آميختگى انقلاب كارگرى اكتبر و پيامدهاى تاريخى آن با تاريخ زندگانى بشر در قرن بيستم تا به آنجا عميق و ريشه دار است كه هر نوع بحث و بررسى اساسى پيرامون هر بخشى از دومى، به نوعى نيازمند مراجعه به اولـى است. اكتبر، انقلاب شكست خورده اى كه به هيچ يك از اهداف واقعى خود دست نيافت، از لحاظ محتوا و دامنه تاثير بر تاريخ زندگى بشر با هيچ انقلاب ديگرى در تاريخ قابل قياس نيست. آنچه زیر این نام در جامعه روسيه جريان يافت، طلايه پر شور جنگى گريزناپذير و سرنوشت ساز ميان «تاريخ» و « پيش تاريخ» به مفهوم واقعى كلام بود. اگر اكتبر پيروز مىشد، بشريت خود را در آستانه برپايى جهانى فارغ از استثمار، طبقات، دولت، و هر نوع نابرابرى اجتماعى باز مىيافت. شكست اكتبر، دقيقا، شكست نخستين انقلاب بزرگ كارگرى دنيا براى گشايش اين فاز از تاريخ زندگانى انسان بود. و درست همين مشخصه اساسى است، كه وجه تمايز انقلاب اكتبر را با بزرگ ترين و سرنوشت سازترين انقلابات ديگر تاريخ تعيين مىكند. هيچ انقلاب ديگرى در هيچ عصرى با چنين مشخصه اى خصلت نما نبوده است. آخرين برد انتظار در تمامى انقلابات پيشين، و بطور مثال انقلاب كبير فرانسه آن بود كه شكلـى مدرن تر از استثمار، بى حقوقى و ستم طبقاتى را جايگزين شكلـى عقب مانده تر كند. اما اكتبر با بيرق پايان بخشيدن به هر نوع استثمار و محروميت و جدايى انسانها از حاصل كار خويش طلوع كرد. براى كسانى كه اكتبر را اين چنين مىشناسند و با اين تمايزات معين درك مىكنند، توضيح موجبات واقعى شكست اين انقلاب در روسيه سال هاى پايانى دهه دوم سده بيستم، جايگاهى بسيار ويژه دارد. در اين توضيح، اكتبر حادثهاى مربوط به تاريخ گذشته جنبش كارگرى يا تاريخ جهان بطور كلـى نيست. بالعكس، رخداد زنده و حى و حاضرى است كه تعمق در تجارب آن چراغ راه پيكار روزمره هر كارگر آگاه در هر گوشه اى از جهان موجود است. شكست اكتبر، يعنى ادامه اسارت انسان در محبس توحش و استثمار و بى حقوقى سرمايه، يعنى تداوم گريزناپذير پيكار بشريت كارگر و فرودست دنيا براى درهم شكستن اين محبس، يعنى اجبار طبقه كارگر و پيشروان آگاهش به كاويدن ريشه هاى واقعى شكست خويش در اكتبر، يعنى ضرورت درس آموزى از اين كند و كاو سياسى براى هموار ساختن راه پيشروى جنبش طبقاتى خويش عليه كار مزدورى؛ و دقيقا بر همين مبنا است كه تا سرمايه دارى باقى است و تا جنبش پرولتاريا براى محو اين نظام جارى است، مراجعه به اكتبر و به كارگيرى تجارب آن نيز امر جارى و الزامى خواهد بود.
من نيز درست از همين منظر به اكتبر مىنگرم و از وراى چنین نگاهی تصور مى كنم كه سايه تمام يا حداقل، بخش غالب كاستىها، اشتباهات و گمراهه پردازی های ناظر بر شكست اكتبر، كماكان بر نگرش، برنامه و خط مشى عملـى امروزين فعالين « كمونيست» جنبش كارگرى، حتى بر گرده نقد ظاهراً راديكال آنها از بی راهه بافی های بلشویسم در جنبش کارگری روسیه سنگينى مىكند. در راديكال ترين تحليلهاى تاكنونى از اكتبر، بر برخی واقعيتها انگشت نهاده شده است. افقهاى مشترك سوسيال دموكراسى روسيه با بورژوازى روس، در بدو تاسيس حزب سوسيال دموكرات، به گونه ای صوری و آکادمیک مورد توجه قرار گرفته است؛ بر عدم گسست بلشويسم از سوسيال دموكراسى در نگرش به مساله تحول اقتصادى از سرمايه دارى به سوسياليسم باز هم ولو به شکل مکتبی و دانشگاهی تعمق شده است. سردرگمى بلشويسم در عرصه برنامه ريزى لغو كار مزدورى و توسل حزب بلشويك به سياستهاى نادرستى مانند اجراى نپ، الغاى كنترل كارگرى، و يا بيرون راندن تدريجى كارگران از شوراها مورد انتقاد واقع شده است. این کارها در سطحی که گفتم صورت گرفته است. اما در اين ميان، اساسى ترين مساله به كلـى ناگفته باقى مانده است. اين مسأله كه اگر مثلا بلشويكها بر همه ضعفها، اشتباهات، يا بر مشتركات بورژوايى خود با سوسيال دموكراسى غلبه مىنمودند، در آن صورت با جنبش كارگرى سال هاى ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۷ روسيه چه مىكردند؟ اين گروه از منتقدين بطور ضمنى مىپذيرند كه تلاش بلشويسم در زمينه شكستن هم افقى هاى خود با سوسيال دموكراسى، براى آماده ساختن جنبش كارگرى روسيه در انجام يك انقلاب پيروزمند سوسياليستى كفايت نمى كرده است. اما نمىگويند كه بلشويسم در طول سالهاى ياد شده چه مضمون كار، سمت گيرى و سياستهاى عملـى معينى را بايد در درون جنبش كارگرى پى مىگرفت، تا طبقهى كارگر روسيه به چنان آمادگى و تداركى دست يابد؟ اگر قرار است تحليل انقلاب اكتبر و درس آموزى از اين اقدام تاريخى عظيم كارگرى، چراغى فرا راه پيكار كمونيستى توده هاى كارگر در شرايط موجود جهان باشد، اساسا اين آخرى است كه بايد زير ذره بين قرار گيرد. هر نوع نقد اكتبر، بدون كند و كاو همه جانبه اين پرسش، بطور قطع نقدى سترون، فاقد ارزش کارگری و کمونیستی و حتی گمراه کننده است.
بالاتر گفته شد كه نوشتهى حاضر، مراجعه به اكتبر را از كدام منظر دنبال مىكند. در اينجا اضافه مىكنم كه براى این مقصود، به كاوش پروبلماتيكهاى معينى پرداخته مىشود كه جنبش كارگرى روسيه در فاصلهى ميان ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۷ و بعد مىبايستى آنها را حل مىكرد، تا آستانه پيروزى انقلاب سوسياليستى را دق الباب كند. ملزومات سياسى معينى در آرايش قواى طبقاتى، كه پرولتارياى روسيه به اتخاذ آنها موفق نشد و لاجرم در اكتبر شكست خورد و طبقهى كارگر جهانى بايد حصول آنها را مضمون جنبش جارى خود سازد، تا در اكتبرهاى آتى سرفراز و پيروزمند به پيش تازد. در اين مقاله به كند و كاو اين موضوعات مىپردازيم و براى اين كار از طرح پرسش اساسى زير آغاز مىكنيم.
انقلاب كارگرى چگونه پيروز مىشود؟
پيروزى انقلاب كارگرى در گرو آمادگى توده هاى كارگر، به مثابه يك طبقه براى برپايى سوسياليسم است. پاسخ به اين سئوال كه انقلاب سوسياليستى در چه سطحى از سازمان يافتگى و بلوغ كمونيستى طبقه كارگر مىتواند به پيروزى برسد، مسلما كار ساده ای نيست. اما در صحت اين نكته نمىتوان ترديد كرد، كه بدون جنبش نيرومند شورايى و سوسياليستى كارگران و بدون اين كه طبقه كارگر پايان دادن به كار مزدورى و برپايى بديل سوسياليستى جامعه موجود را مضمون جنبش جارى شورايى خود قرار داده باشد، هيچ شانسى حتی براى نابودی کامل قدرت سیاسی سرمایه به مفهوم واقعى آن ندارد. با فراخوان يك سکت بالای سر کارگران زیر نام «حزب كمونيست» و تبعيت كارگران ناراضى از اين فراخوان، مىتوان ماشين دولتى سرمايه را عجالتا درهم شكست، اما قدرت سياسى محصول اين رخداد، حاكميت طبقه كارگر نخواهد بود. « دولت» موقت كارگرى در نازل ترين سطح يا در ابتدائى ترين حالت پيروزى خود، به هر حال يك سازمان شورايى متناظر با حضور گسترده كارگران از يك سو و آمادگى، تجهيز و عزم راسخ اين سازمان شورايى برای پايان بخشيدن به كار مزدورى و برچیدن تمامی آثار و تبعات وجود سرمایه داری است. فرمول بندىهايى از اين دست كه «پرولتاريا قدرت سياسى را تسخير مىكند و سپس سوسياليسم را مستقر مىسازد»، هيچ پاسخ روشنى به هيچ يك از مسايل اساسى انقلاب كارگرى نمىدهد. قدرت سياسى را هم يك حزب يا يك گروه سياسى چپ با تكيه بر نارضايى گسترده توده هاى كارگر و جنبش آنها مىتواند تسخير كند و هم شوراهايى كه در پروسه طولانى كارزار طبقاتى ميان پرولتاريا و بورژوازى، به مثابه ظرف پيكار سوسياليستى اين طبقه شكل گرفته و تثبيت شده باشند. هر دوى اينها مىتوانند با بيرق كمونيسم، برنامه هايى را به اجرا بگذارند. اما در رويداد نخست، در بهترين حالت مشتى انسانهاى آرمان خواه با انبوهى عقيده و شعار و اتوپى از بالاى سر كارگران قدرت سياسى را تصرف خواهند نمود. چيز مهمى اتفاق نخواهد افتاد، تنها نام و مدل ماشين دولتى سرمايه عوض خواهد شد. در عرصه اقتصاد و كار و توليد و معيشت انسانها نيز احتمالا مالكيت دولتى سرمايه جاى مالكيت خصوصى سرمايه داران منفرد را خواهد گرفت. در شكل دوم، برعكس، طبقه كارگر شانس بسيار زيادى براى لغو كار مزدورى يا استقرار سازمان كار و مدنيت كمونيستى خويش و پايان دادن به هر نوع استثمار و ستم طبقاتى خواهد داشت. انقلاب سوسياليستى را طبقه كارگرى به پيروزى مىرساند كه معترض به اساس استثمار كاپيتاليستى و ساختار سياسى، مدنى، حقوقى، فرهنگى و بالاخره تمامى قوانين و قراردادهاى اجتماعى همگن با كار مزدبگيرى است. اما معناى معترض بودن در اينجا ابراز نارضايى از سرمايه دارى نيست، بلكه آمادگی آگاه پراتیک، داشتن طرحى روشن و عملـى همراه با سازماندهى طبقاتى و نيروى اجتماعى لازم براى استقرار سوسياليسم است. رابطه طبقه كارگر با اين دورنمای روشن و عملـى، ارتباط سازمانيابى و پراتیک جاری طبقه و پروسه شكل گيرى قدرت اجتماعى وى، با انقلاب و طرح تحول سوسياليستى وضعيت موجود، رابطه اى درونى و در همان حال بسيار پيچيده و ظريف است. مجرد اعتراض كارگران به بى حقوقى كاپيتاليستى و باور آنان به ضرورت تغيير اين نظام، بعلاوه اعتماد توده هاى كارگر به جمعیتی متحزب زیر نام حزب کمونیست، حتى سازمان يافتن كارگران و جانب دارى متشكل آنان از شعارها و طرحهاى چنین حزبی، براى احراز ويژگىهاى اساسى رابطه درونى مذكور مطلقاً كافى نيست. جنبشی با حضور گسترده، آگاه، شورائی، ضد سرمایه داری و با دخالتگری آگاه و خلاق و اثرگذار آحاد کارگران لازم است، تا آمادگى واقعی پرولتاریا براى انجام انقلاب سوسياليستى را به نمایش گذارد. طبقه كارگر بايد گام به گام و در تمامى مراحل صف آرايى خود در مقابل سرمایه داری، بديل سوسياليستى عينيت حاضر را در قالب طرحها، انتظارات و مطالبات معين، سكوى تعرض و مبارزه خود قرار دهد. متشكل شدن و اعمال قدرت متحد وی باید با دورنماى حصول اين اهداف هم خون گردد. مبارزه طبقاتى توده های کارگر، مبارزه ای علیه سرمايه دارى در همه عرصه هاى اقتصاد، سياست، انديشه، فرهنگ و تمامی حوزه های زندگی اجتماعی است. توده هاى كارگر باید در بطن این مبارزه خود را طبقه اى معترض عليه تماميت وضع موجود، مجهز به آلترناتيو كمونيستى در مقابل اين وضعيت و توانا براى جايگزينى عينيت حاضر توسط سازمان شورائی سراسری برنامه ریزی سوسیالیستی کار و تولید احساس نمایند. آمادگى طبقه كارگر براى درهم شكستن بردگى مزدى، تنها در گذار مبارزه اى با اين مشخصات قابل حصول است. مبارزه اى ميان دو افق زيست اجتماعى عميقا متضاد كه پرولتاريا از درون آن بطور مستمر اهداف، انتظارات و مطالبات ملهم از يكى را به نيروى قهر مادى خويش عليه ديگرى تبديل مىكند و از اين طريق به نيروى طبقاتى عظيمى، برای درهم كوبيدن نظام موجود و جايگزينى آن با افق زيست آتى مبدل مىگردد. پرولتاريا بدون پيگيرى مبارزه اى با اين رویکرد و نشانه ها، نه فقط آمادگى تحول سوسياليستى جامعه كهنه را كسب نمىكند، كه حتی با فرض سقوط دولت بورژوازى، قادر به استقرار جامعه گردانی شورائی خویش به مثابه يك طبقه نيز نيست. اگر جنبش كارگرى در طول تقابل با بورژوازى، محو سرمايه دارى و برپايى سوسياليسم را بستر پيكار و سازمانيابى شورايى توده هاى خود نكرده باشد، برپايى سوسیالیسم و برچيدن شيوه توليد كاپيتاليستى بيشتر يك اتوپى خواهد بود. اتوپى به اين معنى كه كارگران محو كار مزدورى، از بين بردن طبقات و دولت و نظاير اينها را طى ساليان دراز از زبان حزب سياسى بالای سر و فعالين كمونيست طبقه خود شنيدهاند، يا در برنامه های حزبی با خطوط درشت خواندهاند، اما در عمل تنها براى مطالبات سنديكاليستى، آزادىهاى سياسى با قرائت بورژوازی، مدرنيسم، سكولاريسم، انتظارات ناسيوناليستى و توقعات مشابه، با بورژوازى گلاويز شدهاند. جنبش جارى آنان، جنبش لغو كار مزدورى نبوده است؛ اساس استثمار كاپيتاليستى را از درون طرحهاى عملـى، مطالبات، راهبردها و راه حلهاى زنده كمونيستى آماج تعرض قرار نداده اند و پيش شرط هاى واقعى استقرار سازمان كار شورايى و سوسياليستى را چراغ راه پيكار خود نساخته اند. كمونيسم براى آن ها نه جريان عينى مبارزه، نه بستر ابراز وجود طبقاتى و سازمانيابى وسيع تودهاى يا ظرف صف آرايى مستقل طبقه عليه سرمايه دارى، كه بر عكس اتوپيايى در دست رهبران و انگيزهاى براى دل بستن توده هاى طبقه به معجزه گرى آتى حزب بوده است. طبقه كارگر با اين مشخصات مىتواند در معيت یک حزب سياسى و متوهم به این حزب، انقلاب كند و قدرت دولتى موجود سرمايه را ساقط سازد، اما فرداى انقلاب سرنوشتى بهتر از دیروزش و بهتر از آنچه نصیب طبقه كارگر روسيه شد، در انتظارش نخواهد بود.
چرا انقلاب اكتبر شكست خورد؟
نكاتى كه در بالا اشاره شد، صرفا مقدماتى براى پاسخ به سئوال حاضر بود. انقلاب اكتبر شكست خورد، به اين دليل بسيار روشن كه طبقه كارگر روسيه، خود را براى انجام يك انقلاب پيروزمند كارگرى آماده نساخته بود. مسايلـى مانند «بافت دهقانى جامعهى روس»، تعرض هر دو بلوك امپرياليستى «محور» و « متفقين» به انقلاب، جنگ داخلـى و مقاومت سبعانه بورژوازى روسيه، قحطى و گرسنگى و همه عوامل ديگر از اين قبيل، با تمامى تاثيرشان حداكثر مىتوانستند نقش كاتاليزور را در تحميل اين شكست به جنبش كارگرى روسيه ايفا نمايند. اين واقعيتى است، كه سير حوادث سالهاى بعد از انقلاب اكتبر بهتر از هر استدلال تئوريكى آن را به اثبات رساند. پرولتارياى روس در طول اين سالها، با كار خويش يكى از بزرگ ترين غولهاى صنعتى و نظامى دنيا را در همان جامعه عقب مانده و قحطى زده «دهقانى» و در زير موج تعرض مستمر همان امپرياليستها برپا ساخت. آن چه كه وى در آن شکست خورد، برپايى سازمان كار و مدنيت سوسياليستى و محو بردگى مزدى بود. اظهار نظرهاى رايج تاكنونى پيرامون اين كه لغو كار مزدورى در جامعه شوروى بدون وقوع انقلاب در آلـمان يا ساير كشورهاى پيشرفتهى دنياى آن روز ممكن نبود، نيز بسيار بيشتر از آن كه متكى به شناختى ماركسی از سرمايه دارى و تعمق كمونيستى در الزامات واقعى پروسه تحول سوسياليستى اقتصاد باشد، هشدارى به پرولتاريا براى امتناع از انقلاب كارگرى و تعطيل مبارزه طبقاتى است. آنچه كه شكست انقلاب اكتبر را مىتواند توضيح دهد، نه هيچ يك از علل بالا يا جمع يك پارچه آنها، كه عدم آمادگی جنبش كارگرى روز روسيه برای برپايى سازمان كار و زيست و مدنيت سوسیالیستی و برنامه ریزی کار و تولید بر پایه الغاء کار مزدی بود. اين واقعيتى است، كه عدهاى از كمونيستهاى امروز بدان باور دارند. مشكل كار در اين جاست، كه آنان تمامى اين عدم آمادگى را در جهت گيرىها و راه حلهاى اقتصادى نادرست حزب بلشويك در فاصله ميان سالهاى ۱۹۲۵ و بعد خلاصه مىكنند!! و اين درست همان نقطه فرار تحليلهاى علی الظاهر راديكال و در اساس رفرمیستی رايج از شناخت مارکسی اشتباهات و كاستىهاى ناظر بر شكست طبقه كارگر روسيه در انقلاب اكتبر است. اگر نخواهيم کمونیسم پرولتاریا و اساس رهائی بشر از یوغ قدرت سرمایه را در آستانه « لنينيست» بودن قربانی سازیم هیچ چارهاى نداريم جز اين كه زمينه هاى شكست اكتبر را در نگرش، خط مشى عملـى، راه حلها و سياستهاى بلشويسم از سالهاى پيش از انقلاب ۱۹۰۵، تا غروب آخرين بارقه هاى اميد به پيروزى انقلاب كارگرى در روزها و سال های بعد از اکتبر جستجو نمائيم. بلشويسم در تمامى طول اين دوران، گرايش فعال درون جنبش كارگرى روسيه بود، اما نيروى دست به کار سازمانیابی و هدایت جنبش سوسياليستى طبقه كارگر نبود. پرولتارياى روس در شعاع آموزشها، رهنمودها و فراخوانهاى بلشويسم، كورمال كورمال و پاره وار راه انقلابش را از نارودنيسم، منشويسم يا سوسيال دموكراسى جدا كرد. اما از وراى اين آموزشها و سياست گذارىها، راه انقلاب سوسياليستى خويش را باز نيافت. سوسياليسم در مانيفستها، تبليغات و راه حلهاى بلشويسم، بيشتر يك انتظار و اتوپى بود، نه آلترناتيو حى و حاضرى كه توده هاى كارگر در مقابل سرمايه دارى طرح و تحقق عملـى آن را موضوع مبارزه جاری خود کنند. طبقه كارگر روسيه در شعارها، قطعنامه ها و منشورهاى حزب بلشويك، امكان رهايى خود از استثمار و ستم و محروميت را باور كرد و درست بر همين مبنى به جانب دارى از پيشروان بلشويك خود برخاست. اما بلشويسم مشق قدرت براى برپايى جامعهاى متضمن تحقق عينى اين انتظارات را نه دستور كار جنبش كارگرى نمود و نه ظرفیت انجام این کار را دارا بود. آماده ساختن كارگران براى تاسيس چنان جامعهاى مبناى خط مشى و سياستهاى بلشویسم را تعیین نمی کرد. نشستن بر موج باورها، توهمات و سرمایه ستیزی خودپوی توده های کارگر روس، سرنگونی تزاریسم و تاختن به سوی استقرار سرمایه داری دولتی بیشترین کاری بود که از درون خط مشی، سیاست گذاری ها و راهبردهای بلشویسم بر می آمد.
گرايش چپ درون سوسيال دموكراسى روس در سالهاى قبل از انقلاب ۱۹۰۵، كارگر روسى را به انجام انقلاب دموكراتيك فرا خواند. در فراخوان انقلاب، از جنبش كارگرى روسيه خواسته شد كه دهقانان را با خود متحد سازد، سازش بورژوازى ليبرال با تزاريسم را محكوم كند، رهبرى انقلاب را بدست گيرد، فئوداليسم را از ميان بردارد، راه را براى رشد نوع اروپائى سرمايه دارى هموار نمايد (۱) و در اين گذر خود را براى انجام « انقلاب سوسياليستى» آماده سازد!! در طول تمامى سالهاى ميان ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۷، حضور بلشويسم در طبقه كارگر روسيه با طرح همين شعارها و راه حلها است كه لـمس مىگردد. همه راه ها به انقلاب دموكراتيك ختم مىشود، انقلابى كه قرار است نفعش براى كل بورژوازى باشد(۲) و موانع انباشت سرمايه را از ميان بردارد (۳) در همان حال پرولتاريا رهبر آن باشد!! و از اين طريق آزادى و نان و روز كار هشت ساعته خویش را تضمين نمايد!! در اين روزها، عليه بورژوازى افشاگرى مىشود، فقط به این خاطر كه خواهان مماشات با تزار و معامله بر سر يك مشروطه نيم بند است! احراز سركردگى جنبش، وظيفه پرولتاريا قلمداد مىگردد، به این خاطر که انقلاب دموكراتيك شكست نخورد!! طبقه كارگر به تشكيل حزب سياسى یا در واقع به جانبداری توهم آمیز از حزب بلشویسم دعوت مىشود، چه وجود اين حزب شرط لازم پيروزى انقلاب دموكراتيك است!! در اين سالها، سوسياليسم در ادبيات بلشويسم، آرمان و انتظارى براى آينده تاريخ است و صدر و ذیل این سوسیالیسم چیزی فراتر از سرمایه داری دولتی نیست. به جنبش كارگرى روسيه گفته می شود که باید تزاريسم را با ساختار قدرت مرکب از كارگران و فرودستان ( ماشین دولتی بالای سر توده های کارگر و عهده دار انکشاف نوع اروپائی سرمایه داری اما با نام کارگران) جايگزين سازد. هیچ صحبتی از تشكل شورايى كارگران، از سازمانیابی شورايى توده های وسیع پرولتاريا براى پیکار علیه سرمایه داری، برای تدارک جامعه سالاری لغو کار مزدی و سوسیالیستی و برای به دست گرفتن برنامه ريزى کار و توليد در ميان نيست. در هيچ كجا به كارگران گفته نمىشود، كه بايد برچيدن رابطه خريد و فروش نيروى كار را هدف جنبش روز خود قرار دهند. خارج ساختن كارخانه ها و مراكز توليد از دست سرمايه داران و اداره آنها توسط شوراهاى كارگرى اصلا مورد بحث نيست. تصرف مراكز مبادله و فروش كالاها و دخالت قدرتمند شوراها در توزيع محصولات كار ميان اهالـى، بر زبان بلشويكها جارى نمىشود. تعرض به اساس سرمايه دارى و گشايش دورنماى زيست و مدنيت كمونيستى در مسير انقلاب كارگران، جا و مكانی در راه حل پردازىهاى بلشويسم حتی در تبلیغات و فعالیت های ترویجی آن ها احراز نمی نماید و بالاخره تسری نقد زنده، پراتیک و كمونيستى جامعه موجود به آگاهى طبقه كارگر و توسعه اين آگاهى به اسلحه مادى پيكار توده هاى كارگر، دل مشغولـى بلشويك نمی باشد.
بلشويسم در کارزار بسيج كارگر روسى براى انقلاب دموكراتيك، سازمان دادن جنگ اصلـى توده هاى كارگر عليه كار مزدورى را به طور واقعى و عملـى به طور کامل به فراموشى سپرد. جامعهى روسيه در اين تاريخ شاهد ابراز وجود يك جنبش كارگرى ده ميليونى بود. در طول سال ۱۹۰۵، نزديك به ۳ ميليون نفر كارگر در اعتصابات همگانى عليه شرايط رقت بار كار و زيست يا بى حقوقىهاى سياسى و اجتماعى خويش مشاركت داشتند.) (۴) بعلاوه جنبش كارگرى روسيه در همين زمان و در جريان وقوع انقلاب ۱۹۰۵، گرايش عميق و استوار خود به سازمانيابى شورايى را به معرض نمايش نهاده بود. طبقه کارگر مسلـما تا کسب آمادگى لازم براى لغو كار مزدورى فاصله زیادی داشت، اما طرح راه حل سوسياليستى پرولتاريا، سازمانیابی شورايى كارگران براى مبارزه علیه اساس سرمایه داری، برای تدارک جامعه سالاری شورائی سوسیالیستی و برای برنامه ريزى کار و توليد منطبق با الغاء کار مزدی، متشكل نمودن كارگران براى دخالت نافذ در چگونگى توزيع محصول كار اجتماعى خويش، بسيج دهقانان براى لغو مالكيت فئودالـى و هر نوع مالكيت خصوصى بر زمين، دعوت آنان به تاسيس مزارع و مراكز كار دسته جمعى متناظر با جهت گيرى سوسياليستى، تبليغ محو هر نوع دولت بالاى سر كارگران و فرودستان و مسايل ديگرى از اين نوع بايد به صورت شفاف و جامع الاطراف در جنبش كارگرى و در ميان دهقانان روسيه طرح و تبليغ مىگرديد. بلشویسم به هیج وجه چنین رویکردی نداشت و چنین سیاست هائی را دنبال نمی کرد. به جای همه اینها سرنگونى تزار، به قدرت رسیدن حزب، هموارسازی راه انکشاف نوع اروپائی سرمایه داری و کارهای مشابه، همه چیز تلقی می گردید و طنز ماجرا این است که صرف انجام همین کارها، ملزومات بازگشايى جبهه نبرد كمونيستى عليه سرمايه دارى ترجمه مى شد!!
شايد گفته شود كه بلشويسم، سرنگونی رژیم تزار و تحقق دموكراسى را برای گذر به سوسیالیسم می خواسته است، بسیار خوب، اما بحث بر سر کم اهمیت کردن سرنگونی تزاریسم و حصول آزادی های سیاسی نیست. گفتگو بر سر طرح راه حل كنكرت سوسياليستى و پيگيرى تمامى مطالبات اقتصادى و سياسى، يا آزادىها و حقوق اجتماعى، به مثابه حوزه های متحد يك پيكار سراسرى عليه سرمايه دارى است. بلشويسم راهى كاملا متفاوت را در برابر طبقه كارگر روسيه قرار داد. انقلاب دموكراتيك فازى از مبارزه تلقى شد، كه منافع پرولتاريا و بورژوازى را بطور همزمان تامين مىنمود!! (۵) از پرولتاريا خواسته شد كه در راس اين انقلاب قرار گيرد، به اين خاطر كه از سازش بورژوازى ليبرال با تزار ممانعت كند و انقلاب را به پيروزى برساند. بلشويسم بر اين باور بود كه طبقه كارگر بايد چنين كند، تا راه تكامل كاپيتاليستى جامعه هموار شود!! روسيه از يك كشور عقب مانده آسيايى به جامعهاى اروپايى و پيشرفته تبديل شود!! و بالاخره پس از حصول همه اين موفقيتها، نوبت آماده شدن پرولتاريا براى سوسياليسم هم فرا رسد!! ختم شدن همه راهها به انقلاب دموكراتيك در راه حل ها و خط مشى بلشویسم كه خود تابعى از نگرش سوسيال دموكراتيك آنها به الزامات تحول سوسياليستى جامعه سرمايه دارى بود مسائل فراوان ديگرى را نيز با خود به همراه می آورد. مبارزه اقتصادى طبقه كارگر که می توانست با راهبردهای رادیکال مارکسی و سوسیالیستی، جهتگیری موفق و درست ضد سرمایه داری اتخاذ کند مورد بیشترین بی توجهی ها قرار گرفت (۶) و دموكراسى طلبى و تزار ستيزى فراطبقاتی همه توش و توان و افق و انتظار مبارزه طبقاتى توده هاى كارگر را در خود غرق كرد.
نقد ترديونيونيسم كه يكى از شاخصهاى برجسته جهت گيرى بلشويك ها بود، به جاى ره زدن به گشايش جبهه نبرد سوسياليستى كارگران، عملا بر كرانه دموكراسى طلبى بورژوائی لنگر انداخت و در اين گذر، همه اهميت صف آرايى كمونيستى كارگران در عرصه اقتصادى عليه بورژوازى به دست فراموشى سپرده شد. اتحاديه گرايى ظاهراً مورد انتقاد قرار گرفت، اما بديل آن كه جنبش نيرومند شورايى ضد سرمایه داری كارگران بود – همان جنبشى كه كارگران خود در سازمان دادنش مبتكر بودند – به هیچ وجه مورد توجه واقع نشد. تلقى سوسيال دموكراتيك از سوسياليسم، همه سياست گذارىها، هدف پردازىها و راه گشايىهاى انقلابى را فرو بلعيد. از سازمانيابى شورايى سرمایه ستیز طبقاتی كارگران غفلت شد و حزب بلشویک به صورت یک سازمان سیاسی ماوراى كارگران جای آن را اشغال کرد. سازمانى كه هوادارى كارگران از شعارها و وعده هاى خود را جلب می نمود، اما در پيشبرد پيكار مستقيم طبقه كارگر عليه سرمايه دارى و سازمان دادن شورايى اين پيكار سراسرى هیچ نقشى ايفاء نمی نمود. حزبى كه افشاگرى جامع الاطراف حكومت مطلقه را جايگزين کالبدشکافی ضد کار مزدی شرايط كار و زيست و استثمار پرولتاريا کرد و بسيج طبقه كارگر عليه كار مزدورى را با مبارزه براى سرنگونى تزار جايگزين ساخت. حزبى كه كارگران بدان اعتماد مىكردند و با فراخوانش نيرومندترين جبهه مبارزه سياسى را باز مىگشودند، اما در عوض از داشتن ظرف شورائی پیکار ضد کار مزدی خود مهجور می ماندند.
گرايش چپ درون سوسيال دموكراسى روسيه در فاصله ميان ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۷، از همه وجوه ضعف بسيار اساسى و موثرى كه در اين جا فقط اشاره كردم، رنج برد و پرولتارياى روسيه زير فشار اين رنج ها از سازمان دادن جنبشى كمونيستى با دورنماى روشن و شفاف، از طرح راه حل واقعی سوسياليستى و تبديل اين راه حل به سكوى پيكار طبقاتى عليه سرمايه باز ماند. در طى اين زمان بر سر نحوه انجام انقلاب بورژوا دموكراتيك با بورژوازى ليبرال روسيه مرز كشيد، در چگونگى حل مساله ارضى راه خود را از منشويسم جدا ساخت، در رابطه با پدیده موسوم به « تحزب کمونیستی» با جناح راست سوسيال دموكراسى بر سر معيارهاى تشكيلاتى گلاويز شد، در شروع جنگ امپرياليستى سازش سوسيال دموكراسى با بورژوازى جنگ افروز جهانى را به باد حمله گرفت، همه این کارها را کرد اما هیچ گامی برای سازمان دادن جنبش شورايى و سوسياليستى خویش بر نداشت. برشهاى پاره وار بالا نه تك تك، و نه در مجموع، هیچ کورسوئی برای احراز شرائط اعمال قدرت مستقل شورائی و طبقاتی علیه سرمایه و تدارک انقلاب سوسياليستى در پیش روی کارگران ساطع ننمود. آنچه مىتوانست توده هاى كارگر روسيه را در اين راستا يارى دهد، سازمان دادن جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی خود بود. بلشويسم زير فشار نگاه سوسيال دموكراتيك به سوسياليسم از عهده انجام اين كار بر نيامد.
طبقه كارگر، انقلاب فوريه را پشت سر نهاد و بر بستر جنبش شورايى خودجوش خويش به انقلاب اكتبر گذر نمود. خواست تا جامعه اى بدون كار مزدورى بر پا سازد، اما از هيچ آمادگى لازم براى اين مهم برخوردار نبود. حتی شوراهايش به جاى اين كه ظرف حضور گسترده و پيكار متحد طبقاتى وى برای استقرار سازمان كار و مدنيت سوسياليستى گردد، به اهرم اجرايى دولت بالاى سر توده هاى كارگر برای بازسازی سرمایه داری تبدیل شد. شعار انتقال همه قدرت به شوراها، كه يكى از راديكال ترين تزهاى لنين بود، عملا در حد يك تاكتيك سياسى براى پاشيدن مجلس موسسان یک بخش بورژوازى و تسخير قدرت سياسى توسط حزب محصور ماند. انقلاب اكتبر ماشين دولتى سرمايه را عجالتا درهم شكست، اما حتی قدرت سياسى را بطور واقعى به شوراهاى كارگرى روسيه منتقل نكرد. شكى نيست كه پرولتاريا قادر نبود يك شبه سازمان كار شورايى و سوسياليستى خود را بر ويرانه هاى جنگ، گرسنگى، قحطى و وضعیت وخیم جامعه ای بنا كند، كه كماكان اسير تهاجمات شرربار دو بلوك امپرياليستى و آماج تمامى درندگىهاى بورژوازى جهانى بود. اما اگر بنا بود كه انقلاب پيروز شود، سواى پيمودن راه واقعى و بسيار پر پيچ و خم حصول اين هدف، راه ديگرى در پيش پاى طبقهى كارگر قرار نداشت. تشكيل ارتش منظم، جايگزينى كنترل كارگرى با يكتا رئيسى (۷)، برچيدن تدريجى شوراهاى كارگرى، واگذارى امور توليد و برنامه ريزى كل اقتصاد توسط شوراى عالـى اقتصاد «ونسنخا»، اجراى نپ، تمجيد مزدبگيرى و توسل به سيستم تايلور، ارجاع رتق و فتق و اداره امور جامعه به بوروى سياسى حزب، نه تجسم قدرت سياسى شورايى طبقه كارگر، كه نشانگر برپايى يك ماشين دولتى بالاى سر كارگران در جامعه و جهت گيرى انقلاب در راستاى استقرار سرمايه دارى دولتى بود. در اجراى اين سياستها و سازمان دادن اين تحولات آنچه كه مسخ و قربانى مىگرديد، راه حل كمونيستى طبقه كارگر جهانى براى پايان دادن به بردگى مزدى بود. بلشويسم بر سر حساس ترين بزنگاه تاريخ نه فقط از ايفاى هر نقشی برای پیشبرد اهداف سوسیالیستی انقلاب باز ماند که تلاش همه سویه برای استقرار سرمایه داری دولتی را لباس کمونیسم پوشاند. اين کار بلشویسم بر خلاف پارهاى تحليلهاى رايج مطلقا در ابهامات تئوريك سران حزب پيرامون لغو كار مزدورى خلاصه نمىشد. اين فروماندگى، پديده خلق الساعه و نوظهورى براى بلشويسم نبود و جنبش كارگرى روسيه به تازگى و فقط در اين برهه از حياتش با گمراهه پردازی های حزب بلشویک مواجه نمىگرديد. كسانى كه اين گونه مىپندارند، رابطه ميان تئورى و راه حل اجتماعى يك طبقه با جنبش طبقاتىاش را به شيوهاى متافيزيكى مىفهمند. بلشويسم زير فشار دريافتها و باورهاى غلط سوسيال دموكراتيك، از آغاز تا آن زمان، نسبت به سازمانیابی جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر روسيه و برای ره بردن این جنبش به سوی افق الغاء كار مزدى به طور کامل غافل بود. كارگران را به عرصه پيكار مستقيم عليه اساس بردگى مزدى نكشيد و در اين راستا جنبش شورايى و سوسياليستى آنان را سازمان نداد. سوسياليسم در نگاه عمومى بلشويسم، حتی در رادیکال ترین روایت موجودش نوعى سرمايه دارى دولتى بود و چنین رویکردی به طور قطع نمی توانست کشتی انقلاب ضد سرمایه داری توده های کارگر را به سوی ساحل پیروزی پیش برد
انسانهايى كه فروپاشى شيرازه شيوه توليد كاپيتاليستى، پايان دادن به سرمايه بودن محصول كار خويش و ساختن جامعه بدون دولت و كار مزدى را مضمون جنبش خود نساخته بودند، توده های طبقه اى كه برپايى چنين جامعه اى را محور واقعى جنگ ميان خود و سرمايه دارى قرار نداده و بر پايه الزامات توسعه و پبشبرد چنین مبارزهاى، خود را سازمان نداده بودند، مسلما دست شان براى برپايى سازمان شورائی برنامه ریزی كار و مدنيت سوسياليستى خالـى مىماند. ميثاق بلشويسم با پرولتارياى روس اين بود، كه در فاز سوسياليستى انقلاب كارگرى، استثمار، طبقات، و نابرابرىها رخت برخواهند بست. اما چگونه؟ اين ديگر به عنوان مسالهاى براى آينده و به صورت رازى سر به مهر براى بعدها باقى مانده بود. با انقلاب اكتبر، طبقهى كارگر روسيه، چشم در چشم بلشويسم، منتظر معجزه گرى بود و بلشويسم كه در طول دو دهه تمامى رسالت رهبری خود در جنبش كارگرى را به دعوت این جنبش برای سرنگونی طلبی فراطبقاتی، اصلاحات میلیتانت سرمایه مدار و تحقق دموکراسی محدود ساخته بود، اينك در هيات نيرويى عاجز از اعجاز ظاهر مىشد. بازسازى كاپيتاليستى جامعه با برنامه ريزى متمركز دولتی، توسط دولت بالاى سر كارگران، اما به نام دولت كارگرى و سوسياليستى، تنها نسخه ای بود که بلشویسم برای کارگران می پیچید.
در چنین وضعی مالكيت دولتى سرمايه ها، سوسياليسم نام گذارى شد (۸) قدرت متمركز بوروى سياسى حزب، ديكتاتورى پرولتاريا خوانده شد. ( ۹) يكتا رئيسى در كارخانه ها و برنامه ريزى متمركز اقتصادى توسط « ونسنخا»، پروسه تحول سوسياليستى اقتصاد تعبير گرديد و نپ، كه روياى بخشى از بورژوازى براى توسعه كاپيتاليستى جامعه بود، دورخيز پرولتاريا براى سرعت گيرى گذار به سوسياليسم ارزيابى گرديد.( ۱۰) انقلاب شكست خورده بود و رهبرى انقلاب، حتی رادیکال ترین و آشتى ناپذيرترين چهرهاش، بايد واقعیت نگاه خود به سرمایه داری، به سوسیالیسم، به انقلاب کارگری و به همه مسائل مربوط به مبارزه طبقاتی و آرمان رهائی انسان را به معرض دید جهانیان می نهاد. در تاريخ جنبش كارگرى جهانى دو رخداد عظيم از همه وقايع ديگر عظيم ترند. دو رخدادى كه سترگ ترين تكان را به تاريخ زندگى بشر دادهاند. كارگران آگاه دنيا به خوبى با نام اين دو حادثه پر درخشش تاريخ آشنايند. همگى كمون پاريس و انقلاب اكتبر را مىشناسند. اين هر دو انقلاب شكست خوردند. در كمون پاريس، كارگران دانستند كه شكست خوردهاند. اما در اكتبر، طبقه كارگر تا مدت ها قادر به درك اين واقعيت نبود! شكست کمون، حلقه درس آموزى براى تعرضات بعدى جنبش كارگرى و در عين حال سرآغاز شكستهاى پى در پى بعدى گرديد. طبقه كارگر دنيا براى رهايى از چنگال اين شكستهاى سلسله وار بايد نقد كمونيستى اشتباهات و ضعفهاى جنبش كارگرى روسيه سالهاى ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۷ و بعد را چراغ راه جنبش جارى طبقاتى خويش سازد.
ناصر پایدار
زمستان ۱۹۹۹
پانويس ها
۱- لنين، « دو تاكتيك سوسيال دموكراسى در انقلاب دموكراتيك»: “ماركسيستها معتقدند كه انقلاب روس جنبه بورژوايى دارد. اين يعنى چه؟ يعنى اين كه آن اصلاحات دموكراتيك در رژيم سياسى و آن اصلاحات اجتماعى و اقتصادى كه براى روسيه جنبه ضرورى پيدا كردهاند، به خودى خود نه تنها موجبات اضمحلال سرمايه دارى و سيادت بورژوازى را فراهم نمىسازند، بلكه بالعكس براى اولين بار زمينه را به طور واقعى براى تكامل وسيع و سريع اروپايى و نه آسيايى سرمايه دارى آماده مىنمايد و براى اولين بار سيادت بورژوازى را به مثابه يك طبقه ميسر مىسازد.”
۲- لنين، همان مقاله: “انقلاب بورژوازى به منتهى درجه براى پرولتاريا سودمند است. انقلاب بورژوازى براى پرولتاريا مسلـما ضرورى است. هر چه انقلاب بورژوازى كامل تر و قطعى تر و هر چه پيگيرى آن بيشتر باشد، همان قدر هم مبارزه پرولتاريا در راه نيل به سوسياليسم بيشتر تامين خواهد بود. اين استنتاج فقط براى اشخاصى كه از الفباى سوسياليسم علـمى بى اطلاع هستند، ممكن است تازه و عجيب و ضد و نقيض به نظر آيد و در ضمن از اين استنتاج اين اصل نيز مستفاد مىگردد كه انقلاب بورژوازى از لحاظ عينى براى پرولتاريا بيشتر سودمند است تا براى بورژوازى…”
۳- لنين، همان جا،
۴- « تاريخ حزب كمونيست شوروى»، ترجمه حزب توده،
۵- لنين، منبع شماره ۲،
۶- لنين، « چه بايد كرد؟»
۷- لنين، « وظائف نوبتى حكومت شوروى»: ” درباره اهميت قدرت ديكتاتورى شخص واحد از نقطه نظر خاص لحظه حاضر بايد گفت كه هر نوع صناعت ماشينى بزرگ يعنى همانا منبع و بنيان مادى توليدى سوسياليسم، وحدت اراده بلاشرط و كاملا موكدى را ايجاب مىنمايد، كه كار مشترك صدها هزار و ده ها هزار نفر را هدايت مى كند. اين ضرورت هم از لحاظ فنى، هم از لحاظ اقتصادى و هم از لحاظ تاريخى واضح است و همه كسانى هم كه درباره سوسياليسم انديشيدهاند، هميشه آن را به عنوان شرط سوسياليسم شناختهاند. ولـى موكدترين وحدت اراده را چگونه مىتوان تامين نمود، از راه اطاعت ارادۀ هزار نفر از ارادۀ يك نفر.”،
۸- لنين، « نهمين كنگره حزب كمونيست روسيه»: “سيادت طبقه اكنون در چه چيز متظاهر است؟ سيادت پرولتاريا اكنون در اين متظاهر است كه مالكيت مالكين و سرمايه داران ملغى گرديده است. متن و مضمون همه قوانين اساسى پيشين، حتى جمهورى ترين و دموكراتيك ترين آنها بطور مختصر عبارت بود از مالكيت. قانون اساسى ما بدان جهت حق دارد و حق موجوديت تاريخى براى خود تحصيل كرده است كه تنها روى كاغذ نوشته نشده است و در آن مالكيت ملغى گرديده است. پرولتارياى پيروزمند مالكيت را لغو كرد و به كلـى معدوم ساخت. سيادت طبقه عبارت از اين است. اين سيادت مقدم بر هر چيز در مساله مالكيت متظاهر مىگردد. وقتى كه مساله مالكيت را عملا حل كردند، با اين عمل سيادت طبقه تامين گرديد.”
۹- لنين، « بيمارى كودكى چپ روى در كمونيسم»: ” ديكتاتورى توسط پرولتاريا كه در شوراها متشكل است عملـى مىگردد. خود پرولتاريا تحت رهبرى حزب كمونيست بلشويكها است… حزب كه كنگره آن همه ساله تشكيل مىگردد، توسط يك كميته مركزى مركب از ۱۹ نفر رهبرى مىشود. ضمنا كارهاى جارى در مسكو به وسيله هياتهايى از اين هم محدودتر يعنى توسط به اصطلاح بوروى سازمانى و پوليت بورو انجام مىگيرد كه هر يك مركب از پنج عضو كميته مركزى هستند و در جلسه عمومى كميته مركزى انتخاب مىگردند و لذا چنين نتيجه مىشود كه يك اليگارشى كاملا حسابى وجود دارد. هيچ يك از موسسات دولتى در جمهورى ما هيچ مسالهى مهم سياسى يا سازمانى را بدون رهنمود كميته مركزى حل و فصل نمىنمايند.”،
۱۰- لنين، « دربارهى ماليات جنسى»
* توضیح: این مقاله در سال ۱۹۹۹ نوشته شده است، برای نخستین بار در شماره پنجم نشریه « نگاه » چاپ گردیده است و به مناسبت سالگرد انقلاب اکتبر با اندکی ویرایش مجدداً در سایت سیما درج می گردد.