چپ سرودخوان و اورکت نظامی پوش، چپی که با رادیکال ترین نقدها به حاکمیت، سلطه ی غرب بر نظام جهانی، عقب افتادگی های فرهنگی تحمیل شده بر جامعه و استبداد حاکم بر دانشگاه، در آن دوران جولان می داد. پلاکاردهای سرخش را از در و دیوار دانشگاه آویزان می کرد. برابری را حق همه می دانست و آزادی را خواست هر انسان. چپ تشکل محور، که به همان اندازه که خواست تشکل های مستقل دانشجویی را مطالبه می کرد، در تطابق آن با فضای کارگری، حق ایجاد تشکل مستقل کارگری از نوع سندیکایی آن را نیز خواستار بود.
پیوستن و اتحاد کارگران را با دانشجویان فریاد می زد. دانشگاه فرصتی برای فریاد زدن است. دانشجویی که خود را کارگر نداند، خود را برخواسته از عینیت زندگی ای که لااقل ١٨ سال را با آن طی کرده به حساب نیاورد، خود را کجای مناسبات قرار خواهد داد؟
برگشتن شما به عرصه ی فریادهای رنگارنگ نه خوشحال کننده است و نه ناراحت کننده. تکرار فاجعه از خود فاجعه دردناک تر است. پلاکاردهای سرخ هر چقدر هم سرخی بیشتری در آن به کار رفته باشد، اگر فریادی از درون طبقه ی کارگر نباشد، به سرنوشتی مشابه آنچه در دهه گذشته اتفاق افتاد، دچار می شود. دانشجو یا خود را بخشی از طبقه ی کارگر می داند که در کنه حضور خود، گورکن سرمایه داری است، و یا برگزیدگانی که کارگران بی سواد و ناآگاه را در مسیر راستین به اصطلاح کمونیستیش هدایتگر شوند. دانشجو یا در هستی اجتماعی خود درد کار در نظام سرمایه را احساس کرده است، یا با مشاهده ی زباله جویان و گدایان خیابانی، عدالت از دست رفته در جامعه را انتظار می کشد. شعارآزادی و برابری به همین اندازه دو پهلوست. آری طبقه کارگر در نهایت مبارزه خویش جز آزادی و برابری چیزی نمی خواهد. اما این شعار تنها و تنها در صورتی درست است که از درون طبقه کارگر به آن نگریسته شود، طبقه ای که برابری خواهی اش در ضرورت زندگی، نه یک ایده آرمانگرایانه بلکه جنگ هر روزه ای است در مقابل طبقه ای که او را به بند کشیده است. برابری خواهی در غایت خود برای طبقه ی کارگر نه اندیشه یک عدالت توزیعی نسبی بلکه برابری در تمام ارکان زندگی است. برابری در انتخاب کار، برابری در تصمیم گیری برای پروسه تولید اجتماعی، برابری در انتخاب شیوه زندگی، برابری در خود پروسه کار و تولید اجتماعی و نهایتا برابری در بهره مندی از کلیه ثروتهای اجتماعی تولید شده در پروسه کار جمعی. و این بدون تحقق آن همه که به معنای از بین رفتن طبقات است میسر نخواهد شد. طبقه کارگر نمی تواند و نخواهد توانست، نظام سلسله مراتبی سلطه را در پروسه کار هرروزه و بردگی مزدی بربتابد، بیگانگی خود از کار و محصول کارش را بر بتابد و تنها خواهان برقراری عدالت در توزیع ثروت های اجتماعی باشد. این اندیشه تنها می تواند زائیده ذهن خیرینی باشد که تمام ساز و کارهای نظام سرمایه داری را با جان و دل پذیرفته اند اما از دیدن نکبت و بدبختی و فقری که گریبان انسان های کارکن را در پائین ترین سطوح معیشتی طبقه کارگر گرفته دلشان به درد می آید و به دنبال راه چاره ای مسالمت جویانه می گردند. غافل از اینکه نگریستن از درون طبقه کارگر به مفهوم آزادی و برابری که از یکدیگر جدایی ناپذیرند، این جمله را الزاما به همراه خود خواهد داشت که “اگر می خواهیم در عمل و در حرف از بردگی جلوگیری کنیم باید وجود جنگ را بپذیریم.” هر جنبشی اگر نتواند جایگاه طبقاتی خود را تبیین کند پیشاپیش در این مسیر محکوم به پذیرش قواعد بازی طبقه حاکم، یعنی سرمایه داری، خواهد بود. این شعار در انقلاب کبیر فرانسه هم دستمایه سلطه بورژوازی گردید و به حق هم بورژوازی مسیر عدالت را پیشه کرد چرا که عدالت در درون خود قانون را به عنوان همزاد دارد و بورژوازی در طول تاریخ خود قوانین بسیاری تدوین کرده است تا مبنای اجرای عدالت قرار گیرند. همواره می توان قانون را به گونه ای نوشت که هر نابرابری ای عادلانه باشد.
اما مفهوم آزادی نیز به همان اندازه دو پهلوست. آزادی از نگاه طبقه کارگر به واسطه شرایط عینی زیستش بسیار فراتر از موضوع حجاب و مذهب و روابط جنسی است. آزادی برای طبقه کارگر مفهومی بسیار فراتر از لغو محدودیت های اضافه تحمیل شده از جانب نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی است. مگر برای تمام طبقه کارگر جهان که هیچ دخالتی در تصمیم گیری های مربوط به تولید ندارند پیشاپیش نحوه پوشش، یا نگاه به مذهب دیکته نشده است. مگر سرمایه در پروسه مصرف و به تبع آن در انواع شبکه های تلویزیونی و در تولید هنر و فرهنگ دیدگاه خود را از روابط انسانی در سطح بالاتر و از روابط جنسی به طور اخص به او تحمیل نکرده است. از نظرگاه طبقه کارگر مفهوم آزادی بدون لغو بردگی مزدی ممکن نخواهد بود. اما تمام آنچه که داب از مفهوم آزادی بیان می کرد تنها و تنها در خواستی برای دستیابی به آزادی های موجود در جوامع سرمایه داری غربی بود. این قبا برای تن طبقه کارگر که عدم آزادی به تمام ارکان زندگی اش تحمیل شده، بی اندازه کوچک است.
و از همه این ها دردناک تر این است که از دل جنبشی که به مفاهیم فوق نگاهی فراطبقاتی دارد، سبک کاری بیرون می آید که اگر پرچم های سرخش را از آن بگیریم هیچ تنه ای به کومونیسم نخواهد زد. جنبشی که برای سرنگونی نظام حاکم همانقدر فرصت طلبانه به خشم حاصل از نارضایتی توده های طبقه کارگر امید بسته است که تمام جناح های بورژوازی. مگر دوم خردادی ها از سندیکای شرکت واحد حمایت نکردند. مگر روحانی برای رای دادن به جنوب شهر، که اقشار پائینی طبقه کارگر جمعند نرفت تا حمایت آنان را از دل نارضایتی شان از وضع موجود بیرون بکشد و مگر وزیر کار امروز به همان اندازه خواهان ایجاد سندیکاهای کارگری که پیگیر مطالبات اقتصادی طبقه کارگر باشند نیست، که این جنبش بود. تئوری دو تشکیلاتی و عقیم کردن مبارزات طبقاتی کارگران با برچسب اکونومیسم تنها بازآفریننده بورژوازی خواهد بود.
و نهایتا اینکه سرنگونی طلبی نه تنها به هیچ رو به معنای رادیکالیسم نیست بلکه از بدترین انواع رفرمیسم است. رادیکالیسم به معنای نشانه رفتن مناسبات است، نظم جهان کهنه را بر هم زدن و از دل آن بیرون کشیدن نظم نوین، رادیکالیسم است. جنبش کومونیستی تنها زمانی رادیکال خواهد بود که افق نفی مناسبات کار مزدی و نظام سرمایه داری را در بطن مبارزات لاجرم سیاسی اقتصادی طبقه کارگر پیش رو داشته باشد. بدیهی است که سرنگونی نظام حاکم در دل نفی مناسبات رقم خواهد خورد. اما پیش رو داشتن این امر به عنوان افق مبارزه تنها می تواند هدف اپوزیسون های بورژوایی باشد.
جنبش دانشجویی مانند هر جنبش دیگری امری فراطبقاتی نیست و باید صف طبقاتی خود را بین دو طبقه همواره متخاصم پرولتاریا و سرمایه داری تعین بخشد و تنها در این صورت می تواند به عنوان حلقه ای از جنبش سراسری طبقه کارگر در راستای لغو مناسبات نظام سرمایه داری پرچم سرخ برافرازد. در مورد داب حتی اگر خاستگاه طبقاتی اعضای آن را هم به دیده اغماض بنگریم حداقل می توان گفت که در کنه اندیشه اش حرکتی اصلاح طلبانه و بورژوایی است.
اینکه در زندان بر «داب» چه گذشت، چه کسانی با چه احزابی ارتباط داشتند، گروگانی گرفته شد یا نه، هر کدام در چه کشوری زندگی می کنند و آیا از آفتاب سواحل فلان کشور لذت می برند یا نه، اطلاعات از چه طریقی به دست نیروهای امنیتی افتاد، چه کسی آدم فروش بوده و چه کسی پس از زندان از اطلاعات پول گرفت، مهم است. یعنی برای ثبت در تاریخ، برای تعین بخشیدن به جریانی که سالها در دانشگاه حضور زنده ای داشت. اما این فقط حاشیه ای بر اصلی است که از یاد رفته است. داب صدای کارگرانی نبود که هر روز بر فشار و محنت زندگیشان افزوده می شود. داب ادامه ی قهرمان پروری، چریک پرستی و روشنفکر مابی ای بود که یک قرن سیطره ی خود را بر مبارزات طبقه ی کارگر این کشور افکنده است، که خود را طلایه دار عرصه ی مبارزات سیاسی می داند و کارگران را به حمایت از خود فرا می خواند. این جریان در کنه انگاشت خود تغییر ساز و کار مسلط را امری که تنها در مبارزه طبقاتی امکانپذیر است، نمی بیند، این جریان همانگونه که سفرای انگلستان ایرانیان را مزدمانی نالایق برای دموکراسی قلمداد می کردند چرا که حفظ منافع آنان را کمر همت نبسته بودند، طبقه کارگر را ناتوان از بر هم زدن مناسبات می داند. و مثل هر حزب بورژوایی اپوزیسیونی توفق سیاسی خود را در گرو جلب حمایت توده های کارگر می داند.
برای روشن تر شدن ماهیت این حرکت بد نیست به تعدادی از اقدامات انجام شده توسط این جریان نگاهی بیاندازیم:
– سال ۸۵ کارگران شرکت واحد دست به اعتصابی فراگیر زدند. تعدادی از دانشجویان که بعدا عمدتا در داب متشکل شدند، در حمایت از سندیکای شرکت واحد در این اعتراض شرکت نمودند و بیش از ده نفر از آنها به مدت یک روز بازداشت شدند. حمایت دانشجویان از سندیکای شرکت واحد اگرچه به زعم بسیاری از جمله اقدامات قابل دفاع این افراد می باشد اما توجه و تاکید آن بر آزادی حق سندیکا و دفاع جانانه شان از سندیکا به عنوان ظرف تشکل یابی طبقه ی کارگر، ماهیت رفرمیستی و باور به تئوری انحرافی دو تشکیلاتی آنان را برملا می سازد. صحبت پیرامون سندیکا و نقش آن در سرکوب و انحراف مبارزات طبقه ی کارگر به کرات انجام گرفته و در این جا لازم به بازگویی آن نمی باشد. اما در اینجا به همین بسنده می کنیم که سندیکا قواره ی کوچکی بر تن طبقه ی کارگر است که تنها با تحمیل نقش چانه زنی بر سر دو قران افزایش حقوق و گرفتار نمودن کارگران در باتلاق گرفتن حق سندیکا در چارچوب مناسبات نظام سرمایه داری، در راستای مبارزه و کسب آگاهی برای قوت بخشیدن به سویه های ضد سرمایه داری مبارزات کارگران، کاری از پیش نبرده است. این حمایت از جانب دانشجویان نیز در واقعیت امر نه دفاع از مبارزات کارگران برای تحصیل حق خود بلکه دفاع و دنباله روی از بخش رفرمیست کارگران شرکت واحد در مطالبه ی حقی است در چارچوب مدنیت سرمایه. به همین خاطر به رغم حضور این افراد در یک اعتراض کارگری، نه تنها نمی توان آن را برگ زرینی در کارنامه ی این جریان دانست بلکه با کمی دقت بیشتر می توان آن را نقطه ی احتراز پرچم رفرمیسم در کنه این جریان برشمرد.
– توجه به محتوای شعارهایی که بر دیوارهای شهر و حتی کارخانه ها که توسط این جریان نوشته می شد، مسئله را شفافیت بیشتری خواهد بخشید. تقریبا اکثر شعارهای نوشته شده در تبلیغ و ترویج حزب بوده است. در واقع اگرچه شعارنویسی در سطح شهر، نیاز به سطح قابل توجهی از جرات و جسارت دارد اما این به هیچ وجه دلیلی بر درستی اقداماتی از این دست نمی باشد. تبلیغ حزب، تبلیغ است مانند هر تبلیغ دیگری. اما کجا این شعارنویسی ها تاثیری در پیشبرد و تعمیق و تهییج طبقه ی کارگر به سمت و سوی مبارزه علیه سرمایه و نظام های سیاسی آن داشته است؟
– به شعار «دانشجو، کارگر، معلم، اتحاد، اتحاد» دقت کنید. دانشجویی که نه تنها خود را بلکه معلم ها را هم از طبقه ی کارگر نمی داند، با توسل به چه مکانیزمی نظم موجود را دگرگون خواهد کرد؟ مادامی که دانشجو، خود را جدای از این طبقه می داند و نه بخشی از جبهه ی کار، با چه تفسیر و توجیهی خواهد توانست منافع این طبقه را پیگیری کند؟ طبیعتا وقتی معلمی که نیروی کارش را به سرمایه چه خصوصی و یا دولتی با کمترین قیمت به فروش می رساند، بخشی از این طبقه به حساب نمی آید، دانشجو دیگر حسابش مشخص است.
در این نقد مشخصا به آن بخش از دانشجویان پرداخته شده که خود را رادیکال می خوانده اند. حساب بخش های دیگر سینه چاکان توده و هم پالگی هایشان که خود را به حزب کمونیست ایران پیوند داده بودند، از موضع گیری های اخیرشان در حمایت از رنگین کمان های جمهوری اسلامی روشن است. نیازی به گفتن نیست که در گیر و دار همان سالها، این دسته به تأسی از بزرگان خود، چگونه همسو با دستگاه اطلاعاتی و امنیتی ارتباط عده ای از این دانشجویان را با احزاب خارج کشور در بوق و کرنا کرده بودند و جاده را برای برخورد سهل تر دستگاه سرکوب هموار می کردند.
اگر سالهای سال خبری از پرچم و پلاکارهای سرخ در صحن دانشگاه پیدا نشود، طبقه ی کارگر چیز زیادی از دست نداده است. مبارزات طبقه ی کارگر در کارخانه ها در جریان است. هر روز خبرهای اعتصاب و اعتراض کارگران از گوشه و کنار کشور شنیده می شود. خبر بازداشت و زندانی شدن کارگران و ادامه ی اعتراض بقیه ی کارگران تا آزادی آنها به گوش می رسد. طبقه ی کارگر هر روزه سیاسی ترین شکل مبارزه را در مراکز تولید و با از کار انداختن چرخ تولید ارزش اضافه سازماندهی می کند. مبارزه ی آگاهانه برای نابودی دستگاه سیاسی و اقتصادی سرمایه با گسترش و تعمیق همین مبارزات به دست خواهد آمد و بس. طبقه ی کارگر نه نیازی به قیم دارد و نه نیازی به حزب سیاسی متشکل از انقلابیون حرفه ای و نه نیازی به روشنفکران ژنده پوش طبقات دیگر. آگاهی و شناخت نسبت به نظام پوسیده ی سرمایه داری و ایجاد یک جبهه ی فراگیر و سراسری ضد سرمایه داری با گره خوردن حلقه های مختلف مبارزات کارگری عروج خواهد کرد. اگر بخش های مختلف این طبقه به نیرو و توان خودشان در هر موقعیتی که قرار دارند، صدای دیگر بخش های کارگری را بشنوند و به حمایت از آن به پا خیزند، هیچ نیروی سرکوبی نمی تواند جلو این سیل خروشان را سد کند. دانشجویان طبقه ی کارگر، اگر بنا بر هستی طبقاتی خود از نفوذ بورژوازی به درون این صف جلوگیری کنند و خواست و مطالبات خود و دیگر بخش های طبقه شان را فریاد کنند، نه دانشگاه و نه هیچ کارخانه ای دیگر پادگان نخواهد ماند.
ذابح ابراهیمی