فواره ی فقر
در شرنگ فوران
قصه ی شبهای طولانی
ستم ستمکاران
اسطوره ی هستی
در نقطه ی پایان
ساحل آرامش
با لبانی برآماسیده
از کف دریا
دود و مه زده
در دستان ماهیگیر
ماهیانی
با چشمانی
ترو اشکبار
و فلسهای
نشسته به خون
دخترکی
با سبدی در دست
و تبسمی
از دلهره و انتظار
گندمگون از باد وحشی
اسطوره
بی هیچ منطقی
جز تلاش معاش
سرگرم نبرد با دریا
امواج خشمگین
سربی و نیلگون دریا
با ابروانی گره وار
فرونشاند
بلم هستی اش را
ماهیگیر را
در ژرفنای اطلسی آبها
چشمان دخترک
برادر و مادرک
هنوز در انتظار
اما
اسطوره
به حقیقت
به تاریخ پیوست
به مناسبت ششمین سال جان باختن سلمان عزیز