در سوک درگذشت رفیق مسعود رفیعی تاقانکی

مسعود نیز از میان ما رفت. خبر وقوع حادثه را هنگامی دریافت کردیم که سالها بود از چند و چون زندگانی وی اطلاع درستی در دست نداشتیم. او از نسل فعالین سیاسی دهه ۵۰ به بعد و شریک شورها، دردها، پیکارها، اشتباهات، امیدها، شکست ها، فداکاری ها، سردرگمی ها و سایر افت و خیزهای جنبش چپ یا ضدامپریالیسم خلقی آن ایام بود. مسعود در یک خانواده کارگری به دنیا آمد و فشار محرومیتها، بی حقوقی ها و سیه روزی های همه جا گستر نظام بردگی مزدی آتش مبارزه را در وجود او مشتعل نمود. در کودکی مادرش از دنیا رفت و او و خواهر کوچکترش را تنها گداشت. مسعود تمامی رسم برادری، شور، احساس مسؤلیت انسانی و علائق پاک عاطفی را در باره خواهرش به جای آورد. این دو همیشه همدیگر را دوست داشتند و به هم صمیمت می ورزیدند.  در دهه ۵۰ هنگامی که در دانشگاه درس می خواند به فعالیت های دانشجوئی ضد رژیم شاه روی نهاد. در آن سال ها، همچنان که در طول دهه های متمادی قبل و بعد، پدیده ای به نام « جنبش دانشجوئی» دور از سنگلاخ سخت مبارزه میان دو طبقه اساسی جامعه سرمایه داری و در فضای مه آلود ناشی از تسلط گمراهه های رفرمیستی چپ یا راست، خیل وسیع دانشجویان را در صفوف خود به هم پیوند می زد. جدال علیه دیکتاتوری هار رژیم و حامیان امپریالیستش به ویژه امپریالیست های امریکائی با همان روایت و تعبیرات بیگانه با کالبدشکافی مارکسی سرمایه داری و شناخت ماتریالیستی تاریخ، به این جنبش جان می داد و برخاستگان شرائط کار و استثمار و زندگی توده های کارگر در یک سوی و استثمارگران و ناراضیان طبقه سرمایه دار در سوی دیگر را همدوش و همصدای هم می کرد!! مسعود نیز در قلب این مه آلودگیها و زیر فشار زمینگیری جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر به رژیم ستیزی خلقی روز آویخت، اما او در هستی اجتماعی و پراتیک مادی  روزش با بردگان مزدی می زیست. رنجها و مصائب زندگی آنان را درد می کشید، با همان آگاهی و تشخیص موجودش به رهائی آنها از فشار استثمار و بی حقوقی و دیکتاتوری می اندیشید. مسعود در کارزار نیل به این هدف پیش می رفت اما راهها همه بی راهه و راه واقعی حصول آرمان، عجالتاً ناپیدا بود. او لاجرم کاری می کرد که فکر خودش و فکر همانندانش قد می داد. در همین راستا راه هواداری سازمان مجاهدین آن زمان را پیش گرفت. مسعود در محیط زندگی و درس با یکی از آشنایان رفیق « امیرحسین احمدیان» روابط دوستی داشت. امیر حسین افسر سابق شهربانی و مسؤل وقت زندان شهر ساری بود که در بهار سال ۱۳۵۲ با طراحی و اجرای یک نقشه بسیار دقیق، همراه دو زندانی آنجا رفقا محمدتقی شهرام و حسین عزتی کمره ای دست به فرار زدند، احمدیان پس از این فرار موفق، به سازمان مجاهدین خلق پیوست. مسعود از ورای ارتباط با آشنای امیرحسین به هواداری این سازمان ترغیب شد و کوشید تا شاید گرهی از کار این مبارزان بگشاید. کمی این سوتر وقتی که اکثریت غالب افراد این تشکل بر باورهای دینی روز خود مهر رد کوبیدند و با همان روایت حاکم زمان از «کمونیسم» و پرولتاریا و ادامه مبارزه علیه امپریالیسم و سرمایه داری سخن راندند،  مسعود نیز پویه تحولات درونی سازمان را ارج نهاد و از صمیم دل به هواداری مجاهدین کمونیست برخاست. سازمان مجاهدین و بعدها مجاهدین م. ل مثل کل چپ ایران در پیچ و خم ضد امپریالیسم خلقی و رژیم ستیزی خارج از مدار جنگ ضد سرمایه داری چرخ می خورد، اما بر خلاف بخش های دیگر چپ وجودی متلاطم، در حال تحول، منتقد به راهبردها و مواضع روز و مترصد تعمیق شناخت خود از کارزار سیاسی و طبقاتی جاری داشت. این سازمان دو سال پس از پایان پروسه « تحولات ایدئولوژیک» دست به کار به واکاوی انتقادی « مبارزه مسلحانه پیشتاز» شد، راهکار چریکی را نقد کرد و در گستره روایت موجود، گفتگوی حضور در دل جنبش کارگری و سازمان دادن مبارزات توده کارگر را پیش کشید. مسعود نیز با این نقد همراه گردید و این نفی و جایگزینی را حرف دل خود یافت. پویه نقد مشی چریکی و کالبدشکافی نقادانه راهبردها و پراتیک پیشین سازمان اما به همین جا ختم نشد. نوع نگاه به جنبه های مختلف کار، آنچه باید فرو می ریخت و آنچه باید جای رویکرد گذشته را پر می کرد موضوع مناقشات جدی شد. کشمکش هائی که سرانجام رفقای همدل و همرزم و همصدای سال ها مبارزه مسلحانه زیرزمینی را از هم جدا نمود. مجاهدین م. ل تجزیه شدند، سازمان پیکار و گروههای نبرد و آرمان اعلام موجودیت کردند. مسعود در این میان همراه رفقای « نبرد برای رهائی طبقه کارگر» ( گروه کمونیستی نبرد) شد و همدوش این رفقا آماده تداوم مبارزه گردید. «گروه نبرد» در منطقه محل سکونت مسعود عضو و هوادار دیگری نداشت به همین دلیل او برای ایفای نقش فعال در مبارزه روز، راه همکاری با فعالین جریانات دیگر موسوم به « خط ۳» را پیش گرفت. در اواخر سال ۵۹، پیش از شروع طوفان کشتارها و دستیازی رژیم درنده جمهوری اسلامی به حمام خون های پی در پی نیروهای مخالف و چپ، مسعود برای مدتی گم شد، آنسان که رفقای دور و نزدیکش نسبت به زنده بودنش دچار تردید شدند. همگی فکر کردند که او دستگیر و بعدها اعدام شده است و از این لحاظ بسیار ناراحت و متأسف بودند. سال ها گذشت. در دهه ۷۰ خبر رسید که خوشبختانه از طوفان قتل عام ها جان سالم به در برده است و موفق به خروج از کشور گردیده است. تاریخ جنبش کارگری و چپ ایران در بخش هائی از خود، تاریخ حزب سازی ها و تشکل آفرینی هائی است که به طور قطع ربطی به جنبش واقعی ضد سرمایه داری طبقه کارگر و کمونیسم لغو کار مزدی نداشته اند، اما این نیز روشن است که بسیاری از فعالین، اعضاء و پیوستگان این محافل و جریانات نه در هوای حزب بازی بالای سر توده های کارگر، نه با هدف فریب کارگران و به صف کردن آنها برای پرتاب صدرنشینان حزبی به عرش قدرت سرمایه که بالعکس با تصور ایفای نقش فعال تر، پرشورتر و راسخ تر در پیشبرد پروسه پیکار بردگان مزدی دست به گزینش این راه زده اند. مسعود نیز همسان غالب دلباختگان به سوسیالیسم و آرمان رهائی بشر دهه هائی از عمرش را این گونه، در درون چنان تشکلهائی طی کرد. از آخرین سالهای زندگی وی اطلاع دقیقی نداریم، مسأله اصلی خبر درناک مرگ اوست که در روزهای اخیر به دستمان رسیده است. مسعود اکنون در میان ما نیست، دست مرگ وجود پرتحرک و مبارز و پرشورش را از ما گرفته است. یادش اما در دل همه ما به اندازه کافی زنده است و همیشه زنده خواهد ماند.

رفیقان قدیمی همرزم مسعود

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.