این روزها، خیلی ها از ضعف حافظه تاریخی مردم می گویند!!. حمام خونهای رژیم اسلامی در طول قریب به نیم قرن حاکمیت گواه ادعای خود می گیرند. عمر دراز رژیم اسلامی را نتیجه ضعف قوای حافظه و قدرت یادآوری مردم قلمداد می کنند!! اما اولا- این مردم همه ۸۵ میلیون سکنه جامعه ایران هستند؟ ثانیا حافظه تاریخی یعنی چه؟ از دست دادگانش چه کسانی هستند ؟ به کدام بخش جامعه تعلق دارند؟ همه این پرسش ها یک طرف، سئوال پایه ای می تواند این باشد که چرا توده های کارگر ایران تجربه خیزش های عظیم و شکوهمندی چون دی ۹۶، آبان ۹۸، شهریور ۱۴۰۱ را که هنوز جوی خونشان بر سنگفرش خیابانها جاری است چراغ راه پیکارهای بعدی طبقاتی و ضد سرمایه داری خود نکرده اند؟ چرا به زندگی تحت سلطه جمهوری خون و کشتار اسلامی ادامه می دهند؟، قهر و عصیان خود را فرو می خورند، چشم به جنگ وجدال میان وحوش اسلامی سرمایه می دوزند!! راه تضرع و التماس به نهادهای سرمایه و پاسدار بقای آن پیش می گیرند؟ از همه مصیبت بارتر با افت هر مرحله از خیزش، مأیوس تر، خرافه پرست تر راه بستن دخیل به اپوزیسیون فریبکار چپ و راست بورژوازی پیش می گیرند؟ چرا در فاصله همین خیزش ها به نقد کاستی ها و اشتباهات خود نمی پردازد؟ درس آموزی از شکست ها را دستور زندگی و مبارزه خود نمی کند؟ چرا چنین است و دلیل این وضع چیست؟ چرا کاری می کنند که نمایندگان فکری و سیاسی بورژوازی به زبان درازی افتند و از ضعف حافظه تاریخی آنها گویند؟!!
واقعیت این است که ضعف حافظه تاریخی نوعی یاوه سرائی تولید کارگاههای جعل و قلب و وارونه سازی بورژ.ازی است. دوره ای که سرمایه داری راه طولانی تسلط خود بر کل دنیا را طی می کرد، بسیاری کشورها از جمله ایران شاهد خیزش ها، شورش ها و قیامهای دهقانی بود. فشار خرافه ها و باورهای مذهبی بر سر استثمارشوندگان سنگین بود. هنوز محصول کار انسان ها نقش خداگونه مسلط بر زندگی، کار و مبارزاتشان را پیدا نکرده بود. مناسبات تولیدی مسلط ، صورتبندی سیاسی، اقتصادی ، ایدئولوژیک و حقوقی حاکم پیچیدگی ها و رازآلودگی های سرمایه داری را نداشت. توده ها از لحظه وقوع شورش تا پایان، دو سرنوشت معین را تجربه می کردند. یا قتل عام می شدند یا حکام برده دار و فئودال را در سرزمین های خود سرنگون و حکامی دیگر را به قدرت می رساندند. مناسبات تولیدی و مدنیت همگن با آن، جایی برای آویختن به دار قانون و قرار دمکراتیک، حق رأی، واگذاری کل اراده ها به نهادهای پاسدار شیوه تولید مسلط باقی نمی گذاشت. زمان گذشت. سرمایه داری بالید و زندگی بشر را در کلاف خود پیچید. سرمایه با هرگام انکشاف، توسعه و خودگستری، ساز و برگهای مادی و ایدئولوژیک متناسب با آن را نیز به وجود آورد. اگر در گذشته های دور، شورش توده های برده و دهقان ، یکراست به سرنگونی ساختن برده داران ، دولت های فئودال یا به گفته مارکس« نادولت های فئودالی- کلیسایی قرون وسطی » منجر می شد، در سرمایه داری ، خیزش توده ها یا مثل قیام شکوهمند کموناردها با تیغ سرمایه و رژیم پاسدار آن قتل عام می شد یا به اسارت سوسیال دمکراسی و تحزب پرستی رهبران نوع انترناسیونال دومی در می آمد. جنگ های امپریالیستی اول و دوم، تسلط مطلق سرمایه بر جهان، شکل گیری ساختارها و فراساختارهای اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک، میلیتاریستی، مدنی، حقوقی و خلاصه هرآنچه از سرمایه مشتق می شد، همه و همه زنجیرهای اسارت و بردگی را بر دست و پای توده ها محکم تر ساخت، سقوط آنها از هر گونه حق تعیین سرنوشت را شتابناک تر کرد، همزمان سرمایه ستیزی خودپوی قهری و طبقاتی آن ها را از جهات مختلف، از کلیه مجاری زیر فشار گرفت، آماج تهاجم قانون پردازی، مدنیت نمائی، نظم، ایدئولوژی، دموکراسی، و مانند اینها قرار داد. دهمه چیز را در شعور کارگران وارونه القاء کرد، حق آنها برای سازمانیابی سراسری شورائی ضد بردگی مزدی را با حق دفن قدرت پیکار در جنبش اتحادیه ای جایگزین نمود، این سم را خورند ذهن کارگران کرد که راه مبارزه برای تحقق خواستهایشان در زیر سیطره هستی و حاکمیت سرمایه داری باز است!! به دموکراسی آویزند، حزب سازند، اتحادیه درست کنند، در انتخابات آزاد شرکت کنند، حزبشان را به قدرت برسانند. از این طریق خود قدرت گیرند!!! سرمایه این سموم را به شعور کارگران تزریق نمود تا آنها هر چه سهمگین تر در گورستان نظم استیلا و بقای بردگی مزدی دفن شوند و یک کار را هیچ گاه نکنند، اساس سازمانیابی شورائی ضد بردگی مزدی همه آحاد توده های طبقه خود را فراموش کنند و به خاک بسپارند. وارد میدان واقعی کارزار طبقاتی با سرمایه نگردند. بر سر سرنوشت کار و تولید خود جنگ راه نیازندازند. سرمایه در این گذر موفق پیش تاخت و رفرمیسم راست و چپ درون جنبش کارگری همه جا توپخانه تهاجمش علیه هر نفس کشیدن ضد سرمایه داری توده کارگر شد
به موضوع اصلی بازگردیم. نکته بسیار اساسی که پاسخ پرسش های بالا را در خود نهفته دارد، این است آگاهی، چیزی جز هستی آگاه نیست. آگاهی با غلتیدن در تئوری ها، کاوش نظریه ها و حفاری به دست نمی آید. نقد رادیکال، مادی و مارکسی می تواند و باید چراغ راه کارگر آگاه باشد اما آگاهی طبقه کارگر جز در پروسه طولانی پیکار سرمایه ستیز حاصل نخواهد شد. برای روشن کردن موضوع کافیست نگاهی به دو شورش سالهای ۹۶ و ۹۸ اندازیم. توده عاصی علی رغم کسر و کمبودهای و نارساییهای مشهود و مخرب فاقد بار ضدسرمایه داری در این دو خیزش، به هرحال حریم سرمایه و سرمایه داران را هدف تعرض خود قرار داد. بگونه ای خودجوش و درون پو، آتش خشم خود را بر نهادهای پاسدار نظم سرمایه از قبیل حوزه های علمیه، مساجد، ارگان های نظامی، انتظامی، امنیتی و… افکند. اینها را تنها برای نفرت از رژیم اسلامی انجام نمی داد، بلکه سرمایه ستیزی خودجوش طبقاتی اش را به این ترتیب نمایان می ساخت. کارگران این گام ها را بر می داشتند اما در شرائطی نبودند که راه استمرار جنبش جاری و به طور خاص و بسیار مهمتر، راه ارتقاء این کارزارهای خودجوش سرمایه ستیز به یک جنبش سازمانیافته شورائی ضد بردگی مزدی را هموار و باز سازند. در اینجا نیز غلبه جوشان و متراکم القائات رفرمیستی بورژوازی به ویژه پوزیسیون های کاسبکار این طبقه سد راه می شد. باز هم کارگران اسیر این پندارهای غلط بودند و می شدند که گویا کمبود رهبر دارند!! باید نیروئی از بالای سر، زمام جنبش آنها را در دست گیرد!!، بدون منجیان کاری از دستشان ساخته نیست!! خودشان کفایت لازم برای سازمان دادن شورائی قدرت طبقه خود را ندارند!! و کوهی از این وارونه بینی های تولید سرمایه و اسباب کاسبکاری اپوزیسیون های سوداگر سود و قدرت که بر سرشان آوار بود و راه کارزار رادیکال طبقاتی را بر آنها می بست. وا می ماندند، پیش نمی رفتند، احساس ضعف می کردند، همزمان از سوی قوای قهر اختاپوسی دولت سرمایه آماج وحشیانه ترین سرکوب ها قرار می گرفتند و از پای در می آمدند. مشکل کارگران اینجا است نه ضعف حافظه تاریخی که متفکران شعور باخته بورژوازی به هم می بافند و وسیله فضل نمائی و افاده فروشی خود می کنند.
چه باید کرد و چه می توان نمود. این غلط پنداری ها با وعظ و اندرز و آموزش های اکادمیک از بین نمی رود. تنها در مبارزه واقعی زمینی علیه سرمایه داری، در تغییر ریل کارزار جاری، در جایگزین سازی جنگ دستمزد با کارزار رادیکال بر سر سرنوشت کار، در نشاندن خواست خارج سازی کل معاش و دارو و درمان و آموزش و بهداشت و همه مایحتاج زندگی بر جای عزیمت از همیشه مزدبگیر بودن و «مزد مناسب» خواستن، در کوبیدن بر طبل محو کار خانگی و محاسبه هر ساعتش به عنوان کار تا پیش از نابودی کامل، در گره زدن رفع آلودگی های زیست محیطی به تعطیل تمامی تولیدات مضر و پالایش کل پروسه تولید، گردش، نگهداری، توزیع، کاشت، داشت، برداشت فراوردها از سموم و آلودگیهای بیماری زا است که می توان شاهد شکل گیری، عروج و میدانداری یک قدرت رادیکال سازمان یافته، شورائی، سراسری و ضد سرمایه داری شد. در چنین کارزار و روندی است که خرافه های قرون وسطایی و مدنیت نوین سرمایه ، توسل به نهادهای پاسدار نظم بردگی مزدی دود می شوند و به هوا می روند. آنچه امروز می بینیم بدبختانه این نیست. طبقه کارگر ایران به رغم تمایزات بارز خود با همزنجیرانش در نقاط دیگر جهان، وقتی دوره بعد از فروکش کردن پویه پیکارش را به نظاره می نشیند، شاهد تعرض بیشتر طبقه سرمایه دار و رژیم اسلامی سرمایه در همه عرصه های حیات خود می شود. احساس زبونی و تحقیر می کند، تهدید، غول آساتر شدن ماشین قهر پلیسی، را شاهد می گردد. شکاف میان لایه های طبقه خود را عمیق تر می بیند.
توده های کارگر باید بدانند که برای همپیوندی رادیکال سرمایه ستیز راهی پر از سنگلاخ و پرخطر را پیش پای خود دارند. سرکوب فکری و فیزیکی مدام در اشکال و الگوهای مختلف بازتولید می شود. سرکوب ها قطعا قادر به تعطیل مبارزه طبقاتی نیستند اما جمعیت وسیعی از کارگران را در سرگشتگی ناشی از شکست های متوالی قرار می دهند. سازمان یافتگی جنبش ضد سرمایه داری در شرائط استیلای درنده ترین دیکتاتوری های پلیسی، نظامی، ایدئولوژیک و ماقبل قرون وسطائی سرمایه داری مسلما آسان نیست اما حتما ممکن است. طبقه کارگر می تواند و باید با درس آموزی از شکست های پیشین ریل کارزار عوض کند، راه درست مبارزه ضد سرمایه داری پیش گیرد. به رژیم ستیزی توخالی فراطبقاتی نیاویزد، مبارزه جاری خود را بار طبقاتی سرمایه ستیز دهد، دیوار کارخانه ها بشکند، بساط کارگر این یا آن سرمایه دار بودن جمع کند، به مثابه یک طبقه وارد میدان گردد. همه ما باید به عنوان آحاد کارگران چنین کنیم.