باد زوزه می کشید
اسبی چهارنعل
چون تندر
درخشید
و از نظر
ناپدید شد
*****
مردان و زنانی
جوان و زیبا
پای کوبان رژه رفتند
در کوچه ها و خیابان ها
بی رد پایی
*****
مدرسه ای مسموم شد
با تعفن نفس سرمایه
و دخترکی مچاله شد
در دست های مردانی
از تجاوز و درد
*****
و مردی با ردای جادوگران پیر
سرکشید
جام های خون جوان را
و تنوره زد آتش
از هرم خون
از گاله های دهانش
*****
او چون روحی دوزخی
به هزیان افتاد
و خون جوان سوزاند
رگهای قلب مرد ردا پوش را
و سنگ شد قلبش
در فضای سینه
*****
و شد عروسکی کوکی
که تکرار می کند مدام
هزیان روح دوزخی اش را
از وحشت و هراس
*****
زیرا که می داند
آن اسب های سرکش
بر می گردند چهارنعل
روزی زنده و پرشور
*****
روزی که تسمه ی تولید
روزی که شیر نفت
روزی که درب های معادن
بسته بماند
روزی که دختران پریشان مو در باد
روزی که ارتش بیکاران
روزی که سروهای جوان
همه باهم فرزند رنج و کار
رنجیر ساخته با دستان
به پا خیزند
*****
آن گاه روح دوزخی سرمایه
دود می شود
چون گردباد بخود می پیچد
و نابود می شود
آن گاه
زندگی آغاز می شود
فریده ثابتی
آپریل ۲۰۲۴/ اردیبهشت ۱۴۰۳