سرکوب، کشتار و وحشت آفرینی جزء پیوسته تلاش دولت اسلامی سرمایه داری ایران برای بقای خود در تمامی دوران حاکمیت سیاهش بوده است.
با همه اینها طول و عرض لشکرکشی ها، حمام خون ها و وحشت سالاری های رژیم به طور معمول منحنی شدت و ضعف احساس خطرش در مقابل موج اعتراض توده های کارگر را نیز منعکس کرده است. آنچه امروز در جامعه ایران جاری است فاز باز هم تازه ای از تحمیل موحش تر گرسنگی، فقر، آوارگی، بی داروئی و مرگ و میر ناشی از همه این مصیبت ها بر پنجاه میلیون نفوس جمعیتی طبقه کارگر است. دستمزدهای واقعی زیر فشار افزایش قیمت ها از نصف پائین تر رفته است. شمشیر قحطی و فلاکت همه جا بر سر توده های کارگر می چرخد. یافتن کار برای جوانان خانواده های کارگری به آرزوی دست نیافتنی تبدیل گردیده است. امید به تأمین نازل ترین امکانات معیشتی در زندگی کارگران افول کرده است. تمامی اعتراضات و فریادها علیه این وضعیت سرکوب شده است. فضای روز جامعه چنین است و این فضا قهراً آبستن طغیان خشم و موج انفجار توده های عاصی کارگر است. رسم و روال دولت سرمایه داری همواره این بوده است که بر فراز چنین اوضاعی بر وسعت دستگیری ها بیفزاید، دامنه کشتارها را توسعه دهد، سلاح رعب و هراس و وحشت را بیش از پیش صیقلی دهد و به هر سبعیت و ددمنشی دیگر برای جلوگیری از وقوع آتشفشان اعتراضات کارگری توسل جوید. آنچه این روزها دستور کار دولت اسلامی سرمایه داری است نیز همین است. اعدام انسانها در ملأ عام، به عنوان یکی از فجیع ترین و بربرمنشانه ترین شکل درنده خوئی دینی سرمایه در ایران ابعاد تازه ای یافته است. گشت های ثارالله و زینب و کلثوم و امر و نهی در سطحی بسیار گسترده تر و توحشی بسیار بی عنان تر از چند ماه قبل به جان زنان و دختران افتاده اند. یورش سبعانه به خانه ها و دستگیری افراد بیشتر از پیش شده است. فشار بر زندانیان مضاعف گردیده است و همه اشکال دیگر تعرض و تهاجم رژیم به زندگی روزمره انسان ها عمیق تر، شدیدتر و فاجعه بارتر شده است. یک چیز بسیار روشن است. نازل ترین میزان شعور انسانی هم البته اگر این شعور از آن بورژوازی نباشد بسیار خوب تشخیص می دهد که معضل دولت اسلامی سرمایه نه عریضه نگاری این یا آن « اصلاح طلب» زندانی، نه شرب خمر این یا آن جوان، نه تار موی پیدای این یا آن زن، حتی نه جمع شدن چند کارگر سندیکالیست در گوشه خانه ای در این یا آن شهر که مسأله بسیار اساسی و حیاتی دیگری است. رژیم آستانه انفجار قهر توده های به جان رسیده از شدت استثمار و سیه روزی های ناشی از وجود و حاکمیت سرمایه داری را به چشم می بیند و راه مقابله با آن را دستیازی به همین درندگی ها و کشتارها می داند. آتش کشیدن کارگران افغان در شهر یزد جزء کاملاً پیوسته و اندرونی همین وحشت آفرینی بورژوازی با هدف مقابله با موج طغیان اعتراضات کارگری است. در اینجا نیز مثل روز روشن است که پشت ماجرا، نه جرم و جنایت فلان مهاجر افغانی که توطئه آرایش میدان برای یکه تازی و آتش افروزی فاشیستی عمله و اکره سرکوب سرمایه و از این طریق توسعه افزون تر ابعاد رعب و وحشت در فضای زندگی و کار و تنفس توده های کارگر خوابیده است. تا جائی که به کارگران مهاجر افغان مربوط می شود دلیل دیگری نیز برای تشدید قلع و قمع آنان توسط دولت هار اسلامی وجود دارد. سرمایه داری ایران غرق در گرداب هلاکت بار بحران اقتصادی به نیروی کار این کارگران نیازمند نیست و اساس بودن و زیستن و به ویژه ماندن آن ها در ایران را مخل مصالح سرمایه می بیند. بعلاوه سایه سیاه قحط و غلای ناشی از فشار تحریم ها و وجود سرمایه داری نیز از همه سو بر سر کل توده های کارگر سنگینی می کند. رژیم با توجه به این هر دو عامل، اخراج سراسری کارگران افغانی را حلقه دیگری از زنجیره تدارک مقابله با طغیان موج اعتراض وسیع توده های کارگر می بیند و در همین راستا وارد ساختن فشار هر چه سهمگین تر بر آنان را دستور کار خود می سازد.
سلاخی کارگران افغان و اعمال نارواترین جنایت ها علیه این فرومانده ترین و ضعیف ترین قشر بردگان مزدی همیشه جزئی از ساز و کار تهاجم هار طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری ایران علیه طبقه کارگر بوده است. کارگران افغانی در ایران در همه دوره ها و در تمامی شرائط، تازیانه های سهمگین نفرین شدگی و داغ لعنت خوردگی را مزید بر فشار کشنده استثمار و محرومیت و سیه روزی همه نوعی دامنگیر کل همزنجیرانشان بر گرده خود تحمل کرده اند. بخش عظیمی از سرمایه طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری ایران را کارگران افغان تولید نموده اند و آنان این کوهسار بلند سرمایه را در مرگبارترین و بشرستیزانه ترین شرائط استثمار، تولید و نصیب صاحبان سرمایه ساخته اند. دو شیفت کار شاق در میان شعله های آتش کوره های آجرپزی، در کنار دیوارهای در حال ریزش ساختمان ها، بر پلکان آخرین داربست ها و نردبان های لغزان و محکوم به سقوط آسمانخراش ها، در عمق معادن ویران و در شرف آوار و در هر کجا که سرمایه دست به کار وحشیانه ترین شکل سلاخی نیروی کار بوده است جبر زندگی این توده وسیع برده مزدی افغانی را تعیین می کرده است. این، اما نه همه مشکل که فقط پیش پرده مشکلات کارگر افغانی را تشکیل می داده است. محرومیت کودک خردسالش از درس و مشق و تحصیل، ممنوعیت کارگر افغانی از ورود به بیمارستان، پارک، محله، ایستادن در صف نانوائی و خرید ارزاق، اجاره خانه و هر چه که نیاز قهری و اولیه هر انسانی است پرده دیگر این سناریوی شوم و وحشت و دهشت سرمایه علیه آنان را پر می کرده است. دامنه بشرستیزی و سبعیت آفرینی و هولوکاست سازی سرمایه به طور قطع نامحدود است اما طبقه سرمایه دار و دولت اسلامی سرمایه ایران همه اشکال درندگی کشف شده این نظام را علیه کارگران افغان به کار گرفته اند.
ابعاد فاجعه اما جانکاه تر است و به همین جا ختم نمی شود. تأسف بارتر از همه چیز این است که طبقه کارگر ایران نیز تا جائی که به دفاع از همزنجیران افغانی خود مربوط می شود نه فقط هیچ کارنامه روشنی ندارد که طومار کارکردش بسیار غم انگیز است. کارگر ایرانی علی العموم کارگر افغانی را نه در شکل پاره تن طبقاتی خود بلکه به عنوان رقیب و مزاحم نگاه کرده است!!! او را نه به عنوان حلقه ای از زنجیره قدرت طبقاتی خود علیه سرمایه داری که به صورت بانی تقلیل نعمات سرمایه در حق خویش دیده است!!! کارگر ایرانی در ورطه همین وارونه انگاری شوم خفت بار که دقیقاً حاصل مسخ سازی و فریب بافی ذاتی سرمایه و پروسه القاء آن به ذهن کارگران است به جای اینکه در کنار همزنجیر افغانی خود ایستد به آلت فعل دولت سرمایه داری و سرمایه داران علیه او تبدیل شده است. ماجرای شورش ساکنان خیابان مولوی تهران علیه کارگران افغان در اوایل دهه شصت، سکوت کارگران همه جای ایران در مقابل تمامی جنایاتی که سرمایه داران علیه مهاجرین کارگر افغانی اعمال کرده اند، همه و همه اوراق تاریک کارنامه جنبش کارگری ایران را می سازند. سکوت در برابر یورش فاشیستی عوامل بورژوازی به آلونکهای مسکونی کارگران افغان در شهر یزد و آتش کشیدن این آلونک ها یا احیاناً مشارکت این یا آن کارگر ایرانی در این جنایت نیز از جمله برگ های تاریک همین کارنامه است. این درس آموختنی مهمی برای هر کارگر در هر کجای دنیاست که فروماندن طبقه وی از سازماندهی آگاه، وسیع و شورائی قدرت توده هایش علیه نظام بردگی مزدی راه فرو غلطیدن به ورطه های هولناک، راه تبدیل شدن به تسمه نقاله قدرت این یا آن اپوزیسون هار بورژوازی، راه افتادن به دام این یا آن شکل رفرمیسم حتی راه ایفای نقش ساز و کار سرمایه علیه ضعیف ترین و آسیب پذیرترین قشر طبقه خود را هم در پیش پای او باز می کند. کارگر ایرانی برای اینکه از وضع رقت بار موجود و سقوط در مهلکه های انبوه خلاصی یابد چاره ای سوای متشکل ساختن خویش علیه سرمایه ندارد و در آن زمان که آنان دست به کارسازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری خود شوند به طور قطع در همان گام نخست با بیشترین شتاب به سمت کارگر افغانی و کارگران هر کجای دیگر دنیا خواهند رفت. راهی سوای این نیست. برای شروع و پیمودن این راه تا جائی که به همه طبقه کارگر بین المللی بر می گردد نه سالها، نه دهه ها که نزدیک دو قرن دیر شده است. چاره ای نیست باید شروع کرد و پیمود و این کار در جامعه ما، در شرائطی که دولت اسلامی بورژوازی زمین و زمان را زرادخانه مجهز شلیک برای جلوگیری از خطر طغیان جنبش کارگری ساخته است از همیشه لازم تر، حیاتی تر و بالفعل تر است. باید راه افتاد و باید دفاع از توده های کارگر مهاجر افغان را نیز به مثابه جزئی لایتجزا از این راه افتادن دید.
فعالین جنبش لغو کار مزدی
ژوئیه ۲۰۱۲