جنبش کارگری ایران، به روایت احزاب، گروه ها و شماری از فعالین کارگری طیف این جریانات، در طول ۶ سال اخیر شاهد پیروزی های چشمگیر در عرصه همبستگی های داخلی و بین المللی!!، تعمیق شناخت و آگاهی و پیشبرد پروسه سازمانیابی خود بوده است!! در رسانه های اینان همه چیز بر وفق مراد است و دستاوردها پرارجند. مشکل جای دیگری است.
زندگی، کار، پیکار، سازمانیابی و آگاهی طبقه ای که احزاب، گروه ها یا سندیکالیست ها به نیابت از آن سخن می گویند، عکس این را تصویر می کند. در اینجا همه چیز رویه معکوس مکتوبات و جنجال های بالا است. سطح مبارزات کارگران در قیاس با ۶ سال پیش تفاوت چندانی ننموده است، مطالبات توده های کارگر اگر به قهقرا نرفته باشد، روند اعتلا نداشته است. پراکندگی صفوف طبقه کارگر اگر تعمیق نیافته، کمتر نگردیده است. آنچه زیر نام همبستگی بین المللی با کارگران ایران جنجال شده است، پرده ای کمیک – تراژدیک از یک سناریوی آشنا برای تبدیل طبقه کارگر ایران به آلت فعل جدال میان بخش های مختلف بورژوازی جهانی بوده است. بالاخره و مهم تر از همه چیز سازمانیابی جنبش کارگری نه فقط شاهد هیچ پیشرفتی نبوده است که ضربات سهمگینی را هم متحمل شده است و فرصت های طلائی زیادی را از دست داده است. در اینجا یک سؤال پیش می آید. چرا چنین شد؟ چرا اوضاع بر این مسیر رفت؟ جنب و جوش گسترده روزهای نخست این شش سال چرا دریچه ای برای خروج از ورطه بی تشکیلاتی بر روی طبقه کارگر باز نساخت؟!! این سؤال مهم است و باید به آن جواب داد. سنت همیشگی چپ خارج از مدار ضد کار مزدی این است که در سخن از شکست ها یکراست پای دیکتاتوری هار را به میدان آرد و یقه خود را از شر کالبدشکافی و درس آموزی ضد سرمایه داری رویدادها خلاص کند. این نوع تحلیل ها پیشکش طیف احزاب چپ و همقطاران سندیکالیست آن ها باد! سرمایه برای برای رفع خطر جنبش کارگری به هر سلاحی توسل می جوید. بر متن هر شرائط و اوضاع نوع متناسب سلاح را از نیام خارج می سازد. دیکتاتوری هار و حمام خون و سرکوب قهرآمیز یکی از همین سلاح هاست. قرار نیست سرمایه پیچیدن نسخه حیات خود را به باورها و انگاره های اتوپیک رفرمیسم چپ یا راست بسپارد. نظام بردگی مزدی هیچ گاه و در هیچ کجا تعهد نسپرده است که از به کارگیری هارترین دیکتاتوری ها علیه جنبش کارگری چشم پوشد!! قهر و سرکوب سرمایه در زمره مسلمات مبارزه طبقاتی است و هر گام مبارزه توده های کارگر علیه سرمایه یا هر نوع تلاش برای سازمایابی این مبارزات باید این مؤلفه مفروض را در صدر محاسبات خود ثبت کرده باشد. بر همین اساس ارجاع شکست کارزارهای شش سال اخیر به فشار دیکتاتوری هار بورژوازی، اگر برای رؤسای احزاب، اتحادها و سندیکاها مصرف درون سکتی دارد، برای فعالین جنبش لغو کار مزدی، فقط نوعی وارونه پردازی اپورتونیستی است. باید به آناتومی واقعیت ها پرداخت و اسرار شکست کوشش های این ۶ سال را با نگاه کمونیسم لغو کار مزدی طبقه کارگر کنکاش کرد. تأکید می کنیم که منظور از تلاش های سترون ۶ ساله صرفاً پروسه جنب و جوش ها، و فعالیت هائی است که از سال ۱۳۸۳ به این سوی در داخل ایران، تحت لوای سازمانیابی توده های کارگر صورت گرفته است. سخن از این تکاپوها در این دوره زمانی معین و زیر این نام است. ببینیم که این کوشش ها از درون کدام پیشینه ها فرا جوشید، کدام ظرفیت طبقاتی و اجتماعی را با خود حمل می کرد، چه رویکرد یا رویکردهائی را دنبال می نمود، بر کدام مدارها و محورها چرخ، خورد، چرا عقیم ماند و چرا به ورطه شکست افتاد و از همه مهم تر یا به عنوان هدف واقعی این کنکاش، کدام درس های مهم و کدام تجارب آموزنده مبارزه طبقاتی را برای جنبش کارگری و فعالین دلسوز ضد کار مزدی آن بر جای گذاشت. نوشته حاضر به بررسی این موضوع می پردازد. به خاطر گریز از اطاله کلام و صراحت بیشتر حرف ها، درست تر این می دانیم که محتوای مطلب را به صورت نکات معین و جداگانه به شرح زیر تنظیم و جمعبندی کنیم.
۱. شکست جنبش کارگری ایران در انقلاب ۵۷ شکست همه تئوری ها، رویکردها و افق هائی بود که از اواخر قرن نوزدهم به بعد با میدان داری سوسیال دموکراسی و از سال های پیش از وقوع انقلاب اکتبر به بعد توسط بلشویسم، تحت لوای « جنبش سوسیالیستی»، « جنبش کمونیستی»، « مارکسیسم» و آموزش های مبارزه طبقاتی در سراسر جهان و از جمله در جامعه ایران پیش روی طبقه کارگر قرار گرفته بود. تئوری ها و دورنماپردازی هائی که در شالوده خود با جهتگیری واقعی ضد سرمایه داری، کمونیسم لغو کار مزدی و آموزش های ماتریالیسم انقلابی مارکس تعارض داشتند، نسخه پیچی بخشی از بورژوازی برای شکلی از انکشاف و استقرار سرمایه داری، مقابله با انحصارطلبی امپریالیستی بخش مسلط سرمایه جهانی، به صف کردن توده های کارگر کشورها در خدمت تحقق این هدف ها و بالاخره ساز و کار تحکیم پایه های قدرت نوظهور سرمایه داری اردوگاهی بودند. درونمایه طبقاتی تئوری ها این بود اما طوفان گرد و خاک کمونیسم بورژوائی، امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی و دموکراسی طلبی خلقی، برای سالیان دراز همه منافذ نگاه طبقه کارگر به میادین واقعی پیکار ضد کار مزدی و نقد پراکسیس راه حل پردازی ها یا دورنمابافی های بالا را سد می ساخت. شکست انقلاب ۵۷ و انقلابات مشابه آن در دنیا طشت رسوائی این جار و جنجال ها و جنبش های اجتماعی آویزان به آن ها را از بام بر زمین انداخت. حاصل آتشفشان روشن دیرپای خیزش ها و انقلاب پردازی های خلقی نسخه پیچی اردوگاه و کمونیسم بورژوائی در همه جا ظهور دولت های هار سرمایه داری و در ایران « جمهوری اسلامی» نماد عالی درندگی دینی، قتل عام سالاری و به خون کشیدن هر اعتراض کارگری یا هر شکل نفس کشیدن انسانی بود. صدای چوب حراج این تئوری ها و جنبش های حامل آن ها، اگر نتوانست به صورت شایسته در گوش توده وسیع بردگان مزدی سرمایه پژواک شود، اما شیرازه کار طیف رفرمیسم چپ نمای میلیتانت را در هم ریخت. برای بخش قابل توجهی از این طیف یک چیز روش شد. اینکه به رغم کوله بار سنگین ادعای تعلق به افق رهائی طبقه کارگر و دنیای داد و قال های کمونیسم نمایانه، کافی است تفنگ خود را زمین بگذارد تا معلوم شود که با حزب توده، نهضت آزادی، جبهه ملی و مانند این ها، همسنگر و همنهاد است. رفرمیسم چپ با این واقعیت زمخت تلاقی کرد و چاره ای نداشت جز آنکه در برابر آن واکنش نشان دهد. شبیخون هار دولت اسلامی سرمایه به نیروهای اپوزیسون در سال ۶۰، از یک سوی سازمان ها و گروه های چپ را در سطحی وسیع درو کرد، اما از سوی دیگر به روند واکنش بالا مبرمیت و شتاب بیشتری بخشید. این واکنش در میان همه اجزاء این طیف یکنواخت و همگون نبود و طبیعتاً نمی توانست باشد. جمعیت کثیری طومار دعوی سوسیالیسم و رهائی پرولتاریا را برای همیشه در هم پیچیدند و دنبال زندگی روزمره خود رفتند. سازمان ها و گروه های زیادی نیز به دستکاری الفاظ و اصلاح ادبیات سیاسی خود روی کردند، به طور مثال شورائی شدند!! کارگر را به جای خلق نهادند و «جمهوری شورائی کارگران و زحمتکشان» را جایگزین جمهوری دموکراتیک خلق ساختند!! این بخش چپ صدالبته بر روی جا به جائی هر کدام این واژه ها یا تعابیر سلسله طویل انشعابات را هم پشت سر گذاشتند!! اما در نهایت همگی اخلاف صادق نیاکان طبقاتی خود باقی ماندند. عده ای از این سطح فراتر رفتند. به نقد مکتبی ضدامپریالیسم خلقی، دموکراسی طلبی پوپولیستی و روایت ناسیونالیستی یا سوسیال رمانتیسیستی سرمایه داری پرداختند، مدعی نقد کمونیسم اردوگاهی شدند!! از «مارکسیسم انقلابی» و بعدها «کمونیسم کارگری» حرف زدند، این بخش چپ همه این دعاوی را سر دادند اما تمامی این ها را ساز و کار معماری بنای دیگری از کمونیسم بورژوائی، حزب بازی سکتاریستی سنت رفرمیسم چپ و رژیم ستیزی فراطبقاتی دموکراتیک کردند. تئوری ها، نقدها و دنیای دعاوی این ها تا جائی که به جنبش کارگری و پراکسیس مبارزه طبقاتی کارگران مربوط می شد، نه هیچ خراشی در هیچ سطح و به هیچ میزان بر استخوانبندی دیرپای چپ اردوگاهی وارد ساخت و نه طبعاً هیچ دریچه ای به سوی پیکار واقعی ضد کار مزدی در پیش روی کارگران باز کرد. بازار مصرف یافته های آنان باز هم پهندشت توهمات بورژوائی و این بار سرزمین انفجار رؤیاهای ناسیونالیستی بود. محصول تمامی آنچه این رویکرد به میدان آورد قوام هر چه بیشتر ناسیونالیسم و رفرمیسم چپ در میان توده های کارگر کردستان، بستن سد بر سر راه بالندگی جنبش ضد کار مزدی کارگران این نقطه جهان، سربازگیری از فعالین کارگری و آویختن آن ها به سکت های ماوراء خود، رواج گسترده فرقه سالاری، آیین پردازی، بت پرستی و کیش شخصیت ضد انسانی، متلاشی کردن صفوف کارگران و به صف نمودن آن ها در سنگرهای مختلف سکتی علیه همدیگر و به نفع نظام بردگی مزدی بود.
تا اینجا رفرمیسم چپ نمای میلیتانت یا چپ بیگانه با کمونیسم کارگران در قیاس با روزهای پیش و پس انقلاب ۵۷، هیچ خیز تعیین کننده طبقاتی برای ورود به مدار واقعی جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر در پرونده خود نداشت. همه چیز بر محور سابق می چرخید و در بهترین حالت، نوعی رجوع مکتبی، آکادمیک و نه پراکسیس، به این یا آن حلقه آموزش های نقد اقتصاد سیاسی مارکس و کاربرد نظری آن ها، در انتقاد از امپریالیسم ستیزی خلقی یا روایت ناسیونالیستی سرمایه داری را پناهگاهی برای سرخوردگان جنبش های ورشکسته خلقی و سوسیال بورژوائی سابق کرده بود. در دل این وضعیت دامنگیر چپ و فعالین کارگری و درست به موازات جهتگیری های بالا، رویکرد دیگری نیز مراحل تکوین و استخوانبندی را پشت سر می نهاد. در اینجا همه مسائل مربوط به جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی توده های کارگر از منظری مغایر و متضاد با رویکردهای فوق نگاه می شد. تحلیل ها، نقدها و جایگزین پردازی ها در مدار دیگری سیر می کرد. برای این گرایش نقد پاره وار مکتبی و رفرمیستی سوسیالیسم بورژوائی یا ضدامپریالیسم خلقی و مانند این ها، نه فقط گرهی از کوه مشکلات جنبش کارگری باز نمی کرد که گمراهه تیره و تار تازه ای را بر گمراهه های سابق پیش روی طبقه کارگر می افزود. این رویکرد که بعدها به نام رویکرد لغو کار مزدی موسوم شد، بر نقد پراکسیس ضد کار مزدی رفرمیسم راست و چپ مسلط بر جنبش کارگری جهانی و ایران پای می فشرد. قبل از هر چیز بر درونمایه ضد سرمایه داری جنبش خودانگیخته طبقه کارگر انگشت می نهاد و روایت بلشویستی و اساساً سوسیال دموکراتیک بورژوائی بودن این جنبش، تئوری جوشش آگاهی کمونیستی و طبقاتی کارگران از کان دانش بورژوازی!! جراحی آگاهان فعال و اندیشمندان طبقه کارگر از ساختار هستی اجتماعی این طبقه و انتساب آن ها به طبقه سرمایه دار و در همین راستا اجتناب ناپذیری رجوع طبقه کارگر به « دانشوران طبقات بالا» را آماج نقد ریشه ای و ضد کار مزدی قرار می داد. با عزیمت از ماتریالیسم انقلابی بر این حقیقت تأکید می کرد که جنبش کارگری در بنیاد طبقاتی خود ضد سرمایه داری است و همین هستی خودپوی ضد سرمایه است که باید در متن تضاد لاینحل طبقاتی جاری و در فرایند کارزار ضد سرمایه داری ببالد، آگاه شود، نقد مارکسی سرمایه و عینیت حاضر سرمایه داری را خونمایه قوام خود کند، نیرومندتر و نیرومندتر گردد، از آموزش های مارکس، از کلیه دستاوردهای شناخت ماتریالیستی و انقلابی مبارزه طبقاتی و از ایفای نقش هر چه فعال تر و ارگانیک تر پیشروان اندرونی خود به صورت پراکسیس حداکثر بهره گیری را بنماید. به طور مستمر حول خواسته های ضد سرمایه داری سنگر گیرد و این خواسته ها را خاکریز تقابل با نظام بردگی مزدی و تعرض به شریان حیات سرمایه و رابطه تولید اضافه ارزش سازد. شورائی و ضد کار مزدی متشکل شود و فرایند سازمانیابی خود را بستر دخالتگری نافذ، گسترده و آگاه بیشترین شمار ممکن توده های کارگر کند. در پیکار روز خود و از ورای دخالت همجوش و درونی آگاهانش، کالبدشکافی جامع عینیت موجود سرمایه داری را هستی آگاه خود نماید و این آگاهی واقعی طبقاتی را سلاح کارزار جاری سازد. جنبش ضد کار مزدی در همین راستا و بر پایه همین جهتگیری پراکسیس ضد سرمایه داری با سازمانیابی سندیکالیستی و تحزب فرقه ای ماوراء زندگی و جنبش توده های کارگر مرزبندی می کرد. روایت لنینی حزب را راهبرد متشکل شدن توده های کارگر برای جایگزینی سرمایه داری بازار آزاد با سرمایه داری دولتی می دانست و این روایت را با نگاه بلشویسم به رابطه سرمایه و « سوسیالیسم» در پیوند می دید. با تشریح و کار آگاهگرانه طبقاتی تصریح می نمود که مبارزه برای سرنگونی رژیم سیاسی، جنبش ضد تبعیضات جنسی و رهائی زن، پیکار علیه کار کودکان، علیه دیکتاتوری، علیه سانسور و خفقان، علیه جنگ، علیه آلودگی محیط زیست یا مبارزه برای حصول آزادی ها و حقوق انسانی، همه و همه باید سنگرهای پیوسته جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر باشند. رویکرد ضد کار مزدی با طرح و تبیین همه این موارد، بر این نکته اساسی تأکید می کرد که نابودی نظام بردگی مزدی و استقرار سازمان شورائی سوسیالیستی کار و تولید آحاد توده های کارگر در گرو طرد کامل رفرمیسم راست سندیکالیستی، اجتناب از تحزب بالای سر کارگران و تمرکز کافی قوا برای سازمانیابی شورائی سراسری ضد سرمایه داری جمعیت هر چه عظیم تر و کثیرتر طبقه کارگر می باشد.
رویدادها و جا یه جائی های بالا در ساختار حیات اجتماعی گروه ها یا فعالین کارگری طیف چپ سال های بعد از انقلاب ۵۷، به هیچ وجه مسأله خاص درون یا خارج از جامعه ایران نبود. با یورش هار سال ۶۰ به بعد رژیم اسلامی سرمایه و قلع و قمع سراسری نیروهای اپوزیسون، در همان حال که هزاران فعال سیاسی چپ و جنبش کارگری مجبور به فرار و سکونت در گوشه های دیگر جهنم جهانی سرمایه داری شدند، اما شمار قابل توجهی از آن ها هم ولو بدون امکان فعالیت وسیع، به زندگی و تلاش خود در داخل ادامه دادند. رویکردهای جدید با شدت و ضعف، تمامی این طیف را در بر می گرفت و صف بندی های نوین با درجات متفاوت قوام، انسجام، آگاهی و بلوغ راه خود را به فضای تلاش و تکاپوی همه فعالین چپ و کارگری این دوره باز می کرد.
۲. با خاتمه جنگ ایران و عراق و شروع دوره ریاست جمهوری رفسنجانی، برنامه ریزی های هار نئولیبرالیستی برای بازسازی اقتصاد سرمایه داری ایران و ادغام هر چه عمیق تر سرمایه اجتماعی ایران در سرمایه جهانی آغاز شد. طبقه کارگر ایران که تا آن زمان سبعانه ترین یورش سرمایه به سطح معیشت خود را تحمل نموده بود، اینک با امواج کوبنده تر و طوفانی تر آن تهاجمات مواجه می گردید. خصوصی سازی ها و سیر پرشتاب تمرکز سرمایه، بیکاری های وسیع چند میلیونی را به دنبال می آورد و میلیون ها بیکار جدید را بر جمعیت عظیم بیکاران قبلی اضافه می کرد. دولت سرمایه دست تمامی سرمایه داران خصوصی و دولتی را برای سلاخی هر چه هارتر معیشت کارگران باز می گذاشت و همزمان پدیده موسوم به « قانون کار» را که در همه تار و پود خود برگ جواز خودمختاری بی قید و شرط سرمایه برای اعمال هر سبعیت علیه کارگران بود باز هم ضد بشری تر و کارگرکش تر می ساخت. برنامه های اقتصادی دولت رفسنجانی و صندوق بین المللی پول در همان نخستین گام سیل اعتراض توده های کارگر را که در تمامی سال های پیش جریان داشت، باز هم گسترده تر ساخت. این مبارزات به سیاق همیشه با درندگی تمام در هم کوبیده شد، با این همه روز به روز دامنه وسیع تری پیدا کرد. اعتصابات درون کارخانه ها و مراکز مختلف کار، جنبش بیکاران، طوفان خشم و اعتراض زنان، همراه با شدت مستمر بحران اقتصادی، همه و همه شالوده قدرت رژیم اسلامی سرمایه را آماج فشار خود قرار داد. ۸ سال ریاست جمهوری رفسنجانی و تهاجمات هار نئولیبرالی دولت او در دل چنین وضعی به نقطه انتها رسید و متعاقب آن، جار و جنجال جنبش ارتجاعی و نئولیبرالی اصلاحات و دوم خرداد خاتمی، به عنوان مکمل همان برنامه ها و به صورت ساز و کار غلبه بر موج مبارزات رو به گسترش کارگران و توده های عاصی راه افتاد. شرائط جدید به ویژه با توجه به وسعت بی سابقه بیکاری، فقر، گرسنگی، تن فروشی، اعتیاد، بی حقوقی مرگبار زنان، اجبار کودکان خردسال به کارهای شاق و دنیای مصائب معیشتی و اجتماعی دیگر باز هم بر وسعت، شدت و دامنه اعتراضات بخش های مختلف طبقه کارگر افزود. تا جائی که به مبارزات کارگران در درون مراکز کار مربوط می شد، فشار نارضائی ها حتی نهادهای پلیسی سرکوب درون این مراکز و به طور معین « خانه کارگر» و «شوراهای اسلامی کار» را نیز به ورطه تزلزل فرو راند. تشدید مشاجرات میان باندهای مختلف حاکمیت سرمایه این وضع را تشدید کرد. جمهوری اسلامی عملاً در موقعیتی قرار گرفت که حتی با سرکوب و حمام خون های وسیع سال های گذشته هم قادر به مهار موج خشم کارگران یا لایه های معترض دیگر نبود.
۳. بر دامنه این روند بود که نطفه های تلاش و تکاپو، برای سازمانیابی جنبش کارگری از جاهای مختلف و از جانب فعالین طیف های متفاوت درون یا بیرون این جنبش شروع به بالیدن کرد. طیف توده ای و اکثریتی زودتر از همه دست به کار شدند و طولی نکشید که فعالین رویکردهای دیگر کارگری و چپ نیز فعالیت خود را آغاز کردند. توده ای ها به طور معمول از دامنه نفوذ و حضور بسیار گسترده تری برخوردار بودند. از این که بگذریم، برای آنان همه چیز روشن و فارغ از ابهام بود. سندیکاسازی، تبدیل جنبش کارگری به سکوی پرش این یا آن بخش بورژوازی، فروش این جنبش در بازار جهانی رقابت میان قطب ها و باندهای مختلف قدرت سرمایه، آویختن به دار قانون بردگی مزدی و کارهای مشابه، راهبردهای سرراست همیشگی آن ها بود و اکنون نیز همه این الگوهای فسیل شده تاریخی را یکی، یکی از زیر خاک نبش می کردند و وارد بازار کسب و کار می ساختند . باند سابقاً اردوگاهی سرمایه در فرایند تکاپوی خود از موهبت همسوئی جناح مسلط روز قدرت سیاسی سرمایه داری نیز به اندازه کافی برخوردار بود. اینان هم برای مقابله با هر نوع سازمانیابی کارگری خارج از دائره تسلط رژیم، برای سلاخی هر میزان رویکرد ضد سرمایه داری توده های کارگر، برای سلاح سازی از توهمات باقی مانده این یا آن جمعیت کارگری در مقابله با رقبای درون ساختار قدرت سیاسی، برای همه این ها سعی داشتند تا سازمان های پلیسی مراکز کار را با آرایشی جدید بازسازی کنند. سازمان هائی که به دلیل پیشینه سیاه کارگرستیزی خود قادر به ادامه فریب کارگران نبودند و در همین راستا گرهی نیز از مشکل جناح «اصلاح طلب» حکومت باز نمی کردند.
طرح ها و کوشش های هر دو بخش یاد شده بورژوازی، از همه لحاظ همگن و همراستا بود و هر دو از همه لحاظ به پیشبرد سیاست مشترکی در جنبش کارگری و گفتگوی سازمانیابی این جنبش نیاز داشتند. مهار مبارزات و خیزش های کارگران دستور کار مبرم روز اصلاح طلبان بود. هدفی که مجرد سرکوب، اعمال قهر یا به کارگیری نهادهائی مانند شوراهای اسلامی و خانه کارگر برای تحقق آن کفاف نمی داد. جناح مسلط قدرت سیاسی روز ( اصلاح طلبان) در پیچ و خم همین تناقضات مجبور می شد که ولو به صورت غیررسمی به نوعی سندیکاسازی دولتی منطبق بر معیارهای کفن و دفن مبارزات کارگری در گورستان مصالح سرمایه رضایت دهد. طیف توده ای نیز همین را می خواست، همین را حفاری تونل لازم برای بازسازی بنای قدرت خود در درون جنبش کارگری می دید و برای این کار امکانات، تجارب و اهرم های زیادی را در اختیار داشت. سندیکاسازی به این طریق ریل مشترک میدان داری طیف حزب توده ای و اصطلاح طلبان حکومتی در وضعیت روز جنبش کارگری می شد، اما مجرد توافق اصلاح طلبان برای ساختن نوع سندیکاهای باب طبع این ائتلاف نانوشته، کمک چندانی به شکل گیری و راه اندازی سندیکاها نمی نمود. دلیل این امر تداوم تهاجم سبعانه بخش دیگر حاکمیت سیاسی سرمایه به هر نوع متشکل شدن یا متشکل نمودن هر شمار کارگران بود. در همین جا باید به نکته مهم دیگری هم اشاره کرد. این که تأکید بر تعلق سیاست سندیکاسازی به « توده ای» ها و جناح اصلاح طلب حاکمیت یا کلاً جنبش ماوراء ارتجاعی اصلاحات، مطلقاً متضمن این معنی نیست که توده های کارگر متمایل به تشکل سندیکائی هم، مثلاً دوم خردادی بوده اند!!! یا حتی نسبت به جار و جنجال اصلاح طلبی توهم چندانی داشته اند. حساب توده های کارگر را باید هر چه شفاف تر از حاکمان هار سیاسی سرمایه یا رویکرد رفرمیستی و سندیکالیستی آویزان به این یا آن بخش بورژوازی یا به طور واقعی تر، منحل در مصالح و ملزومات ماندگاری نظام سرمایه داری تفکیک نمود. در هر حال ادامه این وضع جنب و جوش سندیکاسازی را در سطحی قابل توجه دامن زد. برخی از سندیکاهای قدیمی کانون رفرمیسم راست سندیکالیستی به فکر بازسازی خود افتادند. توده های وسیع طبقه کارگر در برهوت گرسنگی و بیکاری و فقر و کارتون خوابی و اجبار به تن فروشی برای فرار از وضعیت دامنگیر خود هر سرابی را آب می پنداشتند و به هر امامزاده بی اعجاز خرافه سالاری دخیل می بستند. کارگران شرکت واحد همسان خیل همزنجیران خود با چنین مصائبی دست و پنجه نرم می کردند، آنان در جستجوی راهی برای سردادن فریاد اعتراض و ظرفی برای انعکاس این فریاد بودند. همزمان سندیکالیست های همگرای جنبش اصلاحات یا رویکردهای اپوزیسونی همراه اصلاح طلبان نیز برای ساختن سندیکا تلاش می کردند. اولی ها می خواستند که بر سینه سرمایه فشار آرند و از شدت استثمار خود بکاهند تا شاید نانی به شکم گرسنه فرزندان خود برسانند، از میان دومی ها، اصلاح طلبان حکومتی مترصد تبدیل موج پیکار کارگران به سکوی قدرت خود برای چالش رقیبان بودند و رفرمیسم راست اردوگاهی و سندیکالیستی موقعیتی هر چند ذلیلانه در ساختار نظم اجتماعی و مالکیت سرمایه می خواست.
جنبش سندیکاسازی همه این شاخص ها را با خود حمل می کرد، راهکار مشترک رفرمیسم راست و بخش هائی از طبقه بورژوازی که در شرائط اوجگیری مبارزات کارگران در پیش پای آن ها پهن می شد، کارگران از سر استیصال و ناآگاهی به آن می آویختند و آنگاه به جرم همین آویختن بدون حصول هیچ نتیجه ای آماج هجوم بخش دیگری از بورژوازی قرار می گرفتند. در این میان توده های کارگر از همه لحاظ و در همه شکل، قربانی می گردیدند، قربانی دسیسه پردازی بخش هائی از طبقه سرمایه دار، قربانی جنایت و تهاجم بخش دیگری از همین طبقه، قربانی رفرمیسم سندیکالیستی و بازماندن از سازمانیابی ضد سرمایه داری، آنان همه این اشکال قربانی شدن را تحمل می کردند، با این همه، فقط کارگران نبودند که تاوان استیصال، عجز و توهم خود را می پرداختند. پاره ای از سران و فعالان رفرمیسم سندیکالیستی نیز در تحمل این تاوان به اندازه کافی شریک می گردیدند. اینان به صورت دردناکی چوب توهمات خود را می خوردند. این توهم که گویا بورژوازی ایران بالاخره از سندیکالیسم به عنوان عصای دست خود استقبال خواهد کرد! گویا جارچیان اصلاحات ار سر اخلاص خواستار بذل آزادی سندیکاها هستند و گویا سرمایه داری ایران می تواند با صفا و صمیمت حداقل خواسته های معیشتی، رفاهی و اجتماعی کارگران را پاسخ گوید. سران رفرمیسم راست سندیکالیستی چشم انتظار تعبیر این رؤیاها بودند اما جناح مسلط قدرت سیاسی برای این خواب ها تعبیری دیگر داشت. اینکه جهنم سرمایه داری ایران با آتش کشیدن گوشت و پوست و استخوان کارگران می سوزد و برپائی هیچ میدان بازی برای رفرمیسم راست سندیکالیستی در برنامه خود ندارد. برنده واقعی ماجرای سندیکاسازی از جمیع جهات بورژوازی بود. پیش از هر چیز نفس غلطیدن توده های کارگر به گرداب رفرمیسم خطر تلاش و مبارزه آنان برای سازمانیابی ضد کار مزدی را از سر نظام سرمایه داری رفع می کرد، در وهله بعد سلاخی مبارزات آنان را برای بورژوازی آسان تر می ساخت و سرانجام اینکه به قطب های قدرت سرمایه جهانی و رفرمیسم سندیکالیستی منحل در تار و پود سیاست این قطب ها مجال کافی می داد تا ماجرای سازمانیابی جنبش کارگری ایران را وسیله ای برای تسویه حساب های درونی و پیشبرد اهداف خود کنند.
۴. به موازات راه افتادن جنب و جوش های سندیکاسازی و تلاش های همگن سندیکالیست ها و اصلاح طلبان حکومتی برای کفن و دفن جنبش کارگری در « مبارزه قانونی» ، فعالین چپ غیرکارگری و مدعی تعلق به جنبش کارگری نیز اینجا و آنجا کوشش های متعارف را شروع کردند. این کوشش ها در زیر نام چاره اندیشی برای دستیابی به هر سطح ممکن و مقدور سازمانیابی کارگران صورت می گرفت اما محموله ای که زیر این پرچم حمل می شد، چیزی دیگر بود. فعالین محفل سالار در جستجوی شکار کارگران بودند تا وجود آن ها را ابزار قدرت سکت و نام و نشان کارگری خود سازند. بر دامنه این شکار و شکارگیری ها بود که ترکیبی از محافل ناسیونالیستی و رفرمیسم چپ با تشکیل یک کمیته زیر نام «کمیته پیگیری … » و با جمع آوری طوماری ممهور به امضای بیش از دو هزار کارگر از طریق رجوع به نهادهای دولتی، خواستار توافق قانونی جمهوری اسلامی با برپائی تشکلات کارگری شدند. تفاوت میان نوع سازمانیابی مطلوب این جمعیت با دار و دسته اصلاح طلبان و طیف توده ای فقط این بود که آنان بر استقلال تشکل کارگری از دولت یا در واقع غیردولتی بودن این تشکل ها پافشاری می کردند. هر چند که عملاًمتشکل شدن کارگران را هم به صدور مجوز رسمی دولت موکول می نمودند. عناصر و محافلی از این کمیته در زمره مروجان توهم بافی های ناسیونالیستی بودند. معضل اساسی کارگران را به کمبود رشد صنعت و توسعه ناکافی انباشت سرمایه، « تسلط اقتصاد رانتی»!! و « وجود رانت خواران»!! « نقش برتر سرمایه تجاری»!! و « موقعیت ضعیف سرمایه صنعتی»!! و تئوری بافی های بی پایه بخشی از ارتجاع بورژوازی پیوند می زدند!! علاج درد توده های کارگر را در رفع تنگناهای سودآوری بیش و بیشتر سرمایه ها و مبارزه با رانت خواری و نوع این ها نسخه پیچی می کردند و در همین راستا خواستار سازمانیابی سندیکائی کارگران بودند. بخش قابل توجهی از کمیته پیگیری را نیز افراد و فعالینی تشکیل می دادند که میراث دار سنت های همیشگی سازمانیابی سندیکائی کارگران و آویختن سندیکاها به دار احزاب و جریانات ماوراء طبقه کارگر بودند. ترکیب عناصر و محافل متشکله کمیته به رغم درونمایه رفرمیستی مشترک رویکردها و راهبردها دچار ناهمگونی بود. نیروها ها تا آنجا با هم وحدت داشتند که در صف جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر نبودند و سازمانیابی این جنبش را دنبال نمی کردند. در فراسوی این وحدت انبوه اختلافاتی را حمل می کردند که مشاجرات پیشینه دار اجزاء پراکنده طیف رفرمیسم چپ و راست بود. تمایلات حاد سکتی و تعلقات نامتجانس سیاسی در کنار همه موانع و مشکلات دیگر، راه تأثیر گذاری حداقل اینان بر مبارزات روز کارگران و هر میزان متشکل نمودن توده های کارگر را سد می ساخت.
۵. متعاقب تشکیل کمیته پیگیری، تعداد دیگری از فعالین چپ و جنبش کارگری با جهتگیری کم و بیش متفاوتی در قیاس با رویکردهای بالا و در جریان رجوع به حدود ۴۰۰۰ کارگر شاغل و بیکار، نهادی را زیر نام « کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» پدید آوردند. این کمیته در نخستین بیانیه ابراز موجودیت، بر تعلق خود به رویکرد ضد سرمایه داری تأکید می کرد، برنامه کار خود را سازمانیابی ضد سرمایه داری جنبش توده های کارگر اعلام می نمود، موکول کردن تشکل کارگران به توافق دولت و پیوند زدن مبارزات آنان به زنجیره قانون سرمایه را مطرود می شمرد. مؤسسان کمیته با طرح همین نکات، مرزبندی خود با جریانات دیگر دست اندرکار سندیکاسازی یا مدعی سازماندهی توده های کارگر را خاطرنشان می ساختند. کمیته هماهنگی این ها را می گفت، اما نه کمیته جای این کارها بود و نه ترکیب عناصر و نیروهایش ظرفیت لازم برای جهتگیری انجام این کارها را داشت. موضوعی که پائین تر در لا به لای بررسی، به آن خواهیم پرداخت. در اینجا فقط به این بسنده می کنیم که رقابت سکتی با مؤسسان کمیته پیگیری در تشکیل کمیته دوم نقش زیادی بازی می کرد. کمیته چند شاخص را با خود حمل می نمود. شاخص هائی که بر روی روند پراتیک، آتیه جهتگیری ها و سرنوشت فعالیت های آن، تأثیرات جدی بر جای می نهادند. این شاخص ها در مجموع عبارت بودند از:
اول. برای نخستین بار در تاریخ جنبش کارگری ایران، گفتگوی سازمانیابی ضد سرمایه داری توده های کارگر، ولو در حرف، موضوع ارتباط و همکاری عده ای از فعالین حی و حاضر مرتبط با مبارزات جاری طبقه کارگر می شد. ضمن بررسی سیر رویدادهای درون چپ و جنبش کارگری، در سال ها یا دهه های بعد از انقلاب ۵۷ به فرایند بالندگی و استخوانبندی رویکرد ضد کار مزدی و تمایزات آن با سایر رویکردها، هر چند کوتاه اشاره شد این گرایش از سال ها پیش با انتشار ادبیاتی نسبتاً وسیع تبیین خود از مسائل مختلف مربوط به جنبش کارگری، سازمانیابی و راهکارهای ضد سرمایه داری با افق لغو کار مزدی این جنبش را توضیح داده بود، اما قلمرو بسط پراتیک و جنبشی این تبیین ها به هیچ موفقیتی دست نیافته بود. تشکیل کمیته هماهنگی برای نخستین بار، اگر چه نه در عمل اما لااقل در دائره الفاظ نوع نگاه این رویکرد به مسأله تشکل یابی کارگران را وارد گفتگو و فعالیت های اولیه عده ای از فعالینی می نمود که از آمادگی خود برای کوشش در زمینه سازمانیابی طبقاتی توده های کارگر حرف می زدند.
دوم. سلسله جنبانان تأسیس و ادامه کار کمیته همگی کارگر بودند اما غالباً فعالان مبارزه طبقاتی توده های کارگر علیه نظام سرمایه داری نبودند، آنان سیاسی بودن خود را از بطن این مبارزه برداشت نمی کردند و از کارائی شایان برای شکستن بن بست های پیش روی سازمانیابی این جنبش بهره چندانی نداشتند. تأکید بر روی این نکته مطلقاً به معنای بیرنگ کردن یا حتی کمرنگ نمودن بسیاری از توانائی ها یا فداکاری های این فعالین نیست. صداقت حکم می کند که کسر و کمبودها بسیار جسور و بدون تعارف از پشت پرده تاریک شخصیت پردازی و آنچه سنت بورژوازی است بیرون افتد. تأثیرگذاران، و رتق و فتق کنندگان کار کمیته عمری را در مبارزه سیاسی پشت سر نهاده بودند، اما این عمر نه در عمق جنبش ضد سرمایه داری توده های کارگر که در جنبش های دیگر، در جنبش ناسیونالیستی، حق تعیین سرنوشت، دموکراسی طلبی خلقی، سرنگونی طلبی فراطبقاتی، سندیکالیستی و مانند این ها ورق خورده بود. از این مهمتر خیل کثیری از کسانی که به کمیته می پیوستند نه برای شرکت در سازمانیابی طبقه کارگر که برای ایفای رسالت گروهی به این کار روی می کردند.
سوم. ترکیب عناصر متشکله یا تقویت کننده کمیته بسیار ناهمگون بود. این ترکیب ائتلافی کدر و غیرشفاف از رویکرد ضد سرمایه داری در یک سوی و طیف متشتت رفرمیسم چپ میلیتانت در سوی دیگر بود.
چهارم. افراد مؤتلف در کمیته، تا جائی که به رویکرد ضد سرمایه داری مربوط می شد، از فقدان انسجام پراکسیس، قوام سیاسی و توان دخالتگری مؤثر در ایفای نقش جنبشی رنج می بردند. این فعالین از جنبش ضد سرمایه داری، سازمانیابی شورائی، نقد سندیکالیسم و رفرمیسم راست، انفصال از رفرمیسم چپ و فرقه سالاری حزبی سخن می راندند اما در پروسه کار قادر به سمتگیری پراتیک متفاوت با گذشته تاریخی طولانی رفرمیسم و به طور خاص رفرمیسم چپ نمی شدند. رویکرد ضد کار مزدی برای اینان بیشتر در دائره الفاظ، یا نفی و اثبات مکتبی مفاهیم خلاصه می گردید و در میدان واقعی کارزار طبقاتی آرایش خود را از دست می داد.
کمیته هماهنگی با حمل این مشخصات از همان دقایق نخست پیدایش، سایه فروپاشی و شکست را بر وجود خود سنگین می دید و اساساً قادر به انجام کاری یا برداشتن گامی در رابطه با تحقق اهداف تعریف شده خود نبود. فضای اولیه حاکم بر جنب و جوش ها را آمیزه رقیقی از نگاه رویکرد ضد سرمایه داری تشکیل می داد اما افرادی که در درون این فضا کنار هم بودند، به دلائل مختلف از جمله، ناهمگنی وسیع و تعلق به طیف های مختلف سیاسی، کمبود بصیرت پراکسیس فعالین ضد کار مزدی و عوامل متعدد دیگر آمادگی اثرگذاری در سازمانیابی ضد سرمایه داری طبقه کارگر را نداشتند. در همین جا باید تصریح کرد که گسست تاریخی طولانی مدت زنجیره مبارزات ضد کار مزدی طبقه کارگر جهانی، فروریزی سنت های پیشین دختالتگری پراتیک این گرایش و کمبود تجارب کافی مبتنی بر آزمون های نوین مبارزه طبقاتی نیز به فروماندگی رویکرد ضد کار مزدی در تأثیرگذاری لازم بر روند رویدادها کمک می کرد.
شاخص های منفی و مخرب، مقدم بر هر چیز، اساس شکل گیری کمیته را زیر ضربات خود گرفت. صورت ظاهر ماجر این بود که عده ای به دور هم جمع می شوند تا همدل و همراه برای سازمانیابی ضد سرمایه داری کارگران تلاش کنند، اما نفس تشکیل کمیته و چگونگی پیدایش آن در تعارض آشکار با کل ملزومات این کار بود. درونمایه گفتار فعالین جنبش لغو کار مزدی از سال ها پیش آن بود که نطفه تلاش فعالین آگاه کارگری برای سازمانیابی کارگران می بایست در اندرون جنبش کارگری و بر متن مبارزات روز توده های کارگر منعقد گردد. پروسه بالندگی و انسجام خود را در این جا باید طی کند. تنها در این صورت، به شرط تمرکز تلاش در این جا و صدالبته با دنیائی شروط دیگر می تواند سنگی بر روی سنگ برای معماری تشکل طبقاتی کارگران بگذارد. شالوده نقد این رویکرد بر تحزب لنینی مشتی اورادبافی مسلکی لنین ستیزانه نبود. این شالوده تمامی ملاط و مصالح خود را از ماتریالیسم انقلابی و آموزش های مبارزه طبقاتی مارکس، از اعماق نیازهای مبرم و غیرقابل گریز جنبش لغو کار مزدی طبقه کارگر و از نقد رادیکال ماتریالیستی سوسیالیسم بورژوائی و رفرمیسم راست و چپ استخراج می نمود. در منظر این گرایش کمیته بازی بالای سر کارگران زیر هر نام و شعار و دفتر و دستک به هر حال سنگ بنائی برای تشکل آفرینی منطبق و ملازم با قربانی ساختن طبقه کارگر در آستانه جا به جائی این شکل و آن شکل سرمایه داری بود. ادبیات ضد کار مزدی با بیشترین صراحت بانگ می زد که هر جنب و جوش سازمانیابی طبقه کارگر باید میدان باز دخالتگری شمار هر چه بیشتر آحاد توده های کارگر، مرکز آموزش، ارتقاء آگاهی و توانبخشی طبقاتی کارگران و فرایند استخوانبندی قدرت مستقل ضد کار مزدی جنبش کارگری باشد. آحادی از کمیته هماهنگی از جنبش ضد سرمایه داری حرف می زدند، از نقد حزب لنینی سخن می راندند، اما صدر و ذیل انتقاداتشان در مشتی الفاظ مکتبی خلاصه می شد و در پراتیک کارزار طبقاتی درست همان راهی را می رفتند که شیفتگان یدک جنبش کارگری به قطار فرسوده جایگزینی شکلی از سرمایه داری با شکل دیگر می رفتند. نفس توافق آنان با دیگران بر سر ایجاد کمیته در ماوراء مبارزه جاری کارگران و خارج از دائره روابط توده های کارگر از همین واقعیت تلخ حکایت می کرد. فعالین این رویکرد در کمیته هماهنگی حتی در میان خود نیز فاقد حداقل مفصلبندی و مراودات واقعی ضد کار مزدی بودند. رابطه افراد بر اساس دخالت خلاق، آزاد، آگاه، برابر و پرتوان همه آحاد گرایش نبود، مجموع انسان هائی که تحت این لوا و در پروسه نقد رفرمیسم چپ و راست به هم پیوند خورده بودند، روابط خود را ظرف تحقق « ارجاع رشد آزاد همگان به رشد آزاد هر کس» نساخته بودند. آنان پس از حضور در کمیته، دخالتگران توانای سیر رویدادها نبودند، ولایت مآبی و تمرکز همه تصمیم گیری ها در وجود یک شخص اینجا نیز بیداد می کرد. فشار این ولایت مابی سبب می شد تا اولاً فعالین این رویکرد در درون همین نهاد به انزواء افتند و ثانیاً بر روی کل فعالین و افراد این رویکرد در خارج از کمیته خط کشیده شود!
کمیته هماهنگی بار تمامی این تناقضات را با خود حمل می کرد اما تا اینجا فقط بخش کمتر، هر چند پایه ای تر انبوه نارسائی ها را باز گفته ایم. کمیته با داشتن همین شاخص ها از همه سو آسیپ پذیر بود و از شش جهت در معرض وزش طوفان قرار داشت. موج تهاجم دولت اسلامی به سنگ بنای هر تلاش کارگران برای تدارک سازمان دادن خود مسلماً مهم بود. اما این خطر زمانی که کمیته هنوز هیچ نیروی مهمی برای دولت سرمایه داری به حساب نمی آمد، در مرحله دوم قرار می گرفت. عوامل واقعی انهدام را شاید بتوان به شرح زیر ردیف کرد.
الف ـ لشکرکشی گسترده ای که طیف رفرمیسم چپ و راست از درون و بیرون علیه رویکرد ضد کار مزدی و در همین راستا برای تصرف کمیته و در صورت عدم موفقیت، تخریب و شقه شقه کردن آن برنامه ریزی کردند. واقعیت این است که کمیته از این لحاظ به وضعیتی ویژه فرو غلطید. در تاریخ جنبش کارگری ایران هیچ گاه با چنین ائتلاف گسترده همه بخش های رفرمیسم برای متلاشی کردن یک اجتماع کارگری مواجه نبوده ایم. علت ماجرا را باید در همان خطوط اولیه اعلام موجودیت کمیته جستجو نمود. کمیته حداقل در ظاهر با نام نهادی برای سازمانیابی ضد سرمایه داری طبقه کارگر پدید می آید، چیزی که برای طیف رفرمیسم اسباب حداکثر وحشت بود. هر گروه و دار و دسته ای ظهور چنین پدیده ای را خطری علیه موجودیت، باورها و هستی سیاسی خود می دید. چپ غیرکارگری تاریخاً با این باور زیسته و زنده مانده است که باید نیروی برپائی حزب بالای سر کارگران و استقرار سوسیالیسم یا همان سرمایه داری دولتی حزب سالار باشد. برای این چپ هر نوع گفتگو در باره سازمانیابی ضد کار مزدی و با افق لغو کار مزدی توده های وسیع طبقه کارگر زلزله ای در ارکان حیات به حساب می آید و مقابله با آن در صدر همه وظائف و اولویت ها قرار می گیرد. علت اصلی لشکرکشی متحد طیف رفرمیسم چپ را در اینجا باید دید، اما این شبیخون سراسری برای کمیته هماهنگی حالت یک پدیده خارجی نداشت. اکثریت اعضاء کمیته نیز همان مشکل بالا را داشتند. کمیته از درون و بیرون زیر فشار رفرمیسم چپ قرار گرفت
ب ـ رویکرد ضد سرمایه داری درون کمیته نیز دچار التقاط بود، هیچ آلترناتیو شفاف عملی برای تعیین تکلیف پیش رو نداشت، زیر فشار التقاط و توهم و با دیدی ولایت مدارانه طیف رفرمیسم را جمع کرده بود و انتظار داشت که همه رفرمیست ها زیر شعاع رهبری ضد سرمایه داری به این رویکرد ایمان آرند!!! این وضع نه فقط هیچ رفرمیستی را ضد سرمایه داری نمی ساخت که جمعیت قابل توجهی از ضد سرمایه داری ها را هم به دلیل حدت مشاجرات جاری دچار یأس می کرد. کمااینکه چنین شد و عده ای کوشیدند تا خود را از صحنه کشمکش خارج سازند، مابقی نیز با انفعال منتظر ماندند تا رفرمیست ها سرنوشت کمیته را رقم زنند و تکلیف آنان را هم معین سازند.
ج ـ ساختار متشتت کمیته که قبلاً گفتیم و در اینجا فقط این را اضافه می کنیم که دامنه این تششت فقط به مشاجرات میان دو رویکرد ضد سرمایه داری در یک سوی و رفرمیسم چپ در سوی دیگر محدود نبود. طیف دوم تا زمانی واحد و متحد کار می کرد که علیه رویکرد نخست می جنگید. در غیر این صورت خود کانونی برای منازعات فرقه ای می شد. کمیته اگر زیر فشار تعارض دو رویکرد از هم نمی پاشید حتماً با ضربات کوبنده مشاجرات فرقه ای میان اجزاء طیف دوم از پای در می آمد.
د ـ اشتباهات، کژاندیشی ها و برخوردهای مصلحت اندیشانه فعالین لغو کار مزدی خارج از حصار کمیته نیز در جای خود قابل انتقاد جدی است. این عده به رغم سال ها مبارزه وسیع علیه رفرمیسم راست و چپ و هر نوع حزب سازی یا کمیته بازی بالای سر کارگران با مشاهده حضور رویکرد ضد سرمایه داری در فرایند تشکیل کمیته، لام تا کاف سکوت کردند!!! آنان هیچ نوع ارتباطی در هیچ سطحی با کمیته و روند تشکیل آن نداشتند اما در مقابل شالوده ریزی رفرمیستی و مغایر با مبانی ضد کار مزدی آن، می توانستند نقد کنند، در حالی که مهر سکوت بر لب زدند. استدلال افراد، بیشتر آن بود که شاید رویکرد ضد سرمایه داری در فرایند پراتیک، ریل کار را عوض کند، استدلالی که از بیخ و بن واهی و فاقد بنمایه ماتریالیستی ضد کار مزدی بود. دائره اشتباهات و خطاهای فعالین لغو کار مزدی خارج از کمیته به همین حد محدود نبود. آنان به رغم مشاهده جهتگیری ها و سیاست های نادرست فعالین ضد سرمایه داری کمیته، عملاً کل انتقادات را بر روی طیف مقابل یعنی رفرمیسم راست و چپ متمرکز ساختند. از تشریح و افشاء اشتباهات فعالین ضد سرمایه داری درون کمیته استنکاف نمودند و در موارد زیادی حتی بر لغزش های اساسی و مخرب آنان پرده انداختند. فعالین لغو کار مزدی همه این خطاهای اساسی را مرتکب شدند، اما حقایق زیادی را هم در سطحی محدود برای لایه نازکی از توده های کارگر روشن ساختند. آنان در خارج از مدار کار کمیته و کمیته پردازی و از ورای آنچه انعکاس می یافت، آناتومی آموزنده ای از موجودیت رفرمیسم چپ و راست و تاریخ میدان داری این جریانات را در اختیار کارگران قرار دادند. این کار توسط کسانی صورت گرفت که هیچ جای پای واقعی در فرایند پیدایش، زوال و انهدام کمیته نداشتند و از هیچ امکان عملی لازم برای تأثیرگذاری بر روند کار آن برخوردار نبودند. تلاش داشتند تا به هر کاری در جهت تقویت و تحکیم رویکرد ضد کار مزدی درون جنبش کارگری دست زنند، اما در رابطه با کمیته کاملاً بی نقش بودند. کار آنان در جای خود اهمیت داشت، به ویژه که فعالین کمیته در آناتومی رفرمیسم چپ و تشریح مبانی کار، تحلیل ها، افق ها، راهکارها و راهبردهای جنبش ضد کار مزدی کارگران نقشی ایفاء نمی کردند.
کمیته هماهنگی به همه دلائلی که گفتیم از نقطه پیدایش راه زوال خود را طی کرد و آنچه بعدها به صورت مجزا، زیر این نام یا کمیته کمک ابراز حیات نمود، صرفاً سرپوشی بر واقعیت فروپاشی این پروژه متناقض و فاقد توان ماندگاری بود. کمیته از هم پاشید و طیف رفرمیسم راست پس از انجام موفق رسالت، سالم به پایگاه های قبلی خود باز گشت!! از این روی ابراز وجود پدیده ای به نام کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری فقط یک فریب بود. این حکم در مورد بخش دیگر کمیته نیز به شکلی دیگر صدق می کرد. نام کمیته اینجا نیز پوششی بر کارنامه تاریک کار شش ساله، شکست های ناشی از آن و فرار از قبول واقعیت اشتباهات و شکست آفرینی ها بود.
۶. با عقیم ماندن برنامه تشکیل کمیته و ادامه فعالیت هایش کل میدان به دست رفرمیسم راست افتاد. طیف « توده ای» در خارج از دنیای کشمکش ها و جنگ و جدل ها و با فراغ بال کامل، سایه تمامی راهبردها، نقشه عمل ها، راهکارها و سیاست های خود را بر روند تلاش های جاری برای سازماندهی توده های کارگر به اندازه کافی سنگین ساخت. مشکل اما بسیار فراتر از این ها بود. کل احزاب، گروه ها، اتحادها، محافل، هیئت های سیال ۷ نفره و ۵ نفره، سندیکالیست های سابقاً حزبی و بی حزب شده و در یک کلام همه با هم، هر چه کردند و هر سنگی که برای کارگر و تشکل کارگری بر سینه زدند، دقیقاً همان چیزی بود که طیف توده ای نسخه پیچی می کرد. به جرأت و با قاطعیت تمام می توان گفت که حزب توده از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ تا امروز نتوانسته بود بسان این شش سال کل ابراز وجود سیاسی طیف وسیع چپ میلتانت ایران را در رابطه با مسائل کارگری در درون خود هضم و جذب کند. در این ۶ سال تمامی سندیکاسازی ها و هر آنچه زیر لوای سازمانیابی کارگران پیش رفت بدون کم و کاست موافق برنامه ها، ایده ها، سیاست ها و راه حل پردازی های طیف توده ای جامه عمل پوشید. همه احزاب و محافل و جریانات چپ با تمامی توان ممکن برای وصله پینه کردن و آویختن خود به همین سندیکاسازی های توده ایستی تلاش کردند و حتی سخت با هم به رقابت پرداختند. جالب اینجاست که هر محفل و جمع، محفل های دیگر را به نئوتوده ای بودن متهم می ساخت و در این میان واقعیت عریان آن بود که کل آن ها از ناخن پا تا موی سر در توده ایسم غرق شده بودند. شاید این هم از نتایج کار رویکرد لغو کار مزدی بود که تلاش برای فرود آوردن ضربه کاری بر آن، همه چپ، همه طیف عریض و طویل رفرمیسم را وا می داشت تا نقاب از چهره بردارند و درونمایه توده ایسم خود را در معرض نمایش همگان بگذارند. جنبش کارگری ایران باز هم ۶ سال، یک دوره شش ساله شرائط نسبتاً مناسب سازمانیابی ضد کار مزدی را از دست هشت. آنچه رخ داد این حقیقت ر فریاد زد که رویکرد ضد کار مزدی طبقه کارگر هنوز در پراتیک واقعی طبقاتی خود بسیار ضعیف است. فعالین این رویکرد باید دست به کار تلاش ها، مبارزات و ایثارگری های بسیار عظیم و گسترده باشند.
فعالین جنبش لغو کار مزدی
آبان ماه ۱۳۸۹