زن و سوسیالیسم

آگوست ببل/ مترجم: فریده ثابتی

بی که می خوانید برگردان بخش هایی ازکتاب ” زن و سوسیالیسم” اثر آگوست ببل، است. این مطلب از بخش های مختلف این کتاب انتخاب گردیده ، اما سعی شده ارتباط بین آن ها برقرار باشد. سه موضوع ” زن به عنوان هستی جنسیتی”، “ازدواج به مثابه شغل” و “ازدواج پرولتری”، از فصل دوم کتاب به نام “زن درزمان حال” و موضوع “زن درآینده” ازفصل چهارم تحت عنوان “سوسیالیستی کردن جامعه”، انتخاب شده است.

این کتاب درسال ۱۹۷۴ درهانوفر، آلمان به چاپ رسیده است. درمقدمه ی کتاب، مونیکا زایفرت، که به چاپ جدید کتاب همت گماشته، می نویسد: ” زن و سوسیالیسم حدود صدسال پیش برای اولین بار انتشار یافت. ببل کتابش را با جمله ی زیر به پایان برد: آینده به سوسیالیسم تعلق دارد. این بدین معنی است، که درخط اول کارگر و زن قرار دارند.”

زن به عنوان هستی جنسیتی

میل جنسی

در دنیای بورژوایی، زن به عنوان جنس دوم درجه بندی شده است. اول مرد و بعد اوست. این درجه بندی یک رابطه ی سلسله مراتبی تقریبا غیر قابل تغییر را با خود به هم راه دارد، مثل آن چه که درزمان قدیم در رابطه با تیره ی ماردی شاهد بودیم. روابطی که با تکامل کموننیسم اولیه دچار تغیر شد و در اولین گام از تغیر خود به سلطه ی مالکیت خصوصی منجر گردید.(۱)

افلاطون از خدایان به خاطر هشت عمل نیکی که به او ارزانی کرده بودند، تشکر می کرد. اولین عمل نیکی که افلاطون بدان توجه می کند، این است که آن ها او را آزاد و نه برده آفریدند. اما دومین عمل نیک این است، که او را مرد و نه زن به دنیا آوردند. شبیه چنین طر فکری در نیایش صبح گاهی مردان یهود نیز مشاهده می شود: «خدایا پرستش می کنیم تو را. آقای ما و آقای همه ی جهان را، که مرا زن نیافریدی.» درنیایش زنان یهود، عبارت آخر با مضمونی متقاوت به صورت بیان می شود: « . . . که مرا بر پایه یی علایقت ایجاد کرده ای.»

درک تبعیض آمیز ازی مساله ی جنسیت، شدید تر ازآن چه دربیان افاطون و نیایش یهودیان منعکس است، قابل تصور نیست. بر اساس آن چه که به طور مکرر در انجیل تصریح شده است، فقط مرد، انسان واقعی است. درزبان های انگلیسی و فرانسوی، برای انسان و مرد از کلمه ی واحدی استفاده می شود. اگر از مردم صحبت می کنیم، قاعدتا تنها به مردان می اندیشیم. زن تا حدی قابل چشم پوشی است و دربیش تر موارد، این مرد است که فرمانده ی اوست.

دنیای مردانه، قاعدتا چنین درکی دارد و اکثریت جهان زنانه نیز تاکنون این وضعیت را به عنوان سرنوشت مقدر خویش پذیرا شده است. دراین منظر فکری، فرو دست بودن زنان حتا بدون توجه به این مساله که : « ستم کشی زن به خاطر کارگر بودن او است»، موضوعی مفروض تلقی شده است. هستی زن در جهان مالکیت خصوصی، به عنوان هستی جنیستی مطرح است. برای او درهر گام و هر گذر، موانعی وجود دارد که مرد آن ها را نمی شناسد و یا با آن ها مواجه نیست. بسیاری از حقوقی که برای مرد مجاز هستند، برای زنان منع شده اند. این ها عبارتند از: حقوق اجتماعی و آزادی های متعددی که مرد از آن ها لذت می برد، اما اگر از جانب زن مورد استفاده قرار بگیرد، خطا و جنایت محسوب می شود.

زن از هستی اجتماعی و جنسی خود در رنج است. گفتنش مشکل است، اما درهر دو زمینه، و در اغلب موارد، او رنج می کشد. بدین خاطر، این آرزوی بسیاری از زنان که آرزو می کنند کاش مرد به دنیا می آمدند، قابل فهم است.

در میان همه امیال طبیعی انسان، میل به خوردن و زنده ماندن دردرجه ی اول اهمیت قرار قرار دارد. میل جنسیب اما قوی ترین میل است، کشش است که نژاد را تولید و تکثیر می کند، ساده ترین« بیان نیازهای زیندگی» است. این کشش درهر انسان به گونه ای زبیعی و عمقی موجود است و ارضای آن پس از رسیدن به سن بلوغ، شرط اساسی برای سلامت جسمی و روانی است. لوتر حق دارد اگر می گوید:

« آن کس که می خواهد مانع ارضای میل زیبعی و به آن چه که زبیعت می خواهد و باید باشد، اجازه ی عمل ندهد، باژگونه عمل می کند؛ زیرا که او هستی طبیعی را نفی می کند، می خواهد که آتش نسوزاند، آب تر نکند، انسان نخورد، نیاشامد و نخوابد.»

این کلمات باید بر سنگ بنای کلیساهای ما حک گردد. در آن جاهایی که چنین سرسختانه علیه گوشت گناه آموده وعظ می شود، هیچ پزشک و روان شناسی نمی تواند نیاز دوست داشتن را در انسان این چنین خوب و گویا توصیف کند.

این کشش، منشور طبیعت آدمی است. فرمانی است پیرامون وظیفه ای که باید انجام دهد، تا خود را به شیوه ای طبیعی و سالم رشد دهد؛ تا خیچ بخشی از ارگانیسم حیاتی خود را ضایع نسازد؛ تا از پاسخ به تمایلات طبیعی خویش خودداری نکند؛ و هر عضوی از اندام، نقشی را که طبیعت برایش مقرر کرده است انجام دهد. انسان با جریمه کردن ارگانیسم خویش آسیب می بیند. قوانین رشد جسمی انسان باید مانند قوانین رشد روانی مورد مطالعه قرار گیرد و پیگیری شود. اعمال روانی روزمره ی انسان به وضعیت ارگانیسم جسیمی اش بستگی دارد و سلامت کامل هر دو به طور مرتبط به هم دیگر وابسته است؛ آن سان که اشکال دریکی، دیگری را متاثر می سازد و تولید اشکال می نماید.نیازهای موسوم به حیوانی، از آن چه که یازیهای روحی نامیده می شوند، جدا نیستند. این هر دو حاصل فعالیت طبیعی ارگانیسم بدن انسانند و از هم متاثرند. این امر برای زن به همان گونه است که برای مرد.

نتیجه آن که، شناخت ویژگی های اندام جنسی هم مثل اندام های دیگر ضروری است و انسان درمراقبت جسم خود همان توجه را باید اعمال کند( مانند سایر اندام ها). اندام ها و امیالی که درآدمی موجودند و بخش اساسی طبیعت اش را تشکیل می دهند، دوره هایی از زندنگی وی را زیر سیطره ی نفوذ خویش می گیرند. این کشش ها نباید اموری مرموز، خطاهایی شرم آور و یا تمایلاتی جاهلانه به حساب آیند. دانش روان شناسی، فیزیولوژی انسانی و کارکرد بخش های مختلف ارگانیسم بدن – چه درمورد مردان و چه در رابطه با زنان – باید به عنوان یکی از شعبات دانش انسانی نقشی مهم و فراگیر احراز نمایند. در آن صورت است، که انسان با شناهت دقیق از طبیعت جسمی اش، بسیاری از روابط زندگی را به نحوی متفاوت با حال می بیند. در جامعه کنونی، تقریبا دردرون همه ی خانواده ها، وضعیت نامطلوبی قابل مشاهده است، که با ترسیب مقدس به سکوت سپرده می شود. دانش درتمامی قلمروه به عنوان فضیلت، به عنوان مطلوب ترین و زیباترین هدف انسانی مورد اعتبار و ارج است؛ اما در باره ی آن مواردی که با هستی و سلامت و امنیت ویژه ی ما و با اساس تکامل اجتماعی ما در رابطه ی تنگاتنگ قرار می گیرد، مساله باژگونه دیده می شود! کانت می گوید:

« مرد و زن در آغاز با نهم، همگان یا کل بشریت را تکوین می کنند. یک جنس، جنس دیگر را تکمیل می کند.»

شوپنهاور اظهار می دارد:

« میل جنسی، کامل ترین بیان امیال زندگی و نقطه ی تکامل همه­ی امیال انسان است.»

بودا نیز خیلی پیش­تر از این­ها تصریح کرده است که:

« میل جنسی از قلابی که انسان با آن فیل­های وحشی را رام می­کند، قوی­تر است، از شعله داغ­تر است، تیری است که در روح بشر خلیده می­شود.»

وقتی که عواطف و امیال جنسی از چنین نقش و مکانی برخوردار است، جای تعجبی نیست که عدم ارضای آن درسنین بلوغ، غالبا بر زندگی عصبی و برکل ارگانیسم هر دو جنس تاثیر بگذارد؛ به نحوی که آن­ها را به سمت اختلالات شدید، انحراف و احتمالا حتا به جنون و خودکشی براند. البته میل جنسی خود را درهمه­ی موجودات یا همه ی انسان­ها به یک سان نشان نمی دهد. علاوه بر این، می­توان آن را از طریق پرورش و تسلط بر خویشتن _ به خصوص اجتناب از تحریکات ناشی از سرگرمی­ها، خواندن متون سکسی و الکلیسم _ به مهار درآورد. درمحموع، تحریک پذیری در زنان کم­تر از مردان قابل مشاهده است. حتا بعضا در زنان تنفری نسبت به عمل جنسی ایجاد می­شود، اما نمود آن چندان نیست و باید درکنار توانایی­های جسمی و روانی هدایت گردد.

با کند و کاو این نکات می­توان فهمید، که چگونه در مجموع امیال و نشانه­های زندگی خورد را با جنسیت سکه می زنند و چگونه این امیال و عواطف هم در پرورش بدنی، هم در شکل اندام، و هم درشخصیت انسانی ظاهر می­شوند. تا آن جا که از انسان سالم صحبت می­کنیم، با مرد بودن و به همان گونه با زن بودن سر و کار داریم. در هر یک از این دو حالت، جنسیت به نیرومندترین شکل خود ظاهر شده است. کلنکه( Kelenke ) در اثرش « زن به عنوان همسر»، چنین اظهار می دارد:

« زندگی زناشویی نزد انسان­های پای بند اخلاق، آمیخته با اجبار است و زیر سلطه­ی تعقل و اصول اخلاقی دیکته می­شود یا پی­ریزی می­گردد؛ اما بالاترین حد آزادی هم امکان پذیر نیست.» هشدارهای اکید برای حفظ نوع بشر، آن چه را که طبیعت در هر دو جنس به عنوان امری عادی به ودیعه گذاشته است، کاملا مسکوت می گذارد. این هشدارها فراموش می­کنند، که سرکوب غرایز طبیعی توسط زنان و مردان تندرست، نشانه­ی عزم آزادانه­ی مقاومت نیست. فراموش می­کنند، که خودفریبی نمی­تواند به عنوان آزادی اراده توصیف شود.واقعیت امر این گونه است، که در این گونه موارد زیر فشار مانع یا موانع اجتماعی، یک حق طبیعی یا یک غریزه­ی عادی انسانی به تنگنا کشیده می­شود؛ سلامت اندام مختل می گردد؛ به کل ارگانیسم آسیب می­رسد؛ به رشد طبیعی لطمه زده می­شود؛ و لذا، موجب بروز ناهنجاری­های جنسی می­شود. همه به شکل و هم به محتوای وجود آدنی فشار وارد می­گردد و با درهم شکستن اعصاب، موجب حالت های بیمارگونه در روح و جسم می شود. به گونه­ای که در شکل و شخصیت، مرد، زنانه و زن، مردانه می­شود. و چون تضاد جنسی درمسیر طبیعی قرار نگرفته است، انسان یک سویه باقی می­ماند و به تکمیل خود، به نقطه­ی اوج هستی­اش دست نمی یابد.»

دکتر الیزابت بلک ول در اثرش « آموزش اخلاقی جوانان در رابطه با سکس» می­گوید:

« میل جنسی، شرط ضروری برای زندگی و برای ساختن جامعه است. قوی­ترین نیرو در طبیعت بشری است . . . این غریزه رشد نیافته است و این امر به هیچ وجه معقول و منطقی نیست؛ اما با وجود همه­ی این­ها؛ تمایلات مذکور اجتناب ناپذیر و محافظی طبیعی دربرابر هر امکان نابودی­یی است.»(۲)

دراین میان لوتر عمل گرا سریعا با اندرزهای مثبت سر می­رسد و توصیه می­کند:

« کسی که زهد نورزد، سعی می کند که به آن دست یابد و موفق به انجام آن می­شود و با توکل به خداوند به سوی زناشویی دست می­یازد. وقتی پسری حداکثر ۲۰ ساله و دوشیزه­ای ۱۵ یا ۱۸ ساله می­شود، این ها هم سالم و هم زرنگ هستند و خداوند از آن­ها مراقبت می­کند. به آن­ها و کودکان­شان روزی می­دهد. خداوند بچه­ها را می­آفریند، خودش هم روزی­ شان را می­دهد.»(۳)

پیروی از پندهای خوب لوتر، متاسفانه برای روابط اجتماعی ما غیر ممکن است. نه دولت مسیحی و نه جامعه­ی مسیحی، هیچ کدام هیچ رغبتی به فهم اثرات اعتماد به خدا در باره­ی روزی کودکان ندارند. دانش انسانی هم با نظرات فیلسوفانه­ی لوتر مبنی بر این که انسان باید بتواند امیالش را – امیالی که با علایق درونی­شان گره خورده است – به شیوه های طبیعی ارضا کند، موافق است. بله این منطبق بر هستی آدمی است؛ اما ارضای این علایق طبیعی توسط شرایط اجتماعی و یا پیش داوری­های مبتنی بر آن غیر ممکن می­گردد و در این گذر، آدمی از تکامل آزاد خستی خود باز داشته می­شود. در باره­ی چگونگی پیامدهای آن، پزشکان ما اطلاع دراند. آن ها می توانند وجود این پیامد­ها را از روی اسناد کار بیمارستان­ها، مراکز بیماران روانی، و زندان­ها توضیح دهند. می توانند از هزاران زندگی خانوادگی منهدم شده صحبت کنند. در یک متن منتشر شده در لایپزیک، نویسنده­ای بیان می­دارد:

« میل جنسی، نه اخلاقی است و نه غیراخلاقی، فقط امری طبیعی است، مثل گرسنگی و تشنگی و این که طبیعت چیزی از اخلاق نمی­داند؛ اما جامعه­ی ما از درک این جملات، بسیار دور است.»(۴)

ازدواج به مثابه شغل

« ازدواج و خانواده در زمره­ی ارکان دولت هستند. بدین جهت، کسی که ازدواج و خانواده را مورد حمله قرار دهد، هم به جامعه و هم به دولت حمله کرده است.» این جملات را مدافعان نظم موجود فریاد می­زنند. همان گونه که صریحا نشان داده شد، خانواده­ی یکتا همسری، راه برون رفتی برای تنسیق ارث و مالکیت بورژوایی است. این شکل خانواده به طور انکارناپذیری، یکی از مهم­ترین ارکان جامعه­ی بورژوایی است؛ اما این که آیا با نیازهای طبیعی و تکامل سالم یک جامعه­ی انسانی هماهنگ است یا نه، سئوال دیگری است. ما می­خواهیم نشان دهیم که ازدواج متکی بر محتوای مالکیت بورژوایی، بیش و کم اجباری است و ناروشنی­های زیادی را با خود به هم راه دارد. در این نوع ازدواج، هدف­ها صعب الحصول و یا اصلا غیرقابل حصول هستند. علاوه براین، ما می­خواهیم نشان دهیم این ازدواج ریر فشار یک نظم اجتماعی است. امری است، که برای میلیون­ها نفر غیر قابل حصول است. می­خواهیم نشان دهیم ازدواج کنونی به هیچ وجه متکی بر آزادی انتخاب، عشق یا شاخص­هایی که تحسین کننده­هایش ادعا می­کنند، نیست و برخلاف آن چه که جنجال می­شود، همگن با طبیعت انسان نمی­باشد.

در رابطه با ازدواج امروزی، جان استوات میل می­گوید: « ازدواج یک عمل واقعا جسمانی است. قانون آن را این گونه می­شناسد.» به نظر کانت، مرد و زن قبل از هرچیز موجد نسل و پدید آورنده­ی نوع بشرند. تکامل سالم جنسیت بشری، بر ارتباط طبیعی جنس ها متکی است. ارضای غریزه­ی جنسی برای تکامل جسمانی و روحی مرد و هم چنین زن ضروری است. اما انسان، حیوان نیست و بنابراین برای او ارضای کامل قوی­ترین غریزه­اش تنها به معنی ارضای جسمی نمی باشد. او مایل است تمایلات روحی­اش در هماهنگی با هستی انسانی­اش، دراین ارتباط تامین و ارضا شود. از آن جا که شرایط لازم برای این ارضا موجود نیست، بنابراین اختلاط جنسی مکانیکی جایگزین ارتباط طبیعی و آزاد انسانی می­گردد؛ پدیده ای که فاقد بار اخلاقی است. انسان­های کامل و بالغ مشتاق­اند، که کشش­های دوسویه عاطفی و انسانی زن و مرد در روابط جنسی نیز اعمال شود و نتایج آن به صورت رابطه­ای شکوفنده و حیات آفرین گسترش یابد. (۵) معضل اساسی این است، که مکان تحقق چنین خواست­هایی در جامعه­ی امروزی برای جفت­های بی شمار موجود نیست و فقدان همین امکان است که وارنهاگن و. انس( Varnhagen. V.Ens ) را واداشت تا بنویسد:

« آن چه در جلوی چشمان ما می­گذرد، خواه به عنوان عقد ازدواج و خواه به صورت فسخ و لغو آن، به هیچ وجه تصویر یک رابطه­ی پاک انسانی را منعکس نمی کند. ازدواجی که باید بر پیایه­ی عشق و کشش و علایق عاطفی استوار باشد، در زیر سیطره­ی نفوذ عوامل و معیارها و تنظیمات دیگری که پیش­تر بدان اشاره شد، برای ما مبتذل و تحقیر آمیز شده است. به گونه­ای که تعمق در چند و چون آن، ما را با گفتار مشعشع فریدریش شلگل در قطعه­ی معروف Atehnaums هم صدا می­کند: تقریبا همه­ی ازدواج­ ها، با هم زندگی کردن یک جفت است. با همه­ی این­ها ازدواج ها در پاره­ای موارد کوششی موقتی یا وصلت­هایی به خاطر دست یابی به یک ازدواج واقعی است. ازدواجی منطبق بر هستی طبیعی انسانی و در پاسخ به ملزومات روحی و اجتماعی نوع بشر، که باید از ورای آن انسان­های هر چه بیش­تری با هم یکی شوند.»

این درست همان مفهومی است، که کانت فکر می­کرد. شادی ناشی از داشتن اولاد و وظیفه مند بودن درمقابل آن­ها، ارتباط عشقی دو انسان را تداوم می بخشد. دو انسانی که آماده­ی ورود به این رابطه­اند باید برای خودشان دقیقا روشن سازند که آیا پیش شرط­های لازم چنین رابطه­ای را دارا هستتند؟ جواب این پرسش باید بدون تاثیرپذیری از ملاک­های منافی اختیار و از اراده­ی آزاد داده شود؛ اما این امر تنها می تواند با عدم مداخله­ی علایق دیگر انجام پذیرد. منظور علایقی است که اهداف ویژه­ی این رابطه، یعنی ارضای غرایز طبیعی و تولید نسل، را زیر فشار قرار می دهند. این شرایط در جامعه­ی امروزی عموما موجود نیست. این برداشت که ازدواج های جاری، از تحقق اهداف واقعی خود خیلی دورند و به همین خاطر منصفانه نیستند، به ما هشدار می­دهد که باید شکل مطلوب و انسانی ازدواج را بیش­تر مودد تعمق قرار دهیم. این که چه تعداد ازدواج­ها در مجموع براساس ضوابطی که گفتیم صورت پذیرفته­اند معلوم نیست. ازدواج کننده­ ها مایل­اند ازدواج شان در برابر دنیا به نحوی دیگر غیر از آن چه که در واقعیت است، نمایانده شود. در این جا حالتی از چاپلوسی برقرار می­شود که مانند آن را در هیچ دوره­ی تاریخی ماقبل نمی­توان بازشناخت. دولت نماینده­ی سیاسی این جامعه هم علاقه­ای به تحقیق در این باره ندارد. پیامد همه­ی این­ها، آنست که جامعه در یک ناروشنی قابل تامل فرونشسته است. حداکثر چیزی که دولت در رابطه با ازدواج کارمندان و کارکنانش دنبال می­کند، باز هم بر هیچ معیار یپیرامون این که ازدواج چگونه باید باشد مبتنی نیست.*

اردواج باید چنان رابطه­ای باشد، که دو انسان با عشقی متقابل را به هم مربوط سازد. تا به هدف طبیعی شان دست یابند. اما در حال حاضر، این انگیزه تنها در موارد نادری موجود است. تعداد زیادی از زنان، ازدواج را به مثابه یک نهاد تامینی که باید به هر قیمتی در آن وارد شد، می بینند. برعکس، بخش بزرگی از جهان مردان، ازدواج را به مثابه معامله نگاه می­کنند؛ از نقطه نظر مادی، سود و زیان­هایش را برای خود می­سنجند و محاسبه می­کنند. برایشان محرک­های کوچک و خودخواهانه هیچ تعیین کننده نیست. اما واقعیت مادی زندگی، مزاحمت­ها و مشکلات زیادی را پدید می­آورد که ازدواج کنندگان فقط در موارد نادری می­توانند به تحقق انتظاراتی که شور و شوقش را دارند، امیدوار باشند. طبیعی است که باید ازدواج به هر دو زوج، یک زندگی مشترک رضایت بخش ارزانی کند. ازدواج چنین اقتضا می­کند، که در کنار عشق متقابل و هم دلی، باید اطمینان به تامین زندگی و وجود معیارهایی برای ضمانت زندگی مناسب خود و فرزندان شان نیز موجود باشد. نگرانی زیاد و مبارزه­ی سخت در رابطه با این واقعیت، اولین منخ بر تابوت رضامندی و خوش بختی زندگی زناشویی است. نگرانی اما هر چه بزرگ­تر می­شود، زندگی مشترک را بیش­تر متاثر می­سازد. دهقان از هر گوساله­ای که گاوش برایش می­زاید، لذت می ­برد. او با خشنودی، تعداد نرهایی را که خوک مادر به او می­دهد، می­شمارد و با زضایت نتیجه را برای همسایگانش گزارش می­کند. در همان حال اما غمگین می­شود، اگر زنش برای او به رقم بچه هایش، بچه هایی که او فکر می­کند بدون نگرانی زیاد بتواند پرورش دهد – و اجازه نیست بیش از این باشد – بیفزاید. دردبارتر آنست، اگر نوزاد بدبختی بیاورد و دختر به دنیا بیاید.

ازدواج پرولتری**

در طبقات پائینی، ازدواج به خاطر پول، تقریبا ناشناخته است. اصولا کارگر به خاطر تمایلش ازدواج می­کند؛ اما در این جا نیز ازدواج نمی­تواند فاقد عوامل مخل و مخرب نباشد. ثروت مندان پر بچه در مراقبت­ها و زحمات پرورش بچه­های­شان موفق هستند و اغلب خطرات سلامتی بچه های­شان را رفع می­کنند. بیماری­ها و مرگ و میرها اما، مهمان اغلب حاضر خانواده های کارگری است. بیکاری، فقر را به منتها درجه می­رساند و به مقدار زیادی درآمد کارگران را کاهش می­دهد، یا حتی برای مدتی او را کاملا غارت می­کند. بخش­های تجاری و صنعتی او را بیکار می­کنند، به کارگیری ماشین­های جدید و یا متدهای جدید کار، او را به عنوان مازاد به خیابان پرت می کند. جنگ­ها با قراردادهای نامناسب تجاری و گمرکی، اعمال مالیات­های غیرمستقیم جدید، و مقررات جمعی از طرف کارفرما، اعتماد او به کار و تمامی هستی­اش را نابود می­سازد و یا بشدت آسیب می­رساند. این حوادث، عنقریب یکی بعد از دیگری، رخ می­دهند و در زمانی کم و بیش طولانی­تر یا کوتاه تر او را به ورطه­ی بیکاری می­اندازند. و کارگر در این راستا به انسانی گرسنه تبدیل می­شود. او زیر فشار این شرایط، همواره موجودیتی ناامن دارد. چنین سرنوشتی احساس امنیت و رضایت را از او تاراج می­کند. این وضعیت، مقدم برهمه، زندگی و درون خانه کارگر را درهم می­پیچد. همواره نیاز به چیزهای ضروری احساس می­شود، که استطاعت ارضای­شان وجود ندارد؛ پس لاجرم، دعوا و مرافعه به دنبال می­آید. پیامد این روند، از هم پاشیدن ازدواج و خانواده است. در بسیاری از خانواده ها، مرد و زن هردو سر کار می­روند و کودکان یا به حال خود رها می­شوند و یا به دست خواهر و برادر بزرگ­تری که آنان نیز به نوبه­ی خود نیازمند پرورش و مراقبت هستند، سپرده می­شوند. موقع نهار، اگر والدین وقتی داشته باشند و بتوانند به خانه سربزنند، به طور بسیار شتابناک غذای غالبا فقیرانه­ای را به شکم خود و بچه­های­شان فرو می­کنند؛ چیزی که در هزاران مورد به خاطر دوری محل کار از خانه و کوتاه بودن وقت نهار، امکان پذیر نیست. عصر هم هر دو خسته و فرسوده به خانه بر­می­گردند.

برخلاف آن چه که لازمه­ی یک زندگی خانوادگی دوستانه و شیرین است، در این جا با یک خانه­ی تنگ و ناسالم، غالبا فاقد هوا و نور لازم، فاقد امکانات آرامش و آسایش، جایی برای حلاوت زندگی و ابراز عواطف و عشق­ورزی باقی نمی­ماند. نیاز فزاینده­ی مسکن با وضعیت رعب­­ آور رشد یابنده­اش، یکی از سیاه­ ترین صفحات نظم اجتماعی ماست، که به نوبه­ی خود موجد بدبختی­های بی شمار، عادت­های ناشایسته و وقوع جنایت­هاست. مشکل مسکن با وجود همه­ی کوششی که در جهت حل آن صورت می­پذیرد، هر سال در شهرها و مناطق صنعتی، عظیم­تر می­گردد. همواره اقشار بیش­تری آن را لمس می­کنند: کارکنان حرف کوچک، کارمندان، معلمان، دکان داران کوچک و غیره.

زن کارگر، عصرهنگام، خسته و با عجله به خانه می­آید. او باید کارهای زیادی را انجام دهد. بچه­ها با عجله به تخت برده می­شوند. سپس ، زن می­نشیند و تا پاسی از شب خیاطی و وصله­کاری می­کند. او فرصت هر نوع مصاحبت ضروری و یک رنگی را از دست می­دهد. مرد اغلب چیزی نمی­داند و زن از او هم کم­تر می­داند. و در نتیجه، به سرعت چیزهای کمی که برای گفتن به هم دارند، ته می­کشد. مرد به قمارخانه می­رود، تا در آن جا آرامشی را که در خانه فاقد است، بیابد. او می­نوشد؛ اما این خیلی کم است و او برای سرحال آمدن، نیاز به نوشیدن خیلی بیش­تری دارد. تحت این شرایط روحی، او بازی را می­بازد و دردی بر دردهایش اضافه می­شود.( این مساله در میان اقشار بالاتر جامعه هم قربانیان زیادی می­گیرد.) او هرچه که بیش­تر می­نوشد، باز بیش­تر از دست می­دهد. اما در این وضعیت، زن در خانه نشسته­است و کینه می­ورزد. او باید مثل حیوان بارکش کار کند. برایش هیچ وقت استراحت و بهبودی وجود ندارد. مرد خیلی خوب عمل می­کند، او می­تواند از نوعی آزادی که به طور اتفاقی – به دلیل این که مرد به دنیا آمده – استفاده کند. این گونه است که ناهماهنگی پدیدار می­گردد و زن عنان تحمل را از دست می­دهد. او عصر خسته و کوفته از کار روزانه به خانه برگشته است، دنبال نوعی شادی و روزبهی است، آن هم در حالی که وضعیت مالی خانواده دائما سقوط می­کند و فقر و بدبختی دو برابر بزرگ­تر می­شود. با وجود همه­ی این­ها، گفته می­شود که ما در « بهترین دنیا » زندگی می­کنیم!

بدین طریق، خانواده­های کارگری به طور دائم ویران­تر می­شوند. حتا زمان کار، تاثیر پاشنده­اش را روی ازدواج­های کارگری می­آزماید. کارگر را به کار در یک­شنبه­ها و اضافه کاری­ها مجبور می­کنند، اوقات فراغت را از وی به غارت می­برند، و ساعاتی را که وی به خانواده­ی خویش اختصاص­داده، ضایع می­سازند. در موارد بی­شمار، کارگر تمام ساعات روز را در محل کار می­ماند و وقت استراحت نهار یا رفتن به خانه برایش امری غیرممکن می­گردد. او صبح زود برمی­خیزد، زمانی که بچه­ها در خوابی عمیق هستند، و عصر دیروقت به خانه برمی­گردد. اگر کودکان در همان وضعیت صبح( در خواب.م) باشند، به کنار اجاق برمی­گردد. هزاران کارگر، به ویژه کارگران ساختمانی، در شهرهای بزرگ­تر در مناطق دور از خانه­ی خود کار می­کنند و تمام هفته را دور از خانواده به سر می­برند. آنان فقط در پایان هفته به خانه باز می­گردند. در چنین وضعیتی، زندگی خانوادگی بیش از همیشه از دست می­رود؛ به ویژه در کارخانه­های پارچه بافی، یعنی جاهایی که هزاران دستگاه بافندگی بخاری و ماشین­های ریسندگی با دست­های ارزان زنان و کودکان به کار می­افتند.

این جا، آن چه در بالا پیرامون مردان گفتیم، به سرزنان می­آید. زن و کودک به کارخانه می­روند و چه بسا مرد – بیکار و نان بریده­شده – در خانه می­ماند و کارهای خانه را انجام می­دهد. در منطقه­ی کمنیتز، زنان زیادی را با این وضعیت می­توان مشاهده کرد. زنانی که فقط در زمستان کار می­کنند؛ زیرا مردان­شان به عنوان کارگران یدی، بنا، نجار و غیره، در زمستان اغلب یا درآمد کمی دارند و یا اصلا هیچ درآمدی ندارند. در سایر مناطق، زنان کارگران ساختمانی، زمستان­ها در کارخانه­ها در جستجوی کار هستند. اغلب پیش می­آید، که به خاطر غیبت زن، مرد خانه را اداره می­کند.(۷)

“در امریکای شمالی، جایی که توسعه­ی سریع سرمایه­داری، تمامی شرارت­های ممالک صنعتی اروپایی را یک جا در ابعادی بسیار وسیع بازتولید می­کند، محل سکونا این کارگران به اسم و رسم خاصی شهرت یافته­است. در آن جا، این مکان­های صنعتی – سهرهایی که در آن­ها فقط زنان کار می­کنند – را به خاطر این که مردان در خانه می­مانند، شهرهای زنان می­نامند.”(۸)

امروزه، پذیرش زنان در همه مشاغل حرفه­ای در همه­ی جهات در حال گسترش است. جامعه­ی بوزژوایی بالاترین شناخت را از قوانین کسب سود دارد. در این جا، زن سوژه­ای برای استثماز هرچه عمیق­تر است؛ زیرا در مقایسه با مردان خود را مطیع­تر، منضبط­تر و قانع تر تسلیم شرایط کار و رابطه­ی تولید سود می­کند.(۹) این گونه است، که تعداد مشاغل و انواع حرفه­های مرتبط با کارگران هرساله افزایش می­یابد. توسعه و بهبود ماشین­ها، ساده شدن پروسه­ی کار از طریق توسعه­ی بیش­تر و بیش­تر تقسیم کار، رقابت فزاینده­ی سرمایه­داران در بین خودشان و در بازار جهانی،رقابت جاری بین کشورهای صنعتی، زمینه­های به کارگیری نیروی کار زنان را همواره نگسترش می­دهد. این پدیده ای است که برای همه­ی جوامع صنعتی مشترک است. هرقدر شمار کارگران زن افزایش می­یابد، آنان بیش­تر در نقش رقبای کارگران مرد ظاهر می­گردند. اظهارات بی­شماری در گزارش­های بازرسان کارخانه و همین طور در داده­های آماری در باره­ی اشتغال به کار زنان، این مساله را تایید می­کند.

بدترین موقعیت کاری دامن گیر زنان در قلمروهایی از کار و تولید قابل مشاهده­است، که در آن­ها زنان دارای اکثریت هستند؛ برای مثال، صنایع پوشاک و لباس به ویژه در آن شاخه­های شغلی که زنان، کار را نه در کارگاه، بل که در درون خانه­ی خویش برای کارفرما انجام می­دهند. تحقیقات انجام شده در باره­ی وضعیت زنان کارگر در کارخانه­های پوشاک و در شعبه­های لباس آماده­است، که در آن­ها زنان دارای اکثریت هستند؛ برای مثال، صنایع پوشاک و لباس به ویژه در آن شاخه­های شغلی که زنان، کار را نه در کارگاه، بل که در درون خانه­ی خویش برای کارفرما انجام می­دهند. تحقیقات انجام شده در باره­ی وضعیت زنان کارگر در کارخانه­های پوشاک و در شعبه­های لباس آماده، که در سال ۱۸۸۶ توسط مجلس سنای آلمان تهیه گردید، وضعین مزدی تاسف­بار زنان را آشکار می­سازد. این تحقیقات مبین آن است، که زنان مجبیور می­شوند برای درآمد جانبی، بدن خود را نیز واگذار کنند و دست به خودفروشی بزنند.

دولت مسیحی، بسیار بیهوده در جستجوی آزمون لازم و زائد­ بودن مسحیت خویش است. این دولت مثل بورژوازی مسیحی عمل می­کند، امری که مایه­ی هیچ گونه تعجبی نمی­تواند باشد. همه می­دانند، که دولت مسیحی فقط ارتش بورژوازی مسیحی است. دولت به سختی در باره­ی قوانین تصمیم می­گیرد، منظور قوانینی است که بتواند زمان کار زنان را در یک سطح قابل تحمل محدود کند و یا کار کودکان را ممنوع نماید؛ به همان گونه که قادر نیست به بسیاری از کارمندانش، آرامش روز یک شنبه یا حتا یک روز کار عادی را ارزانی دارد و لاجرم به زندگی خانوادگی آن­ها آسیب می­رساند. کارمندان پست، راه آهن، زندان و غیره، می بایست اغلب بیش­تر از مقدار زمان کار مجاز در محل خدمت خود حاضر باشند و کار کنند؛ اما مزدی در یک راطه­ی معکوس بگیرند. علاوه بر این، اجاره­ی خانه­ی آن­ها در مقایشه با درآمد کارگر و کارمندان دون­پایه بسیار بالاست. آن­ها باید هم چنین سخت صرفه­جویی کنند، با دیگران هم­خانه شوند، اجاره دهنده­ی اتاق باشند و یا حتا به هر دو حالت رضایت دهند.(۱۰) پیر و جوان در یک اتاق کوچک، بدون جدایی جنسیتی، به طور بهم فشرده با هم زندگی می­کنند و اغلت نیز با وقوع حوادث نامطلوبی مواجه می­شوند، که قبح اخلاقی و احساس شرم را یک جا در وجود آدم­ها جاری می­سازد. در این باره، واقعیت­های خوف­ناکی وجود دارد. بحث­های بسیار گسترده در باره­یی وحشی بودن و بی­ادب بودن جوانان در شهرها و روستاها جریان دارد. باید دید که این حوادث چه تاثیرات شومی برای کودکان و به طور خاص کودکانی که شاغل­اند ، در بردارد؟ بدترین چیزی که می­شود تصور­کرد، تاثیرات وخیم توامان جسمی و روحی است.

اشتغال صنعتی به ویژه برای زنان ازدواج کرده و از آن بد­تر برای زنان باردار، زائو و داری نوزاد شیرخوار، شوم­ترین عواقب را در پی دارد. چنین اشتغالی در دوران حاملگی، بیماری­هایی ایجاد می­کند که هم بر جنین و هم بر جسم زن تاثیرات مخربی به جا می­گذارد و سبب تولدهای پیش از موعد، سقط جنین، یا مرده به دنیا آمدن کودک می­شود. مادر مجبور است هرچه سریع­تر به کارخانه برگردد، تا جایش توسط یک رقیب اشغال نشود. نتایج بدیهی این امر برای کودکان بیچاره عبارت از کمبود مراقبت، غذای ناکافی و . . . است. پیداست که این کودکان با وجود همه­ی این بلایا نمی­توانند آرامشی داشته باشند و در نتیجه، برای تخفیف بیماری­ها و ناراحتی­هایی که دارند به آن­ها مواد خواب آور خورانده می­شود. عواقب بد این امر عبارت­است از: مرگ و میر بالا، بیماری و از رشدافتادگی، و در یک کلمه: انحطاط نژادی. بسیاری از کودکان بزرگ می­شوند، بدون این که از عشق مادری و پدری لذتی برده باشند و محبت واقعی والدین خود را درک کنند. آنان این گونه به دنیا می­ایند، زندگی می­کنند و می­میرند. پرولتاریا و کلیت جامعه می­بیند، که جنایت و فساد است که تلمبار می­گردد.

در آغاز سال­های دهه­ی ۶۰ قرن گذشته، در مناطق انگیسی کشت پنبه که در نتیجه­ی جنگ آزادی بخش بردگان آمریکای شمالی هزاران زن کارگر مجبور به تعطیل کار شدند، پزشکان به کشف جالبی رسیدند: این خطر بزرگ، یعنی مرگ و میر کودکان کاهش یافته­است. مساله اصلی این بود که کودکان {در این حالت} از شیر مادر لذت می­بردند و از مراقبتی بهتر از گذشته برخوردار می­شدند.

در حدود سال­های دهه­ی ۷۰، در آمریکای شمالی به ویژه در نیویورک و ماساچوست، پزشکان باز هم به همین نتایج رسیدند. بیکاری، زنان را مجبور می­کرد کار را تعطیل کنند و این امر به آن­ها اجازه می­داد از کودکان خود مراقبت نمایند. تحقیقات مشابهی نشان داده­است، که به خاطر اعتصابات عمومی در سوئد، در آگوست ۱۹۰۹، رقم مرگ و میر در استکهلم و هم چنین در دیگر شهرهای بزرگ این کشور به شدت کاهش یافت. امری که پیش از این تاریخ، نظیر آن در جامعه­ی مذکور رخ نداده بود. یکی از معتبرترین پزشکان استکهلم عقیده ی خود را در این باره چنین بیان کرده­است: تا آن جا که معلوم شده­است، کاهش این مرگ و میر غیر عادی و همین طور اساس سلامتی مردم یقینا و بی تردید با این اعتصابات ربط داشته است. بدون تردید مهم ترین شاخص وضعیت، آن است که دسته­های بزرگ ” ارتش بیکاران” به خاطر هفته­های اعتصاب فرصت آن را یافته­اند که دور هم جمع گردند و خود را زیر آسمان آزاد و در هوای آزاد قرار­ دهند. چیزی که طبیعتا برای سلامتی جسمانی بی نهایت سودمند است. این امر هم در مورد مقررات بهداشتی اتاق­های کار صدق می­کند و هم امکان­ پذیر است. محیط­های کار باید همواره به گونه­ای باشد که سلامتی بیش­تر و مخاطرات کم­تر را برای شاغلان تضمین نماید. اهمیت ممنوعیت مشروبات الکلی هم نباید دست­ کم گرفته شود.

در صنایع خانگی، که ناسیونال رمانتیست­های اقتصادی آن را امن نشان می­دهند، نییز وضعیت هیچ بهتر نیست. این جا، زنان از صبح زود تا شب در کنار مردان به کار زنجیر شده­اند و کودکان از سنین پایین به طور اجباری به کار گرفته می­شوند. مرد، زن، کل خانواده و افراد کمکی به طور به هم فشرده در کوچک ترین اتاق، در میان تفاله­های کار با بوهای متعفن و بخارهای نامطبوع زندگی می­کنند. محل­های کار و زندگی با اتاق­های خواب به هم مربوط­اند. این اتاق­ها در اصل حفره­های تاریک و بدون تهویه هستند، که برای سلامتی خطرناک می­باشند.

شرایط کاملا دشوار دائما در حال دشوارتر شدن کار و زندگی، هم چنین زنان و مردان را مجبور به اعمالی می­کند که تحت شرایط دیگ از آن­ها نفرت دارند. امری که برای مثال در سال ۱۸۷۷ در مونیخ اتفاق افتاد. از میان تن فروشان رسمی زیر کنترل پلیس، تعدادی نه کم­تر از ۲۰۳ تن را همسران کارگران و بیش­تر کارگران یدی تشکلیل می­دادند. تعداد زیادی از زنان ازدواج کرده هم بدون این که تحت کنترل پلیس باشند، زیر فشار اضطرار دست به خود­فروشی می­زدند. احساس حیا و ارزش انسان بودن به شدید­ترین وجهی صدمه دیده­است.

زن در آینده

زن در جامعه­ی آینده از نظر اقتصادی کاملا مستقل است و در معرض هیچ گونه سلطه و استثمار و اطاعت­ پذیری نیست. او در برابر مرد، به مثابه یک هستی آزاده و هم­ تراز قرار دارد و بر سرنوشت خویش مسلط است. پرورش او، به استثنای اختلافاتی که ناشی از تفاوت جنسیتی و کارکردهای جنسی­اش است، مثل پرورش مرد است. تحت شرایط طبیعی زندگی، می­تواند نیروهای روانی و فکری و استعدادهایش را بر اساس نیازش رشد دهد و به کار اندارد. برای فعالیت، هر زمینه­ای را که با خواسته­ها و علایق و استعدادهایش مطابق باشد، برمی­گزیند و از نظر کاری در شرایط مشابه با مردان قرار دارد. وضعیت زنان کارگر در کارهای عملی و حرفه­ای هم به همین گونه است. زن در بخشی دیگر از روز، مربی، معلم و پرستار است. در بخش سوم، هنر را تجربه می­کند و یا به کار علمی می­پردازد. در چهارمین بخش روز خود، مدیریت می­کند، تحقیق می­کند، از عهده­ی کارها برمی­آید، از شادی ها لذت می­برد و با هم جنسان و یا با مردان – به همان گونه که خودش دوست دارد و امکاناتش اجازه می­دهد – تفریح می­کند. در انتخاب عشق، مثل مرد آزاد است و مانعی برایش وجود ندارد. یا خودش پیشنهاد ازدواج می­دهد و یا پیشنهاد ازدواج را بدون توجه به هیچ قید و محظوری سوای تمایل، می پذیرد. این پیمان، یک قرارداد شخصی و بی نیاز به میانجی­گری است. مثل زناشویی مرسوم تا قرون وسطی، که یک قرارداد خصوصی بود. در این زمینه سوسیالیسم چیز جدیدی ایجاد نمی­کند، بل که بر بستر یک مرحله­ی فرهنگی بالاتر و اشکال اجتماعی جدیدتر، چیزی را که تا قبل از مالکیت خصوصی بر جامعه مسلط بود و اعتبار داشت، بازتولید می­نماید.

انسان باید با این پیش شرط که ارضای تمایلاتش کس دیگری را نیازارد یا به کسی آسیبی نرساند، نسبت به خویش داوری کند. ارضای میل جنسی، مثل هر میل طبیعی دیگر، یک مساله خصوصی است و هیچ کس در رابطه با آن حق دخالت ندارد. هیچ احدی حق ندارد خود را قاطی مساله­ی دیگری کند. این که من چه گونه می­خورم، چه گونه می­آشامم، چه گونه می­خوابم و لباس می­پوشم، امر شخصی من است. روابط من با افراد دیگر هم به همین گونه است.

شعور، آموزش، استقلال کامل و همه­ی خصوصیات پرورشی فرد در جامعه­ی آینده، مانع می­ شوند که فرد دست به عملی بزند که به ضررش تمام شود. خودسازی و آگاهی به هستی خاص خود در مردان و زنان جامعه­ی آینده، نسبت به جامعه­ی کنونی در سطحی بسیار بالاتر قرار خواهد گرفت.

یک مساله­ی اساسی این است، که در جامعه­ی آینده هر گونه ترس احمقانه و محفی گتری مسخرف از صحبت در باره­ی مسایل جنسی منحو می­شود و رابطه­ی جنسی بسیار طبیعی تر از آن چه که امروز وجود دارد، شکل می­گیرد. امروز بین دو انسان که پیوند زناشویی می­بندند، سرخوردگی، ناسازگاری و به دنبالش بی­میلی جنسی جلوه­ گر می­شود. اخلاق می­خواهد چنین ارتباط غیر طبیعی و بدین خاطر، غیراخلاقی شده را حل کند. از آن جایی که سایر روابط نادیده گرفته می­شوند، بسیاری از زنان به خاطر رابطه­ی خارج از ازدواج و یا به خاطر فروش جسم­ شان محکوم می­گردند. دنیای مردانه بیش از این نمی­تواند اعتباری داشته باشد. اما تغییر شرایط اجتماعی، امکان مقابله با بسیاری از ممنوعیت­ها و مزاحمت­های زندگی زناشویی یا عوامل مانع شکوفایی آن را برای آینده فراهم می­آورد.

همواره طیف وسیع­ تری از موانع، تناقض­ها و روابط غیرطبیعی موجود در وضعیت امروزی زنان، مورد شناسایی قرار می­گیرند. این امر در مسایل اجتماعی و در ادبیات داستانی، نمود زنده­ای یافته­است؛ اما اغلب به شکل نامناسب بازگو می­شود، به نحوی که ازدواج امروزی بسیار کم به اهداف­اش دست می­یابد. هیچ انسان فکوری این امر را انکار نمی­کند و با این حساب، جای تعجب نیست که حتا افرادی که آزادی انتخاب عشق و آزادی خاتمه دادن به روابط ناشی از آن را امری طبیعی می­یابند، تمایلی ندارند که برای تغییر وضعیت اجتماعی موجود کمر همت ببندند. آن­ها معتقدند که تنها طبقات ممتاز باید دارای آزادی روابط جنسی باشند. به عنوان مثال، ماتیلده رایشهارد اشترومبرگ در پلمیکی(۱۱) علیه فعالیت­های خانم نویسنده­ای به نام فانی لوالد ( Fanny Lewald) در رابطه با امر تساوی حقوق اظهار می­دارد:

” اگر شما ( F.L ) امر تساوی حقوقی زنان را مردان را در زندگی اجتماعی و سیاسی مطالبه می­کنید، بنابراین گئورگه سند هم باید ضرورتا در تلاش برای رهایی خود محق باشد. تلاشی که برای چیز دیگری جز آن چه که مرد از دیر باز به طور غیر قابل انکار آن را دارا بوده­است، نمی­باشد؛ زیرا مطلقا دلیل عاقلانه­ای موجود نیست، که چرا فقط سر زن باید هم چون مرد در تساوی حقوق سهیم باشد، اما قلبش نباشد. برعکس، بهتر است زن بر اساس طبیعت­اش محق باشد و سپس موظف شود که به مغز خود برای در افتادن با غول­های فکری جنس دیگر فشار بیاورد. کاملا باید حق داشته باشد هر طور که درست می­داند، گردش خون قلب خود را برای حفظ تعادل شتاب دهد؛ زیرا به طور مثال، همه­ی ما بدون این که از نظر اخلاقی خشمگین شویم از گوته می­خوانیم – فقط برای این که مثال ما راجع به بزرگ­ترین آدم ها باشد – که او غالبا و در هر زمان چگونه گرمای قلبش را به پای زنی جدید می­ریخت. انسان عاقل این را و همین طور راه های ارضای روح بزرگش را امری طبیعی می­بیند. فقط اخلاق گرای تنگ نظر او را ملامت می­کند، که چرا شما می­خواهید ” روان­های بزرگ ” را به خاطر زنان مسخره کنید! . . . فرض کنیم کل جنسیت زنانه، بدون استثنا از جنس روح بزرگ گئورگه سند باشد، هر زنی بتواند یک Lukretia Florian باشد، بچه­های شان همه بچه­های عشق باشند، همه­ی این بچه­ها با عشق حقیقی مادرانه و از خودگذشتگی ملازم با درک و شعور پرورش یابند، جهان تحت لوای این شرایط چه می­شد؟ بی تردید جهان می­توانست هم­راه آن به موجودیت­اش ادامه بدهد و مثل امروز پیش­رفت کند و فوق­العاده خشنود باشد.”

اما چرا فقط ” روان­های بزرگ” چنین حقی را داشته باشند و دیگرانی که صاحب روان­های بزرگ نیستند، فاقد این حق باشند؟ آیا فقط یک گوته یا یک گئورگه سند، دو تا از خیلی­ها که مثل آن­ها عمل می­کردند و می­کنند، می توانستند طبق تمایلات قلبی­شان زندگی کنند؟ ماجراهای عشقی گوته، نصف یک کتاب­خانه می­شود؛ اما هواداران گوته بی اعتنا از آن می­گذرند. چرا چیزی که برای یک گوته و یک گئورگه سند به عنوان امری تحسین شده پذیرفته می­شود، برای دیگران ممنوع می­گردد؟

در دنیای آزادی بورژوایی، اعتبار بخشیدن به آزادی انتخاب عشق، امری غیر ممکن است. بله در این مورد، استدلال ما به اوج خود می­رسد. اما در مجموع انسان در شرایط اجتماعی مشابهی قرار داده شده­است. شرایطی که امروز فقط در مورد مقوله­های مادی و فکری تحمل می­شوند، در مجموع امکان آزادی­های مشابه را دارد. در نوشته­ی Jacques ، گئورگه سند مرد همسرداری را توصیف می­کند، که رابطه­ی خیانت آمیز زنش با مردی دیگر را مورد داوری قرار می­دهد: ” هیچ انسانی نمی­تواند در باره­ی عشق امر کند. اگر مرد از زن خوشش می­آید یا به او نیاز دارد، کسی مقصر نیست. آن چه که زن را کوچک می­کند، دروغ است. آن چه که باعث طلاق می­شود، ساعت­هایی نیست که او با معشوق بسر برده­است، بلکه شب بعد از آن است که با مردش گذرانده­است.”

Jacques خود را موظف می­داند، که با توجه به دیدگاه خود، جایش را به رقیب بسپارد و در این باره فلسفه بافی کند: ” بورل اگر جای من باشد به راحتی زنش را کتک می­زند و خجلت زده هم نیست، که بعد او را بغل بگیرد و ببوسد. مردانی وجود دارند که بی ملاحظه، به شیوه­های شرقی، زنان بی­وفای شان را به قصد کشت کتک می­زنند، چون که او را در شمار دارایی قانونی خود می­بینند. مرد دیگری فاسق زنش را کتک می­زند، می­کشد یا از خانه بیرون می­اندازد. سپس زنش را طلب می­کند و ادعا می­کند، که چقدر او را برای بوسه­ها و نوازش­هایش دوست­دارد. یا خود را وحشت­زده کنار می­کشد و یا در شک و تردید، از خود گذشتگی می­کند. این است شیوه­ی مرسوم در عشق زناشویی، به نظرم می­آید که انگار عشق خوک­ها کم­تر از عشق چنین انسان­هایی پست و خشن نیست.”

براندس توجه را به این جملات نقل­شده جلب می­کند

” این حقایق که بربای جهان فرهیخته امروزی ما به عنوان مقدمات به شمار می­آیند، ۵۰ سال پیش بدون شک بی­ جواب بودند.”(۱۲)­

اما همین امروز هم ” جهان فرهیخته و دارا ” جرات نمی­کند در برابر جملات مدلل گئورگه سند، صادقانه اعتراف کند؛ با وجودی که اساسا بعد آن زندگی می­کند. او به همان گونه که در مذهب و اخلاق ریاکاری می­کند در ازدواج هم ریاکاری می­کند.

آن چه را که گوته و گئورگه سند انجام می­دادند، امروزه هزاران نفر دیگری که خود را نمی­توانند با آن­ها مقایسه کنند و بدون این که حداقل رابطه با جامعه را از دست بدهند، انجام می­دهند. انسان باید فقط حالت تماشاچی داشته باشد. همه چیز خود پیش می­آید، که آزادی­های یک گوته و یک گئورگه سند از نقطه نظر اخلاق بورژوایی به غیراخلاقی تبدیل شود؛ زیرا آن­ها از قوانین اخلاقی منبعث از جامعه تخلف می­کنند و با طبیعت شرایط اجتماعی ما در تضاد قرار می­گیرند. ازدواج اجباری برای جامعه­ی بورژوایی یک زناشویی نرمال است، یعنی تنها شکل ارتباط جنسی “اخلاقی”است و هر نوع ارتباط جنسی دیگر غیراخلاقی است. زناشویی بورژوایی که ما به دلایل غیر قابل رد ثابت کرده­ایم، نتیجه­ی روابط مالکیت بورژوایی است، در ارتباط تنگاتنگ با مالکیت خصوصی و حقوق توارث قرار­ دارد و نتیجه­ی آن، اختصاص حق ارث به کودکان ” شرعی” است. مقوله­ای که تحت فشار شرایط اجتماعی برای کسانی که حتا ارثیه­ای ندارند نیز لازم­الاجرا می­شود.(۱۳) ازدواج در این جا یک قانون اجتماعی­است و سرپیچی از آن، توسط دولت جریمه می­شود؛ به طوری که مردان و زنانی که خیانت می­کنند و جدا می­شوند، متمرد قانون شناخته می­شوند و برای مدتی زندانی می­گردند.

در جامعه­ی سوسیالیستی چیزی برای ازیث گذاشتن وجود ندارد، غیر از این که انسان بخواهد وسایل منزل و موجودی شخصی خود را به عنوان ارث در نظر بگیرد. بنابراین، شکل امروزی ازدواج مردنی است و هم راه با خود بر همه­ی مسایلی که در رابطه با ارث مطرح است نیز نقطه­ی پایان می­گذارد. بر همین اساس، سوسیالیسم ضرورتی ندیده­است که پیرامون لغو ارث سخن­گوید. اموال خصوصی­یی، که برحسب آن حق ارث مقرر می­شود، وجود ندارد. زن آزاد است و بچه­هایش آزادی او را محدود نمی­کنند. آن­ها می­توانند تنها شادی زندگی­اش را افزون سازند. زنان پرستار و مربی، زنانی که دوست پسر دارند، زنان جوان در سن بلوغ، در این زمره­ قرار می­گیرند و در مواردی که به کمک نیازی داشته باشند، مورد حمایت قرار می­گیرند.

در آینده ممکن است مردانی وجود داشته باشند، که هم چون آ. هامبولت بگویند: ” من برای پدر خانواده بودن ساخته نشده­ام. به علاوه، به نظرم ازدواج کردن گناه و بچه­دار شدن جنایت است.” این یعنی چه؟ قدرت غرایز طبیعی، این قبیل استنباطات را تعدیل می­کند. ما را دشمنی کسی مثل آ. هامبولت، شک فلسفی کسی مثل شوپنهاور، مین لندر و یا هارتمن؛ کسانی که در ” جامعه­ی ایده­آل ” نابودی انسانیت را می­بینند، مضطرب نمی­کند. ما به اف. ار. راتسل توجه می­کنیم، که به حق می­نویسد:

” انسان اجازه ندارد بیش از این خود را به عنوان استثنایی بر قوانین طبیعی در نظر بگیرد، بلکه باید

در اعمال و تفکرات خود شروع به پیروی از این قانونیت بنماید و زندگی خود را با تکیه بر قوانین طبیعی

هدایت کند. زمانی خواهد آمد که انسان، زندگی با همگنانش را که خانواده و دولت نامیده­ می­شوند،

نه براساس قوانین صدها سال قبل، بلکه بر پایه­ی اصول عقلی و شناختی منطبق با طبیعت پی ریزی خواهد نمود. سیاست، اخلاق، قوانین حقوقی و مسایل مشابهی که امروز از همه­ی منابع ممکن تغذیه می­شوند، فقط بر اساس قوانین طبیعی تنظیم خواهند شد. هستی شایسته­ی انسان، که از هزاران سال پیش در باره­اش افسانه­پردازی شده، بالاخره به واقعیت می­پیوندد.”(۱۴)

این زمان با گام­هایی هیولایی نزدیک می­شود. جامعه­ی انسانی، هزاران سال همه­ی فازهای پیش­رفت را پیموده است، تا سرانجام به جایی برسد که از آن جا بیرون آمده­است، یعنی به سوی مالکیت کمونیستی و تساوی کامل و برادری؛ اما نه فقط برای شرکای وارث، بلکه برای همه­ی انسان­ها. این است پیش­رفت بزرگی، که انسان بدان دست می­یابد. آن چه را که جامعه­ی بورژوایی بیهوده برایش تلاش کرد و عملی نشد، یعنی برقراری آزادی، تساوی و برابری همه­ی انسان­ها، در سوسیالیسم به حقیقت خواهد پیوست. جامعه­ی بورژوایی فقط می­تواند تئوری درست کند، مثل خیلی چیزهای دیگر. در این مورد هم تئوری­هایشان با عمل در تناقض قرار دارد؛ اما در سوسیالیسم، تئوری و عمل به یگانگی می­رسند؛ هنگامی که انسانیت به نقطه­ی آغازین توسعه­ی خود بر می­گردد، اما در مرحله­ی بی­نهایت بالاتر از چیزی که قبلا وجود داشته و او از آن گذر کرده­است. جامعه­ی بدوی در طایفه­ی مادری، در کلان و در مالکیت جمعی این گونه زیسته­است، تنها در شکلی خشن­تر و در مرحله­ای غیرپیش­رفته. حرکت توسعه، که از آن زمان آغاز شد، مالکیت جمعی – سوای بقایای کوچک و بی اهمیتی از آن – را فسخ کرد، طایفه­ی مادری را ویران نمود و بالاخره کل جامعه را اتمیزه کرد؛ اما این حرکت در فازهای مختلف خود، نیروهای تولیدی جامعه و چند­ جانبگی نیازها را به شدت افزایش داد. از درون اقوام و قبایل، اینک ملت­ها و دولت­های بزرگی سر برآورده­اند. و ما شاهد پیدایش وضعیتی هستیم، که نیازهای جامعه با آن در تناقض قرار دارد. وظیفه­ی آینده­است، که این تناقض را از میان بردارد و در گسترده­ترین سطح، در باره­ی تبدیل مالکیت بر ابزار کار به مالکیت جمعی تصمیم بگیرد. جامعه به چیزی که زمانی مجذوبش بود و خود آن را ایجاد کرده­بود، برگشت می­کند. جامعه همه چیز را مطابق شرایط جدید زندگی و مرحله­ی پیش­رفته­تر فرهنگی امکان پذیر می­کند. بدین معنی که همه­ی آن چیزهایی را که تحت روابط ابتدایی، امتیازی برای افراد یا طبقه­ای خاص می­توانست باشد، به همه ارزانی می­دارد. و اکنون زن دوباره نقش فعالی را که زمانی در جامعه­ی بدوی دارا بوده­است، کسب می­کند؛ اما نه به عنوان زن قدرت­مند، بکله به عنوان دارنده­ی حقوق برابر.

باخ اوفن در اثرش ” حق مادری ” می­نویسد:

” پایان تکامل دولتی هم­زمان است با شروع هستی انسانی. بالاخره دوباره برابری واقعی برمی

گردد، هستی رضایت آمیز مادری آغاز می­شود و به گردش سیئی بودن انسانی پایان می­دهد.”

مورگان نیز اظهار می­دارد:

” از زمان پیدایش تمدن، رشد ثروت چنان عظیم، شکل آن چنان متنوع، کاربرد آن چنان جامع و اداره­ی

آن چنان به خواست دارندگان آن وابسته شده­است، که این ثروت در مقابل تولید­ کنندگانش به صورت یک قدرت غیرقابل مهار در آمده­است. جوهر انسانی در جلوی چیزی که خود آفریده، ناتوان و جادو شده ایستاده است. اما زمانی می­آید که در آن شعور انسانی برای غلبه بر ثروت قوی­تر می­شود؛ زمانی که رابطه­ی دولت با مالکیت، مالکیتی که از آن محافظت می­کند، و هم چنین حد و مرزهای حقوق دارندگان مالکیت معلوم می­گردد. مصالح جامعه به طور مطلق بر علایق فردی پیشی می­گیرد، به نحوی که هر دو باید در یک رابطه­ی عادلانه و متوازن مورد استفاده قرار گیرند. اگر گونه­ی دیگری از پیش­رفت – مانند آن چه که در گذشته وجود داشت – قانون آینده شود، دیگر تنها کسب ثروت، حکم نهایی انسانیت نمی­شود. فاصله­ی زمانی میان شروع تمدن تا حال، تنها بخش کوچکی از کل حیات انسانی و جزء کوچکی از آینده است. تجزیه­ی جامعه به نحو تهدید آمیزی در مقابل ما به عنوان محصول یک روند جریان دارد؛ جریانی که هدف نهایی­اش تنها کسب ثروت است، چنین جریانی عناصر انهدامش را در خود دارد. دموکراسی در اداره کردن برادری در جامعه، و تساوی در حقوق و آموزش عمومی در مرحله­ای بالاتر، برای اولین بار در جهت کاربرد مداوم تجربه، عقل و دانش مورد استفاده قرار می­گیرند. این می­تواند تکرار، اما در شکل بالاتر از آزادی، تساوی و برادری اقوام باشد.”۱۵

به این طریق، مردانی با نقطه نظرات متفاوت بر اساس تحقیقات علمی­شان به نتایج یک­­سان می­رسند :

تساوی کامل حقوق زن و هم سانی­اش با مرد، یکی از اهداف پیش­رفت فرهنگی ماست و هیچ قدرتی در روی زمین نمی­تواند مانع آن گردد. اما این امر، تنها بر اساس یک تغییر شکل امکان پذیر است. تغییر شکلی که تسلط انسان بر انسان، و هم چنین تسلط سرمایه­ داران بر کارگران، را ملغی می­کند. انسانیت در آن زمان به بالاترین سطح شکوفایی می­رسد. این “زمان طلایی ” که از هزاران سال به این طرف رویاروی انسان بوده و انسان مشتاقش بوده­است، بالاخره خواهد آمد. و هم­ راه با آن سلطه­ی طبقاتی برای همیشه به پایان خواهد رسید و همین طور تسلط مرد بر زن!

____________________________________________

زیر نویس ها :

۱- در این زمینه به دو فصل اولیه، صفحات ۸۳ و ۱۲۹ توجه شود؛

۲- الیزابت بلک­ول، مقاله­ی ” جامعه شناسی پزشکی “، ص ۱۷۷، لندن ۱۹۰۶،

۳- مجموعه­ی آثار لوتر، جلد ۱۰، ص ۷۴۲ ؛

۴- ” فاحشگی در برابر قانون” لایپزیک ۱۸۹۳؛

۵- وضعیتی که تحت آن دو زوج به هم نزدیک می­شوند، بدون تردید تاثیر قاطعی روی کارکردهای جنسی به جا می­گذارد و ویژگی­های شخصیتی معینی به بچه­ی آن­ها انتقال می­دهد. ” تعلیم و تربیت منطقی جوان در رابطه با سکس”، دکتر الیزابت بلک­ول. هم چنین نگاه کنید به ” انتخاب­های خویشاوندی” از گوته. در این جا به وضوح تشریح می­شود، که احساس­ها در رابطه­ی نزدیک دو انسان چه اثری به جا می­گذارند؛

۶- شایستگی­های فکری. جلد ۱. ص ۲۳۹. لایپزیک. F.A.Brochaud

۷- ” تکنیک و افتصاد “، آگوست ۱۹۰۹، ص ۳۷۷؛

۸- در این باره در یاد­داشتLevest Journ بحث می­شود که: یکی از عجایب دهکده­های کارخانه­ای، وجود طبقه­ای از مردان است که می­شود آن­ها را به عنوان خانه­دار توصیف کرد. تقریبا در هر شهری که در آن کارخانه­های زیادی وجود دارد، این مردان به تعداد زیاد یافت می­شوند. زمان کوتاهی بعد از نهار، می­شود آن­ها را پیش بند بسته در حال شستن ظرف­ها یافت. این مردان به دلایل بسیار ساده­ای خانه را می­گردانند، زیرا زنان­شان بهتر از آن­ها می­توانند در کارخانه­ها پول در بیاورند؛

۹- آقای E ، یک کارخانه­دار به من درس می­دهد، که او منحصرا زنان را برای کار با دستگاه­های بافندگی پارچه به کار می­گمارد. او زنان ازدواج کرده را ترجیح می­دهد، به ویژه زنانی را که خانواده برای مایحتاج زندگی خود به آن­ها وابسته­اند. این زنان نسبت به زنان ازدواج نکرده، مراقب­تر و در یادگیری سریع الانتقال­تر هستند و با تلاش فوق­العاده و با تمام نیروی خود مجبورند کار کنند، تا ضروریات زندگی را فراهم سازند. این گونه فضیلت­ها، فضیلت­های خصوصی شخصیت زنانه، در جهت آسیب رساندن به آن­ها عمل می­کند. چنین می­شود، که همه­ی چیزهای اخلاقی و آزردنش می­شود.” صحبت­های لرد اشلی در باره­ی die Zehnstudenbill ، ۱۸۴۴، کارل مارکس، ” کاپیتال”، چاپ دوم؛

۱۰- بعد از انتشار نتایج سرشماری جمعیت پروس، در ۱۹۰۰، تعداد ۳۴۶۷۳۸۸ نفر پیدا شدند که با اهالی خانه نسبت فامیلی نداشتند. در مجموع به طور متوسط برای پروسی­ها این عناصر غریبه­ی داخل خانوار حدود یک به چهار بودند، که در خانه زندگی می­کردند یا برای خوابیدن به آن جا می­آمدند( ۳۷۸۳۸۸ نفر اطاقی در اجاره داشتند و ۳۷۸۳۴۸ نفر خوابنده بودند)، در روستاها تنها حدود یک هفتم و در شهرها برعکس یک سوم و در برلین، عظیم تر و بیش از یک دوم بود( ۵۷۱۸۰ نفر اجاره دار اتاق و ۹۹۷۹۵ نفر خوابنده). گ. و. مایر، ” آمار و آموزش جمعیت”، جلد سوم، ص ۸۹، توبینگن ۱۹۰۹

۱۱- ” حقوق زن و وظیفه­ی زن ” پاسخی به نامه­های فانی لوالد ” برای و بر علیه زنان “، چاپ دوم، بن ۱۸۷۱؛

۱۲- جرج براندس، ” ادبیات قرن نوزدهم “، جلد پنجم لایپزیک ۱۸۸۳، فایت و شرکا؛

۱۳- دکتر شفله در اثرش ” ساختمان و زندگی پیکر اجتماعی ” می­گوید: تزلزل در رابطه­ی زناشویی با آسان کردن امر جدایی البته آرزومندانه نیست. این امر ضد وظایف اخلاقی و حفظ نوع بشر است و برای بقای نسل و پرورش کودکان مضر می­شود؛

۱۴- هائکلز، ” تاریخ آفرینش ” چاپ چهارم؛

۱۵- مورگان صفحات ۴۷۴- ۴۷۵

* برای مثال، افسران به یک اجازه نامه ازدواج نیاز داشتند، که با مدرک کتبی تضمین مادی داده شود؛ زیرا حقوق یک ستوان برای اداره­ی یک زندگی مطابق رتبه­اش کفایت نمی­کرد.

توضیح مترجم:

** شاید مسایلی که در این بخش از کتاب در باره­ی وضعیت طبقه کارگر نوشته شده، امروزه در باره­ی کارگران برخی کشورها چندان صدق نکند؛ اما بی گمان در باره­ی بسیاری از جوامع کاملا صادق است. نمونه­ی گویای آن، وضعیت اسفناک کودکان خردسال در پاکستان و هندوستان است که با مزد روزانه کم­تر از یک دلار چرخ صنعت توپ سازی آدیداس را می­گردانند و یا کودکان شاغل در کوزه­ پز خانه­های ایران که – از زمانی که توان حمل آجر را پیدا می­کنند – هم­راه با پدر و مادر و کل خانوار آغاز به کار می­نمایند. در مورد کار زنان و مسایل مربوط به آن نیز قابل ذکر است که در آن زمان هنوز مساله­ی مراکز نگه­داری کودکان مانند مهد کودک­ها و کودکستان­ها مطرح نشده­بود و زنان به عنوان حق خود آن را طلب نمی­کردند.

این مقاله برای اولین بار درنشریه نگاه بچاپ رسید.

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.