، اتحاديه، شورا و مجمع عمومی را برای مزدوران و کارگران معترض و کارگران راديکال میپيچند، آنان را به عقب برنمیگردانند؟ آيا برگشت به عقب، ارتجاع نيست؟! چرا تجربۀ هستیِ اجتماعی ــ که بايد به تغيير همان هستیِ اجتماعی بيانجامد ــ بايد به صورت نسخههای امروز و فردا دربیاید؟ آيا اينها يک رَوَند تاريخی بيش نيست؟ پس نسخهپيچی ارتجاعی است. همين و بس!
پس هستیِ اجتماعیِ توليدکنندگان، که رابطۀ کار مرده (سرمايۀ ثابت) با کار زنده (سرمايۀ متغير) است، دراثر تجربه و آگاهی ــ که به انگيزۀ استقلال حرکت خود کارگران میانجامد ــ راه مبارزه با سرمایه را در انطباق با شرایط به آنان نشان میدهد! و اين همان استقلال صف مبارزۀ طبقاتیِ مزدوران مزدی است، که در رَوَند تاريخی به جدی و انقلابی تبديل میشوند؛ ولی سرمايه و پادوان سرمايه سعی میکنند اين تجربۀ تاريخی را منقطع و بهجای آن تاريخنگاریِ خودساختۀ خود را به خوردِ کارگران بهطور اخص و زحمتکشان بهطور عام و جامعه بهطور علیالعموم بدهند.
حال چون بورژوازی احزاب دارند، چون سياسی هستند؛ يعنی دولت دارند، بانک مرکزی دارند، تقسيم کار دارند، و چپها نيز بهمثابه اپوزيسيون بورژوازی، طبق آموزش و رهنمودهای انگلس (که مکتب مارکسيسم را جا انداخت) و فرزند خلفش انترناسيونال ۲، با استفاده از نتيجۀ تاريخی ـ منطقیئی که از ماترياليسم تاريخی میگيرند (همان سوسياليستهای منبری ـ دولتیئی که مارکس با آنهـا مرزبنـدیِ قاطـع داشت)، بهعنوان قيّم کارگـران، بايد کارگـران را ــ که آنها را فقط در حدِ صنفی میدانند ــ برای به قدرت رساندن خودشان، با سياست آَشنا و بهدنبال آن پادو حزب کنند و با احزاب جهانی پيوند دهند. سپس نهادهای وابسته به خود را با نهادهای وابسته به احزاب گره بزنند. بالطبع تمام اين نهادها، سر از زير سلطۀ سرمايه و بوروکراسی و بوروکراتيک سرمايه درمیآورند. همان سلسلهمراتبِ شيوۀ توليدِ مسلط، در سياستِ خودش سلسلهمراتب نهادها، سنديکاها، اتحاديهها و… و… را به وجود آورده، به زائدۀ توليد مبدل میکند. جدائیِ ابزار توليد و محصول، واسطۀ زائدِ پول (معادل عام)، بانک ملی، يعنی مرکزی، يعنی دولت را، بهوجود آورد! همانطورکه پول مراحل توسعۀ توليد را منعکس میکند، به همان نحو نيز اَشکال مختلف دولت را دررابطه با شيوۀ توليد نشان میدهد. سرمايه، درگرايشهای زيگزاگی به افزايش و کاهش مزد، تغييرات قانون کار، و… و… روح خود را به سرمايهداران و دولتهايشان ديکته میکند. از قرن ۱۴ تا امروز، تمام بحرانها و درگيریهای مبارزۀ طبقاتی، اينها را در مقاطع تاريخی نشان داده است. سهجانبهگرائیها و توافقات مقطعی تاريخیِ سرمايه و تشکلهای مختلف نيروی کار تا تشکل مستقل مندرآوردیِ مورد نظر “فعالين کارگری”، نسخههائی گمراهکنندهاند؛ زيرا اگر بردگان نظام بردهداری میتوانستند از آزادی حرفی بزنند، بردگان مزدی هم میتوانند از تشکل مستقل بگويند. اکنون زمانِ رفرم و سازش و خيانت صد، صدوبيست سال است گذشته است. انقلاب تنها شناخت و گفتمان دستور روز است و آن با استقلال حرکت طبقۀ مزدور، که به طبقۀ کارگر برای نابودیِ کالای ويژه که بهشکل طبقه درآمده باشند و طبقات را نابود کنند، قدرت سياسی را نابود کنند، درمقابل سياست، شناخت تاريخی ـ طبقاتی، يعنی مبارزه و جنگ طبقاتی را مقابلش بگذارند، عملی میشود. درغيراينصورت، کارگران به بازيچۀ دستِ سياستبازها تبديل شده، بالأجبار به پارلمان دخيل بسته و درنتيجه تمام احزابِ راست، چپ، سوسياليست ـ کمونيست آنها را در پارلمان زير چرخهای ارّابۀ اخگرنات (۴) سرمايه قربانی خواهند کرد.
آقای محمود صالحی، بهعنوان يک کارگر رادیکال سیاسی، پس از سالها تلاش و ازخودگذشتگی، درمقابل رؤسای سنديکاهای فرانسه، ضمن اعتراض بهخاطر عدم حضور بدنۀ سنديکا، در ادامۀ صحبتهای خود اعلام میکند که تشکلهای ساخته شده در خارج از محیط کار در ایران ربطی به کارگران ندارند. تا اينجا با تأخير ۱۲ـ۱۰ ساله، حق با آقای صالحی است. امّا هرکارگر راديکالی بايد ازخود بپرسد که آيا ما محکوم هستيم که هميشه از صفر شروع کنيم و سالها توان و انرژیِ خود را برای کسب تجربۀ فردی تلف کنيم، يا بايد به تجارب تاريخیِ حداقل ۱۵۰ سالۀ خودمان مراجعه کنيم؟ بیاطلاعی از تجارب تاريخی و نداشتن دانش طبقاتی سبب میگردد که آقای صالحی آزمودۀ بارها شکستخوردۀ تاريخی را مجدداً بيازمايد. آيا با توجه به تجربۀ تاريخیِ طبقه، دخيلبستن به سنديکا و اتحاديه (با هر پسوند و پيشوندی) تکرارِ همان تجاربِ شکستخوردۀ تاريخی نيست؟ آيا تکليف مبارزه بين نيروی کار و سرمايه در خيابان (سياسی) رَقَم خواهد خورد يا در نقطۀ توليد؟
آقای کوهستانی در ادامۀ جَدَل با آقای اکبری در مقالۀ دیگری تحت عنوان “انتخابات، دستمزد کارگران” مینویسد:“مسلم است که جنبش کارگری ما خواستار تقسیم عادلانه ثروت و کار شایسته، خواستار برابری زن و مرد در کار هست، چه در میدان کار و چه در عرصه اجتماع، این جامعه درهرخیزش و جنبشی فرهنگ انسانی را فریاد میزند!”(۵)
آقای کوهستانی مثل همۀ “مصلحین اجتماعی” و بَزَککنندگان چهرۀ کریه سرمایه، تضاد بین سرمایه و نیروی کار را نه در تولید، بلکه در توزیع جستجو میکند و در درون نظام سرمايه بهدنبال تقسیم عادلانۀ ثروت، کار شايسته، فرهنگ انسانی و… میگردد! نمونۀ تاريخی “جنبش نان پهن” برای مزدوران بیشباهت به “کبابهای پهن و مجانی” آغاز انقلاب مشروطۀ ايران نيست، که برخیازمبلغين کوته نظر آن را وسيلۀ جلب هوادار برای مشروطيت میانگاشتند؛ درست نظير هواداران آزادی تجارت بههنگام جوش و خروش برای الغای “قانون غلات” در۱۸۴۷ انگليس.
آقای کوهستانی در جریان جَدَل خود عنوان خوبی را برای مقالۀ مورخ ۲۴ ژانویۀ خود انتخاب نموده است! ما هم به توصیۀ درست ايشان که معیار را درون و حال و نه برون و قال میداند پایبندیم. ما بالاتر از آن، صداقت کارگری را در میدان مبارزه، اصل قرار میدهیم. امّا متأسفانه آقای کوهستانی به توصیۀ خود وفادارنمانده، ودربرخورد به آقای اکبری سیاست يک بام و دوهوا اتخاذ کرده است. اگر آقای اکبری بنا به موقعیت طبقاتی خود در دفاع از تشکلی وابسته به جناحی از رژیم از سوی آقای کوهستانیبهدرست مورد مؤاخذه قرار میگیرد، پس چگونه تبلیغ اصول ۲۳ و ۲۶ قانون اساسی و سعۀ صدر همان رژیم از سوی آقای اسالو مورد انتقاد آقای کوهستانی قرار نگرفت؟ آیا آقای اسالو امکان حضور و مصاحبه در تلویزیون آمریکا را برای آقای کوهستانی فراهم آورد یا این امکان را آقای کوهستانی برای وی فراهم کرد تا از سعۀ صدر رژیم سخن گوید؟ آیا آقای کوهستانی وسیلۀ حضور آقای اسالو را در کنگرۀ اتحادیۀ حملونقل انگلستان فراهم آورد یا آقای اسالو مستقیماً به این کنگره دعوت شد؟ اگر بنا به گفتۀ این دسته از “فعالین کارگری” حضور در این کنگره برای رساندن پیام کارگران سندیکای واحد بود، چرا از حضور همکار قدیمیِ خودشان در بنیاد کار، که قبل از اختلافاتشان وی را در اتحادیههای کارگری نمایندۀ طبقۀ کارگر ایران معرفی میکردند، ممانعت بهعمل آوردند؟ (با توجه به اینکه این فرد دیگر در قید حیات نیست، از آوردن اسمش خودداری میکنیم.)
آقای کوهستانی در مبادلۀ سیاست برای بالابردن ارزش مصرفیِ خود بهنفع خویش، با کسب تجارب از رؤسای اتحادیههای مطیع سرمایه، در مقایسه با “فعالین کارگری” از موقعیت بهتر و مستحکمتری برخودار است. این موقعیت از بده و بستانهای وی با احزاب سیاسی راست و چپ بهدست آمده است. وی بهعنوان عضو حزبی سوسیال دموکرات (نیو دموکرات پارتی) قبل از بروز اختلافات و رقابت بر سر رهبری و امکانات در بنیاد کار با اغلب احزاب سیاسی چپ ایران رابطۀ نزدیک داشت. این رابطه یک معاملۀ سودمند برای همۀ طرفین محسوب میشد. احزاب چپ از طریق وی تلاش میکردند راهی به دل رؤسای اتحادیهها باز کنند و آقای کوهستانی با نشاندادن رابطۀ وسیع خود با این دسته از احزاب موقعیت خود را برای مأموریتهای آینده در میان رؤسای اتحادیهها تحکیم میکرد.
زمانیکه اختلافات در بنیاد کار حاد گردید، دست اندرکاران این نهاد راهی جز انحلال نیافتند. آیا تخطی عضوی از یک نهاد ازنظر این آقایان منجر به انحلال آن نهاد میگردد؟ آیا این دسته از آدمها که امروز در اتحاد بینالمللی درحمایت از کارگران در ایران در امتداد بنیاد کار فعالیت میکنند، میتوانند مورد اعتماد کارگران قرارگیرند؟ درجریان اختلافات بنیاد کار، از میان همۀ احزاب سیاسی چپ ایرانی، تنها “اتحاد سوسیالیستیکارگری” آنهم بهخاطر ازدسترفتن موقعیت خودشان در بنیاد کار از زاویۀ رقابت با بخشی از فعالین این بنیاد موضع گرفتند. در این میان موضع “حزب کمونیست ایران” مضحکهتر از “اتحاد سوسیالیستی کارگری” از آب درآمد. آقای فرهاد شعبانی عضو کميتۀ مرکزی اين حزب در نوشتۀ چند خطی خود با نقد مواضع سیاسی آقایاسالو، آقای کوهستانی را بهدرست یا نادرست همکار سولیداریتی سنتر معرفی نمود. این درحالی بود که خود این حزب و کادرهای آن مثل سایر احزاب چپ ایرانی با آقای کوهستانی تا مقطع انحلال بنیاد کار رابطۀ نزدیکی داشتند. آقای کوهستانی در دفاع از خود بهدرستی به این حزب و منجمله آقای شعبانی متذکر گردید که حزب مزبور تابهحال در رابطه با عملکرد آمریکا در ایران و عراق نقدی نداشته است و ازآنان خواست اگر موضعی داشتهاند آن را به اطلاع همگان برسانند. آقای شعبانی بهخاطر مخمصهای که گیر کرد به همگان قول داد که پاسخ وی را در مطلب دیگری مفصلاً خواهد داد. اکنون پنج سال از زمان نگارش مطلب آقای شعبانی میگذرد. آیا آقای شعبانی و “حزب کمونیست ایران” قادر به جواب خواهند بود؟ در این مورد نیز تاریخ به داوری خواهد نشست.
« بهره کشیِ بی حد و شمار از نيروی کارِ ارزان قيمت، يگانه اساس توانائیِ سرمايه در رقابت است.» کارل مارکس |
آدام اسميت درسال ۱۷۷۳ (۲۳۹سال پيش) درکتاب ثروت ملل خود نوشت:
“کارفرمايان هميشه وهمهجا ساکت وخموشند، ولی دائماً وبهطور يکنواخت باهم متحد میشوند که مزد کارگران را از نرخ واقعیِ آن بالاتر نبرند… درحقيقت ما بهندرت از اتحاديۀ کارفرمايان چيزی میشنويم، زيرا اين يک امرعادی، و حتی میتوان گفت يک امر طبيعی است… گاهی کارفرمايان، نيز داخل يک زدوبند مخصوصی میشوند که مزد کارگر را حتی از نرخ طبيعیِ آن نيز پائينتر ببرند. اين کار هميشه در نهايت سکوت و در خفا انجام میشود، تا لحظۀ اجرای آن کسی اطلاع ندارد، که در آن هنگام نيز کارگر بدون مقاومت تسليم میگردد. و با اينکه کاهش مزد بهشدت کارگران را تحت فشار قرار میدهد، ولی ديگران هيچ وقت چيزی در اين باره نمیدانند…” (۶)
نمونهای هم درزمينۀ تدابيرِ کاهش دائمیِ قيمت نيروی کار را يادآوری کنيم، که از اهميت تاريخی ـ طبقاتی برخوردار بوده، نتايج زيانبار آن امروزه برای کارگران سراسر دنيا کاملاً ملموس است.
روزنامۀ تايمز در سوّم سپتامبر۱۸۷۳ (درست يک قرن بعد از نوشتۀ آدام اسميت در ثروت ملل) نوشت که آقای استاپلتون، نمايندۀ پارلمان انگلستان، در يک سخنرانی دربارۀ قيمت کار[دستمزد] درآينده، به دورنمای آيندۀ سرمايۀ انگليسی اشاره کرده میگويد:
” اگر چين به يک کشور بزرگ توليدکننده تبديل شود، نمیدانم چگونه جمعيت صنعتی اروپا میتواند بدون کاهش {مزد} تا سطح رقبای خود به مبارزه ادامه دهد.”(۷)
آرزوی آقای استاپلتون درآن زمان اين بود که با استفاده ازنيروی کارِ ارزان چين، بتوان کارگران اين کشور را در مقابل نيروی کار اروپا قرار داد و بدين وسيله سطح مزد کارگران را در اروپا تنزل داد…
اگر در آن زمان همسطحشدنِ دستمزد کارگران اروپائی با چينیها بهآسانی قابل تصوّر نبود، امروزه چشمانداز اين نزديکی را بهوضوح میتوان مشاهده کرد و اکنون ديگر نه تنها اين کشور با بهرهکشی با شدت خارقالعادۀ نيروی کار همچنان جذبکنندۀ سرمايههای سراسر جهان بوده و موجبات سقوط دستمزدها را در سطح بينالمللی فراهم آورده، علاوه برآن، سرمايههای تجاری و حتی سرمايۀ صنعتیِ چينی نيز راهیِ آمريکا و اروپا گرديده و در آينده سرمايههای چينی هم در خارج ازاين کشور به سقوط دستمزدها کمک خواهد کرد!… برای مثال درآيندهای نه چندان دور خواهيم ديد کارخانۀ اتومبيلسازی درحال تأسيس چين در بلغارستان و سرمايهگذاریهای آتیِ اين کشور در اروپا، چه تأثيرات مخرّب تازهای بر دستمزدها خواهد گذاشت! این منطق حرکت سرمایه است؛ زيرا اگر از سرمايه پرسيده شود روزانۀ کار چيست؟ در جواب میگويد: ۲۴ ساعت! زيرا تمام طول حيات نيروی کار متعلق به سرمايه است. چون معنیِ پرولتر يعنی مزدور!
… و آقای قراگوزلو هم در مورد دستمزد حق دارد ادعا کند که چپها روضه میخوانند! امّا چپهای روضهخوان به دعانویسانی چون قراگوزلو احتیاج دارند. مذهبهای عرفی دست کمی از مذهبهای شرعی ندارند؛ زیرا هر دو نیاز به دعانویس و روضهخوان دارند.
برای شکافتن و بیان جوهر واقعیِ اختلافات آقای اکبری و کوهستانی اجمالاً نگاهی به رابطۀ سرمایه و نیروی کار در این دورۀ مشخص بیاندازیم.
” در روزگارِ کنونی، از دولتِ سرِ رقابتی که در بازارِ جهانی… درگرفته است، گامِ ديگری فراتر از آن نهادهايم. ستاپلتون، عضوِ پارلمان [انگلستان] به رأیدهندگان خود چنين توضيح میدهد: “اگر چين مبدّل به کشورِ بزرگِ صنعتی شود، من نمیدانم تودههای کارگریِ اروپا چگونه خواهند توانست، بدون آنکه تا سطحِ رقبای خود تنزّل نمايند، در مبارزه پايدار بمانند.” اکنون هدف مورد آرزوی سرمايۀ انگليس ديگر مزدهای قارۀ اروپا نيست، خير، آماج دستمزد چينی است.” کاپيتال، جلد اوّل |
الف. عرصۀ بینالمللی
سرمایه برای ادامۀ حرکت خود امروز نیاز به بازتعریف رابطۀ سرمایۀ مرده و زنده (سرمایۀ ثابت و متغیر) دارد. در این رابطه قدم اوّل حمله به دستمزدها و معیشت زحمتکشان و مثلهکردن قوانین کار موجود خواهد بود. بالابردن سن بازنشستگی، کاهش میزان و زمان بیمۀ بیکاری، مزايا، بیمۀ بازنشستگی، پایینآوردن میزان بازنشستگی، بیمۀ درمانی و خدمات اجتماعی و به حداقلرساندن اینها امروز در دستورکار نمایندگان سیاسی سرمایه در سطح جهانی قرار دارد. این امر در دو کانون اصلی سرمایه از دههها قبل شروع شده بود و اکنون ما با نتایج آن روبرو هستیم. در آمریکا این حرکت از دهۀ ۸۰ قرن گذشته و در آلمان از دهۀ ۹۰ شروع گردید. فشار نمايندگان سرمایه برای قطعینمودن این پروسه امروز در اسپانیا، یونان، ایتالیا بهشدت ادامه دارد. امروز قانون کار و تغییرات در آن به نفع حرکت سرمایه به یکی از عرصههای مبارزۀ طبقاتی تبدیل شده و بههمین جهت مقاومت و اعتراض نیروی کار در سطح جهانی در این رابطه جریان دارد. این روح (قانون) جهانی سرمایه باید از طریق سازمان جهانی کار، صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی و دولتهای سرمایه علیه نیروی کار به پیش برده شود. در سطح اروپا با توجه به قدرت سرمایه در آلمان، سرمایههای آلمانی ارادۀ خود را به سرمایههای اروپائی و بهطریق اولی بر نیروی کار دیکته خواهد کرد. تظاهرات و ناآرامیهای سیاسی در یونان، اسپانیا، ایتالیا و رومانی گوشههائی از عکسالعمل سرمایههای ملی در محدودۀ جغرافیای سیاسی و دنبالهروی نیروی کار در مقابل تعدیات جدید سرمایه از بروز این تقابل در مقابل سرمایۀ جهانی و اروپا است. جنبش اشغال وال استریت با ترکیب رنگارنگ طبقاتی آن و گسترش آن در سطح جهانی برخلاف تحلیلهای سیاسی سطحیِ جریانات سیاسی چپ آمريکا و اروپا، نهایتاً به دستمایۀ نمایندگان سیاسی سرمایه در انتخابات پارلمانی تبدیل خواهد شد. این جنبش، اعتراضی به سرمایۀ مالی و خانهخرابی میلیونها آمريکائی است که طبقۀ متوسط و محروم جامعه را فقيرتر کرده و بههمراه خود بخشی از نیروی کار را به خيابان سرازير کرده است. همین رنگین کمان طبقاتی سبب میشود که این اعتراض مورد استفادۀ بخشهای دیگر سرمایه و نمایندگان سیاسی آنها قرار گیرد. اوباما و دهها سیاستمدار راست و چپ از همان ابتدای شروع آن رسماً حمایت خود را ازآن اعلام کردند. همانطورکه بهارعربی به خزان عربی تبدیل شد، این جنبش نیز نهایتاً به سکوی پرواز سرمایه برای رفع تنگناهایش و ورود به بحرانهای آینده مورد استفاده قرار خواهد گرفت. نیروی کار از هر سو نه تنها از سوی سرمایه بلکه از سوی ابزارهای رنگارنگ آن ازجمله اتحادیههای کارگری ومکتبهای مارکسیستی وآنارشیستیِ خیابانی محاصرهشده وعقیم خواهند شد. جهان سرمایه بهیُمن دیکتاتوری عریان حزب کمونیست چین با کشیدن ارزشاضافی مطلق ۱۳-۱۱ساعت کار درروز و رشد سرسامآور اقتصادی از بحران موجود عبور نموده و خود را برای بحران و بحرانهای آتی آماده خواهد ساخت. در شرایط فعلی سرمایۀ چینی چنان عرصه را بر نیروی کار خود تنگ نموده است که میلیونها نیروی کار مؤنث برای زندهماندن خود درسطح جهانی حتی به هرزگیها وخواستهای جنسی کارفرمایان خود تن میدهند. در چند سال اخیر سرمایههای ترکیه نیز به یُمن اسلام معتدل دست کمی از سرمایۀ چینی نداشته است. دراین مرحله سرمایه با ایجاد زمینلرزه و پسلرزههای خود با کوبیدن موانع سرراه خویش نیروی کاررا هرچه بیشتر در تنگنا قرار داده، قدرتمندتر از پیش به حیات خود ادامه خواهد داد. برای درک عمیقتر موقعیت ضعیف نیروی کار به آخرین نمونه عمل میلیونها مزدور مزدی آمريکا حتماً باید توجه داشت. ریچارد ترومکا (Richard Trumka) رئیس فدراسیون آمريکا اخیراً اعلام کرده است که برای بهقدرترساندن مجدد باراک اوباما اتحادیههای کارگری آمريکا، حداقل ۴۰۰۰۰۰ نفر از اعضای خود را سازماندهی کردهاند تا با مراجعۀ مستقیم به خانههای رأیدهندگان، آنها را تشویق به انتخاب اوباما بکنند. رؤسای اتحادیههای کارگری آمريکا درصددند ۴۰۰ میلیون دلار خرج کمپین انتخاباتی حزب دموکرات بکنند.
خاورمیانه
در این منطقه از جغرافیای اقتصادی ـ سیاسی بهدلایل اقتصادی و موقعیت آن از نظر تأمین مواد اوّلیۀ سوخت طبق تقسیم کار جهانی برای بازار جهانی باید به چهار کشور ترکیه، ایران و عربستان سعودی و مصر توجه کرد. ما در این قسمت تنها بهطور خلاصه اشارهای به موقعیت سرمایه و نیروی کار خواهیم کرد.
ترکیه
ترکیه با نیروی کار ۵/۲۴ میلیونی، با تکیه بر بخش کشاورزی و خدمات و صنعت خود علیرغم رکود و بحران موجود در سطح جهانی از نظر سرمایۀ جهانی الگوئی برای کشورهای خاورمیانه بهشمار میرود. موقعیت جغرافیائی این کشور و ثبات سیاسی مورد نظر سرمایه برای تأمین مواد سوختی صنعت کشورهای اروپائی خصوصاً در ۱۰ سال گذشته موقعیت برتری نسبت به رقبای منطقهای برای این کشور فراهم نموده است. وجود خطوط باکو- تیبلیس – جیهان، خط لوله گاز تبریزـ آنکارا و چندین خط لوله در دریای سیاه توجه سرمایۀ جهانی را نسبت به این کشور هرچه بیشتر جلب نموده است. خصوصیسازیها و گسترش یک طبقۀ خردهبورژوازی وسیع بهتبع آن موقعیت سرمایه را در مقابل نیروی کار مستحکمتر گردانیده است. فعالیت چندین سالۀ نیروهای سیاسی و محاصرۀ نیروی کار ازطریق اتحادیههای کارگری راست و چپ هرچه بیشتر همچون تارهای مرئی و نامرئی عنکبوت بر دستوپای نیروی کار موقعیت آن را بیشتر و بیشتر تضعیف کرده است. در آخرین حرکت اعتراضی از سوی کارگران تنباکو، این حرکت ابتدا با بیاعتنائی بورژوازی روبرو شد تا جائی که بیش از۲۰۰ نفر از آنان مجبور به اعتصاب غذا گردیدند. بورژوازی ترکیه برای غلبۀ کامل بر این اعتراض از یکسو اتحادیههای کارگری را بهکار گرفت و از سوی دیگر این حرکت را به شکلی وحشیانه سرکوب نمود. تناسب قوای بین سرمایه و نیروی کار در ترکیه چنان بهنفع سرمایه چرخیده است که هيوندای، ماشین سازی کره جنوبی، پس از اینکه با ۴ اعتصاب کارگران در هند روبرو شد، بخشی از کارخانۀ خود را برای کمکردن هزینهها و کوتاهکردن زمان تحویل آن به بازارهای اروپائی و خاورمیانه به ازمیت ترکیه منتقل نمود و کار خود را ازماه مه۲۰۱۰ شروع نمود. همانطورکه در عرصۀ بینالمللی اشاره کردیم، سرمایه درترکیه درحمله به نیروی کار درمنطقه پرچمدار محسوب میشود. روز ۸ مارس ۲۰۱۲ رئیس اتحادیۀ دیسک آقای ارول اکینجی در اطلاعیۀ مطبوعاتی خود با گلایه از دولت اردوغان اعلام نمود که دولت قانون کار جدیدی تهیه نموده است که در آن صحبتی از اتحادیههای کارگری نکرده است. وی دربخش دیگر اطلاعیهاش به پروژۀ استراتژی استخدام ملی اشاره نموده است که دولت برای ازبینبردن شکل متعارف استخدام از کارگران میخواهد برای کاریابی فقط به بنگاههای کاریابی خصوصی مراجعه کنند. وی در پايان نتیجه گرفته است که دولت قصد دارد با اقدامات جدید خود حق سنوات کاری کارگران را ازبین برده ودستمزدهای پایینی را به آنها تحمیل کند. تسلط و موقعیت برتر سرمایه در ترکیه تا جائی پیش رفته است که اریک لی (Eric Lee) مشاور بزرگ سرمایه و صاحب سایت لیبراستارت در نوامبر سال گذشته به کمک مالی مرکز همبستگی آمريکائی فدراسیون کار آمريکا صدها مزدور مزدی را از۳۰ کشور مختلف زیر سقف اتحادیۀ پترول-ایش جمع میکند تا برای بهارعربی به نفع سرمایه رهنمودهای عملی بدهد وکادرهای آیندۀ خودرا ازمیان آنان دستچین سازد، غافل از اینکه در این دوره سرمایۀ عمومی به نمایندگی از همۀ بخشها و گرایشات سرمایه دیگر حتی سهجانبهگرائیِ تاریخیِ سازشِ نیروی کار با سرمایه را نیز تحمل نخواهد کرد و راههای قانونی اعتراض نیروی کار را با توسل به قوّۀ مقننه و مجریه مسدود خواهد کرد. سرمایه در این دوره این هدف را تعقیب میکند امّا هنوز نتیجۀ این عرصه از مبارزه قطعی نشده است.
برای جلوگیری از طولانیشدن این نوشته فقط به دخالت مستقیم دولت ترکیه دراعتصاب کارگران دخانیات و دولت کانادا در رابطه با خلبانان؛ میکانیکها و نظافتچیهای شرکت هواپیمائی عظیم ایرکانادا (Air Canada) اکتفا میکنیم.
مصر
مصر با نیروی کار ۲۶ میلیونی خود یکی از حلقههای مؤثر در سرمایۀ خاورمیانه است. سرمایه در این کشور بهیُمن سرکوب شدید نیروی کار از سوی قهرمان ناسیونالیسم عرب جمال عبدالناصر، دهههای متمادی با آسودگی به استثمار پرداخته است. این رَوَند در زمان اَنوَرالسادات نیز ادامه یافت. بورژوازی مصر از دهۀ قبل با سرکوب و حملات متعدد به سطح دستمزدها راه را برای خصوصیسازیهای وسیع در همۀ شاخههای افتصادی از ۲۰۰۴ هموار نموده بود. در این مدت بورژوازی مصر برای کنترل کامل نیروی کار با ایجاد اتحادیهای که نزدیکترین رابطه با دولت و سرمایۀ مصر داشت از هرگونه تحرک و واکنش نیروی کار ممانعت بهعمل آورد. بحران اقتصادی و حاکمیت خفقان و فساد دستگاه اداری سبب گردید که از ۱۸ دسامبر ۲۰۱۰ اعتراضات خیابانی با شرکت همۀ طبقات و اقشار علیه دولت حسنی مبارک شروع گردد. در طی این مدت و قبل از آن سرمایۀ جهانی در رقابت با اتحادیۀ وابسته به دولت از طریق سازمان جهانی کار و احزاب چپ مصر تلاش خود را بهکار بست تا از حرکت مستقل نیروی کار جلوگیری کند. سرمایۀ جهانی تا به امروز در این زمینه کاملاً موفق بوده است تا جائی که یک سال پس از برکناری حسنی مبارک، اتحادیۀ حمل و نقل این کشور برای کمک به بورژوازی مصر از اعضای خود تقاضا نمود که یک روز از دستمزدهای خود را به دولت بپردازند. در این میان احزاب راست و چپ و خصوصاً جریاناتی نظیر الثوره، اخوانالمسلمین شدیداً تلاش میکنند که در دل تحوّلات سیاسی اخیر کارگران رادیکال و جدی سرکوب شوند.
عربستان سعودی
عربستان سعودی بهعنوان اوّلین کشور تولید کنندۀ نفت خام و با داشتن یک پنجم کل ذخيرۀ نفت دنیا، برای سرمایۀ جهانی از اهمیت بالائی برخوردار است. از هفت میلیون نیروی کار این کشور شش میلیون آن را کارگران مهاجر تشکیل میدهند، که اکثر آنها در بخش نفت و گاز کار میکنند. کارگران هندی، پاکستانی، بنگلادشی، فیلیپینی، مصری، فلسطینی، سریلانکایی، سودانی، اندونزیایی، سوری و ترک در این کشور بهشدت استثمار میشوند. از میان این جمعیت ۶ میلیونی فقط ۱۰۰۰۰۰ از کشورهای غربی هستند که اغلب در مشاغل سطوح بالا و تخصصی در نفت مشغول به کارند. دراین کشور دیکتاتوری سرمایه دردست وزیر نفت این کشور قرار دارد. از سال ۲۰۰۵ به بعد بخش خصوصی در بخش تولید برق و مخابرات سرمایهگذاریهای نسبتاً سنگینی کرده است. سرمایۀ این کشور برای کسب ارزش اضافی مطلق از این نیروی کار حتی نیازی به تشکلات دستساز خود سرمایه را نمیبیند. تقریباً همۀ کارگران غیربومی سالیان متمادی بهصورت قراردادی استخدام میشوند. قانون کار این کشور در مجموع به چند صفحۀ کوتاه خلاصه میشود که مستقیماً از سوی وزیر کار نوشته شده است. این بهظاهر قانون کار براساس اصل اسلامی موجر و مستأجر تنظیم گردیده است. کارگران با اتمام قراردادهای خود مجدداً باید قرارداد تازهای را امضا کنند. بهطور مسلم نیروی کار در این کشور از بیحقوقترین بخش از نیروی کار در خاورمیانه محسوب میشود. سرمایه در این نقطه از جهان حتی کوچکترین اعتراض مسالمتآمیز را برنمیتابد. این نیروی کار۶ میلیونی درعربستان سعودی در قانون کار تشریفاتی، کارگران میهمان نامیده میشوند.
ب. ایران
برخلاف مشروطیت ناکام بورژوازی ایران، که آمال و آرزوی چپ دموکراسیخواه ایران را تشکیل میداده است، ما از انقلاب موفق سرمایه در سال ۴۲ شروع میکنیم. اصلاحات ارضی میلیونها خوشنشین و دهقان را از محیط روستا کنده و نیروی کار آنان را به کالا تبدیل نمود. حرکت سرمایه توسط دربار و سرمایۀ جهانی پس از سال ۴۲ چهرۀ طبقاتی جامعۀ ایران و بافت اقتصادی آن را بهکلی زیرورو کرد. بهدنبال اصلاحات ارضی، سرمایه در قالب سرمایۀ عمومی نیروی کار وسیعی را در بخش صنعت و کشاورزی بهوجود آورد. ایجاد ذوب آهن، ماشینسازیها، تراکتورسازی، گسترش صنعت نفت و پتروشیمی، تشکیل شرکتهای زراعی بزرگ نظیر شرکت زراعی دشت مغان، شرکت زراعی خوزستان، و شرکت زراعی کرج، مزارع میکانیزۀ کشت و صنعت به توسعۀ اقتصادی و تمرکز سرمایه کمک بزرگی نمود. علیرغم ظاهری این پیشرفتها با تکیه بر تولید نفت، زیرساخت اقتصادی در رابطه با سرمایۀ جهانی توسعه پیدا نکرد. همۀ پیشرفتهای صنعتی با تکیه بر صنعت مونتاژ وارده از غرب عملی گردید. بدون شک با استمرار رژیم بورژوا ـ سلطنتی در ایران بورژوازی ایران در دراز مدت میتوانست به تکنولوژی متناسب با صنعت نیز دست پیدا کند. البته قابل ذکر است که نقش تکنوکراتها و بوروکراتهای ایرانیِ ثناگوی سرمایه در این میان مهم بود، ولی اینان در رَوَند حرکت سرمايۀ جهانی در ايران برخلاف تکنوکراتها و بوروکراتهای کشورهائی نظیر کرۀ جنوبی، برزیل، سنگاپور، مالزی و ترکیه بهجای توسعۀ زيرساخت سرمايه، به مجيزگويان دربار تبديل شدند و نقش خود را در خرابترکردن اقتصاد ايران ايفا نمودند.
یکی از پیامدهای اصلاحات دربار پیدایش طبقۀ بزرگ بورژوازی بود که با برخورداری ازکمکهای مالی، حمایتهای گمرکی، بخشش مالیاتی و امتیازات انحصاری بهسرعت رشد نمود و به یکی از پایههای قدرت سلطنت در ایران تبدیل شد.
رشد سریع بورژوازی نزدیک به دربار و ایجاد محدودیت در فعالیت سایر اقشار بورژوازی ایران ازجمله بورژوازی متوسط صنعتی و کمشدن نفوذ بازار سنتی در مقابل کالاهای وارده از غرب بخشهای وسیعی از بورژوازی و خردهبورژوازی را به اپوزیسیون رژیم بورژوا ـ سلطنتی تبدیل نمود. تحکیم قدرت دربار و تقویت ماشین سرکوب از طریق ساواک و ارتش و انواع دستگاههای کنترل و جاسوسی علیه مخالفان راه هرگونه حرکت و اعتراض قانونی را سد نمود. چنین شرایطی خصوصاً روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی را به مبارزۀ مخفی و مسلحانه کشاند. خفقان و سرکوب سیاسیِ شدید هرگونه مخالفتی درجامعه وتحقیرهمۀ طبقات و اقشار دیگر جامعه ریشههای طغیان سیاسی را تقویت نمود.
دراین میان روحانیت که تاریخاً و از زمان مشروطیت خود را یک پای قدرت سیاسی میدید و تضعیف بورژوازی تجاری را تضعیف موقعیت اقتصادیِ خود میدانست به صف اپوزیسیون پیوست. در سالهای ۵۲ و ۵۳ قیمت نفت کاهش یافت و بیکاری گسترش پيدا کرد و دولت قادر نبود مثل گذشته هر سال حقوق کارمندان را بالا ببرد. تا جائی که در نیمۀ دوّم سال ۱۳۵۶ میزان تورّم به ۴۰درصد رسید. این نقطه آغاز علنیشدن اعتراضاتی بود که سالها در حاشیۀ شهر تهران بزرگ درجریان بود. (البته با مؤلفههای مهمتر دیگری که در این مقاله فرصت پرداختن به آنها نیست.)
روحانیت، پس از چند ماه تظاهرات تودههای مردم و بندوبستهای خود با سرمایۀ جهانی، در غیابِ حریفِ قدرتمندتر در میان اپوزیسیون سلطنت با تکیه بر تشکیلات سنتی خود و باورهای عمیق مذهبیِ تودهها خود را بهعنوان قدرت سیاسی آینده کشور مطرح ساخت.
نخستین نمودِ این اعتراضات با شب شعرهای دانشگاه صنعتی آریامهر شروع گردید و اعتصابات کارگران در شرکت نفت، رژیم سلطنتی را بهپایان رساند. درآن روزها حتی قبل از سقوط سلطنت، روحانیت از سوی نمایندگان خود و جبهۀ ملی رابطۀ مستقیمی با نمایندگان و کمیتۀ اعتصاب کارخانجات برقرار کرده بود. نیروی کار در ایران درآن زمان بهخاطرِ بیاطلاعی از تجربۀ تاریخی و حتی تجربۀ نسل ماقبل خود عملاً دنبالهرو دشمنان طبقاتی خود شد. بازرگانها، بهشتیها، عراقیها و طالقانیها با مراجعه به کارگران نفت در جنوب و تهران “انقلاب” را تمامشده خوانده و از آنها خواستند این بار برای حاکمیتی جدید با جدیت و شدت بیشتری کار کنند. البته توصیههای این آقایان در بین اکثریت مزدوران مزدی گوش شنوا داشت، امّا کارگران رادیکال زیر بار نرفتند.
بورژوازی ایران برای تثبیت موقعیت خود پس از حملات اوّلیه به بیکاران ــ که نیروی معترض بزرگی را تشکیل میدادند ــسریعاً به تقویت شاخۀ کارگری خود پرداخت. قانون تشکیل شوراهای اسلامی کار در تاریخ چهارم بهمن ۱۳۶۳ مشتمل بر بیستونه ماده و سیویک تبصره بهتأیید شورای نگهبان و بهریاست مجلس شورای اسلامی آقای رفسنجانی، به تصویب رسید. یکهتازی و جاسوسی و سرکوب کارگران از سوی خانۀ کارگر و شوراهای اسلامی در محیط کار با تکیه به دو دوره ریاست جمهوری آقای رفسنجانی ادامه یافت. در طی این سالها خانۀ کارگر و شوراهای اسلامی تنها یک وسیلۀ سرکوب نماندند؛ بلکه با تکیه بر قدرت اقتصادی دولت و دریافت کمکهای مالی هنگفت در اغلب شهرها و خصوصاً شهرهای بزرگ و صنعتی، هزاران هزار مزدورمزدی را زیر چتر خود درآوردند. برخلاف کسانی که این تشکل را تنها یک ابزار سرکوب میدانند، این تشکلی است که هزاران کارگر را در صفوف خود متشکل کرده است و آنها را درخدمت همۀ جناحهای بورژوازی بهکار گرفته است.
دوران جنگ هشت سالۀ ایران و عراق و اقتصاد جنگی آقای موسوی به تمرکز سرمایۀ عمومی انجامید؛ همانطور که جنگ داخلی روسیه بین سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۲ سرمایه را در آن کشور متمرکز نمود. بورژوازی جدید پس از تصاحب سرمایهها و مایملک سرمایهداران وابسته به سلطنت بهخاطر انباشت و تقویت قدرت اقتصادی خود از همان ابتدا نشان داد که قرار نیست تغییری در جهت بهبود زندگی تودههای کارگر و محروم جامعه ایجاد شود. بهعنوان نمونه حجتالأسلام غفاری جوراب استارلایت و آقای مهدی کروبی فولاد را با نام افراد مختلف تصاحب کردند. در طول جنگ سرمایه با استفاده از آن عملاً کمر کارگران را شکست. آقای رفسنجانی برای توسعۀ سرمایه و تقویت بورژوازی تعدیل نیروی کار را در دستورکار خود قرار داد. در این دوره هزاران کارگر تصفیه شدند. فقط در صنعت نفت ایران ۵۰۰۰ کارگر در خوزستان بازخرید شدند. از این تعداد حدود ۱۰۰۰ نفر دستگیر و روانۀ زندان و شکنجهگاهها گردیدند، که کارگران رادیکال در بین آنان اعدام شدند. در آن دوران قانون کار به یکی از محورهای مبارزۀ کارگران تبديل گردید. اوّلین پیشنویس قانون کار از سوی بورژوازی ایران تهیه گردید، ولی قبل از اینکه علنی شود به بایگانی سپرده شد. دوّمین پیشنویس این قانون بهابتکار آقای توکلی به کمک مدرسین حوزۀ علمیۀ قم تهیه و به دولت تحویل داده شد. مدرسین حوزۀ علمیۀ قم آن را براساس فقه اسلامی برپایۀ روابط مالک و مستأجر نوشته بودند. در این قانون درهمۀ موارد تنظیم رابطۀ کارگر وکارفرما بهعهدۀ طرفین واگذار شد. این قانون هیچگونه محدودیتی را درهیچ زمینهای ازقبیل ساعت کار و مرخصی و اضافهکاری بهرسمیت نمیشناخت. دولت وقت برخلاف حوزه بر این امر واقف بود که همین طغیان ۵۷ توقعات کارگران را بالا برده است و در چنين شرایط سیاسی ـ اجتماعی تحمیل آن به کارگران کار سادهای نیست. بنابراین، این پیشنویش هم کنار گذاشته شد. درجریان طغیان و جابهجائی قدرت، کارگران بهطور اخص وجامعه بهطور علیالعموم برای مدت کوتاهی طعم آزادی را چشیده بودند. برای مدت کوتاهی قدرت سرمایه، سلسلهمراتب آن، و بخصوص حکومت و قدرت دولتی آن تضعیف گردیده بود. بالارفتن توقعات کارگران و آنارشی ذاتی کارگری هنوز حاضر نبود به این سادگی زیر یوغ سرمایه و نمایندگان سیاسی آن برود. سوّمین پیشنویس قانون کار در سال ۱۳۶۲ تدوین گردید. این همان قانونی است که هنوز خط امامیها به آن افتخار میکنند و امروز مورد نقد جناحهای سیاسی و روشنفکران طرفدارغرب قرار میگیرد. همین قانون نیز، که مهرونشان زمان خود را دارد، مورد حملۀ کنونی همۀ جناحهای بورژوازی ایران قرار گرفته است. این قانون پس از کشوقوسهای فراوان در بین جناحهای بورژوازی ایران بالأخره بعد از گذشت هفت سال، در ۲۹ آبان ۱۳۶۹ علیرغم مخالفت شورای نگهبان ازسوی مجمع تشخیص مصلحت تأیید و به تصویب رسید و از اوّل سال ۱۳۷۰ اجرائی شد.
پس از اتمام ریاست جمهوری آقای رفسنجانی نوبت به ریاست جمهوری آقای خاتمی رسید. آقای خاتمی میبایست آغاز پایان انباشت سرمایه در دوران آقای رفسنجانی باشد. برای درکِ بهتر این مسأله اشاره به حضور آقای آموزگار نخستوزیر دوران شاه و رئیس حزب رستاخیز بهعنوان یکی از افراد بانفوذ بانک جهانی با تأیید کامل بورژوازی جدید ایران در زمان خود آقای خمینی، ضروری است. آقای آموزگار در سفر خود به تهران قوانین و اجراییشدن دستورات بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول و تجارت جهانی را به دولت آقای رفسنجانی تقدیم کرد. بعد از اتمام جنگ بازسازی خرابیهای حاصله از ۸ سال جنگ خانمانسوز بورژوازی عراق و ایران، بازیگران تازه و بیشتری را به حوزۀ فعالیتهای اقتصادی کشاند. شکل ادارۀ اقتصاد کشور بهصورتی متمرکز در دستان دولت مانعی به شرکت و حضور فعال سرمایهداران خصوصی ایجاد میکرد. بههمین سبب دولت آقای خاتمی برای جذب سرمایههای خارجی، ورود به سازمان تجارت جهانی و شریکشدن بخش خصوصی در حیات اقتصادی کشور با اسم گفتگوی تمدنها قدمهای مؤثری برداشت. تاآنجاکه به نسخۀ اقتصادیِ این دوران برمیگردد، همۀ رهبران و نمایندگان بورژوازی ایران با این سیاستها توافق داشتند. امّا درعین حال، هر کدام از جناحهای بورژوازی ایران بر سر سهم خود از ارزش اضافی حاصله از استثمار، با توسل به اهرمهای سیاسی در رقابت با هم بودند.
دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی و گفتگوهای تمدنش برای بورژوازی ایران برخلاف منتقدین افراطیاش امکانات فراوانی فراهم نمود. در این دوره در مجموع بنا به راهنمائی سرمایۀ جهانی از طریق صندوق بینالمللی پول به معیشت ناقابل فروشندگان نیروی کار ضربات سختی وارد آمد. در همان حال، کل بورژوازی ایران روابط خود را با سرمایۀ جهانی تحکیم بخشید. بهعلاوه، بورژوازی ایران پایگاه خود را در بین اقشار ناراضی بهویژه روشنفکران بسط داد. مسافرتِ بخشی از فعالین چپ به ایران با رضایت و همراهیِ عناصر امنیتی دوران خاتمی و حتی سرمایهگذاری بعضی از این افراد به نفوذ رژیم در خارج از کشور کمک فراوانی نمود. در همین دوره ما شاهد شکلگیری فعالین حقوق بشری، زنان، ملیتها، هنرمندان و امثالهم هستیم. بخش وسیعی از همین جنبشها، که قبلاً رسیدن به اهداف خود را در سرنگونی رژیم میدیدند، این بار پیشرفت کار و رسیدن به اهداف خود را در بقای آن و همکاری با آن یافتند. همۀ اینها از برکات دورانی است که به دوران اصلاحات مشهور شد.
در دوران اصلاحات، شوراهای اسلامی کار و خانۀ کارگر ازجهات مختلف تحت فشار قرار گرفتند. در درجۀ اوّل بهخاطر نقش مخرّب خود، این شوراها در محیط کار بهتدریج اعضای خود را ازدست دادند. ازسوئی بهخاطر وابستگی این تشکل به کمکهای سیاسی و مالی دولتهای قبلی آقای رفسنجانی پایۀ قدرت آنها تضعیف گردید. شوراهای اسلامی در محیط کار ازسوی خود سرمایهداران و مدیران نیز بهنوعی بهعنوان مزاحم محسوب گردیدند. در داخل کشور این تشکل ازسوی تکنوکراتها و بخش وسیعی از روشنفکران لیبرال، که خواهان خصوصیسازی سریعتر و عمیقتر اقتصاد ایران بودند، مورد نقد و حمله قرار گرفت. دولت آقای خاتمی برای جذب سرمایۀ خارجی پس از سالها مفادی از مقاولهنامههای سازمان جهانی کار (بخوان سازمان جهانی سرمایه) را مورد تأیید قرار داد. در کنار این فشار باید به نقش روشنفکران و طرفداران سندیکاها خصوصاً در خارج از کشور در افشای خانۀ کارگر و شوراهای اسلامی و تأکید بر ایدئولوژیکبودن این تشکل اشاره شود. افشای عملکرد شوراهای اسلامی و خانۀ کارگر از سوی سازمانهائی نظیر اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران و کمیتۀ دفاع از مردم ایران، که رابطۀ تنگاتنگی با اتحادیههای کارگری انگلستان دارد، تا حدود زیادی حداقل در سطح اتحادیههای کارگری غرب زیر پای این تشکل مربوط با حاکمیت را خالی کرد. همۀ این عوامل و فشارها شوراهای اسلامی و رهبران آن را عملاً در تنگنا قرار داد. باید تأکید کرد که این افشاگریها نه در جهت منافع آتی کارگران، بلکه در جهت رقابت با آن برای ایجاد اتحادیههای کارگری از نوع غربی است، که با قبول سهجانبه گرائی سازش نیروی کار با سرمایه را قانونی میسازد و برای مدتها با توجه به شرایط فقروفاقۀ موجود در میان کارگران، بخش وسیعی از آنها را نسبت به آینده متوهّم میسازد.
در همین دوره پس از حضور خانم بیوندی از کنفدراسیون اتحادیههای آزاد کارگری با راهنمائیِ سازمان جهانی کار با استفاده از فضای اصلاحات تشکلهائی با ترکیب روشنفکران و در مواردی کارگران و روشنفکران نیز بهوجود آمد. این تشکلها، که در خارج از محیط کار شکل گرفتند، بهتدریج مانند احزاب سیاسی در درون خود دچار اختلاف و انشعاب شدند و خواسته و ناخواسته به سدی درمقابل کارگران آگاه و رادیکال تبدیل شدند. کمیتۀ پیگیری ایجاد تشکلهای کارگری و کمیتۀ هماهنگی برای ایجاد تشکلهای کارگری ازجملۀ این تشکلها بودند، که تلاش کردند جای احزاب سیاسی را بگیرند، امّا احزاب سیاسی سبب شقهشقهشدن همین تشکلها شدند. این کمیتهها نه تنها قادر به عملیکردن ادعاهای خود نگردیدند، بلکه خود در درون خود به محافلی تبدیل شدند که در رقابت با همدیگر حتی به مانعی بر سر فعالیتهای فردی همدیگر شدند.
در۱۰-۱۲سال گذشته، درخارج ازکشور نیز برای تأثیرگذاری براین رَوَند عمدتاً نمایندگان سیاسی خردهبورژوازی ایران نیز در جهت تقویت رفرمیسم در اتحاد و رقابت با همدیگر کمیتههای رنگارنگی را با عناوین حمایت و پشتیبانی از کارگران بهوجود آوردهاند. اکثریت غالب این کمیتهها همان فعالین سیاسیِ بعد از طغیان ۵۷ را تشکیل میدهند، که پس از سرخوردگی از احزاب سیاسی، این بار اهداف خود را در قالب این کمیتهها پیش میبرند. یکی از این نهادها اتحاد بین المللی درحمایت ازکارگران درایران است که پس از شکست پروژۀ بنیاد کار(۸) ــ که خود با انحلال کارگر تبعيدی(۹) پا به عرصۀ وجود گذاشته بود ــ و انحلال آن، امروز در امتداد همان فعالیتها به حیات خود ادامه میدهد. این تشکل پس از۱۲سال، امروز به فکر تدوین مبانیِ سیاست و فعالیت خود افتاده است. این جریان که اتحادیههای کارگری غرب بهدرستی از آن بهنام ائتلاف بینالمللی نام میبرند، برای ردگمکردن و بالابردن ارزش مصرفیِ خود مبانی سیاست و فعالیت خود را بازتعریف کرده است. برای آن دسته از آدمها که همیشه فرسنگها از تحولات فاصله دارند، این سیاستها ممکن است تازه به نظر برسند، امّا در این بازتعریف از مبانیِ سیاست اینها چیز تازهای وجود ندارد. در این بازتعریف قرار است همان رفرمیسم تاریخی این بار فرمولهتر و سیاسیتر اعلام گردد. این دسته از آدمها بهخوبی از ریزش نیروهای جریانات سیاسیِ چپ و راست در سطح جهانی و ایران آگاهند و تلاش میکنند خود را بهعنوان آلترناتیو آینده بین سرمایه و نیروی کار جا بیاندازند. مبانیِ سیاست این ائتلاف هرچه مغشوشتر و پرتناقضتر باشد ــ که هست ــ به همان نسبت در شرایط متفاوت از قدرت مانور بیشتری برخوردار شده و با دست بازتر درخدمت به سرمایه و نظامش وارد عمل خواهد شد. جریانی که از ژانویۀ ۲۰۰۰ همراه فعالین بنیاد کار در کریدورها و پشت دفاتر رؤسای اتحادیههای کارگری برای گرفتن ملاقات انتظار میکشید، ظاهراً امروز به صرافت افتاده است که برای سیاستهای خود مبنائی بسازد، درحالی که این سیاستها ازسوی اینان سالها پراتیک میشد. به یک نمونۀ متناقض مبنای سیاست و فعالیتهای این نهاد توجه کنیم. گردانندگان این نهاد در بند ۳ سیاستهای خود مینویسند:
“کنفدراسیون بینالمللی اتحادیههای کارگری (آی تی یو سی) که بدنۀ اصلی آن تا سال ۲۰۰۶ تحت نام کنفدراسیون بینالمللی اتحادیههای آزاد، (آی سی اف تی یو) فعالیت میکرد، دربرگیرندۀ اتحادیهها وسندیکاهای کارگری متعدد و با گرایشات متنوع از کشورهای مختلف جهان است. بهدلیل ساختار سراسری این کنفدراسیون، این نهاد موظف است که به نقض و پایمالشدن حقوق کارگران ایران همچون دیگرکشورهای جهان اعتراض نماید. سیاست ما در رابطه با این کنفدراسیون اطلاعرسانی شفاف و تأکید در انجام این وظیفه ازسوی آنها ضمن احترام به استقلال تشکلات کارگری در ایران است. ازسوی دیگر آنگاه که این نهاد، سیاستهای سرمایهداری جهانی و دولتهای غربی را در تقابل با منافع جنبش کارگری جهانی به پیش میبرد، و یا مواضع تأيیدآمیز نسبت به سیاستهای ضد کارگری نهادهای بینالمللی سرمایهداری مانند صندوق جهانی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت و گروه G-20را اتخاذ مینماید، ما با پا فشاری بر استقلال طبقاتی کارگران، علیه سیاستهای این تشکل مبارزه خواهیم کرد.“
موضع این نهاد درمقابل کنفدراسیون بینالمللی اتحادیههای کارگری بیشتر به شوخی میماند. برای روشنشدنِ ذهن خواننده، ما تنها با اشاره به چند کلمه دررابطه با رئیس این کنفدراسیون اکتفا میکنیم. آقای مایکل سومر(Michael Sommer) از ژوئن ۲۰۱۰ سکان حاکمیت این اتحادیۀ کارگری جهانی را بهدست دارد. وی چه آن زمان که ریاست اتحادیۀ پست آلمان را در اختیار داشت و چه امروز، مهرۀ سرسپردۀ سرمایه بوده و هست. این فرد در سال ۲۰۱۰ مِرکِل صدراعظم آلمان را با افتخار تمام به کنفرانس سالانۀ اتحادیۀ خود دعوت و از همکاری نزدیک وی با اتحادیهها تعریف و تمجید نمود. وی از نزدیک در طرح و تدوین بالابردن سن بازنشستگی از۶۵ سال به ۶۷ سال و ثابتنگداشتن حداقل دستمزدها و کمکردن میزان خدمات عمومی با صدراعظم آلمان همکاری کرده است. این نهاد با شناخت کامل از این دسته رؤسای این نوع تشکلها با اطمینان خاطردادن به مزدوران مزدی خود را در بند اوّل مبانی فعالیت و سیاستهای خود جزئی از جنبش جهانی کارگری اعلام نموده و همبستگی خود را با مبارزات کارگری در اقصی نقاط جهان اعلام میدارد. ما داوری در این امر را به کارگران جدی و آگاه به منفعت آنی و آتی میسپاریم.
بنا به مفاد قانون کار جمهوری اسلامی سه نوع تشکل برای کارگران در نظر گرفته شده است: شوراهای اسلامی، انجمنهای صنفی کارگران و نمایندگان کارگران در محیط کار. پس از بیمصرفشدن شوراهای کارگری، دولت آقای احمدینژاد در رقابت با شوراهای اسلامی طرفدار آقای رفسنجانی و ایجاد شاخۀ کارگری بهنفع جناح خود، به فکرِ ایجاد انجمنهای صنفی کارگران افتاد. بنابراین ایجاد انجمن صنفی کارگران نتیجۀ بهپایانرسیدن ارزش مصرفیِ شوراهای اسلامی بود. در ابتدای کارِ دولت اصلاحات، انجمن صنفی روزنامهنگاران و رانندگان شکل گرفتند، امّا بهخاطر محدودبودن اعضا و حضور کارفرمایان در این دو تشکل، نتوانستند جای پائی در بین کارگران باز کنند. انجمن صنفی روزنامهنگاران با توجه به حرفه و روابط درونیِ خود تا انتخابات اخیر ریاست جمهوری دوام آوردند، که چند روز بعد از این انتخابات بهحکم دادستانی و وزارت اطلاعات دفترشان پلمب گردید.
پس از رویآوری دولت احمدینژاد برای ایجاد انجمنهای صنفی براساس مادۀ ۱۳۱ قانون کار، ما نه تنها درداخل، بلکه در نشستهای سازمان جهانی کار با دو دسته از کارفرمایان و کارگران روبرو میشویم. قبل از حضور نمایندگان انجمنهای صنفی در نشستهای سالانۀ سازمان جهانی کار، خانۀ کارگر تمایلی به همکاری این دو نهاد نشان نمیداد. آنها با توجه به فشار روزافزون دولت، چارهای جز قبول حریف زورمندتر خود را نداشتند. بنابراین اکنون سالهاست که نمایندگان کانون عالی انجمنهای صنفی همراه نمایندگان خانۀ کارگر هر سال در کنفرانسهای سالانۀ سازمانی جهانی سرمایه در کنار همدیگر مینشینند. اکنون دولت ۲۵۰ انجمن صنفی را در سراسر کشور سازمان داده است و این انجمـنها را بهعنوان شرکای اجتماعی خود برای اجرا و عملیکردن سهجانبهگرائی بهرسمیت شناخته است.
با وجود بروز اختلاف میان جناحهای بورژوازی و تلاش آنها برای یارگیری از کارگران، دولت آقای احمدینژاد علیرغم تحت فشاربودن ازسوی رقبای قدرتمندتر از خود، یورش خود را به همان قانون کار سال ۱۳۶۹ آغاز کرده است. این حملات علیرغم شدتیابی اختلافات جناحهای سیاسی و تشدید رقابت بین جناحهای بورژوائی ایران کاملاً مورد تأیید همۀ آنهاست: از حوزۀ قم تا بیت رهبری و از بیت رهبری تا نظامیان و دولت آقای احمدینژاد واز اتاق بازرگانی ایران تا اتاق بازرگانی تهران.
این اشارۀ کوتاه بدین سبب لازم بود که بتوان فضائی را که در آن انجمنهای صنفی کارگران شکل گرفتند، بهتر درک کرد.
از زمان رویکارآمدن دولت آقای احمدینژاد ما شاهد رقابت و درهمان حال همکاریهای شوراهای اسلامی و انجمنهای صنفی کارگران در ایران هستیم. این دو تشکل هماکنون چه در سطح تشکل کارفرمائی و چه در سطح تشکلهای کارگری، در سازمان جهانی کار حضور دارند. در سالهای اوّلیۀ حضور این دو تشکل در سازمان جهانی کار، هردو اقداماتی در زمینۀ حذف همدیگر بهعمل آوردند، ولی بهخاطر ضعف پشتیبانان سیاسی شوراهای اسلامی، نهایتاً مجبور به پذیرش همکاری با همدیگر گردیدند. خانۀ کارگر و شوراهای وابسته به آنان برای جلوگیری از حذف خود به کمک حزب توده و جریانات سیاسی نزدیک به آنها حتی ازسوی اتحادیههای وابسته به شوروی قدیم مورد حمایت قرار گرفته و به عضویت فدراسیون جهانی اتحادیههای کارگری (World Federation of Trade Unions) درآمد.
همانطور که میبینیم همۀ اقشار و طبقات دیگر، بهخاطرِ منافعی که درمقابل مزدبگيران دارند، برای خفهکردن حرکت مستقل طبقاتیِ آنها شب و روز تلاش میکنند. تلاش سرمایه در ایران برای خفهکردن نیروی کار کاملاً همسو با سرمایۀ جهانی است، امّا این دو با هم اختلافات خود را نیز دارند. جوهر این جنگوجدل بین حاکمیت سرمایه در ایران با سرمایۀ جهانی را باید در دستیابیِ مطمئن سرمایۀ جهانی به مواد اوّلیۀ سوخت؛ یعنی نفت و گاز ایران و منطقۀ خاورمیانه تا شاخ آفریقا، دید. بورژوازی ایران برای تداوم و حفظ ارزش اضافی مطلق و بقاء رژیم خود، راهی بجز تبدیلشدن به قدرت منطقهای نمیبیند. همین امر در رقابت با حاکمیت سیاسی سایر بازیگران صحنۀ اقتصادی و سیاسی، ازجمله ترکیه و عربستان سعودی، محور اختلافات بین سرمایۀ بینالمللی و سرمایههای ایران را تشکیل میدهد. سرمایۀ جهانی با تشویق و کمک به رقبای منطقهای بورژوازی ایران تلاش میکند با رامکردن بزرگترین سرمایهداران ایران، یعنی سپاه و کل حاکمیت، وجود مواد اوّلیۀ خام را برای درازمدت برای سرمایه تضمین نماید. اگر سرمایۀ جهانی بهرهبری آمريکا بقاء حاکمیت سیاسی رژیم ایران را تضمین کند، رژيم ایران نه تنها دست از غنیسازی اورانیوم برخواهد داشت، بلکه نزدیکترین همکاری اقتصادی را با سرمایۀ جهانی خواهد کرد.
بورژوازی ایران علیرغم اختلافاتش با سرمایۀ جهانی، بدون هیچ اغماضی، سیاستهای بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول را در مقابله با نیروی کار، مـوبهمـو به اجـرا میگذارد. ازبینبردن امنیت شغلی، تبدیل میلیونی فروشندگان نیروی کار به کارگران قراردادی و پیمانی، دخالت مستقیم دولت در تعیین دستمزدها، بهوجودآوردن یک لشکر ذخیرۀ کار برای تشدید رقابت بین نیروی کار و پاییننگهداشتن دستمزدها، گوشههائی از سیاست عملی سرمایه در قبال نیروی کار در ایران است.
پس از اشارهای فشرده به اقدامات بورژوازی ایران در مقابل کارگران، باید از خود بپرسیم که جناحهای مختلف بورژوازی ایران و اقشار دیگر، چه در داخل و چه در خارج از ایران، چه هدفی از تشکلسازی برای کارگران را تعقیب میکنند.
بورژوازی ایران در داخل بجز سرکوب مداوم کارگران رادیکال از نوع راست و رادیکال از نوع چپ بهطور مداوم دیکتاتوری سرمایه را به رخ کارگران میکشد تا بدین وسیله هر نوع فعالیت و حرکت کارگران را در نطفه خفه سازد. این سیاست دائمی سرمایه در طول تاریخ حیات خود بوده است و تا زمانی که نظم سرمایه و انضباط حاکم است، این امر بدون وقفه ادامه خواهد یافت. بورژوازی نه تنها در ایران، بلکه در سراسر جهان تشکلات مورد نظر خود را بنا به شرایط و موقعیتهای تاریخی و سنتی ساخته و خواهد ساخت. اگر کارگر ایرانی حرکتی در جهت هرگونه تشکل از خود بروز دهد، آن را به شوراهای اسلامی و انجمنهای صنفی حواله خواهد داد. اگر بخشی از کارگران حتی با استناد به خود قانون کار جمهوری اسلامی ایران چیزی بیش از اینها طلب کند، تازمانیکه سرمایۀ عمومی (دولت)، و سرمایۀ خصوصی این تشکل را بهحال خود مفید نیابد، از شکلگیری آن جلوگیری خواهد کرد؛ حتی اگر این تشکل یک اتحادیه و سندیکای سربهزیر باشد و حاضر شود در چارچوب قوانین خود سرمایه عمل نماید. همۀ جناحها و گرایشات مختلف سرمایه در دعواهای خود بر سر تقسیم ارزش اضافیِ حاصله از نیروی کار ایران و اختلافات سیاسی سطحی و عمیقشان، در یک نکته عملاً متحدالقولند: اینها همۀ توان خود را بهکار گرفتهاند تا از شکلگیری حرکت استقلال طبقاتی کارگران جدی جلوگیری کنند و آن را در نطفه خفه سازند. تشکلسازی سرمایۀ عمومی و سرمایۀ خصوصی باهمکاریِ سرمایۀ نظامی ـ صنعتی و مالی در قانون کار جدید خود را بهشکل استادشاگردی نشان میدهد و دخالت دولت را در تعیین دستمزدها مقدر میسازد.
سادهلوحی محض است اگر نمادهای انسانی سرمایه از سیاستمدار تا صاحب سرمایه را تنها در قالب ملی و وطنیِ خود ببینیم. طبقۀ سرمایهدار و نمایندگان سیاسی آنها بهطور مستقیم وغیرمستقیم با هم درارتباطند و همدیگر را تقویت میکنند. بورژواهای ایران حدود ۶۰ میلیارد دلار فقط در ایالت کالیفرنیا سرمایهگذاری کردهاند و این افراد در بین هردو حزب جمهوریخواه و دموکرات لابیهای پرنفوذی دارند. بنا به خبرگزاری مهر، سرمایهداران ایرانی بیش از ۸۰۰ میلیارد دلار در اقصا نقاط جهان بهویژه آمريکا و اروپا سرمایهگذاری کردهاند. بنا به آمار دولت کانادا در۵ سال گذشته و خصوصاً پس از بیرونراندن بخشی از بورژوازی ایران از صحنۀ سیاسی، ایرانیان ۳۵۰ میلیون دلار در این کشور سرمایهگذاری کردهاند. درسایرکشورهای اروپائی نیز به همین منوال نمایندگان سیاسی این بخش از بورژوازی ایران با خروج سرمایههای کلان به آغوش بخشی از بورژوازی جهانی و جناحهای سرمایه پیوستهاند. این دسته از سرمایهداران حتماً در جهت شکلدادن به تشکلات کارگری مورد نظر خود درآینده دست روی دست نگذاشته و نخواهند گذاشت؛ چرا که حرکت سرمایه بدین شکل است: سرمایه ابتدا حرکت میکند و درحرکت خود با ایجاد تلاطم وگذشت ازآن، زمینۀ اجتماعی هدف خود را بهوجود میآورد، بعد خواست خود را به قانون (روح سرمایه) تبدیل کرده و اجرا میکند.
درهرصورت این تشکلات چه ازطریق بورژوازی ایران و چه ازطریق سرمایۀ بینالمللی در شکل اتحادیهها شکل بگیرند، به مانعی برسر راه حرکت استقلال طبقاتی تبدیل خواهند شد.
ایجاد تشکل کارگری و بهویژه علنی در ایران، با توجه به بافت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، ایجاد توهّم و یک خودفریبی است. در کشوری که حتی وفادارترین تشکلات بورژوازی و خود جناحهای بورژوازی تحمل نمیشود، این کار آب درهاون کوبیدن است. بهعلاوه هرنوع تشکل علنی و قانونی بنابهتجربۀ تاریخی، جز ابزاری درخدمت سرمایه نخواهد بود. امّا این بهمعنی نفی تلفیق مبارزۀ مخفی – علنی و علنی ـ مخفی نیست.
برای روشنشدن اختلافات و درونمایۀ جدلهای آقایان اکبری و کوهستانی ناچار بودیم مختصراً به تاریخچۀ رابطۀ سرمایه با نیروی کار در ایران بپردازيم. ریشۀ اختلافات نظرات و دیدگاههای این دو “فعال کارگری” را باید در دعواهای سرمایۀ داخلی و سرمایۀ بینالمللی یافت. این دیدگاهها با همۀ اختلافات واقعیشان نکات مشترک فراوانی دارند. هردوی این دیدگاهها تحت نام دفاع از منافع آنی – اقتصادی کارگران در ایران در دفاع از سرمایه و رابطۀ آن با نیروی کار در وحدت کامل قرار دارند.
اگر به تاریخ خود (نه تاریخ ساختهشده ازسوی دیگران برای ما) نگاهی بیاندازیم، باید از خود بپرسیم درحالیکه جنبش کارگران کانالکن در انگلستان، در نیمۀ اوّل قرن هفدهم (۱۶۴۸) شعار لغو کار مزدی میدادند و درمقابل سرمایه آلترناتیو تملک وسایل تولید اجتماعی را قرار میدادند، نیروی کار در دهۀ دوّم قرن بيستويکم، درمقابل قدرت سرمایه کجا ایستاده است؟
ما از هرنوع نقدِ جدیِ کارگران راديکال و جدی، که ناشی از انتقاد ــ در رابطه با تحلیل طبقاتی، قدرت سرمایه و نیروی کار باشد ــ با آغوش باز پذيرا خواهيم بود. ما به برخوردهای نظریِ سطحیِ خارج ازادبيات و فرهنگ طبقۀ کارگر، که اصطلاحاً افکارعمومی ناميده میشود و جهت آن را ارتباطات جمعیِ بورژوائی تعيين میکند، اهميتی قائل نيستيم. ما راه طبقۀ تاريخی ـجهانی را قطبنمای خود قرار داده و فقط به نظرات همکاران جدیِ طبقۀ خودمان ارزش قائل هستيم.
“توليدکنندگان فقط بايد بهخود آيند و هرنوع تلاش برای بهبودِ وضعشان بايدبهوسيلۀ خود آنها صورت بگيرد. آن وقت زنجيرهای آنها برای هميشه از هم خواهد گسست… برابریِ سياسی را بهمثابه هدفدانستن، خطائی بيش نيست، و حتی بهعنوان وسيله نيز خطاست.” کارل مارکس |
جمعی از کارگرانِ خواهانِ نابودیِ کالای ويژه بهنام نيروی کار
اوّل ارديبهشت ۱۳۹۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضيحات:
(۱) مجمععالی با کدام انگیزه به کدام سو؟ (آزادی بيان، ۱۹دسامبر۲۰۱۱) http://www.azadi-b.com/M/2011/12/post_345.html
ما درون را بنگریم و حال را؛ نی برون را بنگریم و قال را (اخبار روز، ۲۴ ژانويۀ ۲۰۱۲)
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=43199
(۲) آقای کوهستانی! میتوانی نشان دهی که در دستهی اول نیستی؟http://www.kargareirani.blogsky.com/1390/10/23/post-37/
(۳) ترجمۀ آقای حسن مرتضوی از نقلقول مزبور چنين است:
” شرايطی که برای کارگران از همه مطلوبتر است، رابطهی وابستگیِ آنان با سرمايه به شکلهايی تحملپذير، يا چنانکه ايدن میگويـد، «آسوده و آزادمنشانه» تبديل میشود. اين رابطـهی وابستگی بهجای آنکه بـا رشد سرمايـه تشديد شود، فقط گستردهتـر میگردد، يعنی قلمرو استثمار و سلطهی سرمايه صرفاً ابعاد خود و نيز شمار افراد تابع خويش را گسترش میدهد. بخش بزرگتر محصول اضافی خودِ کارگر که همواره افزايش میيابد و پيوسته به سرمايهی اضافی تبديل میشود [مارکس در ويراست چاپ فرانسه « به سرمايهی اضافی تبديل میشود» را به « بهتدريج به سرمايه تبديل میشود و» تغيير داده است]، در شکل وسيلهی پرداخت به آنان بازمیگردد، بهنحوی که میتوانند دايرهی لذتهای خود را فراختر کنند، بر دستمايهی مصرفی خود در زمينهی لباس و اثاث خانه وغيره بيفزايند و پول ناچيزی هم پسانداز کنند. امّا اين چيزها همان قدر نمیتواند استثمارِ کارگرِ مزدبگير و وضعيت وابستگیاش را نابود کند که پوشاک، غذا و رفتارِ بهتر و«اموال اختصاصی»(peculium)* بزرگتر تغييری در وضعيت برده نمیدهد. افزايش قيمت کار درنتيجهی پيامد انباشت سرمايه تنها به اين معناست که طول و وزن زنجير طلائیِ کارگر مزدبگير که برای خود ساخته اين اجازه را به او میدهد که اندکی شُلتر شود… يا قيمت کار همچنان افزايش میيابد به اين دليل که ترقی آن اختلالی در پيشرفت انباشت ايجاد نمیکند. دراين موضوع نکتهی چشمگيری نيست چراکه بهگفتهی آدام اسميت: “پسازآنکه اينها” (سودها) “تنزل پيدا کنند، سرمايه نه تنها افزايش میيابد بلکه سريعتر از گذشته رشد میکند…”(کارل مارکس، سرمايه، جلد يکم، انتشارات آگاه، ترجمۀ حسن مرتضوی، صفحات ۶۶۷ـ۶۶۵)
* در قانون رومی، اموال ناچيزی که پدر به فرزند خود يا ارباب به بردهی خود اجازه میدهد در تملّک داشته باشد. در اينجا مقصود بخشی از دستمايهی کاریاستکه مهاجران قاعدتاً بايد پشت سر خود باقیگذاشته باشند و بهاينگونه خسارت سرمايهی صادرشده يا بهبيان دقيقتر خسارت ناشی ازآن بخش از سرمايهی صادرشده جبران شود که درصورت باقیماندن درکشور در دستمايهی کار نقش میداشت. (مترجم انگليسی).
(۴) ايرج اسکندری در کاپيتال اين واژه را جَگرنات ترجمه کرده است: “چرخِ Juggernaut يا Djaggernat ـ اشاره به ارّابۀ حاملِ مجسّمۀ ويشنو (Vichnou) الوهيّتِ دوّم از تثليثِ هندی است، که هرسال بههنگامِ تشکيلِ دستۀ مذهبی در برابرِ معبدِ شهرِ جَگرنوت مؤمنينِ متعصّبِ خود را به زيرِ چرخهای آن میاندازند.” (بهنقل از جلد اوّلکاپيتال اثر کارل مارکس، ترجمۀ ايرج اسکندری)
(۵) انتخابات و دستمزد کارگران (اخبار روز، ۱ مارس ۲۰۱۲) http://akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=44043
(۶) آدام اسميت (۱۷۹۰ـ۱۷۲۳)، ثروت ملل (۱۷۷۶ـ۱۷۶۶)، ترجمۀ دکتر سيروس ابراهيمزاده، صفحۀ ۵۸. اکنون که از آدام اسميت، اين اقتصاددان بزرگ بورژوازی نام برديم، بد نيست نظر او را دربارۀ حداقل دستمزد کارگران هم بدانيم. او همانجا، در ادامه، چنين مینويسد: “کارگر هميشه بايد از قِبَلِ کار خود اعاشه کند، و مزد او لااقل بايد بهاندازهای باشد که قوت او را تأمين کند. بايد در بسياری از موارد مزد قدری بيشتر از قوت لايموت باشد والاّ ممکن نيست که بتواند خانوادهای تشکيل دهد. و نژاد چنين کارگری بيش از يک نسل نمیپايد. روی اين اصل، آقای کانتیلن(Contillon) فرض کرده است مزد پَستترين نوع کارگران بايد در همه جا لااقل دو برابر هزينۀ خوراک وی باشد، برای اينکه يکی با کمک ديگری بتوانند دو بچه بزرگ کنند… ولی حساب شده است که، نيمی ازبچههائی که بهدنيا آمدهاند، قبل ازاينکه به سن بلوغ برسند میميرند. ازاينرو تهيدستترين کارگران… بايد بکوشند که با هم لااقل چهار بچه تربيت کنند… امّا چنين فرض شده است، که هزينۀ معاش لازم برای چهار بچه، تقريباً مساویِ يک مرد است…” سپس درمقايسه با برده، مینويسد: “کارِ يک بردۀ قویبنيه، طبق محاسبهای که بهعمل آمده، دو برابرِ هزينۀ معاش اوست؛ و نويسنده تصور میکند، که کارِ پَستترين کارگرها، نبايد کمترازکارِ يک بردۀ قویبنيه ارزش داشته باشد…” و درادامه میافزايد: “ظاهراً اين پائينترين مزدی است که با مروّت و انسانيت عادی موافق است.”(همانجا، صفحات ۵۹ و۶۰) و ما در اينجا هرگونه داوری درخصوص سطح دستمزد زمان آدام اسميت (۲۴۰ سال پيش) و مقايسۀ آن با امروز را به خوانندۀ تيزبين (ويا بهقول اسميت “بامروّت و انسانيت عادی”؛ با توجه به اينکه اين واژهها نيز مضمون طبقاتی دارند!) واگذار میکنيم!
(۷) بهنقل از کارل مارکس، سرمايه، جلد يکم، ترجمۀ حسن مرتضوی، افزودۀ مارکس بر چاپ فرانسه، حاشيۀ صفحۀ ۶۴۷. مارکس در همانجا مینويسد: «امروزه ما از بسياری از اين آرزوها به دليل رقابت چندجانبه{جهانی} که درآن تکامل توليد سرمايه داری کارگران کل جهان را درگير ساخته فراتر رفته ايم. ديگر فقط موضوع برسر اين نيست که مزد انگليسیها به سطح مزد قاره اروپا تقليل يابد بلکه درآيندهای کم و بيش نزديک سطح مزد اروپائیها به سطح مزد چينیها کاهش يابد. اين همان دورنمائی است که آقای استاپلتن، نماينده پارلمان انگلستان، دريک سخنرانی درباره قيمت کار درآينده با رأی دهندگان خود درميان گذاشته است.» انگلس درزيرنويس چاپ بعدیِ اين اثر به زبان آلمانی به عنوان “تذکّرات برای چاپ سوّم”، (بیآنکه توضيح دهد که مارکس آن را بر چاپ فرانسه آن افزوده است) اشاره میکند که: «در روزگارِ کنونی، از دولتِ سرِ رقابتی که در بازارِ جهانی پس از آن تاريخ درگرفته است، گامِ ديگری فراتر از آن نهادهايم. ستاپلتون، عضوِ پارلمان [انگلستان] به رأیدهندگان خود چنين توضيح میدهد: “اگر چين مبدّل به کشورِ بزرگِ صنعتی شود، من نمیدانم تودههای کارگریِ اروپا چگونه خواهند توانست، بدون آنکه تا سطحِ رقبای خود تنزّل نمايند، در مبارزه پايدار بمانند.” اکنون هدف مورد آرزوی سرمايهی انگليس ديگر مزدهای قاره اروپا نيست، خير، آماج دستمزد چينی است.» (کاپيتال، جلد اوّل، ترجمۀ ايرج اسکندری، زيرنويس صفحۀ ۵۴۴). اين امر نشان میدهد که مارکس در۱۴۰ سال پيش مسئولانه متوجه ترفندهای سرمايه درخصوص تنزل دستمزدها بوده، درحالی که مدعيان مدافع کارگران امروزیِ ما همۀ اين حقايق را از ديدِ کارگران پنهان داشته، آگاهانه و ناآگاهانه به منافع فروشندگان نيروی کار پشت پا میزنند.
(۸) برای آشنائی با بنياد کار ازجمله میتوانيد به لينک http://www.negah1.com/kargari/shams8.htm نگاه کنيد.
(۹) در مورد کارگر تبعيدی میتوان به لينکهای زير مراجعه نمود: http://www.astafe.eu/2006/0602/0220-f11.pdf
http://www.astafe.eu/2006/0607/0729-f1.ht