بورژوازی، از قله نشینان قدرت سیاسی تا اپوزیسون های رنگارنگ، از راست حمام خون سالار تا چپ طیف توده ای، اصولگرای فقاهتی یا اصلاح طلب ولایتی، سلطنت طلب یا جمهوری خواه، داخل کشوری یا خارجه نشین فراری، آزاد یا زندانی، دینی یا لائیک همه با هم، به طور یکصدا این سمفونی واحد را ساز کرده اند که گویا حل کل معضلات جامعه در گرو رفع معضل تحریم هاست!! مراد اینان از جامعه بسیار روشن است. شعور بورژوا در هر حال تبخیر تعفن سرمایه است و همه بورژواها با هر پرچم و رنگ و مسلک، چهارچوب هستی خود را داربست حیات کل انسان ها و انتظارات طبقه خود را آرزوهای همه بشریت می خوانند. بورژوازی در همین راستا با راه اندازی یک کمپین سراسری از درون بیت رهبری تا کاخ رئیس جمهوری و مجلس اسلامی، از بن سلول های اوین تا جام جم و تلویزیون بی بی سی در گوش توده های کارگر بانگ می زنند که گلستان شدن کلبه احزان در راهست!! « دولت تدبیر» سرمایه تحریم ها را لغو و نان را به سفره کارگران باز می گرداند!! بافتن این نوع رطب و یابس ها، نه فقط در این زمینه معین، که همه جا، در هر رابطه ای، کنشی، واکنشی، تحلیلی، تفسیری یا بیان نظریه و راهبردی، قبل از آنکه جلوه روتین فریبکاری بورژوازی باشد، جریان گریزناپذیر هستی اجتماعی اوست. نمایندگان فکری و سیاسی سرمایه داری نمی توانند چنین نباشند اما بحث فقط بر سر کارگرفریبی نیست. این طبقه به همان دلیل که در تار و پود هستی خود فریبکار است حتی خود را نیز فریب می دهد. موضوع بحث ما در اینجا نهادن انگشت بر هر دو وجه این فریبکاری ها و تکلیف طبقه کارگر در قبال کل این دروغها و باژگونه سازی هاست. از نکته نخست شروع کنیم. بیکاری ها، گرانی ها و غوطه خوردن ۵۰ میلیون نفوس توده های کارگر در باتلاق فقر، گرسنگی، اعتیاد و فحشاء، وجود سراسری زندانها، شکنجه گاهها و میادین تیر یا وقوع مکرر هولوکاست ها پدیده های همواره رایج سرمایه داری ایران از آغاز تا امروز، به ویژه و بسیار بیشتر از همیشه در طول حیات نفرت بار جمهوری اسلامی بوده است. هیچ سالی از ۳۵ سال حاکمیت سیاه این رژیم را نمی توان یافت که از فشار این مصیبت ها، جنایتها و سبعیت ها بر زندگی توده های کارگر کاسته شده باشد. شمار کارگران بیکار هر سال بیشتر شده است، آمار کودکان کار و خیابان هر سال رشد انفجاری داشته است و دیرزمانی است که از مرز ۳ میلیون گذشته است. دستمزدهای واقعی کارگران هر سال تنزل کرده است، کثرت ماههای تأخیر در پرداخت مزدها هر دوره از دوره قبل بیشتر گردیده است. طوفان فقر به طور مستمر بر سرعت و شدت و قدرت کوبندگی خود افزوده است. اجبار زنان کارگر به تن فروشی در زیر فشار گرسنگی فرزندان لحظه به لحظه وسیع تر و فاجعه بارتر شده است. دیو دهشت اعتیاد ساعت به ساعت انسان های انبوه تری را در کام خود بلعیده است. تعداد زندان ها به طور مستمر افزایش یافته است و شمار زندانیان فقط وقتی کمتر شده است که هفت هزار، هفت هزار اسیر هولوکاست ها و تسلیم جوخه های اعدام شده اند. یک سؤال اساسی این است که مگر این زنجیره سراسری وحشت، انسان ستیزی و درندگی مولود همزمان تحریم ها بوده است که قرار است رفع احتمالی تحریم ها فشار آن ها را زائل یا کم سازد؟!! شکی نیست که تحریم ها به گونه ای بارز بیکاری، گرسنگی، فقر، فلاکت، بی داروئی، بی آموزشی و همه مصائب دیگر زندگی کارگران را تشدید کرده است اما اولاً همه این بدبختی ها و سیه روزی ها در ابعاد عظیم دهشتناک از پیش وجود داشته است و ثانیاً شدت افزون تر آن ها توسط تحریم ها از مجرای وجود همان نظام و ساختاری صورت گرفته است که بانی و باعث همیشگی مصیبت های مذکور بوده است. کل این ها، تمامی این فقر و محرومیت و توحش و بشرستیزی ها در همه دوره ها توسط سرمایه داری بر کارگران تحمیل شده است و تحریم ها نیز با دست بورژوازی درنده جهانی وضع و از درون چرخه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران و برنامه ریزی سبعانه جمهوری اسلامی بر زندگی توده های کارگر سرشکن می گردد. یک نکته مهم دیگر را نیز همین جا اضافه کنیم. اینکه عمق و شدت و حدت تمامی اشکال این جنایت ها و فجایع هولناک انسانی در دوره های استیلای اصلاح طلبان همان وضعی را داشته است که در سایر دوره ها دارا بوده است. نه هشت سال تسلط دوم خردادی ها بر فرایند برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی و مدنی سرمایه داری کمترین تقلیلی در هیچ شکل سیه روزی های دامنگیر طبقه کارگر پدید آورد و نه استیلای چند ماهه تیم روحانی یا اشرار تشکیل دهنده قطب امید کل بورژوازی قرار است هیچ سر سوزنی کاهش در هیچ کدام آن ها پدید آرد. کارنامه ۴ ماه حاکمیت باند اخیر پیش روی همه کارگران باز است. فقر دهشتناک تر، گرسنگی فاجعه بارتر، بیکاری گسترده تر، اعدام های انبوه تر، بگیر و ببندهای خونبارتر، فشار سبعانه تر برای خفه کردن هر صدای اعتراض هر کارگر بیان تیتروار محتوای این کارنامه سراسر ننگ و ترفند است.
به سراغ نکته دوم رویم. گفتیم که بورژوازی فقط کارگران را فریب نمی دهد. به حکم هستی اجتماعی اش حتی خود را نیز فریب می دهد. نمایندگان فکری، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی، اقتصاددانان و کلاً ایدئولوگهای بورژوازی این کار را از سر بیسوادی و بی اطلاعی انجام نمی دهند. جهالت و سفاهت آنان صرفاً پرتوی از تناقضات قهری درون خیز سرمایه است. در همین راستا آنان در فرایند خودفریبی ها، راه زیان خود و آسیب پذیری چرخه ارزش افزائی سرمایه را گزینه خویش نمی سازند. بالعکس همه تلاششان آنست تا مارپیچ تناقضات نهادین این شیوه تولید را به سوی سود افزونتر سرمایه ها و فرسایش جنایتکارانه تر زندگی توده های کارگر پشت سر گذارند. دولت روحانی، کل جمهوری اسلامی و شمار کثیر اپوزیسون های حامی دولت روز بورژوازی به کارگران القاء می کنند که در طول مدتی کوتاه مجادلات دیرین را حل، تحریم ها را لغو و عوارض تحریم ها را از دامن معیشت طبقه کارگر پاک خواهند کرد. همه آنها به گاه گفتن این حرف بسیار خوب می دانند که دروغ می گویند. پیشینه تحریم های دولت امریکا علیه جمهوری اسلامی به سال اول بعد از قیام بهمن ۵۷ برمی گردد. بسیاری از این تحریمها با توجه به مناقشات روز، بر پایه مناسبت یا مناسبت هائی خاص اعمال شده اند اما در سال های بعد به رغم از میان رفتن مناسبت معین برقراری تحریم هیچ اقدامی از سوی بورژوازی امریکا در راستای حذف آن صورت نگرفته است.
نخستین بایکوت اقتصادی امریکا به دنبال وقوع حادثه اشغال سفارت و مسأله گروگانگیری ها رخ داد. دولت کارتر در واکنش به آنچه پیش آمد، قرارداد فروش صدها میلیون دلار تجهیزات نظامی منعقد شده در زمان رژیم سابق را فاقد اعتبار اعلام کرد. همزمان ۱۲ میلیارد دلار اضافه ارزش های حاصل استثمار طبقه کارگر ایران را که تحت نام دارائی دولت بورژوازی ایران در اختیار بانک های امریکا قرار داشت مصادره نمود. سوای این ها، کلیه مبادلات تجاری میان ایران و امریکا متوقف گردید. تحریم های روز ایالات متحده همکاری و همراهی ژاپن و برخی ممالک اروپائی را به دنبال آورد. هر کدام این کشورها به نوبه خود بایکوت های اقتصادی معینی علیه جمهوری اسلامی اعمال نمودند. گروگانهای امریکائی در سال بعد بر اساس قرارداد نانوشته ای میان دولت اسلامی و حزب جمهوریخواه امریکا آزاد شدند و به خانه های خود باز گشتند اما کل تحریم ها، الغاء قراردادها، قطع مبادلات اقتصادی و مصادره دارائی ها تا جائی که به بورژوازی امریکا مربوط می شود، تا همین لحظه حاضر به قوت خود باقی هستند.
دور بعدی تحریم های امریکا علیه ایران در سال ۱۹۸۴، در زمان ریاست جمهوری ریگان و متعاقب انفجار مرکز مهم نظامی آن کشور در لبنان اعلام شد. حادثه ای که با وقوع آن بیش از ۲۴۰ نظامی امریکائی به قتل رسید. مستمسک تصویب و اجرای تحریم ها را شرکت جمهوری اسلامی در حادثه انفجار تشکیل می داد. در طول سال های بعد، نه فقط در یک نوبت که چندین بار، قراردادهای محرمانه بسیار مهمی میان سران جمهوری اسلامی، محافل امنیتی و سیاسی دولت ریگان و در مواردی با مشارکت مؤثر دولت درنده اسرائیل منعقد گردید. قرارداد جنایتکارانه فضاحت آمیز و بسیار رسوای موسوم به « ایران کنترا» یا « ایران گیت» فقط یکی از آنها بود. یک بند از مفاد همین قرارداد شنیع پرفضاحت را وساطت تیم رفسنجانی و روحانی برای آزاد سازی گروگان های امریکائی از اسارت حزب الله لبنان تعیین می کرد. همه این داد و ستدها، نزدیک شدن ها و مذاکرات راهگشای رفع اختلافات صورت گرفت اما تحریم ها نه فقط هیچ کمتر نشدند که به طور مستمر رو به افزایش رفتند. سیر افزایش تحریمها در تمامی طول این ۳۵ سال بدون انقطاع ادامه داشته است و گام به گام سهمگین تر و ویرانسازتر گردیده است. پیش کشیدن مسأله «هسته ای» آخرین دستاویز دولت امریکا برای تداوم، تشدید و همه جا گیر ساختن آن ها بوده است. در بطن و متن و موازات این روند چندین بار همراهی ها و همپیوندی های تنگاتنگ و تعیین کننده ای میان دو دولت درنده جامه عمل پوشیده است اما این همکاری ها و همپوئی ها هیچ تأثیری بر پویه تشدید تحریم ها بر جای نگذاشته است.
کل رویدادهای بالا حدیث گویای این حقیقت است که بورژوازی ایران وقتی رفع تمامی تحریم های اقتصادی را به مجرد حل و فصل مناقشات هسته ای جمهوری اسلامی با دولت امریکا پیوند می زند، یا حتی زمانی که نفس برقراری ارتباط متعارف دیپلوماتیک میان دو دولت را کلید خروج دولت سرمایه داری ایران از زیر بار تحریمها و مشکلات بین المللی دیگر می بیند، نه فقط طبقه کارگر را که خود را هم فریب می دهد. خودفریبی خاصی که بالاتر گفتیم. از سنخ آنچه ذاتی بورژوازی است و هیچ ربط خاصی به بی سوادی و فقدان اطلاع ندارد. معضل رابطه میان رژیم ایران و بورژوازی امریکا به طور قطع مسأله هسته ای نیست، داشتن و نداشتن مناسبات دیپلوماتیک نیز نیست، شعار توخالی و بسیار فریبکارانه نابودی اسرائیل هم نمی باشد، های و هوی مرگ بر امریکا هم نیست. به آتش کشیدن پرچم این کشور نیز نمی باشد. نفس هژمونی طلبی رژیم در منطقه خلیج نیز نقش چندانی در آن بازی نمی کند. از منظر بورژوازی امریکا، جمهوری اسلامی از پاره ای جهات مطلوب ترین، حتی ایدآل ترین رژیم است. هولوکاست آفرینی های مداوم این رژیم علیه جنبش کارگری عالی ترین مدال امتیاز در محاسبات امریکاست. موقعیتش در خاورمیانه نیز می تواند در بسیاری جاها برای حاکمان امریکا کارساز باشد، شمار کثیر اعدامهایش، زن کشی ها و کودک ستیزی هایش، قصاص و سنگسار و سبعیت های قرون وسطائی اش همه و همه می توانند ملاک های بسیار معتبر مطلوبیت باشند. دولت امریکا در هیچ یک از این زمینه ها هیچ مشکلی با جمهوری اسلامی ندارد. معضل واقعی چیز دیگری است. سرمایه داری امپریالیستی ایالات متحده قطب مسلط سرمایه جهانی است. بورژوازی امریکا بر همین اساس خواستار ایفای عظیم ترین نقش در برنامه ریزی، سازماندهی و اعمال نظم اقتصادی، سیاسی و بین المللی سرمایه داری بر کل طبقه کارگر جهانی است. امریکا دیری است که این موقعیت را داراست و برای صیانت آن تاریخاً به هر سبعیتی، آفرینش هر نوع هولوکاستی و راه اندازی هر سناریوی وحشت و دهشتی در هر گوشه دنیا دست یازیده است. کودتا پشت سر کودتا سازمان داده است. رژیم ها را ساقط و اختاپوسی ترین دستگاههای دیکتاتوری و توحش را مستقر و تحمیل کرده است. هولناک ترین جنگ ها را آغاز و میلیونها میلیون انسان را در میان شعله های آن ها خاکستر ساخته است. بورژوازی امریکا این نقش و موقعیت را به ویژه به دنبال فروپاشی اردوگاه شوروی سابق تقویت کرده است و برای تداوم این تقویت باز هم سلسله ای طولانی از دژخیمانه ترین هولوکاست ها و جنگ ها و توطئه ها و بربریت ها راه انداخته است. صیانت و تحکیم این موقعیت نیاز بازتولید مداوم تسلط سرمایه داری امریکا در برنامه ریزی و اعمال نظم سرمایه جهانی و سهم هر چه افزون تر سرمایه اجتماعی این کشور در اضافه ارزش های تولید شده توسط توده های کارگر دنیاست. درست در همین راستاست که هیچ خللی در هیچ کجای این سیادت و سهم بری، برای سکانداران سفینه قدرت سرمایه داری امپریالیستی ایالات متحده به سادگی قابل تحمل نیست. دولت امریکا با هر عنصر نامطیع این سیادت و سرکردگی سر کشمکش دارد. اینکه نیروی مخل استیلایش یک جنبش نیرومند سوسیالیستی سرمایه ستیز باشد یا یک رژیم درنده حمام خون سالار از نوع جمهوری اسلامی یا دولت قذافی در لیبی، حکومت اسد در سوریه به طور قطع برایش تفاوت بنیادی دارد، اما مهم این است که حاضر به تحمل هیچ کدام آن ها تحت هیچ نام و عنوانی نمی باشد. ریشه مناقشات میان دولت هار اسلامی ایران با دولت درنده بورژوازی امریکا در همین جا قرار دارد. این مجادلات بر خلاف تصورات رایج پایه ایدئولوژیک ندارد. معضل میان آنها باورهای مکتبی و اعتقادی نیست. ایدئولوژی و باور و منش و مسلک، همه و همه برای بورژوازی سود و قدرت سیاسی و اجتماعی و دیپلوماتیک و بین المللی مدافع بیشترین سهم سودها می باشد. دعوی چالش موقعیت مسلط امریکا در تنسیق نظم بازتولید سرمایه جهانی از جمله مؤلفه ها و شروط لازم فرایند استقرارجمهوری اسلامی بود. ارتجاع بورژوازی طراح و معمار رژیم به دلائلی که در جاهای دیگر تشریح کرده ایم، بدون آویختن به امریکاستیزی نمی توانست بر اریکه قدرت سیاسی مستقر گردد و چرخه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی ایران را در تملک خود گیرد. جنبش سراسری نیمه دوم دهه ۵۰ خورشیدی موج انفجار توده های کارگر و زحمتکش علیه دنیای استثمار، بیحقوقی ها و مصیبت های منبعث از وجود سرمایه داری ایران، سرمایه جهانی، رژیم شاه به عنوان دولت بورژوازی و امپریالیست های امریکائی به مثابه قطب مسلط قدرت سرمایه جهانی در ایران بود. ارتجاع بورژوازی معمار جمهوری اسلامی برای سوار شدن بر موج این جنبش هیچ چاره ای نداشت جز اینکه لباس امریکاستیزی تن کند و زیر بیرق مبارزه با امریکا دست به عوامفریبی زند. این تنها راهبرد کارساز این بخش از بورژوازی برای خلع سلاح جنبش توده ای و به ویژه قلع و قمع نیروهای چپ بود.
جمهوری اسلامی با توسل به این راهبرد و اتخاذ تمامی شیوه های اختاپوسی فریبکاری ماشین دولتی سرمایه را تصرف کرد. اما مشکل وی به همین جا ختم نمی شد. رژیم از هیچ استخوانبندی و ظرفیت بالفعل برای استمرار حاکمیت خود و برنامه ریزی نظم تولیدی و سیاسی و اجتماعی سرمایه داری برخوردار نبود. دولت نوپای دینی بورژوازی زیر فشار موج سرکش طغیان نارضائی ها این شانس را نداشت که در چهارچوب یک دیکتاتوری بوروکراتیک متعارف سرمایه پایه های قدرت خود را مستقر سازد. سازماندهی وسیع فاشیستی توده چندین میلیونی لومپن پرولتاریای فرومانده و مسخ جامعه تنها راه بقایش بود. این سازماندهی یا ایجاد چنین استخوانبندی اجتماعی به پیش کشیدن شعارهائی نیاز داشت که جنبش منتهی به قیام بهمن آنها را فریاد می زد و درست همین جا بود که راه حل تداوم امریکاستیزی نوشداروی حیات جمهوری اسلامی می شد. ضرورت کشتار و نابودسازی سراسری سازمان های چپ نیز اهمیت موضوع را دو چندان می کرد. رژیم برای ماندگاری خود باید راه سازماندهی بسیار وسیع فاشیستی لومپن پرولتاریا را نه فقط در داخل که در سطح منطقه و در صورت امکان سراسر جهان پیش می گرفت و در این گذر باید با قدرت تمام بر طبل ستیز با امریکا می کوبید. امریکاستیزی به همان اندازه نیاز استقرار و بقای دولت اسلامی می گردید که روی نهادن به قصاص و سنگسار و زن کشی و هولوکاست های گسترده متوالی، احتیاج مبرم تأمین این هدف و سرکوب مدام هر جنب و جوش طبقه کارگر ایران بود.
جمهوری اسلامی در پاسخ به این نیاز در سطح بین المللی کارهای زیادی انجام داد. سازماندهی حزب الله لبنان به عنوان بازوی مسلح رژیم در منطقه، رواج یهودی ستیزی و ابراز خصومت با اسرائیل، شقه شقه کردن جنبش فلسطین و باز نمودن جای پائی برای خود در میان فلسطینی ها، ایجاد گروههائی مانند، نیروی قدس، برنامه ریزی وسیع برای جلب همبستگی اپوزیسونهای روز عراق در زمان حکومت صدام، سرمایه گذاری وسیع برای افزایش قدرت تأثیرگذاری حزب الدعوه، مجلس اعلای انقلاب اسلامی و گسیل تا سرحد امکان این نیروها به درون مرزهای آن کشور، توسعه هر چه بیشتر دامنه نفوذ خود در عراق پس از سرنگونی رژیم صدام، حمایت همه جانبه مالی و سیاسی از برخی گروههای مجاهدین افغان در زمان جنگ این گروهها با ارتش شوروی سابق و پیوند زدن آن ها به حلقه اقتدار منطقه ای خویش، تحکیم مناسبات دوستانه با دولت سوریه، تلاش دامنگستر برای سازماندهی اپوزیسونهای سیاسی و دینی کشورهای خاورمیانه، افریقا و آسیا از بحرین و یمن و امارات و عربستان سعودی گرفته تا سودان و مراکش و نیجریه و اندونزی و مالزی یا هر کجای دیگر، اعزام و پرورش و استقرار تیم های ترور در سراسر اروپا و همه مناطق کره زمین، سعی در تحکیم روابط خود با روسیه و چین و جمهوری های آسیائی شوروی سابق. برقراری مناسبات بسیار فعال اقتصادی و سیاسی با تمامی جوامع امریکای لاتین که به لحاظ بلوک بندیهای بین المللی در طیف مخالف امریکا به حساب می آمدند و بسیاری کارهای دیگر از جمله این کوشش ها و دسیسه ها و برنامه ریزی ها بود. جمهوری اسلامی در همین راستا و به کمک همین روابط و فعالیت ها این امکان را یافت که کم یا بیش موجودیت خود را به عنوان یک نیروی اثرگذار مخل برخی محاسبات استراتژیک امریکا در منطقه خاورمیانه مطرح سازد و از همین طریق وارد چرخه باج خواهی ها و داد و ستدهای مختلف شود.
در سال های بعد از پایان جنگ ایران و عراق، به دنبال یک دهه تمام قلع و قمع جنبش کارگری، زمینگیرساختن و نفی بلد قهری همه فعالین این جنبش، حمام خون سراسری تمامی نیروهای چپ، هولوکاست طوفان آمیز سال ۶۷ و تحکیم پایه های حاکمیت رژیم در یک سوی و فروپاشی بیش و بیشتر شیرازه اقتصاد سرمایه داری در سوی دیگر، قله نشینان قدرت سرمایه مرکب از تیم رفسنجانی و روحانی و سپس اصلاح طلبان حکومتی اوضاع را از همه لحاظ نیازمند تغییر ریل سیاست خارجی، دوراندازی رویکرد امریکاستیزی و چرخیدن بر ریل روابط حسنه با بورژوازی ایالات متحده یافتند. آنها با جلب توافق خمینی دست به کار تحقق این چرخش گردیدند اما بسیار زود دریافتند که برای موفقیت در این کار راه دور و درازی در پیش دارند. چرخه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران در فاصله سال ۵۷ تا زمان مورد گفتگو، به لحاظ پیچ و خم پروسه سامان پذیری خود در بازار جهانی سرمایه داری دستخوش تغییرات قابل توجهی شده بود. بازارهای جدیدی جای بازارهای سابق ایفای نقش می کردند و در بند بند حیات این چرخه رل بسیار تعیین کننده بازی می نمودند. این تغییرات راه دستیابی بخش وسیعی از طبقه سرمایه دار ایران، به ویژه سرمایه داران دولتی، سپاه پاسداران، بیت رهبری، صاحبان تراست های پرشمار صنعتی و مالی از نوع بنیاد مستضعفان، بنیاد شهید، بنیاد مسکن و هزاران بنگاه و بنیاد دیگر، به اقیانوس پرخروش اضافه ارزش های نجومی حاصل استثمار توده های کارگر ایران و جهان را در مسیری سوای مسیر همجوشی با بورژوازی امریکا تقریر می کرد. این تناقض فاحشی بود که در طول ده سال به تدریج اما به اندازه کافی رشد کرده و به سادگی اسیر تیغ جراحی نمی گردید. جمهوری اسلامی زیر فشار این تناقض نمی توانست مشکل مناقشات خود با امریکا را به گونه ای آسان حل و فصل کند و تا همین لحظه حاضر نیز به رغم نیاز موحش به گشایش مجادلات قادر به رفع آن نیست. اینکه سرنوشت این تناقض چه خواهد شد موضوعی است که پاسخ آن برای هیچ کس، هیچ نیروئی یا حتی هیچ بخش دولت اسلامی اصلاً آسان نیست.
یک چیز بسیار روشن است. آن قدر روشن که همگان می دانند. اینکه آمادگی روز جمهوری اسلامی برای باختن نرد عشق با دولت امریکا نه از سر تغییرات استخواندار مبتنی بر توافق رضایت آمیز نیروها و نهادهای اصلی قدرت سیاسی و اقتصادی بورژوازی است بلکه بسیار رک و عریان زیر فشار خرد کننده تحریم ها به عنوان یک مانع اساسی چالش بحران دیرپای اقتصادی انجام می گیرد. بخش هائی از بورژوازی امریکا و غالب دولت های اروپائی حتی از همین نوع عقب نشینی دولت اسلامی استقبال می کنند اما این استفبال در روایت کاخ سفید و سکانداران کشتی حیات سرمایه داری ایالات متحده معنای بسیار صریحی دارد. معنائی که گسترده ترین طیف اپوزیسون های ارتجاعی بورژوائی درون و بیرون و حاشیه قدرت سیاسی ایران آن را با توده متراکم توهمات و خودفریبی های ذاتی طبقاتی خود مخلوط می کنند. حرف دولتمردان امریکائی در مسالمت جویانه ترین تعبیر این است که پس نشینی جمهوری اسلامی آغازی فرخنده است اما طول و عرض و ارتفاع و نقطه نقطه این پسگرد توسط امریکا و متحدانش تعیین خواهد شد. این البته سقف انتظار بورژوازی امریکاست و لاجرم دولت اسلامی می کوشد تا از طریق به کارگیری همه اهرم ها و توانائیهایش این سقف را هر چه بیشتر پائین راند. آیا رژیم چنین اهرم هائی در اختیار دارد. پاسخ مسلماً منفی نیست. موقعیت فرسوده امریکا در خاورمیانه، عوارض شکست جنگ های جنایتکارانه امریکا در عراق و افغانستان، مسأله سوریه، وضع روز دو کشور عراق و افغانستان و مشکلات پیچیده دامنگیر بورژوازی امریکا در این رابطه، بحران اقتصادی روز دنیای سرمایه داری و به طور خاص امریکا و حوزه یورو، همگی موضوعاتی هستند که کفه توان امریکا برای تحمیل سقف انتظاراتش را سبک و در عوض کفه فشار جمهوری اسلامی برای کاستن از ارتفاع سقف را سنگین می سازند.
عوامل بالا را در کنار هم قرار دهیم. کارنامه دولت های مختلف امریکا در زمینه وضع تحریم ها به دنبال اقدامات معین دولت اسلامی و سماجت مستمر آن ها در تداوم یا حتی افزایش این تحریمها پس از سازش ها و عقب نشینی های رژیم، تضاد منافع عمیق اقتصادی عظیم ترین بخش بورژوازی مسلط بر همه اهرم های کلیدی اقتصاد و قدرت سیاسی جمهوری اسلامی در حوزه رویکرد صلح آمیز و نزدیکی با امریکا، تمکین بسیار اضطراری و مصلحتی و تاکتیکی این بخش از طبقه سرمایه دار ایران به مذاکرات صلح آمیز با غرب و تدارک گسترده همزمان آنها برای کنترل وسیع این مذاکرات، وقوف کامل بورژوازی ایالات متحده به مسأله اضطراری بودن و جنبه تاکتیکی داشتن عقب نشینی روز رژیم ایران، عزم جزم دولت امریکا برای تحمیل بیشترین پسگردها علیه جمهوری اسلامی، اراده مصمم سران رژیم ایران برای تحمل حداقل پس نشینی ها و سایر فاکتورهای مشابه را همه و همه یکجا جمع کنیم و نتیجه حاصل را مورد کنکاش قرار دهیم. خوشبینانه ترین استنتاج معقول می تواند این باشد که جاده آشتی و همراهی بیش از حد سنگلاخی است و بر همین اساس جار و جنجال های همه جا پهن اپوزیسون های جوراجور اصلاح طلب و طیف توده ای و جمهوریخواه و سلطنت طلب و همکیشان دیگر آنها پیرامون به ثمر نشستن عاجل مذاکرات رفع تحریمها بیش از حد توهم آمیز و خودفریبانه است. یک چیز را نباید از یاد برد. جزء، جزء طبقه سرمایه دار جهانی برای دفاع از فرایند حیات و بازتولید سرمایه اجتماعی کشورها و برای تحمیل هر شکل سیه روزی بر توده های کارگر آماده انجام هر کاری، راه انداختن هر جنگی، تن دادن به هر سازش و صلحی، آتش کشیدن هر بخش یا تمام دنیا هستند. در این هیچ تردیدی نیست و بر همین اساس مناقشات موجود میان دولت های ایران و امریکا نیز می تواند جای خود را به مناسباتی کاملاً آشتی جویانه و مبتنی بر همزیستی بسپارد. آنچه در اینجا مورد تأکید است انبوه تناقضات پیچیده سر راه این تحول و تغییر است.
اگر این داده ها و برداشت ها را درست پنداریم باید قبول کنیم که بیشترین بخش هیاهوهای روز بورژوازی کارگرفریبی در یک سوی و خودفریبی سرشتی طبقاتی در سوی دیگر است. مسأله فقط این نیست که دولت روحانی هیچ برنامه ای برای هیچ میزان گشایش در فضای سیاسی روز جامعه ندارد، بحث تنها این نیست که شمار زندانیان به جای کاهش هر روز افزونتر، اعدام ها پرشمارتر، سرکوب و خفقان و کشتارهای جمعی هر چه بیشتر خواهد گردید. سخن سوای همه این ها بر سر این نیز هست که خواب و خیال های طلائی بورژوازی برای درو دلخواه حاصل مذاکرات با امریکا و غرب و نوشدارو شدن این محصول در کار رهائی سرمایه داری ایران از ورطه سهمگین بحران نیز به سادگی تعبیر نخواهد گردید.
اینها همه واقعیت های جدی سیر رویدادهای روز هستند اما مسأله اصلی تا جائی که به طبقه کارگر ایران بر می گردد نه این که موضوع دیگری است. بیائیم و این سخن کاملاً واهی را معنادار انگاریم. قبول کنیم که « تصور محال، محال نیست» و کل مناقشات ۳۵ ساله دولت اسلامی بورژوازی ایران با امریکا در عرض فقط چند ساعت با گرم ترین وحدتها و همگرائی ها جایگزین می گردد!! فرض کنیم که متعاقب این جایگزینی، تمامی تحریم ها، تهدیدها، خصومت ها و هر چه تا حال بوده است با سرعت سیر نور راهی بایگانی تاریخ شود. سؤال اساسی این است که تأثیر این جا به جائی ها بر روی زندگی و شرائط کار و دنیای مشکلات معیشتی و اجتماعی توده های کارگر چه خواهد بود؟؟
کاربرد واژه سفاهت در این پاسخ با هدف هتاکی و توهین صورت نمی گیرد. باید صریح و بی پرده سخن گفت. سفاهت وصف ناپذیری است اگر کارگری تصور کند که تغییر مناسبات موجود میان دولت بورژوازی ایران و کشورهای غربی و در رأس آنها امریکا، می تواند موجب کمترین بهبودی در شرائط کار و زندگی و استثمار و پیکار وی گردد. آنچه در این گذر رخ خواهد داد رویه معکوس این تصورات و توهم پراکنی هاست. این موضوع نیازمند هیچ بررسی موشکافانه خاصی نیست. معنای زمینی تحقق رؤیای بورژوازی در حوزه آثار ناشی از بهبود رابطه با امریکا این است که دوران بازسازی پرشتاب اقتصاد بحران زده سرمایه داری ایران آغاز شود. همه راهها به اینجا ختم می گردد و در همین جاست که عوارض حل مناقشات بر زندگی کارگران هم روشن می شود. کل مذاکرات، عقب نشینی ها، امتیاز دادن ها و امتیاز گرفتن ها برای رسیدن به این نقطه است و این درست همان نقطه شروع دور تازه ای از سلاخی معیشت، تنزل موحش دستمزدهای واقعی، بیکارسازی های باز هم انبوه تر و در یک کلام تشدید و توسعه و تعمیق هر چه فزاینده تر مصائب و سیه روزی های طبقه کارگر است. بازسازی اقتصاد سرمایه داری نیازمند اجرای فاز تازه ای از کلیه سیاست های جنایتکارانه تعدیل ساختاری صندوق بین المللی پول در دوره های ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی و احمدی نژاد علیه کارگران است. بازسازی پیش روی دولت بورژوازی و طبقه سرمایه دار ایران فراهم سازی شرائط سودآوری حداکثر برای سرمایه های داخلی و خارجی از طریق به اوج بردن فشار استثمار توده های کارگر و قتل عام حداقل معیشتی آنهاست. سفاهت محض است اگر کارگران در انتظار مشاهده بهبود زندگی خویش از طریق برقراری روابط حسنه میان دولت های درنده بورژوازی ایران و امریکا باشند. اگر بناست توده های کارگر شاهد هر میزان کاهش وخامت وضع معیشت و کاستن از فشار فقر و بدبختی های خود باشند هیچ چاره ای ندارند جز آنکه حصول این انتظار را از طریق دمیدن در صور مبارزات جاری خود علیه سرمایه داری دنبال نمایند. دل بستن به عواقب جنگ و آشتی میان سرمایه داران یا دولت های سرمایه داری، انتظار روز بهی از میدانداری این یا آن بخش بورژوازی، چشمداشت کاهش فشار استثمار از طریق توسل به مبارزات قانونی و رفرم جوئی سندیکائی، توهم به نتایج حاصل از جنگ و ستیزهای سرنگونی طلبانه توخالی فراطبقاتی موضوعاتی هستند که در تمامی طول قرن بیستم به اندازه کافی در نقطه نقطه دنیا تجربه شده اند و محصول مستقیم همه این تجارب به خاک سیاه نشستن جنبش کارگری، یکه تازی بسیار سبعانه بی مهار نظام سرمایه داری و غرق شدن هر چه ژرف تر ۵ میلیارد نفوس جمعیتی طبقه کارگر بین المللی در باتلاق فقر، فروماندگی، حقارت، گرسنگی، زبونی و مذلت بوده است. واقعیت ها بسیار عریانند. کارگران بدون سازماندهی سراسری و آگاه قدرت پیکار طبقاتی خود علیه سرمایه داری، بدون این سازمانیابی درون خیز شورائی با جهتگیری نابودی مناسبات بشرستیز بردگی مزدی قادر به گشایش هیچ گرهی از کلاف مرگبار سیه روزی های دامنگیر خود نخواهند شد. این کار به طور قطعی شدنی، این راه مسلماً رفتنی و این هدف بدون شک دست یافتنی است. باید با درایت طبقاتی لازم دست در دست هم نهاد و راه افتاد.
فعالین جنبش لغو کار مزدی
نوامبر ۲۰۱۳