هر دو طیف رفرمیست های راست و چپ در نقد جنبش لغو کار مزدی و در اعتراض به راهبرد سازمانیابی شورائی توده های کارگر به طور همصدا و همگن اظهار می دارند که این راهبرد بر هستی واقعی طبقه کارگر انطباق ندارد!! ماحصل استدلال مشترک آنها این است که بخش های مختلف توده های کارگر به لحاظ سطح آگاهی، جهتگیری اجتماعی و آمادگی بالفعل برای کارزار طبقاتی در وضعیتی بسیار ناهمگون و متفاوت قرار دارند. عده ای می خواهند سندیکائی و سندیکالیستی مبارزه کنند، افرادی در مدار بالای آگاهی و دانش سیاسی می چرخند. جریاناتی آماده تحزب کمونیستی هستند، خیلی ها به تشکلهای صنفی باور دارند. از این که بگذریم طبقه کارگر حتی جدا از سطوح متمایز آگاهی افراد و بخش هایش، در درون خود شاهد وجود رویکردهای مختلف سندیکالیستی، سوسیال دموکراتیک، آنارکوسندیکالیستی، آنارشیستی، کمونیستی و نوع اینهاست.
هر دو جبهه رفرمیستی اعم از سندیکالیست های راست و امت وفادار کمونیسم خلقی لنینی این حرفها را پیش می کشند و با تأکید بر آنها ادعا می کنند که باید در همه این قلمروها با کارگران همراه شد. همه اشکال سازمانیابی آن ها را مورد حمایت و جانبداری قرار داد!! بر درستی و حقانیت هر نوع تشکل کارگری صحه نهاد و در این میان فقط یک اصل را نباید از یاد برد. اینکه هر جنب و جوش کارگران برای سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری باید قویاً محکوم گردد و برای چالش آن از هیچ تلاش و فریبکاری دریغ نشود. بخش اول گفته های هر دو جماعت توضیح واضحات است. هر چند که آن ها خود، تکرار طوطی وار همین بدیهیات را کشف سترگ راز خلقت می پندارند!! کارگران در جامعه سرمایه داری زندگی می کنند. افکار، باورها، سیاست ها، راهبردها، دورنماها، نگاهها و راه حل جوئی های بخش های مختلف طبقه بورژوازی نیز از بند بند جامعه حاضر بر سر و کول آنها آوار است. بورژوازی آنچه را که تبخیر نیازهای چرخه ارزش افزائی سرمایه است ملاط و مصالح ساختمان مغز خود می سازد و همین ها را نیز از همه مجاری مختلف اجتماعی به فکر و ذهن توده های کارگر تزریق می کند. وجود رویکردها، افکار و تمایلات سیاسی مختلف درون طبقه کارگر از همین جا مایه می گیرد و زیر فشار همین تأثیرپذیری هاست که عده ای به سندیکالیسم روی می آورند. جمعیتی به حزب نخبگان بالای سر خود می آویزند. جماعتی راه آنارشیسم و آنارکوسندیکالیسم را در پیش می گیرند و خیلی ها خود را اسیر برهوت ها و گمراه های دیگر می سازند.
بنمایه دیدگاه رفرمیسم اعم از راست یا چپ این است که همه آنچه در این گذر انجام می گیرد، مقبول، عقلانی و قابل دفاع است. فراموش نکنیم که بورژوازی حتی در منتهی الیه مدار « چپ روی هایش »، حتی آنجا که بیرق « کمونیسم» می افرازد، به هر حال اسیر یک بلاهت سترگ تاریخی است. بلاهتی که تار و پودش را غبار متراکم فرارسته های سرمایه، شمع آجینی به موقعیت متناظر با شکلی از مالکیت سرمایه، مکانی در سازمان کار سرمایه داری و نقشی در ساختار قدرت سیاسی این نظام می سازد. چپ ترین رویکردهای کمونیست نمای بورژوازی زیر فشار این بلاهت قادر به درک تناقضات مضحک فرمولبندیهای نظری خود نمی شوند. به طور مثال از میان دو طیف رفرمیسم حداقل رفرمیست های چپ یا مقلدین کمونیسم خلقی لنینی و غیرمارکسی به گاه ردیف کردن حرفهای بالا تعمق نمی کنند که چه می گویند و برایشان مهم نیست که معنای زمینی گفته هایشان چه می باشد. آنها عملاً و به طور واقعی فریاد می زنند که: بورژوازی کاملاً محق است که شعور، رویکرد اجتماعی، راهبرد سیاسی، راه حل اعتراضی، دورنمای پیکار و همه چیز کارگران را معماری نماید. کارگران باید فاجعه استیلای فکر، راهبرد، ایدئولوژی، نسخه نویسی و سیاست پردازی بورژوازی بر هستی اجتماعی و روند مبارزه طبقاتی خویش را سپاسگزار باشند و موی به موی لباس واقعیت پوشانند!! حرف آن ها این است که «کمونیسم» طبقه کارگر باید مهندسی افکار توده های این طبقه توسط سرمایه را از صمیم دل ارج نهد!! و این ارجگذاری را معیار و ملاک سنجش « کمونیست» بودن خود سازد!! رفرمیست ها از هر دو طیف، خواه میلیتانت چپ نمای لنینی و خواه راست سندیکالیستی به این حد بسنده نمی کنند. هر دو طیف و اولی « کاتولیک تر از پاپ» از زمین و آسمان نعره می کشد که هر گونه دعوت توده های کارگر به سازمانیابی شورائی ضد کار مزدی شوریدن علیه واقعیت موجود جنبش کارگری و به بیان زمینی تر، شوریدن علیه ملاک ها و موازین بالاست و لاجرم کاری نادرست و جرم است!! آشوب زدن به اصل تبعیت کارگران از راهبرد ها و راه حل آفرینی های بورژوازی است و به همین دلیل کفر و مذموم است!! بی حرمتی به اعتبار سندیکالیسم و سندیکاسازی یا حلق آویزی توده کارگر به حزب نخبگان بالای سر خویش است و بر همین اساس شایسته سرزنش و تقبیح می باشد!! تجاوز آشکار به حریم مقدس مهندسی افکار کارگران توسط بورژوازی است و این کار باید محکوم شود!! قائل شدن ظرفیت سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری برای توده های کارگر است و این فقط اتوپیاست!! رفرمیست های چپ به طور واقعی چنین می پندارند و بدون اینکه بفهمند همین پندارها را هست و نیست کمونیست بودن خود می دانند و به چند فعال کارگری ویترین نشین احزاب یا فرقه های خود تحویل می دهند. هر دو طیف رفرمیسم به همین دلیل و از همین منظر رویکرد لغو کار مزدی را دشمن جدی خود می بینند. فعالین رویکرد اخیر از جمله نویسنده این سطور، تا امروز، در این گذر اگر نه کافی اما به هر حال مطالبی نگاشته است. مباحثی که طرح آنها تا سرمایه داری هست تداوم خواهد داشت. به این دلیل روشن که جزء لایتجزائی از پروسه پیکار روز طبقه کارگر است. گفتگوئی است که برای کارگران به حدیث خورد و خوراک و نفس کشیدن و سایر کارکردهای حیاتی می ماند، مسائل همیشه حاضر جنبش ضد سرمایه داری توده های کارگرند و باید مدام با رجوع به رویدادهای روز جنبش کارگری و به عنوان نیاز پیشبرد پراتیک سرمایه ستیز این جنبش تکرار، تکمیل و بازپردازی گردند. با این مقدمه به سراغ شوراها و سازمانیابی شورائی جنبش کارگری می روم.
مبارزه کارگران برای افزایش دستمزد، بهبود شرائط کار، رفاه همگانی، آزادی های سیاسی، حقوق اجتماعی و در یک کلام زندگی بهتر مبارزه ای است که می تواند با افق های عمیقاً متضاد صورت گیرد. جنبش کارگری درگیر این میادین ممکن است جنبشی آگاه با دورنمای رهائی واقعی انسان باشد و ممکن است بالعکس جنبشی کاملاً منحل در تار و پود نظم سرمایه و خواسته یا ناخواسته، اما در هر دو حال قطعاً، در راستای استحکام بندهای بردگی مزدی خود و ماندگار ساختن سرمایه داری باشد. تاریخ سالهای آخر قرن نوزدهم، سراسر قرن بیستم و تا همین امروزِ جنبش کارگری جهانی، تاریخ پیمودن راه دوم و انفصال از مسیر اول است. برای درک درست مسأله، چاره ای نیست سوای اینکه به بازشناسی مارکسی آنچه سرمایه با کارگر می کند، واکنش قهری کارگر در مقابل سرمایه داری و مؤلفه های واقعی ریل مبارزه طبقاتی پرولتاریا در این نظام بپردازیم.
ماجرا از دل رابطه خرید و فروش نیروی کار آغاز می شود. کارگر یک سوی این رابطه است. او فروشنده است و برای آنکه مجری این نقش گردد باید از پیش دو صفت ویژه را احراز کند. اول اینکه دارنده کالائی به نام نیروی کار باشد و دوم اینکه هیچ کالا یا هیچ مایملک دیگری سوای همین یک کالا در پرونده هستی او یافت نگردد. او با داشتن این صفات ویژه، ارزش مصرف کالای خود را به طور تام و تمام در اختیار سرمایه دار قرار می دهد و در قبال این کار ارزش مبادله ای کالایش را دریافت می دارد. شرط حصول دومی واگذاری کامل اولی است. رابطه خرید و فروش نیروی کار، نطفه واقعی هستی، زیربنای مادی و روح شناور جامعه و جهان سرمایه داری است. معنای صریح این سخن آن است که سرمایه داری در چرخه حیات خود و در کل هستی اقتصادی، سیاسی، مدنی، فرهنگی، حقوقی و همه دار و ندار اجتماعی اش، کارگر را با شاخص ماهوی انسان یا طبقه انسانهای فاقد هر چیز، سوای کالای نیروی کار به طور مستمر بازتولید می کند. ترجمه زمینی دقیق تری هم برای این واقعیت وجود دارد. این که سرمایه داری مادام که هست، در کلیه شئون هستی اش و در همه عرصه های حیات اقتصادی و اجتماعی بر طبل انفصال کامل کارگر از قدرت جمعی متحد سرمایه ستیز خود می کوبد و این انفصال را مستمرا! بازآفرینی می نماید، این روندی است که استحکام، تعمیق و قوام آن جزء لایتجزای پروسه تولید سود و بازپردازی مداوم شیوه تولید سرمایه داری است. این کار، چگونه و در کدام فرایند انجام می پذیرد، موضوعی است که باید آن را کاوید.
وقتی که کارگر ارزش مصرف نیروی کارش را به مثابه یک کالا در اختیار سرمایه دار قرار می دهد، با این اقدام، عملاً از کل پروسه ای که این تنها کالای مایملک وی مصرف می گردد، یعنی از کار خودش، یکسره و به طور کامل جدا می شود. سرمایه در همین جا یا از همان نقطه زایش خود به مثابه یک شیوه تولید، یک رابطه اجتماعی و عنصر خصلت نمای مناسبات سرمایه داری، شالوده وجودش را بر مسلوب الاختیار نمودن و سقوط جامع الاطراف کارگر از هر نوع قدرت یا اعمال قدرت خارج از مدار نظم و مصالح این شیوه تولید استوار می سازد. این نقشی است که سرمایه آن را به طور همه سویه، هم در پروسه تولید ارزش های مادی و اقتصادی و هم در فرایند تولید افکار، ایده ها، باورها و فراساختارهای حقوقی و مدنی بسان حلقه های پیوسته یک زنجیر آهنین دنبال می نماید. مقدم بر هر چیز در پویه تولید اضافه ارزش و خودگستری سرشتی خود، کارگر را تا سطح عناصر غیرارگانیک تولید تنزل می دهد، به بند می کشد و به ورطه انحلال فرو می غلطاند. او به سطح سایر ابزار و مصالح مایحتاج پروسه تولید سقوط می کند. فرق وی با سایر اجزاء سرمایه و به طور مشخص مواد تشکیل دهنده سرمایه ثابت فقط این می گردد که دومی ها صرفاً ارزش موجود یا حتی بخشی از این ارزش را به کالاهای حاصل پروسه کار منتقل می سازند اما او چند برابر، چندین برابر و گاه چند هزار برابر بهای نیروی کارش اضافه ارزش تسلیم سرمایه می کند. روند کار سرمایه داری اساساً روند اضمحلال موجودیت کارگر در سرمایه و زائل نمودن همه وجوه افتراق او با سایر ابزار تولید است.
این کاملاً درست است که صنعت بزرگ صدها یا هزاران کارگر را در زیر یک سقف جمع می کند، اما به طور معمول فراموش می گردد که زیر همین سقف واحد، هر کدام کارگران سلول انفرادی خود را دارند. سلول هائی که سرمایه به مثابه حلقه های پیوسته زنجیره طولانی تولید سود بر پای می دارد و هستی جمعی توده های کارگر را قطعه قطعه در درون آن ها از هم دور و با هم بیگانه می سازد. اما سرمایه این بلیه را فقط در پروسه تولید یا در کل چرخه بازتولید و سامان پذیری خود بر سر توده های کارگر نمی آورد، عین همین و در واقع بسیار بدتر و فاجعه بارتر از آن را در فرایند توسعه سیاسی و اجتماعی و از طریق فراساختارهای مدنی و فرهنگی و حقوقی و قانونی و کل هستی تاریخی خود به مثابه یک جامعه انجام می دهد و بر سر توده فروشنده نیروی کار آوار می کند.
طبقه کارگر در نظام سرمایه داری فقط استثمار نمی شود، فقط عظیم ترین بخش کار وی به اضافه ارزش و سرمایه بدل نمی گردد، فقط توسط ماشین قهر نظامی و پلیسی بورژوازی سرکوب نمی شود، فقط از کار خویش جدا نمی گردد، فقط سبعیت و توحش نظام بردگی مزدی را تحمل نمی کند. او سوای تمامی اینها با نظام و طبقه ای رو به رو است که مصالح، انتظارات، اهداف و دورنماهای خود را یگانه شکل متعالی آرزوها، افق ها، خواسته ها و رؤیاهای دور و نزدیک کارگر نیز می بیند و با همه قوا برای القاء این باژگونگی سیاه شریرانه به ذهن آحاد کارگران و تبدیل آن به خمیرمایه شعور توده های کارگر تلاش می نماید. یک چیز بسیار روشن است. هر چه که نیاز هستی،ارزش افرائی و خودگستری سرمایه است دقیقاً همان چیز تیر خلاص زندگی و حقوق و آزادی و خواسته ها و انتظارات توده های کارگر است. معنای این کلام به صورت بسیار روشن این است که سرمایه داری طبقه کارگر را به چنان ورطه ای از فروماندگی و استیصال فرو می راند که او مجبور شود، تمامی ساز و کارهای قتل عام هستی معیشتی، رفاهی، حقوق اجتماعی و آزادی های سیاسی خود را نوشداروی حیات و نسخه رهائی خویش تلقی کند. سرمایه داری اهرم زور به شیوه های برده داری و فئودالی را با مهلک ترین، مسموم ترین و هستی سوزترین شکل زور و قهر جایگزین می سازد. اشکال پیشین را مطلقاً از میان بر نمی دارد، در وسیع ترین سطح باقی می گذارد اما آنچه خود به مثابه شیوه تولید جدید و متمایز با شکل های تولیدی پیشین خلق می کند انحلال هستی کارگر در مقتضیات و شروط بازتولید سرمایه است. در اینجا ظاهر ماجرا این است که شلاق جای خود را به «قانون» می سپارد اما کارائی قانون برای رابطه تولید اضافه ارزش در قیاس با نقش شلاق برای برده داری و فئودالیسم به صورت علی غیرالنهایه فرساینده تر و افزون تر است. برده، سرو یا رعیت در زیر شلاق درد می کشد و همراه با دردش کینه و نفرت سرشاری نسبت به مظالم ارباب در وجودش می پیچد. قانونیت و مدنیت سرمایه با کارگر چنین نمی کند. به صورت شلاق بر پیکر او فرود نمی آید، در دستهای شکنجه گر نمی چرخد. باز هم فراموش نکنیم که سرمایه به محض احساس نیاز، همین قانون را نه فقط شلاق، شوک الکتریکی احتراق عضلات و اعصاب یا سایر آلات شکنجه و کشتار، بلکه در یک چشم به هم زدن، جنگ های امپریالیستی اول و دوم، طوفان قهر نابودی بشر در عراق و افغانستان و بالکان یا هر نقطه دیگر دنیا می سازد. سخن بر سر هیچ میزان امتناع بورژوازی از بشرستیزی در هیچ حوزه ای نیست. گفتگو بر سر چیزی است که زیر نام قانون و جامعه مدنی و نوع این ها جنجال می گردد. قانون سرمایه لباس منفعت عام تن می کند، طیلسان و زره و خود فراطبقاتی می پوشد، شمشیر مصالح کل جامعه در دست می گیرد و زیر این پوشش ها و توسط این سلاح هاست که موج تهاجم خود را علیه فکر، ذهن، شعور و هستی کارگر آغاز می کند. سرمایه در تشخص قانونی و مدنی و حقوقی خود، جامعه سرمایه داری را لباس باژگونگی می پوشاند. به فروشنده نیروی کار القاء می کند که برده مزدی نیست! بلکه شهروندی در کنار شهروندان دیگر از جمله صاحبان سرمایه است! به طبقه کارگر نیز تفهیم می نماید که اساساً طبقه ای وجود ندارد! جامعه حاضر متشکل از طبقات نیست! و چیزی به نام تضاد یا جنگ طبقاتی فاقد موضوعیت می باشد! استثمار کارگر در محکمه حقوقی و مدنی سرمایه به طور کامل انکار می گردد. رابطه خرید و فروش نیروی کار یک مبادله برابر میان فروشنده و خریدار تلقی می شود که اولی کالای خود را می فروشد و دیگری بهای این کالا را مطابق نرخ روز می پردازد!! تولید سرمایه داری کارزار باژگونه سازی خود را از همین جا از نقطه زایش سرمایه آغاز می کند و به همه حوزه های حیات اجتماعی انسان در این نظام تسری می دهد. با تحریف و القاء باژگونه رابطه ای که سنگ بنای جامعه موجود است، بر روی پروسه تولید اضافه ارزش خط می کشد. استثمارشونده و استثمارگر را متساوی الحقوق قلمداد می کند!! برده مزدی جدا شده از کار خود و معزول از دخالت در حاصل کار خویش را با عاملان سفاک این جداسازی و تصاحب کنندگان متجاوز محصول این جدا کردن، صاحبان حقوق اجتماعی برابر می شمارد!! بشریت ساقط شده از هر نوع دخالتگری در تعیین سرنوشت کار و زندگی خود را با حاکمان بانی این ساقط کردن ها، انسانهای همطراز و هم حقوق می خواند!! کارکرد اجتماعی جنایت آمیز و بربرمنشانه طبقه حاکم استثمارگر را حقوق ناب انسانی، ناموس خلقت، قانون ذاتی طبیعت و بنیاد واقعی مدنیت اعلام می کند. نظم اجتماعی و سیاسی هزارلای آفریده قانون ارزش و فرایند تولید اضافه ارزش را دموکراسی و جامعه مدنی تصویر می نماید. سرمایه با همه این ساز و کارها و با کل تنیده های فکری، سیاسی، تمدن زائی، فرهنگی، اخلاقی، حقوقی و اعتقادی خود وارد میدان جنگ علیه طبقه کارگر می گردد. جنگ سرمایه با توده های کارگر جنگی به وسعت کل جامعه، در همه سلول ها و زوایای زندگی اجتماعی و در همه تار و پودهای موجودیت نظام سرمایه داری است. سرمایه با سلاح قانون، مدنیت، دموکراسی، اخلاق، مذهب، سیاست، ایدئولوژی، فرهنگ، سنن، ارزش های اجتماعی، علم و هر چه که توان آفرینش یا بازسازی و پرورش آن را دارد علیه توده بردگان مزدی می جنگد و هر کدام این سلاح ها را به شیوه های مختلف و با کاربردهای گوناگون در حوزه های مختلف این کارزار بشرستیزانه به کار می گیرد. با همه این ساز و کارها و سلاحها، کارگران را مجبور می سازد که اساس استثمارشونده بودن خویش را فراموش کنند، انفصال خود از کار و محصول کارشان را از یاد ببرند، وجود طبقات را باور ننمایند، جنگ قهری میان خویش و نظام سرمایه داری را ساخته و پرداخته مشتی بداندیش پندارند. افکار طبقه حاکم را چراغ راهنمای زندگی خود دانند، نظم سیاسی سرمایه را میثاق واقعی امنیت و ضامن آرامش و آسایش خود تلقی کنند. قانون بردگی مزدی را منشور حقوق انسانی خود و مدنیت منبعث از رابطه خرید و فروش نیروی کار را حریم اعتبار و عزت و شرافت انسانی خود اندیشند.
رفرمیست های چپ و راست در هیأت های متفاوت و آویزان به نحله های فکری و سیاسی مختلف از سوسیال دموکرات و سندیکالیست گرفته تا لنینیست، مائوئیست، تروتسکیست، مارکسیست های غربی تا هر رویکرد مکتب مدار دیگر، اگر هم نه در کلام اما یقیناً در عمل و در بطن پراتیک سیاسی و اجتماعی خود واقعیت بالا را به طور کامل منکر می گردند. آنها علی العموم و البته هر کدام با فرمولبندی و آرایش نظری خاص خویش استدلال می کنند که قانون گرائی طبقه سرمایه دار واکنش این طبقه در مقابل فشار جنبش کارگری است و از این لحاظ باید غنیمتی و فرصتی برای توده کارگر به حساب آید. بخش اول این استدلال غلط نیست اما بخش دوم آن رفرمیسم محض است. جای شکی نیست که سرمایه در تقابل با طبقه کارگر و برای مهار مبارزات کارگران است که بساط مدنیت، قانون پردازی، ایجاد دولت یا خلق نهادهای حقوقی و نظم سیاسی پهن می کند. اما مادام که جنبش کارگری میداندار مصمم، آگاه و سرمایه ستیز این جدال نیست، مادام که این جنبش با رویکرد ضد کار مزدی دست به کار کارزار طبقاتی نیست، طبقه بورژوازی به دلیل موقعیت مسلط خود و به دلیل استیلای جامع الاطراف بر فضای مبارزه جاری، کل حاصل سازش ها، مماشات جوئی ها، قرارها و قراردادها را ساز و کار حراست از شیرازه هستی خود می سازد. همه آنچه امروز در کشورهای غربی، در حوزه کشمکش میان طبقه کارگر و بورژوازی به چشم می آید شواهد زنده همین فرایند می باشند. عقب نشینی بورژوازی در مقابل رفرمیسم کارگری و نه جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر، نهایتاً به قبول چیزی به نام حق اعتصاب کارگران از سوی سرمایه داران و دولت آن ها منتهی شده است. جنبش کارگری این را یکی از دستاوردهای مهم خود می داند، اما « حق اعتصاب» فقط اسم رمزی برای سد آهنینی است که سرمایه بر سر راه اعتصابات ضد سرمایه داری توده های کارگر بر پای کرده است. حق اعتصاب یعنی تمکین کارگر به استمرار بردگی مزدی و گدائی امکان چون و چرا برای ادامه حیات در داربست مناسباتی که نقطه شروع و ختم تمامی رخدادها و نوساناتش را سرمایه تعیین می کند. مؤلفه مهم و اساسی حاکم بر داشتن حق اعتصاب انصراف قطعی کارگر از کاربرد آن به مثابه یک سلاح سوسیالیستی و ضد کار مزدی است. بورژوازی این « حق» را می پذیرد تا هر جنب و جوش طبقه کارگر برای به میدان کشیدن قدرت پیکار سرمایه ستیز خود را « ناحق» اعلام کند و قرارداد این « ناحق » بودن را به امضاء جنبش کارگری برساند.
مورد دیگر پدیده ای زیر عنوان « قانون کار» در نظام سرمایه داری است. عهدنامه ای که زنجیر بردگی مزدی قفل بر دست و پای طبقه کارگر را لباس توافقنامه انسانی مبتنی بر آزادی و اختیار این طبقه و حقوق برابر استثمارشوندگان با استثمار گران می پوشاند. استثمار کارگر توسط سرمایه، سقوط بی انتهای وی از هر گونه حق و حقوق واقعی انسانی به نفع بورژوازی و پای بندی و انقیاد کامل او به تمامی شروط ارزش افزائی، حاکمیت و بقای سرمایه داری را چهارچوب هستی اجتماعی طبقه کارگر می گرداند. عین همین حکم در مورد حق تشکل، تحزب و « انتخابات آزاد» یا هر نهاد، منشور و قرارداد اجتماعی دیگر صدق می کند. برپائی سندیکا و اتحادیه بر حسب ظاهر نوعی پسگرد بورژوازی در مقابل جنبش کارگری قلمداد می شود اما واقعیت به تمام و کمال چیز دیگری است. طبقه سرمایه دار و دولتش با این عقب نشینی و قبول این شکل سازمانیابی کارگران کل مبارزه طبقاتی و هر جست و خیز سوسیالیستی و ضد کار مزدی توده های کارگر را طعمه حریق می سازد و به دست نابودی می سپارد. کارگر جواز متشکل شدن در چهارچوب بردگی مزدی و حق چانه زنی برای چگونه زیستن در سیطره این نظام را کسب می کند و همزمان بر جهتگیری آگاهانه خویش برای سازمان دادن قدرت پیکار طبقاتی خویش چهارتکبیر می زند. حق « رأی آزاد»، تحزب سیاسی و تأثیرگذاری پارلمانتاریستی بر سرنوشت زندگی خود یا تمامی آنچه که قانونیت و مدنیت سرمایه داری نامیده می شود همگی همین وظیفه ها را ایفاء می کنند. همه ابزار مسخ و کفن و دفن قدرت ضد سرمایه داری طبقه کارگر در گورستان نظم بردگی مزدی و شروط ارزش افزائی سرمایه اند. غالب این قراردادها، ساختارها و نهادها، جلوه های واکنش قهری سرمایه در مقابل جدال و خواست و اعتراض توده های کارگرند اما همگی زنجیر آهنین اسارت جنبش کارگری در جهنم گند و خون سرمایه داری می باشند. بر همین اساس طرح این ادعا که « حقوق» و « قوانین» و مدنیت جامعه حاضر، دستاوردهای مبارزات کارگران است و لاجرم باید پاس داشته شود و مورد دفاع قرار گیرد، در همان حال که نیمی از حقیقت را در خود دارد، با استتار نیم دیگرش، بزرگترین دروغ تاریخ می شود و تاریک ترین گمراهه ها را پیش روی طبقه کارگر قرار می دهد. نقش این به اصطلاح دستاوردها یا «حاصل مبارزات» کارگران برای بورژوازی از این حد نیز فراتر می رود. در پرتو همین قوانین، نظم، مدنیت و ساختارهای حقوقی است که سلاح قهر بورژوازی علیه توده های کارگر در سطحی نسبتاً چشمگیر جای خود را به قهر نهادین جاری و ساری سرمایه در شریان فکر و زندگی و حتی پروسه پیکار کارگران می سپارد. در هر کجا که چنین شود و به میزانی که چنین گردد، دیگر سرمایه دار یا پلیس و ژاندارم سرمایه داری نیست که موج خشم توده کارگر را به شلاق می بندد، مدنیت و قانونیت و نظم و حقوق سرمایه بسیار کارسازتر و سهمگین تر و میخکوب کننده تر از هر شلاق، جریان فکر و اعتراض و مبارزه و چاره پردازی طبقه وی را بر دار منفعت و مصالح سرمایه داری شمع آجین می کند.
حتماً گفته خواهد شد که اگر نوع کارائی و برد تأثیر این دستاوردها این است پس چرا بورژوازی در وسیعترین بخش این جهان هر نوع تلاش توده های کارگر برای حصول همین خواسته ها را هم به توپ می بندد و دستخوش حمام خون می سازد. این سؤال از همه لحاظ بجاست اما پاسخش هم خیلی پیچیده نیست. این پاسخ را می توان در چند نکته خلاصه کرد. اولا.ً شالوده کار بورژوازی بر تعیین نوع خاصی از ساختار نظم سیاسی، مدنی و حقوقی، گزینش این فرم خاص دموکراسی یا دیکتاتوری، افراشتن پرچم راست یا چپ، آویختن به سکولاریسم و لائیسم یا انجماد در سنگواره های دینی قرون وسطائی و مانند اینها استوار نیست. جنس این شالوده صرفاً سود و شروط سودآوری هر چه بیشتر سرمایه است. همه چیز بر اقتضای شروط حصول حداکثر سود تعیین می گردد. نه هیچ تعهدی برای پای بندی به مدنیت و دموکراسی دارد و نه هیچ تضمینی برای کاربرد همیشگی دیکتاتوری هار سپرده است. سرمایه مساعدترین شرائط ارزش افزائی و خودگستری خود را می خواهد و در بخش اعظم دنیا که قبول سناریوی موسوم به حقوق سیاسی، نظم مدنی، حداقل رفاه معیشتی یا حتی سندیکاسازی با تضمین سطح مطلوب این شرائط در تعارض قرار می گیرد، همه این ها را دستخوش سلاخی می کند و خواستاران آنها را به ورطه قتل عام می اندازد. ثانیا.ً عقب نشینی های بورژوازی در این یا آن کشور، در مقابل رفرمیسم کارگری به رغم اینکه نظام سرمایه داری را تا حدود زیادی در برابر موج تعرض طبقاتی کارگران بیمه می کند اما سرمایه داران و دولت آنها هر لحظه و هر کجا آماده اند تا همین قراردادها را با درندگی کامل به دور ریزند. به این دلیل روشن که برای طبقه سرمایه دار هزینه دارد و صاحبان سرمایه و دولتشان به محض یافتن فرصت راه فرار از تحمل این هزینه ها را پیش می گیرند. ثالثاً. تن دادن بورژوازی به خواسته ها و شروط رفرمیسم کارگری یک امر دلبخواهی نیست. حاصل جدال واقعی میان جنبش کارگری و طبقه سرمایه دار است. تمامی معضل اما در اینجا است که این مطالبات زیر پرچم رفرمیسم محقق می گردد و درست به همین دلیل عاریتی، بی ثبات و قطعاً پس گرفتنی است. این خواسته ها و نوع آن ها در سطوح رادیکال تر و گسترده تر و عظیم تر می تواند توسط جنبش سازمان یافته ضد کار مزدی طبقه کارگر دنبال گردد. فرایندی که دستاوردهایش نه فقط با ثبات تر و تضمین شده تر است که اساساً هر لحظه تحقق هر میزانش لحظه ای در یک جنگ آگاهانه ضد سرمایه داری و فرصتی برای آرایش قوای نیرومندتر علیه سرمایه است. موضوع را شفاف تر بیان کنیم. حداقل معیشتی، رفاه نسبی، امکانات اجتماعی، آزادی های سیاسی، سطحی از حقوق مدنی همه و همه بدون هیچ تردید دستاوردهای مبارزات کارگران دنیا هستند. در اینکه توده های کارگر با قدرت مبارزه خود این امکانات و تغییرات را بر بورژوازی تحمیل نموده اند، در اینکه بورژوازی زیر فشار موج پیکار کارگران به قبول این جا به جائی ها یا امکانات تن داده است، در هیچ کدام این ها جای هیچ ابهامی نیست. همه بحث اینجاست که حصول این چشمداشت ها و خواست ها توسط طبقه کارگر می تواند به شیوه های متفاوت صورت گیرد. ممکن است حاصل کارزار ضد سرمایه داری جنبش کارگری باشند و توسط این جنبش بر بورژوازی تحمیل شده باشند و ممکن است چنین نباشد، یعنی اینکه رفرمیسم راست سندیکالیستی و رویکردهای رفرمیستی درون طبقه کارگر در جریان فروش کارزار ضد کار مزدی این طبقه آنها را به عاریه گرفته باشند. در حالت نخست محصول مستقیم جنگ آگاه کارگران علیه سرمایه اند و هر کدام سنگری برای تداوم پیکار نیرومندتر علیه اساس بردگی مزدی می باشند. در حالت دوم حاصل یک بیع و شرای زشت رفرمیستی هستند و به جای اینکه سنگر توفنده نبرد کارگران باشند. زنجیر قدرت سرمایه بر دست و پای جنبش کارگری خواهند بود.
به مفصلبندی اصلی بحث باز گردیم. همه آنچه تا اینجا گفته شد بیانگر این حقیقت شفاف است که توده های کارگر در پروسه کارزار خود با سرمایه از زمین و زمان و در همه وجوه هستی خود، در محاصره سرمایه داری قرار دارند. این طبقه در عرصه های گوناگون، در حوزه اندیشه و نوع نگاه به جامعه و موقعیت خویش، در قلمرو شناخت و درک هستی اجتماعی خود، در روند بازتولید نیروی کار، در ساختار نظم سیاسی یا مارپیچ زندگی مدنی و اجتماعی و مناسبات حقوقی، در عرصه فرهنگ و ادبیات و اخلاق، در تار و پود دستاوردهای مبارزات رفرمیستی روزمره، در قانون و قرارداد و همه آنچه علی الظاهر بر بورژوازی تحمیل کرده است، حتی در پهنه چاره اندیشی های جاری خود برای کاهش فشار استثمار و بی حقوقی های سرمایه داری، در همه جا آماج تعرض و بمباران است و در اینجاست که اساسی ترین سؤال مطرح می گردد. وقتی که وضع چنین است جنبش کارگری چگونه، با کدام جهتگیری و با توسل به کدام ساز و کارها قرار است پیروزی روز و آتی خود بر بورژوازی و رهائی فرجامین طبقاتی خود را تضمین کند؟ رفرمیست های راست و چپ تاریخاً برای این سؤال، مجموعه ای از جوابهای حاضر و بسته بندی شده در جیب دارند. پاسخ ها عریض و طویلند اما ماحصل آن ها به زبان بسیار ساده این است که توده کارگر به اقتضای مشکلات معیشتی روزمره خود با سرمایه داران وارد جدال اقتصادی می گردند. آنان برای بهبود شرائط کار و رسیدن به سطحی از رفاه اجتماعی نیز مبارزه می کنند. علیه پاره ای مظالم و بی حقوقی ها و سلب آزادیها هم اعتراض می کنند. رفرمیست های چپ و راست اصلاً انکار نمی کنند که از منظر آنان، کارگران باید همه این مبارزات را در چهارچوب نظم سرمایه، در مارپیچ تمکین به نظام بردگی مزدی و با رویکرد قبول شالوده و فراساختارهای سیاسی و مدنی و حقوقی سرمایه داری انجام دهند. به این ترتیب تا اینجا یعنی تا جائی که به توده وسیع طبقه کارگر مربوط می شود قرار نیست هیچ سخنی از مبارزه واقعی و آگاهانه ضد سرمایه داری در میان باشد. این راهبردها و دریافت ها مشترکات پایه ای هر دو رویکرد رفرمیستی اعم از سوسیال دموکراسی و سندیکالیسم یا کمونیسم خلقی و لنینیسم است. اختلاف میان این دو طیف از این جا به بعد آغاز می گردد. اولیها در داخل همان مدار، به گردش خود ادامه می دهند و به صورت ماندگار حول خورشید سرمایه می چرخند. دومی ها به گونه ای وارونه و واهی ادعا می کنند که قصد خروج از این مدار و تاختن به سوی سوسیالسم و محو سرمایه داری دارند. راهبرد آنها برای اثبات این ادعا پیچیدن نسخه حزب و تلاش این نهاد برای بسیج توده کارگر در راستای سرنگونی رژیم سیاسی حاکم، تسخیر قدرت و سپس تحول سوسیالیستی اقتصاد است و درست در همین جاست که دم خروس از لای عبای مدعیان بیرون می زند و مشت دروغگویان را وا می سازد . واقعیت این است که این راهبردها و ساز و کارها، به هر برهوتی لنگر اندازند، به مبارزه آگاه ضد سرمایه داری راه باز نمی کنند و به سوسیالیسم منتهی نمی گردند. تاریخ قرن بیستم در بند بند خود این حقیقت را ثابت کرده است اما بحث فقط بر سر درس تاریخ و آموخته ما از تجارب تاریخی نمی باشد. عقل سلیم سوسیالیستی طبقه کارگر حتی پیش از هر تجربه ای بر سینه این راهبردها و نظرپردازی ها دست رد می کوبد. چند نکته در اینجا اهمیت تعیین کننده دارند. این نکات عبارتند از:
۱. جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر اساساً و ماهیتاً، نه فقط در چهارچوب نقش بازی، سازماندهی و میدانداری آنچه از اواخر قرن نوزدهم تا امروز، حزب نام گرفته است، نمی گنجد، نه فقط سنخیت و تجانسی با آن ندارد که از همه لحاظ در تنافر و تناقض با آن است. آدمها بر حسب منافع و دلبستگی های خاص طبقاتی خویش چه بسا هر اسمی را برای هر پدیده یا رویدادی انتخاب کنند. بورژوازی تاریخاً سلاخی هر حق انسانی توده کارگر را عین حق جار زده است. استثمار وحشیانه کارگر را داد و ستد برابر سرمایه دار با وی القاء کرده است، هدف جهانسوزترین جنگ ها را تضمین صلح برای بشریت نامیده است و فراوان اسم گذاری ها و القائات دیگر که نیازی به گفتن آن ها نیست. رفرمیسم چپ نیز با مقوله ای به نام حزب همین کار را کرده است و آن را ظرف تشکل سوسیالیستی طبقه کارگر خوانده است، اما آنچه در تاریخ زیر این نام ابراز حیات کرده است، همه جا و در همه دوره ها خلاف آن بوده است. حزب بر پایه همه این شواهد، در بهترین یا موجه ترین و عامه پسندترین حالت اقدام جماعتی از یک طبقه برای متشکل ساختن خود و به صف کردن توده های طبقه در پشت سر خویش است. حزب همه جا و در همه این دوره ها و در هر شرائطی حول مجموعه معینی از مبانی عقیدتی، مکتبی و مسلکی پدید آمده است. عملاً اجتماع نخبگان و شایستگان و ویژگان بوده است و اگر افرادی سوای این عده به درونش راه یافته اند بی نقش ترین و بی تأثیرترین کسان را تشکیل می داده اند. به تعبیر دقیق تر نقش محملی برای پاره ای توجیهات را بازی می کرده اند. هیچ حزبی در هیچ کجای تاریخ حیات جنبش کارگری نمی توان یافت که به راستی تجسم ظرف تشکل ضد سرمایه داری توده های طبقه کارگر باشد. در مورد اینکه این احزاب هستی اجتماعی نمایندگان کدام طبقه اجتماعی را به نمایش می نهاده اند یا اینکه روایت آن ها از سرمایه داری و جامعه مبتنی بر کار مزدی یا سوسیالیسم و مسائل مبارزه طبقاتی چه اختلافات ریشه ای با شناخت پرولتاریای آگاه از این موضوعات داشته است صحبت نمی کنیم، در این زمینه به طور قطع با دنیای وارونه پردازی ها مواجه هستیم که در جای خود قابل گفتگو هستند و در ادامه همین نوشته نیز بسیار گذرا به آن اشاره خواهم کرد. اما عجالتاً با چشم پوشی از این مؤلفه های بسیار پایه ای فقط بر روی نکتۀ ویژه ای تمرکز داریم. سخن بر سر سنخیت یا عدم سنخیت چیزی به نام حزب با ظرف سازمانیابی سوسیالیستی و ضد سرمایه داری توده های کارگر است. این تجانس به نظر من مطلقاً وجود ندارد. حزب سازماندهی توده ای طبقه کارگر نیست. این را همه حزبیون و رویکردهای حزب سالار به تمام و کمال قبول دارند. هیچ حزبی هم در هیچ کجای دنیا و در هیچ دوره حیات جنبش کارگری بستر سازمانیابی توده های این طبقه نبوده است. سخن بر سر دکانهای محقر چند نفری یا چند ده نفری وسیله کسب و کار حجره نشینان بازار سیاست نیست. حزب سوسیال دموکرات روسیه در فاصله ۱۹۰۲ تا سال پیروزی انقلاب اکتبر، یکی از عظیم ترین احزاب کارگری دنیا بوده است. اما از این حزب نیز هیچ گاه و در هیچ کجا به عنوان ظرف تشکل توده ای پرولتاریای روس صحبت نشده است و هیچ کدام از رهبرانش چنین داعیه ای نداشته اند.
۲. به همان اندازه که تعبیر متعارف و مورد اتفاق حزب با اساس تشکل توده ای پرولتاریا نامتجانس یا در تناقض است، کمونیسم خواه به عنوان جامعه فارغ از استثمار و طبقات و دولت و خواه به عنوان جنبشی که پرچم و رسالت استقرار چنین جامعه ای را بر دوش دارد، در گرو نوعی سازمانیابی توده ای و سراسری سرمایه ستیز است. در مورد هر کدام این دو پدیده باید مقداری توضیح داد. از اولی شروع کنیم. بنیاد کمونیسم طبقه کارگر بر رفع کامل جدائی کارگران از کارشان و رفع هر نوع جدائی آن ها از پروسه تعیین سرنوشت کار و فراورده کار و زندگی اجتماعی شان استوار است. رفع و محو جامع الاطراف این انفصال شرط لازم و حتمی از بین رفتن سرمایه و مناسبات بردگی مزدی است. تحقق امحاء این جدائی نیز معنای بسیار ساده و صریحی دارد. کارگری که آگاه، مستقل و مستقیم در برنامه ریزی پروسه کار و تولید اجتماعی حضور ندارد، از کار خود جداست، با کارش بیگانه است. بر سرنوشت محصول کار خود آگاه و حاکم نیست. کارگری که در هستی اجتماعی خود چنین وضعی دارد، لاجرم و بدون تردید بر فرایند تعیین سرنوشت زندگی اجتماعی خود نیز هیچ نقش واقعی و اثرگذاری ایفاء نمی کند. کارگر مادام که اسیر این شرائط است استثمار می گردد و موجودی حکومت شونده و مقهور اراده های ماوراء خود باقی می ماند. محصول کارش توسط این نیروها برنامه ریزی می گردد و به صورت سرمایه بر سرنوشت وی حکم می راند. سرمایه داری دولتی همیشه و در همه حال، الزاماً با روبنای سیاسی قهر و کشتار و دیکتاتوری قتل عام سالار پای پیش نمی گذارد، چه بسا دموکراتیک و آراسته به مدنیت و پاره ای زیب و زیورهای عاریتی ناشی از فشار جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر هم وارد میدان گردد. اتفاق نیأفتاده است اما غیرممکن هم نیست که سازمان کار سرمایه را حداقل برای دوره ای با این آرایش ها و پیرایش ها به هم آویزد. همه این ها احتمال دارد و در همه این حالات محتمل به هر حال سرمایه داری است. فراموش نکنیم که کالا بودن نیروی کار در مجرد داد و ستدش با پول یا دستمزد خصلت نما نمی گردد. ممکن است کارگر مایحتاج معیشتی و رفاهی خود یا همان هزینه بازتولید نیروی کارش را بدون پرداخت هیچ پولی، از این یا آن مرکز توزیع یا از پیچ و خم شبکه اجتماعی ساختار نظم سرمایه دریافت دارد. در چنین وضعی آنچه همچنان کالا بودن نیروی کار وی و خرید و فروش این کالا را بانگ می زند. بیگانه بودنش با پروسه کار یعنی عدم حضور آگاه و خلاق و آزاد در برنامه ریزی و سازماندهی این پروسه است. تا زمانی که چنین نیست وی در اسارت یک نهاد قدرت ماوراء خود قرار دارد. این نهاد قدرت بالای سر است که نیروی کار کارگر را در اختیار می گیرد. چگونگی مصرفش را تعیین می نماید، حوزه کاربردش را مشخص می سازد و در قبال تصرف و به کارگیری آن ارزش هائی را نیز پرداخت می کند. ارزش هائی که می تواند به جای رجوع به شکل معادل پولی با معادل های دیگر سنجیده شود.
غرض از اشاره به همه این موارد و حالت ها این است که سوسیالیسم لغو کار مزدی به عنوان جامعة محصول انقلاب ضد سرمایه داری پرولتاریا بدون آمادگی و تدارک گسترده توده های طبقه کارگر برای جامعه گردانی آگاه شورائی و دخالت آزاد و آگاه و خلاق آحاد این توده ها در برنامه ریزی کار و تولید اجتماعی قابل تحقق نمی باشد. این نکته به نوبه خود تکلیف پدیده دوم یا جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر را هم روشن می سازد. این جنبش اگر قرار است به سوی سوسیالیسم پیش تازد باید در گام به گام کارزار اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود فراهمگر شرائطی باشد که نیاز قهری ظهور و استقرار سوسیالیسم لغو کار مزدی هستند. توضیح واضحات است که این پیش زمینه ها، شروط و نطفه ها در مرداب سندیکالیسم نمی رویند و نمی بالند. هیچ کارگری در مارپیچ سندیکاسازی یا مبارزه قانونی آویزان به دار مدنیت سرمایه، راه و رسم جامعه گردانی آگاه کمونیستی نمی آموزد و برای این کار پرورش نمی یابد. قفل شدن سندیکاها یا جنبش سندیکائی به حزب نخبگان بالای سر طبقه کارگر نیز هیچ تغییری در ظرفیت این نهادها برای ایفای نقش مورد گفتگو پدید نمی آورد. در اینجا همه بحث بر سر جنبشی است که باید در راهبرد، اهداف، خواست ها، پراتیک، ساز و کارها و کل هستی خود پایه گذار بدیل آتی لغو کار مزدی سرمایه داری در سیطره همین نظام باشد. استقرار سوسیالیسم بدون چنین جنبشی ممکن نیست. خیلی ها با شنیدن این حرف انگشت حیرت به دهان می گیرند و نطفه بندی نظم آتی سوسیالیستی توسط جنبش کارگری در قعر جهنم سرمایه داری را واهی و مانعة الجمع می پندارند!! این جماعت بدون اینکه خود بدانند بی اعتقادی کامل خود به اساس تحول سوسیالیستی مناسبات بردگی مزدی را اعلام می کنند.
سوسیالیسم به مثابه یک ساختار اقتصادی و اجتماعی مبتنی بر محو رابطه خرید و فروش نیروی کار، محو استثمار، طبقات و دولت، به طور قطع، چیزی نیست که در دل جامعه موجود تولد یابد، سخن از این صورت بندی نیست. گفتگو بر سر وجود جنبشی است که باید به صورت عینی سرمایه ستیز باشد. ضد سرمایه داری بودن یک شعار مکتبی نیست، هر مخالفتی با فشار استثمار و مظالم و جنایات صاحبان سرمایه یا دولت آن ها نیز ماهیت سرمایه ستیزی ندارد. ضد سرمایه داری بودن در به کارگیری قدرت سازمان یافته طبقاتی و توسعه و تحکیم مستمر این قدرت برای به بن بست کشاندن، انسداد و اختلال هر چه ژرف تر و کوبنده تر نظم ارزش افزائی، نظم سیاسی، مدنی، حقوقی، فرهنگی و تمامی اشکال نظم سرمایه است که واقعیت خود را آشکار می سازد. جنبش ضد سرمایه داری چنین جنبشی است و فقط این جنبش است که معماران قادر و آحاد انسان های آگاه، توانا، آزاد، کمونیست و سرمایه ستیز برای برنامه ریزی کار و تولید سوسیالیستی و برپائی جامعه فارغ از کار مزدی، طبقات، استثمار، دولت و خودبیگانگی انسان را پرورش می دهد و آماده کار می کند. این آماده سازی مطلقاً فرایندی عقیدتی و دانشگاهی نیست. کاملاً بالعکس کارزار جاری طبقاتی در پیچیده ترین، حساس ترین و ریشه ای ترین حالت خویش است.
در این جنبش کارگران چرخه تولید اضافه ارزش را به اختلال می کشند، از این طریق که کل قدرت متحد و متشکل روز خود را برای کاهش هر چه سهمگین تر کار اضافی و افرایش هر چه عظیم تر کار لازم وارد میدان می سازند. طومار حقوق، قانون، قرارداد و مقاوله پردازی سرمایه داری را به دور می اندازند، از این روی که برای مبارزه خود علیه این نظام به هیچ قاعده، منشور، قانون یا سیستم حقوقی منبعث از ماهیت سرمایه و مصوب دولت بورژوازی نظر نمی اندازند. به جای همه این ها به قدرت سازمان یافته مستقل و آگاه خود رجوع می کنند. تا هر کجا که توان جنگیدن دارند می جنگند و برای عقب راندن هر چه بیشتر طبقه سرمایه دار و ماشین دولتی این طبقه به جنگ ادامه می دهند. این جنبش هیچ صدر و ذیل ندارد و اساساً نمی تواند داشته باشد، زیرا دست به کار آماده سازی و پرورش آحاد کارگران برای جامعه گردانی شورائی ضد کار مزدی و سوسیالیستی در فردای سرنگونی نظام بردگی مزدی است. در یک ساختار مبتنی بر تقسیم کار، صدرنشینی شایستگان و سیاستگذاران و ذیل نشینی فرودستان سیاست پذیر، هیچ ظرفیتی برای پرورش سوسیالیستی این انسان ها وجود ندارد. بالعکس در شوراهای کارگری ضد سرمایه داری، تک تک کارگران دخالتگرند و دخالتگری امر روتین آنان در حل و فصل هر مسأله سر راه پیکار طبقاتی است. بیان این سخن نیز مسلماً خشم خدایان حزبی و سوارکاران بسیار تیزتک حجره های فرقه ای را شعله ور خواهد کرد. همه فریاد سر خواهند داد که چنین چیزی در شرائط استیلای دیکتاتوری هار سرمایه داری امکان پذیر نیست. این افراد باز هم بدون اینکه بفهمند بنیاد امکان پذیری کمونیسم را آماج قهر خود می گیرند. شکی نیست که هیچ دولت بورژوازی، نه فقط رژیمهای درنده حمام خون سالار که آراسته ترین و « دلرباترین» دموکراسی ها هم کل زرادخانه های نظامی و سیاسی و فرهنگی و ایدئولوژیک خود را بر سر هر نفس کشیدن چنین جنبشی با چنین رویکرد و پراتیکی خراب خواهد کرد. اما ما از دریانوردی لذت زا در مسیر موافق بادهای « شرطه» صحبت نمی کنیم، از مذاکره پردازیهای حریرگون سندیکالیستی حرف نمی زنیم، از محاسبات پراگماتیستی قدرت جوی حزبی هم گفتگو نداریم. به جای همه اینها به مارپیچ بسیار صعب العبور و پر دست انداز اما حتماً پیمودنی و قابل عبور مبارزه طبقاتی نظر می اندازیم. در اینجا یک جنگ واقعی جریان دارد. یک طرف جنگ، نظام سرمایه داری با تمام دار و ندار و امکاناتش، با همه زرادخانه های قهر میلیتاریستی، مهندسی افکار، دستگاههای عظیم سرکوب فیزیکی و فکری یا دولت و ارتش و سیاست و مدنیت و فرهنگ و همه چیز مستولی و مسلط خود ایستاده است. طرف دیگر طبقه کارگری است که سوای قدرت پیکارش و سوای به کار گرفتن هر چه آگاه تر، سازمان یافته تر و کاراتر همین قدرت هیچ چیز دیگری ندارد. این طبقه البته یک چیز دیگر هم دارد و آن اصل گریزناپذیری از جنگیدن و کاربرد این قدرت است. همه بحث هم بر سر چگونه بسیج کردن، متشکل نمودن، آگاه ساختن و به کارزار کشاندن هر چه پیروزمندتر همین قدرت است. میدان داری جنبش کارگری با رویکرد، ویژگی ها و تعهدات مورد تأکید ما مسلماً سخت است اما پرولتاریا راه دیگری ندارد و پیمودن این راه، نه ناممکن که بالعکس کم هزینه تر، سرراست تر و تنها راه دارای چشم انداز پیروزی است و حال به دنبال همه توضیحات بالا به سراغ این نکته می رویم که جنبش مورد گفتگو پویه بالندگی، بلوغ و اعمال قدرت خود را چگونه طی می کند و چرا به رغم تمامی سدهای سرراهش باز هم کم هزینه ترین راه پیروزی کارگران بر نظام بردگی مزدی است.
مقدم بر هر چیز این جنبش در امر سازمانیابی خود نمی تواند هیچ شکل دیگری سوای شکل شورائی داشته باشد متشکل شدن شورائی جنبش ضد سرمایه داری توده های کارگر، گزینه ای در مقایل سایر گزینه ها نیست. امری گریزناپذیر و پیش شرطی حتمی برای حفظ، گسترش و به بار نشستن بنمایه سرمایه ستیزی آن است. اگر قرار است فرجام کار طبقه کارگر امحاء بردگی مزدی باشد، جنبش ضد سرمایه داری این طبقه باید کل شروط محو جدائی انسان از کارش، جدائی میان برنامه ریزی و فعالیت های عملی پروسه کار، میان سیاستگذاری و اجرای سیاست، میان انسان اندیشنده و عنصر اجرای اندیشه، میان حکومت کنندگی و حکومت شوندگی را از میان بردارد. باید تمامی عناصر لازم جامعه بدون هیچ دولت، جامعه ای که همه آحاد انسان هایش دخالتگران خلاق، آزاد، آگاه و اندیشمند در همه عرصه های حیات اجتماعی باشند پدید آرد. هیچ شکل سازمانیابی سوای تشکل شورائی از چنین ظرفیتی برخوردار نیست. تکلیف حزب بازی های هولناک منجمد در راه حل پردازی های ارتجاعی بورژوائی زیر نام احزاب کمونیست، یا سندیکالیسم آشنای بین المللی از همه لحاظ روشن است. در باره تعارض ریشه ای میان این شکلهای سازمانیابی با آنچه نیاز جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر است در جاهای مختلف به تفصیل بحث شده است. باید تأکید کرد که آنچه در ادبیات چپ نام شورا به خود گرفته است نیز در کل طول و عرض خود سوای رویه دیگری از همین سندیکاپردازی ها و حزب سازی ها چیزی دیگر نیست. شوراهای واقعی سرمایه ستیز ویژگیهای خاص خود را دارند. پروسه پیدایش، بالندگی و بلوغ آنها متضمن هیچ نسخه پیچی خارج از روال عادی کار جنبش کارگری نیست. بر خلاف استنباط کائوتسکی، لنین و پیروان آن ها یا طیف احزاب سوسیال دموکرات مسالمت جوی و میلیتانت، این کمونیسم لغو کار مزدی و اشکال سازمانیابی متناظر با این جنبش نیست که باید از خارج وارد زندگی طبقه کارگر شود. بالعکس این سندیکالیسم و حزب بازی است که تاریخاً بر توده های کارگر تحمیل شده است. نفس جمعی بودن و عاری از دیوانسالاری بودن مبارزات روزمره کارگران از اعتصاب گرفته تا شورش های خیابانی یا قیام های سرنگونی طلبانه خود بهترین گواه درستی این حرف است. در هیچ کدام این شکلهای مبارزه، تا جائی که به کارگران بر می گردد، هیچ کس راه پیشبرد امور را در ساختن حزب و سندیکا، تشکیل بوروی سیاسی، ایجاد کمیته های مرکزی و اجرائی و تحریریه و استان و شهرستان یا سازمان دادن بوروکراسی اتحادیه ای و گوش به فرمان کلوب ها و هیئت مدیره ها شدن نمی بیند. کاملاً بالعکس نوعی روابط شورائی خودجوش و البته ابتدائی اما با تمامی ظرفیت لازم برای بالندگی طبقاتی و کمونیستی در میانشان پدیدار می گردد. کارگران کمتر آگاه به سراغ آگاهتران می روند. عناصر دارای تجربه ناکافی منتظر شنود رهنمودهای همزنجیران با تجربه خود می شوند. آنانکه دانش و شناخت بیشتری دارند، توان خود را برای جهتگیری پیروزمندتر مبارزه به کار می گیرند. آحاد کارگران توسط تارهای مادی نیاز پیکار در یک مفصلبندی ارگانیک به هم جوش می خورند. سازمانیابی شورائی جنبش کارگری شالوده کار خود را در همین جا و روی همین استخوانبندی طبیعی فرارسته از ملزومات مبارزه با استثمار سرمایه داری استوار می سازد، اما این فقط شروع ماجرا و حالت نطفه ای آن است. حزب سالاران و سندیکاسازان هر کدام به شیوه خاص خود و مطابق نوع تعلقی که به این یا آن شکل نظم تولیدی، سیاسی یا اجتماعی سرمایه داری دارند، می کوشند تا شیرازه این انسجام خودانگیخته شورائی را از هم بپاشند و الگوهای عاریتی سازمانیابی متعارف بورژوائی را به مثابه بدیل آن به جنبش کارگری دیکته نمایند. رویکرد سوسیالیستی ضد کار مزدی خلاف این کار را می کند. دست به کار فراهمسازی همه زمینه های لازم برای بالندگی، خودآگاهی طبقاتی، قوام تشکیلاتی و ارتقاء ظرفیت ضد سرمایه داری اندامواره موجود و طبیعی جنبش می گردد. اساس کار را بر این قرار می دهد که هر کارگر یک سلول زنده، آگاه و دخالتگر در شیرازه حیات جنبش طبقه خود باشد. برای حصول این هدف از هر شمار کارگران می خواهد که یک شورا بر پای دارند. آموزش مارکسی همه مسائل مبارزه طبقاتی را برنامه روتین و روزمره خود کنند. فعالین رویکرد ضد کار مزدی پرداختن به این فعالیت را نیازمند هیچ دفتر و دستک حزبی نمی بینند و برای تحقق این هدف ها نه فقط هیچ فاصله ای با کارگران نمی گیرند که با همه وجود و با همه قدرت غواصی در بحر زندگی آن ها شنا می کنند و شناگری می آموزند. آنان هر کدام خود آحادی از همزنجیران خویش هستند و برای ایفای نقش خود نیازمند نسخه نویسی و کشف شیوه های کار و نوع این ها نمی باشند. در جامعه ای که ارتجاع هار بورژوازی اعم از حاکم یا اپوزیسون برای سرکوب و مسخ و مهندسی افکار توده های کارگر هزاران سناریو دارند، اینان نیز ارتقاء شناخت مارکسی و ضد کار مزدی توده طبقه خویش را پی می گیرند. آناتومی عینیت حی و حاضر سرمایه داری را از کم و کیف چرخه تولید تا کل ساختار حقوقی و مدنی و سیاسی و اجتماعی آن، از پروسه تولید اضافه ارزش تا فازهای مختلف سامان پذیری اش، از رابطه ارگانیک میان رابطه خرید و فروش نیروی کار با فرارسته های ایدئولوژیک و فرهنگی و فکری و اخلاقی آن تا ترکیب نیروهای تشکیل دهنده طبقه سرمایه دار و آرایش روز آن ها در مالکیت سرمایه ها و قدرت سیاسی سرمایه، از آنچه لحظه به لحظه، سرمایه و صاحبانش و دولتش با کارگران می کنند تا سرنوشت کل طبقه کارگر در سیطره این نظام، تا سایر مسائل دیگر جامعه طبقاتی و مبارزه میان طبقات اساسی جامعه، همه و همه را گفتمان روتین زندگی و پیکار توده های کارگر می سازند. رویکرد ضد کار مزدی در این فرایند نیز به مبارزه طبقاتی معنائی از همه لحاظ سرمایه ستیز و کمونیستی می بخشد. این مبارزه را به تمامی حوزه های حیات اجتماعی و به کلیه قلمروهای ابراز وجود نظام بردگی مزدی بسط می دهد. مبارزه علیه رابطه خرید و فروش نیروی کار و تولید اضافه ارزش، علیه اساس جدائی انسان از کارش را با مبارزه علیه تمامی فرارسته های ایدئولوژیک، فکری، فرهنگی، اخلاقی، سیاسی و مدنی این شیوه تولید در درون یک کلیت ارگانیک پی می گیرد. ریشه هر معضل معیشتی و سیاسی و اجتماعی موجود کارگران را در بطن مناسبات بردگی مزدی می کاود، آفتابی می کند، به همگان نشان می دهد و راه چالش و رفع آن را به حوزه ای از کارزار ضد سرمایه داری ارجاع می دهد. آگاهی طبقاتی در منظر این رویکرد تجلی خود را در هستی آگاه متحد و شورائی ضد کار مزدی آحاد توده های کارگر باز می یابد. آگاهی در اینجا ابزار بالانشینی حزبی و ساز و کار زعامت بر جنبش کارگری نیست. سلاح عقلی کارزار آحاد کارگران است.
تمامی آنچه گفته شد، از سازمانیابی شورائی تا آموزش و آگاهی و ارتقاء شعور طبقاتی، تا شکل های مختلف پیکار، همه و همه در زیر تیغ وحشیانه ترین دیکتاتوری ها نیز ناممکن نیست. مسأله ای که صد البته رفرمیسم چپ نمای لنینی در کارکرد تاریخی خود آن را هم ناممکن جلوه داده است و هم عملاً پروسه انجامش را به بن بست کشانده است. لنینیسم با پیچیدن نسخه رژیم ستیزی فراطبقاتی و خارج از مدار مبارزه ضد سرمایه داری، با فراخوان حزب سازی بالای سر کارگران و گشایش راه گسست فعالین کارگری از بدنه جنبش واقعی طبقه خویش، با دمیدن در تنور جبهه سازی ها یا رهنمود خزیدن به درون صف بندی های آلترناتیو جنبش ضد سرمایه داری پرولتاریا، با افق آفرینی های گمراه کننده سوسیال بورژوائی و خیلی وارونه آفرینی های دیگر، راهی را در مقابل توده های کارگر دنیا قرار داده است که هر چه هست راه تشکیل صف متشکل سوسیالیستی طبقه کارگر علیه سرمایه داری نیست. از کل ضربات ویرانگر حزب سالاری، سندیکالیسم و سندیکاسازی آویزان به احزاب، بر پویه سازمانیابی ضد کار مزدی توده کارگر که بگذریم هر عقل سلیمی این را درک می کند که قلع و قمع جنبش کارگری برای بورژوازی بسیار دشوارتر و صعب الحصول تر از یک حزب سیاسی متشکل از مشتی نخبگان آکادمیک و فعالین کارگری جدا از بدنه جنبش جاری طبقه خویش است. حزب مداری فقط سنگ بنای جایگزینی پیکار سوسیالیستی ضد کار مزدی پرولتاریا با رفرمیسم چپ نمازگزار قبله سرمایه داری دولتی نیست. جراحی تمامی فعالین و آگاهان طبقه کارگر از فرایند عینی مبارزه طبقاتی پرولتاریا، فرقه نشین ساختن آنها و تبدیل کل این افراد به مشتی عناصر محلوج، منفعل، فاقد هر نوع ظرفیت اثرگذاری هم می باشد. کافی است گوشه چشمی به طیف وسیع احزاب چپ موسوم به « کمونیست» در جامعه ایران و سراسر دنیا بیآندازیم تا ببینیم که حزب سازی لنینی چگونه فاجعه آفریده است و چگونه هر فعال استخواندار صاحب نقش کارگری را به موجودی ایزوله، بی تأثیر و تباه تبدیل کرده است.
فعالین آگاه رویکرد ضد سرمایه داری، پویه سازمانیابی شورائی توده های طبقه خود را این گونه پی می گیرند و از درون این شوراها راه شناگری ماهرانه و بسیار واقعی در سیلاب مبارزه طبقاتی را باز می کنند. با تأسیس شوراهای چند نفری پایه و گسترش هر چه بیشتر آنها، تا هر کجا که بتوانند کارگران را به هم پیوند می زنند. از طریق همین شوراها توده های کارگر را در مراکز کار گوناگون، در محیط های آموزش، در شبکه های اجتماعی مختلف و در هر کجای دیگر، به سوی ایجاد شورای سراسری ضد سرمایه داری طبقه کارگر سوق می دهند. شوراها به مثابه ظرف اعمال قدرت سازمان یافته کارگران عمل می کنند، به میزان توان پیکار روزشان، صاحبان سرمایه، موجودیت چرخه ارزش افزائی سرمایه، دولت و اساس بردگی مزدی را آماج فشار و اعتراض قرار می دهند. گام به گام سراسری تر، سرمایه ستیزتر و نیرومندتر می شوند، یک جنگ واقعی طبقاتی را علیه سرمایه شعله ور می سازند و در همین راستا به سوی نابودی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم ضد کار مزدی پیش می تازند.
ناصر پایدار
اکتبر ۲۰۱۳