خیل وسیع چپ نمایان پیشین و نادمین چپ نمائی حال، یک سطر در میانِ گفته ها، نوشته ها، بیانیه ها، پروتکل ها و عریضه نگاری های خود را به اعلام برائت از « قهر» و بیزاری مؤکد از « هر نوع خشونت » اختصاص داده اند. فراوان محافل و افرادی که چند دهه قبل، طاق حجره های پرفروش خویش در بازار سیاست را با قهر آذین می بستند، اکنون طیلسان صلح مسیح بر تن، لفظ قهر را به صلیب می کشند. تبارنامه طبقاتی این طیف، رمز قهرپرستی دیروز و قهرگریزی امروز آنها را پائین تر ورق خواهیم زد اما پیش تر باید دید که این جماعت از قهر چه برداشت کرده و اکنون چه می فهمند. حدود ۱۵۰ سال پیش « ایگن دورینگ» با پیش کشیدن رابطه « روبینسون» و « جمعه» هر چه را در هر گوشه تاریخ می دید به قهر آویزان می کرد. او قهر را آفریدگار همه رویدادهای اقتصادی، اجتماعی، تاریخی می دید. آنچه وی هیچ نمی دید این بود که قهر ابزار است و تمامی بحث بر سر شیوه تولید یا مناسبات اقتصادی و اجتماعی معینی است که ماندگارسازی یا نابودی و تغییرش کاربرد قهر را لازم می سازد. مشکل انسان ها، اجتماعات انسانی یا جوامع بشری نفی یا اثبات قهر نیست. گفتگو از طبقاتی است که بر سر بود و نبود شیوه تولید مسلط و فراساختارهای سیاسی، حقوقی و اجتماعی آن قهراً با هم می جنگند، نمی توانند نجنگند و به کارگیری قهر جزء لایتجزای جنگیدن آنها است. انگلس روایت دورینگ از قهر را تا اینجا، تا جائی که ابزار یا شیوه اعمال قدرت طبقات را جایگزین پایه های مادی و اقتصادی وجود طبقات می ساخت، بسیار درست و مارکسی نقد می کرد. او در این نقد، ولی نکته ای مهم را از یاد می برد و در همین جا بود که نقدش از بنمایه مارکسی دور می شد. تکلیف دورینگ معلوم است، حتی انگلس هم فراموش می کرد که قهر فقط سلاح نیست. فقط خشونت نیست، در شکنجه و اعدام و حمام خون خلاصه نمی گردد. قهر فقط جنگیدن نیست. همه اینها صرفاً شکل های کنکرتی از کاربرد یا شیوه های کاربرد قهرند. جماعت قهرپرستان پیشین و قهرگریزان حال نه فقط هیچ دانه خردلی در وجوه قوت نقد انگلس بر دورینگ شریک نیستند که از خود دورینگ هم بسیار وامانده تر و مرتجع ترند. قبل از هر سخنی به این پردازیم که قهر، چیزی که همه از آن برائت می جویند و برای اثبات برائت خود، نفرت انگیزترین سالوس منشی ها را راه می اندازند، در عالم واقع چیست؟ ببینیم میان آنچه اینان قهر می پندارند با آنچه واقعیت قهر است چه تفاوت های بنیادی موجود است.
استثمار طبقاتی بدون قهر ممکن نیست. ستیز ریشه ای با استثمار نیز در بنمایه خود قهرآمیز است و اگر چنین نباشد ترفند و دروغ زشتی بیش نخواهد بود. قهر پیش تر از آنکه سیاسی، نظامی یا پلیسی باشد، اقتصادی است و بر همین مبنی پیشینه وجودش به نقطه زایش استثمار و ظهور استثمار طبقاتی در تاریخ باز می گردد. برای جلوگیری از تطویل کلام، دوره های گذشته تاریخ را رها می سازیم تا بحث را یکراست بر روی جهان حاضر، نظام سرمایه داری و مبارزه طبقاتی در این نظام متمرکز کنیم. شالوده سرمایه داری رابطه خرید و فروش نیروی کار و تصاحب کار اضافی کارگر توسط سرمایه است. این رابطه اقتصادی در سرشت خود یک رابطه اجتماعی است و فقط از این منظر قابل فهم است. سرمایه به عنوان یک رابطه اجتماعی در کل شؤن هستی خود یک رابطه قهرآمیز، زورمدارانه و متکی به تمامی اشکال اعمال قهر است. انسانی که نیروی کارش را می فروشد، این کار را زیر فشار نیاز و به عنوان شرط حتمی و قهری زنده ماندن انجام می دهد. متفکرین سرمایه داری و متولیان مناسبات بردگی مزدی نام داد و ستد میان سرمایه دار و کارگر را یک رابطه آزاد، خودخواسته و انسانی می گذارند!! حرف آنها این است که دارندگان دو کالای مختلف از سر رضایت و « آزادی انتخاب» وارد معامله می شوند!! با هم توافق می کنند!! و همه چیز طبیعی است !! زشت ترین وارونه پردازی ها در توجیه رابطه ای که مولد، بانی و باروی پاسداری کل استثمار و کل اشکال بشرستیزی عصر است. باژگونه سازی هائی که نفس القاء آن ها در ذهن انسان ها، به نوبه خود، سوای جریان وقوع قهر و مسخ قهرآمیز افکار توده های کارگر هیچ چیز دیگر نمی باشد. فروش نیروی کار انفصال کامل کارگر از کار خود است. بیگانه کردن تام و تمام وی از خویش است. سهمگین ترین شبیخون به حق انسانی تسلط او بر کارش است. سلب مطلق اختیار وی در تصاحب محصول کار خود می باشد. ذوب قطره قطره تمامی توان جسمی و فکری و کل عمر او در کوره سودسازی و سرمایه اندوزی طبقه سرمایه دار است. آیا این ها قهر نیست؟! آیا آنچه نفس وجود رابطه خرید و فروش نیروی کار بر سر کارگر می آورد مصداق کامل قهر بشرستیزانه نمی باشد؟! چرا به طور قطع هست. اما این فقط نقطه شروع فاجعه است. رابطه خرید و فروش نیروی کار به اعتبار همین درونمایه اقتصادی، مرکز زاد و ولد قرارها، اصول، قوانین، نهادهاو فراساختارهای فراگیری است که هر کدام مظهر تمامیت قهر و نماد نوعی انسان ستیزی قهرآمیزند. فراساختارهای سیاسی، حقوقی، مدنی، فرهنگی، اعتقادی که قرار است تحمیل گرسنگی، فقر، محرومیت، فرسایش جسمی و استهلاک روحی هر چه مرگبارتر بر کارگر را وثیقه تولید حداکثر اضافه ارزش و افزایش هر چه غول آساتر سرمایه سازند. بند بند زندگی کارگر از لحظه تولد تا مرگ، حتی حق زادن یا نزادن، چگونه هست شدن، چه شکلی نیست شدن، چه مدت عمر داشتن، جیره معاش یا محروم ماندن از هر زادراه معیشتی، مارپیچ فکر، تار و پود مغز، در کجا زیستن، چه نوعی زیستن، در چه نقطه ای مردن، چه چیز را حق دانستن، کدام چهارچوبها را قانون پنداشتن، ارزشهای اجتماعی، مبانی اخلاقی، سلیقه مصرف، رفتار و خلقیات، آموزش، باورها، اخلاق، آداب، سنت و در یک کلام همه چیز او توسط ملزومات خودگستری و ارزش افزائی سرمایه مین گذاری می گردد. سرمایه کل فضای هستی کارگر را مالامال از قهر می کند، او را در سرب مذاب قهر غوطه ور می گرداند، قهر را از همه مجاری ممکن بر سر وی خراب می سازد. دولت، قانون، نظم، حقوق، مدنیت و هر رابطه و نهاد اجتماعی را ساز و کار شمع آجین کردن وی بر پویه تولید سود می نماید. نیروی شگرف حیرت انگیزی که سرمایه در راستای جداسازی انسان از کار و محصول کارش و فرایند تعیین سرنوشت زندگی اش اعمال می کند، در هیچ نیروی متافیزیکی موهوم الوهی قابل جستجو نیست. افسانه خدا و خدایان برای تسخیر هستی بنی آدم و بیگانه سازی انسانها از خود به زرادخانه جهل و ایمان خرافی آنها توسل می جست اما سرمایه همه دانش ها، کل دستاوردهای علمی و تمامی میثاق های حق و حقوق و تمدن زائی را یکراست ابزار کار این تصرف و اشغالگری می سازد. سرمایه همه چیز را وسیله اعمال قهر می کند و پرولتاریا را در همه شؤن زندگی به سوی برهوت مقهور بودن و بیگانگی از کار و محصول کار و سرنوشت زندگی و خویشتن خویش عقب می راند. فاجعه به این حد نیز محدود نمی ماند. توده های کارگر در قعر این جهنم خون و بربریت و قهر مجبور به پیکار، خیزش و جنگ علیه وضعیت موجود، علیه نظام بردگی مزدی هستند. سرمایه راه این پیکار را با ملاط مدنیت و قانونیت مبتنی بر تضمین بقای خود معماری می کند و در برهوت سندیکالیسم یا رفرمیسم چپ حزب سالار به بیراهه مبدل می گرداند. همه این ها قهر است اما تمامی این ها قهری است که طیلسان قانون، حقوق، مصالح عام، دموکراسی و «آزادی انتخاب» بر تن دارد. سرمایه به این شکل یا شکل های قهر بسنده نمی کند. اسم و رسم قهر تا اینجا و در این محدوده، آزادی، حقوق بشر، جامعه مدنی، رفاه اجتماعی، عدالت و مانند این ها است!! فازهای دیگر قهر سرمایه از این به بعد است که رخ می تابد. فازهای پیشین یا آنچه در بالا گفتیم با همه قدرت ساحره الوهی که حمل می کنند و با تمامی ظرفیت بی کرانی که برای هیچ سازی، مسخ و خودبیگانگی کارگر و انفصال او از کار و تعیین نوع زندگی اش دارند باز هم علاج معضل نظام بردگی مزدی نیستند. سرمایه راه اعمال موجودیت، قدرت و حاکمیت خود را نه اکتفاء به اینها که تکمیل حتمی آنها با قهر پلیسی، نظامی و خونبار می بیند. دموکراسی در گسترده ترین حالت نوعی برنامه ریزی نظم سیاسی و حقوقی سرمایه داری است اما حتی با همین درونمایه باز هم فقط پناهگاهی است که طبقه سرمایه دار و دولتش در جدال با طبقه کارگر و در شرائط اجبار به عقب نشینی در درون آن مخفی می گردند. سلاح چاره ساز و مؤثر سرمایه داری نه این که قهر هار میلیتاریستی و دیکتاتوری هار پلیسی است. سرمایه یک رابطه اجتماعی و بین المللی است. شناخت علمی و ماتریالیستی سرمایه داری نیازمند کالبدشکافی سرمایه به مفهوم عام و نه این یا آن سرمایه معین یا یا این و آن حالت دگردیسی خاصش می باشد. به همین سیاق در ارزیابی اشکال فراساختارهای حقوقی و سیاسی این نظام نباید به سرمایه داری خاص این و آن کشور معین چشم دوخت. هیچ چیز غلط تر از این نیست که روبنای حکومتی یا صورت بندی های حقوقی و مدنی کشورهای اسکاندیناوی، اروپای غربی یا حتی امریکای شمالی را شکل متعارف ابراز وجود مدنی، سیاسی، اجتماعی سرمایه تلقی کرد! هر نوع قیچی کردن و تفکیک آنچه در این جوامع زیر نام دموکراسی موجود است از دیکتاتوری سبعانه حمام خون سالار مسلط بر عظیم ترین بخش دنیای سرمایه داری فقط یک عوامفریبی شریرانه است. دموکراسی در این گوشه دنیا به تمام و کمال وامدار هارترین دیکتاتوری های سرمایه داری در گوشه های دیگر است. پیش تر گفته شد که دموکراسی، جامعه مدنی و حقوق بشر سرمایه اشکال قهر سیاسی و اجتماعی بورژوازی علیه طبقه کارگرند اما بورژوازی حتی برای جایگزینی قهر نظامی و پلیسی با این شکل قهر باید هزینه ای سنگین پردازد. بورژوازی دموکرات!! غرب قادر به پرداخت این هزینه است، تنها به این دلیل که سهم وی در کل اضافه ارزش تولید شده توسط توده های کارگر سراسر جهان چنان عظیم است که کفاف این کار را می دهد. طبقه سرمایه دار کشورهائی که سهم اضافه ارزش سرمایه اجتماعی آنها به اندازه جوامع نخست نیست برای جبران مافات به خونبارترین و درنده ترین اشکال اعمال قهر عریان توسل می جویند. این بخش بورژوازی جهانی با کوبیدن بر طبل قتل عام و قهر پلیسی فقط برابری کفه سود خود در کل اضافه ارزش ها را در قیاس با شرکای دموکرات! تضمین نمی کند بلکه همزمان همه شرائط و سازو کارها برای ادامه دموکرات نمائی شریکان را نیز فراهم می سازد. ارتجاع بورژوازی کلاً و از جمله مرتجعین کورفکر اپوزیسون نشین این طبقه صدها سال است که زمین و زمان را ابزار فریبکاری ساخته اند تا به کارگران القاء کنند که گویا سرمایه داری می تواند کلاً و در مقیاس سراسری از قهر نظامی و پلیسی و راه اندازی حمام خون های پی در پی علیه جنبش کارگری بپرهیزد. این بدترین دروغ است. کاربرد قهر، از جمله شکل عریان میلیتاریستی و پلیسی آن جبر موجودیت و حاکمیت سرمایه است و اگر در نقطه ای از دنیا در دل شرائطی خاص این کار را نمی کند فقط به این دلیل است که در جائی دیگر به گونه ای هارتر آن را علیه توده های کارگر به کار می گیرد. سوای همه این ها بورژوازی حتی در ممالکی و در شرائطی که توان جعلی اکتفاء به اعمال قهر اقتصادی، سیاسی، مدنی و تظاهر به اجتناب از قهر نظامی را احراز می کند به محض احساس کمترین اخلال در نظم سرمایه حتی اگر این خطر از ناحیه جنبش لغو کار مزدی نباشد، باز هم از راه اندازی کشتار و پهن کردن بساط شکنجه و اعدام و حمام خون اباء نمی نماید. سبعیت دولت دموکراتیک آلمان غربی در دهه هفتاد میلادی علیه گروه چریکی موسوم به «بادرماینهوف» در هیچ زمینه ای هیچ دست کمی از سبعیت رژیم شاه علیه انقلابیون چریک روز ایران نداشت. به همه آنچه گفتیم این را نیز اضافه کنیم که تمامی جنگهای جهانی و منطقه ای، همه کودتاها و قتل عام های میلیون، میلیون، شمار کثیر نسل کشی ها و به آتش کشیدن بشریت در طول چند قرن اخیر تاریخ را « نامدارترین» دموکراسی ها و « سرفرازترین» دولت های مدافع «حقوق بشر » برنامه ریزی کرده و بر توده های کارگر کره ارض تحمیل نموده اند.
بحث ارتباط ارگانیک سرمایه با قهر را خلاصه کنیم. نظام سرمایه داری در بنمایه هستی خود قهرآمیز است. رابطه خرید و فروش نیروی کار در عین حال رابطه اعمال قهر اقتصادی سرمایه علیه کارگر است. فرایند تحمیل مناسبات بردگی مزدی بر فروشنده نیروی کار می باشد. قهر اقتصادی سرمایه با قهر سیاسی، مدنی، حقوقی، فکری، فرهنگی، اخلاقی و ایدئولوژیک انسجام می یابد، اما فقط با قهر میلیتاریستی، پلیسی و قتل عام سالار و توحش بار است که تکمیل می گردد. سرمایه داری بدون همه این اشکال قهر وجود ندارد و حال گفتگوی مهم این است که تکلیف طبقه کارگر با این شیوه تولید، این رابطه اجتماعی و ماشین قهر جنگی و پلیسی پاسدارش چه می شود؟ و ترجمان زمینی یاوه بافی محافل یا افرادی که زمین و زمان را با فتوای تحریم قهر توده های عاصی کارگر به هم می دوزند چه خواهد بود؟ پاسخ ساده تر از آنست که نیازمند هیچ تئوری پردازی و فرمول آفرینی باشد. قهر مادی را فقط با قهر مادی می توان پاسخ گفت و سرنگون ساخت اما شناخت ماهیت و مجاری اعمال این قهر مادی، بسیار اساسی و سرنوشت ساز است. اگر سرمایه در همه وجوه هستی خود قهرآمیز است طبقه کارگر نیز هیچ راهی ندارد، سوای اینکه در همه وجوه پیکار خود علیه این نظام قهرآمیز عمل کند. اگر سرمایه قهر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و مدنی و حقوقی را ابزار انسجام سلطه خود می سازد، پرولتاریا نیز باید در همه این قلمروها براهکار طبقاتی اعمال قهر خود را جستجو نماید. اگر سرمایه همه اشکال قهر را با قهر میلیتاریستی و سرکوب و حمام خون تکمیل می نماید، پرولتاریا نیز چاره ای ندارد، جز اینکه زرادخانه قهر بورژوازی را با قهر مسلح نظامی در هم کوبد.
قهر اقتصادی پرولتاریا علیه سرمایه با اعمال قدرت طبقاتی و ضد سرمایه داری وی برای افزایش هر چه ممکن کار لازم به زیان کار اضافی و اختلال مستمر، فزاینده و رو به عمق روند تولید اضافه ارزش ابراز می گردد. پروسه ای از پیکار که هیچ مرز و محدوده ای را به رسمیت نمی شناسد. از افزایش دستمزد و گسترش رفاه اجتماعی و رایگان سازی عرصه های مختلف زندگی آغاز می کند و تا انسداد کامل شریان تولید سود و ساقط نمودن سرمایه اجتماعی از شرائط بازتولید و ارزش افزائی پیش می رود. پرولتاریا در بند بند این فرایند به اعمال قدرت وسیع شورائی و طبقاتی خود تکیه می نماید و در مقابل قطب قدرت سرمایه داری، قطب قدرت شورائی و سوسیالیستی و ضد کار مزدی خویش را رشد می دهد، این قطب را آگاه تر و استوارتر و افق دارتر می سازد. با این کار مسیر مبارزه خویش را از رفرمیسم راست سندیکالیستی و کمونیسم بورژوائی حزب سالار متمایز می گرداند. این کارزاری است که در بطن جامعه حاضر جریان می یابد و شروع آن در گرو هیچ مجوز قانونی، پروتکل حقوقی یا توافقنامه مدنی نیست. بالعکس قهر طبقاتی است که وارد میدان می شود و بر هر آنچه حقوق و قانون و مدنیت سرمایه است مهر ابطال می کوبد. رفرمیسم راست و کمونیسم بورژوائی به همان اندازه که ضد جنبش لغو کار مزدی پرولتاریا هستند، ضد اعمال قهر اقتصادی این طبقه علیه سرمایه نیز می باشند. آلترناتیو آن ها در مقابل این رویکرد و راهکارش مبارزه قانونی با سرمایه داران و دولت سرمایه داری در چهارچوب پذیرش بردگی مزدی و افق تغییر شکل برنامه ریزی این نظام است. کمونیسم خلقی نفس قهر را تقبیح نمی کند، در بسیاری موارد حتی همه دار و ندارش را به پای تقدس آن می ریزد اما قهرش نه فقط هیچ تجانسی با قهر ضد کار مزدی پرولتاریا ندارد که نقطه متضاد آن است و در مارپیچ اصلاح میلیتانت وضعیت موجود و تاختن به سوی نوعی سرمایه داری دولتی چرخ می خورد. اگر رابطه خرید و فروش نیروی کار اساساً قهرآمیز است جنبش سوسیالیستی لغو کار مزدی طبقه کارگر نیز در بنمایه خود با قهر آمیخته است اما تفاوت میان این قهر با قهر کمونیسم خلقی یا هر شکل دیگر رفرمیسم میلیتانت از جنس تفاوت میان کمونیسم پرولتاریا با رفرمیسم بورژوازی است. قهر اقتصادی توده های کارگر در قهر سیاسی ضد سرمایه داری آن ها پروسه گسترش خود را پی می گیرد. زمانی که کارگران به جای تمکین به نظم و قانونیت و مدنیت سرمایه داری به دستاوردهای حاصل مبارزه طبقاتی دل می بندند عملاً قهر سیاسی بورژوازی را با قهر طبقاتی خود پاسخ می دهند. طبقه سرمایه دار راه استمرار حاکمیت خود و بقای بردگی مزدی را در قهر متمرکز دولتی و فراساختارهای اجتماعی موجود می بیند و پرولتاریا اگر بخواهد میداندار کارزار ضد سرمایه داری باشد، چاره ای ندارد جز آنکه قدرت سازمان یافته شورائی سوسیالیستی خود را سلاح تعرض علیه همین ساز و کارهای قدرت سرمایه سازد و دائره دخالت و اثرگذاری این ساز و کارها و نهادها را تا سرحد امکان در هم پیچد و به انزواء راند. و بالاخره پرولتاریا در تداوم این جنگ طبقاتی مجبور است که اشکال قهر اقتصادی و سیاسی خود علیه بردگی مزدی را با قهر نظامی و انقلابی و مسلح برای نابودی فرجامین سرمایه داری تکمیل نماید. توسل به قهر مسلح برای سرنگونی قدرت سیاسی بورژوازی امر مفروض و گریزناپذیر جنبش کارگری است اما این جنبش کاربرد این شکل قهر را لزوماً به روزهای قیام و انقلاب موکول نمی کند. جنبش سازمانیافته، شورائی، آگاه و ضد کار مزدی پرولتاریا در پروسه کارزار خود، هر گاه و در دل هر شرائطی که لازم، مساعد، مقدور و ممکن بیند می تواند و باید توان پیکارش را با تاکتیک قهر مسلح تکمیل و پشتیبانی نماید.
مشاهده می کنیم که نه سرمایه در پروسه وجود، بازتولید و استیلای خود از قهر فاصله می گیرد و نه طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی خود و مادام که در میدان این مبارزه است مجاز به فاصله گیری از قهر است. یک معضل مهم توده های کارگر در این گذر آن است که همواره در معرض انفصال از فرایند قهر ضد کار مزدی و سقوط به گندزار سازش و مسالمت جوئی یا غلطیدن به ورطه قهر رفرمیستی هستند. درست به همان سیاق که در معرض خروج از میدان واقعی کارزار ضد سرمایه داری و غلطیدن به ورطه رفرمیسم راست یا چپ می باشند. این حرف که گویا طبقه کارگر فقط برای خرد کردن قدرت سیاسی بورژوازی نیازمند قهر است تحریف آشکار مفهوم کمونیستی و مارکسی قهر طبقاتی است. تحریفی که از سوی رویکردهای مختلف رفرمیستی صورت می گیرد و دورسازی جنبش کارگری از محور پیکار ضد کار مزدی را دنبال می کند. در این روایت اولاً قهر از درونمایه واقعی طبقاتی خود تهی می گردد و در مجرد میلیتاریسم خلاصه می شود، ثانیاً و در همین راستا قهر رفرمیستی بورژوائی جای قهر رادیکال ضد کار مزدی پرولتاریا را اشغال می کند. رژیم ستیزی و سرنگونی طلبی فراطبقاتی از همین باژگونه پردازی تغذیه می نماید و جنبش کارگری را به کجراه می کشد. قهر انقلابی و مسلحانه برای سرنگونی دولت سرمایه داری جزء لایتجزای پیکار طبقاتی و سوسیالیستی کارگران است اما پرولتاریا این قهر مسلح را در انسجام با قهر اقتصادی و سیاسی ضد سرمایه داری خود و همه اینها را به مثابه اجزاء ارگانیک جنبش سراسری شورائی لغو کار مزدی نظر می اندازد و به کار می گیرد.
در انتهای این بحث مختصر، چند سطری را به توضیح زمینه های قهرپرستی دیروز و قهرگریزی امروز برخی محافل اپوزیسون اختصاص دهیم. بورژوازی اگر چه در مقابل پرولتاریا طبقه ای واحد، متحد، منسجم و یکپارچه است اما به حکم هستی اجتماعی خود متشتت و فاقد همگونی سیاسی یا وحدت پابرجا در راهبردها، راهکارها و چاره پردازیهاست. لایه های مختلف این طبقه چه در فاصله مرزهای کشوری و چه در سطح جهانی بر سر توزیع اضافه ارزش حاصل از استثمار طبقه کارگر با همدیگر رقابت و جدال دارند. کشمکش بر سر سهم در قدرت سیاسی سرمایه، حصه مالکیت سرمایه اجتماعی و بین المللی، چگونگی تقسیم شرائط تولیدی و ارزش افزائی سرمایه ها یا تقسیم قلمروها میان خود، همه و همه، اجزاء جدائی ناپذیر موجودیت این طبقه است. بورژوازی زیر فشار این تصادمات پایه ای اقتصادی، به لحاظ سیاسی و پیش کشیدن راه حل های سیاسی و راهبردهای اجتماعی نمی تواند متشتت نباشد. ابعاد این تشتت و تعارض و تخاصم در حدی است که تاریخ سرمایه داری، تاریخ جنگ اساسی میان پرولتاریا و بورژوازی در عین حال شاهد وسیع ترین جنگ و ستیزها میان بورژوازی کشورها یا لایه های مختلف طبقه سرمایه دار هر جامعه سرمایه داری نیز هست. اپوزیسون های مورد اشاره ما محافل یا نیروهائی از طبقه سرمایه دارند که در گذشته دور خود بر سر همه یا مواردی از آنچه گفتیم با جناح مسلط طبقه خویش و انحصار قدرت سیاسی توسط این جناح یا جناح ها، دچار جنگ و ستیز بوده اند. ماجرای قهرگرائی و تقدیس اینان از قهر به سالهای شروع قرن بیستم تا چند دهه بعدتر، باز می گردد. دوره ای از تاریخ نظام بردگی مزدی که با آغاز و گسترش شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری، تقسیم جهان میان قطبهای مختلف روز سرمایه جهانی و تهاجم جنگ افروزانه هر قطب برای احراز حوزه های پرسودتر صدور سرمایه در یک سوی و شکست انقلاب اکتبر و استقرار سرمایه داری دولتی اردوگاهی در سوی دیگر مشخص می گردد. در این دوره بخشی از بورژوازی جوامع حوزه صدور سرمایه و آماج تقسیم قطب های امپریالیستی با رؤیاهای « صنعت مستقل ملی»!!، « بازار مستقل داخلی»!! و « رشد آزاد سرمایه داری»!! پرچم امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی بر دوش می کشیدند. به اردوگاه شوروی می آویختند. لایه ها و گرایشاتی از آن به « کمونیسم» روی داشتند!! و بازار کمونیسم خلقی را رونق می بخشیدند. احزاب اردوگاهی را پدید می آوردند، بعدها بعضاً منتقد اردوگاه شدند و در همان چهارچوب کمونیسم خلقی به امپریالیسم ستیزی خویش ادامه دادند. این گرایشات و جریانات از این طریق و با توسل به این راهبردها بر موج قهر و نارضائی توده های کارگر و دهقان سوار شدند و جنبش کارگری کشورها را مرکب راهوار کارزارهای خود ساختند. آن ها در همین راستا و در پاسخ به نیازهای روز خیزش های ناسیونالیستی و «ضدامپریالیستی» خود!! از ناخن پای تا موی سر مدافع، مبلغ و مروج مبارزه مسلحانه قهرآمیز بودند. قهر آنان قهر بخشی از بورژوازی در مصاف با بخش مسلط طبقه خود بود اما همه چیز از جنبش، مبارزه، کمونیسم خلقی و افق کاپیتالیستی پیش روی گرفته تا راهکار قهر خود را به حساب پرولتاریا می نوشتند.
آن دوره مدت هاست به پایان رسیده است. روند انکشاف و تسلط سرمایه داری در کشورها دهه های متمادی است که نقطه انتهای خود را پشت سر نهاده است. لایه های بورژوازی مورد بحث در شرائط آن روز نیستند. در جاهائی به اریکه قدرت عروج کرده اند یا در ساختار سیاسی قدرت شریک شده اند. در غیر این صورت اپوزیسون هائی هستند که در لباس چپ یا راست به شیوه های مختلف برای کسب قدرت یا بردن سهمی در حاکمیت سرمایه تلاش می کنند. محافلی از این اپوزیسون به سیاق گذشته، خود را طرفدار جدی اعمال قهر می دانند اما صدر و ذیل قهرشان راهکاری برای در هم شکستن ماشین دولتی موجود، رژیم ستیزی فراطبقاتی و جایگزینی شکلی از حاکمیت سرمایه داری با شکل دیگر است. طیف وسیع تری از اپوزیسون مذکور هیچ دلیلی برای ادامه شیوه های سابق جدال و کوبیدن بر طبل قهر نمی بیند. برای تسویه حساب های درون طبقاتی خود با شرکا و رقبا به راههای مسالمت آمیز و کم زیان می اندیشد، از قهر بیزاری می جوید و برائت از انقلاب و قهر و سرنگونی طلبی را پیش شرط مشارکت در بازی قدرت می بینند. جار و جنجال تحریم قهر تقبیح انقلاب و تقدیس مسالمت جوئی آوای شوم این جماعت است. محافلی از بورژوازی که زمانی رؤیاهای ناسیونالیستی، اتوپی های پوسیده خلقی و نسخه های انکشاف کاپیتالیستی را به حساب پرولتاریا می نوشتند و از توده های کارگر می خواستند تا با چشم پوشی از مبارزه ضد سرمایه داری و دوری از اعمال قهر ضد کار مزدی، پیاده نظام دموکراسی طلبی بورژوائی و امپریالیسم ستیزی خلقی شوند و امروز با تغییر آن شرائط باز هم از کارگران می خواهند تا مبارزه ضد سرمایه داری را کنار گذارند و از اعمال قهر رادیکال و انقلابی برای محو بردگی مزدی ابراز برائت کنند. پاسخ کارگران آگاه به این هیاهوها بسیار روشن است. مبارزه طبقاتی پرولتاریا علیه سرمایه داری در همه سطوح و وجوه خود مبارزه ای قهرآمیز است. قهر اقتصادی، سیاسی و نظامی حلقه های پیوسته این پیکارند. درست همانگونه که سرمایه و نظام سرمایه داری در همه وجوه موجودیتش اعمال قهر علیه هستی طبقه کارگر است.
ناصر پایدار
ژانویه ۲۰۱۳