/

درد وطن» و دعای توسل به حمله نظامی ناتو»

« میهن پرستان» می گویند که « میهن» خود را دوست دارند و معنی زمینی حرفشان این است که برای سهیم شدن در مالکیت سرمایه های نقطه ای که « میهن» می نامند و شراکت در قدرت سیاسی این « میهن» حاضرند با بیشترین حرص، شنیع ترین طریق، بشرستیزین شکل و دهشتبارترین ابعاد، کل دار و ندار و امکان زنده ماندن انسان های کارگر و فرودست آن دیار را به ثمن بخس به هر دژخیم و جنایتکاری بفروشند. ناسیونالیست ها از هر ملیت و قوم و دین و آئین چنین نموده و چنین می کنند. جدال میان دولت درنده سرمایه داری اسلامی ایران با بورژوازی دژخیم امریکا و متحدانش این روزها یکی از کثیف ترین بازارهای مکاره تاریخ را برای میدان داری ناسیونالیست های انسان فروش ایرانی پدید آورده است. اگر تا دیروز فقط طیف سلطنت طلبان بودند که برای رهائی « میهن آریائی» بساط نذر و نیاز در بارگاه قدس ارتش امریکا پهن می کردند امروز شمار بیشتری از افراد یا اپوزیسون های بورژوازی در خارج و داخل از « مجاهدین خلق» و حزب دموکرات کردستان گرفته تا ورثه پراکنده طیف توده ای، محافلی از دوم خردادی ها، دفتر تحکیمی ها، جمهوری خواهان، گاه صریح و گاه با پوشش، راه نجات « مام وطن» را در بستن دخیل به قدرت نظامی امریکا و ناتو جستجو می کنند. هر روز شاهد انتشار بیانیه هائی هستیم که امضاء کنندگانشان با زبان بی زبانی بی صبری خود برای شنیدن آژیر تهاجم نظامی کاخ سفید و متنعم شدن از دموکراسی اهدائی پنتاگون را اعلام می کنند. بی شرمی هم حدی دارد اما بورژوازی در این زمینه نیز مثل هر قلمرو دیگر توحش هیچ مرزی برای خود قائل نیست.

پیشینه سیاسی طومارنویسان بسیار آشناست. آنچه می پویند سنت همیشگی آنان بوده است. سران حزب دموکرات تاریخاً تحقق خیال تسلط بر شرائط کار و استثمار و زندگی توده های کارگر کرد را در بند و بست با این یا آن دولت هار بورژوازی دنبال کرده اند. همان کاری که رؤسای احزاب ناسیونالیست کرد در نواحی دیگر کردستان انجام داده اند. کارنامه باند «رجوی»، طیف توده ای و سلطنت طلبان از این هم تاریک تر است. در مورد دوم خردادی های جمهوری اسلامی و شرکای بنیانگذاری و قتل عام سالاری این دولت بحث خاصی لازم نیست. متوسلین به حمله نظامی نانو همگی معلوم الحالند، سخن نه با آنان که با مخاطبان طومارهایشان، با توده های کارگر ایران است. گروه هائی از این جماعت دست به کار کثیف ترین عوامفریبی ها هستند. آنان می گویند دور جدیدی آغاز شده است و شاخص این دور آنست که قطب های قدرت سرمایه فقط دنبال تسلط بر شرائط کار و استثمار و زندگی توده های کارگر کشورها نیستند!! فقط به کسب سهم افزون تر در اضافه ارزش های تولید شده توسط توده های کارگر دنیا نمی اندیشند، بلکه همزمان نگران دموکراسی و آزادی و حقوق اولیه ساکنان دنیا نیز می باشند!!! اینان وقیحانه بر زبان می رانند که دیگر «امپریالیست ها آن طورها هم امپریالیست نیستند و به گاه طراحی برنامه اشغال جوامع اصراری بر ماندن در آنجا یا قربانی ساختن زندگی انسانها در پای منافع خویش ندارند»!!! عده ای می گویند که « مردم » ایران قادر به انجام هیچ کاری برای خلاصی خود از چنگال قهر دولت اسلامی نمی باشند و بستن دخیل به بمب های ناتو و زرادخانه های تسلیحاتی امریکا و اروپا تنها راهی است که پیش پای آنان موجود است!!! از میان منتظران معجزه پنتاگون، جماعتی هم اهل استدلالات حقوقی هستند. اینان با استفاده از نبوغ خاص خدادادی به این کشف بزرگ عصر دست یافته اند که در میدان نزاع فیمابین دولت اسلامی و قدرت های غربی، اولی نیز مقصر است و بر همین اساس باید کاری کرد!! باید به استراتژی فعال روی نهاد و استراتژی فعال این است که نباید به تهاجم نظامی « ناتو » یکجانبه نگاه نمود و این تهاجم را رد کرد!! ( دو تن از امضاء کنندگان بیانیه ۱۷۵ نفر در مصاحبه با بی بی سی ) در یک کلام، بازار بستن دخیل به قطب قدرت غربی سرمایه و رؤیای دموکراسی ناشی از حمله نظامی ناتو این روزها وسیعاً داغ است.

آنان که برای وصال دموکراسی، خودمختاری یا بازگشت به قله رفیع قدرت دولتی سرمایه در انتظار غرش بمباران های هوائی پنتاگون هستند، در طومارهای خود نکات فوق را می گویند. حرف هائی که برای ۵۰ میلیون نفوس توده های کارگر ایران بسیار چندش بار است. با این همه نمی توان منکر شد که تحمل ۳۳ سال شدت استثمار و فقر و گرسنگی، بیکاری و فحشاء و اعتیاد و ذلت، سنگسار و قصاص و قتل عام  در جهنم گند و خون و دهشت سرمایه داری، در زیر سیطره حاکمیت دولت اسلامی سرمایه چه بسا کارگرانی را هم مایل به شنیدن این حرف ها نموده باشد. بر همین اساس، مهم است که ببینیم اوضاع چگونه است، مناقشات روز میان رژیم هار اسلامی با دولت امریکا و متحدان غربی چه سمت و سوئی دارد، معنای زمینی حمله نظامی ناتو و امریکا برای توده های کارگر چیست و بالاخره در صورت وقوع احتمالی چنین فاجعه ای چه باید کرد؟

جنگ افروزی خصلت ذاتی سرمایه است اما آنچه از دیرباز تا امروز بین دولت اسلامی و زمامداران امریکا یا کلاً غرب جریان داشته است، در هیچ دوره ای آستانه شروع جنگ نبوده است و الان هم نیست. این امر دلائل زیادی دارد. از جمله اینکه:

۱. در ایران هیچ اپوزیسونی که تکیه گاه مؤثری برای قطب قدرت غربی سرمایه به حساب آید و در همان حال از نفوذ وسیع توده ای برخوردار باشد، وجود ندارد.

۲. افکار عمومی توده های کارگر نیز به حکم تجربیات طولانی تاریخی هر نوع دخالت ممالک غربی به ویژه امریکا را عمیقاً تقبیح می کند و به چالش می کشد.

۳. تهاجم نظامی ناتوعلیه ایران در هر سطح، هزینه های بسیار سهمگینی برای امریکا و غرب به دنبال دارد. قدرت دفاعی و تعرضی روز دولت اسلامی قابل مقایسه با دولت های طالبان، قذافی یا حتی صدام نیست. این رژیم در طول بیش از ۳ دهه، به ویژه از شروع سال های هفتاد خورشیدی به این سوی، در متن قتل عام بی عنانی که علیه قوت لایموت توده های کارگر راه انداخته است تریلیون ها تومان به توسعه طرح های گوناگون نظامی اختصاص داده است. ارتش، سپاه پاسداران، ژاندارمری، بسیج و مانند این ها را برای وقوع جنگ های احتمالی داخلی و خارجی به همه ساز و برگ های نظامی و تدارکاتی مجهز ساخته است، نیروهائی مانند حزب الله و شبکه های گسترده تروریستی را به عنوان بخشی از قدرت اختاپوسی بین المللی خود به اندازه کافی تجهیز کرده است  و بسیاری کارهای مشابه دیگر انجام  داده است. بیان این نکته متضمن این معنی نیست که قدرت تسلیحاتی، میلیتاریستی یا تروریستی ایران مانعی اساسی سر راه دستیازی امریکا به گزینه نظامی است، اما وجود این عامل فرود و فراز محنی محاسبات غرب را متأثر می سازد.

۴. جمهوری اسلامی بر خلاف همه تحلیل ها، دولتی نیست که سرنگونی آن دستور کار مبرم دولت های غربی باشد. در ارزیابی نوع نگاه بخشهای مختلف بورژوازی به همدیگر، نباید یک دولت را از سرمایه اجتماعی جامعه حوزه حاکمیتش جدا فرض کرد. سرمایه داری ایران در چرخه بازتولید سرمایه جهانی مکان هجدهم را داراست. حجم داد و ستدهای اقتصادی آن در پروسه سازمان پذیری سرمایه بین المللی بسیار تعیین کننده است. این حجم مبادلات اگر در رابطه با غرب تنزل کرده است بسیار بیشتر از آن، در ارتباط با چین و روسیه و کشورهای افریقائی و امریکای لاتین دچار افزایش گردیده است. جمهوری اسلامی به همین اعتبار، به رغم همه مشاجراتش با امریکا به یک رژیم کاملاً ایزوله در سطح جهانی، در میان دولت های مختلف سرمایه داری تبدیل نشده است. بورژوازی غرب در همان حال که از باج خواهی های جمهوری اسلامی سخت عاصی است اما حاضر به چشم پوشی از وزن و جایگاه مهم سرمایه اجتماعی ایران در چرخه بازتولید سرمایه جهانی نیست. در کنار این نکات و به عنوان مکمل تعیین کننده این مؤلفه ها چشم انداز روزهای پس از سقوط این رژیم برای بورژوازی امریکا و غرب بسیار مهم است. این چشم انداز بسیار تیره است. خیال اینکه با سرنگونی دولت هار اسلامی، یک بدیل مطلوب منطبق بر نیازهای غرب، حتی در حد عراق و افغانستان از دل رویدادها بیرون آید بسیار بی وزن تر از آن است که بتواند کفه تصمیم گیریهای روز دولت ها را جا به جا کند. مطلوب بودن و نبودن امری نسبی و مثل همه امور دیگر موکول به شرائط حاکم بر سنجش هاست و جمهوری اسلامی در قیاس با همه بدیل های محتمل خویش برای امریکا و غرب نه فقط نامطلوب نیست که تا حدودی مطلوب هم هست.

۵. احتمال تدارک رویداد مهمی مانند حمله نظامی به ایران بدون حصول اجماع قطب های عظیم سرمایه جهانی بسیار بعید و دور از انتظار است. هر بخش بورژوازی و هر قطب قدرت سرمایه خود را مجبور می بیند که در جنگ افروزی و جنایت آفرینی خویش برای دستیابی به سهم حداکثر در اضافه ارزش ها، مصالح ماندگاری کل نظام بردگی مزدی را مطمح نظر قرار دهد. در شرائط روز مبرمیت اجماع بین المللی سرمایه داران و دولت ها برای حفظ این جهنم گند و خون و دهشت از همیشه بیشتر و بارزتر است. قطب های سرمایه مجبورند تمامی رقابت ها و مشاجرات درونی خود را با ضرورت این اجماع به هم بیاویزند. بر همین مبنی مخالفت مؤثر چین و روسیه با حمله نظامی غرب قطعاً مانعی مهم بر سر راه وقوع این تهاجم است.

۶. بحرانهای اقتصادی، تاریخاً جنگ افروزی بورژوازی را تشدید کرده است. موج مهارناپذیر بحران جاری می تواند چنین کند اما واقعیت این است که جنگ امریکا و دولت های غربی علیه دولت اسلامی هیچ مشکلی را از سرمایه جهانی حل نمی کند، از آن هم بدتر، این مشکل را عمیق تر و حادتر می سازد. از این منظر نیز دمیدن در تنور یک جنگ کاملاً بی فرجام شاید برگ بازی روز جنگ افروزان نباشد.

با توجه به همه داده های بالا می توان گفت که اساس دیپلوماسی امریکا در رابطه با دولت اسلامی نه جستجوی راههای حذف این رژیم که بیشتر، تقلیل قدرت باج خواهی ها و زیادت طلبی های مشکل زای آنست. معضل بورژوازی امریکا و اروپا هیچ چیز دیگر از جمله برنامه هسته ای جمهوری اسلامی نیست. جار و جنجال چندین ساله پیرامون مسأله اخیر صرفاً مستمسکی برای پیشبرد چالش اصلی است. بنیاد اختلاف یک چیز است. دولت امریکا می خواهد که رژیم اسلامی در حوزه تقسیم اضافه ارزش ها، انطباق شرائط ارزش افزائی سرمایه اجتماعی ایران بر موازین و معیارهای مصوب مراکز عالی برنامه ریزی و مدیریت سرمایه بین المللی، میزان سهام در بورس قدرت سیاسی نظام سرمایه داری، به راه و رسم و موازین دلخواه قطبهای مختلف سرمایه و مقدم بر همه بورژوازی امریکا پای بند شود. خلاف این عمل نکند، نظم مطلوب آن ها را آسیب نزند و زنجیره ای از بایدها و نبایدها را متعهد گردد. دولت امریکا و متحدانش اساساً این را می خواهند. مسأله هسته ای، تروریسم و مانند این ها صرفاً پوشش ظاهری ماجراست. موضوعاتی از قبیل زندانیان سیاسی، سلب آزادی ها و نقض فاجعه بار حقوق بشر نیز از منظر بورژوازی امریکا و اروپا و کل سرمایه جهانی نه فقط محل هیچ ایرادی نیست که کاملاً بالعکس در صدر امتیازات قرار دارد. درست همان گونه که کشورهائی از نوع عربستان سعودی با اعمال مستمر و هر چه حادتر آن ها در قله رفیع ممتازان و صدر لیست محبان قرار دارند.

ماهیت اختلاف، طبیعتاً راهکارها و ابزار پیشبرد مشاجره را نیز تعیین می کند. وقتی که صدر و ذیل دعوا بر سر تمکین حریف و جلوگیری از زیادت خواهی های اوست، توسل به جنگ بی فرجام، راهکار حل مناقشه نخواهد بود. باید راهکارهائی جست که خطر غلطیدن به برهوت بی سرانجامی را تقلیل دهد، در همان حال که شرائط انقیاد و مماشات حریف را حتی الامکان فراهم سازد. این همان کاری است که دولت امریکا و متحدانش سالهاست در رابطه با جمهوری اسلامی انجام داده اند و اکنون نیز انجام می دهند. فشار اقتصادی و سیاسی، تشدید گام به گام این فشارها، تنگتر ساختن حلقه سختگیری ها، تهدید به کاربرد احتمالی گزینه نظامی در یک سو و باز نهادن تمامی درهای سازش در سوی دیگر، آلیاژ آشنای دیپلوماسی این سال ها بوده است و حالا نیز هست. تحریم های گسترده تا کنونی روند گسترش طی خواهد کرد. تحریم اجزاء مختلف سیستم بانکی و دست آخر بانک مرکزی، فشار مضاعف برای تعطیل باز هم بیشتر پاره ای پروژه های نفت و گاز، کارشکنی در فروش منابع انرژی ایران تا جائی که با مصالح روز سرمایه داری اروپا و امریکا در تعارض قرار نگیرد و نوع این ها حلقه های بعدی زنجیر فشارها را تشکیل می دهد.

یک سؤال هم این است که میزان برد این تحریم ها چه بوده است؟ آیا بورژوازی امریکا و طیف همدستانش در این گذر توفیق یافته اند هدف های مرحله ای خویش را محقق سازند و آیا به تداوم بیشتر این خط مشی امیدوارند. پاسخ تا حدودی روشن است. تحریم ها مسلماً برای جمهوری اسلامی مشکلات قابل توجهی پدید آورده است، اما عظیم ترین سهم این فشارها و حتی سهمگین ترین بخش مشکلات دامنگیر دولت هار اسلامی یکراست راه خانه توده های کارگر را پیش گرفته و بر شرائط کار و استثمار و زندگی  آنان سرشکن گردیده است. چگونگی موضوع . مجاری انتقال این فشار بر شانه معیشت کارگران امور نهفته ای نیستند. سرمایه داران برای تهیه مایحتاج چرخه ارزش افزائی سرمایه هایشان از مواد اولیه گرفته تا ماشین آلات و قطعات نیم ساخته و وسائل یدکی یا هر چیز دیگر داربست تحریم ها را دور می زنند. برای این کار کالاها را به بهائی بیشتر و بر اساس آمارها در مواردی تا ۳ برابر گران تر تهیه می کنند. این امر هزینه انباشت و تشکیل بخش ثابت سرمایه های آنان را بالا می برد و نرخ سودها را در معرض کاهش قرار می دهد. چیزی که برای صاحبان سرمایه قابل تحمل نیست و در قبال هر ریال کاهش سود خویش چندین برابر آن را از زندگی توده های کارگر کسر می کنند. سرمایه داران در این راستا دست به کارهای زیادی می زنند. عده ای کارخانه ها را به بهانه عدم کسب سود دلخواه می بندند، سرمایه های خود را به حوزه ای پرسودتر منتقل می نمایند، کل کارگران مورد استثمار خود را بیکار می کنند و راهی برهوت گرسنگی می سازند. جماعتی راه تعطیل کارخانه یا شرکت را پیش نمی گیرند، به جای این کار شمار کثیری از کارگران کارگاههای خود را اخراج می نمایند و کل کار آنها را بر گرده همزنجیرانشان بار می کنند. روزانه کار را تا هر کجا که اراده کنند، بالا می برند و دستمزدها را تا هر کجا که بخواهند تنزل می دهند. در باره اینکه اینکه هر دار و دسته صاحبان سرمایه  به چه جنایاتی دست می زنند، جای گفتگو زیاد است. همه آنها سوای کارکردهای مختلف جداگانه به صورت جمعی، قیمت کالاها را هم هر چه سهمگین تر افزایش می دهند. این کار یعنی اینکه دستمزدهای واقعی کارگران را به گونه ای بسیار فاحش دچار کاهش می سازند و سودهای خود را بسیار بیشتر از آنچه به خاطر تحریم از دست داده اند بالا می برند. در یک کلام هیچ سرمایه داری به خاطر هیچ سطحی از تحریم ها یا شدت تحریم ها، دچار هیچ ضرر و زیانی نمی شود. همین مسأله در مورد دولت اسلامی نیز صدق می کند. دولت سوای آنچه به صورت سرمایه دار انجام می دهد برای رفع مشکلات چرخه بازتولید کل سرمایه اجتماعی، برای حل معضلات سامان پذیری همه سرمایه ها یا  برای تهیه ساز و برگ های نظامی، هسته ای و مایحتاج دیگر خود نیز به همین شیوه ها دست می زند. رژیم و سرمایه داران نهایتاً زیانی از تحریم ها نمی بینند. آنان همه مشکلات محاصره اقتصادی را دور می گیرند و بار کل این محاصره و دور زدن ها را، حتی بسیار بیشتر از آن را، بر زندگی رقت بار توده های طبقه کارگر سرشکن می کنند. در طول سال های برقراری تحریم ها و تشدید مستمر آن ها شمار بانک های فعال مدام افزون گردیده است. بسیاری از بانک های تازه تأسیس در همین راستا شروع به کار کرده اند. هر کدام آن ها مؤسسات ویژه ای در گوشه ای از پروسه دورپیمائی سرمایه اجتماعی ایران و بازار مبادلات آن با سرمایه بین المللی پدید آورده اند. زیر نام و نشانی متفاوت با شرکت های داخلی مورد تحریم دولت های غربی یا «شورای امنیت» بخشی از تقسیم کار تحقق داد و ستدهای فیمابین بازار داخلی سرمایه داری ایران و بازار جهانی را تقبل کرده اند. نتیجه حاصل از این بانک آفرینی ها  یا ایجاد مؤسسات پرشمار اقتصادی بسیار صریح است. حجم بسیار عظیمی از سرمایه های راکد درون سیستم بانکی یا کل چرخه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران، حتی سرمایه راکد سرمایه داران خارجی شریک جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران و سرمایه داران داخلی، به طور فعال وارد پروسه تقسیم اضافه ارزش های حاصل استثمار طبقه کارگر ایران شده و سهم نجومی خویش را از این خوان یغمای استثمار تصاحب نموده اند. توده های کارگر برای پرداخت این حصه کهکشانی اضافه ارزش ها قهراً در ابعاد هولناک بیشتری استثمار شده است و به تحمل بهای نیروی کار بسیار نازل تر و زندگی بسیار رقت بارتر مجبور گردیده است.  طبقه سرمایه دار و دولت اسلامی سرمایه در کنار اعمال سیاست جنایتکارانه سرشکن ساختن کل بار تحریم ها بر معیشت کارگران، طرح های دیگری را هم به اجراء نهاده اند. رژیم حداکثر تلاش را نموده است تا کاهش اجباری مبادلات اقتصادی خود با دولتها یا تراست های صنعتی و مالی غرب را از طریق توسعه هر چه بیشتر مناسبات تجاری با سایر بخش های سرمایه جهانی و کشورهائی مانند روسیه، چین، ممالک امریکای لاتین، افریقا یا آسیای جنوب شرقی جبران نماید. بر اساس آمارها حجم مبادلات اقتصادی ایران با جوامع غربی و به طور مثال مهمترین آنها، انگلیس، آلمان و فرانسه به زیر ۱۰ میلیارد دلار در سال رسیده است، در حالی که حجم داد و ستد دولت اسلامی و سرمایه داران ایران فقط با چین از مرز ۳۰ میلیارد دلار عبور کرده است. یک نکته مهم در همین جا این است که داربست تحریم ها در این سال ها به گونه ای بوده است که رژیم سرمایه داری اسلامی ایران فرصت انجام این تغییرات و جایگزین سازی ها را داشته است. این امر به نوبه خود دلائلی دارد و در صدر این دلائل ماهیت دیپلوماسی جدال امریکا و دولت های غربی با  دولت جمهوری اسلامی سرمایه قرار داشته است. دیپلوماسی تحریم بر خلاف آنچه در مورد رژیم صدام در فاصله میان جنگهای اول و دوم خلیج اجرا شد، نه از نوع تحریم های ضربتی مختل ساز و پیش درآمد حمله نظامی که وارد ساختن فشار برای هموارسازی راه سازش بوده است. فقدان اجماع جهانی کشورهای سرمایه داری برای اعمال تحریم های نوع عراق و تدارک تهاجم میلیتاریستی نیز به طور قطع در این گذر تأثیر جدی داشته است.

بحث تحریم ها را کوتاه کنیم، به گزینه نظامی مورد انتظار بیانیه نویسان باز گردیم. به این بپردازیم که آنچه نویسندگان برخی طومارها از قطب های قدرت سرمایه جهانی التماس می کنند برای توده های طبقه کارگر ایران چه معنی دارد؟ شاید کوتاه ترین بیان این باشد که کل عوارض فاجعه بار بدون مرز جنگ احتمالی باز هم یکراست بر زندگی توده های کارگر بار خواهد شد. جنگ فقط بر سر طبقه کارگر خراب می گردد و در همین راستا می تواند به استحکام پایه های قدرت دولت درنده سرمایه داری اسلامی منتهی شود. حتی اگر چنین نشود و به سرنگونی جمهوری اسلامی انجامد باز هم فقط تمامی شرائط لازم برای میدان داری یک دولت هار، حمام خون سالار و جنایتکار از نوع همین رژیم را فراهم خواهد ساخت. بازنده واقعی و اصلی جنگ مورد انتظار بیانیه نویسان و شعله ور از سوی قطب های سرمایه در هر حال و در هر شرائطی طبقه کارگر ایران خواهد بود اما وقوع این جنگ در وضعیت روز ایران و دنیا ابعاد این بازندگی یا فاجعه باخت طبقه کارگر را صد چندان می سازد. ما در موقعیتی قرار داریم که جنبش کارگری ایران از همه لحاظ زمینگیر است و به طور بالفعل از قدرت تعرضی چندانی حتی قدرت تدافعی تعیین کننده ای برخوردار نیست. معنای صریح این وضع آن خواهد بود که دولت اسلامی برای سازماندهی جنایتکارانه ترین تهاجمات فاشیستی علیه کارگران چه بسا با مقاومت چندان مؤثر و سازمان یافته ای رو به رو نخواهد شد. در باره عوارض بلاواسطه و بدون تردید جنگ می توان به مسائل زیادی اشاره کرد. بدیهی ترین بخش ماجرا این است که رژیم از هیچ سبعیتی علیه هیچ نیروی اپوزیسون و مقدم بر همه کل طبقه کارگر دریغ نخواهد ورزید. در چنان شرائطی قتل عام هر نیروی مخالف برای رژیم به مراتب از آراستن قوا در مقابل دولت های جنگ افروز مهم تر خواهد بود. سکانداران سفینه حاکمیت سرمایه حمام خون های گسترده ای را دستور کار خود می کنند. هر فرد مشکوک به فعالیت مخالف را به زندان خواهند انداخت. زندانیان را فوج فوج تسلیم جوخه های مرگ خواهند کرد. آنچه را در سال ۶۷ علیه زندانیان سیاسی انجام دادند در سراسر کشور در رابطه با تمامی اپوزیسون و مقدم بر همه فعالین کارگری و نیروهای چپ به کرات تکرار می کنند. رژیم به تمامی این جنایت ها دست می زند تا از این طریق خود را از خطر مبارزات توده های کارگر و هر اپوزیسون درون و بیرون آسوده خاطر سازد.

گام بعدی رژیم در صورت تهاجم نظامی ناتو، اسرائیل یا کلاً طیف دولت های غربی، گسیل اجباری، فاشیستی و قهری توده های کارگر برای به صف شدن در سنگرها و تبدیل شدن به گوشت قربانی در میدان های مقابله با ارتش های اشغالگر خواهد بود. خیلی ها و بیشتر از همه، طومارنویسان استدلال می کنند که شرائط موجود تشابهی با زمان وقوع جنگ ایران و عراق ندارد، موج نفرت از رژیم سراسر ساکنان جامعه را در خود غرق کرده است وجمهوری اسلامی  قادر به بسیج توده های انسانی نیست. اینان که بعضاً خود در گذشته های دور یا نزدیک شرکای اندرونی دولت درنده سرمایه داری بوده و در گسیل اجباری کارگران به جبهه های جنگ نقش فعال داشته اند ضمن اشاره به نکته ای درست یک چیز مهم را به کلی از یاد می برند. نفرت وسیع توده های کارگر از رژیم توضیح واضحات است و شرائط موجود هم به طور قطع مشابه وضعیت روزهای جنگ دولت های ایران و عراق نیست. اما جمهوری اسلامی حتی در آن زمان نیز به توهم توده ها و بسیج نیروهای متوهم بسنده نمی کرد. در همان ایام هم بستن خیابان های شهرها، شکار انسان ها و گسیل قهری آن ها به میدان های جنگ کار روزمره سپاه پاسداران و نیروهای دژخیم رژیم بود. دولت اسلامی همین جنایت را این بار در ابعادی بسیار عظیم تر سازماندهی خواهد کرد و برای گرم نگه داشتن تنور جنگ میلیون ها انسان را خاکستر خواهد ساخت. جنگ دامنه فقر، فلاکت، قحطی، گرسنگی، بی خانمانی، فساد، فحشاء و اعتیاد را تا دورترین مرزها توسعه خواهد داد. دیو مهیب بیکاری هارتر از حالا به جان طبقه کارگر خواهد افتاد. اگر امروز سرمایه داران چند ماه، چند ماه هیچ ریالی از بهای نیروی کار توده های کارگر را نمی پردازند، با وقوع جنگ هیچ دستمزدی به هیچ کارگری پرداخت نخواهند کرد.  وقوع جنگ و سرشکن شدن همه مصائب و عوارض آن بر زندگی کارگران، جنبش کارگری را نیز در صورت عدم مقاومت سازمان یافته و کافی فرسنگ ها حتی از وضعیت موجودش عقب تر خواهد راند. جنبشی که از هیچ استخوانبندی آگاه و افق دار طبقاتی برخوردار نیست در دل شرائط جنگی، در میان شعله های سرکش گرسنگی و فقر و قحطی و بیخانمانی کارگران نه فقط چشم انداز چندان روشنی برای سر راست نمودن ندارد که چه بسا به قهقرا غلطد. سخن کوتاه جنگ یکی از عظیم ترین فاجعه هائی است که از سوی قطبهای قدرت سرمایه داری و دولت اسلامی سرمایه ممکن است بر طبقه کارگر و جنبش کارگری ایران تحمیل گردد.

چه باید کرد؟ این اساسی ترین سؤال پیش روی توده های کارگر ایران است. چهارچوب موجود مشاجرات امریکا و متحدانش با جمهوری اسلامی آستانه تهاجم نظامی و شروع جنگ نیست، اما یک چیز را نباید از یاد برد. در منطق سرمایه و در فراخنای سیاست گذاری ها، راهبردها و خط مشی پردازی های نظام سرمایه داری هیچ مرزی برای کشف و ابداع و اعمال هیچ نوع بربریتی در هیچ سطحی قابل تصور نیست. برای جنایت، جنگ افروزی، درندگی، کشتار و بشرستیزی این نظام هیچ دستگاه سنجش و حدود و ثغوری نمی توان قائل شد، تمامی ناممکن های تاریخ در اینجا تبدیل به ممکن می گردد. تغییر در این یا آن گوشه معادلات روز و ظهور شرائطی که جنگ را لازمه دفاع از حفظ میزان سودها یا ماندگاری سرمایه داری بیند می تواند سمت و سوی تصمیم گیری ها را عوض کند. جنگ با جمهوری اسلامی اگر چه دستور کار روز دولت ها نیست اما ممکن است روزی و در شرائطی بشود. نخست باید اوضاع روز و روند جا به جائی فاکتورها را با چشم باز کاوید. باید سیر رویدادها را هر چه دقیق تر دنبال کرد. دوم و بسیار مهمتر باید دست به کار بیشترین تدارک ممکن برای جلوگیری از جنگ و در صورت وقوع جنگ، آراستن قوای کارزار طبقاتی علیه سرمایه داری، علیه دولت اسلامی سرمایه و علیه هر تقلای سرمایه سالار و ضد کارگری هر اپوزیسون بورژوازی شد.

به نظر می رسد که حلقه کنونی زنجیره مشاجرات را حلقه تهدید به حمله نظامی، برجسته کردن هر چه بیشتر خطر این حمله و فراهم ساختن ساز و برگ های بین المللی لازم برای جدی نشان دادن این تهدید تعیین می کند. شاید اصلی ترین تفاوت میان اوضاع روز با دوره های قبلی را همین مؤلفه تشکیل دهد. استفاده از اهرم تهدید و جدی قلمداد کردن آن به عنوان سلاحی کارساز برای متقاعد ساختن رژیم به تمکین و قبول آنچه امریکا و دولت های غربی می خواهند. شاخ و شانه کشیدن های دولت اسرائیل، کاخ سفید و کنگره و سنای امریکا، آخرین گزارش شورای آژانس انرژی اتمی، پیشقدم شدن دولت انگلیس در تحریم کل سیستم بانکی، حتی بانک مرکزی ایران، اقدام همزمان و همپیوند دولت های امریکا، کاناد و انگلیس حول محور مقابله با پولشوئی جمهوری اسلامی، جار و جنجالهای سارکوزی برای عقب نماندن از امریکا در حوزه اعمال فشار بر روی بانک مرکزی و نمونه این اقدامات هر کدام و همه آنها با هم اجزاء و ساختار متحد دیپلوماسی روز تهدید و ارعاب علیه  رژیم اسلامی را به نمایش نهاده و در روزهای آینده هر چه بیشتر به نمایش خواهد نهاد. یک شاخص مهم مشترک همه این تهدیدات حالت متناقض و افت و خیزهای متضاد آنهاست. به طور مثال در حالی که شماری از اعضای کابینه « نتان یاهو» مدام شیپور جنگ می نوازند، از معضلات پیچیده جنگ، از دستور کار نبودنش و گاه حتی از غیرضروری بودن و اجتناب از آن هم سخن می رانند. « شورای آژانس » همزمان با تنظیم لیستی از فاکتورهای همیشگی مشعر بر احتمال جهتگیری جدی نظامی فعالیت های هسته ای ایران و راه انداختن بزرگترین بلواها در این راستا، ابعاد شک و ظن و اگر و امای خود را تا آنجا توسعه می دهد که تمامی راههای لازم برای امکان چشم پوشی از کل گزارش هم باز می ماند. دولت انگلیس با اینکه در شدت، شتاب و قوام لحن خود برای تحریم بانک مرکزی کاتولیک تر از پاپ می شود و گوی سبقت از همه همگنان می رباید اما دقیقاً در متن همه این ها جای همه مستثنی ها را باز می گذارد. این حکم در مورد تمامی تصمیمات، طرح ها و غوغاها صدق می کند، به نوبه خود نشان می دهد که همه چیز حول محور تهدید می چرخد و آنچه فی الحال حلقه مشخص زنجیره دیپلوماسی جدال را تعیین می کند، نه حمله نظامی که صرفاً تهدید به انجام این کار است. به بیان دیگر تهدید به تهاجم میلیتاریستی نه متضمن رفتن به سوی جنگ و حمله نظامی که بیشتر با هدف کاربرد تهدید به عنوان یک سلاح است.

به این پرسش نیز باید پاسخ گفت که آیا این تهدیدها و خط و نشان رفتن ها توان آن را دارد که در سیاست تقابل جمهوری اسلامی تغییری پدید آرد. پاسخ این سؤال با رجوع به همه شواهد به نظر منفی می آید. دولت درنده سرمایه داری ایران بسیار هارتر، دوراندیش تر و تجربه آموخته تر از آنست که در مقابل تهدیدها و فشارها از هر نوع ، راه عقب نشینی پیش گیرد. این دولت سخت بر این باور است که هر گام پس رفتن گامی در افزایش انتظارات و  توقعات دولت های حریف است. انتظارات و توقعاتی که پایانی برایش نمی بیند و منتهی الیه آن را تسلیم شدن به تمامی خواست های امریکا و متحدان غربی این دولت می پندارد. چیزی که سخت از آن می پرهیزد.

به محوری ترین و تعیین کننده ترین نکته بحث می پردازم. سؤال بالا را یک بار دیگر پیش می کشم. چگونه باید به مقابله با جنگ برخیزیم، برای جلوگیری از وقوع جنگ چه کنیم و در صورت وقوع احتمالی جنگ چه فعالیت ها، مبارزات و کارزارهائی را دستور کار روز خود سازیم؟ عام ترین و در همان حالی اساسی ترین پاسخ این سؤال یک جمله است. باید جنگ میان سرمایه داران و دولت ها با هم که در بنیاد خود جنگ همه آنان، جنگ نظام سرمایه داری علیه توده های طبقه ماست را با جنگ هر چه نیرومندتر، آگاه تر، افق دارتر و سازمان یافته تر طبقه خود علیه کل نظام سرمایه داری، علیه سرمایه داران و دولت های آن ها، جایگزین کنیم. این بنیاد تمامی حرف ها و راهبردهای هر کارگر آگاه، هر فعال واقعی جنبش ضد سرمایه داری و برای امحاء کار مزدی طبقه کارگر، پاسخ کمونیسم لغو کار مزدی به سؤال بالاست و حال  پرسش بعدی این است که چگونه و با کدام راهبردها، راه حلها و راهکارها می توان این کار را انجام داد و این راه را رفت. نکات زیر شاید بخشی و به طور قطع بخش بسیار اندکی از جواب های طولانی  این پرسش پایه ای باشد.

۱. در اولین گام باید هر نوع جنگ، جنگ آفرینی و زمینه های جنگ افروزی را از سوی هر دولت سرمایه داری و هر بخش بورژوازی جهانی به یکسان و بدون هیچ قید و شرط محکوم ساخت. خیلی ها در میان دولت ها و قطب ها، دنبال مقصر و غیرمقصر، بیشتر مقصر و کمتر مقصر و ترهاتی از این نوع می گردند. این جستجو ارزانی اپوزیسون های بورژوازی باد. ریشه جنگ در عمق رابطه تولید اضافه ارزش، در هستی سرمایه و در بند بند وجود سرمایه داری قرار دارد. این سرمایه است که از همه مساماتش گند و خون و جنگ می بارد. هدف جنگها تا جائی که به دولت ها و صاحبان سرمایه بر می گردد هیچ چیز سوای احراز حصه افزون تر در اضافه ارزش ها و سهم بیشتر در مالکیت و قدرت سیاسی و بین المللی سرمایه نمی باشد. جمهوری اسلامی باید به همان میزان به عنوان جنگ افروز محکوم شود که همه دولت های حریف و رقیب، از امریکا و اسرائیل گرفته تا اتحادیه اروپا و سایرین محکوم شوند.

۲. مبارزه با جنگ در هر فاز، هر حوزه و هر سطح صرفاً از طریق مبارزه علیه سرمایه و اساس سرمایه داری است که می تواند واقعی و انعکاس منافع و چشمداشت های توده های کارگر باشد. کلیه اپوزیسون های طبقه سرمایه دار همراه با کلیه احزاب و محافل و سکت های چپ نمای این طبقه حتی در صورت مخالفت با جنگ افروزی ها، جدال خویش علیه جنگ را از زاویه اهداف و منافع بورژوائی و فرقه ای خود دنبال می کنند. همه سهمی در مالکیت و قدرت سرمایه را جستجو می نمایند. اصلاح طلبان برای بازگشت به قله قدرت سرمایه و احراز نقش مسلط در اعمال بربریت بردگی مزدی بر کارگران تلاش می کنند، احزاب ناسیونالیست کرد مثل همیشه در تدارک قربانی توده های کارگر برای حصول سهمی در مالکیت و قدرت سرمایه اند. اپوزیسون های خارج کشوری یافتن جائی در ماشین دولتی سرمایه را آرزو می نمایند، احزاب و گروههای چپ نمای میلیتانت آویزان به کمونیسم بورژوائی به شکار کارگران می روند تا شاید برای ویترین دکه های ویران خود چند کارگر دست و پا کنند. همه این جریانات، احزاب و محافل در حصار هستی خود بی قدرت هستند و برای هر مقدار ابراز حیات و هر اندازه هماوردی با رقیبان نیاز به قدرت دارند. همه آنها فریب کارگران و تبدیل توده های طبقه کارگر به پیاده نظام قوای طبقاتی خود را یگانه راه نیل مقصود می بینند. در چنین وضعی تلاش برای گذاشتن دست رد بر سینه همه نیروهای فرصت طلب و بذل حداکثر مساعی برای اتکاء به قدرت مستقل طبقاتی خود موضوعی است که مثل همیشه اما به مراتب بیشتر از همیشه باید مشغله عملی جنبش کارگری شود.

۳. بدون سازمانیابی مستقل شورائی، سراسری و ضد سرمایه داری هیچ کاری نمی توان انجام داد. فروماندگی دیرپای توده های کارگر ایران از داشتن حداقل یا حتی جوانه های اولیه این تشکل مهلک ترین پاشنه آشیلی است که حیات طبقه و جنبش آنان را تهدید می کند. سازمانیابی سوسیالیستی و ضد کار مزدی کارگران از دیرباز تا امروز با عظیم ترین و مقاوم ترین موانع مواجه  بوده است و امروز بیش از هر زمان دیگری مواجه است. وجود این موانع و سدهای فرساینده یا عمیقاً بازدارنده، مطلقاً معنایش این نیست که توده های کارگر می توانند از مبرمیت و فوریت حیاتی چالش این معضل چشم پوشند. گذاشتن سنگی بر روی سنگ برای برپائی این بنا ضرورت حیاتی بی همتائی است که مسأله هر لحظه فعالین کارگری در هر شرائط و در دل هر وضعیت است. روزهای حاضر، نعره های جنگ، جنگ و موقعیت جنگی اگر چه کلیه اشکال کارزار طبقه کارگر را به شدت زیر فشار خود قرار می دهد اما بر اولویت و اهمیت هر جزء پیکار و بیشتر از همه اهمیت تلاش برای هر میزان سازمانیابی سوسیالیستی و ضد کار مزدی توده های کارگر را صدچندان می سازد. به همان اندازه که سرمایه داران و دولت های آن ها، با جنگ خویش فاجعه استثمار و بی حقوقی ما را عمق، وسعت و حدت می بخشند، مبارزه ما علیه سرمایه داری هم حیاتی تر و مبرم تر می گردد و سازمندهی ضد کار مزدی این مبارزه نیز مبرمیت و اهمیت تعیین کننده تر و سرنوشت سازتر پیدا می کند. باید با تمامی قوا تلاش کرد. مبارزه طبقاتی و هر آنچه مربوط به جنگ و ستیز طبقاتی ما علیه سرمایه است، امور مرگ و زندگی ما می باشد. باید دست در دست هم نهاد. جمع های دو نفری را چند نفری نمود. این جمع ها را هسته تشکیل شوراها کرد. کاروان پیکار ما باید از عمق خانه ها، کارخانه ها، مزارع، فروشگاهها، مدارس، دانشگاهها، مؤسسات حمل و نقل، بنادر، محلات مسکونی، شبکه های گوناگون اینترنتی و هر کجا که مراکز کار و تولید و تماس و زندگی است راه افتد. این کاروان در همه این مناطق و مراکز و شبکه ها و محل ها می تواند بجوشد، ببالد و پرجمعیت تر و پرجمعیت تر پیش رود. گفتگوی روزمره ما در همه جا می تواند و باید حدیث استثمار و شدت استثمار و ستم ها و بی حقوقی هایمان توسط سرمایه شود. محور راه حل جوئی ها، چاره پرداری ها و چه باید کردهای ما باید همفکری جمعی و عملی برای یافتن راههای مؤثر پیکار علیه سرمایه گردد. در دل چنین تکاپوها به هر میزان و هر شکل که می توانیم باید شوراهای ضد سرمایه داری توده های وسیع طبقه خود را تشکیل دهیم.

متشکل شدن، شورائی و ضد کار مزدی سازمان یافتن کاری هم مقدور و ممکن و هم بسیار دشوار و غیرمقدور است. مقدور است زمانی که زندگی، مبارزه، مراودات روزمره معیشتی و شرائط کار و استثمار خود را میدان واقعی و زمینی سازمان یافتن کنیم. بالعکس دشوار و شاید غیرمقدور می گردد هنگامی که راه متشکل شدن را جدا از زندگی، کار، استثمار، مبارزه و روابط زندگی کاری و اجتماعی خود یا در بالای سر خویش جستجو نمائیم. معضل حالت دوم فقط موانع امنیتی، پلیسی و سیاسی سر راه متشکل گردیدن نیست. چنین تشکلی همه چیز می تواند باشد اما به هر حال تشکل شورائی ضد کار مزدی ما نخواهد بود. احزاب بورژوائی زیر اسم و رسم دروغین کمونیستی یا کارگری و چپ تاریخاً راه سازمانیابی ما را به مسیر دوم سمت داده اند و در همین راستا این راه را تا جائی که به جنبش واقعی طبقاتی و ضد سرمایه داری ما مربوط می شود،غیرقابل پیمودن ساخته اند. راه نخست، راه واقعی تشکل یابی ضد کار مزدی ماست، در اینجا ما برای متشکل شدن از خویش، از شرائط کار و مبارزه و استثمار خود جدا نمی شویم. شوراهای ما نهادهای بالای سر ما نمی گردند، به هیچ سکت و فرقه و حزب ماوراء خود حلق آویز نمی گردیم، پیاده نظام منفعل ارتش این گروه و آن حزب نخواهیم شد. ما در این شوراها زندگی می کنیم، مبارزه خود را پیش می بریم، می آموزیم و آموزش می دهیم، افق آتی پیکار خود را روشن و روشن تر می سازیم، توان جنگ جمعی و متحد همزنجیران خود را افزایش می دهیم. ظرفیت دخالتگری و اثرگذاری آحاد توده هایمان را تا هر کجا که ممکن گردد توسعه می دهیم. در این شوراها برای دستمزد افزون تر، روزانه کار کوتاهتر، بهداشت و درمان و آموزش و رفاه اجتماعی بیشتر همان گونه می جنگیم که علیه هر نوع تبعیض جنسی و قومی، هر شکل سلب آزادی و بی حقوقی، وجود رژیم سیاسی حاکم و کل موجودیت نظام بردگی مزدگی جنگ می کنیم.

سازمانیابی نوع نخست می تواند و باید کار روزمره و جزء جدائی ناپذیر زندگی شبانه روزی ما در دل هر شرائط و هر جا و هر زمان، از جمله در فضای جنگی، در مبارزه برای جلوگیری از جنگ و علیه هر نوع جنگ افروزی باشد. تشکل به این معنی ظرف طبیعی پیکار، آموزش، بالندگی آگاهی و رشد دخالتگری آحاد توده های ما در عرصه های مختلف حیات اجتماعی علیه سرمایه داری است. شرائط حاضر بیش از هر شرائطی تکاپو برای گذاشتن سنگ بنای این سازمانیابی و معماری و سراسری کردن آن را از ما خواستار می شود. برای این کار در سطح جهانی چندین قرن و در جامعه خویش حدود یک قرن عقب مانده ایم، فردا بسیار دیر است، باید از همین لحظه دست به کار شویم.

۴. در گفتگوی سازمانیابی، بلادرنگ این پرسش پیش می آید که متشکل شدن چه کمکی به مبارزه و تحقق خواسته ها یا اهداف ما خواهد کرد؟ پاسخ سندیکالیست ها و سندیکادوستان روشن است. ترجمان زمینی حرف آنان این است که کارگران عده ای را به عنوان قیم در بالای سر خود قرار دهند، تا با سرمایه داران و دولت آن ها گفتگو کنند. جنبش ضد سرمایه داری و سوسیالیستی طبقه کارگر را به صاحبان سرمایه و دولت سرمایه داری بفروشند، شاید کارگران کمتری اخراج شوند!! شاید پرداخت دستمزدهای معوقه ممکن گردد!!، شاید برای جلوگیری از کاهش ساعت به ساعت دستمزدهای واقعی روز توده های کارگر راه حلی پیدا شود!! معنای متشکل شدن سندیکائی این است. در گذشته های خیلی، خیلی دور تاریخ، در منطقه جغرافیائی بسیار کوچکی از دنیای گسترده سرمایه داری سندیکاها مشابه این کارها را هم انجام داده اند. چیزی که در جامعه ما حتی حصول همان مقدار نیز رؤیای ممنوعه سندیکاسالاران بوده است و هر نوع توهم پراکنی به حصول آن نقش تزریق سمی مهلک به مغز توده های کارگر و خلع سلاح طبقاتی آن ها به نفع سرمایه را ایفاء کرده است.

به سراغ پاسخ جنبش شورائی ضد کار مزدی کارگران برویم. پاسخی که در بنمایه طبقاتی خود ضد پاسخ سندیکادوستان است. ما متشکل می شویم تا قدرت طبقه خود را با بیشترین آگاهی، به طور متحد، برای تحقق خواسته های روز خود، با افقی روشن، افق نابودی سرمایه داری، علیه صاحبان سرمایه، دولت و کل نظام بردگی مزدی اعمال کنیم. این پاسخ به محض طرح، سؤالاتی را هم پیش می آورد. اول اینکه قدرت چگونه، در کدام عرصه ها و زمینه ها با کدام اهرم ها و راهکارها اعمال خواهد شد. دوم آنکه رابطه اعمال قدرت و حصول خواسته ها چگونه خواهد بود. سؤال سوم، اعمال قدرت به این معنی از چه طریقی تحقق خواسته های روز با امحاء کار مزدی و سرنگونی سرمایه داری را به هم پیوند می زند؟ چهارم اینکه گفتگوی این سازمانیابی در شرائط حاضر و رویدادهای احتمالی پیش روی ما به طور خاص چه جایگاهی دارد؟ پاسخ ها را یک کاسه کنیم و یکجا مورد بررسی قرار دهیم. اعمال قدرت ضد سرمایه سرمایه داری توده های کارگر معنی مشخصی دارد. یعنی اینکه به هر میزان و تا هر کجا که توان جنبش ما یاری دهد، قدرت طبقه سرمایه دار، همه اشکال قدرت این طبقه را با قدرت متشکل طبقاتی خود به چالش بکشیم و جایگزین سازیم. بر روی این جایگزینی تأکید می کنم. وقتی با اعتصاب خود چرخ کار و تولید را از چرخش باز می داریم دست به اعمال قدرت زده ایم. تا اینجا شریان تولید اضافه ارزش را در محدوده یک یا چند کارخانه متوقف ساخته ایم و صاحبان سرمایه و دولت سرمایه داران را در شرائطی قرار داده ایم که خود را ملزم به تحقق خواسته های ما بدانند. همه تلاش این است که اعتصاب پیروز شود و مطالبات روزمان محقق گردد، اما مسأله مهم در همین جا این است که حصول خواسته ها با هر اهمیتی که دارا باشند فقط جزئی از زنجیره سراسری مبارزه ماست. ختم اعتصاب پایان یک دوره پیکار ما نیست. ما در ادامه این دوره باید توان طبقاتی موجود خود برای اعمال قدرت در هر حوزه ممکن دیگر را برنامه ریزی و پراتیک کنیم. اعتصاب را به سایر مراکز کار توسعه دهیم. بلادرنگ خواسته های مهم تر و تعیین کننده تری را دستور کار مبارزه روز خود سازیم. شریان تولید سود را در سطحی گسترده تر متوقف نمائیم. اگر قدرت داریم و به میزانی که قدرت بیشتر و بیشتر کسب می کنیم در تدارک خارج ساختن کارخانه ها، مؤسسات و مراکز کار از دست بورژوازی و دولت سرمایه باشیم، انحلال هر چه وسیع تر و مؤثرتر نهادهای اعمال حاکمیت سرمایه از نهادهای پلیسی و میلیتاریستی و اطلاعاتی گرفته تا مدنی، سیاسی، دینی، فرهنگی و همه سازمان های استقرار یا اعمال نظم تولیدی، سیاسی و اجتماعی سرمایه را موضوع مبارزه کنیم. در همه این حوزه ها به شالوده قدرت سرمایه، به رابطه تولید اضافه ارزش و به فراساختارهای حقوقی، سیاسی و اجتماعی آن یورش بریم. اینکه در هر گام تا کجا پیش می رویم سؤالی است که پاسخ آن را فقط آمادگی و میزان تدارک ما برای اعمال قدرت تعیین می کند. اما یک چیز بسیار مهم است. خارج ساختن یک سطح هر چه متعالی تر و مرفه تر معیشت، آموزش و پرورش، بهداشت و دارو و درمان، ایاب و ذهاب و همه مایحتاج دیگر معیشتی، رفاهی و اجتماعی از سیطره مبادلات پولی باید در صدر خواسته ها و انتظارات حی و حاضر توده های طبقه ما قرار گیرد. برای تحقق این انتظارات باید در تمامی قلمروهای زندگی اجتماعی قدرت خود را وارد میدان سازیم و به بیان دیگر قدرت سرمایه را با قدرت طبقاتی در حال استخوانبندی و رشد و بالندگی جایگزین گردانیم. در چنین وضعی است که جنبش ما هر روز نیرومندتر، اگاه تر، سازمان یافته تر و شورائی تر و افق دار می شود و راه پیکار ما برای نابودی کامل سرمایه داری هموار می گردد. نیروهای طیف رفرمیسم چپ به جای تمامی این تدارک ها و کارزارهای واقعی ضد کار مزدی، همه صدر و ذیل حرف خود را در سرنگونی رژیم سیاسی و تسخیر قدرت سیاسی خلاصه می کنند. این منظر استنباط یک اپوزیسون چپ بورژوائی به روند رویدادهای درون جامعه است. اپوزیسونی که می خواهد بر موج مبارزه کارگران سوار شود، قدرت ضد سرمایه داری کارگران را در انتظارات رفرمیستی خود به خاک سپارد. تل خاک این قدرت را منجنیق انتقال خود به ماشین دولتی سرمایه کند. نوعی از برنامه ریزی نظم تولیدی و مدنی و سیاسی سرمایه را جایگزین شکل دیگر آن سازد. نام این نظم جدید را به دروغ « کمونیسم» بگذارد، کارگران را فریب دهد و سرمایه داری را ماندگار کند. رژیم سیاسی سرمایه فقط وقتی به طور واقعی ساقط می گردد که به دست جنبش شورائی سراسری ضد کار مزدی توده وسیع کارگران سرنگون شود.

۵. تمامی کارهای بالا در صورت وقوع جنگ نیز دستور کار روز جنبش ضد سرمایه داری ما خواهد بود. در همان حال که هر کدام آن ها اهمیت، مبرمیت و چه بسا ویژگی معین خود را پیدا خواهند کرد. جنگ همان گونه که گفته شد به احتمال زیاد بخش اعظم کارخانه ها را فلج خواهد ساخت، بیکاری را معضل اکثر کارگران می کند و آتش گرسنگی و فقر و بی خانمانی را در نقطه نقطه زندگی توده های کارگر شعله ور می گرداند. در چنین شرائطی بعید است که اعتصاب در مراکز کار اهرم مناسبی برای اعمال قدرت باشد. جنبش ضد کار مزدی به میزانی که خود را سازمان دهد و شوراهای سراسری خود را پدید آورد می تواند و باید دست به کار خارج ساختن مراکز تولید و کار و کلیه شبکه های مهم توزیع و فروش محصولات از دست سرمایه داران گردد. باید خود را برای برنامه ریزی روند کار و اداره همه این مراکز آماده سازد.

شوراها به میزانی که شکل گیرند، توسعه یابند، قدرت پیدا کنند و سراسری شوند می توانند شالوده سازمان شورائی ضد کار مزدی و سوسیالیستی متشکل از همه آحاد توده های کارگر برای برنامه ریزی کار و تولید و امور اجتماعی گردند. شوراها می توانند راه جایگزین سازی قدرت سرمایه با قدرت طبقه کارگر در همه عرصه ها و حوزه ها را پیش گیرند و در همین راستا به سوی سرنگونی دولت بورژوازی و نابودی سرمایه داری گام بردارند. اگر قرار است با جنگ و جنگ افروزی به مقابله بر خیزیم تا جائی که به طبقه و جنبش ما مربوط است می توان در مسیر انجام این کارها پیش تاخت. تنها در این صورت است که جنگ میان سرمایه داران و دولت های آن ها که جنگ همه آنها علیه ماست به جنگ طبقه ما علیه کل نظام سرمایه داری و همه سرمایه داران و دولت ها تبدیل می گردد. در دل چنین کارزار عظیم و پرشوری است که می توان و باید بر سر توده های همزنجیر طبقه خویش در سراسر دنیا فریاد زد که به یاری ما بشتابند. که آنها هم شوراهای ضد سرمایه داری خود را بر پای دارند. که قدرت متشکل شورائی خود را علیه سرمایه وارد میدان کنند. این حرف ها شاید برای خیلی ها خیالبافی به حساب آید اما تاریخ زندگی بشر تاریخ مبارزه طبقاتی است. مبارزه طبقاتی امر حیاتی و اجتناب ناپذیر همه استثمار شوندگان است. توده های کارگر ما نیز راهی جز شعله ور نمودن پیکار ضد کار مزدی خود ندارند. وقتی که بورژوازی هارتر و درنده تر و سفاک تر تعرض می کند ما نیز باید پرتلاش تر، پرشتاب تر و نیرومندتر علیه سرمایه پیکار کنیم.

ناصر پایدار

نوامبر ۲۰۱۱

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.