روزهای رونق بازار رأی گیری و صف آرائی انتخاباتی احزاب، برای تعیین ترکیب بعدی سرنشینان ماشین دولتی و ساختار قدرت سرمایه در سوئد است. توده های طبقه کارگر همه جا در منتهای فروماندگی و ضعف و سردرگمی گوش به اخبار روزنامه ها و سخنرانی های سیاستمردان یا چشم به مناظره های تلویزیونی میان آن ها دوخته اند تا از این طریق با « آگاهی»!!! و « شناخت»!!! به پای صندوق های رأی روند!! که چه کنند؟ که بر ماندگاری هر چه بیشتر و طولانی تر نظام بردگی مزدی مهر تأیید و حمایت کوبند. هستی اجتماعی خود به عنوان بردگان مزدی را بیشتر ماندگار سازند.
استثمار وحشت آورخود توسط سرمایه را قانون طبیعت خوانند. تشدید لحظه، لحظه این استثمار را حق سرمایه بشناسند. به نظام سرمایه داری اجازه دهند تا هر چه بی عنان تر بازمانده های معیشت و رفاه اجتماعی آن ها را وثیقه سودهای کلان تر و رشد سرطانی تر خود سازد. کارگران به پای صندوق های رأی می روند تا از میان خیل نمایندگان فکری، سیاسی، اقتصاددانان و مدافعان سرمایه داری، جماعتی را برای برنامه ریزی نظم تولید و سازمان کار سرمایه و اعمال توحش سرمایه داری بر خویش تعیین بنمایند. نیاز به گفتن نیست که کارگران در روز رأی و به گاه رأی دادن، با انتظارات و محاسباتی خلاف آنچه گفته شد از خانه خارج می گردند، اما اظهرمن الشمس است که آنچه انجام می دهند و تاریخ درازی است انجام داده اند، همین است که گفتیم. یک سؤال اساسی در اینجا قابل طرح است. چرا توده های کارگر سوئد، اسکاندیناوی یا کلاً قاره اروپا چنین می کنند؟ در اینجا تخت و شلاق و شکنجه و اعدام در انتظار مخالفان رأی دادن نیست. سایه ولایت فقیه، سپاه پاسداران، نیروهای بسیج، ارتش، پلیس و لباس شخصی های نوع جمهوری اسلامی هم بر سر آدم ها سنگینی نمی کند. کارگران می توانند رأی ندهند، آراء آن ها با هیچ خطر تقلب نوع سردار مشفق و مافیای احمدی نژاد مواجه نمی باشد، از جنتی و شورای نگهبان او هم خبری نیست. همه جا پهندشت دموکراسی، قلمرو قانون، ساحت اعتبار و حرمت حق رأی، پاسداشت آزادی مطبوعات و انتخابات آزاد است. در اینجا اوضاع اصلاً به شکل و شمایل جهنم جمهوری اسلامی نیست، هر کسی می تواند تا هر کجا که می خواهد صدای اعتراض خود را بلند کند، می تواند با همراهی هر چند نفر دست به برگزاری راه پیمائی و تظاهرات بزند و برخی کارهای دیگر را انجام دهد. این تفاوت ها وجود دارد. اما با همه این ها، کارگران آن می کنند که توضیح دادیم و همان را انجام می دهند که در دوزخ گند و خون سرمایه داری ایران و در زیر چتر حاکمیت هارترین دیکتاتوری های سرمایه مجبور به انجام آن هستند. قرنی است که طیف نیروهای رفرمیسم چپ از کمونیست نمایان دوآتشه و کارگرسالاران ارتدکس «ضد سرمایه»! تا علمداران میلیتانت دموکراسی شورائی فریاد می زنند که راه سوسیالیسم حتماً از دموکراسی، جامعه مدنی نوع غربی و توسعه سیاسی می گذرد. همه این ها، لاینقطع سوگند یاد می کنند که اگر فقط یک گل از بهار دموکراسی در این دیار شکوفا گردد زمین و زمان بر سر سرمایه داران و نظام سرمایه داری خراب خواهد شد! اگر سایه وحشت و شلاق قوای سرکوب کمی پس بنشیند، کارگران بنیاد نظم موجود را از جای خواهند کند و ارکان قدرت سرمایه را منفجر خواهند ساخت!! دموکراسی طلبان چپ این ها را جنجال می کنند اما به این نمی پردازند که پس چرا در پاره ای از کشورها و به طور مثال همین سوئد، سایر ممالک اسکاندوینای و سراسر اروپای غربی، حتی کم و بیش امریکای شمالی که سایه همای دموکراسی و مدنیت و حقوق و آزادی های سیاسی و حق اعتصاب و تظاهرات و مانند این ها پهن است، کارگران چنان نمی کنند؟! چرا در این بخش از دنیا، توده های کارگر دموکراسی مطلوب آن جماعت را سنگر مناسب کارزار علیه سرمایه نمی سازند و آن را سلاح قدرت طبقه خود برای جنگ با نظام بردگی مزدی نمی نمایند؟!! چرا در اینجا دموکراسی نه فقط هیچ کوره راهی به سوی سوسیالیسم نگشوده است که همه راه ها به این افق را سد هم کرده است؟! این پرسش ها در مکتب دموکراسی خواهان چپ ایرانی بدون پاسخ هستند. موضوعی که پائین تر بسیار فشرده به چند و چون آن اشاره خواهد شد. اما پیش از آن باید حقیقتی را باز گفت. نظام سرمایه داری در ایران بدون توسل مدام و فزاینده به درنده ترین و وحشیانه ترین شکل دیکتاتوری هار و عریان قادر به حفظ حاکمیت و تضمین بقای خود نیست. این نکته ای است که فعالین جنبش لغو کار مزدی در بندبند حرف ها، نوشته ها و تحلیل های خود بر آن تأکید کرده اند و این تأکید را هر بار مؤکدتر می کنند. نکته اساسی در اینجا آن است که رابطه ارگانیک میان دیکتاتوری و حاکمیت یا بقای سرمایه مطلقاً معنایش این نیست که اگر مثلاً لولاها، مفاصل و استخوانبندی دیکتاتوری سست شود یا حتی بشکند، توده های کارگر حتماً بساط کار مزدوری را در هم خواهند پیچید!! از این حکم کاملاً درست که دیکتاتوری هار شرط حیاتی استیلای سرمایه در ایران یا جوامع مشابه است، این استنتاج حاصل نمی شود که اگر سرمایه داری توان سرکوب و قتل عام خود به شیوه رژیم شاه یا جمهوری اسلامی را از دست بدهد، اگر فرضاً دموکراسی رخ کند، پس حتماً توده بردگان مزدی آتش انقلاب سوسیالیستی را شعله ور خواهند ساخت. کمااینکه در ممالک غربی به رغم سال ها تأمین آزادی های سیاسی و حقوق مدنی و دموکراسی، طبقه کارگر نه فقط هیچ سنگی بر روی سنگ برای کارزار ضد کار مزدی خود بر هم نگذاشته است که همه خاکریزهای دوره های دور را هم از دست داده است. ممکن است گفته شود که وضع در ایران چنین نیست و نمی تواند باشد، اینجا حوزه استثمار نیروی کار ارزان و کشتار هر نوع رفاه اجتماعی است، همه این ها شرط ضروری ارزش افزائی و سودآوری دلخواه سرمایه است و طبقه بورژوازی و دولت این طبقه در غیاب دیکتاتوری هار قادر به اعمال این وضعیت بر طبقه کارگر نخواهد بود و بر همین مبنا سرمایه داری قادر به تضمین بقای خود نخواهد شد. این استدلال همسان حکم بالا، فقط نیمی از حقیقت را همراه دارد و به همین دلیل می تواند بزرگترین دروغ باشد. بخش درست استدلال این است که بازتولید، خودگستری و سودافزائی سرمایه به طور مطلق نیازمند بهای ماوراء ارزان و شبه رایگان نیروی کار و سلاخی معیشت و امکانات اجتماعی کارگران است، سرمایه تحت هیچ شرائطی حداقل مطالبات معیشتی و آزادی های سیاسی کارگران را پرداخت نخواهد کرد و دیکتاتوری نیز سلاح تحمیل همین نیروی کار شبه رایگان و بی حقوقی های سبعانه است، تا اینجا حقیقت محض است اما آنچه از درون این حقیقت قابل استخراج است نه رابطه ارگانیک دموکراسی و سوسیالیسم و نه منوط بودن دومی به استقرار اولی که چیز دیگری است. اینکه طبقه کارگر ایران و جوامع مشابه برای فرار از گرسنگی و فلاکت و بیکاری و مرگ ناشی از مصائب موجود هیچ راهی سوای پیکار علیه اساس سرمایه داری و برای محو کامل کار مزدوری ندارند. نتیجه مبتنی بر بخش درست استدلال بالا فقط این است و این نتیجه درست عکس استنتاجات طیف رفرمیسم چپ و کمونیست نمایان دو آتشه، دموکراسی طلبان شورائی یا خیل محافل تروتسکیستی متعلق به این طیف است. نکته دیگری را نیز در همین جا به همین موضوع اضافه کنیم، تسلیم طلبی، فروماندگی و تن دادن کارگر سوئدی به شرائط موجود به هیچ وجه نشان رضایت او از این وضع نمی باشد. طبقه کارگر این جامعه ۳۰ سال است که اسیر طوفان تعرضات سرمایه است. بهای واقعی نیروی کارش مدام کاهش یافته است، شمار تخت های بیمارستان هایش نصف شده است، مدارس کودکانش به وفور تعطیل گردیده است، مهد کودک هایش سلاخی شده است، مراکز نگهداری معلولان و سالمندانش، یکی پس از دیگری بسته شده است. جوانانش تا چشم کار می کند بیکارند، دچار اعتیادند و خطر ابتلاء آنان به مواد مخدر آرامش را از هر پدر و مادری سلب کرده است. این کارگران اگر علیه سرمایه نمی جنگند، نه از کمبود دموکراسی است و نه از سر بی نیازی و رفاه و کاهش فشار استثمار و سیه روزی های سرمایه داری است. بخش واقعی استدلال بالا بر خلاف آنچه رفرمیست ها می پندارند فریاد می زند که آنچه چاره کار است، دموکراسی نیست، هیچ رابطه مقدر ارگانیک و ازلی میان این پدیده و سوسیالیسم وجود ندارد، راه دومی جبراً و محتوم از اولی عبور نمی کند. این مسأله اصلاً خاص اروپا هم نیست و در ایران یا هر جامعه مشابه دیگر از نسخه پیچی متعارضی تبعیت نمی کند، در این جوامع نیز دموکراسی طلایگان فرخنده عروج لشکر سوسیالیسم نیست. آنچه گفتیم، آنچه کارگران سوئد امروز می کنند، وضعیت جنبش کارگری اروپا از شروع قرن بیستم تا حال و همه شواهد دیگر همه و همه بسیار شفاف هشدار می دهند که کلید معضل جنبش کارگری در هر سطح و هر میزان و هر شرائط و هر نقطه جهان فقط یک چیز است. این جنبش برای اینکه مظهر قدرت و میدان داری و دفاع و تعرض طبقه خود باشد باید در هر حال و هر وضعیتی، ضد سرمایه داری و در راستای جنگ علیه اساس کار مزدی پیش تازد. در زیر سیطره دیکتاتوری هار، در شرائط وجود دموکراسی، در جوامعی که فروش نیروی کار کفاف معیشت و حداقل رفاه اجتماعی انسان ها را می دهد، در ممالکی که بهای نیروی کار برای نان خالی کارگر هم کفاف نمی دهد، در قله رفیع صنعت سرمایه، در جهنم سرمایه داری کشورهائی که رشد صنعتی و توسعه سیاسی آن ها مقبول طبع شیفتگان و عاشقان سینه چاک قله نشینی صنعت نیست و در یک کلام در نقطه نقطه جهان موجود باید دست به کار سازمانیابی جنبش ضد کار مزدی بود. وقتی که این نیست، وقتی که مشعل پیکار ضد کار مزدی نمی سوزد، وقتی که شعله های این جنگ خاموش است، آنگاه همه چیز در راستای سبک سازی کفه توان طبقه کارگر و سنگین سازی هر چه موحش تر ظرفیت تعرض سرمایه عمل می کند، در چنین وضعی دموکراسی هیچ گلی بر سر جنبش کارگری نمی زند ، مدنیت و حقوق سرمایه نه عصای دست کارگر که نوعی چماق سرکوب جنب و جوش ضد کار مزدی او می شود، حق اعتصاب، سلاحی علیه اعتصاب ضد سرمایه می گردد، حق تشکل و سازمانیابی می تواند جواز دفن سازمانیابی جنبش ضد کار مزدی توده های کارگر گردد. این ها، این حرف ها، شاید در مکتب احزاب و محافل کثیر چپ موجود کفر تلقی شود اما واقعی بودن و صحت آن ها مصداق «آفتاب آمد دلیل آفتاب » است و به تمامی کسانی که به راستی دنبال استدلال می گردند باید گفت که « گر دلیلت باید از وی رخ متاب» بند بند حیات جنبش کارگری جهانی سند اثبات همین مدعاست. کارگر سوئدی زیر فشار سرنیزه سپاه پاسداران، توحش لباس شخصی ها و چوبه های دار و جوخه های اعدام نیست که امروز در نهایت خفت و فروماندگی به پای صندوق های رأی سرمایه می رود. از فرط وفور رفاه و معیشت و تضمین زندگی مرفه هم نیست که دست به این کار می زند. طبقه کارگر این کشور همسان همزنجیران طبقاتی خود در بسیاری از جوامع دیگر میدان کارزار طبقاتی ضد کار مزدی را از دست داده است. این میدان را تخلیه کرده است و به دشمن تسلیم نموده است. این شکست، این تسلیم و این باخت عظیم طبقاتی را رفرمیسم راست اتحادیه ای، رفرمیسم چپ حزب سالار و سوسیال دموکراسی بر او تحمیل کرده است. جنبش کارگری سوئد و اروپای غربی یا امریکای شمالی به دموکراسی، به حق اعتصاب و تشکل دست یافته است اما این ها را نه قاتق نان مبارزه طبقاتی که حتی قاتل جان این مبارزه ساخته است. چرا؟ به چه دلیل چنین است و چه رفته است که نتیجه این شده است؟؟ پاسخ روشن است. کارگران سوئد و اروپای غربی، آزادی های کنونی را در پروسه پیکار واقعی علیه بنیاد بردگی مزدی به چنگ نیاورده اند، برای حصول آن شریان حیات سرمایه را فشار نداده اند، سرمایه را تضعیف و خود را مقتدر نساخته اند، اقتدار و عظمت خود را در تحکیم پایه های قدرت ضد کار مزدی طبقه خود ندیده و دنبال نکرده اند. ضعف سرمایه را در اختلال هر چه بیشتر روند کار، روند انباشت و ارزش افزائی سرمایه جستجو ننموده اند. حق سازمانیابی را حق تشکل واقعی مبارزات ضد کار مزدی طبقه خود ادراک نکرده اند و دست به کار چنین سازمانیابی نشده اند. اعتصاب را نه ابزار اعمال قدرت طبقاتی برای زمینگیر ساختن هر چه بیشتر و بیشتر بورژوازی و افزایش توان جنگی خود در مقابل سرمایه، در کلیه عرصه های حیات اجتماعی، که صرفاً به صورت وسیله ای برای چانه زدن در بازار فروش نیروی کار، به کار گرفته اند. آزادی سیاسی را نه تریبون قدرت پیکار برای تشکل یابی شورائی سراسری ضد کار مزدی، تصرف مراکز کار و تولید توسط شوراهای متشکل از توده های آگاه طبقه خود و سلب مالکیت از سرمایه داران که فقط به عنوان فرصتی برای برگزاری جلسات همدلی و چانه زنی با صاحبان سرمایه و دولت سرمایه داری غنیمت شمرده اند. در یک کلام، کارگران سوئد و اروپا و همانندان آنچه را امروز دارند، از حداقل رفاه اجتماعی گرفته تا آزادی های سیاسی، از عمق معدن مبارزه زلال طبقاتی علیه شالوده کار مزدی استخراج نکرده اند، این امکانات را برای توسعه و تعمیق و طوفانی تر کردن این جنگ نخواسته اند و در این راستا به کار نگرفته اند. بستری که این مطالبات و رفاه نازل و آزادی ها از درون آن کسب شده است بستر رفرمیسم راست سندیکائی، اصلاح طلبی سوسیال دموکراتیک و رفرمیسم چپ حزب سالار بوده است. تاوانی بوده است که بورژوازی جهانی برای رها شدن از شر مبارزه ضد سرمایه داری آن ها، رها شدن از خطر کمون پاریس ها و انقلاب اکتبرها پرداخته است. سوسیال دموکراسی و رفرمیسم منحط اتحادیه ای از دیرباز، دموکراسی، حق رأی آزاد، پارلمانتاریسم و مبارزه آزاد حزبی را افق انتظار کارگران کردند و همه این ها را ماشین مین گذاری راه مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری آنان ساختند. به کارگران القاء شد که احزابی هست، انتخاباتی هست، آزادی انتخاب وجود دارد، به کمک این اهرم ها می توان حزب مطلوب را بر کرسی قدرت نشاند و قدرت این حزب را ساز و کار تحقق خواست های خود نمود. رفرمیسم اتحادیه ای با شستشوی مغزی توده های کارگر، با دزدی شعور کارگران و با همه کارهای دیگر، سرمایه را، سرچشمه واقعی تمامی استثمار، بی حقوقی ها و سیه روزی ها را از تیررس نگاه و ذهن طبقه کارگر دور ساخت، به کارگران آموخت که پارلمان، دولت، دولتشهر و شورای دولتی استان اصلاً ابزار سیادت سرمایه و نهادهای برنامه ریزی نظم تولیدی، سیاسی و اجتماعی سرمایه نیستند، آموخت که دولت موجود در تمامی ساختار و ساز و کارها و کارکردهایش، دولت کل جامعه است، متعلق به هیچ طبقه خاصی نیست و نیروی ماوراء همه طبقات اجتماعی است!! رفرمیسم راست اتحادیه ای، رفرمیسم چپ حزب سالار و سوسیال دموکراسی، همصدا و همدل از زمین و آسمان و در گوشه، گوشه حیات اجتماعی توده های کارگر کمپین راه انداختند و جنجال کردند که حق اعتصاب، آزادی بیان، حق تظاهرات، حق اعمال اراده و نظر، حق تعیین سرنوشت و حاکمیت بر زندگی اجتماعی همین حقوق مدنی موجود نظام بردگی مزدی است. حبل المتین رفاه و آزادی و برابری و رفع تبعیض و تأمین اجتماعی و تحقق آمال انسانی همین حقوق است و برای حل هر نوع مشکلی باید به همین ها آویخت. رفرمیسم راست با جنبش کارگری چنین کرد، اما پرونده احزاب و گروه های طیف رفرمیسم چپ از جمله جنس ایرانی این رفرمیسم نیز به همین اندازه زشت است. افراد، محافل، احزاب و گروه هائی که به ویژه در طول چند سال اخیر برای تحمیل رویکرد سندیکالیستی بر جنبش کارگری ایران تلاش داشته اند نسخه همین وضعیت موجود کارگر سوئدی را برای همزنجیر ایرانی او پیچیده و می پیچند. آنان از این نیز بدتر کردند، کوشیدند تا جنبش کارگری را به دار سازمان جهانی کار و سایر نهادهای کارگرفریب مزدور سرمایه جهانی بیاویزند اما به کارگران نگفتند که سندیکاسازی در جهنم سرمایه داری ایران حتی همین دستاوردهای محتضر رفرمیسم اتحادیه ای اروپا را هم نخواهد داشت. این واقعیت روشن را از برابر چشمان کارگران دور کردند که در این جهنم گند و وحشت و خون، چشم دوختن به امید مبارزه قانونی و مماشات جوئی سندیکائی با صاحبان سرمایه طناب داری است که فقط بر حلق جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر آویزان نمی شود بلکه راه هر نوع اعمال قدرت کارگران حتی برای درهم و دیناری افزایش دستمزد را هم سد می کند. به محور اصلی گفتگو باز گردیم. دموکراسی، آزادی های سیاسی، حق تشکل سندیکائی، حق اعتصاب و تظاهرات به جنبش کارگری سوئد و جنبش کارگری کشورهای دیگر کمکی ننموده است. سنگر تعرض طبقه کارگر علیه سرمایه را استحکام نبخشیده است، به باروئی برای مقاومت توده های کارگر در مقابل طوفان تعرض سرمایه تبدیل نشده است. علی العموم به شکل معکوس عمل کرده است. مثل روز روشن است که ایراد در آزادی و نقش اعتصاب و اهمیت اعتراض نیست، ریشه اساسی معضل اینجاست که آزادی، حق تشکل، حق اعتراض و مبارزه و هر دستاورد جنبش کارگری تنها در صورتی قاتق زندگی طبقه کارگر است که از دامان جنبش ضد کار مزدی متولد شود و سلاح تعرض کارآمدتر، پیکار نیرومندتر و پایداری پرشکوه تر این جنبش در مقابل سرمایه داری گردد. در غیر این صورت همان خواهد شد که امروز در اروپای غربی شاهد آن هستیم. این سخن رفرمیسم چپ ایرانی که کارگران اول باید معیشت و رفاه کافی داشته باشند تا بتوانند به سوسیالیسم بیاندیشند و برای سوسیالیسم مبارزه کنند، حرف سوسیال دموکراسی و بدترین رفرمیست هاست. طبقه کارگر وقتی که نان و مسکن و رفاه و آزادی خود را به دار سندیکالیسم آویزان کند، وقتی از بستر کارزار ضد کار مزدی دور و دورتر شود، حصول حق اعتصاب و آزادی تشکل هم نه سلاح جنگ وی برای سوسیالیسم که بالعکس طناب دار سرمایه و رفرمیسم بر گردن جنبش ضد سرمایه داری او خواهد گردید. کارگر نمی تواند مبارزه برای نان و زندگی و رفاه و آزادی را از جنگ مستقیم و رویاروی علیه اساس سرمایه و برای کمونیسم لغو کار مزدی جدا سازد. هر نوع و هر میزان انفصال جنبش کارگری از میدان کارزار واقعی ضد کار مزدی برای این جنبش فاجعه ای عظیم است. هر مقدار و هر اندازه آویختن این جنبش به سندیکالیسم، به حزب سازی سکتاریستی ماوراء خود و به هر شکل رفرمیسم و کمونیسم بورژوائی تیشه ای است که بر ریشه خود فرود می آرد. رفرمیسم اعم از چپ یا راست فقط جنبش لغو کار مزدی طبقه کارگر را سلاخی نمی کند. هر نوع مقاومت و توان ایستادگی توده های کارگر در مقابل تهاجمات مستمر و قهری سرمایه را نیز در هم می کوبد، در همین جا هم متوقف نمی شود. شیرازه همبستگی طبقاتی کارگران را می پاشد. بنیاد وحدت انترناسیونالیستی طبقه کارگر جهانی را دچار زلزله می کند. تمامی معیارهای اخلاقی و انسانی را در زندگی کارگران مثله می سازد، ضعف و فتور و استیصال را بر جنبش کارگری حاکم می گرداند، اپورتونیسم، منفعت طلبی کریه فردی و گروهی را در میان کارگران اشاعه می دهد، قدرت تعمق و شناخت و بصیرت و دانش طبقاتی کارگران را تخریب و اسیر وارونه انگاری می کند، یأس و جمود و سرخوردگی از مبارزه طبقاتی را در وجود کارگران کشت می کند. منافع محقر فردی و سکتی را جایگزین آرمان خواهی انسانی و طبقاتی می سازد، فروغ امید به نابودی نظام سرمایه داری را در دل ها خاموش و ماندگاری این نظام را یقین زندگی آنان می گرداند. افق سوسیالیسم را در برابر انظار خط می زند و زندگی برده وار پر مذلت در سیطره حاکمیت سرمایه را قفل اذهان می سازد. خلاصه کلام، کل دید و دریافت، نوع نگاه، ایدئولوژی، افکار، فرهنگ و اخلاقیات منحط بورژوائی را بر جنبش کارگری مستولی می کند. فاجعه ای که دیری است اتفاق افتاده است. جنبش کارگری اروپا در مقابل سبعیت ها، حمام خون ها و جنایاتی که در نقطه، نقطه جهان توسط صاحبان سرمایه و دولت های سرمایه داری علیه طبقه کارگر اعمال می شود به صورت زشتی تسلیم و ساکت مانده است. کارگر سوئدی نه فقط مرگ میلیون میلیون برده مزدی گرسنه افریقائی را درد طبقه خود نمی بیند، نه تنها در مقابل توحش سرمایه علیه این نفرین شدگان دوزخ بردگی مزدی سکوت می کند، که حتی چشم دیدن فراریان این توحش در قلمرو فروش نیروی کار خویش را هم ندارد!! کارگر اروپائی، به برده همزنجیر چینی و فیلیپینی خود به چشم رقیب می نگرد و خواستار بستن مرزهای « ملی» بر روی این وجودهای « بیگانه» است!! شب که به دنبال کار شاق روزانه در آشیان دور از بمباران و در کنار کودکان خود سر به زمین می نهد، کمتر تمایلی به شنیدن صدای غرش تانکهای اسرائیلی و ضجه های مرگ صدها کودک کارگرزاده فلسطینی ندارد. بحث بر سر نفی همدردی و همرزمی پاک انسانی و طبقاتی چند صد یا چند هزار کارگر در سراسر قاره با توده همزنجیر خود در این یا آن گوشه جهان نیست. سخن از بلیه ای است که رفرمیسم اتحادیه ای در وسیع ترین سطح بر سر جنبش کارگری نازل کرده است. افکار، ارزش ها، باورها و مبانی اخلاق مسلط در جهان حاضر تبخیرات گند و پرسموم سرمایه است. طبقه کارگر تنها در کارزار ضد کار مزدی است که اندیشه ها، ملاک ها، ارزش ها و باورهای پاک انسانی و طبقاتی خود را جایگزین فرهنگ، اخلاق و معیارهای اجتماعی نظام بردگی مزدی می کند. عکس این کار را طیف رفرمیسم چپ یا راست، سکت نشینی حزبی و جنبش اتحادیه ای انجام می دهد و تا چشم کار می کند انجام داده است. آن قدر عظیم و سهمگین که عواقب آن حتی دامن خود این احزاب و اتحادیه ها را نیز گرفته است!!! حتی سوسیال دموکراسی، چپ حزب سالار و رفرمیسم اتحادیه ای را در کلاف خود پیچیده است. رویدادهای روز جامعه اروپا شاهد وقوع همین ماجرا است. تا چند دهه پیش رسم بخش های مختلف طبقه کارگر در کشورهای اروپای غربی این بود که در حوزه پارلمانتاریسم و هر سناریوی انتخاباتی، در گسترده ترین میزان یار و یاور احزاب سوسیال دموکرات و چپ باشند. این جانبداری اگر نه همیشه اما بعضاً در سال های حدت بحران سرمایه داری بیشتر هم می گردید. در سال های اخیر همه جا شاهد فروپاشی این روند هستیم. کفه توازن قوا به نفع احزاب راست تر سرمایه و به زیان احزاب کمتر راست و به طور مشخص سوسیال دموکرات و چپ چرخیده است. همه جا جریانات راست تر نقش مسلط تر را در ماشین دولتی و ساختار قدرت سرمایه احراز کرده اند و در حال احراز هستند. چرا؟ پاسخ را باید در دو جا جستجو نمود. نخست اینکه سوسیال دموکراسی و جریانات چپ گام به گام، همراه با شدت تناقضات درونی، حدت بحران خیزی و وسعت دامنه بحران های سرمایه داری و مطابق نیازهای روز سرمایه جهانی مدام راست تر و راست تر شده اند، تاجائی که تمایزات خود با احزاب راست تر را به نزدیک صفر رسانده اند، دوم و وحشتناک تر اینکه آحاد و بخش های مختلف طبقه کارگر هم حداقل همبستگی و همدوشی طبقاتی خود را حتی همان همراهی صوری، بی رمق و استیصال آمیز اتحادیه ای و رفرمیستی را از دست داده اند. رفرمیسم به خود نیز رحم نکرده است و با دور ساختن هر چه بیشتر کارگران از سنگر ضد کار مزدی، آنچنان آتشی بر خرمن وفاداری آنان به منافع مشترک طبقاتی افروخته است که حتی در چهارچوب صف آرائی های رایج پارلمانتاریستی هم کمتر کارگری به معضلات کارگر بغل دستی خود نظر می اندازد، در گذشته همه کارگرانی که به طیف کمتر راست سرمایه رأی می دادند لزوماً نفع شخصی خاصی در این کار نداشتند. برای آنان چه بسا حزب محافظه کار و سوسیال دموکرات سوئد یکسان بود، اما در میان بد و بدتر به اولی رأی می دادند زیرا به هر حال بر این باور بودند که وجود اینان برای توده همزنجیر بیکار، بیمار، فرومانده و فقیر آنان کم زیان تر است. از این که بگذریم اقشار پائینی بورژوازی نیز در پاره ای موارد به سوسیال دموکراسی رأی می دادند. اینان نقش مسلط جریانات چپ سرمایه را به دلیل فشار حدوداً کمتر برنامه ریزی ها و سیاست هایشان بر توده های کارگر در مجموع مایه ثبات اوضاع و بقای بیشتر سرمایه داری می دیدند. استنباط آنان این بود که بلوک چپ با رفرمیسم خود سوپاپ اطمینانی در مقابل انفجار احتمالی نظام بردگی مزدی ایجاد می کند. حاصل این برداشت ها و اتخاذ موضع ها به طور معمول کفه توازن قوا را به نفع نمایندگان چپ نمای سرمایه سنگین می ساخت. این وضع اما این سال ها به کلی تغییر یافته است. رفرمیسم در قلع و قمع هسته های مقاومت ضد کار مزدی از ارگانیسم حیات جنبش کارگری و خلع سلاح توده های کارگر در مقابل ارزش ها، افکار و فرهنگ مسلط ضدبشری سرمایه داری، تا آنجا پیش تاخته است که هر کارگری فقط به طول و عرض زندگی محقر خویش فکر می کند و به همزنجیر بیکار و بیمار و معلول خود نمی اندیشد. بلیه ای که رفرمیسم راست و چپ بر سر جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر آورده است اینک به معضلی بر سر راه همین رفرمیسم برای عروج به مسند قدرت سرمایه و خدمتگزاری به آستان نظام بردگی مزدی نیز تبدیل شده است. چهار سال پیش در سوئد احزاب راست تر برنده سناریوی انتخاباتی سرمایه شدند. آنان مطابق معمول امواج پرفشار و نیرومند تهاجم به زندگی توده های کارگر را با شتاب هر چه تمامتر و فواصل زمانی هر چه کوتاه تر به راه انداختند، یک ماه بعد دامنه نفرت کارگران از احزاب مسلط قدرت، چنان وسیع شد که بلوک چپ سرمایه بر اساس همه نظرسنجی ها ۱۱% و گاهی بیشتر از بلوک راست پیشی گرفت. چهار سال پس از آن تاریخ باز هم بساط انتخابات پهن است اما باز هم بلوک راست از همتایان طبقاتی چپ خود جلوتر است و احتمال برد آن بسیار بیشتر است. کارگر سوئدی غرق در باتلاق رفرمیسم سندیکالیستی و حزب سالاری سکتی چپ نمایانه نه فقط مبارزه ضد کار مزدی نمی کند، نه فقط پارلمانتاریسم سرمایه داری را جایگزین جنگ طبقاتی خود کرده است، نه فقط انتخابات نظام بردگی مزدی را جایگزین میدان جنگ ضد کار مزدی کرده است، که دیگر حتی در میان راست و چپ سرمایه هم به دنبال چپ نمی گردد. راست را انتخاب می کند، در همان حال که خوب می داند راست چه طوفان تازه ای بر هست و نیست آموزش و بهداشت و درمان و همه دار و ندار ضعیف ترین بخش های طبقه او به راه خواهد انداخت و به طور معمول بیش از جناح چپ سرمایه هم به راه خواهد انداخت. کارگر سوئدی به صرف این که بیکار نیست و بهای نیروی کارش از کارگر همزنجیر بغل دستی اش افزون است راست سرمایه را بر چپ سرمایه ترجیح می دهد و هیچ ابائی ندارد که همین امکانات محقر موجود در زندگی عظیم ترین بخش طبقه خود را به کمترین منافع شخصی خویش بفروشد. او تا آنجا از شعور و شناخت و منافع طبقاتی خود فاصله گرفته است که حتی به جان خود و فرزند خود هم رحم نمی کند، کاهش چند کرون مالیات بر دستمزد را چنان ارج می گذارد که قتل عام امکانات دارو و درمان طبقه اش و حتی خودش را به فراموشی می سپارد. اینها همه نتایج، عوارض و عواقب شوم استیلای سندیکالیسم و رفرمیسم راست و چپ بر جنبش کارگری، نتایج بلافصل و تبخاله های مرگ آلود انفصال هولناک طبقه کارگر از فرایند پیکار ضد کار مزدی است.
ناصر پایدار
سپتامبر ۲۰۱۰