خود آگاهی طبقاتی کارگران لزوما آگاهی تئوریک آن ها نیست بلکه عمل اجتماعی سیاسی خود انگیخته جنبش کارگری است. اگر انترناسیونالیسم دوم (۱۸۸۹-۱۹۱۴) آگاهی طبقاتی کارگران را در وجود سوسیال دموکراسی و احزاب سوسیالیستی معرفی کرد و به این ترتیب عمل مبارزاتی خود انگیخته کارگران را کور و بدون هدف خواند، در مسیر تاریخی خود در خدمت بورژوازی قرار گرفت و طبقه کارگر را از یورش علیه سرمایه و مبارزه برای لغو کارمزدی منصرف نمود. به کارگران آموخت که رهائی خود را به احزاب سوسیال رفرمیستی به سپارند. این احزاب نیز دروظیفه خود که حفظ و حراست روابط تولیدی سرمایه داری با تغییراتی در شکل مالکیت ابزار تولید بود موفق گردیدند. با وجود این که احزاب رفرمیستی و بخصوص سوسیال رفرمیسم در اهداف خود در به انحراف کشاندن جنبش کارگری موفق بوده اند و نقش بزرگی در حفظ و حراست روابط تولید سرمایه داری بعد از کمون پاریس داشته اند اما افشاء کردن آن ها لزوما از راه نقد بنیان های ایدئولوژیک و فلسفی آن ها پیش نمی رود. این نکته بخصوص از این جهت اهمیت پیدا می کند که بخشی از چپ ها در انتقاد به جریان مسلط سوسیال رفرمیستی چنین وانمود می کنند که گویا اینان در مقطعی از تاریخ دچار سوء تفاهم رابطه میان آگاهی طبقاتی با خودانگیختگی جنبش کارگری شده و به رفرمیسم در غلتیده اند لذا تلاش این دسته کوششی است در اصلاح آنان از مجاری بحث های تئوریک و فلسفی. با سیر تکامل جنبش طبقه کارگر اروپا در نیمه نخست قرن نوزدهم این جنبش توانست مبارزات طبقاتی خودانگیخته علیه سرمایه را هر چه بیشتر شکوفا کند و تا شکل گیری انترناسیونال اول پیش رود، بورژوازی در اروپا زمین را زیر پای خود لرزان دید و با وقوع کمون پاریس پیش رفت پرولتاریا را تا مرز تدارک لغو کار مزدی شاهد شد. این امر زنگ خطر بزرگی را برای سرمایه داری و قلب آن اروپا بصدا در آورد. بیشک مبارزه طبقاتی کارگران علیه نظام بردگی مزدی همواره همان قدر واقعی بوده است که تلاش رفرمیست ها، سندیکالیست ها و تمامی نیروهای طبقه سرمایه دار در به انحراف کشاندن آن، متقاعد کردن کارگران به تمکین به آن و تعطیل مبارزه طبقاتی، واقعی است. تاریخ سرمایه داری تاریخ مبارزه بی وقفه و بدون هیچ انقطاع کارزار کارگران علیه استثمار و همه بی حقوقی های نظام بردگی مزدی است اما این تاریخ فقط از جانب کارگران رقم نمی خورد بلکه طبقه حاکم نیز مهر سنگین و گاها سرنوشت ساز خود را بر آن زده است. تاریخ این جنبش بعد از کمون پاریس با ظهور و فرمان روائی سوسیال رفرمیسم دگرگون شد. بورژوازی نیز راه نجات خود از هجوم طبقه کارگر به سرمایه داری را در این دید که دست به دامن اقشار و جریانات رفرمیستی درون جنبش کارگری شود و با بدل و بدیل سازی وانمود کند که در چارچوب همین نظام منویات و خواست های کارگری در صورت تضمین و تمکین به حفظ نظام کارمزدی، قابل تحقق است. طبقه بورژوازی اروپا ناگزیر شد که میان خطر توفان جنبش کارگری و سقوط رژیم های سرمایه و چشم پوشی از بخشی از اقلام سود های نجومی و دادن برخی امتیازات به احزاب سوسیال دموکرات دومی را انتخاب کند. از این به بعد است که با ظهور و تقویت انواع سوسیال رفرمیسم در چارچوب جامعه مدنی بورژوایی و با تکیه بر سیستم پارلمانی نظام بردگی مزدی سوپاپ اطمینان و تضمین بقاء برای حفظ روابط تولیدی سرمایه داری شکلی منسجم و سیستماتیک می گیرد. شکل گیری انترناسیونال دوم و برنامه ریزی های درشت و ریز آن برای سوسیال دموکراسی و سوسیالیست ها در سراسر جهان سرمایه آغاز دوره ای را اعلام می کند که کماکان ادامه دارد. پیداست که رشد و نمو سوسیال رفرمیسم از نیاز روابط تولیدی سرمایه داری در جهت ایجاد سوپاپ اطمینان در مقابل تحولات اجتماعی و مبارزه طبقه کارگر علیه این نظام، ناشی می شود. لذا ردیف کردن توجیهاتی نظیر این که سوء تفاهم رهبران سوسیال دموکراسی در رابطه بین تئوری و پراتیک پرولتاریا، آگاهی طبقاتی و جنبش خودانگیخته طبقه کارگر علت بروز سوسیال رفرمیسم بوده، آب به آسیاب کهنه ی جدا دیدن تئوری و عمل، اندیشه ها و اندیشه ورزان بعنوان سلسله جنبانان تاریخ است. حال آن که اساس متشکل شدن ضد سرمایه داری کارگران در طول تاریخ چند صد ساله مبارزه طبقاتی اشان به عنوان یک ضرورت پا برجا و ادامه دار از هستی اجتماعی شان نشئات می گیرد درست بهمان گونه که اساس هستی اجتماعی بورژوازی حفظ و صیانت روابط کارمزدی است. سوسیال رفرمیسم همواره در کنار و حتی در قلب جنبش کارگری وجودداشته است. تلاش های پرودون، اوئن و دیگران بر اعمال و حرکات پرولتاریای اروپا همزمان با پروسه شکل گیری انترناسیونال کارگری، نماد قدرت آگاه طبقه کارگر جهان آن روز بر همگان روشن است. صحبت بر سر تلاش آگاهانه، سیستماتیک و برنامه ریزی شده بورژوازی در بوجود آوردن نهاد ها، انیستیتو ها، احزاب بورژوارفرمیستی در زمین گیر کردن جنبش پیشرفته طبقه کارگر اروپا و امریکا در عمل اجتماعی آن است که به ثمر نیز نشست و حاصل آن را بورژوازی هنوز برداشت می کند. موقعیت فاجعه بار کنونی جنبش طبقه کارگر مستقیما نتیجه کارکرد اپوزیسیون نمایی سوسیال رفرمیسم است. آگاهی طبقه کارگر هستی آگاه اوست. این هستی همان شرایط مادی و اقتصادی موجود کار و زندگی، شیوه تولید سرمایه داری، نظم تولیدی، سیاسی و حقوقی سرمایه داری است. این هستی جدا شدن کارگر از هر آن چه تولید می کند، این که تولیدات او فقط و فقط به سرمایه تبدیل می گردد. هستی طبقه کارگر جنبش خودانگیخته او علیه نظام مزدی است. آگاهی طبقه کارگر و بلوغ فکری اش جز از طریق مبارزه جاری او و مسیر مبارزه شالوده مطالبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی او نمی گذرد. این آگاهی حاصل غور و تعمقات فکری اندیشمندان، پلاتفرم های سیاسی احزاب و دستجات بورژوایی و احکام عقیدیتی این یا آن رهبر نیست، بلکه عمل خود انگیخته کارگران برای نابودی سرمایه داری در پویه سازمانیابی شورایی آحاد کارگران علیه بردگی مزدی است. مارکس نیز ضرورت تغییر بنیانی تاریخ بشر را نه در نقد فضای فلسفی دوران خود و از فعالیت تئوریک خود آغاز کرد، بلکه همانطور که در تز یازدهم در مورد فویر باخ می گوید «فیلسوفان تنها جهان را به شیوه های گوناگون تعبیر کرده اند ولی مقصود تغییر دادن آن است» و پایه و اساس این تغییر و لزوم آن را در هستی اجتماعی طبقه کارگر یافت و نشان داد. وی در مانیفست کمونیست نیز می نویسد «نتایج نظری کمونیست ها به هیچ روی متکی بر ایده ها و اصولی نیست که این یا آن به اصطلاح مصلح جهانی اختراع و کشف کرده باشد. این نتایج صرفا بیان کلی مناسباتی واقعی است که از مبارزات موجود طبقاتی و جنبش تاریخی که در برابر دیدگان ما جریان دارد سر بر می آورد». بنابربراین نابودی سرمایه داری و پایان دادن به نظام کارمزدی نیازمند وجود جنبش کارگری است که در مسیر تکامل خود به بر پایی سازمان های شورایی کارگری، تجهیز سراسری توده های طبقه کارگر علیه سرمایه، تسخیر مراکز کار و تولید، محلات، مدارس و دانشگاه ها شود و همین جنبش در طول مبارزات روزمره خود به توده های کارگر می آموزد که چگونه جامعه بی طبقه آینده، برنامه ریزی تولید و اداره و رتق و فتق امور اجتماعی همه حوزه های زندگی انسان ها را حول بدیل کمونیستی اقتصاد، سیاست و مدنیت، برنامه ریزی کند. خود انگیختگی مبارزه کارگران علیه سرمایه ناشی از هستی اجتماعی آن ها است، نفس خلع ید شدگی، این که هر آن چه تولید می کند به سرمایه تبدیل می گردد، بدون این که کوچکترین نقشی در سرنوشت کار و تولید خود داشته باشد و غیره بشکل گریز ناپذیری مبارزه کارگران را علیه سرمایه شکل می دهد. این ها همه به متحد شدن و متشکل گردیدن آن ها می انجامد. آن ها اعتصاب می کنند، چرخ تولید سود را از کار می اندازند، مبارزات خودرا به خیابان می کشانند، راه های مواصلاتی و انتقال سرمایه و کالا را می بندند، حاکمیت سیاسی سرمایه را به وحشت می اندازند و در خیابان ها به نبرد با نیروهای مسلح رژیم سرمایه روی می آورند اما هیچ یک از این ها و حتی مجموعه آن ها بر روی هم نیز نمی تواند نیروی واقعی پیکار طبقه کارگر علیه سرمایه باشد. نیروی واقعی طبقه کارگر در شکل گیری شوراهای سرمایه ستیز و برای لغو کار مزدی این طبقه نهفته است. این جاست که آگاهی طبقاتی آن ها موجودیت مادی می یابد. آگاهی کارگر هستی آگاه طبقه کارگر در تقابل با سرمایه داری و آگاهی طبقه حاکم است. بورژوازی در این جدال طبقاتی تنها نیست، تمامی اردوگاه سوسیال رفرمیسم تحت نام های گوناگون احزاب کمونیست، سوسیالیست و غیره بر طبل عدم شایستگی، عدم قابلیت سازمان یابی ضد کارمزدی کارگران می کوبند، که کارگران در جدال روزانه علیه سرمایه فقط حول خواست های معیشتی خود قادرند تشکیلاتی سندیکائی بر پا کنند و امر چانه زنی با دولت سرمایه و بخش حاکم طبقه سرمایه دار، تسخیر احتمالی قدرت دولتی و برنامه ریزی سوسیالیسم!! را باید به احزاب مدعی رهبری واگذار کنند. این نسخه که در سراسر اروپا و بخش های بزرگی از دنیای سرمایه داری طی سالیان دراز مسلط بوده موجب فلج شدن، پراکندگی اسفبار و دنباله روی برده وار توده های کارگر گردیده است. اما بر خلاف تمامی تلاش های سوسیال رفرمیست ها، سندیکالیست ها و دیگر نیروهایی که در جهت اضمحلال رویکرد ضد کار مزدی جنبش کارگری تلاش می کنند و علیرغم همه موفقیت اینان، سازمان یابی خود انگیخته کارگران، مجهز شدن به آگاهی کارگری و سرانجام محو و نابودی سرمایه داری و رابطه کارمزدی نه تنها یک تصور و آرزو نیست بلکه کاملا بر طبق ظرفیت عینی و هستی اجتماعی این طبقه قرار دارد. کارگران مجبورند برای مایحتاج روزانه با سرمایه نبرد کنند، علیه فشار روبه افزایش کار، علیه تخریبات زیست محیطی، علیه بیکاری، کپر نشینی، گور خوابی و تمامی مصیبت هایی که سرمایه بربشر کارگر هوار می کند بجنگند. در این سنگرهای پیکار است که آن ها به نیروی طبقاتی خود پی می برند، مجبورند خودرا توده ای و شورایی سازماندهی کنند و سرانجام چون سلاحی سهمگین سینه سرمایه داری را نشانه روند. آگاهی طبقه کارگر از فرایند همین جنبش همیشه جاری، هر روزه و همه جانبه او حاصل می گردد و سلاحی موثر، لازم و برنده در نبرد طبقاتی علیه نظام مزدی و سرنگونی و نابودی سرمایه داری خواهد شد.
کارگران می توانند محل کار خودرا تسخیر کنند، کنترل تولید و برنامه ریزی آن را در دست خود گیرند اما در همه این حالات بدون مسلح بودن به شوراهای سرمایه ستیز با هدف لغو کار مزدی نه فقط هنوز در چارچوب روابط تولیدی سرمایه داری عمل می کنند، نه فقط مجبور به فروش نیروی کار خود هستند بلکه حتی هیچ تضمینی برای باز گشت به شرایط ماقبل و از دست دادن تمامی امتیازات بدست آمده را، نخواهند داشت. این که کارگران دراین مبارزه و نبرد علیه سرمایه تا کجا پیش روند، چه امتیازاتی کسب کنند و یا حتی شکست بخورند تماما به میزان سازماندهی، شعور طبقاتی و ظرفیت تهاجمی آن ها بستگی دارد. هرچه آگاه تر، سازمان یافته تر و متحدتر باشند می توانند سرمایه داران و دولت آن ها را بیشتر به عقب رانند و امتیازات بیشتری کسب کنند. این مسیری است که بایست پیمود و همین مسیر را کارگران موفق اروپا در حدود صد و پنجاه سال پیش طی کردند و موفق شدند قدرت مندترین سازمان جهانی کارگری (انترناسیونال اول) را بنیان گذارند. همین روند رشد آگاهی طبقاتی آن ها را به بدیل سرمایه داری نزدیک کرد تا جائی که نخستین شورای کارگری جهان (کمون پاریس) را در نبردی حماسی علیه سرمایه داری وقت فرانسه و متحدان آلمانی آن بر پا کنند. در نبردی که طی سالیان دراز کارگران فرانسه و دیگر کارگران اروپا علیه سرمایه داری، با پیگیری و خستگی ناپذیری ادامه دادند با بدیل طبقاتی خویش در مقابل سرمایه داری آشناتر و سازمان یافته تر گردیدند. این راز موفقیت کارگران پاریس بود. هر چند طول عمرکمون پاریس کوتاه بود اما کارگران اروپا دریافتند که این امر ممکن است. جنبش تسخیر مراکز کار، تشکیل شورا در مراکز کار، تولید و شهر ها نظیر شورای پتروگراد در اکتبر ۱۹۰۵ (به مدت ۵۰ روز)، شورای پتروگراد در فوریه ۱۹۱۷، کمیته دائمی اعتصاب در گلاسکو انگلیس در ابتدای سال ۱۹۱۵، شورای کارگری برلین، هامبورگ و برمن در ۱۹۱۸، شوراهای تورین ایتالیا در سال ۱۹۱۹ همگی بدنبال اعتصابات بزرگ کارگری و اعتراضات توده ها علیه جنگ، فقر، بد بختی و آوارگی علیه سرمایه داران و دولت های آن ها شکل گرفت. تقریبا در تمامی این موارد جنبش خودانگیخته کارگران خارج از نفوذ و رهبری احزاب مدعی، سلسله جنبان یورش کارگران علیه سرمایه بود. در واقع احزاب مدعی رهبری کارگران تقریبا در تمامی موارد غافلگیر شدند. اما این بدین معنی نبود که شوراهای شکل گرفته خطری واقعی علیه نظام مزدی ایجاد کردند زیرا طی ده ها سال و بعد از بنیان گذاری انترناسیونال دوم، شکل گیری و قدرت گیری احزاب سوسیال دموکرات اروپا، دائما در گوش کارگران اروپا پمپاژ شده بود که پایه های سوسیالیسم با رشد، پیشرفت و تمرکز سرمایه در جامعه سرمایه داری بوجود می آید. سرمایه هر قدر متمرکز تر گردد، اجتماعی تر، برنامه ریزی شده تر و قابل کنترل می گردد و همین عین سوسیالیسم است فقط کافی است بنیان اندام وار آن بوسیله حزب سوسیال دموکرات رهبری و هدایت گردد!! راه رسیدن به این هدف نیز هموار شده و آماده بود یا از طریق پارلمانتاریسم بورژوایی که حزب سوسیال دمکرات آلمان بر گزید و یا روش حزب برادر در روسیه. این دو حزب که نیروی بزرگ اجتماعی نیز بودند اختلاف اساسی دیگری جز این که یکی همه اجزاء و سیستم سرمایه داری آلمان را پذیرفته بود و دیگری بدلیل عدم حضور علنی در جامعه و ضعف سیستم پارلمانی روسیه راه سرنگونی تزار و حتی دولت کرنسکی را برگزید. اما هر دو سوسیالیسم دولتی را معراج اصلی کارگران می دانستند. حزب برادر در روسیه از طریق همین سوسیالیسم بدلی برنامه ریزی رشد سرمایه داری روسیه را نیز دنبال می کرد. چنان که مشاهده می شود وجود طبقه کارگر، آگاهی و شعور طبقاتی او، آمادگی او در سازمان های خودانگیخته خود هیچ محلی از اعراب نداشت. همه کارهای دیگر می بایست به عهده حزب مدعی رهبری واگذار گردد و کارگران فقط قادرند به مسائل روزمره نظیر دستمزد، شرایط کار، شدت کار و مسائلی که در محدوده نظام کار مزدی می گنجد بپردازند و مسائلی نظیر جامعه آینده، نوع سوسیالیسم و امثال آن را به نخبگان و اندیشمندانی که قابلیت فکر کردن در مدارج بالا، روشنفکرانی که به طبقات بالا تعلق دارند و محاط و محیط بر جامعه فکر می کنند، بسپارند!! این دو حزب در عمل نیز نشان دادند که چیزی مقدس تر از نظام بردگی مزدی وجود ندارد و همه تلاش های کارگران حتی بعد از تسخیر قدرت توسط حزب می بایست در محدوده همین نظام صورت گیرد. به همین دلیل و فقط به دلیل تسلط بی چون و چرای احزاب سوسیال دموکرات بر جنبش کارگری اروپا شوراهای نام برده در فوق در بهترین حالت نهاد های خودجوش دموکراتیک کارگری و کنترل کارگری تولید سرمایه دارانه باقی ماندند. نهادی که به سرمایه داران و دولت آن ها کمک می کرد تا نظام کار مزدی را در مواقع بحران و خطر سرنگونی نظام سرمایه داری، حفظ و حراست کنند. شوراهای کنترل تولید به کارگران چنین القاء می کرد که گویا آنان در تولید و برنامه ریزی سرمایه شرکت دارند. این تعبیر را احزاب و نیروهای سوسیال رفرمیستی از جنبش تسخیر مراکز کار به میان کارگران می بردند و آن را مترادف و عین سوسیالیسم قلمداد می کردند. حال آن که جنبش خود انگیخته و سرمایه ستیز کارگران که از بنمایه اقتصادی و اجتماعی آن ها سرچشمه و مایه می گیرد در روند تکاملی خود هیچ مرزی به جز لغو کار مزدی در مراکز کار نمی شناسد. جنبش تسخیر مراکز کار بعنوان راه حل کارگری آغاز مبارزه ای است که از چارچوب خواست های روز مره آن ها فراتر می رود و تمامی روابط تولید را هدف می گیرد، هنگامی که کارگران به این عمل دست می زنند به مقابله با سرمایه داران و دولت آن ها بعنوان یک نظام تولید و اجتماعی می روند و این علیه تمامیت نظام بردگی مزدی است و نه اقدامی از سر استیصال و زبونی برای چانه زدن با سرمایه داران. بهمین دلیل می توان تصور کرد که در موارد فوق و مشابه آن اگر جنبش کارگری بدور از نفوذ و تاثیرات مخرب سوسیال رفرمیسم احزاب انترناسیونال دوم در شهر های نام برده به هجوم خود علیه روابط کار مزدی ادامه می دادند و گام به گام در پروسه تقابل با طبقه سرمایه دار و دولت آن سطح آگاهی طبقاتی خودرا بالا می برد، این که آن ها طبقه ای هستند که قادرند علیه نظم موجود، علیه شرایط و سرنوشتی که سرمایه برای آن ها رقم زده، علیه نظم تولیدی و سیاسی سرمایه، دولت سرمایه داری، قوانین و مدنیت آن مبارزه کنند. در طول و عرض این نبرد طبقاتی به نیروی سازماندهی خود تکیه کنند، اگر طبقات کارگری این شهرها که تا تسخیر مراکز کار پیش رفته بودند نیروهای خودرا در شوراهای کار و تولید، شهرها متشکل می کردند بدون شک توازن قوای طبقاتی آن ها علیه نظام بردگی مزدی بطور بنیادی دچار آن چنان تحولی می شد که شکل گیری چیزی نظیر کمون پاریس در پتروگراد، برلین، گلاسکو، تورین و سایر شهرهای اروپا که در تب و تاب نبرد طبقاتی کارگران بودند، دور از انتظار نبود. در صورتی که جنبش طبقه کارگر اروپا در اوایل سده بیست بدین شکل و بدور از نفوذ مخرب و مسموم احزاب سوسیال دموکرات به روند مبارزه طبقاتی خود علیه سرمایه داری ادامه می داد جنبش لغو کار مزدی دست بالا می یافت و در این روند با تکیه بر آگاهی و دانش پرولتری رشد یافته به سوی نابودی سرمایه داری و بنای کمونیسم پیش می تاخت. اما چنین نشد و تنها چیزی که نصیب طبقه کارگر اروپا گردید، شکست، عدم اعتماد به نیروی تغییر دهنده و انقلابی خود، سرافکندگی و سرخوردن از تلاش های خود. از طرف دیگر تنها نیروی پیروز احزاب سوسیال دموکرات و سوسیالیست نمایانی بودند که در این شکست نقش اصلی را بازی کردند. حزب سوسیال دموکرات روسیه تحت نام کمونیست قدرت را در روسیه بدست گرفت و چنان که همه می دانیم شوراهای کارگری که هیچگاه شوراهای علیه کارمزدی پرولتاریا نشدند، را به وسیله ای بی قدرت در دست حزب تبدیل نمود و سرمایه داری دولتی تحت نام دورغین سوسیالیستی بنا کرد. در آلمان سوسیال دموکرات هایی که خودرا انقلابی می خواندند (اسپارتاکیست ها) و هیچگاه از بدنه حزب سوسیال دموکرات کائوتسکی جدا نشدند با بیش از دو میلیون عضو کارگری همواره یکی از نیروهای اجتماعی بودند که سرمایه داری آلمان به نفوذ آن بر کارگران نیاز داشت. همانطور که گفته شد شوراهای کارگری در آلمان نیز فراتر از یک ارگان کارگری دموکراتیک جهت کنترل تولید سرمایه دارانه، نرفتند. به سخنان آنتون پانه کوک یکی از منتقدین سرمایه داری دولتی روسیه در مورد شوراهای کارگری آلمان (بطور مشخص شورای برمن)، توجه کنید: «مسله ی انقلاب اجتماعی می تواند به سادگی چنین تعریف شود: استقرار قدرت کارگری که فراتر از دولت باشد. محتوای این انقلاب از میان برداشتن و کنار گذاردن قدرت دولتی، با نیروی فیزیکی پرولتاریا است. سازماندهی عبارت است از گردآوری افراد مختلف به شکل یک ابزار قدرتمند در کارخانه های بزرگ سازمان یافته، یعنی آن جا که عمل فردی تابع جمع است، روابطی که در میان پرولتاریای مدرن به وجود می آید، زمینه اولیه چنین سازمانی هستند. سازماندهی پرولتاریا که ما آن رابه عنوان قوی ترین نیروی فیزیکی توصیف می کنیم، قابل مقایسه با اشکال موجود سازمان های حزب یا اتحادیه نیستند، زیرا این سازمان ها (احزاب) خودشان را در روابط بورژوازی موجود قرار داده اند» (اقدام جمعی و انقلاب). برای پانه کوک و دیگر سوسیال دموکرات های چپ تصاحب قدرت از جانب همین شوراهای شکل گرفته در طول انقلاب مطرح بود و این که شوراها سازمان قدرتمند طبقه کارگرند اما این که کارگران با این قدرت جز سرنگونی دولت کنونی و جایگزینی شوراها چه خواهند کرد، هیچ مطرح نیست. اما یک چیز مشخص است و آن اینکه این شوراها بر پایه دموکراسی پیشرفته ای بنا شده اند که مسئولین عملی آن هر وقت کارگران لازم به بینند عزل خواهند شد و این که این شوراها مالکان جدید سرمایه اجتماعی خواهند بود. روزالوکزامبورگ و پانه کوک که مورد خشم و غضب حزب کائوتسکی بودند و از طرف لنین نیز به چپ روی محکوم شده بودند چیزی جزتغییر مالکیت سرمایه بوسیله شوراهای کارگری نمی خواستند و این استراتژی اصلی هر دو حزب سوسیال دموکرات آلمان و بلشویک روسیه بود. تنها تفاوت این دو حزب در نوع تسخیر قدرت سرمایه بود، یکی این را از طریق وسایل موجود جامعه مدنی بورژوایی یعنی پارلمان بورژازی می خواست و دیگری از طریق انقلاب و به میدان آوردن توده ها برای مصاف با دولت حاکم. مالکیت ابزار تولید در طول تاریخ شکل های متفاوتی داشته و هیچ گاه تعیین کننده روابط تولید مسلط نمی باشد. هم اکنون مالکیت سرمایه های اجتماعی یک کشور و تمامی جهان روزانه در بورس ها جابجا می گردد، از دست افراد به کئوپراتیوها منتقل می گردد، به سازمان های مالی بزرگ می رسد و در حالت هایی در دست دولت های سرمایه متمرکز می شود اما ماهیت روابط تولید در همه این حالات روابط کارمزدی است. علاوه بر این سرمایه فقط مشتی ابزار، سرمایه ثابت، مواد خام و یا دیگر شکل ها نیست، سرمایه یک رابطه اجتماعی است و در این رابطه مالک سرمایه ها آن می کند که نیاز سرمایه یعنی تولید ارزش اضافی حاصل کار کارگران، تبدیل به سود و در نهایت و غایت انباشت سرمایه است. حال ببینیم هدف پانه کوک از سازمان شورایی کارگری چیست وی در «نکاتی در مورد مسأله سازمان، ترجمه وحید تقوی» چنین می نویسد: «سازمان در مبارزه طبقه کارگر برای رهائی اصل اساسی است. لذا اشکال اين سازمان مهمترين مساله در پراتيک جنبش طبقه کارگر را تشکيل می دهد. روشن است که اين اشکال به شرايط جامعه و اهداف مبارزه بستگی دارند و نمی توانند اختراعات تئوريک باشند، بايد اما توسط خود طبقه کارگر بطور خودانگيخته ساخته، و با ضرورت های بلاواسطه هدايت شده باشند.» وی هدف سازمان خود انگیخته کارگری را چنین توصیف می کند: «هدف و وظيفة طبقه کارگر براندازی سرمايه داری است. سرمايه داری در عالی ترين حد توسعه و عميق ترين بحران تاکنونی اش، امپرياليسم اش، تسليحات اش و جنگ جهانی اش، کارگران را تهديد به بدبختی و نابودی می کند. مبارزة طبقاتی پرولتاريا، مقاومت و شورش عليه چنين شرايطی بايد تا براندازی سلطه سرمايه دار و نابودی سرمايه داری ادامه يابد. سرمايه داری يعنی اينکه ابزار توليد در دست سرمايه داران است.»
تمامی انتقاد سوسیال دموکرات های چپ و در راس آن ها پانه کوک و روزالوکزامبورگ به لنین و حزب او در عدم وجود دموکراسی در حزب و جامعه جدید خلاصه می شود. با وجودی که پانه کوک هیچ نقش عملی در شکل گیری و نقش آفرینی شوراهای آلمان ندارد اما افراد پر نفوذی نظیر او، روزالوکزامبورگ، انتونیو گرامشی و دیگران نقشی بزرگ در شکل گیری اهداف شوراهای کارگری داشتند و یا بهتر است گفته شود در توقف رشد و تکامل آگاهی طبقاتی پرولتاریای اروپا به مرحله سازمان های شورایی علیه سرمایه داری با افق نفی کارمزدی، نقش مهمی داشتند. برای پانه کوک، گرامشی و روزالوکزامبرگ پایان سرمایه داری با تغییر مالکیت ابزارتولید از دست سرمایه داران به دولت حزبی و یا سازمان کارگری مترادف است.
در تورین ایتالیا، مرکز صنایع بزرگ این کشور شوراهای کنترل کارگری دیرتر از برلین و پتروگراد شکل گرفت در نتیجه این کارگران به تجربیات سایر کارگران اروپا، اهداف آن ها و آینده اشان واقف بودند. تمرکز صنایع اتوموبیل سازی و صنایع وابسته به آن در تورین وضعیت این شهر و حتی ایالت آن را حالت ویژه ای می داد بطوری که صاحبان صنایع دائما بدنبال نیروی کار بیشتری بودند، این امر باعث افزایش دستمزدها نسبت به مناطق دیگر و حتی کشورهای دیگر اروپا گردیده بود. رئیس اتحادیه کارفرمایان تورین می گوید «برای استخدام کارگران در رشته های مختلف تلاش بسیاری می شد. نجارها، بناها و کارگران ساده استخدام می شدند و در چند ماه تعلیم می دیدند و سپس همانند ماشین ها به کار گرفته می شدند». لذا جنبش کارگری این ناحیه و حتی مثلث تورین، میلان و جنوا بر سردستمزد و امثالهم نبود بلکه بر سر کنترل پروسه تولید بود. کارگران تورین اصلا تحت کنترل و رهبری اتحادیه و حزب سوسیالیست نبودند بنابراین آزادانه رفتار می کردند. یکی از کارگران می گوید «قبل از هرچیزما در خیابان سنگ ها را به سمت لامپ ها و شیشه ها پرت می کردیم و آن ها را می شکستیم، سپس اولین تراموایی را که حرکت می کرد چپ می کردیم، صندلی ها و چیزهایی را که می توانستیم، می شکستیم. چرا؟ زیرا لامپ های خیابان متعلق به دولتی بود که دشمن مابود. تراموا در اختیار دولت محلی بود و روسای ما با این دولت محلی همراه بودند. آن ها همه، قسمتی از نهادی بودند که مارا تحقیر و به ما توهین کرده بودند. هر بخشی از آن خراب می شد، از طرف ما مورد تایید قرار می گرفت» چنین نفرت طبقاتی بنیان حرکات خود انگیخته کارگری بود که به تشکیل شوراهای کنترل کار و تولید منتهی شدند. سازمان یافتگی و خودانگیختگی جنبش کارگران تورین تاثیر خودرا بر حزب سوسیالیست و اتحادیه های رسمی گذارد بطوری که بخشی از سوسیالیست های تورین به رهبری آنتونیو گرامشی با فاصله گرفتن از حزب سوسیالیست و بوسیله نشریه ای پر نفوذ بین کارگران دستورالعمل های مشخصی در جهت برنامه دادن به کارگران و شوراهای آن ها، پروسه جدیدی را آغاز کردند. گرامشی در مقاله «دموکراسی کارگران» در سال ۱۹۱۹ خطاب به کارگران تورین می نویسد : «چگونه نیروهای اجتماعی فراوان که در اثر جنگ رها شده اند به کار می افتند؟ چگونه آن ها می توانند منظم شوند، شکل سیاسی بگیرند و پتانسیلی برای توسعه طبیعی و مداوم در چارچوب یک دولت سوسیالیستی داشته باشند، به طوری که دیکتاتوری بتواند در آن تجسم یابد؟ چگونه این وضعیت حاضر به آینده پیوند می خورد؟ … دولت سوسیالیستی قبلا در نهاد های زندگی اجتماعی طبقه کارگر تحت استثمار، پتانسیل خودرا نشان داده است… کارخانه ها باکمیسیون های داخلی خودشان، کلوب های اجتماعی، کمون های دهقانی و امروز کمیسیون های داخلی، قدرت سرمایه داری را در کارخانه محدود می کنند، فردا با گسترش و تقویت آن ها باید ارگان های اساسی قدرت پرولتاریا باشند. کارگران باید یک باره به انتخاباتی دست بزنند که در آن نمایندگانشان را از میان آگاه ترین و بهترین رفقایشان انتخاب کنند و آنان در سطح وسیعی با یکدیگر هماهنگ شوند و با هم شعار همه ی قدرت در کارخانه ها به دست کمیته کارخانه و همراه با آن بهصورت کامل تر شعار همه ی قدرت دولتی به دست شوراهای کارگران و دهقانا را به پیش ببرند.» (شوراها در غرب نوشته دانی گلستون) به این ترتیب گرامشی به نقش رهبر و پیام دهنده برای هدف گذاری شوراهای تورین ظاهر می شود و درست همانی را دیکته می کند که لنین چند سال پیش از این برای شوراهای روسیه در نظر گرفته بود. در این جا گرامشی با تکیه بر شوراهایی که بر اساس دموکراتیک سازماندهی شده بودند بلافاصله از کنترل کارگری و احد های کار به گرفتن قدرت دولتی و سوسیالیسم جهش می کند. او سوسیالیسم خودرا این طور تشریح می کند « توده های کارگر باید به حد مناسبی برسند تا بتوانند به طور کامل حکومت خودرا تکمیل کنند و اولین گام در ای مسیر منظم کردن خودشان در کارخانه است. نمی توان منکر آن شد که نظمی که باید در سیستم جدید ایجاد شود در بهبود تولید به کارگرفته خواهد شد. به کسانی که فکر می کنند با این شیوه ما با صاحبان کارخانه و با دشمنانمان همکاری می کنیم، این گونه پاسخ می دهیم که بر عکس این تنها به مفهوم آن است که به آن ها می فهمانیم مشخصا زمان حاکمیت ان ها به پایان رسیده است». این جملات در حالتی و موقعیتی نوشته می شوند که نه تغییری در مالکیت در کارخانجات بوجود آمده و نه دولتی سرنگون گشته است با وجود این گرامشی و همراهان او فرمان نظم جدید برای بهبود تولید صادر می کنند. این مانور گرامشی و همراهان عامدانه بود زیرا برای صاحبان صنایع افزایش تولید بعد از جنگ مهمترین دغدغه بود و او می خواست نشان دهد که حتی شکل گیری شوراهای کنترل در کارخانه ها تهدیدی برای سرمایه اجتماعی ایتالیا نمی گردد. فراموش نشود که درست در این مقطع زمانی یعنی در اواسط سال ۱۹۱۹ حزب سوسیالیست ایتالیا آماده نقشی فعال در تحولات اجتماعی بود زیرا رشد شوراها به این حزب نوید دورانی طلائی را می داد. نقش حزب سوسیالیست ایتالیا در نفوذ بر حرکات کارگری تا ژوئن ۱۹۱۹ پر رنگ بود اما کم کم این شوراهای کارگری در کارخانه ها بودند که جای آن ها را می گرفتند بطوری دو ماه بعد آن ها با تکیه بر دموکراسی توده ای رهبری جنبش کارگری را به عهده داشتند. با وجودی که شوراهای کنترل کارگری مورد تنفر اتحادیه های رسمی بودند اما گرامشی تمامی سعی و تلاش خودرا بکار می برد تا از رویا رویی بین آن ها جلوگیری کند و در این رابطه نوشت «ساختارهای رسمی و غیر رسمی تکمیل کننده هم هستند» او سعی می کرد مسائل و وظایف را بین اتحادیه ها و شوراها تقسیم کند. توضیح او در این امر همان کهنه دلیل سوسیال دموکراسی بود که هنوز نیز بر کلیت سوسیال رفرمیسم مسلط است و آن این که شوراهای کارگری در زمان تحول انقلابی و سازمان های اتحادیه ای در زمان های دیگر سکاندار مسائل روزمره کارگرانند. دلیل و اقعی این استدلال سوسیال دموکراسی چیزی جز این نبود و نیست که از دید این احزاب اساسا وظایف اجتماعی، به سیاسی و اقتصادی، وظایف حزب و اتحادیه تقسیم می شود. هنگامی که کارگران خودرا از چتر نفوذ و اختاپوس قدرت احزاب مدعی رهبری خارج می کنند و دست به تشکیل قدرت شورایی در هر سطح و قابلیتی می زنند، حزب برای این که از رشد و پیشرفت مبارزه طبقاتی کارگران عقب نماند و بتواند حتی این نهاد های خود جوش کارگری را تحت نفوذ و کنترل خود داشته باشد، متقاعد کردن نیروی حزبی لزوم چرخشی را اجتناب ناپذیر می کند که توجیه آن همین استدلال کار اتحادیه ای در زمان آرامش و شورائی در هنگام بحران های انقلابی است. باری به بحث اصلی باز گردیم. اما علرغم این بسیاری از کارگران تورین در صحنه نبرد طبقاتی و در عمل نشان دادند که قادر به تحمل بورکراسی اتحادیه ای نیستند. بطوری که در اکتبر ۱۹۱۹ نمایندگان ۱۷ کارخانه محل اتحادیه های رسمی را تصرف کردند. هنگامی که این عمل به سایر مناطق گسترش یافت حزب سوسیالیست مجبور به پذیرش شوراهای کارخانه به عنوان نماینده کارگران گردید. این طنز تاریخ است که به محض این که نیرویی طبقاتی به اهداف خود در روند یک تحول اجتماعی نزدیک می شود، به محض این که نیرو و یا حزب سیاسی زیر پای خودرا محکم می یابد خودرا از شر همراهان مزاحم خلاص می کند، بیک باره فرمان به نظم می دهد، فرمان بازگشت به خانه، کارخانه و محل کار صادر می کند و چنین اعلام می کند که همه تلاش ها به ثمر نشسته است و دیگر به وجود توده ها نیازی نیست. واقعیت این بود که حزب سوسیالیست ایتالیا درانتخابات عمومی اواخر این سال با ۱۵۶ کرسی به بزرگترین حزب در پارلمان تبدیل شد و روزنامه حزب این را به عنوان پیروزی انقلاب اعلام کرد!! چرا که حزب و اتحادیه ها در اواخر ۱۹۱۹ مانع گسترش شوراها در خارج از تورین شده بودند و روزنامه نظم نوین گرامشی نوشت «کارکردن کارگران، بدون دخالت روسا و دستیابی به سطح بالای تولید، شخص را به این نتیجه می رساند که تجربه خود مدیریتی موفق تر است، زیرا دیسیپلین کار را افزایش داده و آنرا به حد اکثر می رساند». گرامشی و همکاران او مدعی بودند که در کنار کارگران تورین هستند اما بزودی معلوم شد که درکنار کارگران تورین کسی نبود جز خود پرولتاریای تورین.
حسن عباسی
اردیبهشت ۱۳۹۸