چند روز پیش کارگران راننده شرکت واحد با هدف نجات جان رضا شهابی از قتل او توسط دولت اسلامی سرمایه داری دست به اعتراض زدند. آنها برای نشان دادن خشم خویش نسبت به جنایت سرمایه علیه شهابی، چراغ اتوبوس ها را روشن و سرعت ها را پائین آوردند. رانندگان در طول چند ماه اخیر مشابه این اعتراضات را چندین بار در خیابان های تهران تکرار کرده اند. فریاد کارگران چه این بار و چه دفعات دیگر به هیچ کجا نرسید، هیچ نهاد قدرت سرمایه هیچ نگاهی به این همه خشم و نارضایی نیانداخت و اگر انداخت صرفا سرکوب بود. چند روز این طرف تر کارگران هپکو و آذرآب در ادامه مبارزات مستمر ماهها و سال های پیش، برای حصول بهای نیروی کار ماهها به تعویق افتاده خود، چرخ تولید را از کار انداختند. آنها به این کار اکتفا ننمودند. در دو خیزش همزمان اما جداگانه!!، مسیر راه آهن سراسری کشور و بزرگراه تهران – غرب را مسدود ساختند. کارگران اعلام داشتند که بستن این خطوط را تا زمان پرداخت همه مزدهای معوقه ادامه خواهند داد. نمایش قدرت شجاعانه، چاره اندیشانه و پرشور توده های کارگر دو کارخانه در یک چشم به هم زدن با موج عظیم تهاجم و لشکرکشی قوای سرکوب دولت اسلامی سرمایه مواجه گردید. زنجیره طولانی تانک ها و زره پوش ها با تمامی سلاح های مدرن کشتار در مقابل اجتماع کارگران عاصی صف بستند و شروع به تار و مار، دستگیری، شلاق و گسیل استثمار شوندگان معترض به سیاه چال ها کردند. این مبارزات تا همین لحظه حاضر تداوم دارد اما کارگران به خواست بسیار محقر خود که فقط دریافت دستمزدهای معوقه است نائل نشده اند. آنچه در این چند روز رخ داده است، این نوع مبارزات و اعتراضات کارگران در یک سوی و واکنش طبقه سرمایه دار و دولتش در سوی دیگر ماجرایی است که کل طول و عرض جهنم گند و خون سرمایه داری ایران در تمامی روزها، لحظات و آنات، شاهد وقوع آن، به شیوه های گوناگون و همراه با درندگی های هر چه افزون تر حاکمان سرمایه است. سراسر جامعه میدان تقابل توده های طبقه ما و سرمایه داران است. اعتصاب برای حصول دستمزدهای پرداخت نشده، اعتراض علیه شبه رایگان بودن و رایگانی کامل بهای نیروی کار، راه پیمایی علیه اخراج ها و بیکارسازی ها، تحصن علیه فقدان هر گونه امنیت اشتغال و قراردادهای سفید امضاء یا چند ماهه و چند روزه، خواباندن چرخ تولید با هدف بهبود شرایط کار، تظاهرات خیابانی و ابراز خشم علیه زندانی شدن مبارزان هم زنجیر و دهها نوع جنگ و ستیز دیگر، همه جا، همه روز، در کلیه شرایط میان توده های وسیع طبقه ما در یک طرف و سرمایه داران و دولت آنها در طرف دیگر جاری و در حال خروش است. در این میان یک چیز بیش از همه چیز عریان است. ما در همه جا، بدون هیچ اگر و اما بازنده واقعی جدال ها هستیم. شاید عده ای این گونه نپندارند و به طور مثال گرفتن یک یا دو ماه مزد معوقه، پس از ماه ها کار بدون هیچ مزد را عین پیروزی انگارند!!! شاید میلیمتری عقب نشینی این یا آن سرمایه دار در پهنه بهبود شرایط مرگ آفرین کار را موفقیتی سترگ به حساب آرند!!. کارگران خودرو سازی ها چه بسا تفاوت میان مزد و وضع بهتر اشتغال خویش در قیاس با سایر هم زنجیران در حوزه های دیگر را فتح الفتوح مبارزه و سند موثق دستاوردهای خاص خویش تلقی کنند!!! افرادی که اینجا و آنجا در خطر اخراج نیستند یا مزد بخور و نمیری می گیرند، هیچ بعید نیست که خود را در جایگاهی منزه از محاسبه شکست و فتح بینند و فاتح همیشگی پندارند!!! همه این انگاره پردازی ها قطعا وجود دارد، اما همه اینها حدیث بسیار زشت، چندش آور و دردناک خودفریبی ها است. حدیث خاکسپاری شعور خویش در قبرستان افکار، باورها و ملاک های ارتجاع هار بورژوازی است. آنچه واقعی است این است که ما هر روز و هر ساعت با کوله بار سهمگین شکست از پهنه کارزارها خارج می گردیم. سفاهت بسیار وقاحت آمیزی است اگر وصول یک ماه یا حتی کل مزدهای معوقه را پیروزی انگاریم!!! در حالی که حتی شاهد همین پیروزی دروغین، جاهلانه و خودفریبانه نیز نبوده و نیستیم. اگر چند کارگر یا حتی لایه ای از کارگران در گوشه ای از این جهنم، تفاوت میان مزد و شرایط کار خویش با توده عظیم هم زنجیر را سند اعتبار و امتیاز و رضایت و زندگی خوب خویش می بیند، با این بینش و انگار فقط و فقط تیر خلاص به آخرین مایه ها و رگه های انسان بودن و انسانیت آزاد کارگری خویش شلیک می کند. آنچه واقعی است این است که کل طبقه ما نه فقط در ایران که در سراسر جهان گند و وحشت سرمایه داری در حال تحمل لحظه، به لحظه سهمگین ترین و کوبنده ترین شکست ها است. «آن که می خندد خبر تلخ را نشنیده است»!!! شکست های ما عریان ترین و بدیهی ترین واقعیت های همه جا جاری و همه وقت ساری این برهه شوم تاریخ و این دوره مبارزه طبقاتی است. انکار شکست ها همدلی و هم پیوندی آگاهانه یا سفیهانه با سرمایه داران و حاکمان سرمایه است. آنچه باید اینک سراسر فکر و زندگی و حواس و مشغله روز ما را در درون خود پیچد نه انکار شکست ها که جستجوی ریشه های واقعی آنها و یافتن راه جلوگیری از وقوع آنها است. برای این کار، در پیچ و خم این جستجو، برای خروج از این مهلکه نامیمون تاریخی هیچ نیازی به هیچ فلسفه بافی نیست. اشراق های فلسفی، افاضات مکتبی و نوع این مباحثات را به کسانی واگذار کنیم که فارغ از غم نان در جستجوی نام، اعتبار و اشتهار هستند. معضل ما کالبدشکافی شکست های زمینی، ملموس، روزمره، کوبنده و فاجعه بار خویش در پهنه جدال با سرمایه و دولت سرمایه داری است. آنچه ما را در کلاف خود پیچیده است راه خلاصی از این شکست ها و جایگزینی آنها با پیروزی ها است. حرف ما این است و در این گذر از نکته زیر آغاز کنیم.
برای لحظه ای به این فکر افتیم که در روز چهارشنبه ۲۲ شهریور، وقتی کارگران شرکت واحد تصمیم به اعتراض علیه زندانی بودن رضا شهابی و مبارزه برای خلاصی او از قتلگاه دولت اسلامی سرمایه گرفتند، همه ما کارگران اتوبوس رانی ها در سراسر ایران، کارگران کل خودرو سازی ها، کل کارخانه های کشور، کل حمل و نقل و بنادر، کارگران تمامی حوزه های نفت و گاز، همه توده های کارگر معلم و پرستار و بهیار، در یک جمله کل کارگران ایران در هر کجا که بودیم قاطع و استوار دست از کار می کشیدیم. چرخ تولید را در نقطه، نقطه دوزخ سرمایه داری متوقف می ساختیم، رود پرخروش سودها و سرمایه ها را یکسره خشک می کردیم. به این فکر کنید که ما با قدرت این کار را انجام می دادیم و یک صدا اعلام می کردیم که همین الان بدون هیچ فوت وقت، حتی بدون هیچ لحظه مکث نه فقط شهابی بلکه کل کارگران زندانی را از زندان و شکنجه گاه آزاد سازید!
به این اندیشیم که اگر چنین می کردیم چه می شد؟، در یک چشم به هم زدن دولت سرمایه داری اسیر زلزله می گردید، خود را در کام طوفان بنیان کن پیکار ما زبون و مستأصل می دید، به تکاپو می افتاد، در نهایت فروماندگی آماده تسلیم می شد، شهابی را و هر کارگر زندانی دیگر را از سیاه چال ها بیرون می آورد. به ماجرای تعویق مزدها برای همیشه پایان می داد، خیال لشکرکشی و شبیخون درنده فاشیستی علیه اعتراض و اعتصاب کارگران هپکو و آذرآب و همزنجیران دیگر ما را از سر خود خارج می ساخت. اگر چنین می کردیم دستاورد مبارزه ما در این حد محدود نمی ماند. سرتاسر دنیای سرمایه داری مجبور به انتشار اخبار مبارزات ما می گردید. کارگران همه دنیا شروع به درس آموزی می کردند، یاد می گرفتند. قدرت لایزال طبقه خود را به تماشا می ایستادند. خود را به خاطر غفلت از این قدرت آماج ملامت قرار می دادند. خود ما، توده های کارگر ایران بیش از هر کجای دیگر دنیا دچار حیرت می شدیم. از مشاهده این همه قدرتِ تأثیر و تغییر به فکر فرو می رفتیم، لباس عجز و ضعف و درماندگی برای همیشه از تن بیرون می آوردیم. خود را قاهر و نیرومند و بورژوازی را با کل دولت و ارتش و پلیس و ماشین های سرکوب و نیروهای شستشوی مغزی و ساختارهای نظم ضد انسانی اش، بسیار مفلوک و حقیر می دیدیم. اگر چنین می کردیم. بساط همه محاسبات تا کنونی را جمع می نمودیم، جامعه را، جهان را و همه چیز را با نگاهی دیگر، شناختی دیگر و شعوری دیگر ارزیابی می کردیم.
بیایید، فکر کنیم که همین کار، همین شکل اعتراض به جنایت سرمایه علیه شهابی را، نه در شکل و شمایل آنچه روز ۲۲ شهریور یا روزهای پیش انجام دادیم، بلکه به شیوه بالا، در کلیه عرصه های دیگر، در رابطه با حصول دستمزدهای معوقه، افزایش مزدها، بهبود شرایط کار، چالش تبعیضات وحشیانه جنسی، علیه کار کودکان، علیه فقر، آوارگی، بیکاری، فساد، فحشاء، دیکتاتوری، حجاب اجباری، علیه مدنیت و حقوق و شریعت و تمامی اشکال نظم و ساختار قدرت سرمایه، در همه این عرصه ها به کار می گرفتیم و سازمان می دادیم. فکر کنیم که اگر این راه را پیش می گرفتیم و ملزومات انجام این کارها را فراهم می ساختیم، چه می شد؟؟ و توازن قوای میان ما و صاحبان سرمایه یا دولت سرمایه داری چه آرایش تازه ای پیدا می کرد؟
اجازه دهید، دامنه فرض های خود را عجالتا وسعت بخشیم. پیش تر رویم و فکر کنیم که کل ما کارگران در سیر مبارزات و جنگ و ستیزهای روزمره خود، به این رسیده ایم که باید متحد گردیم، باید راه درست متشکل شدن را پیدا کنیم و پیش گیریم. در همین راستا با جمعبندی تمامی تجارب تاریخی، دریافته ایم که باید یک جنبش نیرومند سراسری شورایی برپا داریم. از درون شوراهای خویش خواستار تسلط بر سرنوشت کار و تولید و زندگی اجتماعی خویش گشته ایم؟ اعلام داشته ایم که می خواهیم کل حاصل کار و تولید خود را در اختیار گیریم. فریاد سر داده ایم که آماده ایم تا خودمان پیرامون چه تولید شود و چه تولید نشود تصمیم گیریم. با اراده محکم اخطار کرده ایم که آنچه را نیاز زندگی ما نیست مطلقا تولید نمی کنیم، هیچ ثانیه ای از ساعات کار و زندگی خود را صرف تولید سلاح و مواد مخدر و محصولات مضر و وسایل خارج از دایره احتیاج رشد جسمی و فکری خود نمی سازیم. با اراده ای پولادین اعلام داشته ایم که می خواهیم کل حاصل کار و تولید خویش را بر اساس اراده آزاد شورایی و جمعی همه آحاد انسان ها، به صورت برابر میان همگان تقسیم نمائیم. می خواهیم کار را داوطلبانه کنیم. اینکه چه حجم کار و تولید صرف کدام عرصه حیات اجتماعی ما گردد، چه بخش را صرف ارتقاء دانش و فن آوری و تکنیک و پژوهش سازیم، چه بخش را به بازتولید و تکمیل وسایل تولید اختصاص دهیم و تمامی مسایل دیگر مربوط به سرنوشت کار و تولید و زندگی خویش را خودمان به دوش گیریم. فرض کنیم که استوار و آهنین عزم تصریح نموده ایم که مصمم هستیم تا کار مزدی را برای همیشه ملغی داریم، به جدایی خود از کار و حاصل کار و پویه تعیین سرنوشت زندگی پایان بخشیم. برای لحظه ای فکر کنیم که ما خود را در چنین موقعیت و چنین سطحی از نمایش قدرت قرار داده ایم. در آن صورت چه اتفاق خواهد افتاد؟؟
برای این که بحث از پیچ و خم خیالات خارج گردد، فعلا و برای دقایقی، تمامی مفروضات بالا را در عالم تعلیق رها می سازیم. به جای شیرینی کام با حلوا، حلوا، این سؤال بنیادی، مادی و از همه لحاظ جدی را پیش می کشیم که آیا احراز چنان موقعیتی، قرار گرفتن در چنان شرایطی و رسیدن به چنان مداری از نمایش قدرت، اساسا برای ما توده های کارگر ایران و جهان امکان پذیر و واقعی است؟ آیا کل این ها اوهام و در بهترین حالت مشتی رؤیاهای بسیار شیرین و افسانه سازی نیست؟!!! کسانی که دست به طرح این پرسش می زنند معلوم نیست تا چه اندازه به آن فکر کرده اند و تا کجا در پیش کشیدن آن جدی هستند، اما باور ما به طور سنجیده، اندیشیده و دقیق آن است که این سؤال حیاتی ترین، واقعی ترین، اساسی ترین و سرنوشت سازترین پرسش تاریخ در مقابل طبقه کارگر جهانی و در برابر کل بشریت عصر است. راستش هدف از نوشتن این چند سطر و نگارش این مقاله بسیار کوتاه نیز فقط برجسته سازی اهمیت این سؤال و انتقال آن به مرکز کل گفتگوها، جدل ها، تلاش ها، نقد و انتقادها، مبارزات، افق جویی ها، استراتژی پردازی ها و راهکار اندیشی ها است. ما هیچ چاره ای نداریم جز اینکه تکلیف خود را با همین سؤال، مشخص سازیم. این کار را نه در قلمرو حرف و فلسفه سازی و محاجه و استدلال و اندیشه و شبکه های اجتماعی و رساله ها و مقالات و آثار فاضلانه که در پهنه عمل، در قلمرو پیکار طبقاتی و ستیز با سرمایه انجام دهیم. جوهر واقعی سؤال این است که آیا ما توده های کارگر ایران و دنیا این ظرفیت و موقعیت را داریم که به صورت یک قدرت متحد سازمان یافته سراسری در مقابل سرمایه، در برابر آنچه نظام سرمایه داری از زمان پیدایش خود تا امروز بر سر ما آوار ساخته است برخیزیم و دست در دست هم گذاریم؟ آیا این امکان را داریم که برای امحاء فقر و فلاکت، گرسنگی، آوارگی، تبعیضات انسان ستیزانه جنسی، قوم پروری، ملیت سالاری، کارتن خوابی، گورخوابی، جنگ افروزی، ویرانی آفرینی، قتل عام آزادی ها و حقوق انسانی، نسل کشی، هولوکاست آفرینی و کل جنایات دیگر نظام بردگی مزدی و بالاخره برای محو کار مزدی و نابودی کامل سرمایه داری، به صورت یک نیروی متشکل و متحد سرمایه ستیز وارد میدان کارزار شویم؟ آیا این توان و گنجایش را داریم یا اینکه فاقد این ظرفیت هستیم و سوای قبول وضع موجود هیچ چاره دیگری نداریم؟ اصل پرسش این است و تاریخ، سالیان متمادی است که ما را در آستانه پاسخ به این پرسش قرار داده است. ۳ جواب وجود دارد، سه جوابی که همه جا، صریح یا مبهم و در پرده، سرکش یا خفته، «عالمانه»! یا «عامیانه»! خود را ابراز می کنند. پاسخ نخست بسیار رک و عریان است. پاسخی که سرمایه آن را از کل مسامات خود، از درون موجودیت خود به مثابه رابطه خرید و فروش نیروی کار، از دل پویه جداسازی کارگر از کارش، از بطن پروسه استثمار کارگر و تولید اضافه ارزش، از کل روزنه های نظم اقتصادی، سیاسی، حقوقی، مدنی، فرهنگی، اخلاقی، اعتقادی، شرعی، عرفی، با فشار سیستم آموزش، رسانه ها، دانشگاهها، مراکز دینی، از زبان فیلسوفان، اقتصاددانان، سیاستمداران، نظریه پردازان، عالمان و پژوهشگران، به سلول، سلول مغز و شعور و شناخت و فضای زندگی کارگران دنیا و کل بشریت تزریق و القاء کرده است. ماحصل این جواب آنست که نه فقط توده های کارگر قادر به چنان کاری نیستند که هر بارقه خیال آنها برای برداشتن هر گام در این راه باید گلوله باران گردد. آنچه سرمایه کرده است و می کند راز آفرینش و سرشت تاریخ است!! و هر نگاه اعتراضی یا انتقادی به هستی این نظام، کفر محض و مستوجب بمباران است. از منظر این پاسخ نه طبقاتی وجود دارد، نه جدال طبقاتی موضوعیت دارد، نه هیچ استثمار و ستم و سبعیت و بربریت و جنایت طبقاتی در کار است. «بنی آدم اعضای یکدیگرند، همه در آفرینش از یک گوهرند»!! فقر و فلاکت و گرسنگی و آوارگی و جنگ و فساد و فحشاء و کارتن خوابی و نکبت و ادبار زندگی آدم ها نیز اولا از همه لحاظ طبیعی هستند، ثانیا و از آن مهمتر ریشه آنها نه فقط در سرمایه داری نیست که در تنبلی و ذات بد افراد، در تخطی آنها از قانون و قرار و نظم و مدنیت و اخلاق و سیاست سرمایه و بیشتر از همه این ها در کمبود رشد سرمایه داری است!!. در مورد این جواب هیچ نیازی به هیچ توضیح بیشتر نیست. زیرا که در هر دم و باز دم به حجم کل کره خاکی و جهان موجود بر سر فکر و شعور و ذهن و خیال و هوش و حواس آدم ها آوار می گردد.
پاسخ دوم شمایلی متفاوت دارد، اما در زهرآگینی، مسموم سازی، فرسایش کل توان و ظرفیت تأثیرگذاری ما و لاجرم ماندگارسازی وضع موجود هیچ دست کمی از اولی ندارد. صاحبان این پاسخ از آغاز تا امروز زمین و زمان هستی را در گرد و خاک هیاهوی متشکل شدن، متحد گردیدن، سرنگونی طلبی، انقلاب برای نابودی سرمایه داری، استقرار کمونیسم و رهایی انسان غرق کرده اند. آنها نه فقط امکان سازمان یافتن توده های کارگر و نقش و ظرفیت این طبقه برای تغییر ریشه ای وضع حاضر را نفی نمی کنند که سراسر تاریخ سرمایه داری را از جار و جنجال، شعار پراکنی، رجز خوانی، اصرار بی انتهای ایدئولوژیک و مسلکی بر پای بندی و اهتمام بدون هیچ قید و شرط خود به ضرورت انجام این کار و ایفای این نقش مالامال ساخته اند!!. در راستای همین ادعا و برای تحقق آنچه می گویند باور دارند!! سرتاسر قرن بیستم و دهه های پیش و پس آن را از حزب، سندیکا، اتحادیه، بین الملل، تشکل های غول آسا و عظیم حزبی، « توده ای»، «کمونیستی»، دموکراتیک، مردان، زنان، پیران، جوانان و مانند این ها آکنده اند!! توده های کارگر دنیا را در وسیع ترین سطح به دار این تشکل ها آویزان کرده اند. میلیتانت یا آرام و مسالمت جویانه، سرنگونی طلبانه یا صلج خواهانه از نردبان قدرت بالا رفته، بر اریکه حاکمیت نشسته اند. تریبون دار پارلمان ها شده اند، نیرومندترین اپوزیسون ها گردیده اند. صاحبان و بانیان پاسخ دوم همه این کارها را انجام داده اند، اما در هر دم و بازدم فعالیتهای خویش و ایفای این نقش ها و پیشبرد این «رسالت ها»، فقط، فقط، باز هم فقط جنبش کارگری جهانی و توده کارگر کشورها را هر چه ژرف تر، فاجعه بارتر و سهمگین تر از سنگر جنگ ضد سرمایه داری دور و دورتر و باز هم دورتر نموده اند. آویختن به دموکراسی، توسل به قانون و همه مظاهر نظم سرمایه، سندیکا سازی، تحزب، تأسیس اتحادیه، جمع کردن کارگران در سازمانهای وسیع زیر نام «تشکل های توده ای» گذاشتن نام «شورا» بر این تشکل ها و بهره کشی از آنها برای انتقال کالسکه حزب به عرش قدرت، کمک به راه اندازی شورش های رژیم ستیزانه فرا طبقاتی و خارج از مدار جنگ علیه سرمایه، وصله و پینه نمودن کل این شعبده بازی ها به نام مارکس، مکتب پردازی، «مارکسیسم» آفرینی، «مارکسیسم – لنینیسم»، زایی، امام جماعت تراشی، خاکسپاری نقد مارکسی اقتصاد سیاسی، کفن و دفن کالبدشکافی مارکسی سرمایه داری، «امپریالیسم ستیزی» کاپیتالیستی و صدها برهوت آفرینی دیگر، تلاش های همه جانبه ایدئولوژیک، سیاسی، فرهنگی، فلسفی، عملی برای القاء این ها به صورت بدیل مبارزه طبقاتی ضد کار مزدی توده های کارگر، سطر، سطر کارنامه صاحبان این پاسخ در قرن بیستم و سال های قبل و بعد آن را پر می سازد. فراموش نکنیم که اولا صاحبان این پاسخ اگر نه همه، اما به گونه ای کثیر و شاید علی العموم افرادی از خودِ ما، از طبقه ما، در میان ما، پیشاپیش جنبش جاری ما، بعضاً عناصر دلسوز و صادق و دردمند این جنبش بوده اند، ثانیاً لحظه، لحظه این بدیل سازی ها و برهوت آفرینی ها را زیر علم و کتل کمونیسم، امکان پذیری بدون هیچ چون و چرای برپایی تشکل ضد سرمایه داری توده کارگر، سازمان یابی جنبش کمونیستی و نوع این حرف ها پیش برده و جامه عمل پوشیده اند!!! تصور آنچه در این راستا رخ داده است از همه لحاظ رعب انگیز است و حاصل آن دقیقاً همین وضعیت فاجعه بار و هول انگیز جنبش کارگری جهانی است. جنبشی که در سراسر کره ارض شب و روز در حال جدال با سرمایه داران و دولت های سرمایه داری است اما حتی الفبای مبارزه رادیکال و واقعی علیه سرمایه داری را از یاد برده است. در طرح مطالبات روزمره معیشتی خود، در اعتراض علیه تبعیضات جنایتکارانه جنسی، در مبارزه برای آزادی های سیاسی، در سرنگونی طلبی، در جدال برای بهبود شرایط کار، در کارزار برای آموزش و بهداشت و درمان، در پیکار علیه آلودگی های زیست محیطی، در عصیان علیه جنگ افروزی ها، در گشایش میدان جنگ علیه فقر و آوارگی و بی مسکنی و بیکاری و انبوه بی کردن سیه روزی ها، در همه این میدان ها آواره هر برهوت و کجراهه ای می گردد اما آهنگ برپایی سنگر مبارزه رادیکال طبقاتی و ضد بردگی مزدی نمی کند. چرا برای اینکه صاحبان پاسخ دوم صد سال و چند دهه زیر بیرق رهبری کارزار طبقاتی کارگران جهان علیه سرمایه، کل مجاری ورود کارگران به مسیر واقعی این پیکار را مین گذاری و مسدود کرده اند.
احزاب، گروهها، فیلسوفان، سیاست پردازان، سندیکالیست ها، حزب سازان، فعالین اندرونی طبقه ما، اما منحل و مدفون در رویکردهای حامل و مروج این پاسخ، در این حد متوقف نشدند. آنها با نسخه پیچی های خویش از یک سوی تاریخ جنبش کارگری جهانی را از شکست انباشتند. اساسا تاریخ مبارزه طبقاتی را تاریخ شکست های این جنبش کردند، از سوی دیگر خود نیز زیر آوار این شکست ها گیر افتادند. این فقط توده های کارگر نبودند که شکست پشت سر شکست را تحمل می کردند. استراتژی آفرینی، تاکتیک پردازی، نسخه پیچی و جنبش مداری سرمایه سالار جماعت بالا برای آرایش و پیرایش مسالمت آمیز یا میلیتانت سرمایه داری هم کوبنده ترین شکست ها را متحمل می گردید. وقتی که جنبش کارگری کشورها و کل جهان از ریل واقعی جنگ ضد سرمایه داری خارج می شد. زمانی که خطر این جنبش از سر بورژوازی رفع می گردید، آنگاه بخش های مسلط تر طبقه سرمایه دار، در صورت توان هیچ دلیلی برای قبول و تحمل راهبردها، سیاست ها، برنامه ها و میدان داری این محافل یا راه یافتن آنها در ساختار قدرت سرمایه نیز نمی دیدند. اینها نیز حتی با فرض پیش روی ها، حتی قدرت گرفتن ها بالاخره شکست می خوردند، سناریوی فاجعه آفرینی های بعدی این جماعت برای طبقه کارگر نیز از همین جا آغاز می شد. اینان زیر فشار شکست ها شروع به نقد و انتقاد پاره وار و تمام عیار رفرمیستی تحلیل ها، سیاست ها، تئوری ها و راهبردهای خود می کردند و کل این پروسه را به حساب نقد مارکسی اشتباهات پیشین خود و جنبش کارگری می نوشتند. تریبون در دست همه جای جهان راه می افتادند و خطاب به کارگران نعره سر می دادند که یافتیم، یافتیم، راه کاملا درست را پیدا کردیم. فیلسوفان جماعت، کتاب ها می نوشتند و تن ها کاغذ سیاه می کردند که مشکل تا امروز این بوده است که پیچ و خم نقد مارکس بر هگل به اندازه کافی و به صورت دقیق عکسبرداری نگردیده است!!. قطب نمای دست رهبران حزبی، به گاه جستجوی راه عبور مارکس از خانه کانت تا کوچه هگل، دچار برخی اشکالات فنی بوده است!! باید تکنیک کاوش جهت یابی ها را دقیق تر و مدرن تر سازیم!!. نظریه پردازان و استراتژی سازان آنها وسایل اندازه گیری پیشینیان در مورد طول و عرض انقلابی بودن «بورژوازی ملی» یا «خرده بورژوازی را مورد تردید قرار می دادند!! سیاست پردازان جماعت، ضرورت تمرکز بیشتر بر صلاحیت این یا آن بخش بورژوازی برای احراز مکان برحق در جبهه متحد دموکراتیک را یادآور می شدند!!. رهبران عالی مقام، جدول تازه ای برای سنجش درجه اعتبار و شایستگی اتحادیه ها تنظیم می نمودند. به نقد دموکراتیک مناسبات درون احزاب روی می آوردند، نظریه امپریالیسم این یا آن منجی را بازبینی می کردند. اهمیت بی چون و چرای دموکراسی برای سوسیالیسم را هشدار می دادند. در یک کلام زمین و زمان را زیر بیرق نقد رادیکال راه حل ها و راهبردهای پیشین از برهوت ها و بیابانهای گمراه کننده جدید پر می کردند. «روز از نو روزی از نو» و توده های کارگر دنیا باید سر در عشق تئوری های جدید، سیاست های نوین، برنامه های حزبی تازه، امامان جماعت جدیدالولاده، باز هم عمیق تر و دردناک تر و کوبنده تر از ریل واقعی کارزار طبقاتی ضد سرمایه داری خویش دورتر، دورتر و دورتر می شدند. صاحبان پاسخ دوم با جنبش کارگری جهانی چنین کردند و همین امروز هم به همان سیاق قرن بیستم و در ابعاد بزرگتر یا کوچکتر همان می کنند. نقش بازی آنان را عجالتا پایانی نیست.
به پاسخ سوم پردازیم. ماحصل این پاسخ آنست که آنچه در طول قرن بیستم و سالهای قبل و بعد آن زیر نام مبارز برای بهبود وضع زندگی، مبارزه برای آزادی های سیاسی و حقوق اجتماعی، مبارزه علیه دیکتاتوری، فقر، گرسنگی، ستم، تبعیضات انسان ستیزانه جنسی و قومی و نژادی، سرنگونی طلبی و از همه این ها مهم تر راه و چاه مبارزه برای نابودی سرمایه داری در پیش روی کارگران دنیا قرار داده اند، هیچ کدام سرشت و سمت و سوی واقعی ضد سرمایه داری نداشته است. همگی نسخه پیچی های اصلاح طلبانه سرمایه سالار و در مدار جدال برای تغییر شکل نظام بردگی مزدی بوده است. کارگران به حکم هستی اجتماعی و طبقاتی خود با سرمایه در ستیز و کشمکش بوده اند، اما راه این ستیز اعم از سرنگونی طلبانه و میلیتانت یا اصلاح جویانه و مسالمت آمیز، در چهارچوب تمکین به این یا آن شکل برنامه ریزی نظم سرمایه و لاجرم قبول بقای سرمایه داری بوده است. با جنبش کارگری چنین شده است و این جنبش زیر فشار این جهت گیری ها از سنگر واقعی پیکار طبقاتی ضد سرمایه داری خود به طور کامل منفصل گردیده است. طبقه کارگر کشورها و کل توده های کارگر دنیا در همین راستا، زیر شلاق همین جهت گیری ها، بنیادی ترین و حیاتی ترین شاخص مبارزه طبقاتی را که اتکاء به قدرت سازمان یافته ضد سرمایه داری برای جنگ با قدرت سرمایه در عرصه های مختلف زندگی اجتماعی و سرانجام نابودی این نظام است، از یاد برده اند. در طول صد سال و چند دهه، در بهترین حالت به کارگران القاء شده است که باید برای افزایش دستمزد، مبارزه کنند، باید خواهان زندگی بهتر گردند، باید متقاضی شرایط بهتر کار باشند، باید رفاه اجتماعی افزون تر مطالبه کنند. باید از آزادی اجتماعات و تشکیل حزب و سندیکا برخوردار شوند، باید خواهان برابری حقوق زن و مرد شوند، باید برای لغو کار کودک مبارزه نمایند، باید علیه آلوده سازی محیط زیست اعتراض کنند، باید کارزار ضد جنگ و برای صلح سازمان دهند. باید دولت های روز سرمایه داری را ساقط سازند و حزب خود را به قدرت برسانند. همه این ها، تمامی این پهنه های ستیز، به اندازه کافی و تا دورترین افق ها، در پیش روی توده های کارگر پهن شده است. اما تحقق کل اینها، به خواستن، مبارزه قانونی، سندیکا ساختن، حزب آفریدن، گوش به فرمان سران اتحادیه و حزب شدن، سرنگونی این و آن دولت بورژوازی موکول و محدود گردیده است. برای لحظه ای به عمق همین ماجرا فرو رویم. در تمامی این راه حل ها و نسخه پیچی ها، آنچه به گونه ای دهشتناک، تیرباران می گردد، اساس مبارزه طبقاتی واقعی ضد سرمایه داری طبقه کارگر و شیرازه رویکرد توده های کارگر به سازمان دادن قدرت خویش علیه نظام بردگی مزدی است. گفته می شود که برای افزایش بهای نیروی کار مبارزه کنیم، اما این مبارزه برای بالا بردن دستمزد، به جای آنکه یک سنگر از جبهه سراسری پیکار ضد سرمایه باشد، بالعکس، آلترناتیو هر گونه کارزار ضد کار مزدی می شود. رفرمیسم منحط می گردد، جواز دفن قدرت ضد بردگی مزدی طبقه کارگر در گورستان نظم سرمایه می شود، چرا؟ به این دلیل بسیار روشن که حرف صاحبان راه حل، یا نویسندگان نسخه خطاب به توده کارگر این نیست که جنگ ما بر سر کل محصول کار و تولید خویش، بر سر بنیاد جدایی ما از کار و پویه تعیین سرنوشت محصول کار و زندگی خویش است. آنها به کارگران نمی گویند که میدان واقعی جنگ ما اینجا است. ما برای خارج ساختن کل کار خود از چنگال سرمایه، برای لغو رابطه خرید و فروش نیروی کار، علیه اساس کارگر بودن خود و سرمایه شدن فراورده کار خویش جنگ می کنیم. در طول این جنگ به میزان قدرت روز خود سرمایه داران و دولت آنها را عقب می رانیم، حاصل این عقب راندن به صورت متعارف افزایش مزد ما خواهد بود. ما از این طریق دستمزدهای موجود را بالا می بریم، اما برای افزایش مزد جنگ نمی کنیم، بالا بردن بهای نیروی کار نتیجه تبعی جنگ ضد سرمایه داری ما و به قول نویسنده «کلیله و دمنه» « کاه و جوی است که به تبع حاصل می آید»، ما علیه اساس مزد بگیر بودن می جنگیم و عجالتا و مادام که قدرت جنگیدن ما محدود است نتیجه این جنگ را به صورت مزد بیشتر و معیشت بهتر دریافت می داریم. این دو نوع نگاه به ماجرا، این دو نقطه عزیمت در مبارزه برای افزایش مزدها، حدیث دو روایت ماهیتا متضاد طبقاتی از پروسه جدال طبقات کارگر و سرمایه دار، حیث دو دریافت اساسا متضاد از مبارزه طبقاتی پرولتاریا می باشد. بحث مطلقا محدود به حوزه بهای نیروی کار و بهبود شرایط معیشتی نمی باشد، مربوط به کل عرصه های حیات اجتماعی و تمامی پهنه های جدال کارگران با سرمایه از مزد گرفته تا هر گونه حق و حقوق اجتماعی و انسانی، آزادی های سیاسی، تبعیضات جنایتکارانه جنسی و قومی و کل موجودیت نظام بردگی مزدی می باشد. در کل این ها با دو رویکرد متضاد مواجه می گردیم. یک روایت از هستی اجتماعی و طبقاتی جنبش کارگری سرچشمه می گیرد و کارگران تاریخاً با این روایت وارد میدان جدال علیه سرمایه شده اند. نقطه عزیمت توده کارگر در پهنه کشمکش علیه صاحبان مانوفاکتورها و کارگاههای کوچک و بزرگ قرن های ۱۴ و ۱۵ تا ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ همین بوده است. بنیاد کمونیسم مارکسی لغو کار مزدی نیز در همین جا و بر بلندای همین خیزش استوار است و صد البته با این دورنما و این هدف که به کل نیازهای لحظه، به لحظه رشد رادیکال و سرمایه ستیز این خیزش خودجوش طبقاتی پاسخ گوید. همه جا چراغ دست کارگران برای شناخت ژرف تر و شعور افزون تر در پهنه کارزار ضد کار مزدی باشد. تصور بسیار مسخره ای است اگر انگاریم که گویا کارگران در آن روزها، طوق عبودیت صاحبان کارگاهها بر گردن شب و روز را در نیایش بردگی مزدی، درخواست صدقه از کارفرما، شکرگزاری برای صدقات، مطالبه اجرای قانون و بست نشینی برای جلب ترحم و شفقت حاکمان به سر می آورده اند!! توضیح واضحات است که توده های کارگر افراد قالب ریزی شده، با شعور، شناخت، چاره گری، توان اثرگذاری، قدرت چاره اندیشی یا شور کارزار طبقاتی سرمایه ستیز عین هم نبوده و نمی توانسته اند باشند. این چیزی نیست که نیازمند گفتن باشد. آنچه مهم است آنست که کارگران در همان زمان هم لحظه به لحظه با سرمایه داران، با سرمایه شخصیت یافته، با حاکمان مدافع استثمار سرمایه داری سر ستیز و جنگ داشته اند. در تمامی این جنگ و ستیزها هم حرفشان این بوده است که ما تولید می کنیم، ما می آفرینیم، ما می فرسائیم، ما با کار خود همه چیز را به وجود می آوریم اما سرمایه داران همه حاصل کار و رنج و فرسودن و زحمت ما را سرمایه یا هزینه رفاه و جنگ افروزی ها و جنایت آفرینی های خود می سازند. «ما کار می کنیم و آنها می خورند» رابطه ما و صاحبان سرمایه مصداق « کار کردن خر و خوردن یابو» است. توده کارگر در همان ایام به رابطه خود با سرمایه چنین نظر می انداختند، در جنگ روزمره خود علیه صاحبان سرمایه شالوده کار را ناحقی تام و تمام استثمارگری سرمایه و برحق بودن جامع الاطراف جدال ضد استثماری خود می دانستند. کمونیسم مارکسی لغو کار مزدی دقیقا نقش مشعلداری راه این پیکار را بازی کرد. مشعلی که بدبختانه تا خواست روشنگر راه شود، توسط دزدان دریایی به یغما رفت و فانوس دست آنها گردید. بورژوازی در هر گام انکشاف و توسعه خود برای پاسداری نظم سرمایه قانونگذاری کرد. بنیاد هستی سرمایه داری، کل شرایط کار و استثمار توده های کارگر، هر چه وحشیانه تر نمودن شدت استثمار کارگران، دنیای ستم کشی ها، بی حقوقی ها، تبعیضات انسان ستیزانه جنسی و قومی، فقر و فلاکت و فساد و آوارگی های ناشی از وجود سرمایه و آوار بر سر انسان های کارگر را لباس قانون پیچید و مین گذاری قانونی کرد. حتی برای چهارچوب مبارزه و اعتراض کارگران مرزهای قانونی ساخت. بورژوازی به مثابه طبقه مسلط و دارای افکار مستولی کل این قانون آفرینی ها را نظم زندگی انسان خواند و دفاع نظامی، سیاسی، پلیسی، ایدئولوژیک، فرهنگی و اخلاقی از این نظم ماهیتا و سراسر انسان ستیز را ناموس آفرینش، کلید بقای جامعه و مصلحت عام زندگانی بشر نامید!!!. بورژوازی چنین نمود، فاجعه ای که بر سر جنبش کارگری آوار شد و این جنبش را به جای جنگ علیه اساس هستی سرمایه داری، به جای پیوند زدن سنگرهای جنگ روزمره برای افزایش بهای نیروی کار، بهبود معاش، حصول آزادیهای سیاسی و حقوق اجتماعی به جبهه سراسری جنگ ضد بردگی مزدی، به جای تمرکز بر مفصل بندی سرشتی پیکار روزانه علیه اشکال عدیده جنایات سرمایه با کارزار طبقاتی ضد موجودیت سرمایه داری، آری به جای این کار، در سراشیب انحلال قدرت جنگ طبقاتی خود در ساختار نظم سرمایه افتاد. فاجعه اساسی تر آنکه این واقعه شوم تاریخی درست در شرایطی اتفاق می افتد که توده های کارگر دنیا بیش از هر زمان و هر روزی به اتحاد و صف آرایی آگاه طبقاتی برای فرار از همین برهوت، فرار از اضمحلال و انحلال ظرفیت کارزار ضد کار مزدی خود در باتلاق قانونیت و قانون گذاری و قانون نویسی سرمایه نیاز داشتند. فاجعه دوم یا فاز دوم فاجعه آنکه این حادثه بر متن پروسه گسترش هر چه افزون تر بازار انباشت سرمایه در سراسر جهان، دستیابی بخش یا بخش هایی از سرمایه جهانی به عظیم ترین اضافه ارزش های حاصل کار و استثمار کارگران ۵ قاره و لاجرم امکان افزون تر این بخش طبقه سرمایه دار برای برخی عقب نشینی های اضطراری در مقابل مبارزات کارگران این یا آن کشور رخ می داد. کل اینها اما یک رویه ماجرا را تعیین می کرد. رویه بسیار مهم و سرنوشت ساز دیگرش، عروج تاریخا بی سابقه، سراسری، نیرومند و میدان دار رفرمیسم راست و چپ، زیر نام مصادره شده مارکس و بیرق از بیخ و بن مجعول «مارکسیسم» بود. رفرمیسم در هر دو هیأت آن، در شکل سوسیال دموکراسی، اتحادیه سازی و آویختن جنبش کارگری به دار مبارزات قانونی یا در شمایل رادیکال نمایانه، سرنگونی طلبانه، قهر جویانه، اما خارج از مدار پیکار ضد سرمایه داری، در شکل کمونیسم خلقی لنینی، به یاری سرمایه و علیه جنبش ضد بردگی مزدی توده های کارگر وارد میدان شد. به این ترتیب، بورژوازی حاکم در یک سوی و اشکال دوگانه رفرمیسم در سوی دیگر، به مثابه لبه های دوگانه هم بن و همگن یک قیچی شروع به گسستن و بریدن و از بین بردن شیرازه سرمایه ستیزی جنبش کارگری کردند.
برآیند کل این رخدادها خروج توده های کارگر دنیا از ریل راستین کارزار ضد سرمایه داری شد. خیلی سریع مبارزه قانونی یا سرنگونی طلبی فاقد بنمایه ضد کار مزدی، مبارزه برای بهبود معیشت و آزادیهای سیاسی در چهارچوب حاکمیت سرمایه یا کارزار جایگزینی شکلی از سرمایه داری با شکل دیگر همین نظام، جدال برای توسعه و حفظ رفاه اجتماعی با تمکین به ماندگاری مناسبات بردگی مزدی یا انقلابی گری تهی از هر گونه سرمایه ستیزی رادیکال کارگری جای پویه پیکار طبقاتی ضد کار مزدی طبقه کارگر جهانی را پر کرد. جنبش کارگری از میدان جنگ واقعی طبقاتی خارج شد، شیرازه ضد سرمایه داری حوزه های گوناگون مبارزه روز کارگران از هم گسست. دیگر مبارزه برای بالا بردن دستمزدها با شاخص اعتراض علیه بنیاد استثمار سرمایه داری همراهی نداشت. جدال علیه شرایط مرگبار کار یا حصول رفاه اجتماعی افزون تر فاقد هر گونه هم پیوندی با ضدیت علیه سرمایه شدن محصول کار گردید. کارزار ضد دیکتاتوری، خفقان، سرکوب و سلب آزادیهای سیاسی افتخار دموکراسی طلبی پیدا کرد و از ننگ سرمایه ستیزی بسیار «خفت بار» « کودکانه بودن یا همطراز «بیماری دوران کودکی» خلاصی یافت. رژیم ستیزی به طواف کعبه دموکراسی رفت و ضدیت خود با کار مزدی را واگذار نمود. مبارزه علیه اساس سرمایه داری جای خود را به امپریالیسم ستیزی خلقی داد. اساسا کمونیسم ضد کار مزدی و مارکسی، سرمایه داری دولتی گردید. همه چیز «کن فیکون» شد، جنبش کارگری تسلیم گردید و زمانی که چنین شد نیاز خود به اعمال قدرت ضد سرمایه داری، نیاز به متشکل شدن این قدرت، اندیشه اعمال این قدرت، هم جوشی و هم پیوندی و کارزار مشترک برای به وجود آوردن ظرف این قدرت، همه و همه را در بادیه های مه آلود بی فرجام رفرمیسم مسالمت جو یا سرنگونی طلبی فاقد سرشت ضد کار مزدی رها ساخت. جدال برای اصلاح سرمایه داری یا تغییر شکل نظم و سازماندهی و فرم مالکیت سرمایه اجتماعی این یا آن کشور، اصلا محتاج سازمان یابی شورایی سراسری ضد سرمایه داری توده های کارگر نیست. برای انجام این کارها و حصول این هدف ها کافی است که سندیکا ساخت. اتحادیه به وجود آورد. حزب تأسیس نمود. احزاب عقیدتی مارکسیست – لنینیست برپا کرد. پشت سر این احزاب صف بست، با سرمایه داران چانه و چرا زد یا اینکه یک دولت بورژوازی را ساقط نمود و دولت دیگری روی کار آورد و البته نام دولت جدید را دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری انقلابی کارگران، دهقانان، دیکتاتوری دموکراتیک زحمتکشان، حاکمیت خلق، جمهوری خلق و لیست طویلی از این نام ها گذاشت.
به شیرازه پاسخ سوم باز گردیم. حرف پای بندان به این پاسخ آنست که جنبش کارگری نه فقط ظرفیت سازمان یابی قدرت سراسری ضد کار مزدی خود را به تمام و کمال دارد که هیچ راه چاره دیگری جز این دارا نیست. وضعیت رقت بار و رعب آور موجودش نیز صرفا محصول گریز از انجام این کار و ایفای این نقش است. معنای مبارزه طبقاتی برای مارکس و همه پای بندان این پاسخ، چیزی سوای این نمی تواند باشد. بزرگترین فاجعه تاریخ زندگی انسان نیز گسستن توده های کارگر از ریل همین مبارزه و انفصال دردناک آنها از پویه سازمان یابی همین قدرت تاریخ ساز طبقاتی است. جنبش کارگری برای خلاصی از وضعیت موجود باید به این مسیر و میدان کارزار باز گردد. باید مبارزه روز خود برای افزایش بهای نیروی کار، بهبود شرایط کار و زندگی، رفاه اجتماعی، آزادی های سیاسی، حقوق مدنی، رفع تبعیضات انسان ستیزانه جنسی، علیه کار کودک، آلودگی های زیست محیطی، فقر، فلاکت، بی بهداشتی، بی دارویی و آوارگی، در یک کلام کل کارزار جاری خود را به محور جنگ طبقاتی علیه اساس موجودیت سرمایه داری پیوند زند. نقطه عزیمت خود را در کل حوزه های مذکور نه طرح و تحقق خواسته های گوناگون بر پایه قبول بردگی مزدی و تمکین به جاودانگی سرمایه داری که به عنوان لحظه ای از پیکار همیشگی طبقاتی ضد سرمایه داری، برای عقب راندن سرمایه از قلاع قدرت و متصرفات روز خود، برای افزایش مستمر ظرفیت جنگیدن خود علیه سرمایه، سازمان یابی هر چه وسیع تر، قوی تر، سراسری تر و شورایی تر این قدرت قرار دهد.
یک سؤال مهم در همین جا و در پیش پای این پاسخ مطرح می شود. اگر جنبش کارگری این ظرفیت را دارا است، اگر توده های کارگر می توانند در کارزار افزایش مزدها، استوار و آهنین نشان دهند که بر سر کل محصول کار و تولید خود، سر جنگ دارند، اگر این گنجایش را دارند که به جای مطالبه پرداخت دستمزدهای معوقه، تصرف کارخانه و به دست گرفتن برنامه ریزی کار و تولید را پیش روی خود قرار دهند، اگر قادر به احراز این شناخت هستند که ریشه کل بی حقوقی ها، ستم کشی ها و سیه روزی ها را در وجود سرمایه بکاوند و پیکار برای حصول هر مطالبه را لحظه ای از جنگ علیه بنیاد بردگی مزدی به شمار آورند، اگر می توانند رژیم ستیزی توخالی فرا طبقاتی را با سرنگونی طلبی رادیکال ضد سرمایه داری جایگزین سازند، اگر قادرند تشکل یابی شورایی ضد بردگی مزدی را جانشین آویختن خود به سندیکا و اتحادیه و حزب بالای سر خود کنند، اگر توده های کارگر از چنین زمینه ها و ظرفیت هایی برخوردارند، پس چرا در طول قرن بیستم در مقابل رفرمیسم راست و چپ سر تسلیم فرود آوردند؟ چرا تمامی سنگرهای جنگ ضد سرمایه داری خود را تسلیم رفرمیست های مسالمت جو و میلیتانت کردند؟ چرا ظرفیت های مورد گفتگو را به نمایش نگذاشتند، چرا باختند و باختند و به حال و روز فعلی افتادند. این یک سؤال بسیار درست و بر حق است، اما پاسخ آن نیز شفاف، صریح و مستدل است. می توان به تفصیل در باره اش بحث کرد اما فقط اشاره کوتاه به چند نکته کافی است. قبل از هر چیز وقتی از رویکردهای رفرمیستی مسالمت جو یا میلیتانت صحبت می کنیم، زمانی که از سوسیال دموکراسی پارلمان سالار یا کمونیسم خلقی لنینی طرفدار سرنگونی حرف می زنیم، این گرایشات و جریانات را در خارج از جنبش کارگری و به عنوان نیروهای مهاجم و لشکرکشی کرده برای تصرف این جنبش به حساب نمی آوریم. این نیروها، رویکردها و جنبش ها، به هیچ وجه پدیده های بیرونی طبقه کارگر و جنبش این طبقه نبوده اند. آنها در بطن رخدادهای روز این جنبش حضور فعال، اثرگذار و بسیار تعیین کننده داشته اند. بخشی از طبقه کارگر کشورها و از قضا لایه سیاسی تر، اما نه رادیکال تر، توده های کارگر نقش حلقه اتصال میان آنها و پروسه کارزار جاری کارگران را بازی می کرده اند. آن ها از تمامی امکانات لازم برای حداکثر اثرگذاری بر جنبش کارگری برخوردار بوده اند.
دوم. پیش تر گفتیم که توده های کارگر از زمین و زمان نظام سرمایه داری آماج شستشوی مغزی و مهندسی افکار و وارونه پردازی های رعب انگیز این نظام هستند. ظرفیت و جوشش ذاتی بسیار سرکش جنبش کارگری برای جنگیدن در سنگر ضد کار مزدی هیچ منافاتی با خطر افتادن افراد این جنبش در باتلاق توهم به بورژوازی، غوطه خوری در بحر رفرمیسم و دنباله روی وسیع کارگران از نسخه پیچی های نمایندگان فکری و سیاسی سرمایه به ویژه رفرمیسم کمونیسم نمای درون جنبش کارگری ندارد. هم کمونیسم لغو کار مزدی و مارکسی و هم رویکردهای عدیده رفرمیستی راست و چپ در این جنبش زمینه رشد و بالندگی و سرکشی داشته اند و دارند
سوم: روشن است که جریانات رفرمیستی در قیاس با کمونیسم لغو کار مزدی از امکانات بسیار فراگیرتر و عظیم تری برای اثرگذاری بر کل جنبش کارگری برخوردار بوده و هستند، امکاناتی که نه حاصل هوش، ذکاوت، خردمندی، فضل، چاره گری و اعجاز رهبران آنها که ارمغان و اهدایی بی دریغ سرمایه برای آنان است. اگر رویکرد ضد کار مزدی باید مدام طویله اوژیاس وارونه آفرینی های سرمایه را از فضای پیکار و فکر و زندگی کارگران جاروب کند، آنها از تمامی این وارونه سازی های سرمایه به عنوان برج قدرت و زرادخانه تاخت و تاز بهره گرفته اند و می گیرند.
چهارم: آنچه رخ داده آنست که این دو جهتگیری، این دو جنبش، رویکرد ضد کار مزدی در یک سوی و رفرمیسم و بورژوازی در سوی دیگر در درون این جنبش حضور و بروز و فعالیت داشته اند. هر کدام آنها ایفای نقش کرده اند. پیشروی و پس روی داشته اند، شکست و پیروزی متحمل شده اند. اما در این میان کمونیسم لغو کار مزدی مقهور شده است، از رشد، بالندگی، سرکشی و میدان داری باز مانده است و سنگرها را تسلیم کرده است.
پنجم: شکست کمونیسم مارکسی و رویکرد ضد سرمایه داری با هیچ منطق رادیکال ماتریالیستی و در مغز هیچ کارگر دارای حداقل شعور و آگاهی نمی تواند به حادثه ای جبری، محتوم و غیرقابل گریز تعبیر شود. شکست ها می توانستند رخ ندهند، می توانستند بسیار کمتر رخ دهند، می توانستند سنگ بنای بهترین آموزش ها و تجربه اندوزی شوند و مصالح کارسازترین سلاح های پیکار ضد سرمایه داری گردند. این حادثه به وقوع نپیوسته است و عدم وقوع آن نه غیرممکن بودن که موقعیت ضعیف تر و فرومانده تر کمونیسم مارکسی و لغو کار مزدی بوده است.
ششم و بالاخره، جستجوی ریشه های واقعی این شکست ها و پیروزی های با نگاهی مارکسی و سرمایه ستیز بسیار مهم است، اما آنچه حیاتی تر، چاره ساز و رهایی بخش است نه مجرد این کاویدن ها که کاربرد پراتیک و رادیکال جمعبست آنها در پروسه کارزار جاری توده های کارگر دنیا و تبدیل دستاوردها به خوراک روز جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر است. آنچه اینک کارگران دنیا نیازمند آن هستند این است. جنبش کارگری باید در همه وجوه هستی خود به سنگر کارزار ضد بردگی مزدی باز گردد. کارگران باید به جای خواست افزایش مزد بر سر کل کار و تولید و برای تسلط خود بر پویه تعیین سرنوشت کار و زندگی خویش جنگ کنند. باید به جای مطالبه مزدهای معوقه آماده تصرف کارخانه و مرکز کار شوند. باید جنبش تصرف خانه های خالی را راه اندازند. به جای تقاضای وضع بهتر درمان باید بر خارج سازی سهم هر چه عظیم تر محصول کار خویش از چنگ سرمایه و اختصاص بخش هر چه بیشتر این محصول به معیشت و درمان و آموزش و رفاه اجتماعی خود متمرکز گردند. به جای رژیم ستیزی فرا طبقاتی راه سرنگونی طلبی ضد کار مزدی را پیش گیرند. همه این کارها نیازمند سازمان یابی سراسری شورایی ضد سرمایه داری است. باید پروسه پیکار جاری روز را بستر برپایی شوراها ساخت.
فعالین جنبش لغو کار مزدی
اکتبر ۲۰۱۷