این مطلب برای ارائه به پنجمین گردهمائی در باره کشتار سراسری زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ و دهه ۶۰ در روتردام هلند ۲۰ تا ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۳ آماده شد که به طور خلاصه با توجه به کمی وقت در گردهمائی و هم چنین در یادمان فرانکفورت(۲۷ سپتامبر ۲۰۱۳) که به همت جمعی از کمونیست های فرانکفورت ترتیب یافته بود ارائه شد.
رفقا، دوستان من کسی را نمی شناسم که از زیر بوته بیرون آمده باشد. یقینن شما هم همین طور. هیچ انسان بدون هویت طبقاتی وجود ندارد. هر انسانی موقع تولد در ارتباط با وضعیت طبقاتی خاص خانواده اش پا به دنیا می گذارد. یعنی در سلسله مراتب طبقاتی موجود در جامعه؛ اما این طور نیست که در همان موقعیت تمام عمر را سپری کند. جامعه طبقاتی است اما کاستی نیست. گاه این یا آن فرد به دلایل مختلف جایگاه طبقاتی شان تغییر می کند اما این تغییر برای همگان امکان پذیر نیست. تنها در یک صورت یعنی به کمک یک مبارزه طبقاتی گسترده و موفق امکان تغییرات رادیکال وجود دارد و تنها در یک مورد این تغییرات رادیکال می تواند بنیان طبقات را در هم بریزد و به جامعه بی طبقه بینجامد که تاکنون به وقوع نپیوسته است.
„ تاریخ کلیه جوامعی که تاکنون وجود داشته تاریخ مبارزه طبقاتی است“ (مارکس). مبارزه طبقاتی بین طبقه حاکم و طبقات یا طبقه ای که تحت ستم و سلطه ی طبقه ی حاکم قرار دارد جریان دارد. مبارزه طبقاتی مبارزه ای دائم و بدون انقطاع است؛ زیرا بین طبقه حاکم و طبقه زیر حکم، یک تضاد دائمی حل نشدنی وجود دارد و تا زمانی که تضاد رفع و محو نشود مبارزه در ابعاد مختلف بسته به قوا و قدرت بالفعل طبقه تحت ستم ادامه می یابد. گاه آشکار، گاه پنهان و گاه خونین. و در نفطه اوج خود به تحول انقلابی کل سازمان جامعه می انجامد.
در هر دوره ای از دوران های زندگی اجتماعی، طبقات خاص آن دوره وجود دارد که تضاد بین آن ها، تضاد طبقات متخاصم است. دوران برده داری تضاد بین برده و برده دار. سپس دوره فئودالی تضاد بین دهقان یا سرف با فئودال و در عصر نوین یعنی عصر بورژازی تضاد بین طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار. در دو دوره برده داری و فئودالی غیر از دو طبقه اصلی، طبقات دیگر هم بودند به طور مثال در اواخر دوره فئودالی گذشته از دهقانان، بورژوازی نوپا و طبقه کارگر نوپا همراه با اصناف علیه طبقه فئودال یا زمینداران مبارزه می کردند. در هر دو این دوره حاصل مبارزه، کسب قدرت سیاسی توسط طبقه اصلی دارای تضاد انجام نشد. برده داری از بین رفت ولی برده داران که زمین دار هم بودند به طبقه حاکم دوران جدید تبدیل شدند یا در دوره فئودالیسم دهقانان نبودند که پیروز مبارزه بیرون آمدند بلکه آن ها فقط از وابستگی به زمین رها شدند وپیروز این دوران بورژوازی نو پا بود که دهقانان و طبقه کارگر نوپا را برای اهداف خود بکار گرفت. در عصر سرمایه داری اما تضاد ساده شده است، زیرا در کل جامعه فقط دو طبقه وجود دارد و تضاد بین این دوطبقه موتور تحول جامعه می شود. دو اردوگاه وجود دارد که در مقابل هم صف کشیده اند. دو اردوگاه متضاد امروزی، دو اردوگاه بزرگ جهانی است. یکی اردوگاه کار یا طبقه کارگر که به طور جداگانه در هر کشور ده ها و صدها میلیونی است و در مجموع چند میلیاردی یا اکثریت جمعیت جهان را تشکیل می دهد و دیگری اردوگاه سرمایه یا سرمایه داران جهان که همه ابزارهای حمایت و حفاظت از منافع طبقه خود را در بهترین و مناسب ترین کیفیت و کمیت در اختیار دارد. یعنی ابزارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و ابزار سرکوب و نظامی. من می خواهم به دلیل کمی وقت در بین این ابزارها توجه شما را فعلا به ابزار سرکوب معطوف کنم.
ابزارهای نظامی شامل ابزار سرکوب داخلی از پلیس، پلیس مخفی، پلیس بین المللی و انواع و اشکال مختلف نیروهای امنیتی، نیروهای انتظامی، گروه های مختلف گشت که بسته به کشور اسامی متفاوت دارد، نیروهای کنترل کننده که ابزارهای فوق مدرن چون ماهواره، ابزارهای شنود، دوربین های مخفی و علنی به دلیل ریختن شرم از کنترل، و کنترل کامپیوتری، ارتش های داخلی، ارتش های جمعی و مشترک چون ناتو، پیمان های نظامی منطقه ای و فرامنطقه ای، نیروهای ضابط قضائی و بالاخر زندان که موضوع بحث امروز ماست، برخوردارند که در این مورد آخری خیل عظیمی از نیروهای سرکوب مشغول به کارند از مقام عالی دادستان کل کشور و روسای دادگاه ها گرفته تا مامور پست روزانه و تیر خلاص زن را شامل است.
این بخش از نیروهای سرکوب طبقه حاکم در حقیقت جزئی از جامعه مدنی نظام سرمایه داری است. یک سنگر از بیشمار سنگرهای حفظ نظام و طبقه حاکم. علاوه براین ها کمیته های امنیت جهانی و امنیت اروپا. امنیت منطقه ای و پیمان های چند جانبه و دوجانبه. زندان اما در میان ابزار سرکوب جایگاه ویژه ای دارد.
اصلا دنیای سرمایه داری خودش یک زندان بزرگ است این دنیا برای انسان هایی که مجبورند نیروی کارشان را برای ادامه بقا بفروشند یا نتوانسته اند برای نیروی کارشان مشتری ای پیدا کنند و بیکار نامیده می شوند و به آن ها می باورانند که بیکاری عار است و باید بگویند در چستجوی کارند نه بیکار، یا پس از سال ها کار طاقت فرسا اکنون که پیر شده اند مثل شی ای بی ارزش به گوشه ای پرت شده اند و به گروه گدایان پیوسته اند، یا کودکانی که کودکی نکرده به دنیای بیرحم کار یا بهتر بگویم به اردوگاه های کار افتاده اند، یک زندان بزرگ است. بله، پس زندگی در این دنیا خودش یک مبارزه است. در جامعه ای که یک اقلیت بخش اعظم ثروت اجتماعی را در مالکیت خود دارد و جامعه به فرمان او می گردد، برای بقیه یعنی اکثریت آحاد جامعه آینده ای وجود ندارد و زندگی شان از این روز به آن روز است. آن ها فقط برای بقا می جنگند و زندگی روز بروز سخت تر می شود.
این سرنوشت ما در نظام سرمایه داری است. چون که ما کار می کنیم، چون که ما در دنیای سرمایه داری به عنوان مالک نیروی کار در مقابل مالک سرمایه قرار گرفته ایم و مثل دو تاجر، دو سرمایه دار سرمایه های مان را طبق قرار داد با هم در یک اتحاد قرار داده ایم؛ محافظ صاحبان سرمایه شده ایم و موقعیت آن ها را برای شان حفظ می کنیم و تداوم می دهیم. آن قدر تاجر شده ایم که به سرمایه دار مساعده می دهیم مگر این طور نیست؟ مگر ما دستمزدمان را آخر ماه نمی گیریم. یعنی این که ما یک ماه بدون مزد کار می کنیم وقتی حاصل کار ما به معامله در آمد از سرمایه ای که خودمان تولید کرده ایم بما دستمزد داده می شود در حقیقت سرمایه متغییری قبل از کار ما موجود نیست ما آن را در اختیار سرمایه دار می گذاریم و آن ها لطف می کنند بعنوان دستمزد بخشی از آن را به حساب ما واریز می کنند. به این خاطر این اقلیت ۱۰ تا ۲۰ درصدی می تواند زندگی لوکس با بریز و بپاش داشته باشد و این زندگی بخش کوچکی از آن چه است که از طریق کار ما برایشان حاصل می شود. آن ها ما را کنترل می کنند. شیوه زندگی، خورد و خوراک و پوشش ما را تعین می کنند. شیوه تفکرمان را سازمان می دهند. تعین می کنند که بچه های ما در مدرسه چه چیزی را باید بیاموزند تا برای نوع زندگی ای که آن ها تعین اش کرده اند و آینده ای که برایش تدارک دیده اند آماده شوند. یک مادر هندی می گوید که بچه ام را برای سپور شدن آماده می کنند. و در کتاب های آموزش زبان آلمانی برای پناهندگان همه ی ابزارها و راه های نظافت چی شدن آموخته می شود.یا اکثریت کودکان مهاجر به مدارسی سوق داده می شوند که بعد از ۹ سال تحصیل باید بسمت به اصطلاح بازار کار هدایت شوند. آن ها تعین می کنند که ما کجا و چگونه کار کنیم. آن ها حق انتخاب را از ما می گیرند. چون جامعه مسئول سرپناهی برای مردم نیست، آن ها برایمان بانک مسکن درست می کنند، خانه ای با ۳۰ سال قسط می خریم در حالی که همه می دانیم امنیت شغلی برای مان وجود ندارد به همین سبب به آن ها تضمین می دهیم که برای از دست ندادن مسکنی که به ما تعلق ندارد سرکار دست از پا خطا نکنیم و شرایط کار را بی اعتراض بپذیریم تا مبادا کارمان و در نتیجه سرپناهمان را از دست بدهیم. اما بازهم به آن اطمینانی نیست. گذشته از این چون امنیت شغلی وجود ندارد پس مسکن ما هم پا در هواست. زیرا بحران های ادواری سرمایه داری در کمین است و پایش را روی شانه های ما می گذارد. اگر به این شرایط اعتراض کنیم، اگر به اخراج ها اعتراض کنیم پلیس روبروی ماست، دادگاه روبروی ماست، و زندان روبروی ماست. زندگی در این شرایط حتی از زندان هم سخت تر است. مثال ها را در رابطه با ایران مطرح می کنم. در زندان می شود علیه شرایط دست به اعتصاب زد. علیه نوع برخورد مسئولین، علیه کمبود امکانات، حتی در اعتراض به حوادث بیرون از زندان و علیه فشار و برخورد نامناسب با زندانی دیگر می شود به طور فردی و جمعی اعتراض کرد. به طور مثال من در سال ۶۴ در زندان به اخراج کارگران اعتراض کردم، یا به طور جمعی به عدم توجه به زندانی بیماری که قبل از بیماری تواب هم بود. یا اعتراض به این که چرا ماه رمضان به ما نهار نمی دهند.
اما در خارج از زندان فشار و ترس از زندان مردم را وادار به سکوت می کند. به خاطر خوردن آب در تابستان ۵۰ درجه گرما دستگیر می شوند و شلاق می خورند. کارگران بخاطر اعتصاب و اعتراض به پرداخت نشدن دستمزدهای ماه ها و گاه سال هایی که کارگرده اند دستگیرمی شوند. زنان به خاطر سازمان دهی خود برای کسب حقوق انسانی دستگیر و زندانی می شوند. دانشجویان ستاره دار، اخراج یا زندانی می شوند. به همه انگ اخلال در امنیت “ملی” می زنند.
کنترل، زندان هم لازم دارد. چون سرمایه و دولتش برخلاف ما آینده نگر است، قبل از وقوع حادثه زندان ها را می سازد. هرسال برایش در بودجه عمومی بودجه برای: نوسازی و بازسازی و ساخت و ساز و ایجاد امنیت بیشتر تعین می کند. پلیس ضمن کنترل این اکثریت بخش هایی از آن را بیش از تر دیگران زیر ذره بین می گیرد. طبقه کارگر و مردم فقیر را البته بغیر از قشر بالای آن بقیه ی طبقه کارگر همین مردم فقیراند. برای سرمایه فقر مرادف می شود با جرم و جنایت. آن ها برای از بین بردن فقر کاری انجام نمی دهند اما بودجه برای زندان های بیشتر اختصاص می دهند. حتی درون زندان هم سرمایه داران منافع خود را دارند و زندانیان با پولی اندک بکار گرفته می شوند. صنعت زندان اکنون یک صنعت بسیار مهم است که در آن کارگران با دستمزدی باورنکردنی ناچیز به کار گمارده می شوند. در همبن ماه ژوئیه کارگران کارخانه های زندان ایالت کالیفرنیا که با دستمزد ساعتی ۱۳ سنت یعنی روزی یک دلار برای ۸ ساعت به کار گمارده شده اند اعتصاب کردند و خواهان افزایش دستمزد به میزان یک دلار در ساعت هستند. در کالیفرنیا در ۳۳ زندان ۱۲۰۰۰ زندانی در اعتراض به شرایط بد زندان، حذف امکانات آموزشی، برای پایان دادن به تنبیه گروهی و بهبود کیفیت غذا دست به اعتصاب زدند. کارگران زندانی صنعت زندان ایران اصلا جرات فکر کردن به اعتصاب را از ترس سرکوب به خود راه نمی دهند.
می گویند همه در برابر قانون بدون توجه به طبقه و جنس و نژاد وقومیت برابرند. اما در عمل این طور نیست. مثلا خلق کرد تنها ۱۰% جمعیت کشورمان را تشکیل می دهد اما سهم بزرگی از سرکوب را تحمل می کند هم چنین است خلق عرب با ۲% جمعیت. از طرفی دست نان دزد قطع می شود و نام دزدان میلیاردی به خاطر حفظ آبرو برده نمی شود. کسی که به فساد آلوده است یا به پست مهم دیگر منتقل می شود یا با حقوق بالا باز نشسته می شود. نمونه هایش زیاد است، دزد ۳۰۰۰ میلیارد تومانی، آقایان مرتضوی و رفیق دوست. رئیس زیمنس که به دلیل پرونده مالی ۲ میلیاردی در زیمنس ماه ژوئیه امسال با حقوق سالانه نیم میلیون یورو بازنشسته شد و موارد بیشمار دیگر.
زندان ابزار کنترل اجتماعی طبقه حاکم روی فقرا و طبقه کارگر است. با بقولی زندان ابزار جنگ طبقاتی است. منظورم از طبقه کارگر همه کسانی اند که نیروی کار جسمی یا فکری خود را مجبورند برای ادامه بقا به سرمایه دار بفروشند ، هم چنین آن هایی که موفق به فروش نمی شوند. بنابراین کارگران همه بخش ها از صنعت و کشاورزی، خدمات، آموزش، بهداشت و غیره و خانواده و بچه های شان را در بر دارد. با این احتساب این طبقه به طور جهانی طبقه ای چند میلیاری است. اینان گاه از بی عدالتی و نابرابری بطور فردی شورش می کنند و نتیجه اش زندان است. اما در صورت کسب آگاهی سیاسی برای رهائی کل جامعه عمل خواهند کرد. سیستم قضائی بیشتر در جستجوی این گروه و کسانی است که یا ازآنان اند و یا هم بسته با آنان برای کله پا کردن جامعه استثمارگر مبارزه می کنند.است، زیرا آن ها را سرچشمه جرم در مفهوم خود می داند. زندان جائی برای جلوگیری از مبارزه و جنگیدن علیه شرایط موجود است. در آمریکا سیاهان ۶ در صد جمعیت را تشکیل می دهند اما ۵۰% زندانیان سیاه پوست اند. چرا برای این که فقیرند برای این که سیاه اند. همین طور است وضع هیسپانیش ها در امریکا. در آمریکا ۲ میلیون زندانی وجود دارد و صدها هزار نفر هم تحت نظر پلیس اند. یک سوم همه مردان سیاه پوست آمریکا توسط قوه قضائیه کنترل می شوند یا در زندانند. در مجموع ۷ میلیون نفر منتظر دادگاه هستند. در ایران طبق آمار رسمی بیش از ۲۵۰.۰۰۰ نفر در زندانند ومسئولین مملکتی ناراحتند که به دلیل کمبود جا نمی توانند افراد لازم را دستگیر کنند. اکثریت این افراد همان فقرا هستند. اکثرشان به طبقه کارگر تعلق دارند. می گویند این ها گنگ هستند، ارازل و اوباشند اما بزرگ ترین گنگ دنیا و بزرگ ترین ارازل و اوباش دنیا نیروهای پلیس، پلیس امنیتی و نیروهای شبه نظامی زیر دست آن ها و لباس شخصی ها هستند. آن ها به راهپیمائی های صلح آمیز مردم معترض حمله می کنند. به محل اعتصاب کارگران در کارخانه ها حمله می کنند. به خانه ها حمله می کنند. خانه را در هم می ریزند و هرچه را که بخواهند با خود می برند. خیابان ها را قرق می کنند و نفس کش می طلبند. به تحصن ها حمله می کنند. نمونه ها بیشمارند: میدان ژاله، تظاهرات زنان اسفند ۵۷، اجتماعات کارگری، تظاهرات بیشمار دیگر در ایران و جدید ترهای شان: میدان تقسیم، میدان تحریر، تظاهرات اعتراضی سال ۸۸، خانه گردی ها، تظاهرات برزیل، تظاهرات ضد نئونازی ها در آلمان، جنبش اشغال وال استریت و و و .
سیستم تنبیهی افراد جامعه را مجرم می بیند و برخلاف ادعایشان اصل بر مجرم بودن است نه برائت . پلیس همه جا روبروی ماست. چون ما را مجرم می دانند. چون ما فقیریم. چون ما کارگریم، چون ما به فقر خود و یا انباشت ثروت اجتماعی در دست آن ها معترضیم که البته این هنوز به صورت عمومی به عمل نینجامیده است. اما غارت اکثریت جامعه توسط یک اقلیت جرم نیست. غارت جان انسان ها جرم نیست، غارت پس اندازهای کوچک ما اگر بتوانیم که برای ایام بیماری و نیاز کنار بگذاریم، برای دادن وام های کلان به سرمایه داران که آن را پس هم نمی دهند جرم نیست. غارت کله های ما و پر کردن آن با خرافات و اوهام و چرندیات جرم نیست. ایجاد جنگ و به کشتن دادن دهها و صدها هزار نفر وتلف کردن میلیون ها بودجه جرم نیست. اما در عوض ما که علیه این موارد اعتراض می کنیم، مجرم هستیم و همه جور کنترل می شویم.
آن ها برای مجرم کردن ما، مافیای ورود و ساخت مواد مخدر تشکیل می دهند و به توزیع کنندگان و مصرف کنندگان کوچک می رسانند بعد همین ها را که معمولا از مردم فقیر و جوانان بیکار هستند دستگیر می کنند و زندانی می کنند تا بگویند ما با مواد مخدر مبارزه می کنیم البته از قبل جانشین های آنان به دلیل فقر مفرط در جامعه به خدمت گرفته می شوند حتی کودکان و این صنعت پردرآمد همیشه در کار است نمونه ایران و مکزیک و بسیاری دیگر از کشورها. آن ها حتی مبارزات ضد سیستم را هم با انگ داشتن مواد مخدر مخدوش می کنند تا انظار عمومی را به آن منفی سازند.
به صحبت های یک زندانی در کتابش توجه می کنیم: توماس براون کارگرقصابی بود که از دستمزدهای بخور و نمیر خسته شده بود و چون توزیع ثروت را در جامعه غیر عادلانه می دید فردا دست به شورش زد و به دزدی اقدام می کرد. او به دلیل دزدی دستگیر شد وسال ها در زندان ماند. وی در شرح حال خود می گوید: ” آیا من مقصرم و زندان پاداش کار من است. اول خودم این طوری فکر می کردم که بله زندان پاداش کار من است. اما بعد فهمیدم شرایطی که در آن یک چند میلیون نفر به خرج یک چند میلیارد نفر خوب زندگی می کنند مقصر است نه من. این شرایط سبب می شود که مردم به دزدی و غارت کشیده شوند. کسی دزد به دنیا نمی آید اما شرایطی که در آن زندگی می کند، در آن رشد می کند تعین کننده است. بعد معلوم می شود که استثمار کننده است یا استثمار شونده یا می شود مورچه ای در درون و خارج از آن، که اخلاق بورژوایی و نرم های آن را زیر پا می گذارد و به دست آپارت دولت می افتد آپاراتی که با زور می گردد. و به دست قانونیت، زندان و آپارات پلیس می افتد. می نویسد به کارگران این طور نشان داده می شود که وسایل شان، دستاروردهای شان و کسب شده های شان در مقابل جنایت و مجرمین حفاظت می شود اما در عمل انسان وقتی که دستگیر می شود می بیند که تنها دستگاه پلیسی برای این باید بازهم بهتر شود که قدرت بالای سر مردم را حفاظت کنند و ثروتمندان بتوانند بیشتر غارت کنند. در زندان همواره این آرزو در من تقویت شد که علیه سلطه گران مبارزه کنم. اول برام فرق نمی کرد در کجا، در نیکاراگوا یا کلمبیا اما بعد از مدت ها فکر به این نتیجه رسیدم که همین جا باید مبارزه کنم در اروپا و در آلمان. او می نویسد: اجتماع انسان ها با هم برای مبارزه لازم است. جائی که ارزش های انسانی علایق جمعی را تعین کند، انسجام، همبستگی و پشتیبانی وجود دارد. در چنین جائی به ندرت خیانت و انحراف رخ می دهد. این جا انسان درستی عملش، این که تا چه حد می تواند به نیروی خودش و حمایت رفقایش قوی بماند را نشان می دهد. تا چه حد اطمینان عمومی وجود دارد، اهداف تا چه حد ارزش مند هستند. همه باید به توانند به دانش کافی دستیابی داشته باشند، کار دقیق و مصمم و عمل. چیزی که نباید غفلت شود عشق است. اعتماد است و امید و صبر و آرزوی این که با هم علیه وضعیت موجود مبارزه کنیم.”
مساله شرایطی که در جامعه حاکم است حرف اول را می زند. البته همه تحت این شرایط دزد نمی شوند و بقول نظام مرتکب جرم و جنایت نمی شوند. آن هایی که به آگاهی نسبی دست پیدا می کنند و کسانی هم مثل توماس بعد از زندان تصمیم به مبارزه با شرایط می گیرند. اما زندانی ها هم همه از یک قماش نیستند. معمولا صحبت از دو نوع زندانی می شود:
زندانی سیاسی؛ طبق تعریفی که از آن وجود دارد این گروه بخش وسیع و نا متقارنی از افراد و یا گروه ها را در بر می گیرد در نمونه ایران: بعضی از آن که در درون بافت حاکم قرار دارند از منافع شخصی یا گروهی با این فرد و آن فرد، با این جناح و آن جناح، با یک رویکرد مخالفند، یا خواهان سهم خود و سهم گروه خود در قدرت سیاسی و اقتصادی اند، اما در حفظ سیستم چه نظام سرمایه داری حاکم و چه رژیم حاکم با حاکمان موافقند و در طبقه حاکم دسته بندی می شوند اما سیستم این را هم برنمی تابد. نمونه بارز این ها در ایران امروز آن بخش از حاکمیت است که بعد از اتفاقات سال ۸۸ در زندانند یا در خانه های خود تحت نظرند.
- بعضی اما درون و جزو طبقه حاکم نیستند اما در سیستم و با آموزش ها و برداشت های آن رشد و نما کرده اند، حسن نیت دارند اما دانش طبقاتی ندارند و مشکل را روبنائی می بینند و به ریشه ها نمی پردازند و خواهان کمی هوای تازه، کمی تغییر و کمی چشم پوشی و اصلاحات در سیستم هستند اما حکومت جمهوری اسلامی حتی حاضر به این اندک تغییر هم نیست. ازین دسته اند بسیاری از جوانان که از این همه بگیر و ببند برای چیزهای کوچک شخصی شان جانشان به لب آمده است و یا بخشی از دانش جویان که ازین حد هم فراتر می روند و خواهان آزادی هایی که در همین سیستم قابل دستیابی است مثل کشورهای پیشرفته اروپائی هستند. در همین زمره اند بخشی از روشنفکران بورژا شامل استادان دانشگاه ها، وکلا، نویسندگان.
- بخشی دیگر هم وجود دارند که گرچه در این سیستم رشد و نما کرده اند اما توانسته اند از جهان بینی بورژوائی فراتر بروند و به طور نسبی در تجارب عملی و نظری دانش طبقاتی پیدا کرده اند شامل کارگران آگاه، بخشی از دانش جویان و روشنفکران، نویسندگانی که یا از طبقه خود بریده اند یا اصولا از نظر طبقاتی فرزندان طبقه کارگر بوده اند و با مساله طبقاتی از نزدیک در گیر بوده اند. با توجه به دید من از طبقه کارگر این بخش گسترده ترین بخش آحاد جامعه است. این گروه اصلا از نظر جمهوری اسلامی حق حیات هم ندارد به همین سبب دست به کشتار آن ها می زند.
- بخشی دیگر کارگرانی اند که برای حقوق کار و برای یک زندگی کمی بهتر، در محل کار یا علیه اخراج یا سختی کار یا افزایش دستمزد یا پرداخت حقوق معوقه خود مبارزه کرده اند. این جا یک نکته اساسی قرار دارد. برخلاف نظر بسیاری از کسان که می خواهند مسائل اقتصادی و صنفی را از مسایل سیاسی جدا کنند و کارگران را بدور از مسایل سیاسی نگهدارند، رژیم و سیستم حاکم این را مبارزه ای سیاسی می بیند و بلافاصله کارگرانی را که سخنگو شده اند یا نماینده کارگران دیگر شده اند دستگیر و زندانی می کند. بسیاری از ازین کارگران در مبارزه عملی با سرمایه داری دانش نظری شان و آگاهی طبقاتی شان تعمیق می شود و به برداشت های نسبتا درستی از سیستم دست پیدا می کنند و سعی می کنند آن را با سایر هم طبقه ای های خود در شراکت بگذارند. به طور مثال از محمود صالحی نام می برم. اما بلافاصله عملیات تخریبی تفکرات رفرمیستی آغاز می شود. ازین کارگران برای جدا کردن شان از توده های کارگر اول رهبر ساخته می شود. سعی می شود او را به هر طریق که می توانند با نهادهای بورژوائی دنیای سرمایه داری، با سنگرهای جامعه مدنی وصل کنند. نامه های حمایت از احزاب، اتحادیه ها و بالاترین مقام کارگری سیستم سرمایه داری یعنی ای. ال. او. این کوشش ها معمولا توسط نیروهای سیاسی در خارج از کشور انجام می گیرد، هم چنین رفرمیست های داخلی. به این طریق کارگری که می توانست مدارج آگاهی طبقاتی را طی کند، خود ناخواسته در گردابی می افتد که از رهایی جامعه از استثمار طبقاتی به نامه نویس به اتحادیه ها تقلیل پیدا می کند و این درد آور است.
- “در رابطه با زندانيان عادي از اوباش، دزدان، قاچاقچيان، قاتلان، تن فروشان، هم جنسگرايان و بدهکاران و غيره اسم مي برند. اینان کیانند. آیا این زندانیان تعلق طبقاتی ندارند و بناگاه از زمین روئیده اند؟ شرایط اجتماعی در راندن آن ها به این وضعیت آیا نقشی نداشته است یا چقدر نقش داشته است. اگر به شناسنامه طبقاتي آن ها رجوع کنيم، خواهيم ديد که بخش عمده آن ها از جماعت فرودست جامعه اند. بيکار بوده اند. فاقد ابزار توليد بوده اند. دارائي شان تنها نيروي کارشان بوده که نتوانسته بودند آن را در بازار کار به سرمايه داران محترم بفروشند. چرا نتوانستند؟ براي اين که در بازار کار نيز چون بازار ساير کالاها رقابت وجود دارد. آن ها از حق ويژه اي نيز برخوردار نبودند. آن ها در رقابت براي عرضه کالاي خود به سرمايه دار و در اين راستا استثمار گشتن توسط سرمايه موفق نبوده اند، زيرا در جامعه اي زيسته اند که امکانات لازم براي يک آموزش عمومي رايگان فراهم نبوده است. خانواده هايشان نيز که جز فقر ميراثي جهت باقي گذاشتن براي ورثه خود نداشتند، قادر به تهيه لوازم کمک آموزشي، کتاب و دفتر و کيف و لباس و وسيله رفت و آمد و غيره و حتي تغذيه آن ها نبوده اند.
- در نتيجه آن ها يا در کوچه ها رها شده اند که در اين صورت در معرض جذب توسط مافياي مواد مخدر، باندهاي دزدي، باندهاي سازمان يافته گدايي و آزارهاي جنسي بوده اند و امروز صاحب تيتر زنداني عادي مي شوند. امروزه بخش بزرگي از اين کودکان تحت عنوان کودکان خياباني و کودکان کار در سطح جامعه پراکنده اند و چاقوي سلاخي جمهوري اسلامي براي لت و پار کردن آن ها در فردايي که به عنوان ارازل و اوباش جمع شوند، تيز مي شود.
- بخشي ديگر به شاگردي و پادويي سپرده شده اند که چون ديگر دوران آموزش به صورت آموزش صنفي استاد شاگردي به سرآمده، اکثر آن ها چيزي نياموخته در سنين نوجواني دوباره به جامعه، به حول و حوش جامعه پرتاپ شده اند. اينان نيز طعمه هاي خوبي هم براي باندهاي قاچاق، دزدي، اخاذي و تن فروشي و هم جذب در ارگان هاي سرکوب چون بسيج و سپاه و تيم هاي لباس شخصي و موتورسوار براي حمله به اماکن و افراد و گروه هاهستند. در مورد اول گاه قاتل نيز از آب در مي آيند بدون آن که براي آن برنامه ريزي اي کرده باشند و به زندان مي افتند و مي شوند زندانيان عادي و در مورد دوم مورد سوء استفاده سياسي قرار مي گيرند و مي شوند ابواب جمعي سيستم سرکوب.
- بخشي از آن ها همان کارگران بيکار شده اند که از شدت استيصال دست به دزدي زده اند، يا در اعتراض به بي عدالتي در لحظه اي که خارج از توان کنترل کردن بوده، کارفرمايي، سرکارگري يا حتي فرد ديگري را که او را درک نمي کرده کشته است و اکنون قاتل ناميده مي شود و زنداني عادي.
- يا از فقر و ناداري زن و دختر خود را براي ادامه بقاي خانواده به تن فروشي واداشته است و در عدالت از نوع اسلامي سرمايه داري مرگ را به انتظار نشسته است و زنداني عادي ناميده مي شود.
- دسته ديگر به دلايل جنسيتي – دختران را ، فرزندان درجه ۲ در جامعه ي فقر زده را مي گويم – تنها براي رها شدن شانه خانواده از زيربار يک نان خور اضافي به شوي داده مي شود. معمولا به مرداني با اختلاف سن بالا. گاه اين امر براي بازپرداخت قرضي کهنه صورت مي گيرد و گاه براي دريافت اندک پولي براي بهبود زندگي بقيه خانواده. آن گاه که اين دخترکان به سن بلوغ مي رسند و دل مي سپارند و مي خواهند به ميل خود زندگي کنند هيولاي سنگسار آن ها را در چنگال خود مي گيرد، جامعه آن ها را محکوم مي کند. ترازوي فرشته عدالت با سنگريزه و کلوخ پر مي شود تا بند بند وجود اين خاطيان به نرم جامعه را نرم کند و آن ها براي اجراي عدالت به زندان سپرده مي شوند و مي شوند زندانيان عادي!
- يا در حالتي ديگر همينان چند سال بعد در آغاز جواني با چند بچه براي تامين مخارج خانواده و حتي مرد که يا پير است يا معتاد مجبور به خود فروشي مي شوند و سر از زندان در مي آورند و زنداني عادي ناميده مي شوند.
- ديگراني به کلفتي در خانه هاي ديگران سپرده مي شوند که اغلب مورد آزار و تجاوز جنسي قرار مي گيرند و برايشان اين طور رقم مي خورد که سرنوشت شان اين گونه است و به آن تن مي دهند و سر از زندان در مي آورند: زنداني عادي
- آيا چنين اموري عادي است که ما آنان را با عنوان زندانيان عادي از زندانيان ديگر جدا کنيم و به اين وسيله آنان را از حداقل آموزش و آگاهي اي که در اثر اين نزديکي اجباري حاصل شان مي شود محروم کنيم. به کتاب هاي خاطرات زندانيان سياسي اي که مجبور شده اند با اينان زندگي کنند رجوع کنيد و اين تاثير مثبت را ببينيد. من خود نيز تجربياتي در اين مورد دارم. مي دانم آغازش سخت است.
- آيا اين شرايط حاصل وجود يک مناسبات خاص نيست و با حفظ سيستم براي صدها و هزارها و ميليون ها فرد ديگر بازتوليد نمي شود. اگر جواب را مثبت بدانيم که من به عنوان يک فعال جنبش لغو کار مزدي اين گونه فکر مي کنم، اينان نيز زندانيان سياسي اند. قربانيان سياسي سيستم حاکم که در همه جوامع سرمايه داري از صدر تا ذيل، از پيشرفته تا عقب مانده ، با شدت و حدت متفاوت وجود دارد. اینان زندانیان سیاست بورژوازی هستند. از رفقا و دوستاني که به عنوان زندانيان سياسي اکنون در زندان هستند انتظار مي رود که اين قربانيان سياسي را از آشنا شدن با خود وشايد تنها امکان آگاه شدن محروم نکنند.
( جنبش کارگری، آزادی های سیاسی، زندان: فریده ثابتی، دومین گردهمائی در باره کشتار سراسری زندانیان سیاسی دهه ۶۰، کلن، ۲۰۰۷)
زندان و مقاومت:
وقتی صحبت زندان مطرح می شود روی مقاومت زوم می کنند. گوئی زندانی سیاسی به این دلیل در زندان است که می خواسته توان مقاومت خود را به آزمایش بگذارد. یعنی فراموش می شود که فرد برای دستیابی به اهدافی مبارزه می کرده و برای آن دستگیر شده و به زندان افتاده است. مساله به مقاومت در زندان خلاصه می شود در حالی که مقاومت در ارتباط با مبارزه معنی پیدا می کند و جزئی از مبارزه است. آن که مقاومت می کند مبارزه را ادامه می دهد و آن که مبارزه را بی حاصل می بیند یا اعتقادش را به آن برای تغییر از دست داده است از مقاومت دست می کشد. در این دید مقاومت جای رهایی، آزادی، جامعه ی رها از بهره کشی و رها از طبقات می نشیند. در حقیقت خاستگاه این دید دهه ۷۰ میلادی است. بعد از خیزش ۶۸ و عدم توانائی طبقه کارگر اروپا و آمریکا در رهبری و هدایت آن، کوشش زیادی از طرف بخشی از نیروهای چپ که ناامید شده بودند صورت گرفت که مساله رهایی و انقلاب، را که غایت مبارزات در دوران سرمایه داری می باید می بود به مقاومت که تنها فاکتوری در مبارزه است تقلیل یابد. پسا مدرنیست ها و ساختارگرایان نقش عمده ای در این زمینه دارند و در میان آن ها میشل فوکو برجسته است. او برخلاف مارکس که سرمایه را یک رابطه اجتماعی می بیند، قدرت را به جای سرمایه می گذارد یعنی قدرت را یک رابطه می بیند و معتقد است هرجا که قدرت وجود دارد مقاومت ایجاد می شود. قدرت اما به فرد و گروه و طبقه خاص برنمی گردد و اصولا قدرت امری طبقاتی نیست. بنابراین مقاومت در مقابل قدرت هم غیر طبقاتی است. مقاومت غایت می شود و جای رهایی از استثمار و بهره کشی و طبقات را می گیرد. مقاومت جای مبارزه طبقاتی می نشیند.
با این دید هرکس که مقاومت کند ستوده می شود. خمینی می شود قدیس پیر که در برابر شاه به مقاومت دست زد و سیاسی نیست و با او حزبی بنام خمینی و دولتی بنام خمینی به وجود نخواهد آمد. و اسلام شیعی می شود یکی از عناصر فرهنگ ایرانی که نقشی اساسی در آگاهی ملی ایرانیان بازی می کند و ایرانیان وجود ملی تاریخی خود را در آن می بینند و با انقلاب خود خواهان بازگرداندن معنویت در عرصه ی سیاست اند. یعنی مبارزه برای معتدل کردن قدرت صورت می گیرد، مهم نیست چه کسی، چه گروهی و با چه اهدافی مقاومت می کند.
از تاثیر این گفتمان قدرت است که می بینیم بخشی از چپ های اروپا و جهان، نیروهای واپسگرا را به خاطر این که به شیوه خود در مقابل نظم موجود مقاومت می کنند ضد امپریالیسم می بینند و بعنوان مقاومت ارزش می گذارند. مدافع آن ها می شوند یا در مقابل شعارهای ضد آمریکایی جمهوری اسلامی، طالبان و حتی القاعده، مدیحه گوی میارزه ضد امپریالیستی آن ها شدند و از آن ها حمایت کردند و می کنند. این توجیهات که برایش به گنجینه مارکسیسم هم دستبرد زده شده نقشی مخرب بازی کرده اند. یا به طور کلی از مبارزات ضد امپریالیستی برای فرار از مبارزه ضد سرمایه داری یا کمرنگ کردن آن و از زیر ضرب بیرون بردن آن استفاده می شود و شاید هم ندانسته دنبال می شود. یا امروزه همه جا صحبت از سیاست های نئولیبرال است و این سرمایه داری نیست و حتی نوع لیبرال آن هم نیست. پس باید در مقابل آن مقاومت کرد و علیه آن عمل کرد. همه بدبختی های گریبانگیر توده های مردم به این سیاست نسبت داده می شود گوئی که چیزی جدا از سرمایه داری است. “از انبوه درختان جنگل دیده نمی شود” و سرمایه داری پشت انبوه این نام گذاری های دوره ای به سلامت گام برمی دارد وبه جلو می خزد. اما آن که برای رهائی از ستم سرمایه مبارزه می کند، برای رهائی از استثمار طبقاتی می جنگد؛ برای رهائی خود و رهائی جامعه مبارزه می کند می داند که سرمایه در مبارزه شیرینی توزیع نمی کند بلکه با تمام قوا و با همه ابزار سرکوب پذیرای مبارزین است و این جنگی طبقاتی است و در این جنگ پای مقاومت برای حفظ ارزش ها هم به میان می آید و به همین دلیل است که مبارزین کمونیست در تاریخ سرمایه داری و هم در ایران قبل از دهه ۶۰، در دهه ۶۰ و بعد آن در برابر ستم سرمایه و برای رهایی از آن می جنگند، مبارزه می کنند، مقاومت می کنند و حتی کشته می شوند اما هدف کشته شدن یا مقاومت کردن نیست بلکه این ها لحظاتی در مبارزه اند و همیشه بیاد خواهند ماند و باید بیاد بمانند.
با درود به همه آن هائی که در این جنگ طبقاتی پایدار می ایستند می رزمند، مقاومت می کنند و به پیش می روند حتی اگر در میان ما نباشند بحثم را به پایان می برم.
فریده ثابتی