تاریخ جنبش کارگری ایران: فصل چهارم
۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰
سلطنت رضاخان راه حل بورژوازی انگلیس و لایه فوقانی طبقه سرمایه دار داخلی، برای رتق و فتق امور مربوط به پروسه انکشاف سرمایه داری ایران در یک سو و همگن سازی این پویه با نیازهای نقش مسلط سرمایه های انگلیسی در شبه قاره هند، آسیا و سراسر دنیای روز در سوی دیگر بود. مسائلی مانند تشکیل و توسعه نهادهای نظامی، پلیسی و امنیتی، برپائی دولت متمرکز و نیرومند، معماری روبنای اجتماعی و سیاسی متناظر با پویه بسط سرمایه داری، تضعیف مؤثر ملوک الطوایفی، کنترل مطمئن دائره نفوذ فئودالها و سران عشایر، گسترش چشمگیر شبکه ها و تأسیسات پایه ای مورد نیاز چرخه انباشت و بازتولید سرمایه، سرکوب جامع الاطراف و قهرآمیز جنبش نوپای کارگری، چالش فراگیر کمونیسم و مقابله با هر میزان نفوذ احزاب چپ متمایل به حزب کمونیست شوروی و کمینترن، همگی در این راستا موضوعیت می یافتند و دستور کار دولت و سلطنت ناشی از کودتای شوم سوم حوت ۱۲۹۹ می شدند. رضاخان در انجام وظائف بالا با فشار سهمگین عقب ماندگی های فکری، بی دانشی های سیاسی و تحجر مفرط فئودالی دست به گریبان بود. اما هیچ کدام اینها سد راه پیشبرد کارهایش نمی شدند سرمایه داری تاریخاً بر گندزار خون روئیده است و با بلع زندگی استثمارشوندگان بالیده است. درندگی ها و سبعیت های رضاخان، به همان میزان که توده های کارگر و دهقان را از هستی ساقط می ساخت، به فراشد توسعه سرمایه داری جان می داد. در عرصه انطباق روبنای حقوقی حاکم با نیازهای چرخه انباشت صنعتی، در طول ۱۶ سال حکومت رضاخان حدود ۱۵۰ مصوبه مهم از «مجلس شورای ملی» روز گذشت. قانون معادن، مجوز ورود سرمایه های خارجی به صورت تکنولوژی و وسائل تولید از جمله این مصوبه ها بودند. در همین مدت سهم سرمایه گذاریهای صنعتی دولت نسبت به کل بودجه سالانه از حدود ۸ درصد به ۲۵ درصد افزایش یافت. جدول زیر چگونگی این افزایش در دوره مذکور را نشان می دهد. (۱)
سال | سرمایه گذاری صنعتی (ریال) | بودجه عمومی (ریال) | درصد |
۱۳۰۴ | ۲۱۵۹۸۴۷۱ | ۲۴۷۱۵۹۰۷۰ | ۸/۷۴ |
۱۳۰۵ | ۳۲۶۰۱۳۰۹ | ۲۵۶۳۸۴۷۳۸ | ۱۲/۷۲ |
۱۳۰۶ | ۱۷۳۹۰۶۶۷۰ | ۲۳۱۶۶۰۱۱۱ | ۴۰/۲۹ |
۱۳۰۷ | ۲۷۲۱۷۱۲۰ | ۲۷۶۱۱۳۹۱۷ | ۹/۸۶ |
۱۳۰۸ | ۵۱۶۶۱۳۹۰ | ۳۴۹۴۵۲۶۰۱ | ۱۴/۷۸ |
۱۳۰۹ | ۵۸۳۶۵۷۶۰ | ۳۵۲۹۸۷۷۷۶ | ۱۶/۵۳ |
۱۳۱۰ | ۵۰۷۷۲۴۵۰ | ۳۷۳۲۷۳۴۵۸ | ۱۳/۶۰ |
۱۳۱۱ | ۳۰۵۲۵۰۴۰ | ۴۲۱۳۹۹۸۷۰ | ۷/۲۴ |
۱۳۱۲ | ۴۸۸۳۶۵۹۲ | ۵۰۶۹۰۴۴۶۰ | ۹/۶۳ |
۱۳۱۳ | ۶۲۵۵۰۶۳۰ | ۶۲۱۳۰۷۸۶۰ | ۱۰/۰۷ |
۱۳۱۴ | ۱۲۸۸۲۱۵۶۳ | ۷۵۰۸۲۸۷۹۰ | ۱۷/۱۶ |
۱۳۱۵ | ۳۰۷۴۶۷۰۰۰ | ۱۰۰۰۰۰۸۴۸۴ | ۳۰/۷۵ |
۱۳۱۶ | ۴۸۴۵۷۵۵۰۸ | ۱۲۴۸۰۳۷۳۷۷ | ۳۸/۸۳ |
۱۳۱۷ | ۵۵۷۵۶۹۳۱۶ | ۱۵۲۷۵۱۸۵۶۲ | ۳۶/۵۰ |
۱۳۱۸ | ۱۴۱۱۴۰۷۵۰۰ | ۲۶۸۳۳۸۵۲۸۷ | ۵۲/۶۰ |
۱۳۱۹ | ۱۹۳۶۳۱۱۴۸۳ | ۳۲۱۰۹۷۳۰۳۷ | ۶۰/۳۰ |
۱۳۲۰ | ۲۲۰۸۸۸۹۱۴۰ | ۴۳۲۳۹۱۱۶۷۶ | ۵۱/۰۹ |
میانگین | ۲۵/۳۴ |
رضاخان با سرکوب جنبش های کارگری و دهقانی، کشتار کمونیست ها، دستگیری و شکنجه و اعدام برخی منتقدین لیبرال، به خون کشیدن خیزش ها و مقاومت های خلقی به اصطلاح «امپریالیسم ستیز»!! و بالاخره از میان برداشتن رقبای حکومتی، شرائط لازم برای امنیت سرمایه گذاری و توسعه حوزه های انباشت را فراهم آورد. سرمایه داران زیادی که پیش تر در غیاب ثبات کافی، سرمایه های خود را صرف خرید املاک فئودالی می کردند، اکنون به تدریج راه تأسیس کارخانه و انباشت در قلمروهای دیگر را پیش می گرفتند. از این مهم تر انحصارات امپریالیستی و سرمایه داران خارجی به ویژه انگلیسی با حرص و ولع سرمایه های خویش را وارد بازار داخلی ایران ساختند و در سودآورترین عرصه ها پیش ریز کردند. شمار کارخانه های جدید و به طور خاص مراکز صنعتی بزرگ به ویژه در فاصله سال های ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰ ( ۱۳۰۹ تا ۱۳۱۹ خورشیدی) رو به افزایش نهاد. جدول زیر در این زمینه تا حدودی گویاست. صنایع نفت و گاز در این جدول محاسبه نشده است
۱۹۳۰ ( خورشیدی۱۳۰۹) ۱۹۴۰ (۱۳۱۹ خورشیدی)
کارگران در هر واحد | شمار کارخانه ها | تعداد کل کارگران | شمار کارخانه ها | تعداد کل کارگران |
۵۱ تا ۵۰۰ کارگر | ۱۷ | ۶۴۰۰ | ۶۷ | ۱۱۰۳۰ |
۵۰۱ تا ۱۰۰۰ | —— | —– | ۱۷ | ۱۴۸۶۲ |
۱۰۰۱ تا ۲۰۰۰ | ——— | ——— | ۱۱ | ۱۵۰۶۸ |
(۲)
بورژوازی انگلیس در آن سالها همه تلاش خود را روی بازسازی اقتصاد جنگ زده آن کشور، ترمیم صنایع آسیب دیده، افزایش بارآوری کار در حوزه بازتولید سرمایه اجتماعی و بالا بردن قدرت رقابت سرمایه های انگلیسی در بازار جهانی متمرکز نموده بود. امپریالیست های انگلیسی و دولت این کشور طرح جایگزینی ذغال سنگ توسط نفت و گسترش هر چه بیشتر استفاده از انرژی اخیر را یک اهرم کارا برای نیل به هدف های فوق می دیدند و دستیابی به ذخائر نفتی خاورمیانه را گام مقدم پیمودن این راه به حساب می آوردند. ذخائر نفتی و انرژی فسیلی ایران در آن روز برای بورژوازی انگلیس از اهمیت حیاتی برخوردار بود، اما سودآوری سرمایه های انگلیسی در اینجا با توجه به نیروی کار شبه رایگان جامعه، دستیابی به مواد خام ارزان مورد نیاز صنایع بریتانیا و چشم انداز اثرگذاری سودهای حاصل در این قلمروها چنان بود که امپریالیست های انگلیسی را به پاره ای انعطاف ها در باز تنظیم قراردادهای نفتی پیشین با پوشش عقب نشینی در مقابل فشار رضاخان ترغیب می نمود. انعطاف هائی که دو هدف را یکجا و همزمان نشانه می رفتند، در وهله اول افزایش سهم عایدات نفتی ایران را ساز و برگ صدور سرشارتر و افزونتر سرمایه های انگلیسی به ایران و سودآوری هر چه غول آساتر این سرمایه ها می ساختند و در وهله دوم پایه های قدرت رضاخان و رژیم سلطنتی سکاندار هموارسازی راه انکشاف سرمایه داری را مستحکم تر می کردند. برای روشن تر شدن موضوع باید تاریخ را کمی به عقب ورق زنیم.
پیشینه انعقاد پروتکل های نفتی میان ایران و سرمایه داران انگلیسی، به عهد ناصرالدین شاه قاجار باز می گشت. قرارداد معروف «رویتر» در آن زمان منعقد گردید اما طرح مذکور با موج مخالفت ها و اعتراضات لایه های ناراضی بورژوازی داخلی مواجه شد، صاحبان تراست های انگلیسی و دولتمردان بریتانیا در مقابل این مخالفتها به نرمش چندانی تن ندادند و عقب نشینی مؤثری را جایز نشمردند. قرارداد مورد بحث زیر فشار همین کشمکش ها و نرمش ناپذیری های طرف انگلیسی عملاً باطل شد و از حیطه اجرا خارج گردید.
چند سال بعد در زمان مظفرالدین شاه مقاوله نامه دیگری میان «ویلیام دارسی» صاحب یک بنگاه عظیم سرمایه گذاری انگلیسی با دولت روز ایران امضاء شد. کمپانی دارسی به موجب قرارداد بالا حقوق انحصاری مربوط به کاوش، استخراج، حمل و نقل و فروش ذخائر نفت و گاز کشور سوای استان های آدربایجان، گیلان، گرگان، مازنداران و خراسان را به خود اختصاص می داد. مدت قرارداد شصت سال بود، شرکت صاحب امتیاز در طول این مدت هیچ مالیاتی نمی پرداخت. بعلاوه در قبال واردات ماشین آلات یا وسائل مورد نیاز حفاری، استخراج، حمل و نقل و اسفالت سازی جاده ها هم الزامی در پرداخت هیچ ریال حقوق گمرکی نداشت. سهم ایران در قبال تمامی آنچه واگذار می کرد یا همه آنچه از دست می داد به ۱۵% سود خالص سالانه شرکت بعلاوه دو هزار تومان محدود می شد. قرارداد دارسی با این مشخصات تنظیم شد، اما این طرح هم مثل پروتکل سلف خود موج نارضائی اپوزیسون های درون طبقه سرمایه دار ایران را به دنبال آورد. اختلاف برحول محور تعیین سهم طرفین چرخ خورد و بورژوازی انگلیس و دولت آن کشور باز هم به هیچ عقب نشینی رضایت ندادند. سود سالانه شرکت دارسی چنان بود که بنا به گفته «چرچیل» در کتاب «بحران جهانی» در طول چهار سال جنگ، ادارات دولتی انگلیس با استفاده از نفت ارزان بهای خریداری شده از شرکت نفت ایران و انگلیس » ۷۵۰۰۰۰۰ لیره سود بردند. نفت استخراج شده توسط کمپانی دارسی بیش از همه نیازهای انرژی نیروی دریائی آن کشور و مراکز اقتصادی را تأمین می کرد و سوخت مورد احتیاج ادارات دولتی اولاً در مرتبه چندم اهمیت قرار داشت، ثانیاً بهای آن با همه تخفیف ها بالاتر از قیمت نفتی بود که در اختیاز ناوگانها، مراکز نیروی دریائی و صنایع انگلیس قرار می گرفت. بر این موارد تأکید می کنیم تا روشن شود که قرارد مورد گفتگو تا چه حد برای انگلیس مهم بوده است و درست به همین دلیل در فاصله میان امضاء و اجرای پروتکل، سال ۱۹۰۱ میلادی (۱۲۸۰خورشیدی) تا سال ۱۹۲۹ ( ۱۳۰۷) کلیه اعتراضات محافل مختلف بورژوازی ایران اعم از دولتی یا اپوزیسون علیه مفاد قرارداد از سوی کمپانی صاحب انحصار مردود تلقی شد و به هیچ نتیجه ای منتهی نگردید. (۳)
ماجرای بالا و سرنوشت قرارداد اما با روی کار آمدن رضاخان و جایگاهی که رژیم سیاسی ایران از زمان وی به بعد در استراتژی سراسری قطب های مهم قدرت سرمایه جهانی به ویژه انگلیس احراز می نمود، وضعیتی کم و بیش متفاوت پیدا کرد. در سال ۱۳۰۷ وقتی که او خواستار تغییر پاره ای مواد پروتکل شد، کمپانی دارسی به جای مخالفت و نکول اعتراض، آمادگی خود را برای انجام تغییرات لازم اعلام داشت. در مورد دلیل این تغییر سیاست، کمی پائین تر توضیح خواهم داد اما پیش از آن، خطوط کلی توافق این دوره را مرور کنیم. بندهای مهم آن عبارت بودند از:
- الغاء امتیاز دارسی و تصویب قرارداد جدید
- محدود کردن منطقه ای امتیاز به یکصد هزار مایل مربع
- اخذ دو شلینگ از هر تن نفت خام که شرکت استخراج می کند.
- الغای انحصار لوله نفت در جنوب
- مدت اعتبار قرارداد تا سال ۱۹۹۱ خواهد بود.
- بیست درصد سهام شرکت نفت ایران و انگلیس در اختیار رژیم ایران قرار گیرد.
پروتکل جدید چند ویژگی داشت. اولاً زمان تسلط سرمایه داران انگلیسی بر حوزه های تولید و استخراج منابع نفتی ایران را سی سال افزایش می داد. ثانیاً در قیاس با قرارداد پیشین ظاهری آراسته تر داشت و از پاره ای فرمولبندی های ظاهرالصلاح برای استتار چگونگی تقسیم سودها میان بخش های مختلف بورژوازی استفاده می نمود. ثالثاً در مجموع حصه رژیم ایران در کل اضافه ارزش های نفتی حاصل استثمار توده های کارگر را مقداری بالا می برد.
چرا سرمایه داران انگلیسی و دولت آن کشور از خواست رضاخان برای انجام تغییرات بالا در مفاد پروتکل مذکور استقبال می کردند، موضوعی است که نیازمند مقداری توضیح است. سلطنت روئیده از لجنزار کودتای سوم حوت به عهد خویش برای فراهمسازی شرائط مورد نیاز پیش ریز سرمایه ها و استثمار نیروی کار شبه رایگان طبقه کارگر ایران توسط بورژوازی جهانی عمل نموده بود و اکنون نوبت به امپریالیست های انگلیسی و شرکا می رسید که ساز و برگ تداوم این کار را در اختیار وی گذارند. توسعه زیرساخت های اقتصادی، تشکیل ارتش و پلیس و تجهیز ماشین سرکوب سرمایه نیاز به پیش ریز سرمایه در این زمینه ها داشت و بخشی از سرمایه های لازم باید از طریق بالا رفتن سهم رژیم رضاخان در اضافه ارزش های نفتی تأمین می گردید. گسترش سرمایه داری بدون احداث مؤسسات پایه ای مانند آب و برق و راه آهن و بندر و جاده امکان پذیر نیست. ایجاد هر کدام اینها خود جزء لایتجزائی از پروسه انباشت سرمایه و شرط لازم رونق و شکوفائی این فرایند است. آنچه در اینجا صورت می گرفت و برای طبقه سرمایه دار موهبتی عظیم قلمداد می گردید، آن بود که رژیم بخش قابل توجهی از هزینه های این تأسیسات پایه ای را از اضافه ارزش های نفتی حاصل استثمار کارگران ایران و جهان به نفع بورژوازی تقبل می کرد. میزان افزایش مذکور را از روی جدول زیر می توان مشاهده نمود.
حق امتیاز دریافتی رژیم ایران از سود شرکت در فاصله سال های ۱۹۱۵ تا ۱۳۳۰ ( لیره انگلیس) (۴)
سال | میزان | سال | میزان |
متوسط سالانه از ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۰ | ۲۰۰۰۰۰ | ۱۹۲۵ | ۸۳۱۰۰۰ |
۱۹۲۰ | ۴۹۶۰۰۰ | ۱۹۲۶ | ۱۰۵۴۰۰۰ |
۱۹۲۱ | ۵۸۵۰۰۰ | ۱۹۲۷ | ۱۴۰۰۰۰۰ |
۱۹۲۲ | ۵۹۳۰۰۰ | ۱۹۲۸ | ۱۰۳۱۰۰۰ |
۱۸۲۳ | ۵۳۳۰۰۰ | ۱۹۲۹ | ۱۴۳۷۰۰۰ |
۱۹۲۴ | ۴۱۱۰۰۰ | ۱۹۳۰ | ۱۲۸۸۰۰۰ |
بورژوازی انگلیس سوای پیگیری هدف های بالا، می کوشید تا افزایش هر چند اندک سهم دولت ایران در سودهای نجومی شرکت را حاصل شاخ و شانه کشی های ناسیونالیستی رضاخان در مقابل کمپانی نفتی القاء کند و از این طریق نوعی حیثیت کاذب برای او جعل نماید، سرمایه داران انگلیسی با پذیرش خواست رضاخان انجام این امور را پیگیری می کردند. چرا؟ این سؤالی است که پاسخ واقعی است در نقطه مقابل رؤیابافی های ناسیونال رمانتیسیستی محافل راست و چپ بورژوازی قرار دارد. پمپاژ سیل تولیدات نفتی ارزان بهای ایران به چرخه ارزش افزائی سرمایه های انگلیسی سهم بسیار بزرگی در افزایش قدرت رقابت سرمایه اجتماعی آن کشور در بازار جهانی و سیر صعودی نرخ سود سرمایه های بریتانیا ایفاء می کرد، اما نقشی که گسترش روزافزون سرمایه داری در ایران برای امپریالیست های انگلیسی در جهت تحقق همان هدف بالا بازی می نمود بیشتر از سود حاصل نفت ارزان حوزه های نفتی ایران یا حتی کل ارقام اضافه ارزش های نفتی این حوزه ها بود. هر کارخانه ای که در اینجا تأسیس می شد، مستقل از اینکه به لحاظ شکل حقوقی، در مالکیت کدام سرمایه دار، کدام مؤسسه سرمایه گذاری یا کدام دولت سرمایه داری باشد، مقادیر زیادی از سرمایه های آزاد و راکد انگلیسی را به سرمایه محبوس و ارزش افزا مبدل می کرد.(۵) اینکه این سرمایه ها در مالکیت دولت یا سرمایه داران بریتانیا بودند یا در ملکیت سرمایه داران و دولت ایران قرار داشتند، در اساس مسأله تفاوت چندانی پدید نمی آورد. جای توضیح مارکسی این مسأله اینجا نیست، انا با توجه به اهمیت موضوع چند نکته را اشاره کنم.
اول. سرمایه اجتماعی ممالک مختلف دنیا همسان سرمایه ها یا قلمروهای مختلف سرمایه اجتماعی یک کشور آنچه را به صورت سود دریافت می کنند، عین همان اضافه اضافه ارزشی نیست که در حوزه مستقیم انباشت و ارزش افزائی آنها توسط توده های کارگر مورد استثمارشان تولید شده است. بالعکس آنها در چهارچوب قوانین نرخ سود، خواه در وسعت هر قلمرو تولیدی، خواه در سطح سرمایه اجتماعی هر کشور و خواه در مقیاس جهانی متناسب با حجم سرمایه های خود و مستقل از ترکیب ارگانیک خاصی که دارند، سهمی از کل اضافه ارزش های تولید شده توسط طبقه کارگر جهانی را به خود اختصاص می دهند. به خاطر داشته باشیم که توزیع اضافه ارزش ها در این چهارچوب و مطابق این معیارها، سوای اثرگذاری های ویژه ای است که موقعیت انحصاری برخی سرمایه ها، تراست های سرمایه داری یا بخش هائی از سرمایه جهانی بر روی این روند می گذارند و فوق سودهای انحصاری خاصی را نصیب خود می سازند.
دوم. یک حادثه متعارف که در این میان روی می دهد، انتقال مقداری اضافه ارزش ها از قلمروهای دارای ترکیب آلی کمتر و بارآوری کار نازل تر به عرصه های دارای ترکیب ارگانیک بالاتر و بارآوری کار افزون تر است. اینکه نقل و انتقال مورد گفتگو چگونه و از کدام مجاری صورت می گیرد؟ پیداست که دست غیبی در کار نیست. سرمایه داری خود مکانیسم های لازم این کار را در درون خود داراست.
سوم. صدور سرمایه تراست ها و انحصارات عظیم سرمایه داری به جوامع حوزه نیروی کار شبه رایگان، از دهه های آخر قرن نوزدهم تا امروز یک راه مشارکت بسیار مؤثر این تراست ها و سرمایه اجتماعی ممالک صاحب آن ها، در اضافه ارزش های انبوه تولید شده توسط کارگران حوزه صدور و طبیعتاً یک اهرم کارای افزایش توان این سرمایه ها در چالش بحران ها بوده است.
چهارم. صدور سرمایه فقط به شکل بالا انجام نمی گیرد. وقتی که غول های عظیم صنعتی دنیا بیشتر ماشین آلات و قطعات یدکی مورد نیاز تشکیل بخش ثابت سرمایه اجتماعی جامعه ای دیگر را در شکل کالا- سرمایه صادر می کنند نیز عملاً دست به صور سرمایه می زنند. این سرمایه ها معمولاً در جامعه مبدآ چشم انداز باز انباشت و سودآوری مطلوب ندارند. به همین خاطر صدورشان راه سودآور شدن آنها و در همان حال یک راه فرار تراست از غلطیدن به بحران یا خروج از این ورطه است. سرمایه های مذکور با اینکه به لحاظ شکل ظاهری حقوقی در مالکیت سرمایه داران جامعه صادر کننده نیستند، اما صدور آنها به حوزه سرمایه گذاری دوم یک مجرای نقل و انتقال اضافه ارزش ها میان بخش های مختلف سرمایه جهانی است.
پنجم. هنگامی که سرمایه اجتماعی جامعه صادر کننده به لحاظ متوسط ترکیب آلی، بارآوری نیروی کار یا کل شرائط تولیدی در موقعیت مساعدتری نسبت به جامعه یا جوامع دوم قرار داشته باشد، به دلیل نقش خاص خود در تشکیل نرخ سودهای جهانی و نیز موقعیت انحصاری خود در تولید و فروش کالا – سرمایه های مورد نیاز جوامع دوم، می تواند در اضافه ارزش های حاصل استثمار کارگران این ممالک سهیم گردد.
ششم و بالاخره، اما مهم تر از همه اینکه تمامی نقل و انتقال های بالا زمانی اهمیت حیاتی خود را ظاهر می سازند که جوامع نوع دوم حوزه های استثمار گسترده و بدون مرز و محدوده نیروی کار شبه رایگان باشند. جامعه ایران چنین بود و توسعه انباشت سرمایه در اینجا برای سرمایه داری انگلیس و دولت آن کشور تمامی معجزات بالا را در کوله بار اعجاز خود داشت.
به نکات بالا فقط به این دلیل اشاره شد که بگویم توسعه سرمایه داری در ایران بر خلاف آنچه ناسیونال رمانتیسیستهای «وطنی» یا « امپریالیست ستیزان خلقی لنینی می پندارند، برای امپریالیست های انگلیسی پدیده ناخوشایندی نبود!! مورد استقبال هم قرار داشت، یک نیاز چرخه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی آن کشور به حساب می آمد و به همین دلیل بود که رضاخان به دنبال نشان دادن توانائی خود برای برقراری ثبات سیاسی گورستانی مورد نیاز پروسه انکشاف کاپیتالیستی جامعه توانست نظر مساعد کمپانی ها و حاکمان بورژوازی انگلیس را به افزایش سهم قشری از طبقه سرمایه دار ایران و بیشتر از همه خانواده خودش در اضافه ارزش های نفتی روز جلب نماید. رضاخان و بورژوازی ایران این افزایش را که صد البته در قیاس با حاصل استثمار توده های کارگر و دهقان رقم چشمگیری محسوب نمی شد، زادراه سرمایه گذاری بیش و بیشتر خود کردند. در طول ۱۶ سال سلطنت وی شمار مؤسسات صنعتی که توسط دولت تأسیس شد به ۳۰۰ واحد بالغ گردید. کارخانه های تولید قند، شکر، چای، سیگار، سیمان، الوار، باطری، برق، نساجی، آبجو سازی، پوست، شیشه، کبریت، صابون و گلیسیرین از جمله این صنایع بودند. در همین دوره راه آهن سراسری ایران احداث شد، هزاران کیلومتر راه شوسه مورد بهره برداری قرار گرفت. شبکه های پست و مخابرات و تلگراف و تلفن توسعه یافت. صادرات و واردات کالاها وارد دوره ای جدید شد، تجارت خارجی به زیر چتر کنترل دولت در آمد. سرمایه های زیادی در قلمرو تولید سلاح پیش ریز گردید. کارخانه های متعددی به ویژه در حوزه نساجی و قند و شکر و کبریت و برق و مصالح ساختمانی توسط سرمایه داران خصوصی شروع به کار نمود. در طول همین سالها حجم واردات برخی کالاها مانند پارچه نخی، قند و شکر، غلات، برنج، کبریت و سیمان به دلیل افزایش تولیدات داخلی ناشی از توسعه انباشت سرمایه در صنعت و کشاورزی به طور محسوس کاهش یافت. در عوض واردات ماشین آلات صنعتی و کالاهائی که به صورت جزء ثابت سرمایه پیش ریز می شد، فقط طی ۴ سال تا ۳ برابر بالا رفت. جدول زیر خطوط کلی این تغییرات را تا حدودی منعکس می سازد.
میزان و نسبت واردات ماشین آلات صنعتی به کل واردات سالانه کشور در فاصله ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۷ ( ریال)
سال | ارزش کل واردات سالانه | ارزش ماشین آلات صنعتی وارد شده | درصد |
۱۹۲۴ | ۷۷۱۴۴۵۰۰۰ | ۱۴۴۲۰۰۰۰ | ۱،۸ |
۱۹۲۵ | ۸۸۱۰۲۵۰۰۰ | ۱۴۷۲۷۰۰۰ | ۱،۷ |
۱۹۲۶ | ۷۸۷۳۹۱۷۲۰ | ۲۴۰۰۰۰۰۰ | ۳ |
۱۹۲۷ | ۸۰۷۰۰۰۰۰۰ | ۴۲۲۰۰۰۰۰ | ۵،۲ |
(۶)
سرمایه داری ایران رشد کرد و با رشد خود شمار کثیر کارگران جدید را به اردوگاه کار بردگان مزدی افزود. افزایش مدام کارگران، تولید اضافه ارزش ها را انبوه تر ساخت و شط سود بخش های مختلف سرمایه، از جمله سرمایه های انگلیسی را پرخروش تر ساخت. از بحث بیشتر در باره توسعه سرمایه داری در دوره رضاخان چشم می پوشیم و به گفتگوی اصلی خود، به سرنوشت جنبش کارگری ایران در دل این تحولات و حوادث باز می گردیم.؟
مقدم بر هر چیز یک واقعیت را تأکید کنیم. اینکه در تمامی این سالها و دوره های متعاقب آن، حداقل تا روزهای پس از وقوع کودتای بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲، افت و خیزها و پیچ و خم های پروسه مبارزه طبقاتی و جنبش کارگری در ایران را نمی توان از کارنامه دخالتگری ها و اثرگذاریهای مستقیم حزب کمونیست ایران، کمینترن و کل اردوگاه شوروی آن روز تفکیک کرد. این تأثیرگذاری و تأثیرپذیری نه فقط وجود داشت که سرنوشت مبارزه طبقاتی توده های کارگر ایران در تمامی دهه های بعد تا امروز را زیر فشار قرار داده است. در فصل های قبل توضیح داده شد که حزب و قدرت سیاسی روسیه سالهای بعد از وقوع انقلاب اکتبر و به تبع آن احزاب کمینترن، از جمله حزب کمونیست ایران، هیچ گاه و در هیچ نقطه ای به طبقه کارگر، به عنوان طبقه ای که باید با مبارزه و انقلاب ضد سرمایه داری، خودش و بشریت را رها سازد نگاه نمی کردند. بلشویسم پیش از پیروزی انقلاب اکتبر نیز چنین نگاهی به جنبش کارگری روسیه نداشت و احزاب کمینترن اساساً اهل این نگاه به نقش طبقه کارگر نبودند. حساب عبارت پردازی ها، ادبیات و جار و جنجال های ایدئولوژیک جداست. بحث بر سر پراکسیس واقعی اجتماعی و طبقاتی احزاب یا نیروهاست. در این قلمرو، در پهنه پراتیک، ما شاهد هیچ میزان باور رهبران بلشویسم یا احزاب کمینترن به نقش توده کارگر در تغییر جهان روز نبودیم. کارگران برای اینها موجودات گمراه، فاقد ظرفیت اندیشیدن، ناتوان از چاره اندیشی و تدبیر امور مبارزه و بالاخره سخت نیازمند میدان داری و معجزه گری رهبران، نخبگان سیاسی و منجیان اجتماعی بودند. در این منظر، کمونیست ها آحادی از کارگران یا فعالین آگاه جنبش جاری طبقه کارگر به حساب نمی آمدند، بالعکس در جایگاه مبعوثان و صاحبان رسالت رهائی بشر قرار داشتند. این مشکل در کنار مسائل دیگر مانند روایت بورژوائی و غیرمارکسی سرمایه داری، سوسیالیسم، انقلاب، پویه تحول سوسیالیستی اقتصاد، سازمان کار و تولید سوسیالیستی و غیره، قدرت سیاسی روز روسیه و احزاب کمینترن را بر آن می داشت تا جنبش کارگری را به شکل ابزاری برای پیشبرد سیاستها و اهداف خود بینند. در دوره مذکور بالاترین و کارآمدترین نحوه به کارگیری این «ابزار» توسط دولت روز روسیه و احزاب اقمارش استفاده از آن در راستای دفع خطر رقیب بود. دولتهای غربی، به ویژه امپریالیست های انگلیسی و به تدریج امریکائی، رقیب سرسخت قطب نوظهور اردوگاهی سرمایه بودند، چیزی که خود آن را «کمونیسم» می خواندند و برای درهم شکستن این قطب و متلاشی نمودن شاخه های قدرتش در هر کجای جهان، به هر لشکرکشی و توطئه ای توسل می جستند.
در این سوی ماجرا، آنچه خود را ستاد قدرت کمونیستی پرولتاریا و پرچمدار رهائی بشر می خواند!! کل دار و ندارش را برای ایستادگی در مقابل رقیب و غلبه بر تعرضات و تجاوزاتش به کار می گرفت و جنبش کارگری بین المللی را نیرومندترین و کارسازترین سلاح این جدال ارزیابی می کرد. احزاب کمینترن دقیقاً از این منظر به سازماندهی جنبش کارگری اهمیت می دادند و برای این کار هر فرصتی را مغتنم می شمردند. به این ترتیب بحث بر سر بی توجهی احزاب یا اردوگاه به متشکل نمودن طبقه کارگر نبود. مشکل اینجا سر بیرون می آورد که کل فکر آنها بر بهره گیری اپورتونیستی از جنبش کارگری جهانی برای تسویه حساب با رقبای طبقاتی متمرکز می شد. این امر معضل پیچیده ای بود که در سراسر این دوره دامنگیر جنبش کارگری کشورها از جمله ایران را گرفت. صفه نشینان ساختار قدرت سیاسی روسیه و حزب کمونیست ایران در وهله نخست کوشیدند تا از طریق همه بست و بندها و به کارگیری اهرم ها، شاید رضاخان را برای مقابله با خطر امپریالیست های انگلیسی با خود همراه سازند. اگر رضاخان همراه می شد، مسلماً متحد مطلوب تلقی می گردید و به طبقه کارگر ایران القاء می شد که «قهرمان ملی»!!، «ضدامپریالیست»!!، «بورژوای ترقیخواه»!!، « دموکرات آرمانگرا»!! و از این قبیل اسطوره ها و اعجوبه هاست و باید به جای مبارزه ضد سرمایه داری حتماً به حمایت از وی برخاست!! پیش تر دیدیم که در مورد « کوچک خان» چنین شد. حزب کمونیست شوروی نخست خواستار آن بود که حزب برادرش در ایران تا هر کجا که توان دارد کارگران را پشت سر جنبش جنگل به صف کند، مبارزه علیه سرمایه را به هیچ گیرد و از دستور کار جنبش کارگری خارج سازد، رفع خطر رقبای انگلیسی را حرف اول و آخر کمونیسم گرداند و «سردار جنگل» نماینده بخشی از ارتجاع پان اسلامیستی بورژوازی را پیشاپیش، مقام صدر جمهوری انقلابی زحمتکشان تفویض کند.
حفظ پایه های قدرت سیاسی روز روسیه و تضمین بقای این رژیم در مقابل توطئه ها و تعرضات انگلیسی ها اساس کار بود و تا زمانی که همگامی با جنبش جنگل نیاز این کار تلقی می شد همه تحلیل ها، تئوری ها، کالبدشکافی های طبقاتی!! و نظریه آفرینی های سیاسی در خدمت نثار افتخارآمیز ترین عناوین انقلابی به « کوچک خان» فرمولبندی می گردید. زمانی هم که نقش وی و جنگلیان از لیست ملزومات تضمین هدف مذکور پاک شد، سران مرتجع جنگل تمامی مدال های عاریتی و افتخارات اعطائی را از دست هشتند و در عوض مهر مشتی راهزن را بر چهره خویش حک دیدند.
«از آن جا که زمانی شما را انقلابیونی می دانستیم که برای آزادی کشور خود و برقراری یک نظم دموکراتیک مبارزه می کنید، به شما کمک کردیم. اما یک سلسله حوادث نشان داده که شما گروهی راهزن هستید. در این ارتباط به رفقای سرباز ما در منجیل دستبرد زدید و تجهیزات ما را در رشت مصادره کردید. شما از بازگرداندن وسایل به سرقت رفته به بهانه های گوناگون سر باز زده اید. با این اولتیماتوم ما ۵ روز به شما مهلت می دهیم تا همه سلاح و تجهیزات نظامی خریداری یا دزدیده شده را که به نظام روسیه تعلق دارد بازگردانید، در غیر این صورت، شما را به عنوان جنایتکار مجازات خواهیم کرد.» (۷) با سیاست جدید همکاری حزب کمونیست ایران و کوچک خان و جنبش جنگل زیر سؤال رفت و «تئودور روتشتاین» سفارت مختار روز روسیه در تهران با ارسال نامه ای برای نریمانف عضو حزب کمونیست شوروی و رئیس شورای اتحاد جماهیر شوروی ماوراء قفقاز اعلام داشت: « از شما می خواهم که همه تدابیر لازم را برای پایان دادن به کارشکنی در راه سیاست خارجی ما اتخاذ کنید و بلافاصله حکومت شوروی در گیلان را برچینید»، روتشتاین در ادامه همین نامه اضافه می کند « پس از آنکه برای کمونیستهای ایرانی طبق قرار داد، بخشودگی گرفتیم، دستان خود را خواهیم شست و چنانچه از این فرصت بخشودگی استفاده نکنند و به میل و با قبول خطر از طرف خود علیه دولت شاه وارد عمل شوند، آنان را به حال خود خواهیم گذاشت.» (۸)
نکته قابل تعمق دیگر این است که روتشتاین در این مکاتبه و نامه نگاری های دیگرش با وزارتخانه متبوع خود در روسیه مرتباً از دست کمونیست های ایرانی شکایت می کند، شعور و قدرت تعقل آنها را زیر سؤال می برد. چرا، فقط به این دلیل که گویا هنوز خوب درک نکرده اند که اوامر صادره از بوروی سیاسی حزب در اتحاد شوروی برای همه آنها مطاع محض است!! و کل احزاب و جنبش کارگری کشورها باید مطیع بلااراده حاکمان روسیه باشند!! او عمیقاً احساس ناراحتی و تعجب می نماید و می گوید: « به روشنی می بینیم هر زمان نفوذ کمونیست های ایرانی که روشنائی را فقط در یک چهارچوب ایرانی می بینند، سیطره می یابد، مانع سیاست درست ما می شود». (۹) حرف مارکس و جوهر کمونیسم پرولتاریا این بود که انسان از هر قید ماوراء خود رها شود و اینک «لنینیسم» مانیفست انحلال کامل جنبش رهائی طبقه کارگر، در مصالح بقای قدرت سیاسی یک حزب پرچمدار برپائی سرمایه داری دولتی را جایگزین مانیفست کمونیسم مارکسی می کرد.
روتشتاین در همان نامه بالا تصریح می کند که « کمونیست های ایرانی و ایران بدون روسیه شوروی وجود نخواهند داشت، زیرا در غیر این صورت ایران بلافاصله توسط انگلیس بلعیده خواهد شد» (۱۰). در جای دیگر تمامی تأکیدش بر این است که « کمونیست های ایرانی حق ندارند در مورد آن چیزی داوری کنند که به عقیده کرملین برای روسیه شوروی مفید است» (۱۱) وزیر مختار دولتی که خود را پرچمدار اولین انقلاب کارگری و سوسیالیستی می داند و تا چشم کار کند شعار «رهائی انسان از دولت، طبقات و جامعه طبقاتی یا هر قید بالای سر خویش» سر می داد، در لا به لای همین مکاتبه ها اظهار می دارد: « بسیاری کمونیست ها و انقلابیون ایرانی از آن که ما دوستی دولت شاه به ریاست سید ضیاء را جلب می کنیم، شوکه شده اند و بیم آن دارند که با این کار، دولت ایران به همراه آن، رژیم ارتجاعی و فئودالی را تقویت کنند، اما این فکر کودکانه ای است، ما اخیرا قرارداد دوستی با رژیم به مراتب ارتجاعی تر و فئودالی افغانستان را به امضا رسانده ایم و کسی ما را ملامت نمی کند که با این کار ارتجاع را آن جا تقویت کرده ایم. از دیدگاه تاکتیکی من یقین دارم که دوستی ما با ایران چنان وضعی ایجاد خواهد کرد که دیگر نیازی به صحبت از ارتجاع در آن جا نخواهد بود. ما انگلیسیان را از آنجا بیرون خواهیم راند»!!! ( ۱۲)
وقتی روتشتاین کمونیست های ایرانی را به خاطر تعلق به «چهارچوب ایرانی بودن» مورد سرزنش قرار می دهد شاید کسی اسیر این توهم شود که راستی، راستی وزیر مختار کشور «شوراها» تمایلات ناسیونالیستی این جماعت را به نقد می کشد!! اما مسأله کاملاً برعکس بود و رویه عمیقاً متضاد چنین چیزی را پیش چشم همگان قرار می داد. اندکی دقت در فحوای مکاتبات روتشتاین مسائل بسیار زیادی را در مورد راهبرد ها، اهداف و سیاست های رسمی دولت اتحاد شوروی در همان فردای انقلاب در رابطه با جنبش کارگری بین المللی و احزاب عضو کمینترن روشن می سازد. نسخه پیچی ها و سیاست هائی که از بیخ و بن سرمایه مدار، منطبق بر نیازهای بازسازی کاپیتالیستی روسیه، در ضدیت آنتاگونیستی با منافع و اهداف جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر جهانی و از همه لحاظ علیه کمونیسم این طبقه است. در این دیپلوماسی بازی ها، آنچه که با بیشترین راحتی خیال سر بریده می شود، مبارزه طبقاتی توده های کارگر ایران و طبیعتاً هر کجای دیگر دنیاست. کل حرف ها حول منویات و مصالح استقرار دولت نوپای روسیه چرخ می خورد. دولتی که با آتشفشان جنبش کارگری از عمق جامعه به عرش قدرت پرتاب شده بود و اینک پرشتاب شوراهای کارگران را به حاشیه می راند، پایه های قدرت خود به مثابه یک نهاد نیرومند فعال مایشاء بالای سر توده های کارگر را تحکیم می نمود، اقتصاد سرمایه داری روسیه با مالکیت دولت را بازسازی می کرد و سرکوب هر موج مخالف برنامه ریزی ها یا استراتژی پیشبرد کارهایش را دستور کار می ساخت. دولتی که نماینده و پاسدار منافع بورژوازی روس بود، اما خود را دیکتاتوری پرولتاریا، پرچمدار کمونیسم و دست به کار رهائی انسان قلمداد می کرد!!. دولتی که عزم جزم داشت تا جنگ میان طبقه کارگر و نظام سرمایه داری را با جنگ بر سر دو الگوی متفاوت برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و شکل مالکیت سرمایه اجتماعی جایگزین کند و کل جنبش کارگری جهانی را در آستانه دفاع از یک الگوی نظم سرمایه داری، در مقابل الگوی دیگر همین نظام قربانی سازد. نسخه پیچی ها بسیار صریح و بی نیاز از هر تفسیر، فریاد می زد که طبقه کارگر ایران باید کل بساط مبارزه طبقاتی خود را جمع کند و پیاده نظام سر به راه دولتی شود که مظهر تولد الگوی سرمایه داری دولتی و آماده گسترش این الگو به سراسر جهان است. جنبش کارگری کشورها باید گوش به فرمان این دولت و احزاب ابوابجمعی و حامی و اقمار آن باشند،
وقتی که همراهی با ارتجاع پان اسلامیستی کوچک خان و فئودال ها و سرمایه داران صاحب نفوذ «جنبش جنگل» نیاز رفع خطر انگلیسی ها، از سر این قطب سرمایه داری می گردید، باید کارگران ایران همه «جنگلی» می شدند!! و «کمونیست» های ایرانی باید توده کارگر را پشت سر سردار جنگل به صف کنند!! زمانی هم که نور حصول هدف بالا به زعم غلط بنیانگذاران نظم جدید سرمایه از جعبه جادو و جنبل و ترفند رضاخان جلاد می بارید، از کمونیست ها خواسته می شد تا به همه کارگران بگویند که از سیمای رضاخان نور « میهن پرستی» و « ضدیت با امپریالیسم بریتانیا» می بارد. دوستی با او دوستی با کمونیسم و دشمنی با وی ضدیت با منافع پرولتاریای جهانی است!!
سایه ارزیابی های بسیار بی پایه و گاه ابتذال آمیز حزب کمونیست شوروی در مورد نیروها، دولت ها و جریانات سیاسی موجود در سطح بین المللی همه جا و بر سر هر جنب و جوشی سنگینی می کرد. شالوده سیاست حزب برای دوست یا دشمن خواندن احزاب و نیروها را فقط دوری و نزدیکی این جریانات با دولت روز انگلیس تعیین می کرد. به این دلیل که هدف صرفاً رفع خطر این دولت و متحدانش از سر حکومت نوپای روسیه بود. ملاک ها و معیارهای متناظر با نفع یا زیان جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر اساساً موضوعیتی نداشتند. کمونیسم و طبقه کارگر و رهائی بشر و همه چیز در وجود ماشین دولتی مستقر در اتحاد شوروی خلاصه می گردید. مبانی، موازین و معیارهای استحکام پایه های قدرت این دولت بعلاوه ملزومات تحقق الگوی خاص حزب کمونیست شوروی برای برنامه ریزی نظم سرمایه داری، باید ملاک و میزان و مبنای کار احزاب یا جنبش کارگری جهانی می شد!!. اینکه رضاخان هارترین و درنده ترین نماینده بالاترین و بشرستیزترین بخش ارتجاع بورژوازی ایران بود، اصلاً دلیلی برای تردید بالانشینیان حزب میراث دار انقلاب کارگری اکتبر در فشار دادن دست دوستی وی نمی گردید. مهم این بود که برای هموارسازی هر چه مؤثرتر راههای عروج خود به تخت شاهی ولو چند روز خود را مخالف امپریالیست های انگلیسی وانمود کند. عین همین مسأله در مورد «سن یاتسون» و خان افغان و همه افراد و جریانات دیگر صدق می کرد.
این نوع معیارپردازی و ملاک آفرینی نه فقط کل ظرفیت پیکار جنبش کارگری کشورها و آینده این جنبش را یکسره در آستانه منافع دولت روز روسیه قربانی می کرد که حتی برای تحقق اهداف معامله گرانه و سراسر بازاری همین دولت هم هیچ تضمین مطمئنی پدید نمی آورد. خان افغان امروز عهدنامه اخوت امضاء می کرد و فردا چه بسا دشمن می شد. کما اینکه در مورد رضاخان چنین بود. با همه این ها، حزب همین شیوه داد و ستد با نیروهای ارتجاعی ضد کارگری را تاکتیک انقلابی پرولتاریا القاء می کرد. نقل حرف های بالا از زبان سفیر مختار دولت روسیه چه بسا این شائبه را پیش آرد که آنچه وی گفته است سیاست رسمی حزب نبوده است!!. واقعیت خلاف این است. بحث بر سر آن نیست که در مغز این یا آن رهبر حزب چه چیزی می گذشته است، گفتگو از روایت سراسر باژگونه و بورژوائی عریانی است که لنینیسم و بلشویسم نسبت به همه مسائل مبارزه طبقاتی پرولتاریا، در پهنه شناخت سرمایه داری، سوسیالیسم، جنبش کارگری، کمونیسم، انقلاب و همه چیز در سطح بین المللی برای طبقه کارگر دیکته می کردند. از همه این ها که بگذریم روتشتاین در همان نامه تصریح می کند که آنچه می گوید مورد قبول لنین هم هست.(۱۳)
کشتی انتظارات و خواب و خیال های استراتژیست های حزبی اتحاد شوروی در باره رضاخان خیلی زود به گل نشست، خون جگرها خورده شد اما گلی حاصل نگردید. خان «وطن پرست ضد انگلیسی»!! با همان عقل عقب مانده قزاقی خود، با فراغ بال بر دریای توهمات « لنینیست های» تیزهوش!! سفینه پیروزی راند، به کمک صفه نشینان قدرت سیاسی حاکم روسیه خطر کوچک خان ها و رقبای مشابه را رفع کرد، مشکل تراشی های جنبش کارگری و فعالین این جنبش را هم از سر راه کنار زد. او پس از همه این کارها بود که بساط هر میزان ابراز تمایل تصنعی خود به همسایه شمالی را جمع نمود، علیه هر چه نشان از چپ و کارگر و کمونیسم داشت شورید و همدستی ریشه دار اندرونی خود با امپریالیست های انگلیسی را که از پیش برای همگان، سوای سران حزب کمونیست شوروی، به اندازه کافی روشن بود، برای این جماعت متوهم نیز روشن ساخت.
در اینجا باید موضوعی را که در اسناد تاریخی و متون سیاسی برخی نیروهای چپ تا حدی طرح شده است اما در همه این اسناد به صور مختلف، منوط به رویکرد سیاسی و نظری تهیه کنندگان، به نادرست تصویر شده است کمی توضیح دهیم. در مورد ارزیابی از ماهیت و نقش دولت و سپس سلطنت رضاخان تا جائی که به «حزب کمونیست ایران» مربوط می شود، نوع دو پارگی و جدال از همان آغاز بر سر حزب سایه انداخت. اکثریت رهبران بعینه همان را می گفتند که حزب کمونیست شوروی و آکادمیسین ها یا ارگانهای ذیربط آن به قلم می آوردند و بر زبان می راندند. از منظر اینان رضاخان همه فضائل را یکجا در وجود خود جمع داشت!! « ضد فئودالیسم» بود. ناسیونالیست رادیکال بود، ضد امپریالیست بود، عزم جزم داشت تا از طریق رونق تجارت و ایجاد اشتغال و افزایش درآمدها مردم کارگر و دهقان را به نوائی برساند!! و نوع این ستایش ها که در ادبیاتشان موج می زد. نکته مهم آنست که نظریه پردازان و آکادمیکرهای روسی تا جائی که از نقش رضاخان در هموارسازی راه انکشاف کاپیتالیستی جامعه ایران داد سخن سر می دادندد، در مجموع دروغ نمی گفتند. مشکل اساسی آنها این بود که توسعه سرمایه داری را غنیمت عظمای تاریخ می شمردند و طبیعتاً نقش رضاخان در تسریع این روند را معجزه گر ترقی و تعالی سطح زندگی همه انسان ها از جمله استثمارشوندگان به حساب می آوردند. آن ها نماینده فکری سرمایه با راه حل های معینی برای برنامه ریزی نظم تولیدی و سیاسی و اجتماعی آن بودند و باید هم به سردارسپه و کارهایش چنان نظر می انداختند. «ایرانسکی» در همان روزها نوشت:
«در مناطقی که رضاخان مرکزیت به وجود آورد وضع طبیعی زندگی اجتماعی بورژوائی به سرعت مستقر می شد. این مطلب خیلی زود در بالارفتن بازده کار، افزایش درآمد دولت، شکوفا شدن پیشه وری، تجارت و ابتکار در صنایع تأثیر می گذاشت»(۱۴) بورژوازی از جمله با رویکرد مالکیت دولتی سرمایه اجتماعی الزاماً میان هر میزان رشد انباشت سرمایه و تعالی زندگی کارگران علامت مساوی می گذارد!! این بخش بورژوازی حتی زمانی که سراسر دنیا را از دعوی کمونیست بودن و ضدیت خود با سرمایه می آکند باز هم به حکم ماهیت طبقاتی خود عین کار رقبا و شرکای دیگر را انجام می دهد. تفاوتها در آنست که سرمایه داران منادی بازار آزاد و مخالف انحصار مالکیت دولتی سرمایه ها رک و عریان به کارگران دروغ می گویند و القاء می کنند که نظام بردگی مزدی ایستگاه آخر تاریخ و«آش کشک خاله» است، رفاه او در گرو نجومی تر شدن هر چه بیشتر سود سرمایه هاست!!! دومی آنچه را اولی می گوید انجام می دهد اما یک دروغ بزرگ را هم بر دروغ اولی ها اضافه می نماید، این که همان سرمایه داری را پوشش کمونیسم و ضدیت با سرمایه تن می کند. آنچه ایرانسکی در اینجا پیش می کشید سال ها قبل با غلیظ ترین تفسیر توسط « لنین» در ذهن توده های کارگر روسیه القاء و محتوای آموزش آنها شده بود. بخش قابل توجهی از کتاب «دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک» وی به همین کار اختصاص داشت. او در آنجا اصرار می نمود که طبقه کارگر روسیه رنج و محنتی که از کمی رشد سرمایه داری می کشد به مراتب بیش از مصیبتی است که سرمایه بر سر او آوار می سازد!! در همین راستا وظیفه کمونیست ها می دید که با جلب حمایت کارگران (بخوان دامن زدن توهم طبقه کارگر و سوار شدن بر موج مبارزه اش) توسعه نوع اروپائی سرمایه داری را جایگزین شکل یونکری آن کرد و البته یک گام این طرف تر با کسب قدرت سیاسی و استقرار مالکیت دولتی سرمایه ها همان مناسبات بردگی مزدی را عین سوسیالیسم خواند!! شاید گفته شود و حتماً خیلی ها خواهند گفت که انسانی مانند مارکس، این عالی ترین نماد آگاهی و تیزبینی ضدیت با سرمایه هم از «تأثیرات مترقی و حتی انقلابی غیرقابل انکار سرمایه داری در فازی از تاریخ » سخن گفته است. این ها یک چیز را فراموش می کنند و صد البته اصرار عامدانه بر فراموشی آن دارند. این حقیقت فاش که مارکس در هیچ کجا، هیچ شرائطی و هیچ لحظه ای به کارگران نگفت که انقلاب کنند تا نظام سرمایه داری را توسعه دهند!!! تا بردگی مزدی را با آرایشی جدید کمونیسم نام نهند!! بالعکس جوهر پیام و مانیفست کمونیسم وی برای توده های کارگر آن بود که انقلاب کنند و سرمایه و کار مزدی و رابطه خرید و فروش نیروی کار را در هر شکل و قواره و آرایش آن برای همیشه نابود سازند. سران حزب بلشویک چنین نبودند، آنها هم از کارگران می خواستند که پرچمدار توسعه هر چه عظیم تر و شتابناک تر سرمایه داری شوند و هم اینکه شکلی از همین نظام را سوسیالیسم خوانند. در همین راستا آنچه ایرانسکی ها و ایراندوست ها در رابطه با دولت و سلطنت رضاخان یا ارجگذاری اقدامات وی در زمینه هموارسازی راه گسترش سرمایه داری در ایران به قلم می آوردند نه فقط تازگی نداشت که فقط بارقه هائی از سرچشمه تحلیل ها، راهبردها و باورهای دیرینه بلشویسم بود. به همین دلیل روتشتاین به خود حق می داد که بزرگ مالک دوزخ سرمایه را « سازنده صاحب حقانیت تاریخ جدید مردم ایران» نام گذارد!!! او می گوید:
«… در نخستین برخورد به پیدایش و ارتقاء این مرد نیرومند که از استعدادی استثنائی برخوردار است، ممکن است مسأله ای اتفاقی به نظر رسد. او که فرزند یک خانواده فقیر دهاتی و دارای تحصیلات بسیار ابتدائی است مدت زیادی در بریگاد قزاق روسی – ایرانی خدمت کرده و از میان افراد و افسران جزء قزاق به کمک انگلیسی ها ارتقاء یافت. اما این که او توانسته است نه تنها خود را در مرتبه ای بالا حفظ کند، بلکه به مرتبه عالی تر دست یابد، دلیل بر استعداد استثنائی و اراده قوی اوست. تمامی آنچه گفته شد دلیل واقعی حقانیت تاریخی او نیست. آنچه که به او حقانیت تاریخی می بخشد این است که ارتقاء او تنها نتیجه استعداد و خودخواهی او نبوده، بلکه در عین حال نتیجه اعتماد مردم نیز هست که به طور غریزی سازنده تاریخ جدید خود را در او یافته اند» (۱۵)
در ارزیابی رویکرد و نقش رژیم رضاخانی، برای اکثریت غالب راهبران و سیاستگذاران «حزب کمونیست ایران» کل حرف ها همان بود که توسط دولتمردان و نظریه پردازان روز روسیه و کمینترن اعلام می شد، اینها اگر مواضع متفاوتی هم داشتند –عده ای ولو به طور سطحی و متزلزل واقعاً داشتند – به هر حال راه پذیرش و تسلیم در پیش می گرفتند اما گروهی نیز بودند که چنین نمی کردند. نظریات خاص خود را داشتند و سیاست متمایزی را پیشنهاد و تبلیغ می نمودند. در میان این جمعیت قلیل یا فراکسیون اقلیت حزبی «آوتیس سلطان زاده» از همه پیشروتر، جسورتر و ژرف اندیش تر بود. سلطان زاده در منتهی الیه سمت چپ حزب و کمینترن گام بر می داشت او و کمونیست معروف هندی « Roy» انتقادات زیادی به خط رسمی «انترناسیونال سوم» و در برخی موارد حتی نظریات لنین داشتند، بحث ما در اینجا مسلماً تشریح مناقشات نظری فیمابین سلطان زاده و رویکرد مسلط حزب کمونیست یا کمینترن نیست. آنچه اینجا و در حوصله گفتگوی خاص کنونی ما قرار می گیرد، فقط بازبینی هسته تحلیل و جهتگیری سیاسی سلطان زاده یا کلاً جریان موسوم به «جناح چپ» حزب کمونیست در رابطه با موضوع مشخص بالا است. همین مسأله است که مثل همه حوادث و مسائل دیگر جنبش کارگری بین المللی توسط محافل مختلف چپ، به شکلهای متفاوت مورد تحریف و برداشت های نادرست یا وارونه قرار گرفته است. در میان گروهها، به ویژه عناصر منفرد رفرمیسم چپ ایران، در دوره اخیر، گاه با افرادی مواجه می شویم که خود را منتقد رفرمیسم سالاری های گذشته و حال چپ می پندارند اما در ادعانامه های خود فقط نوعی تغییر «امام جماعت» را به گوش می رسانند. آنها هیچ چیز را نقد ریشه ای نکرده و هیچ رویکرد جدیدی را جایگزین برهوت های گذشته نساخته اند، فقط یک «رهبر» را که تا دیروز برایشان مقدس بوده است از الوهیت ساقط و رهبر دیگری را خدای روز خود نموده اند. عده ای از عناصر مورد اشاره ما به طور مثال در آنچه خود آن را بررسی جناح بندی های درون حزب کمونیست سال ۱۹۲۰ به بعد ایران نام می نهند، ضمن نثار همه سب و لعن ها به جناح راست و تقبیح تسلیم طلبی آنها در مقابل گمراهه بافی های حزب کمونیست شوروی، کل حرف ها و نظرات سلطان زاده یا « جناح چپ » را مورد تأیید و تقدیس قرار می دهند. سلطان زاده بدون تردید حتی در جناح چپ کمینترن، در زمره تیزبین ترین افراد بود، اما او به رغم رجوع گسترده به آثار مارکس، در جاهای مختلف، از جمله در کالبدشکافی پروسه انکشاف کاپیتالیستی آن روز ایران از پای بندی واقعی به نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی فرو می ماند و زیر فشار همین کاستیها، حتی در جریان افشاء بجا و رادیکال ارتجاع سرمایه سالار رضاخانی به مسائلی می آویخت که بعدها هیزم معرکه بخشی از بورژوازی و گرد و خاک انبوهی در چشم توده های کارگر می گردید.
سلطان زاده در تشریح ساختار اقتصادی روز جامعه، عظیم ترین بخش سرمایه های موجود در بازار داخلی و متعلق به سرمایه داران ایرانی را سرمایه ها تجاری و ربائی می بیند. سرمایه هائی که از طریق سوداگری، ربا، داد و ستد کالا و زمین داری تجاری سود نجومی کسب می کنند. او شروع انباشت صنعتی را انکار نمی کند اما پروسه انکشاف کاپیتالیستی جامعه را ناچیز و قابل چشم پوشی می یابد. تأکید می نماید که سرمایه داری شدن هر نقطه دنیا در عصر امپریالیسم امری مقدور و مفروض است اما میان انکشاف کاپیتالیستی به کمک کشور امپریالیستی و شکل دیگر توسعه سرمایه داری تفاوت فاحش قائل می گردد!! او می گوید:
«از همین آغاز ما هر گونه کوته فکری را در باره عدم امکان انکشاف سرمایه داری در ایران جداً رد می کنیم. در عصر امپریالیسم و فتوحات مستعمراتی انکشاف سرمایه داری حتی در کشور هوتن توت ها نیز امکان پذیر است. ایران که جای خود دارد. اما برای یک حزب انقلابی مهمتر از همه آنست که این انکشاف سرمایه دارانه به چه طریقی انجام می گیرد. به کمک کشور امپریالیستی که مایل است ایران را به اسارت کشد یا به کمک سرمایه های داخلی؟ امپریالیسم انگلستان و روسیه تا پیش از انقلاب اکتبر بزرگترین مانع انکشاف سرمایه داری ایران بودند. تمامی کارخانجات و فابریک هائی که پیش از سال های ۱۹۱۳ – ۱۹۱۴ در ایران به پا شدند تحت فشار غارتگرانه سیاست انگلستان و روسیه تزاری یا از بین می رفتند و یا در وضع اسفناکی قرار داشتند» (۱۶)
یک مشکل اساسی سلطان زاده آنست که از سرمایه به معنای عام، به صورت یک شیوه تولید، به عنوان رابطه تولید اضافه ارزش و زیربنای مادی جامعه سرمایه داری عزیمت نمی کند. او با نقد سیاسی مارکس آشناست اما بسان خیلیها در پهنه آناتومی اقتصاد کاپیتالیستی جامعه معین به جای عزیمت از سرمایه به مفهوم واقعی رابطه خرید و فروش نیروی کار و خصلت نمای اصلی تولید سرمایه داری وارد مقوله سرمایه های متفاوت و مجزا می گردد. جای هیچ شکی نیست که در میان شکل های متمایز سرمایه، این فقط سرمایه صنعتی است که شاخص واقعی ظهور و وجود و توسعه تولید سرمایه داری است.
«سرمایه صنعتی تنها شیوه وجودی سرمایه است که در آن نه تنها تصاحب ارزش اضافی یا محصول اضافی، بلکه همزمان ایجاد آن، کارکرد سرمایه شمرده می شود. بنا بر این سرمایه صنعتی ایجاب می کند که تولید از لحاظ سرشت خود سرمایه داری باشد. هستی آن متضمن وجود تضاد طبقاتی بین سرمایه دارها و کارگران مزدبگیر است. به درجه ای که [تولید اجتماعی را در اختیار می گیرد] سازمان فنی و اجتماعی فرایند کار و همراه آن نوع اقتصادی– تاریخی جامعه دگرگون می شود. گونه های دیگر سرمایه که پیشتر در چهارچوب شرائط گذشته یا رو به زوال تولید اجتماعی پدیدار شده بودند، نه تنها تابع آن می شوند و در نتیجه ساز و کار کارکردشان در انطباق با آن تغییر می کند، بلکه اکنون فقط بر پایه آن حرکت می کنند، بر مبنای آن زندگی می کنند و می میرند. بر این پایه می مانند و فرو می افتند. سرمایه پولی و سرمایه کالائی تا جائی که به عنوان حاملان شاخه های ویژه کسب و کار در کنار سرمایه صنعتی عمل می کنند، فقط شیوه های وجودی شکل های کارکردی گوناگونی هستند که اکنون سرمایه صنعتی پیوسته در چهارچوب سپهر گردش می پذیرد و کنار می گذارد. شیوه های وجودی که از طریق تقسیم کار اجتماعی، مستقل شده و به صورت یکجانبه تکامل یافته اند» (۱۷) مارکس بر نقش سرمایه صنعتی به عنوان تنها شکل وجودی شاخص تولید سرمایه داری تأکید می کند، سلطان زاده به درستی این را می بیند، اما او در همین رابطه خیلی مسائل بنیادی و مهم را به دست فراموشی می سپارد. از جمله:
- مارکس بنمایه این شاخص و نقش خصلت سازش را در کار مزدی و رابطه خرید و فروش نیروی کار جستجو و تصویر می نماید. آنچه تعیین کننده اصلی است کالا شدن نیروی کار و رابطه کار مزدی است. تنها وجود و حدود توسعه این رابطه است که ظهور و میزان انکشاف سرمایه دارانه را گواهی می دهد. هر چند سرمایه صنعتی است که با پیدایش و بسط این پویه همگن و همساز است.
- مارکس بر نقش سرمایه صنعتی انگشت می نهد اما داخلی و خارجی بودن، هویت «وطنی» یا بین المللی صاحبش، از کدام دیار می آید یا به کدام قطب تعلق دارد و انبوه مسائل مشابه را مطلقاً فاکتور شناخت این نقش و تأثیرات یا عدم تأثیرات آن بر روند انکشاف کاپیتالیستی جامعه نمی نماید. سلطان زاده لیست طولانی چندین صفحه ای از کارخانه ها و صنایع متوسط و بزرگ دوره مورد گفتگوی خود پیش می کشد که همه یا غالب آنها زیر فشار رقابت خرد کننده تراستها و سرمایه های انگلیسی و روسی یا هر کجای دیگر دچار ورشکستگی شده اند. پروسه ای که همان زمان در فاصله مرزهای داخلی هر کشور اروپائی هم در مناسبات فیمابین سرمایه های کوچک و بزرگ رخ می داده است. او در همین جا چند مسأله اساسی را از نظر فرو می اندازد. اولاً و مقدم بر هر چیز از یاد می برد که ورشکسته شدن سرمایه دار داخلی و موفقیت تراست امپریالیستی خارجی در به شکست کشاندن این کارخانه دار، پروسه کالا شدن نیروی کار و گسترش رابطه خرید و فروش این کالا و لاجرم روند انکشاف سرمایه داری را نه فقط متوقف نمی کند که علی العموم بسط می دهد. سرمایه ای که سرمایه دیگر را به ورشکستگی می راند، پیداست که یا جای آن را اشغال می کند و یا سرمایه ورشکسته را به جزء پیوسته خود مبدل می سازد. این حادثه معنایش آن نیست که سرمایه دار چیره، حتماً سرمایه خود را در همان حوزه و برای تولید همان کالا به کار می اندازد. چه بسا چنین نکند، اما بسیار روشن است که پیش ریز در قلمروهای سودآور و استثمار نیروی کار شبه رایگان جامعه حوزه سامان پذیری، برای او مهم ترین مائده زمینی است. اگر دست به کار انباشت در نساجی و ذوب آهن و اتوموبیل سازی و مواد غذائی نشود، به سراغ احداث راه شوسه و راه آهن و انواع معادن و تولید مواد خام صنعتی در مزارع کشاورزی و کشتی رانی و حمل و نقل و صدها جای دیگر می رود. ثانیاً این سرمایه خارجی و امپریالیستی مستقل از اینکه کشور صادر کننده اش کدام جای دنیاست سرمایه تجاری و پولی و کالائی و سوداگر دوران ماقبل سرمایه داری نیست. اگر پوشش متعین سرمایه صنعتی تن ندارد، اگر در نقش سرمایه بانکی و تجاری ظاهر می گردد، بخشی از سرمایه اجتماعی یک جامعه سرمایه داری امپریالیستی با فونکسیون تجاری در چهارچوب تقسیم کار کاپیتالیستی است. نوعی سرمایه که مارکس در همین سطور نقل شده از جلد دوم کاپیتال با بیشترین صراحت و به درستی بر تمایز اساسی آن با سرمایه تجاری دوره های پیشاسرمایه داری اصرار می ورزد. به بیان دیگر سرمایه ای است که در گستره دورپیمائی سرمایه صنعتی و به عنوان حلقه ضروری پیوسته ای از پروسه سامان پذیری این سرمایه عمل می کند. ثالثاً سرمایه های تجاری داخلی کشورهای حوزه صدور سرمایه و کالا نیز ولو به تدریج و کند همین سرنوشت را پیدا می کنند، به میزانی که پویه انکشاف کاپیتالیستی جامعه شتاب می گیرد، این ها نیز یا خود راهی پیش ریز در قلمروهای تولیدی می گردند و یا اینکه حلقه گردشی دورپیمائی کل سرمایه می شوند. در یک کلام با نظرداشت مؤلفه های بالا آنچه تاریخاً و به طور واقعی جریان می یابد، روند توسعه سرمایه داری جامعه معین در چهارچوب تقسیم کار سراسری سرمایه بین المللی خواهد بود. اینکه تعادل میان بخش های صنعتی و تجاری و بانکی و مالی در کل سرمایه اجتماعی این جامعه چه ترکیبی احراز می کند نیز به صورت تابعی از همین تقسیم کار قابل بررسی است.
در بحث مشخص ما، جامعه آن روز ایران و استنتاجات سلطان زاده، جای تردیدی نیست که سرمایه های انگلیسی یا روسی به طور مثال برخی صنایع داخلی ایران را به ورطه افلاس می راندند، در پاره ای موارد کارخانه ای هم به جای آن تأسیس نمی شد و در عوض کالاهای ارزان بهای تولید شده در جوامع خودی را وارد بازار داخلی می کردند. این امر رخ می داد اما حاصل این روند نه بستن سد بر سر راه انکشاف سرمایه دارانه جامعه که باز هم بازگشائی و هموارسازی روزافزون راه این انکشاف بود. در فصل های اول تا سوم همین کتاب به اندازه لازم توضیح دادیم که از دهه های اواخر قرن نوزدهم به بعد چگونه به طور مستمر سرمایه های انگلیسی و روسی و فرانسوی و جاهای دیگر در حوزه های مختلف از نفت و معادن گرفته تا راهسازی، صنایع چوب، کشتیرانی، مزارع تولید مواد خام صنعتی، برق، راه آهن، شیلات، بازرگانی، تولید فرش، چرم و کفش، کبریت سازی، قند و شکر، سیمان، دخانیات، صنایع نظامی و رشته های دیگر شروع به سرمایه گذاری کردد. در همان جا با رجوع به اسناد و مدارک تاریخی گفته شد که چگونه سرمایه داران خارجی و داخلی سرمایه های خود را به روی هم ریختند و شرکت های مختلط سرمایه گذاری پدید آوردند. جامعه ایران کند یا تند در حال سرمایه داری شدن بود. در شرائطی که شیوه تولید سرمایه داری سراسر جهان را قلمرو صدور کالا و سرمایه و حوزه سامان پذیری تولیدات خود می کرد، فاز انباشت بدوی سرمایه در ایران و جوامع مشابه نمی توانست به شیوه سابق و مطابق الگوی دلخواه سلطان زاده اتفاق افتد. سرمایه تجاری و پولی برخاسته از دل مناسبات فئودالی این کشورها توان آن را نمی یافت که به صورت مجزا، «مستقل» از سرمایه جهانی، با پوشیدن طیلسان «ملی»!! سلسله جنبان کالا شدن نیروی کار و به فرجام بردن پروسه گسترش سرمایه داری گردد. در همین راستا مانوفاکتورهای صنعتی محلی قادر به ایفای نقش همتایان اروپای غربی سده های ۱۴ تا ۱۸ خود در عرصه انباشت گسترده و پیشبرد پروسه انکشاف کاپیتالیستی کشورها نمی شدند، سرمایه این دوران را پشت سر خود داشت و انتظار وقوع فاز انباشت بدوی سرمایه در ایران مطابق آنچه عیناً در انگلیس، اسپانیا یا ایتالیا رخ داده بود فقط به یک اتوپی ارتجاعی می ماند. مشکل کارگران ایران در این زمان حتی با همان ترکیب جمعیتی روز طبقه خویش نه جا به جا سازی نقش برتر و فروتر سرمایه داخلی و خارجی در روند توسعه سرمایه داری که فقط صف آرائی هر چه نیرومندتر طبقاتی علیه اساس این شیوه تولید در بطن کارزار عظیم تاریخی برای امحاء کامل مناسبات فئودالی حاکم بود.
- سلطان زاده ضمن کمرنگ سازی پروسه انباشت و توسعه سرمایه داری در آن سالها، بر این نکته درنگ می کند که مسأله اصلی نه انکشاف یا عدم انکشاف سرمایه داری، بلکه چگونگی انجام آنست. او ادامه می دهد که ایران ممکن است سرمایه داری شود اما این روند باید توسط سرمایه های داخلی و نه از طریق سرمایه امپریالیستی به ویژه انگلیسی جامه عمل پوشد!! به بیان دیگر او خواستار رشد و گسترش و استقرار نوعی « سرمایه داری مستقل و ملی» با میدان داری و سرکردگی سرمایه داران « وطنی» است!! یک بار دیگر تأکید می کنم که سلطان زاده حتی در میان جناح موسوم به چپ کمینترن و طیف کمونیست های آن روزی وفادار به دولت روز روسیه، انسان رادیکالی بوده است اما آنچه او اینجا به عنوان راه حل کمونیستی پیش پای کارگر و دهقان ایرانی برای خروج از جهنم گند و خون فئودالی می گذارد، چیزی فراتر از همان امپریالیسم ستیزی خلقی لنینی محافل رفرمیسم چپ نیست. رویکردی که زیر پوشش کمونیسم و رهبری پرولتاریا عملاً دست به کار گسیل توده های کارگر و دهقان برای بستن صف در پشت سر حزب با هدف جایگزینی نوعی از انکشاف کاپیتالیستی جامعه با نوعی دیگر و سرانجام استقرار سرمایه داری دولتی اردوگاهی شد. سلطان زاده لبه تیز نقد خود بر جناح راست حزب، کمینترن، دولت شوروی و آکادمیکرهای روسی وفادار به این طیف را تا جائی که به این بحث معین او بر می گردد، روی پروسه خوب و بد توسعه کاپیتالیستی جامعه متمرکز کرد.چیزی که حتی در بهترین و مطلوب ترین حالت قطره اشکی از چشم هیچ کارگری پاک نمی نمود. چگونگی سرمایه داری شدن جامعه نه معضل پرولتاریا و توده وسیع دهقانان فقیر که فقط مشکل مورد اختلاف بخشهای مختلف ارتجاع بورژوازی بود. آنچه طبقه کارگر نوظهور جامعه باید می کرد، سازمان دادن شورائی هر چه آگاه تر، هر چه ضد سرمایه داری تر و هر چه نیرومندتر توده های طبقه خویش علیه سرمایه و گشایش افقی بسیار شفاف در پیش روی خود و استثمارشوندگان دهقان برای جنگ علیه همه راه حل های کاپیتالیستی پویه تحولات اقتصادی و اجتماعی، طرح راهبردهای کنکرت طبقاتی خود برای نابودی نظام کهنه فئودال، دمیدن در صور قدرت گیری هر چه عظیم تر شوراها، ایفای نقش دخالتگر خلاق و فعال و آگاه این شوراها در پروسه برنامه ریزی بدون هیچ کار مزدی پروسه صنعتی شدن و انکشاف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی جامعه حاضر بود. در اینجا حتماً تمامی طیف رفرمیست اعم از چپ یا راست بساط سرزنش و استهزاء پهن خواهند کرد و گفتن این حرف ها را مطابق معمول اتوپی بافی خواهند خواند!! آنها تاریخاً چنین کرده اند و سرنوشت جنبش کارگری جهانی را به ورطه تباه و جهنمی و منحط کنونی سوق داده اند. اگر چه قادر نیستند اما بهتر است بدانند که جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر هم در آن روز حتی در همان موقعیت بسیار ضعیف خود می توانست راه حل واقعی خود را برای سیر رخدادهای تاریخی پی گیرد. بر آن پای فشارد، بر بستر پیکار برای پیشبردش متحدتر، آگاه تر و سازمان یافته تر شود. بحث اصلاً بر سر آن نیست که پیروز می شد اما هر گام جلو رفتنش، حتی جلو نرفتنش، حتی شکست خوردنش گامی در راه رقم زدن سرنوشت واقعی خویش و بشریت، با پرچم رهائی واقعی انسان می شد. وقتی کارگران انزلی فریاد می زدند که از حاصل صید خود هیچ ریالی به سرمایه دار نخواهند داد. کارگران دیگر نیز می توانستند در هر کجا که نیروی کارشان را به فروش می رساندند همین بیرق را بر بام زندگی و جنبش خود بر افرازند. آن ها می توانستند دست در دست دهقانان فقیر زمین ها را از دست مالکان فئودال و سرمایه دار تماماً خارج سازند، هر نوع مالکیت خصوصی فئودالی و بورژوائی بر اراضی را ملغی کنند، همه چیز را به دست شوراها بسپارند. زمانی که سلطان زاده از پروسه خوب و بد توسعه کاپیتالیستی ایران می گوید، ۶۰ سال از صدور مانیفست کمونیسم، چندین دهه از عروج انترناسیونال اول کارگری، ۴۰ سال از قیام سرخ کموناردها در پاریس و چند سال از پیروزی شکست آمیز انقلاب کارگری اکتبر گذشته است. در سراسر اروپا، روسیه و امریکا کارگران کم یا بیش ضد سرمایه جنگ می کردند. توده های عظیم طبقه کارگر روسیه اگر به بلشویسم و سوسیال دموکراسی و بورژوازی نمی آویختند، اگر جنبش شورائی خویش علیه استثمار سرمایه داری و اساس موجودیت سرمایه را گسترش می دادند، اگر سرمایه، جامعه سرمایه داری، طبقات، مبارزه طبقاتی، جنبش ضد سرمایه داری و دورنمای رهائی را با نگاهی مارکسی و سرمایه ستیز می کاویدند، مسلماً سرنوشت دیگری سوای حاصل انقلاب اکتبر پیدا می کردند، طبقه کارگر آن روز ایران هم مسلماً پدیده نامتجانسی در جنبش کارگری جهانی نبود و می توانست راهی سوای آنچه بر وی تحمیل شد پیش گیرد. برای دفعات مکرر و متوالی بر گفتن یک نکته درنگ و پافشاری کنیم. منظور این نیست که توده کارگر شروع قرن بیستم در ایران یا جنبش کارگری روسیه یا طبقه کارگر هر کشور اروپائی آن زمان اگر طریق واقعی پیکار ضد سرمایه داری و برای محو کار مزدی را پیش روی قرار می داند، حتماً یا حتی احتمالاً در همان زمان شاهد پیروزی را در آغوش می کشید، منظور مسلماً این نیست. همه حرف آنست که اگر کارگران چنین می کردند، اگر به جای آویختن به راه حال های کاپیتالیستی، به جای تبدیل شدن به پیاده نظام ارتش حزبی راست و چپ بورژوازی، راه جنبش شورائی سرمایه ستیز خود را می رفتند، گام به گام آگاه تر، نیرومندتر و سازمان یافته تر می شدند، قدرت طبقاتی خود را گسترده تر وارد میدان می ساختند، جنگ واقعی طبقاتی خود را پیش می بردند، در تمامی قلمروها و عرصه های زندگی اجتماعی خود این جنگ را دنبال می نمودند. اگر بنا بود پیروز شوند فقط از این طریق به مقصود واصل می گردیدند.
- یک اختلاف مهم سلطان زاده با جناح راست حزب، سیاست رسمی دولت روز شوروی و آکادمیکرهای روسی در مورد رژیم ارتجاعی رضاخان، بیش از هر چیز در همین مسأله بالا و بر روی ارزیابی از نقش آن رژیم در فرایند بسط سرمایه داری متمرکز است. حزب کمونیست شوروی و کمونیست های ایرانی اهل اطاعت از دستورات سران آن حزب، لحظه لحظه برای رضاخان پرونده افتخار قافله سالاری موفق کاپیتالیسم را تکمیل می کردند، او را می ستودند، «وطن پرست»، «قهرمان ملی»، «نماد ترقیخواهی» و «تبلور آرمانهای جمعی خلق ایران» و نوع اینها می نامیدند!! سلطان زاده به درستی علیه این خزعبلات می شورد، اما او این کار را نه از سنگر پیکار پرولتاریا، نه علیه هر نوع راهبرد حل کاپیتالیستی خروج از وضعیت موجود که متأسفانه با عزیمت از کسر و کمبودهای اساسی سردار سپه در هموارسازی راه انکشاف سرمایه دارانه جامعه، همدستی مزدورمنشانه شاه با امپریالیست های انگلیسی، بیگانه پرستی او و نوع این مسائل پی می گیرد. معنای حرف وی این است که اگر رضاخان بدون همپیوندی برده وار با دولت بریتانیا و سرمایه داران آن کشور راه سرمایه داری شدن ایران را می پیمود کار درستی می کرد و طبیعتاً باید مورد حمایت پرولتاریا نیز قرار می گرفت!!! او می گوید « انقلاب اکتبر امکانات پیشرفت اقتصادی عظیمی را در برابر ایران گشود، اما سلطنت پهلوی چگونه از این امکانات وسیع استفاده برد؟. سلطنت پهلوی به جای پیش بردن اقتصاد و سیاست خارجی مستقل، ایران را به ارابه امپریالیسم انگستان بست. سلطنت پهلوی به جای آزاد ساختن ایران از اسارت اقتصادی انگلستان و جلب سرمایه از دیگر کشورهای سرمایه داری بر زمان امتیازات انگلستان افزود و امتیازات جدیدی به آن داد»(۱۸)
مشاهده می کنیم که همه جدال حول محور نقش رضاخان در چگونگی سرمایه داری شدن جامعه چرخ می خورد و آنچه در این کشمکش ها هیچ جای مهمی اشغال نمی کند، راه حل رادیکال ضد سرمایه داری پرولتاریا برای مقابله با همه راههبردی کاپیتالیستی است. به زعم سلطان زاده، اگر رضاخان به جای انگلیس، به قدرت سیاسی روز شوروی روی می نهاد، اگر راه حل روسی توسعه اقتصادی جامعه را پیش می گرفت. اگر یار و یاور اردوگاه می شد لابد برای مردم کارگر و دهقان ایران هم نقش یک منجی را بازی می کرد!!! داوری در باره صحت و سقم این حرف ها، اگر برای سلطان زاده مشکل بود اما حداقل برای نسل های بعدی طبقه کارگر که از زمین و زمان عوارض فاجعه بار آن ها را بر سر خود آوار دیدند کار مشکلی نمی توانست باشد.
حزب کمونیست ایران به رغم همه کشمکش های درونی، در چهارچوب رویکرد کمونیسم خلقی روز و نسخه پیچی لنینیستی مبارزه طبقاتی!! قادر به احراز هیچ میزان راهبرد رادیکال ضد سرمایه داری در مقابل سلطنت رضاخان و کل رخدادهای روز نبود، هیچ گامی در راستای سازماندهی شورائی سرمایه ستیز جنبش کارگری علیه این روند بر نداشت. رضاخان با فراغ بال سوار بر موج توهم سکانداران قدرت روز روسیه و با بهره گیری گسترده از میدان داری بی دریغ آنها در زمینگیرسازی هر چه بیشتر جنبش کارگری و دهقانی، پایه های قدرت خود را استوار کرد و آماده حمام خون همه مخالفان و معترضان گردید. در عرض مدتی کوتاه به کمک امپریالیست های انگلیسی هارترین و درنده ترین ارتش های رسمی شاهنشاهی سرمایه در خاورمیانه را سازمان داد. نظام وظیفه اجباری را برای اولین بار بر توده های زحمتکش تحمیل کرد و دهقان زادگان و کارگرزادگان را از درون این نهاد قهر اختاپوسی مجبور به قتل عام مبارزات توده های طبقه خود ساخت. سایه ترور، وحشت و دهشت همه جا را فراگرفت. سبعیت های توأمان فئودالی و به طور غالب سرمایه سالارش که نیاز پویه انکشاف کاپیتالیستی بود، اینجا و آنجا با موج انفجار استثمارشوندگان مواجه گردید، زنان لایه های فرودست و استثمارشونده و عاصی تهران و مشهد و جاهای دیگر در سطحی وسیع علیه «قانون» نظام وظیفه او شوریدند و در تهران در ناحیه موسوم به سبزه میدان آماده به زیر کشیدن مجسمه منفور او گردیدند. شورشی که با فتوای مراجع منفور شیعه توسط قوای سرکوب رضاخان در هم کوبیده شد. او قدرت بالاترین بخش بورژوازی نوپای داخلی، شرکای امپریالیستی و حمایت وسیع بخش هائی از روحانیت و ارتجاع جنایتکار پان اسلامیستی را پشت سر خود داشت. رضاخان همراه با سازماندهی ارتش، تمامی اقتدار سست شده و متزلزل روحانیت را نیز به این نهاد ارتجاعی و نیروی سرکوب فکری توده های کارگر و زحمتکش باز گرداند. تحکیم بیش از پیش پایه های نظارت مراجع اسلامی بر پروسه قانونگذاری پارلمان سرمایه و مشروط ساختن تصویب هر طرحی به رأی موافق ۵ مجتهد مرتجع دینی، بازگذاری دست مراجع برای دخالت مؤثر در سیستم حقوقی و قضائی نظام سرمایه فقط بخشی از امتیازات اعطائی او به روحانیت و بورژوازی هار پان اسلامیست بود. نمایندگان دینی معمم و مکلای سرمایه در دوره های مختلف و به صور متفاوت بسیار عوامفریبانه تلاش کرده اند تا برای روحانیت آن روزها نقش اپوزیسون رژیم رضاخان جعل کنند. موضوعی که غیرواقعی و بی پایه است. مراجع اسلامی اگر مخالفتی می کردند، کل صدر و ذیل مخالف خوانی های آنان در دفاع ماوراء ارتجاعی از زن ستیزی و خانه نشینی و حجاب زنان و احکام ماقبل قرون وسطائی شریعت خلاصه می شد. اقداماتی که رضاخان انجام آنها را نیاز روز پروسه گسترش سرمایه داری می دید.
با استقرار دیکتاتوری هار رضاخانی، اعضای حزب کمونیست و فعالین کارگری عموماً دستگیر و راهی سیاهچال ها شدند، اتحادیه های کارگری از ادامه فعالیت باز ماندند. فضای رعب و وحشت و سرکوب جنبش کارگری را در خود غرق کرد و هر جنب و جوش توده های کارگر آماج یورش عمله و اکره رژیم حاکم شد. این یورش ها و شبیخون ها اما به رغم همه ضربات سهمگینی که به دنبال داشتند، شیرازه تلاش فعالین حزبی و سندیکائی در مراکز کار و تولید یا زندگی روزمره کارگران را متلاشی نساختند. شاید یک تفاوت بارز میان سندیکالیسم لیبرال و طیف رفرمیسم راست با سندیکاها و تشکل های کارگری اقمار اردوگاه شوروی یا طیف رفرمیسم چپ میلیتانت کلاً در همین باشد. اولی ها هیچ نوع فعالیت خارج از مدار قانون و قرار و مدنیت و نظم نسخه پیچی شده رژیم حاکم بورژوازی را مجاز نمی شمردند و نمی شمارند، همه چیز را به دار این نظم می آویزند و هست و نیست خواست ها، انتقادات و اعتراضات خود را در گورستان تقدس آن دفن می کنند. دومی ها بالعکس الگوی رقبا برای برنامه ریزی نظم سرمایه را قبول ندارند. در تدارک تغییر آن هستند. بدیل بورژوائی خاص خویش را برای این الگو تبلیغ می کنند، نامش را هم به دروغ «کمونیسم» می گذارند و به همه این دلائل هم حداقل طغیان و سرکشی علیه قانون و مدنیت و قراردادهای مصوب رژیم های مخالف را مجاز می بینند. این امر تاریخاً به آنها توان آن را می داد که در سیاه ترین دوره های دیکتاتوری و سرکوب هم از پای ننشینند و هر چه از دستشان ساخته است انجام دهند. حزب کمونیست ایران، نیروهای سیاسی دیگر متمایل به شوروی و در مواردی حتی نهادهای سازماندهی شده توسط وزارت امور خارجه روسیه، از سال ها پیش، به ویژه از ۱۹۲۰ به بعد در همراه ساختن شمار قابل توجهی از فعالین جنبش کارگری ایران، در سازماندهی حزبی و سندیکائی کارگران، نه فقط در تهران، که در آذربایجان، گیلان، مازندران و اصفهان موفقیت هائی داشتند. حزب کوشش برای حفظ این دستاوردها را در دوره سیاه خفقان و سرکوب رضاخانی ادامه داد و برای حصول این هدف، شیوه ها و تجارب فعالیت مخفی در دل این گونه شرائط را به کار بست.
افرادی از اعضای حزب که در زمره گردانندگان سندیکاها بودند یا عناصر اثرگذار پویه پیشبرد فعالیت های سندیکائی را تشکیل می دادند توانستند خطر دستگیری و زندان و مرگ را به چالش بکشند و برای صیانت از موفقیت هائی که تا آن روز، در میان توده های کارگر کسب کرده بودند، گام های مؤثری بردارند. در همین راستا دیکتاتوری درنده رضاخانی قادر به توقف کامل فعالیت های حزبی و سندیکائی این کارگران نشد. تشکیل جلسات با رعایت همه مسائل امنیتی، همگامی و همفکری و چاره جوئی فعالین برای مقابله با شبیخون ها و رفع خطر دستگیری از سر اعضای حزب و سندیکاها، کوشش برای جلوگیری حتی المقدور از اشاعه سرخوردگی ها و خطر فروریزی ها، در برخی موارد حتی ادامه عضوگیری ها و جذب افراد، همه و همه در سطحی کم و بیش نازل، اما سنجیده و حساب شده دنبال گردید. در سال ۱۹۲۷ ( ۱۳۰۶ خورشیدی) در روزهای پیش از شروع ماه مه، حزب فعالیت هائی را برای برگزاری مراسم روز کارگر آغاز کرد. بولتنی در این زمینه منتشر نمود و فعالان سندیکائی عضو یا هوادار حزب بر آن شدند تا به هر میزان که ممکن باشد، برج قدرت دیکتاتوری و خفقان رضاخانی را از آوازه فرو اندازند و بیم و هراس ناشی از دیو دهشت کشتار و زندان را حتی الامکان به عقب رانند. آنها موفق شدند حدود ۷۰۰ تا ۸۰۰ کارگر را در درون باغی در یکی از حومه های روز تهران گرد آرند. پرچم اول ماه مه را در آنجا برافرازند، سخنرانی هائی ایراد کنند، دست در دست هم سرود انترناسیونال بخوانند و صد البته که همه اینها را در خدمت اهداف حزبی و آویزان سازی جنبش کارگری به دار قدرت حزب و قطب جدیدالولاده سرمایه داری جهانی به کار گیرند. این مراسم در آن روز، از چشم پلیس دژخیم بزرگ مالک دوزخ سرمایه پنهان ماند، اما چند صباحی بعد اخبار مربوط به برگزاری آن، زمین زیر پای فرماندهان قوای قهر و سرکوب را تکان داد.
شهربانی رژیم موج جدیدی از پیگرد و توحش راه انداخت، بیش از صد کارگر را دستگیر کرد، ضربات تازه ای بر پیکر جنب و جوش های در حال بازسازی حزب و اتحادیه ها وارد ساخت و این فعالیت ها را کم یا بیش دچار اختلال نمود. اوضاع نسبت به روزهای پیش باز هم سخت تر شد اما فعالین سندیکائی ابوابجمعی حزب نه فقط عقب ننشستند که بر دامنه کوشش های خود افزودند. آنها در همین سال سندیکاهای جدیدی را در شهرهای مختلف گیلان و برخی استانهای دیگر با حفظ همه موازین امنیتی و کار مخفی پدید آوردند. اتحادیه های کارگران حلبی ساز، انبار نفت، کلاهدوزان، حمالان، کرجی بانان و شیلات در این زمره قرار داشتند. این کوشش ها در جاهای دیگر نیز دنبال گردید. در تهران برخی سندیکاها برای یافتن اعضای جدید و توسعه دائره نفوذ خود موج تازه ای از فعالیت را آغاز کردند. کارگران نساجی در این گذر از همه موفق تر بودند. آن ها بیش از ۱۰۰۰ همزنجیر جدید خویش را وارد سندیکاها کردند. کارگران قالی بافیها، نانوائیها کفاشان و چاپخانه ها نیز در جلب اعضای جدید دستاوردهای چشمگیری داشتند. در سال ۱۹۲۸ (۱۳۰۷ خورشیدی) حزب کمونیست کمیته ویژه ای پدید آورد تا کار توسعه سندیکاها و گسترش فعالیت سندیکاسازی را برنامه ریزی نماید و نظارت کند. اعضای کمیته را میرزاعلی بناء، عطاء الله عبدالله زاده، اردشیر آوانسیان و حجازی تشکیل می دادند. (۱۹)
تمرکز فعالیت دولت شوروی، کمینترن و حزب کمونیست بر سازماندهی کارگران نفت
جنبش کارگری در بخش وسیعی از دنیا، تحت قیادت کمینترن، نقش پیاده نظام ارتش جدال اردوگاه و حفظ پایه های قدرت این قطب را بازی می کرد. لنینیسم و آنچه که از تریبونهای دولت شوروی، کمینترن و احزاب عضو طرح و تبلیغ می شد عملاً، در خارج از مدار لفظ بازیها وعبارات مطنطن «کمونیستی» عین همین را دنبال می نمود. اردوگاه برای افزایش روزافزون توان مقاومت خود در مقابل رقبا و امپریالیست های هار غربی نیازمند این کار بود. پروسه اکتشاف، استخراج و بهره برداری از منابع نفت و گاز ایران نیز در انحصار سرمایه داران انگلیسی و دولت این کشور قرار داشت. حدود ۱۰۱۷۰ کارگر ایرانی و صدها کارگر هندی در این حوزه به رقت بارترین شکل ممکن، مورد استثمار قرار می گرفتند. شرائط کار توده های کارگر از همه لحاظ وخیم و مرگبار بود. دستمزد اکثریت قریب به اتفاق آنها از ۲ ریال در روز و ۶ تومان در ماه تجاوز نمی نمود. فقر، گرسنگی و احساس حقارت و ذلت از سر و رویشان می بارید. در حالی که با نفت استخراجی حاصل کار روزانه خود، چرخ تولید سود عظیم ترین مراکز صنعتی انگلیس و اروپا را به چرخش در می آوردند، خود حتی برای فتیله نفتی عمق آلونک های خویش بضاعت خرید نفت از بازار را نداشتند. روشنائی این کومه ها با نفت سیاه جمع شده در گودال ها تأمین می شد و زنان و دختران بودند که با تحمل تمامی آلودگیهای بیماریزا و اندامی قیراندود وظیفه حمل آن را به دوش می کشیدند.علی العموم در کومه های نمور حوالی بهمنشیر، احمدآباد، در آلونک های تاریک حصیری و بوریائی محله های فاقد هر میزان بهداشت زندگی می کردند، آب اشامیدنی آنها مالامال از میکرب های مضر موجد امراض گوناگون بود، زن و مرد و بزرگ و کوچک قادر به تهیه پوشاک مناسب نبودند و زمستان و تابستان را با پای برهنه راه می رفتند. تحمل تحقیر و توهین مستمر در محیط کار از کل این بلیه ها فاجعه بارتر، تکان دهنده تر و سهمگین تر بود. برخورد مدیران، کارفرمایان و کارکنان انگلیسی شرکت با کارگران به ویژه کارگران ایرانی، به گونه ای بسیار حساب شده و سیستماتیک در هم کوبیدن شخصیت و اعتبار انسانی توده های کارگر را هدف می گرفت. آنها چنین می کردند تا توان اعتراض، ستیز و مقاومت را در کارگران خرد کنند و آن ها را در برهوت عجز و فروماندگی وهیچ پنداری خویش از دستیازی به هر جنب و جوش و خیزشی باز دارند. هیچ کارگری برای هیچ روز اشتغال از هیچ تضمینی برخوردار نبود. سرمایه داران به صورت برنامه ریزی شده و سیستماتیک آن ها را بیکار می ساختند. آنها به این جنایت دست می زدند، تا نیروی کار کم بهاتر را آماج استثمار ددمنشانه تر قرار دهند، تا کارگران فرسوده و علیل را از ادامه کار باز دارند و بردگان مزدی تازه نفس تر آماده تولید اضافه ارزش های انبوه تر را جایگزین آنها سازند. هر روز ۱۰ ساعت جان می کندند و آخر هر ماه از همان مزد محقر ماهی ۶ تومان مبلغی همه به صورت جریمه پرداخت می کردند. شمار سوانح محیط کار رعب آور بود و هیچ امکانات و وسائل ایمنی در سالنهای کار وجود نداشت. تلفات جانی و ضایعات عضوی روزمره کارگران همه را به وحشت می انداخت، آزار و اذیت و کتک خوراک روزانه خیلی از آنان بود. توده های کارگر در چنین وضعی به سر می بردند و به حکم همین شرائط هم ذخیره های آتشفشان عظیم قهر ضد سرمایه داری و در همان حال ضد امپریالیستهای انگلیسی بودند. در اوضاع و احوال روز هیچ نیرو یا عناصر اندرونی آگاهی وجود نداشت که راه سازمانیابی پیکار علیه سرمایه را پیش پای آنان قرار دهد، اما حفاران گمراهه های امپریالیسم ستیزی خلقی اردوگاهی تا چشم کار کند وجود داشتند و از همه امکانات لازم هم برخوردار بودند. تا سالهای نخست سلطنت رضاخان، حزب کمونیست به رغم همه دستاوردهایش در حوزه سندیکاسازی و یافتن جای پای چشمگیر در جنبش کارگری، هنوز هیچ کار مؤثر و شاید هیچ کاری برای اثرگذاری بر مبارزات توده های کارگر مناطق نفتی انجام نداده بود و هیچ گزارشی از تلاش برای ایفای این نقش در کارنامه اش مشاهده نمی گردید. موضوع اما برای حزب کمونیست شوروی بسیار اهمیت داشت. حزب اخیر در همین سال ها مؤسسات بسیار پرتحرک و نیرومندی را برای آموزش فعالان کارگری کشورهای مختلف و اعزام آن ها به میان توده های کارگر جامعه «خودی» تأسیس کرده بود. «دانشگاه کمونیستی کارگران شرق» (کوتو) (Communist university for workers of the east) از جمله این مراکز مهم بود و « یوسف افتخاری» در این مدرسه تحصیل می کرد. افتخاری بنا به گفته خودش پس از اتمام دوره « کوتو» عازم ایران می گردد تا فعالیت خویش برای سازمان دادن توده کارگر را پی گیرد. اما نهادهای ذیربط در وزارت امور خارجه شوروی او را از این کار باز می دارند. دلیل آنها این بوده است که «رضاخان» نماینده «بورژوازی ملی»؟!! « جمهوریخواه»!! مخالف انگلیسی ها و از همه مهم تر و تعیین کننده تر متحد دولت شوروی و لابد «همدوش و همرزم پرولتاریای انقلابی»!! است. افتحاری آنسان که ادعا دارد، مجبور می شود راه خود را به سوی تاشکند کج کند و منتظر فرصت ماند تا جواز عبور وی از مرزها صادر گردد. این کار چه وقت می توانست اتفاق افتد؟ پاسخش دشوار نیست. باید دوران نیاز رضاخان به مصلحت جوئی های فریبکارانه به پایان می رسید، بنا به میل و صلاح حال خویش و طبقه اش نقاب از چهره بر می گرفت. میعاد آهنین همگنی و همپیوندی با امپریالیست های انگلیسی را سر هر کوی و برزن جار می زد، خصومت با دولت روز شوروی را به اطلاع سران کرملین می رساند، از کشتار کارگران و کمونیست ها به اندازه کافی جوی خون جاری می ساخت، زندان ها را از فعالین جنبش کارگری و سران سندیکاها پر می کرد و بالاخره بر دامنه وقوع همه اینها بود که حزب کمونیست شوروی راضی به بازنگری پرونده «سردارسپه» می شد و احتمالاً جواز عبور یوسف را صادر می کرد.
زمان گذشت، همه این ها رخ داد، افتخاری خود را به تهران رساند و از آنجا عازم خوزستان گردید. او درس خوانده «کوتو» بود، اما با کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران و اعضایش در تهران ظاهراً میانه خیلی خوبی نداشت. چرا؟ بد نیست توضیح کوتاهی آورده شود. نیروهائی که با جنبش شورائی ضد سرمایه داری طبقه کارگر هیچ همگنی ندارند، محافل یا افرادی که در پراتیک سیاسی و اجتماعی خویش رویکرد معینی از بورژوازی را نمایندگی می کنند، جریاناتی که در عین تعلق ایدئولوژیک به این یا آن رویکرد درون طبقه سرمایه دار، به دروغ پرچم رهائی استثمارشوندگان می افرازند و کارگران را فریب می دهند، این نیروها با این خصوصیات و این تناقضات مجبورند برای حداقل انسجام خود، برای تضمین اطاعت بی قید و شرط همگان از بالایان، همه جا شمشیر ایدئولوژی از نیام کشند. در این احزاب و جریانات هیچ کس حائز هیچ مصونیتی نیست. بازار مجادلات فرقه ای بیش از حد داغ است، هر اختلاف ساده فکری و سیاسی راه ابرازش را در انشعاب می جوید، هر مخالف سلیقه سرکردگان می تواند بر صندلی اتهام «دشمن بزرگ خلق» و «جاسوس پلید امپریالیسم» بنشیند. ستیز و خصومت افراد با هم در این جریانات امر معمول است. حزب کمونیست ایران و محافل دیگر پروروس نیز چنین وضعی داشتند. اختلاف میان افتخاری و کمیته مرکزی حزب یا همانندان نیز از همین قماش بود. مهم این است که او به رغم تأکید خویش بر عدم تبعیت از دستورالعمل ها و سیاست های حزب، دقیقاً همان راهی را در رابطه با کارگران نفت یا جنبش کارگری به طور کلی می رفت که حزبیون در همه کارخانه ها و مراکز کار می کرفتند. افتخاری درس کار در میان طبقه کارگر را از حزب کمونیست شوروی و مدرسه حزبی « کوتو» آموخت. حزب و مدرسه ای که کارش نه کمک به توده های کارگر برای متشکل شدن و جنگ علیه سرمایه، که کاملاً بالعکس حفاری گمراهه بر سر راه این سازمانیابی و مبارزه بود. او به روایت یادداشت هایش آدمی توانا، چاره گر و آماده قبول زندان، شکنجه و مشکلاتی است که پیش روی هر کارگر معترض و مبارزی قرار می گیرد. با این خصال و روحیات وارد یکی از داغ ترین مراکز آماده طغیان جنبش کارگری ایران شد. در طول مدتی کوتاه با دوستانی مانند «رحیم بهداد»، «شعبان کاوه»، «حسینعلی ثابتی» و چند نفر دیگر آشنا می شود. آنان دست در دست هم یک محفل اثرگذار و پرتحرک کارگری تشکیل می دهند. با مساعی پیگیر خود، به عمق زندگی شمار هر چه بیشتری از توده های همزنجیر راه پیدا می کنند. همصدا و همکلام آنها می گردند، سر سفره دل آنان می نشینند. اعتماد خانواده های کارگری را جلب می نمایند. همه شرائط لازم برای تأثیرگذاری بر فضای فکر و زندگی و نارضائی و انتظار و اعتراض توده وسیع استثمارشوندگان عاصی را احراز می کنند.
یوسف افتخاری و همراهانش همه این فرصت ها و امکانات را پروردند و ساختند، اما اینکه برای پیگیری کدام هدف به کار گرفتند؟ موضوعی است که در کارنامه همین دوره کوشش هایشان کاملاً عریان است. افتخاری شخصاً آمیزه ای از احساس آشنائی با فشار استثمار، ستمکشی و محرومیتهای دهقانان و کارگران بود، اما او راه مبارزه با این مصائب و سیه روزیها را در نسخه پیچی های سوسیال دموکراتیک با چاشنی ملایم کمونیسم خلقی لنینی و چاره پردازی های ترجیحی معماران ماهر بنای اردوگاه سرمایه داری دولتی کاوید. به حکم آنچه خودجوش از بطن شرائط کار و استثمار و زندگی استثمارشوندگان برگرفته بود، گرسنگی و بی خانمانی و فقر و فلاکت توده کارگر را بر نمی تایبد و آماده مبارزه علیه این مصیبت ها بود. همزمان یک فعال چپ اردوگاهی درس آموخته «کوتو» با تندنس های نیرومند سوسیال دموکراسی تفسیر انترناسیونال دوم بود. به کارگران از بالا نظر می انداخت و خود را و همانندانش را ناجیان واقعی این توده نفرین شده می پنداشت. در همان حال برای برداشتن هر گامی چشم به بالائی ها داشت و باز کردن راه در دل سخت تر از سنگ آنان را شرط ایفای نقش و انجام رسالت خود می دید. با حزب توده و گروههائی از اردوگاهیان میانه خوبی نداشت اما خود نیز از ناخن پا تا موی سر غرق در گمراهه بافیهای اردوگاهی و غیراردوگاهی بود. اختلافاتش با توده ای ها و حامیان روسی آنها اینجا و آنجا وی را به آغوش خیلی ها از جمله بدترین نمایندگان فکری و سیاسی ارتجاع بورژوازی می انداخت. افتخاری عزم جزم کرد تا دین خود به کارگران را چنان ادا کند که تجلی تلفیق همه این تندنس ها و جوشش ها باشد. او چنین وضعی داشت، همراهان و همسنگران وی نیز بعضاً از جنس خود او بودند اما خیلی ها چنین نبودندد، بالعکس سیه روزترین نفرین شدگان جهنم سرمایه و پیشگام اعتراض و مبارزه توده های همزنجیر را تشکیل می دادند، درس خوانده کوتو و عضو هیچ حزبی هم نبودند، اما در برهوت تفتیده خفقان و دیکتاتوری هار رضاخانی و در سیاهی زار یکه تازی سوسیال دموکراسی و کمونیسم خلقی لنینی، راه مبارزه را در آنچه افتخاریها می گفتند جستجو می کردند. به همین دلیل کل فعالیت ها، تأثیرگذاری ها و دستاوردهای اینان در میان ۱۱۰۰۰ کارگر عاصی در حال اشتعال نفت جنوب از مرز جوش و خروش های رایج سندیکاسازی و هیجان آفرینی های ضد امپریالیسم بریتانیا آن طرف تر نرفت. آنها کارگران را در چند سندیکا متشکل کردند. این سندیکاها را به هم پیوند زدند و همه تلاش خود را به کار گرفتند تا پیشروان یک جنبش سندیکالیستی و اتحادیه ای باشند. در پیچ و خم همه این کارها و موقعیت سازی ها، کل حرفشان با کارگران این بود که باید علیه سطح نازل دستمردها و برای بهبود وضع معیشت و مسکن و شرائط کار مبارزه نمود، در این همین راستا و بر سینه کش موج همین پیکار باید دست دولت انگلیس و کمپانی های نفتی انگلیسی را از منابع سرشار نفت و گاز ایران کوتاه ساخت. افتخاری و همسنگران وی در سال های فعالیت خود هیچ سخنی در ضدیت با رابطه خرید و فروش نیروی کار با هیچ کارگری در میان نگذاشتند. شالوده استثمار کارگر توسط سرمایه را هیچ گاه و در هیچ کجا زیر سؤال نبردند. بالعکس هر چه می خواستند در چهارچوب بقای سرمایه داری دنبال می نمودند. (۲۰) وجود بردگی مزدی به هیچ وجه مورد اعتراض آنان نبود. شدت بیش از حد استثمار کارگران و دهقانان و گرسنگی و فقر و بی خانمانی آن ها را قبول نداشتند. همزمان حضور انگلیسی ها در ایران را بر نمی تافتند و مبارزه علیه آن را شرط میهن پرستی و ادای دین ضمنی به اردوگاه می دیدند. افتخاری نه فقط علیه قانون و مدنیت و حقوق و نظم نسخه پیچی شده سرمایه و پاسدار استیلا و حاکمیت سرمایه داری نبود که دموکراسی و حقوق مدنی و پارلمانتاریسم نظام بردگی مزدی را ارج می نهاد و تحقق آن ها را کعبه آمال جنبش کارگری می دید. ترجیع بند کلامش آن بود که مخالف دولت نیست، حتی با سید ضیاء نیز نرد دوستی می باخت. او و همدلان و همرزمان همه این مسائل را با همان ملاک و منظری می کاویدند که فعالین حزب توده می کاویدند. تفاوتشان با حزبیون نه در شدت و ضعف پای بندی به رفرمیسم منحط سندیکالیستی یا مسائل مشابه دامنگیر جنبش کارگری که مربوط به چگونگی پیگیری این موضوعات بود. در کارنامه فعالیت هایشان تا جائی که به افق پردازی، هدف و راهبردهای عام این جنبش مربوط است، کفه تعلق به سوسیال دموکراسی سران انترناسیونال دوم تا حدود زیادی سنگین به نظر می آید. شخص افتخاری رغبت چندانی به اعمال مالکیت انحصاری دولت بر سرمایه اجتماعی، استقرار دیکتاتوری متمرکز حزبی سرمایه داران دولت نشین زیر لوای این یا آن ایدئولوژی و مرام نداشت. دستیابی کارگران به چند کرسی مجلس و امکان چک و چانه زدن های پارلمانتاریستی با بورژوازی برای بهبود شرائط زندگی و کار توده همزنجیرشان را کافی می دید. همه سکانداران رژیم حاکم روسیه را لزوماً آدم های مناسبی به حساب نمی آورد. خیلی ها را مورد انتقاد قرار می داد، با اینکه مخالف حضور انگلیسی ها در « میهن» آبا و اجدادی خویش!! یا تسلط آنها بر منابع سرشار نفتی بود اما تلاش برای یافتن راه در مؤسسات و نهادهای سندیکالیستی فعال در جوامع غربی را از یاد نمی برد. هم به کنفدراسیون اتحادیه های کارگری درون منظومه اردوگاه موسوم به «بین الملل سرخ اتحادیه های کارگری» می آویخت، هم برای یافتن جای پا در « سازمان جهانی کار» تقلا می کرد، همزمان متقاضی همکاری با اطرافیان شریف امامی در تهیه قانون کار رژیم حاکم می شد.
افتخاری و شمار قابل توجه همرزمانش در طی مدتی نسبتاً کوتاه توانستند محافل فعال کارگری متعددی تشکیل دهند، باشگاهی برای جمع شدن کارگران به دور هم دائر سازند، با فعالین کارگری ساکن شهرهای مختلف ارتباط برقرار نمایند و از طریق این محافل و ارتباطات سرانجام جمعیت نسبتاً وسیعی از کارگران را در درون یک سندیکا سازماندهی کنند. در طول این مدت به رغم اختلافاتی که با کمیته مرکزی حزب داشت، خواه در خوزستان و خواه در تهران عناصری از حزب او را در پیشبرد امور یاری دادند. هر کدام از دو طرف با محاسبات خاص خود می کوشید تا در چهارچوب مصالح و هدفهای مشترک برنده اصلی این همکاری باشد، اما ضدیت با انگلیسی ها و بسیج کارگران علیه تسلط امپریالیست های انگلیسی در ایران و حوزه های نفتی جنوب چیزی بود که طرفین را به هم پیوند می زد.
مهم ترین یا حداقل یکی از پر اهمیت ترین موضوعاتی که در مورد این دوره از تاریخ هستی طبقه کارگر ایران پیش می آید، بررسی دلیل واقعی استقبال بسیار گسترده توده های کارگر از اشکال مختلف مبارزه و سازمانیابی در یک سو و وسعت کاملاً چشمگیر اعتماد آنان به فعالین اندرونی یا حتی بیرونی جنبش جاری خویش، حتی در زیر تیغ هارترین دیکتاتوری ها است. پدیده ای که در دوره های بعد حداقل در این میزان و قواره شاهدش نیستیم. نمونه بارزش وضعی است که جنبش کارگری ایران در سال های بعد از کودتای سیاه ۲۸ مرداد یا از آن بدتر در طول ۳۰ سال اخیر اپیدا کرده است و در همین شرائط موجود شاهد حادترین حالت آن هستیم. حزب کمونیست ایران با گمراهه آفرینی های آشنای خویش در طول مدتی کوتاه جمعیت کثیری یا به بیان دقیق تر درصد چشمگیری از کارگران را در مناطق مختلف ایران سازمان داد. دستاورد فعالیتهای افتخاری و همراهانش در این گذر نیز به اندازه کافی حیرت انگیز است. جای تردیدی نیست که او در بیان این دستاوردها بیش از حد اغراق می کند و حدیث می بافد اما حتی اگر مبالغه گوئی ها را هم از حجم ادعاها کسر کنیم، آنچه باقی می ماند بسیار چشمگیر است. نتایج کار اینان را با حاصل تقلای فعالین کارگری در دوره های پس از کودتای سال ۳۲ مقایسه کنیم. تفاوت ها از زمین تا آسمان است. چرا؟
پیش تر در همین مقاله یا شاید نوشته های دیگر به برخی از مهم ترین عوامل این تغییر وضعیت اشاره کرده ایم. واقعیت این است که عروج سوسیال دموکراسی در غرب، کمونیسم خلقی لنینی در روسیه و سپس بخشهای عظیمی از دنیا، آوار شدن طاعون اردوگاه شوروی بر سر جنبش کارگری جهانی، میدانداری سالیان دراز امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی همامیز با کمونیسم خلقی بر این جنبش، اثرگذاری سرنوشت ساز همه این ها در تحمیل شکست های متوالی بدفرجام بر مبارزه طبقاتی توده های کارگر، تمامی روزنه های امید را از پیش پای کارگران دنیا کور کرده است. احساس عجز، استیصال و ناامیدی را بر زندگی و فکرشان مستولی ساخته است و شور و رمق تکاپو برای متحد شدن، مبارزه کردن و حل و فصل معضلات سر راه پیکار را در وجودشان سوزانده است. این قطعاً مهم ترین دلیل است. نظام سرمایه داری با غنیمت شمردن این رخدادها جنبش کارگری را زمینگیر کرده است و ضربات مهلک بسیاری را بر آن وارد ساخته است. سرمایه در هر دور بازتولیدش پروسه الیناسیون کار را عمیق تر می کند. این ذات سرمایه است که هر چه می بالد کارگر را کوبنده تر از رشد واقعی خود باز می دارد، هر چه نیرومندتر می شود سهمگین تر او را به ورطه استیصال فرو می راند. هر چه کوه آساتر می گردد، ژرفتر و سبعانه تر وی را در باتلاق حقارت غرق می کند، هر چه بی مهارتر پیش می تازد زنجیر بردگی کارگر را آهنین تر می سازد. هر چه وسیعتر بساط قانون پهن می کند سخت تر او را به کار مزدی می دوزد. هر چه آراسته تر لباس مدنیت می پوشد، کارگر را زبان بریده تر و تسلیم تر می سازد. هر نفس کشیدن افزون تر سرمایه لحظه ای در تعمیق، گسترش، تشدید و سرطانی تر شدن بیگانگی کارگر با خود و کار خویش است. سرمایه داری در هر کدام از دم و بازدم هایش، سهمگین تر از قبل به توان چاره گری واقعی طبقاتی کارگر شبیخون می زند، مرگبارتر از پیش او را در منجلاب آنچه مقتضای ماندگاری نظام بردگی مزدی است ساقط می گرداند. دهشتناک تر از گذشته روزنه رهائی از این جهنم گند و خون را بر روی چشم عقل او می بندد، سرمایه کاری می کند که بازتولید نیروی کار، «زندگی» سیاه برده وار و هستی داغ لعنت خورده در قعر همین دوزخ سیاه بشرستیز صدر و ذیل تمنای کارگر شود. این مسأله با روند دستیابی بخشی از توده های کارگر دنیا به سطحی از شرائط زندگی و کار بهتر هیچ منافاتی ندارد. لایه هائی از طبقه کارگر در مناطقی از جهان در قیاس با دوره های پیش دستمزد بیشتر و رفاه اجتماعی بالاتری دارند اما همین لایه ها بدون هیچ اگر و اما و تردید، شاهد آوار شدن هر چه مهلک تر کل رخدادهای فاجعه بار بالا بر هست و نیست خویش هستند. جمعیت عظیم کارگران اسکاندیناوی و ممالکی از اروپای غربی مصداق این حقیقتند. این ها امروز در قیاس با سالهای دهه های ۴۰ تا ۶۰ قرن نوزدهم مرفه تر زندگی می کنند و بر پایه ملاک ها و موازین نظام بردگی مزدی آزادی ها و حقوق بیشتری دارند اما درجه انجماد، مسخ، انحلال و تحجر آنها در آنچه سرمایه صلاح سودافزائی و نیاز بازتولید چرخه حیات خود می بیند صدها بار بیشتر گردیده است. حادثه اخیر البته خاص کارگر اروپای غربی و اسکاندیناوی یا بخش هائی از امریکای شمالی نیست. بلکه به صور متفاوت در مورد کارگران جاهای دیگر از جمله ایران هم کم یا بیش صدق می کند. کارگر خوزستانی دهه چهل قرن بیستم همسان همزنجیر دهه ۴۰ قرن نوزدهمی فرانسوی و انگلیسی و آلمانی یا کارگر نروژی و سوئدی آخر همین قرن هنوز سرمایه داری را با سرمایه ستیزی خودانگیخته طبقاتی خود نگاه می کرد. نوعی نگاه که تا چشم کار کند ضعیف و نابالغ بود اما برندگی ضد سرمایه داری داشت. هنوز رفرمیسم سندیکالیستی، آموزش های سرمایه مدار سوسیال دموکراسی، کمونیسم خلقی لنینی، آویختن به حقوق و قانون و مدنیت سرمایه، اعتماد ویرانگر به امکان زندگی مرفه افتخارآمیز در باتلاق بربریت سرمایه داری!!، غنیمت دانستن لولیدن در « خاک اره های نرم مطبخ اربابان» سرمایه دار، احساس « امن عیش» در کهنه رباط وحشت و دهشت بیع و شرای نیروی کار، فاجعه باور به آزادی و حقوق انسانی زیر چتر قدرت سرمایه، ناشنوائی صدای پای مرگ میلیون، میلیون توده همزنجیر در چنگال قهر این نظام، فاجعه کفن و دفن وجود اجتماعی وی در گورستان وارونه پردازی های سرشتی سرمایه و خیلی مسائل دیگر تار و پود هستی او را اکسیده و فسیل نساخته بود.
در اینجا یک برداشت غلط ممکن است پیش آید. این برداشت بی اساس که اگر سرمایه داری در لحظه، لحظه بقای خود با طبقه کارگر جهانی چنین می کند پس زمینگیری حی و حاظر جنبش کارگری بین المللی امری عادی و غیرقابل گریز بوده است!! این مسخره ترین و ابتذال آمیزترین نتیجه گیری ها است. نتیجه منطقی، ماتریالیستی و مارکسی دقیقاً ضد این است. نتیجه درست مارکسی بسیار رسا و کوبنده به ما می گوید که در جنگ میان توده های طبقه کارگر و نظام سرمایه داری اگر در هر زمان، هر کجا و هر شرائطی ضد سرمایه داری مبارزه نکنی، اگر کارگر رابطه خود با سرمایه را به شکلی از رفرمیسم اعم از میلیتانت یا مسالمت آمیز پیوند زند، اگر چهارچوب اعتراض و جنگ و ستیز جاری خود را مهر قبول استیلا و حاکمیت رابطه خرید و فروش نیروی کار کوبد، اگر این جدال و کشمکش را به دار حقوق و قانون و نظم سرمایه بیاویزد، اگر این کارها را انجام دهد حتی اگر در کوتاه مدت و تاکتیکی مقداری رفاه و امنیت و زندگی بهتر به چنگ آرد، به طور استراتژیک و درازمدت گور خود را کنده است و بر هست و نیست مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری خود چوب حراج فرود آورده است. در اینجا، در سیطره حاکمیت و موجودیت این اخاپوس، یا باید با همه قوای موجود علیه سرمایه، علیه اساسی هستی این نظام جنگید و کل خواست ها و انتظارات روز را به محور جنگ سرنوشت علیه بردگی مزدی گره زد، یا در غیر این صورت در گورستان عبودیت سرمایه دفن شد و کل قدرت پیکار ضد کار مزدی خود را سلاح تهاجم و تعرض و شبیخون سرمایه داری علیه خویش و طبقه خود ساخت. هیچ راه سومی وجود ندارد و تمامی احزاب و افراد و رویکردهائی که پرچم حفاری راه سوم افراشته اند، نه کمتر از دستگاههای قدرت سرمایه، جنبش کارگری را به روز سیاه نشانده اند. همان نیروهائی که از دهه های آخر قرن نوزدهم تا امروز در هیأت سوسیال دموکراسی، کمونیسم خلقی لنینی، امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی، کمینترن، احزاب اردوگاهی یا هر جریان دیگر با سوق دادن توده های کارگر دنیا به این گمراهه، وضع فاجعه بار کنونی را بر پویه مبارزه طبقاتی کارگران آوار کرده اند.
زمینگیری روز جنبش کارگری نه پدیده محتوم نقش بازی و قدرت ساحره سرمایه در کار مسخ، متوهم نمودن، مستأصل کردن و شمع آجین سازی کارگران با بندهای ایدئولوژیک کار مزدی که دقیقاً مولود نفرت بار مبارزه نکردن علیه اساس موجودیت سرمایه داری، منبعث از میدان داری پلید ماوراء ارتجاعی رفرمیسم راست و چپ و حاصل فاجعه بار پویه خروج توده عظیم فروشندگان نیروی کار از ریل واقعی جنگ ضد کار مزدی است. سرمایه داری ظرفیت زیادی برای شستشوی مغزی کارگران، برای قفل نمودن فکر و ذهن و زندگی توده های کارگر به آنچه لازمه بازتولید و سودآوری حداکثر سرمایه است، برای کشیدن بردگان مزدی بر صلیب قانون و قرار و نظم و سیاست و مدنیت خود دارد، است اما سرمایه رابطه ای از بیخ و بن متناقض و اسیر سرکش ترین، کوبنده ترین و مرگبارترین تناقض ها است. عالی ترین مدار حقوق سالاری سرمایه ساقط سازی تام و تمام کارگر از پایه ای ترین و حیاتی ترین حق مسلم انسانی خویش است. قانون سرمایه حتی زمانی که زیر فشار کوبنده ترین تعرضات انسانی، آزادیخواهانه و حق طلبانه جنبش کارگری قرار می گرد باز هم تا هست طوق بردگی دهشت زای کارگر است. آزادی مورد تأیید سرمایه با فرض اینکه حداکثر دستکاری و فشار طبقه کارگر را روی سینه خود سنگین بیند باز هم اسارت بشرستیزانه و تمام عیار برای کارگر است. از این هم بدتر، سرمایه اگر هم چند میلیون کارگر را در گوشه ای از دنیا به دار قانون و حقوق و نظم خود مغزآویز کند، همزمان میلیاردها کارگر دیگر را در سایر مناطق دنیا، در شرائطی که زیر بار سهمگین توهم، جهل و فروماندگی حتی به همین امامزاده های دروغ و ترفند توسل می جویند، گلوله باران می کند و آماج وحشیانه ترین قتل عام ها قرار می دهد. اگر کارگر ایرانی امروز بر خلاف نسل سلفش رغبت چندانی به سازمانیابی مبارزه متحد خود نشان نمی دهد، اگر میلیونها کارگر ساکن این دیار برای حرف های جوراجور فعالین روز جنبش خویش هیچ تره ای خرد نمی کنند، اگر جنجال های سی ساله طیف نیروها و محافل و افراد رفرمیسم چپ برای جلب کارگران به آنچه خود «صف آرائی در مقابل بورژوازی» می نامند!! بدون پاسخ می ماند، اگر آه گرم اما کم دامنه فعالین رویکرد لغو کار مزدی برای خارج سازی حتی المقدور جنبش کارگری از زیر خرابه های آسمان سای رفرمیسم در دل سرد کارگران اثر نمی کند و بالاخره اگر مشعل پیکار طبقاتی توده های کارگر جهان به گونه رقت باری بد می سوزد. آری دلیل همه این ها را باید در احساس فروماندگی و نومیدی ناشی از انفصال دهه های متمادی از ریل جنگ واقعی ضد کار مزدی دید.
اولین اعتصاب بزرگ کارگران نفت.
بیش از ۱۱۰۰۰ کارگر نفت جنوب در حالی که با کار روزانه خویش، چرخ تولید سود عظیم ترین صنایع روز جهان را به چرخش در می آوردند، خودشان، خانواده ها و همزنجیرانشان در باتلاق فقر غوطه می خوردند و در آتش ذلت و زبونی و تحقیر خاکستر می گشتند. این کارگران همه جا آماده انفجار بودند. اما نه چنان انفجاری که پایه های قدرت سرمایه را ذوب کند. برای این کار، برای اینکه زلزله بر اندام سرمایه اندازند باید با سر آگاه طبقاتی، با شعور بالغ ضد سرمایه داری جنبشی شورائی و سرمایه ستیز سازمان می دادند. امری که به نوبه خود نیازمند انجام کارهای سترگ و عبور موفق از پیچ و خم های دشوار مبارزه طبقاتی بود. پروسه ای که طی آن دخالتگری و اثرگذاری فعالین اندرونی آزاد از فشار باورهای سرمایه مدار سوسیال دموکراسی و کمونیسم خلقی و وارونه بافی های همه نوعی متصاعد از گنداب رابطه خرید و فروش نیروی کار را می خواست. دخالتگری فعالانی که مارکس وار با سلاح نقد اقتصاد سیاسی بورژوازی و چراغ ماتریالیسم رادیکال پراتیک هفت شهر زندگی و اعتراض و پیکار روز کارگران را چرخ زنند، رفرمیسم را بی اعتبار کنند و راه درست جنگ علیه سرمایه را بکاوند و پیش کشند. در غیاب چنین فعالین آگاه اندرونی، عناصر درس آموخته مدارس حزبی کمونیسم خلقی، کمینترن و حزب کمونیست ایران یا رهروان راه سوسیال دموکراسی ایرانی و همانندان بودند که زمام کارها را در دست می گرفتند. این ها نیز به پویه انفجار قهر و خشم کارگران چاشنی می دادند و به راه افتادن شورشها کمک می کردند، اما نه علیه اساس سرمایه، نه در راستای کندن سنگر پیکار رادیکال شورائی علیه بردگی مزدی، نه با محاسبه تبدیل هر خیزش و اعتصاب به خشتی در معماری بنای جنبش سرمایه ستیز توده های کارگر که فقط برای بهبود شرائط بازتولید نیروی کار کارگران، آنسان که نای فروش شبه رایگان تنها مایملک خود را دارا باشند و کوه عظیم سرمایه های روز سرمایه داران را بازتولید و رود سودهای آنان را پرخروش سازند. از این گذشته، رسم «میهن پرستی» به جای آرند!! منافع سرمایه داران «وطنی» را به فراموشی نسپارند!! و اگر این منافع در جائی توسط امپریالیست های انگلیسی و کمپانی های عظیم نفتی آن کشور اندکی حیف و میل شد، حتماً تمامی اقدامات لازم را برای رفع این مشکل جامه عمل پوشانند!! از منظر حزبیون سوای همه اینها، راه اقتدا به حزب را نیز پیش گیرند و پیاده نظام فداکار استقرار سرمایه داری دولتی اردوگاهی گردند.
افتخاری و دیگران با چنین تندنسی فضای از همه لحاظ مساعد حاکم بر زندگی کارگران را برای آغاز خیزش و اعلام اعتصاب مساعد دیدند، این فضا نه آن روز که همیشه وجود داشت. ۱۱۰۰۰ کارگر همواره آماده عصیان و ابراز خشم و اعتراض بودند، اما افتخاری ها با معیارهای خویش مناسب ترین زمان را می جستند. این زمان یکی، دو سال پس از شروع کار تیم او فرا رسید. قرارداد «دارسی» بر اساس آنچه در متن پروتکل قید شده بود در سال ۱۹۶۰ منقضی می شد. ۳۰ سال پیش از این تاریخ، یعنی در همین روزهای مورد گفتگو «سرجان کدمن» از جانب دولت وقت انگلیس به ایران آمد تا برای تمدید زمان قرارداد گفتگو کند!!. او خواستار آن شد که مدت اعتبار پروتکل ۳۹ سال بیشتر باشد و زمان انقضای آن به سال ۱۹۹۹ احاله گردد. «کدمن» پیشنهاد خود را با دولتیان در میان نهاد و بر اساس دستور رضاخان مورد توافق واقع شد. موضوعی که برای دولت اتحاد شوروی خط قرمز تلقی می گردید، توده کارگر و زحمتکش نیز آماده شورش علیه آن شدند. سوای همه این ها بخشی از بورژوازی نیز که زیر فشار رقابت سرمایه های خارجی و یکه تازی امپریالیستهای انگلیسی، به رغم حضور گسترده بر سر خوان یغمای استثمار کارگران، دستش از برخی غنائم کوتاه بود، نارضائی خود از تمدید قرارداد را کتمان نمی نمود. افتخاری و یارانش همین فرصت را مغتنم دیدند، از منظر آنها کوه فقر و فلاکت و گرسنگی و برهنگی و بی مسکنی و توهین و تمامی سیه روزی های آوار بر سر ۱۱ هزار کارگر، برای توفیدن موج انفجار آنها کفایت نمی داد، حتماً باید زیادت خواهی بخشی از بورژوازی هار جهانی از رقبای کم توان تر خود این توده عظیم را آماده خیزش سازد!! اتحادیه کارگری حاصل تلاش افتخاری و همراهان آماده صدور حکم اعتصاب شد. اقدام و خیزشی که توده های کارگر زیر فشار گرسنگی و ستمکشی و به خاطر جنگ علیه وضع دامنگیرشان همواره آماده انجام آن بودند. مخالفت با تمدید قرارداد دارسی برای افتخاری و حزبیون در صدر مسائل قرار داشت اما کارگران نیز خواست های خود را داشتند و با رجوع به دنیای گرسنگی و نکبت و ادبار و بدبختی های خود آنها را لیست کردند. چند روز پیش از شروع اعتصاب اخبار تدارک آن لو رفت و به گوش قوای سرکوب رژیم رضاخان و سرمایه داران انگلیسی مالک شرکت نفت رسید. عده ای از کارگران دستگیر شدند، اما این دستگیری ها آتش خشم همزنجیران عاصی آنها شعله ورتر ساخت. اعتصاب در صبح روز چهارم ماه مه سال ۱۹۲۹ میلادی (۱۳) اردیبهشت سال ۱۳۰۸ خورشیدی) با شرکت اکثریت قریب به اتفاق کارگران در آبادان آغاز شد. در یک چشم به هم زدن حاکم آبادان و رئیس شهربانی این شهر و سایر دژخیمان پاسدار سود و قدرت و حاکمیت سرمایه خود را به محل خیزش توده های کارگر رساندند و در همان دقایق نخست توفان قهر انسانی استثمارستیز آن ها را بر سر خود آوار دیدند. حاکم آبادان آماده ایراد نطق تهدید آمیز شد و کارگری بدون فوت وقت، با نواختن یک سیلی بر صورتش او را بر سر جای خود نشاند. رئیس شهربانی بر بالای چهارپایه ای رفت تا نقش همقطار جلاد خود را ایفاء نماید. کارگر دیگری چهارپایه را از زیر پای او کشید و بر زمینش انداخت. اعتصاب آغاز شد. نیروی پلیس و سرباز و ژاندارم در وسیع ترین سطح وارد میدان گردیدند، اما کارگران مصمم تر از آن بودند که به سادگی عقب بنشینند. بر شمار جمعیت مدام افزوده می شد، همه زنان و کودکان و خویشاوندان کارگران در صف اعتصاب و اعتراض و آماده انفجار بودند. درگیری ها رو به اوج رفت و خشم کارگران بیش از پیش طغیان کرد. پلیس مجبور به عقب نشینی گردید. کارگران شهربانی شهر را در محاصره گرفتند. توده های کارگر در همین ساعات و پیش از شروع درگیری ها از خواسته های خویش گفتند و انتظارات فوری خود را به شرح زیر اعلام نمودند.
- آزادی کلیه محبوسین که به اتهام تشکیل اتحادیه و به جرم مبارزه با ورود «سرجان کدمن» یا مخالفت با مذاکره برای تمدید قرارداد دارسی توقیف شده اند.
- به کارگران دستمزدی پرداخت شود که تکاپوی حداقل معیشت آنها را بنماید.
- کارگران سالی یک ماه مرخصی با دستمزد داشته باشند.
- کلیه جرائم نقدی ملغی گردد
- برای همه کارگران متأهل و مجرد خانه تهیه شود.
- تهیه وسائط حمل و نقل برای ایاب و ذهاب کارگران از منزل به کارخانه و بالعکس.
- آب آشامیدنی تصفیه شود و در دسترس عموم قرار گیرد.
- ممنوعیت اخراج بدون علت کارگران که انگلیسی ها انجام می دهند
- اخراج همیشگی از کار و وجود لیست سیاه از بین رفته، کارگران اخراجی به کار باز گردند.
- اصلاح وضع بیمارستان شرکت و معالجه کلیه کارگران بیمار به حساب شرکت
- ممنوعیت کتک زدن، تعدی و بی احترامی به کارگران
- آزادی فعالیت و به رسمیت شناختن شخصیت حقوقی اتحادیه کارگری
- پرداخت خسارت به معلولینی که بدون دریافت غرامت از کار برکنار شده اند، به نسبت سنوات خدمت و میزان صدمه ای که دیده اند
- کارگران در مقابل سوانح کار و پیری بیمه شوند.
- در تابستان ساعات کار از ۸ ساعت به ۷ ساعت تقلیل یابد.
- عائله کارگران در مریضخانه شرکت بستری و به طور مجانی مداوا گردند.
- برای جلوگیری از اجحافات و گرانفروشی تجار و به منظور بهبود زندگی کارگران شرکتی به نام «تعاونی مصرف کارگران» با سرمایه کمپانی تأسیس شود و کارگران بر آن نظارت داشته باشند.
ساعاتی پس از آغاز اعتصاب کشتی جنگی امپریالیست های انگلیسی بنا به درخواست « جیمز الکینگتن» و «فلچر» رؤسای شرکت نفت ایران و انگلیس و توافق فوری نیروی دریائی بریتانیا محل استقرار خود در آبهای خلیج را به سوی آبادان ترک کرد و در سریع ترین زمان ممکن در ساحل شط العرب و پیش چشم توده های عاصی کارگر پهلو گرفت. همزمان نیروهای پلیس و ارتش رضاخان که خود را مقهور خشم سرکش توده های کارگرن دیدند، تمامی اشرار و عمله سرکوب خود از شهرها و استانهای نزدیک را عازم ابادان ساختند تا همراه نظامیان دژخیم دولت انگلیس کارگران را قلع و قمع کنند و شعله های قهر آنها را خاموش سازند. تیمورتاش وزیر دربار، « موقر» استاندار خوزستان، فرماندار آبادان، «رکن الدین» رئیس پلیس دژخیم شهر و کل مهره های ضامن امنیت سرمایه از تهران تا بوشهر و مناطق مختلف استان های ساحلی به دستور مستقیم رضاخان، وارد میدان شدند تا با اعلام آمادگی کامل برای در هم کوبیدن هر اعتراض کارگران خاطر مشوش حاکمان سرمایه در انگلیس را آسوده نمایند و عزم جزم رژیم برای رفع خطر پیکار توده های کارگر از سر کمپانی نفتی را به آنها اطلاع دهند.
در این سوی ماجرا، اما کارگران دست به مقاومت زدند و یکی از پرشکوه ترین صحنه های پایداری را در مقابل تهاجمات سبعانه ارتش های انگلیس و رضاخان به نمایش نهادند. چندین هزار کارگر با زن و بچه های خویش وارد میدان کارزار شدند. زنان حماسه آفریدند، آنها در رتق و فتق امور اعتصاب و برقراری ارتباط میان کارگران واحدهای مختلف دوشادوش همسران خویش ایفای نقش کردند. در مقابل یورش های سبعانه دژخیمان رضاخانی و قداره بندان وحشی ارتش بریتانیا سینه سپر کردند و راه شبیخون آن ها به صفوف کارگران را سد ساختند. زنی به نام زهرا که آتشفشان قهر خودانگیخته ضد سرمایه داری بود با قدرت و صلابت تمام وارد شهربانی شد، عوامل رژیم را کنار زد و خواستار ملاقات با کارگران اسیر شد. او فریاد زد که قصد گفتگو با یوسف افتخاری را دارد. رئیس شهربانی پرسید که نسبت آشنائی وی با افتخاری چیست و او پاسخ داد که خواهر و برادر هستند. فرمانده مزدور پلیس به نیشخند گفت که افتخاری ترک است و تو اهل لرستانی، شما چگونه خواهر و برادر می باشید و پاسخ زهرا با صدای رسا این بود که ما از سنخ خواهران و برادرانی هستیم که اهل تفکیک ترک و لر و فارس و عرب نمی باشند. شمار زهراها در این اعتصاب زیاد بود و هر کدام تلاش داشتند تا دین خود را به جنگی که علیه سرمایه داران و دولتهای آنها آغاز کرده اند، به نحو هر چه بهتر به جا آرند. در همان روز چهارم ماه مه کارگران مسجدسلیمان نیز چرخ تولید را از کار انداختند و همصدا با سایر همزنجیران بر خواست های مشترک اعلام شده پای فشردند. پایداری کارگران بر این مطالبات صاحبان «شرکت نفت ایران و انگلیس» را به وحشت انداخت. به این اندیشیدند که اگر عقب بنشینند باید آماده سرریز موج خیزش های بعدی و طرح خواست های دیگر کارگران باشند. بساط محاسبه پهن کردند و مطابق رسم بورژوازی در این بخش جهان و جوامع مشابه، سرکوب و توحش و قهر را یگانه راه فرار از مهلکه یافتند. مزدوران دو ارتش بریتانیا و بورژوازی ایران و پلیس شاهشاهی با کارد و قمه و شمشیر به جان توده های کارگر افتادند. خبر حمله دژخیمان در سطح شهر پیچید، زنان با سرعت تمام از همه توده های زحمتکش مقیم شهر و شهرهای اطراف کمک خواستند. شورشی عظیم راه افتاد. تمامی اهالی آبادان دست از کار کشیدند. شمار شرکت کنندگان در خیزش از مرز ۲۰ هزار نفر گذشت. کارگران و توده اهالی و بیش از همه زنان شهر آرایش قوای بورژوازی را با سرودهای سرخ رادیکال و حمله دژخیمان را با سنگ و چوب و مشت و نفرت پاسخ دادند. زنان عاصی به سوی شهر محمره راه افتادند تا در آنجا مجسمه پلید رضاخان دژخیم را به زیر کشند. اعتصاب کل پروسه تولید و بارگیری نفت را فلج نمود. سرمایه داران و قوای سرکوب دولت هایشان حلقه محاصره توده های کارگر را تنگ تر کردند. آنها با سبعیت تمام به صفوف کارگران حمله ور شدند. بیش از ۳۰۰ کارگر را دستگیر نمودند. جمعیت زیادی زخمی شدند، اعتصاب ۳ روز به درازا کشید اما سرانجام توسط چکمه پوشان مسلح مزدور سرمایه در هم کوبیده شد و کارگران در جنگی نابرابر چاره ای ندیدند جز آنکه بار سهمگین شکست پرغرور را پذیرا گردند.
اعتصاب سال ۱۳۰۸ کارگران نفت جنوب را می توان و باید بزرگترین و مهم ترین اعتراض طبقه کارگر ایران تا پیش از آن تاریخ دانست. نقش زنان در این جنبش بسیار بی نظیر بود. اعتصاب در همان دقایق نخست شروع، مرزهای محیط کار را پشت سر نهاد، وارد خانه ها شد و به خیزشی سراسری در سطح منطقه تبدیل گردید. کارگران چند شهر در آن با خواستهای مشترک شرکت کردند، اعتصاب شیرازه قدرت سرمایه از قلب اروپا تا تهران را لرزاند. درهمرفتگی اختاپوسی و بشرستیز سرمایه جهانی و دولت هایش علیه کارگران را در معرض دید همه استثمارشوندگان و زحمتکشان قرار داد. جنبش کارگران نفت در همان حال و با حمل همه این ویژگی های مهم، پوسیدگی و ابتذال تمامی راه حلهای سندیکالیستی و رفرمیستی را نیز هر چه عریان تر به توده های کارگر خاطرنشان نمود. اعتصاب بانگ زد که جوش و خروش افتخاری و حزبیون همراه یا ناهمراه ، در مورد اهمیت نقش سندیکا و اتحادیه و نوع اینها تا چه حد توهم پرداز، گمراه کننده و شکست آفرین است. سندیکاها و اتحادیه های دست ساخت تیم افتخاری و حزبیون و کنفدراسیون کارگری جهانی در این اعتصاب نه فقط هیچ شاخ ملخی را جای به جای نکردند که در همان شروع کار ذوب شدند و از هم پاشیدند. تمامی آنچه در خوزستان و در دل مبارزات کارگران رخ داد، با صدای هر چه رساتر فریاد می زد که سیاست سندیکاسازی در ایران، با هر انگیزه، هدف یا توجیهی که انجام گیرد صرفاً نقش گستردن دامی مخوف از سوی بورژوازی جهت قلع و قمع جنبش کارگری و بدترین شکل سرکوب هر میزان سازمانیابی واقعی توده کارگر علیه سرمایه داری را ایفاء می نماید. در این گذر، در ادامه همین بخش باز هم بیشتر توضیح خواهیم داد، اما پیش از آن باید گوشه های دیگری از مبارزات توده های کارگر در این سال ها را مرور کنیم.
اعتصاب کارگران کارخانه وطن اصفهان
دیکتاتوری هار رضاخانی با مشاهده مبارزات کارگران نفت، اعتصابات کارگران سایر کارخانه ها، ایفای نقش فعالین طبقه کارگر در این خیزش ها و اعتراضات، به ویژه با احساس هراس از دامنه نفوذ و اثرگذاری حزب کمونیست ایران در میان کارگران، بر شدت سبعیت و بربریت ضد کارگری خود افزود. رژیم در همین راستا در سال ۱۳۱۰ خورشیدی به اصطلاح «قانونی» را از مجلس گذراند. مطابق این مصوبه که بعدها « قانون ضد کمونیستی، ضد کارگری » نام گرفت و در واقع قانون حمام خون بربرمنشانه هر جنب و جوش اعتراضی طبقه کارگرعلیه سرمایه بود. تمامی اختیارات لازم برای قلع و قمع جنبش کارگری، کشتار کمونیست ها و فعالین طبقه کارگر را به ماشین قهر و سرکوب دولتی محول ساخت. نابودی تمامی تشکل های کارگری یکی از بندهای مصوبه را تعیین می کرد. موج دستگیری و کشتار و خفقان باز هم تشدید شد، سیاهچال ها از معترضین و مخالفان پر گردید، زندان ها گورستان فعالین کارگری و نیروهای چپ و در مواردی شرکای منتقد رضاخان شد. سایه وحشت و دهشت و قهر همه جا کارگران و دهقانان را دنبال کرد. با همه اینها توده های کارگر به مبارزات خویش ادامه دادند و اعتصاب کارگران کارخانه وطن اصفهان در دل همین وضعیت، اما چند روز پیش از تصویب طرح بالا رخ داد.
شرائط کار و استثمار کارگران نساجی ها در همه جای ایران، از جمله کارخانه وطن از همه لحاظ ضد انسانی، مرگبار و غیرقابل تحمل بود. مالکیت کارخانه را سرمایه دار پرآوازه پرچمدار توسعه صنایع « ملی»، چهره مورد تکریم و تقدیس روحانیت صدرنشین حوزه های علمیه، مستمری پرداز به علمای دین و مدارس دینی، قطب قدرت دهها مؤسسه و سازمان «خیریه اسلامی» بنیانگذار و مدیر و رئیس صدها بنگاه تجاری و صنعتی یعنی حاج محمدحسین کارزرونی معروف در دست داشت. فردی که بسان همه سرمایه داران دژخیم دیگر برای تشدید استثمار و سلاخی و ساقط سازی کارگران از هستی به هیچ مرز توحش تمکین نمی نمود. دستمزدها مثل همه جا کفاف نازل ترین سطح معیشت فروشندگان نیروی کار را نمی داد. روزانه کار مرز ۱۱ ساعت و گاهی بیشتر را پشت سر می نهاد. اثری از شرائط بهداشتی در کارخانه وجود نداشت. حفظ جان کارگران در مقابل موج مخاطرات روزانه از سوی صاحبان شرکت به تمسخر گرفته می شد. هر کارگری که به هر دلیل و لو بیماری و فرسودگی جسمی قادر به تولید مورد رضایت کارفرمایان نمی شد محکوم به خوردن شلاق وتحمل آهن داغ بر گوشت و پوست خود می گردید. سیستم کار در کارگاهها یکسره کنتراتی و قطعه کاری بود. هر کارگر برای گرفتن حداقل مزد باید تمامی توان خود را می فرسود و وجود خود را در قالب حجمی از نخ و پارچه تحویل مالک کارخانه می داد. در اینجا نیز کارگران بسان همه همزنجیرانشان در سایر مراکز کار و تولید زیر فشار رنجها، دردها و جنایت ها، سخت عاصی و آماده انفجار بودند. نخستین اعتصاب در ماه مه سال ۱۳۱۰ خورشیدی روی داد. از میان جمعیت کثیر توده های کارگر کارخانه، عده ای با حزب کمونیست و شعارها و اهداف و سیاست هایش آشنائی داشتند. آنان کمونیسم را بیرق رهائی خود می دیدند و چند و چون کمونیسم را بدبختانه نه با روایت مارکسی ضد کار مزدی که مطابق عرف حزب تار و پود شعور و آگاهی روز خود می کردند. فعالین یا هواداران حزبی مطابق معمول می کوشیدند تا حتی الامکان در فرمولبندی خواست های اعتصاب ایفای نقش کنند و از این طریق پایه های نفوذ حزب را در میان کارگران بسط دهند. اعتصاب به دنبال پاره ای فعالیت ها از سوی کارگران مبارز شرکت آغاز گردید. پیش از هر چیز کمیته ای تشکیل شد که دور از چشم کارفرمایان کار آماده ساختن عموم برای دست کشیدن از کار و خواباندن چرخ تولید را پیش برد. افراد کمیته توانستند در روز اول مه مه حدود ۷۰ کارگر را در باغی گرد آرند. کارگران در آنجا با افراشتن پرچم سرخ و سر دادن سرود انترناسیونال میثاق اتحاد برای برپائی اعتصاب را امضاء کردند. ۱۵ روز بعد، روز پانزدهم ماه مه، کارگران همه سالنها و قسمت ها دست از کار کشیدند. بر اساس گزارش ها صبح همین روز مدیران کارخانه یکی از کارگران را برای امضای مصوبه مربوط به تغییرا تی در در روزانه کار به زیان توده های کارگر زیر فشار قرار می دهند. او را تهدید به اخراج می کنند و چون با مقاومت سرسخت کارگر مواجه می شوند حکم به اخراج وی می دهند. این رخداد در دل شرائطی که گفته شد و تدارک قبلی فعالین کارگری، قطعاً برای طغیان موج قهر کارگران کفایت می داد. اعتصاب شروع شد و کارگران طومار خواست های خویش را به شرح زیر در پیش چشم خیره صاحبان سرمایه باز کردند.
- آزادی تشکیل سندیکاها و اتحادیه های کارگری
- امحاء سیستم قطعه کاری و کار کنتراتی و جایگزینی آنها با پرداخت مزد ماهانه
- حداکثر روزانه کار ۸ ساعت و حداقل دستمزد روزانه ۵ ریال باشد
- برچیدن بساط کنترل کارگران به گاه ورود به کارخانه
- لغو مجازات ضد انسانی شلاق، چوب و فلک و آهن داغ، ممنوع شدن ناسزاگوئی، فحاشی، جریمه پولی و اخراج جابرانه کارگران توسط رؤسای شرکت
- تأسیس صندوق کمک به کارگران مصدوم و معلول و بیکار و بیمار
- پرداخت هزینه های درمان کارگران از سوی کارفرمایان
- پرداخت حقوق برای ساعات اضافه کاری به میزان دو برابر دستمزد
- روزهای جمعه هر هفته تعطیل باشد
- حداکثر ساعات کار در روز از ۱۰ ساعت بالاتر نرود
- بهبود وضعیت بهداشتی کارگاهها، ایجاد تهیویه مناسب، نظافت سالن ها، اختصاص جائی برای صرف غذا و چای
- پرداخت دستمزدها به کارگران بدون هتاکی و اهانت به آنها
کارگران مطالبات بالا را پیش کشیدند و بر ادامه اعتصاب تا تحقق کامل آنها پای فشردند. چرخ تولید سود از کار باز ماند و صاحبان سرمایه و دستگاههای سرکوب رژیم برای غلبه بر اوضاع به تکاپو افتادند. دستگیری ها شروع شد، بساط رعب و تهدید همه جا پهن گردید. مدیر کارخانه عده ای از اعضای کمیته اعتصاب را دعوت به گفتگو نمود. او با وعده و وعید تلاش کرد تا صفوف متحد کارگران را از هم پاشد. نقشه ای که با مقاومت سرسخت و آگاه اعتصاب کنندگان نقش بر آب شد. در روزهای ۱۵ و ۱۶ مه کارگران با اجتماع در خیابان چهارباغ، اعتراض خویش را به میان توده اهالی بردند اما با تهاجم وحشیانه پلیس شاهنشاهی مواجه گردیدند. شمار دستگیرشدگان افزایش یافت. صبح روز ۱۷ مه نیروی پلیس کارخانه را از همه سو مورد محاصره قرار داد و باز هم عده ای از فعالین را دستگیر نمود. شمار کارگران زندانی از مرز ۴۰ گذشت و متعاقب این وضع بود که سرمایه داران اظهار داشتند حاضر به قبول شماری از خواست های کارگران می باشند. آنها مطالبات مورد قبول را به شرح زیر اعلام کردند.
- لغو مقاطعه کاری و کار کنتراتی
- کاهش روزانه کار از ۱۱ ساعت به ۹ ساعت.
- ممنوعیت بازرسی بدنی کارگران به هنگام ورد به کارخانه
- تخصیص محلی برای صرف غذا و چای کارگران
- وعده ۲۰ درصد افزایش دستمزد
- تخفیف در جریمه های پولی و ناسزاگوئی به توده های کارگر
- قرار دادن مخازن آب یخ در سالن های مختلف کارخانه
- افزایش زمان صرف ناهار از نیم ساعت به یک ساعت (۲۲)
اعتصاب به غالب خواست های خود نرسید. در میان لیست مطالبات محقق شده، حذف کار کنتراتی و قطعه کاری دستاورد نسبتاً مهمی محسوب می شد. با پایان اعتراض و بازگشت کارگران به کار، عده ای از فعالین همزنجیر آنها از بازگشت به سر کار محروم ماندند. یکی از این فعالین برای مدتی به شهر آباده تبعید گردید. مقاومت توده کارگر بسیار پرشور بود اما ختم اعتصاب، نقطه پایان کل فعالیت ها و مبارزات و همدلی ها و همپیوندی های این مدت را به دنبال آورد. در اینجا نیز همه آنچه در پایان مبارزات سال ۱۹۲۹ کارگران نفت دیدیم، به وضوح رخ داد. دخالت حزبیون و سندیکاچیان نوع نگاه توده کارگر به اعتصاب را عملاً سندیکالیستی و سرمایه مدار کرد. به کارگران القاء شد که باید با صاحبان سرمایه چانه زد، اندکی بهبودی در شرائط کار و معیشت خود پدید آورد، سپس منتظر فرصت بعدی ماند و همین کارها را تکرار کرد، در همین راستا سندیکا را نیرومندتر ساخت، قدرت حزب را هم در مقابل حاکمان به نمایش نهاد، آنها را به محاسبه جدی این قدرت هشدار داد. زندگی و سرنوشت را باید به دست سران سندیکاها و نخبگان حزبی سپرد، آنچه در این گذر به طور کامل گور و گم می شد، تلقی از اعتصاب به عنوان لحظه ای از پویه همیشه زنده و بالنده مبارزه طبقاتی کارگران علیه سرمایه داری بود. در توضیح همین نکته است که باید به ادامه بحث خود در مورد نقش رفرمیسم سندیکالیستی به طور کلی و به ویژه در ایران باز گردیم.
جنبش اتحادیه ای در هر کجای دنیا گمراهه ای بر سر راه متشکل شدن جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر است، اما کارکرد واقعی سندیکا و سندیکاسازی در ایران و جوامع مشابه با آنچه روزی در کشورهای اروپای غربی توسط سوسیال دموکراسی معماری شد و هنوز هم ویرانه هایش پابرجاست تفاوت دارد. رفرمیسم اتحادیه ای نسخه پیچی احزاب سوسیال دموکرات ابزار فروش جنبش ضد سرمایه داری در قبال سطحی از رفاه و امکانات اجتماعی برای لایه یا لایه هایی از طبقه کارگر بود اما پویه سندیکاسازی در ایران و ممالک همانند حتی این نیز نبود و نخواهد شد. رفرمیسم راست اتحادیه ای و چپ حزب سالار در اینجا الگوی سازمانیابی سندیکالیستی را پیش می کشند، از این طریق توده های کارگر را از ریل سازمانیابی شورائی ضد کار مزدی خارج می سازند. این خدمت بزرگ را به نظام بردگی مزدی می نمایند و در قبال ضربه ای که بر پیکر مبارزه طبقاتی کارگران وارد می سازند، یک شاهی هم وارد زندگی هیچ کارگری نمی کنند. عوارض سندیکاسازی در این جا به همین اندازه ختم نمی گردد. دولت سرمایه پس از آن که سندیکاسازان بار رسالت به سرمنزل مقصود رساندند، پس از آنکه کل مبارزه و جنب و جوش کارگران برای سازمانیابی شورائی سرمایه ستیز را در هم کوبیدند و به شکست کشاندند، پس از آنکه کوه توهمات شکست بار ساخت و پرداخت ارتجاع بورژوازی را بر سر توده کارگر خراب کردند، پس از همه اینها به طرفه العینی بساط سندیکاسازان را هم جمع می کند، آنها را راهی سیاهچال ها می نماید و زیر بدترین شکنجه ها قرار می دهد. حاکمان سرمایه در پیچ و خم این پروسه و بر بلندای سکوی فتوحاتی که رفرمیسم سندیکاساز و احزاب برایش می سازند چندین هدف مهم را به یک تیر می زند. مبارزه توده های کارگر و فعالین آگاه آنها برای سازمانیابی جنبش شورائی ضد سرمایه داری را بدون نیاز به قوای قهر، با دست جماعت سندیکاساز به چالش می کشند و به ورطه شکست می رانند. به متولیان سندیکا فرصت می دهند تا خیل عظیم فروشندگان نیروی کار را در باتلاق توهم به قدرت اعجاز این امامزاده دروغ غرق کنند و پس آنگاه بر دیوار همین امامزاده فریبکار نیز بولدوزر می رانند تا خیال گرفتن نازل ترین بها در قبال از دست هشتن و کفن و دفن پویه پیکار سازمان یافته ضد سرمایه داری را از سر کارگران خارج سازند. رویکرد سندیکاسازی اعم از حزب سالار یا بدون حزب در اینجا حتی دکه فروش جنبش ضد کار مزدی در ازای سنار و سی شاهی هم نیست. امامزاده نیرنگ برای سلاخی جنبش شورائی بدون پرداخت هیچ دیناری است.
تاریخ مبارزات طبقه کارگر ایران به طور کلی، از جمله در همین دوره مورد گفتگوی ما گواه بارز درستی حرفهای بالاست. در هر برهه زمانی که کارگران به دلیل غلطیدن سرمایه به ورطه بحران و تزلزل رژیم ها، امکان حداقل تلاش برای متشکل نمودن خویش را یافتند، بلادرنگ فریاد سندیکاسالاران از همه سو بلند شد که چه نشسته اید، امامزاده سندیکا را مرمت کنیم و بازار سندیکاسازی را رونق بخشیم. آنها شروع به کار نمودند. سنیدکا یا سندیکاهائی بر پای داشتد، با این کار راه سازمانیابی ضد سرمایه داری کارگران را سد کردند. تلاش نمودند تا از دکه سندیکا با بورژوازی وارد بده و بستان گردند، اما هیچ ریالی بر سر سفره هیچ کارگری نیاوردند و متعاقب همه اینها و تمامی گمراهسازی ها بساط خود جمع نمودند تا در مقطع زمانی دیگر، با پیش آمدن شرائط مساعد مشابه عین همین مصیبتها را بر سر توده های کارگر تلنبار سازند.
سندیکاهای کارگری معماری شده توسط تیم افتخاری و حزبیون همراه یا ناهمراه همین کار را کردند. تمامی شور، ظرفیت و آمادگی ۱۱۰۰۰ کارگر نفت جنوب برای مبارزه علیه سرمایه داری را در برهوت رفرمیسم راست سندیکالیستی و امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی از بنمایه رادیکال طبقاتی خود تهی نمودند. از کارگران خواستند تا گوش به فرمان سران اتحادیه باشند، برای شروع هر مبارزه منتظر دستور رهبران مانند. خودشان هیچ چیز و متولیان سندیکا همه چیز باشند، لیست مطالبات را از زبان ناجیان استماع کنند، نقش پیاده نظام ارتش رفرمیسم و ضدامپریالیسم خلقی را به دوش کشند. سندیکاسازان منشور کار خویش را چنین تنظیم نمودند. در لحظه موعود بر پایه عزم رهبران، اعتصاب آغاز شد، وقتی که کارگران وارد کارزار گردیدند، وقتی که لیست مطالبات خویش را در پیش روی صاحبان سرمایه باز کردند، خود را صاحب هیچ قدرت متشکل سازمان یافته چاره گر آماده پیکار ندیدند. دست از پای درازتر واماندند که چه باید بکنند، چگونه اعتصاب را ادامه دهند، با کدام امکانات در مقابل شبیخون قوای سرکوب بورژوازی مقاومت نمایند و خیلی پرسش های دیگر که همگی بدون هیچ جواب می ماندند. همین ماجرا در کارخانه وطن اصفهان و مراکز دیگر کار نیز رخ داد. سندیکاها و اتحادیه سالاران فقط آنجا اهل ابراز وجودهستند که سرمایه از پیش به اندازه لازم به چانه زنی ها و خرید و فروش پویه پیکار ضد سرمایه داری کارگران مهر توافق کوبیده است. در غیر این صورت کشتی اعتبار سندیکا غرق در بحر بلا و عمر جنگ توده کارگر سرنشین آن اسیر طوفان فناست. چیزی که جزء لایتجزائی از تاریخ جنبش کارگری در ایران و جوامع مشابه است. حتماً گفته خواهد شد که دیکتاتوری سرمایه عین همین بلا را به سر جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر هم می توانست بیاورد و پیش تر آورده است. بحث ما مطلقاً این نیست که جنبش اخیر در مقابل هر طوفان توحش و تعرض بورژوازی به دژی غیرقابل تسخیر می ماند. قصد چنین پنداربافی ها در میان نمی باشد. تفاوت ماجرا نه در اینجا که در جای بسیار مهم دیگری قرار دارد.
جنبش شورائی ضد سرمایه متکی به دخالتگری هر چه خلاق تر، هر چه آگاه تر، هر چه تواناتر، هر چه آزادتر و هر چه نافذتر تک تک توده های کارگر است. در اینجا رشد آزاد همگان، تعمیق و تحکیم دخالتگری خلاق و آگاه و آزاد و ضد کار مزدی همه کارگران عضو جنبش با رشد آزاد هر کارگر در همه این موارد و قلمروها در پیوند است. آناتومی مستمر عینیت حاضر سرمایه داری با چاقوی نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی و بسط آن به ذهنیت بیدار و آگاه همه کارگران سیستم تغذیه و گردش خون این سازمانیابی است. جنبش شورائی ضد سرمایه هر نوع تمکین به حقوق و قانون و مدنیت و نظم سرمایه را مطرود می داند، در کلیه حوزه های زیست اجتماعی انسان ها با سرمایه می جنگد، هر لحظه اعتراض و ستیز برای تحقق مطالبات روز را حلقه ای در زنجیره سراسری پیکار برای نابودی فرجامین سرمایه می بیند. این جنبش با این خصوصیات تجلی همپیوندی آگاه، همه جا حاضر و شورائی شمار هر چه کثیرتر توده های کارگر است، به هیچ نیروی بالای سر خود آویزان نیست و از هیچ فردی، هیچ جمعیت نخبه و دانشوری،، کمیته ای، حزبی، هیأت رئیسه ای هیچ کلامی امر یا نهی نمی پذیرد. در این جنبش هر کارگر، سلول زنده اثرگذاری است که به اندازه هر کارگر دیگر در رشد، اعتلا و افت و خیز و پیروزی و شکست و همه چیز مبارزه نقش دارد،
چنین جنبش شورائی ضد سرمایه هر گاه که به طور واقعی شکل گیرد و ببالد و ابراز هستی کند، اگر آماج وسیع ترین شبیخون ها هم قرار گیرد، اگر غالب افرادش به سیاه چال ها افتند و تسلیم جوخه اعدام شوند باز همچنان می جوشد. در سیاه ترین شرائط، به دنبال دهشتبارترین شکست ها از موج سراسری شور و توان خودانگیخته ضد سرمایه توده بردگان مزدی تغذیه می کند و شاخ و برگ می کشد. در سال های مورد بحث، اگر جنبش کارگری به جای آویختن به رفرمیسم چپ و راست، با رویکرد شورائی و ضد سرمایه متشکل می شد، حتی اگر تمامی شکست ها و سرکوب ها را تحمل می کرد، از دل هر شکست درس بالندگی، ایستادگی و چاره اندیشی ضد کار مزدی می آموخت. شکست ها را پلکان صف آرائی آگاهتر ضد سرمایه می ساخت. بنای قدرت سرمایه ستیز طبقاتی خود را استحکام می بخشید، از ریل جنگ واقعی علیه سرمایه جدا نمی گردید و سرگشتگی تاریخی در پیچ و خم رفرمیسم را جایگزین تاریخ مبارزه طبقاتی نمی ساخت. در جوامعی مانند ایران، دولت های هار سرمایه داری بدون شک هم جنبش شورائی ضد سرمایه و هم رفرمیسم راست سندیکالیستی را با سبعیت تمام سرکوب می کنند، تفاوت این است که جنبش نخست در جریان تحمل شکست ضعف ها، پاشنه اشیل ها و کاستی های پیکار طبقاتی ضد کار مزدی خود را می کاود و برای رفع آن ها خیز بر می دارد. در مورد دوم اما موضوع معکوس است. در اینجا درس اتحادیه سازان این است که توده های کارگر باز هم بیشتر مماشات کنند و بر دامنه عقب نشینی خود بیأفزایند.
اعتصاب کارگران کارخانه وطن اصفهان اگر چه آخرین شورش وسیع و بزرگ کارگران در این دوره بود اما به هیچ وجه آخرین اعتراض توده کارگر در برهه زمانی مذکور را تعیین نمی نمود. در سال ۱۹۳۲ (۱۳۱۱ خورشیدی) کارگران راه آهن شمال موج خفقان و قهر و وحشت سرمایه را عقب زدند و با طرح خواست افزایش دستمزد دست از کار کشیدند. آنها عبور و مرور قطارها را متوقف ساختند و خواستار حصول مطالبه خویش شدند. سرمایه داران دولتی و دیکتاتور هار سرمایه در مقابل قدرت کارگران عقب نشست و با افزایش مزدها موافقت نمود. نکته قابل توجه این است که در این اعتصاب هیچ سندیکائی زمام امور را به دست نداشت و هیچ شبکه حزبی رل سیاستگذار مبارزه را بازی نمی کرد. کارگران کارخانه «برادران دهقان» در شیراز نیز در سال ۱۳۱۵ علیه رفتار موهن و وخامت شرائط کار اعلام اعتصاب کردند و توانستند خواست های خویش را بر کارفرمایان تحمیل نمایند. در اینجا نیز سندیکاچیان و حزبیون حائز هیچ نقشی نبودند.
با استقرار نظم گورستانی مورد نیاز پویه انکشاف و استیلای سرمایه داری در سراسر جامعه و در همه مراکز کار و تولید کشور، فعالیت های سندیکالیستی حزبیون ولو به طور کامل تعطیل نشد اما به شدت افت کرد و به سوی نقطه صفر شتافت. جنبش کارگری ایران دوران پرتلاطمی را پشت سر نهاد، فرصت های طلائی عظیمی را بدون هیچ دستاورد از کف هشت. فعالین کثیری را از دست داد. هیچ پیروزی واقعی در کارنامه خود ثبت نکرد. شکستی سرنوشت ساز را تحمل نمود که سرآغاز شکست های فاحش بعدی شد. طبقه کارگر ایران در طول این دوره نه فقط هیچ درس درست و آموزنده مبارزه طبقاتی فرا نگرفت که آنچه آموخت ساز و کار گمراهی و انفصال از پروسه واقعی مبارزه طبقاتی بود. توده های کارگر همه جا قهر خودانگیخته ضد سرمایه داری خویش را بر سر سرمایه داران و دولت آنها فرو ریختند، علیه استثماری که می شدند و ستمی که می کشیدند شوریدند. این خیزش ها و شورش های سرمایه ستیز اولیه می توانست ببالد، رشد کند، نیرومند شود و به صورت سراسری در مقابل موجودیت سرمایه داری قد افرازد. برای این کار نیازمند آن بود که فعالین آگاهتر اندرونی در پیوند ارگانیک با توده همزنجیر و در دل شط خروشان مبارزه جاری اجباری طبقاتی، همه راههای این بالیدن، شکوفا شدن و نیرومند گردیدن را تعمق، تدبیر و کشف کنند. درس های مبارزه طبقاتی حاصل نسل های پیش را مرور نمایند و جریان فکر همزنیجران سازند، شعور و شناخت آن نسل ها از تاریخ، جامعه، سرگذشت جوامع انسانی را ذهنیت بیدار خود و کل توده همرزم کنند، تاریخ را نقب زنند، ذخائر آگاهی آن را بیرون کشند، کارنامه تلاش آگاهان طبقه خود را پیش روی همسنگران روز باز نمایند، نقد مارکس بر اقتصاد سیاسی بورژوازی را از لا به لای سطور «کاپیتال»، «گروندریسه»، « مزد، بها، سود»، «کار مزدی»، « تئوری های ارزش اضافی» و « دستنوشته های اقتصادی و…» برای توده طبقه خود بازگو کنند، ماتریالیسم رادیکال و پراتیک مارکس را به عنوان کوشش یک همسنگر برای افروختن چراغ بر سر راه مبارزه طبقاتی موضوع آموزش آنها سازند، کل این آموزش های را سلاح جنگ روز علیه عینیت حی و حاضر سرمایه داری کنند. خیل کثیر همزنجیران را به مثابه سلول های زنده اثرگذار یک ارگانیسم در درون شوراها همدوش و همرزم و همسنگر گردانند، از این طریق و به کمک تمامی این چاره اندیشی ها و مبارزات، طبقه خویش را به مثابه یک قطب قدرت آگاه، مشرف به شرائط روز، دارای دورنمای شفاف رهائی در مقابل طبقه سرمایه دار و نظام سرمایه داری قرار دهند. طبقه ای که در کلیه حوزه های زندگی اجتماعی علیه همه وجوه هستی سرمایه پیکار کند و هر سنگر جنگ خود برای هر میزان زندگی بهتر را به ریل جنگ طبقاتی علیه سرمایه پیوند زند.
چرخیدن جنبش کارگری ایران بر این ریل در دوره مورد گفتگو یک خیال خام جاری در باور مشتی اتوپی پرداز نبود. بالعکس، می توانست اتفاق افتد و تا جائی که به کارگران مربوط است، به خوبی آمادگی لازم برای این کار را نشان می دادند. آنها از رنجها و دردهایشان حرکت می کردند، دردها و رنجها را با هم نجوا می نمودند، نجواها فریاد می شد، فریادها شورش می زائید و قدرت مادی می گردید. این قدرت تا همین جا بنمایه جوشان ضد سرمایه داری داشت، شورائی هم بود. دنبال مواد و تبصره ها و الحاقیه ها و متمم های هیچ قانون اساسی هم راه نمی افتد. به خودش، به قدرت بودنش، به شورائی بودنش و به هستی اجتماعی کارگری و طبقاتی خود تکیه می زد. هر عقل سلیم خفه نشده در باتلاق شعور و شناخت ساخت سرمایه قبول می کند که این قدرت شورائی سرمایه ستیز نوزاد و نوپا اگر آنچه را که نیاز بالیدنش بود می یافت، رشد می کرد و نیرو می گرفت و یک قدرت آگاه، سازمان یافته شورائی ضد سرمایه داری می گردید. اما چنین نشد، زیرا که بورژوازی از هر دو سو احساس قدرت طبقه کارگر بودن، قدرت ضد کار مزدی بودن، قدرت شورائی بردگان مزدی بودن را در وجود او خفه کرد. بورژوازی از درون ساختار قدرت سیاسی حاکم هر میزان ابراز وجود نطفه ای سرمایه ستیزش را در هم کوبید، به صورت افکار مسلط مدافع بردگی مزدی و مستحیل در شریان جامعه سرمایه داری شعور و شناخت طبقاتی در حال نطفه بندی وی را از همه لحاظ سوزاند و سرمایه مدار معماری کرد. و بالاخره در نقش اپوزیسون، زیر لوای کمونیسم و استثمارستیزی و ضدیت با امپریالیسم به او آموخت که قدرتش باید قدرت حزب بالای سر وی گردد و خودش هیچ شود، باید سندیکا سازد و سندیکاهایش ظرف اعمال اتوریته حزب بر جنبش او باشد، باید خیال شوراسازی و داشتن جنبش نیرومند شورائی ضد سرمایه داری را از سر به در کند و شورا را پاسخ برده وار خویش به فراخوان حزب برای قیام و انتقال قدرت داند. جنبش کارگری ایران به جای راه اول، اسیر راه دوم شد و با شروع طوفان دیکتاتوری هار رضاخانی با از دست دادن تمامی فرصت ها و حمل کوله بار عظیم شکست ها، به گونه ای مصدوم و ناتوان و بی افق، آماده تحمل شکست های پی در پی بعدی شد.
زیر نویس ها:
- زهرا صادقی، سیاست های صنعتی دوران رضاشاه، انتشارات خجسته
- دیلم فلور، جستارهائی از تاریخ اجتماعی مردم ایران، ترجمه ابوالقاسم سری، ص ۸۱
- گذشته چراغ رایه آیند، گروه جامی ص ۳۷
- گزارش سال ۱۹۳۱ شرکت نفت به نقل از کتاب بالا ص ۳۸
- مارکس بخشی از کل سرمایه اجتماعی را که به ویژه در آستانه وقوع بحرانها، به دلیل اشباع بازار از سرمایه، قادر به انباشت و بازتولید خود نیست. سرمایه آزاد می نامد، عکس این حالت در مورد سرمایه محبوس صادق است.
- آوتیس سلطان زاده، رژیم جدید و انکشاف سرمایه دارانه ایران، اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی، خسرو شاکری ص ۱۱۰
- خسرو شاکری، میلاد زخم ص ۱۲۶
- همان کتاب ص ۵۱۴
- منبع بالا ص ۵۱۳
۱۰ همان منبع و همان صفحه
- میلاد زخم، خسرو شاکری ص ۵۱۴
- منبع بالا، ص ۵۱۴
- شاکری، همان منبع و همان صفحه. روتشتاین در ادامه همان نامه تصریح می کند: « رفیق لنین که این نامه را برای شما تلفنگرام خواهد کرد، دقیقا نظرات مرا می داند و بی تردید صحه خواهد گذاشت.” این حرف روتشتین هیچ وقت و در هیچ کجا مورد انکار لنین قرار نگرفت.
- سلطان زاده، رژیم جدید و انکشاف سرمایه دارانه ایران، اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، خسرو شاکری جلد دوم ص ۷۸
- منبع بالا ص ۸۱
- همان مأخذ ص ۱۰۰
- مارکس، کاپیتال، جلد دوم، ترجمه حسن مرتضوی ص ۱۶۴
- سلطان زاده، رژیم جدید و انکشاف سرمایه دارانه ایران، اسناد تاریخی جنبش کارگری و سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، خسرو شاکری ص ۱۰۰
- دکتر فلور، جستارهائی از تاریخ اجتماعی مردم ایران، ترجمه ابوالقاسم سری ص ۵۳
- یوسف افتخاری، کتاب خاطرات، ص ۷۱ « خواست ما از لحاظ سیاسی یک رژیم دموکراسی بود. در این رژیم هر کس اکثریت را برد حکومت تشکیل بدهد. اگر ما کارگران بردیم ما حکومت تشکیل می دهیم و اگر طبقه دیگر برد حکومت تشکیل بدهد. البته هر کسی مطابق منافع طبقاتی خودش کشور را اداره خواهد کرد. ما اگر موفق بشویم باید طوری بکنیم که بیکاری از بین برود. و کسی که به دنیا می آید از وقت تولید تأمین داشته باشد، تا قادر است کار کند و تا زمانی که می میرد بیمه باشد. ما در تبلیغات خود صحبت از رژیم سوسیالیستی می کردیم که اگر حکومت و دولت دموکراسی برقرار شود و در آن ما اکثریت را ببریم و دولت سوسیالیستی تشکیل می دادیم، در آن نه یک نفر در قصر بخوابد و نه یک نفر زمستان در کوچه و خیابان بخوابد. عدالت اجتماعی و یک تعادلی در زندگی بشر باشد»
- افتخاری، کتاب خاطرات ص ۱۳۷
- دکتر فلور، جستارهایی در تاریخ مردم ایران، ترجمه ابوالقاسم سری ص ۷۹
ناصر پایدار