/

« اوباما» و هولوکاست غزه چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا

 

 

تفاوت میان دولت های سرمایه داری یا دولتمردان طبقه سرمایه دار تفاوتی در نوع نگاهها، تحلیل ها، برنامه ریزی ها و چاره پردازی ها برای حفظ نظام سرمایه داری و چگونگی تحمیل این نظام بر چند میلیارد توده های کارگر دنیاست. اما این همه کلام نیست. شرائط خاص تاریخی حیات سرمایه داری، میزان درهم پیچیدگی تناقضات ذاتی و سرکش شیوه تولید سرمایه داری و از همه بنیادی تر و سلسله جنبان تر، درجه حدت و ضعف یا اوج و افول مبارزه طبقاتی و سیمای واقعی آرایش قوای پیکار دو طبقه اساسی درون جامعه موجود همه و همه در تعیین سمت و سوی راهبردها، سیاست ها و راهکارهای دولت ها یا دولتمردان برای ایفای نقش آن ها در کار دفاع از موجودیت سرمایه داری تأثیر می گذارد.

اوباما تیر ترکش مسموم اما بسیار مفلوک و بی تأثیر سرمایه جهانی در دل شرائط تاریخی خاصی است که برای درک  درست فلسفه رها شدن وی از چله، سناریوی سیاه رسالت، عوامفریبی ها و وارونه بافی های او قبل از هر چیز باید به بررسی همین شرائط پرداخت. در تاریخ دودمان های شاهی سابق در عهد انحطاط و فروپاشی امپراطوری های عظیم برده دار به هنرنمائی بی شور و بی رمق و استیصال آمیز و محکوم به شکست قطعی یا اساساً گورزاد وارثانی از این امپراطوری ها برخورد می کنیم که زمین و زمان را پرجنجال می سازند اما کل فلسفه جنجال و قهرمان  نمائی آنان فقط این است که برگ آخر تاریخ احتضار دودمانشان را هر چه زودتر به نام خود ممهور سازند. منظور از این مثال نه قیاس فورماسیون های تولیدی از بیخ و بن متفاوت تاریخ، نه مقایسه نمایندگان فکری و سیاسی نظام های اجتماعی هر دوره و نه رؤیابافی دترمینیستی در مورد فروپاشی قریب الوقوع سرمایه داری است. مراد آن است که « نه قار و قور غازها کاپیتول را نجات داد» و نه داد و قال اوباما هیچ زخمی از کوه زخم های کشنده سرمایه داری را تسکین خواهد داد. اوباما مولود شرائطی است که تناقضات ریشه ای نظام سرمایه داری بیش از هر دوره دیگر تاریخ حیات این نظام به هم گره خورده است. نوشته کوتاه حاضر در صدد تشریح این وضعیت نیست. این کار در جاهای دیگر کم و بیش صورت گرفته است. محور گفتگو صرفاً اشاره کوتاهی به سیاست روز امریکا و دولت اوباما در خاور میانه و در باره مسأله فلسطین است.

آنچه را که نومحافظه کاران می خواستند از طریق جنگ و به کارگیری زرادخانه های عظیم نظامی و تسلیحاتی در سطح جهان و از جمله در منطقه خاورمیانه محقق سازند، قرار است اوباما و تیم وی با سلاح سیاست و گفتگو و همراه با دنیائی از عوامفریبی و ترفند دنبال کنند. آنچه اوباما « تغییر» می نامد هیچ چیز جز این نیست اما این تغییر مطلقاً متضمن جایگزینی جنگ توسط سیاست نیز نمی باشد، تعبیری از این دست مقداری گمراه کننده است، اساساً این فرمولبندی که «جنگ ادامه سیاست است» حرف درستی است اما باید به درستی هم درک شود. تأکید بر توالی وقوع آنها نباید جنسیت واحد آن دو را از نظر پنهان سازد. جنگ و سیاست سرمایه پدیده های همگن و همجنس و غیرقابل تفکیکی هستند، هم آمیزند، مکمل هم می باشند، با بیشترین سرعت جای همدیگر را می گیرند و پر می سازند، سرمایه است که در باره هر میزان و هر سطح و شکل آن ها تصمیم می گیرد. وجوه مختلف یک وحدت را تعیین می کنند، آنچه در لحظه حاضر برای تحقق خود محتاج جنگ سرمایه است گامی آن سوتر با تداوم شعله های جنگ می تواند در هم سوزد، بی خاصیت گردد و شانس تحقق خود را از دست بدهد. چیزی که عکس آن نیز مصداق دارد. جنگ و صلح و گلوله و سیاست و توحش و مدنیت بورژوازی همه و همه مشروعیت وجود خود را از روند ارزش افزائی سرمایه اتخاذ می کنند و متناسب با ملزومات سودآفرینی سرمایه بی هیچ قید و شرط به هم تبدیل می گردند. واژه تغییر در زبان اوباما معنای زمینی معینی دارد. این معنا در همان حال وجوه متفاوتی از یک واقعیت واحد را با خود حمل می کند. اوباما از «تغییر» سخن می گوید زیرا که آنچه بورژوازی بین المللی کلاً و بورژوازی امریکا به طور خاص در طول این چند دهه انجام داده است به بن بست رسیده است، اما این فقط یک رویه موضوع است. رویه دیگر آنچه اوباما « تغییر» می نامد این است که جنگ افروزی های چند دهه اخیر نظام سرمایه داری به رغم بن بست های فاحش شکست آمیزش، شرائطی را پدید آورده است که در غیاب عروج ضد کار مزدی پرولتاریای جهانی، می توان بر فراز آن به دور جدیدی از توحش و ترفند روی کرد و راهکارهای دیگری را بر راهکارهای دوره قبل افزود. آنچه دولت اوباما می خواهد همان است که در طول ۸ سال اخیر توسط دولت بوش دنبال شده است. معضل اصلی این است که جنگ ها و رویکردها و آنچه تا امروز انجام گرفته است همه و همه فاجعه ساز بوده اند و در هر گام راه برداشتن گام بعدی را یا مسدود ساخته اند و یا بسیار دشوارتر نموده اند. برای بورژوازی امریکا داشتن نقش مسلط در سطح جهانی و تضمین دستیابی انحصارات و کل سرمایه اجتماعی این قطب به بالاترین میزان ممکن اضافه ارزش های تولید شده توسط طبقه کارگر بین المللی صدر و ذیل تمامی جنگ و آشتی ها، دشمنی ها و دوستی ها، صلح سازی ها و حمام خون ها است. بورژوازی امریکا برای حصول این هدف به موقعیت برتر سیاسی و تسلیحاتی و همه نوعی خود در سطح جهان نیاز دارد و خاورمیانه و معادلات سیاسی جاری در آن بخش بسیار قابل توجهی از دنیای بردگی مزدی است. طبقه سرمایه دار امریکا در این محدوده با مجادلات و چالش های مهمی مواجه است. دولت سرمایه داری ایران مخالف آنچه بورژوازی امریکا دنبال می کند نیست، آنان که شب و روز از آشتی ناپذیری روابط جمهوری اسلامی با این یا آن دولت امریکا، از تعارض میان « اسلام سیاسی» و لیبرالیسم یا نئولیبرالیسم و مانند این ها سخن می گویند یا می نویسند اشتباه می کنند. بورژوازی امریکا در یک چشم به هم زدن هزاران طالبان و ملاعمر و بن لادن از درون آستین بیرون می اندازد، «اسلام سیاسی» برای غرب و امریکا می تواند مائده آسمانی باشد، مشروط به اینکه در راستای تضمین تسلط قطب سرمایه داری تحت سرکردگی بورژوازی امریکا در سراسر دنیا ایفای نقش کند. جدال دولت اسلامی ایران با امریکا این است که خواستار تضمین موقعیت برتر خود در آسیای غربی و مرکزی و خاورمیانه و حصول حصه مطلوب بورژوازی ایران در استثمار توده های کارگر کشورهای این نواحی و هر کجای ممکن دنیا است. جمهوری اسلامی سالیان زیادی است که برای رسیدن به این هدف با دولت های مختلف امریکا، متحدان و اقمار امریکا و دل بستگان به حمایت امریکا درگیر است. این دولت در پیگیری این اهداف تنها نیست، بخشی از بورژوازی منطقه و حتی دنیا با همه افت و خیزها با او همراه است به این ترتیب خاورمیانه مدت ها است در کام شعله های سرکش دو جنگ توأمان می سوزد. جنگ طبقاتی میان بردگان مزدی سرمایه با نظام سرمایه داری در یک سوی و جنگ میان قطب های مختلف سرمایه و دولت های سرمایه داری و جریانات مختلف بورژوازی بر سر تقسیم اضافه ارزش های حاصل کار و استثمار توده های کارگر در سوی دیگر به طور همامیز، مرگبار و موحش بر سر کارگران منطقه خراب گردیده است. بورژوازی جهانی در خاورمیانه به صورت بسیار بارزی دو شقه است در این جا جنگ قطب های سرمایه مزید و مضاعف جنگی است که کل سرمایه در همه جای جهان و از جمله در این حوزه به بربرمنشامه ترین شکلی علیه کارگران به پیش می برد. توضیح واضحات است که خاورمیانه یک استثناء نیست. سرمایه جهانی در همه جا چنین کرده است و چنین می کند، در بالکان، در افریقا، امریکای لاتین و هر کجای دیگر به همین توحش ها دست یازیده است و دست می یازد. اما هر کدام از این ها در عین حال ویژگی ها و تبیین خاص خود را دارند. بحث ما فعلاً خاور میانه است. در اینجا توده های وسیع فروشنده نیروی کار به طور بی امان همه مصائب و شدت استثمارها و حمام خون های سرمایه را در دو جنگ شعله ور همزمان با هم تحمل می کنند. کارگران این دیار فقط توسط صاحبان سرمایه سلاخی نمی شوند، فقط توسط درنده ترین دولتهای سرمایه داری سرکوب نمی گردند، فقط محکوم به فروش بی بهاترین و شبه رایگان ترین شکل نیروی کار خود نیستند، در این جا همه این ها با عوارض مرگ آفرین جنگ و ستیز قطب های مختلف سرمایه و نیروها و دولت های مختلف بر سر تقسیم اضافه ارزش ها و توسعه دامنه قدرت و تسلط خود همراه است. توده های کارگر این حوزه باید هزار هزار و چند هزار چند هزار در زیر بمب های سربی و خوشه ای و بمباران های هسته ای سرمایه جهانی نیز لت و پار شوند، باید در زیر چرخ تانک های غول پیکر ارتش هولوکاست ساز بورژوازی خونخوار اسرائیل نیز سلاخی گردند. آنان باید خون خود را برای پر کردن باتلاق متعفن رؤیاهای شوم ناسیونالیسم دینی یا لائیک گروههای سیاسی نیز نثار کنند، باید میلیون میلیون در جنگ خانمان برانداز میان دولت اسلامی سرمایه و میلیتاریسم خونریز سرمایه داری عراق نیز دفن شوند. باید پیشمرگ حزب الله هم باشند. باید در کشمکش میان فتح و حماس هم جان بازند، وضعیت خاورمیانه و سرنوشت بردگان مزدی مقیم آن چنین است.

در این جا سال ها است که قطب ها و دولت های مختلف رقیب با بهره گیری از کشنده ترین و جنایت بارترین سلاح ها از ناسیونالیسم گرفته تا مذهب و غیره برای سنگین نمودن کفه توازن قوا به نفع خویش و به زیان رقیب تلاش می کنند و در این میان سرنوشت چند میلیون توده کارگر و فرودست و بی پناه فلسطینی بسیار بدتر و غمبارتر و زجرآورتر از همه به دار این مجادلات هار سبعانه آویزان گردیده است. هولوکاست اخیر اسرائیل درغزه نیز رخداد تاریخی فجیعی است که موضوعیت و زمان و ابعاد وقوع خود را از درون همین مشاجرات احراز می کند. جنگ افروزی های دولت بوش در طول ۸ سال زمامداری برای تغییر کفه توازن قوا به نفع بورژوازی امریکا در منطقه خاورمیانه به هیچ کجا منتهی نشده است. بخش اعظم این بربرمنشی ها و نابودسازی ها حتی نتیجه معکوس داده است و موقعیت دولت سرمایه داری ایران را هیچ تضعیف نکرده است. دولت اسرائیل در قیاس با گذشته کاملاً ضعیف تر گشته است. ارتجاع حزب الله، حماس، مقتدی صدر، جهاد اسلامی، امل و نیروهای مشابه زیر فشار بربرمنشی های بورژوازی امریکا بیش از پیش به دولت اسلامی نزدیک شده اند. تحریم های اقتصادی امریکا و غرب و کل متحدانش در همان حال که وضعیت معیشتی توده های کارگر ایران را چندین مرتبه بیش از پیش رقت بار ساخته است اما بر روی نوع رویاروئی و میزان باج خواهی و جنگ قدرت و سود جمهوری اسلامی با قطب غربی سرمایه تأثیر چندانی بر جای نگذاشته است. جنگ اخیر اسرائیل با حماس و هولوکاست غزه حلقه ای در زنجیره این معادلات سیاسی و تقابل میان بخش های مختلف بورژوازی در خاور میانه بود. طرفین جنگ در اینجا فقط حماس و ماشین کشتار نظامی بورژوازی اسرائیل نیست. هر تغییر در اینجا و در معادلات قوای میان این دو تغییری به نفع یا به زیان نیروهای دو سوی کشمکشی است که در خاور میانه و دنیا جریان دارد. بورژوازی امریکا ماه ها پیش از شروع جنگ غزه، دور جدیدی از تلاش ها و ترفندهای  دیپلوماتیک را برای جبران شکست های متوالی سال های زمامداری بوش به هم ردیف ساخته بود، از شرم الشیخ تا آناپولیس، از آنکارا تا دمشق، از ریاض تا عمان، از اتحادیه عرب تا خانه محمود عباس و کاخ سفید، از اجلاس مشترک سران عرب با حاکمان اسرائیل تا مقر قدرت آقای نوری مالکی همه جا گرد و خاک این دیپلوماسی پهن بود. تضعیف هر چه ممکن قطب قدرت حریف زیادت خواه، باج طلب و در تدارک تسلیح به انرژی هسته ای محور مهم این تکاپوها را تعیین می کرد و سرکوبی حماس و نیروهای متحد رژیم اسلامی یک شرط لازم حصول این هدف را تشکیل می داد.

ضرورت وقوع جنگ عزه، آتش کشیدن هزاران کودک، حمام خون زنان باردار، بمباران مدارس و بیمارستان ها و دفن جوان و پیر و جوان و سالم و زخمی در زیر خروارها خاک، ریختن بمب های سربی بر بدن چند صد هزار انسان یا همه جنایات دیگر توسط دولت اسرائیل و علیه بردگان مزدی بی بهای فلسطینی نیز رسمی یا غیررسمی، آشکار یا مستتر، موجود در دستور کارها یا مستحیل در موج نگاهها، حرفها و فضای وحدت و الفت سیاسی حاکم، جزء لاینفک گفتگوهای بالا بود. هیچ نیازی به این نیست که حتماً جزئیات یا حتی خطوط کلی آنچه اسرائیل بعداً کرد در درون این نشست ها، بحث شده یا مورد تصمیم قرار گرفته باشد. اصلاً لازم نیست که شاه سعودی زیر طرح هولوکاست اسرائیل را امضاء کرده باشد. مراد از این تفاهم آن نیست که ابعاد فاجعه را شاه اردن و رئیس جمهور مادام العمر مصر به طور دقیق صحه نهاده باشند. هیچ کدام از این ها هیچ ضرورتی ندارد. آنچه این هولوکاست را در این دیدارها و گفتگوها به محور توافق تبدیل می ساخت اجماع حاصل دولت امریکا، متحدان غربی، زمامداران سعودی و اردن و مصر و طیف متحد آن ها در تغییر معادلات منطقه به زیان دولت اسلامی و اتخاذ سیاست ها و راه حل های متناظر با حصول این هدف بود. آنچه در طول این چند سال روی داده بود گام به گام راه را برای باج خواهی ها و تاخت و تازهای قدرت جویانه دولت بورژوازی ایران هموار ساخته بود، آژیر خطر وجود این هیولا به ویژه با سماجت سران رژیم بر ادامه مسأله هسته ای و بسیاری کارهای دیگر عظیم ترین بخش بورژوازی عرب را به پذیرش بیش از پیش آنچه دولت بوش طرح می کرد متقاعد می ساخت. عزم جزم دولت های مصر و عربستان سعودی برای حداکثر همکاری در هر تاخت و تاز امریکا در منطقه سایر ممالک عرب را نیز کم و بیش از ورطه تردید خارج می نمود و به همراهی بیشتر با این قطب ترغیب می کرد. مسأله فلسطین تاریخاً برای همه دولت های عربی همسان دولت هار اسلامی ایران  یک دستاویز مناسب سوداگری و مزرعه ای برای شیار دلمه های خون بوده است اما حتی وقیح ترین و رسواترین آنها از نوع دولت مصر و عربستان سعودی نیز جرأت اتحاد مستقیم با اسرائیل در قتل عام توده های آواره  فلسطینی را به خود نمی دادند. این حکم در این مقطع و در دل شرائط روزهای پیش از وقوع هولوکاست غزه برای این دولت ها حکمت خود را کم و بیش از دست می داد. سناریوی سیاه تقابل بخش های مختلف بورژوازی در منطقه و ضرورت کاهش خطر دولت اسلامی هر دوی این دولت ها و طیف همراهان عرب آن ها را به همدستی آشکار و بدون هیچ پرده با دولت اسرائیل برای شروع جنگ تشویق می نمود. همه داده های سیاسی شروع جنگ فراهم می گردید. دولت بوش واپسین لحظات عمر خود را پشت سر می نهاد. رژیم اسلامی ایران همچنان با سرسختی و سماجت فعالیت هسته ای را دنبال می کرد و صدور ۳ قطعنامه محکومیت از سوی شورای امنیت سازمان ملل و تحریم های اقتصادی متعاقب آن هیچ کاهشی در خطرآفرینی و سوداگری قدرت و سود این دولت پدید نیاورده بود. سناریوی پر از ابتذال و ترفند و توهم انتخابات امریکا، پهن شدن بساط جادو و جنبل « تغییر طلبی»!! اوباما و منشور هفت رنگ عبارت پردازی های وی در مورد گفتگوی مستقیم احتمالی با دولت اسلامی نیز به نوبه خود معادلات سیاسی شکل یافته در مغز حاکمان سعودی و مصر و اردن و سایرین را به نفع شروع جنگ تند و پرشتاب جا به جا می کرد. وحشت زایدالوصفی سران رژیم های اخیر را در خود می پیچید که نکند با خاموش شدن عمر جنگ افروزی های بوش و به پایان رسیدن عربده های جنگ جنگ دولت وی علیه گردنکشی های زیادت جویانه رژیم اسلامی سیر حوادث را به زیان آنان و به نفع رقیب در منطقه تغییر دهد. محاسبه ای که باز هم ضرورت  همپیوندی و همدلی با دولت اسرائیل را با هدف وارد ساختن ضربه ای مؤثر بر پیکر اقتدار دولت اسلامی به رژیم های یاد شده هشدار می داد. امروز دیگر هر کودک خردسال فلسطینی بسیار خوب می داند که سرکردگان بورژازی عرب در ریاض و قاهره و پاره ای جاهای دیگر نه فقط درشروع جنگ غزه با سران دولت اسرائیل همدست بوده اند که همه آن ها در پیشبرد تمامی جزئیات جنگ از بستن بزرگراه رفح تا ممانعت از رسیدن هر میزان مایحتاج غذائی و داروئی به کودکان در حال مرگ فلسطینی مشارکت همه نوعی و فعال داشته اند.

مؤلفه های بالا همگی و هر کدام پس از دیگری نقش مصالح و ملزومات شروع جنگ را ایفاء می کردند. دولت های  بوش و اولمرت وظیفه معماری ساختمان جنگ را به دوش می کشیدند اما همه این ها در غیاب توافق پیامبر نوظهور بورژوازی بشرکش امریکا به هیچ وجه برای شعله کشیدن نائره هولوکاست نوین سرمایه در غزه کفایت نمی کرد. در مورد اینکه چرا جنگ نیازمند توافق کامل اوباما بود استدلال زیادی لازم نیست. سران اسرائیل ۲۰ روز پس از آن تاریخ باید تمامی تار وپود موجودیت و سیاست ها و استراتژی بقای خود را با رئیس جمهور جدید امریکا رتق و فتق می کردند، بسیار سفیهانه است اگر تصور کنیم دولت اسرائیل بدون توجه به این عامل مهم و تعیین کننده حیات آتی خویش به استقبال جنگ می شتافت. با همه این ها آنچه که پای اوباما را به هولوکاست غزه باز می کرد مطلقاً در مؤلفه بالا خلاصه نمی شد. طنز ماجرا این است که نیاز رئیس جمهور سیاه پوست بزرگترین قطب سرمایه به حمام خون عظیم بردگان مزدی و توده های عظیم انسانی نفرین شده در غزه اصلاً از نیاز دولت اسرائیل و سران بورژوازی مصر و سعودی و اردن و سایر دولت های عربی کمتر نبود. اوباما بیش از همه به جنگ نیاز داشت و هولوکاست غزه از این لحاظ برای او به همان شکل نعمت بود که جنگ ایران و عراق برای دولت اسلامی حکم نعمت داشت.

محور عوامفریبی ها و وارونه بافی های اوباما در تمامی طول یک سال جدال انتخاباتی او « تغییر»!!! بوده است و این تغییر یا همان چیزی که موقعیت فرسوده و درهم شکسته سرمایه داری امریکا آن را به صورت ملزومات بازسازی محتمل خود در مغز وی القاء کرده است، بسیار بیشتر از آن که در فاصله مرزهای جغرافیائی امریکا موضوعیت داشته باشد در سیاست خارجی این کشور واجد اهمیت است. اوباما خود مرتباً این مسأله را یادآور گردیده است. خاورمیانه، تعیین تکلیف مجادلات میان امریکا و دولت اسلامی سرمایه داری، تعیین سرنوشت جنگ میان اسرائیل و مردم فلسطین، واکنش نسبت به موج بی مهار نفرت و خشم و عصیانی که به شکل های مختلف در سراسر دنیا علیه جنگ افروزی های دولت امریکا زبانه کشیده است، دستکاری موقعیت بسیار فرسوده و رو به وخامت سرمایه داری امریکا در سطح جهانی، تصویر چهره ای مزورانه تر و عوامفریبانه تر از این قطب سرمایه در دنیا و تلاش برای پس راندن موج نفرت عمومی، تلاش برای کاهش هزینه های تنش و جنگ و ستیز به مثابه یک نیاز جبری سرمایه به مهار نارضائی ها و عصیان های سرکش و انفجاری روز در داخل امریکا و فراوان مسائل دیگر موضوعاتی هستند که معضلات حاد سرمایه داری امریکا در شرائط روز را تعیین می کنند. بورژوازی ایالات متحده اوباما را برای حل و فصل این مسائل رئیس جمهور کرده است. تا جائی که به خاورمیانه بر می گردد حل و فصل مناقشات با جمهوری اسلامی بسیار مهم است و اوباما به هر میزانی که در گشایش گره جدال تاریخی دیرپای اسرائیل و فلسطینی ها موفقیت به چنگ آرد با موقعیت مستحکم تری به ملاقات سران بورژوازی ایران خواهد رفت. اوباما دقیقاً به هولوکاست غزه نیاز داشت زیرا بر بام این هولوکاست است که او می تواند به عنوان پیامبر فریب صلح بساط جادو و جنبل خویش را پهن کند. هولوکاست غزه شرائطی را پدید آورده است که هر دو طرف جنگ بیش از همه به پایان آنچه در این ۶۰ سال جریان داشته است نیازمندند. بر خلاف جار و جنجالی که بوق های تبلیغاتی دولت اسلامی سرمایه داری به راه انداخته اند جنگ برنده ای نداشته است و نمی توانست داشته باشد. جریان ارتجاعی حماس در این جنگ تضعیف شد. منظور اصلاً موقعیت نظامی و قدرت جنگی دار و دسته ای به این نام نیست. آنچه ضعیف و ضعیف تر شده است و پروسه احتضار خود را می پیماید ناسیونالیسم فلسطینی در هر شکل خود اعم از لائیک یا دینی است. روند فرسایش و فرتوتی این پدیده بدبختانه با نشو و نمای هیچ رویکرد رادیکال کارگری و ضد سرمایه داری در میان توده چند میلیونی بردگان مزدی منطقه جایگزین نشده است. این یک فاجعه عظیم دردناک است اما در عین حال واقعیت احتضار ناسیونالیسم در این منطقه را نفی نمی کند. این حادثه اتفاق افتاده است. ناسیونالیسم فلسطینی در دل شرائط تاریخی خاصی از درون گروههای سیاسی مختلف اما متحد و مؤتلف ، با حمایت فرصت طلبانه و تا مغز استخوان کاسبکارانه جناحی از بورژوازی عرب و با بهره گیری از توهمات انباشته چند میلیون برده مزدی یا انسان های آواره قتل عام شده و عاصی از فشار سرمایه جهانی توانست این توده اسیر دوزخ را حول بیرق پرفریب ناسیونالیسم دور خود جمع سازد. تمامی روزهای تاریخ ۴ دهه اخیر به زیان این جنبش پیش رفته است. گروههای ناسیونالیست قادر به بازگشائی گرهی از مشکلات این انسان ها نمی توانستند باشند، اما درک چنین واقعیتی برای توده های متوهم فلسطینی به دو شکل امکان داشت. شکل نخست فروغ مشعل سوسیالیسم و جنبش ضد کار مزدی پرولتاریای جهانی بود. این مشعل بدبختانه زیر فشار کربن انبوهی که در سراسر دنیا از سوی کمونیسم بورژوائی روسی و چینی و تروتسکیستی و اروپائی، سوسیال دموکراسی و اتحادیه های کارگری و ناسیونالیسم چپ و ضد امپریالیسم خلقی و نوع این ها تصعید می شد بسیار کم فروغ بود. شکل دوم همین است که رخ داده است. شکست پشت سر شکست، حمام خون پشت سر حمام خون، تفرق و تششت هولناک مستمراً رو به گسترش میان خود ناسیونالیست ها، تحمیل فاجعه بار تمامی سنگینی این تشتت ها و جنگ و کشتارهای متعاقب آن بر گرده توده های کارگر و فرودست فلسطینی، حلق آویزی این ناسیونالیسم به دار هر رژیم درنده و جنایتکاری در هر گوشه دنیا از بورژوازی امریکا تا دولت اسلامی ایران و انبوه عوامل دیگری از این دست که پشت سر هم قابل لیست کردن هستند. چیزی به نام « جنبش فلسطین»! در چنین وضعی قرار دارد و هولوکاست غزه این وضع را بسیار وخیم تر و هولناک تر ساخته است. جمعیت عظیم بردگان مزدی و توده های انبوه انسانی دوزخ نشین غزه در همان حال که کوه آتش مشتعل نفرت و کینه و عصیان علیه جنگ افروزان حمام خون پرداز اسرائیل و امریکا هستند اما کم و بیش دریافته اند که موشک پرانی حماس در مناطق مرزی اسرائیل نیز نه جنگ با بورژوازی هار اسرائیل بلکه شکل دیگری از کشتار همزنجیران عرب و غیرعرب آنان توسط موشک های دولت اسلامی است. به « اوباما» باز گردیم. بی اعتمادی دوزخ نشینان فلسطینی به حماس و فتح و تضعیف موقعیت این نیروها به طور قطع برگ برنده ای در دست اوباما است و این در شرائطی است که دولت اسرائیل نیز در ورشکستگی و پیمودن روند تضعیف دست کمی از گروههای ناسیونالیست دینی و لائیک فلسطینی نداشته است. اوباما به این شرائط نیاز داشت. کشتی قدرت و سود سرمایه داری امریکا در خاورمیانه و در پهن کردن بساط گفتگو با دولت اسلامی به افراختن بادبان بر دریای خون کودکان فلسطینی نیازمند بود. او اینک تلاش می کند تا در خاورمیانه بر ویرانه های جنگ غزه به شیار دلمه های خون برای سیراب کردن شریان های حیات سرمایه داری امریکا بپردازد.

سرنوشت چند میلیون انسان کارگر فلسطینی اکنون بسیار بدتر از همیشه عرصه تاخت و تازهمه نوعی بورژوازی جهانی و مشاجرات سودجویانه و قدرت طلبانه بخش های مختلف بورژوازی است. وضع موجود رقت بارترین وضع است. دولتمردان روز امریکا، دولت اسرائیل، دولت اسلامی، حماس، سازمان فتح، مصر و عربستان و سوریه و سایر دولت های عربی منطقه، اتحادیه اروپا، همه و همه کرکس وار در ویرانه های زیر موج خون مردم غزه به دنبال طعمه می چرخند. سرمایه جهانی این بخش از مردم کارگر دنیا را به این وضع فرو رانده است. ناسیونالیسم فلسطینی به مثابه جزئی از بورژوازی بین المللی در همین زمینه ایفای نقش کرده است. رؤیاهای دروغینی که ناسیونالیسم پیش پای کارگر فلسطینی پهن کرده است از همان آغاز واهی و رو به سوی بن بست بوده است. کل بورژوازی در کل این سال ها یا کارگران را کشته است یا مبارزه آنان را به کجراه برده است. دولت ها، گروهها، اپوزیسون ها، زیر نام راست یا چپ، همین امروز هم همین کار ها را دنبال می کنند. مشکل کارگر فلسطینی با فرض پیدایش پدیده ای به نام « دولت مستقل فلسطینی» هیچ تخفیف نمی یابد. از کجا معلوم که جنگ عباس، هنیه و فرقه های درون ناسیونالیسم فلسطینی کشتارگاههای بعدی فرزندان وی نباشد. او باید با تمامی جراحت اندامش در قلب منطقه خاورمیانه با جلب اتحاد همزنجیرانش در همه جای جهان برای آزادی از شر وجود هر دولت سرمایه داری در بالای سرش پیکار کند.

 

ناصر پایدار

ژانویه ۲۰۰۹    

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.