وقتی از دیکتاتوری هار سرمایه سخن می گوئیم، لبه تیز کنکاش ها، به طور معمول روی مسائلی چون سرکوب پلیسی و میلیتاریستی مبارزات کارگران یا سایر جنبش های اجتماعی، خفقان عمومی، فقدان آزادی های سیاسی و حقوق مدنی، محروم ماندن توده های کارگر و سایر اقشار از حق تشکل، مبارزه، تحزب، اعتصاب و مانند این ها متمرکز می گردد.
در مورد هر کدام این پدیده ها و تأثیرات آن ها بر وخامت وضع زندگی، شرائط کار، تعالی جسمی و فکری و همه عرصه های حیات اجتماعی انسان ها نیاز به بحث چندانی نیست. در همه این زمینه ها به اندازه کافی گفته یا نوشته شده است. هر چند که اکثریت غالب گفتگو پردازان و رساله نویسان ضمن سبقت از هم، برای نشان دادن ابعاد دیکتاتوری ستیزی خود!! پیوند میان این پدیده با کار مزدی را یکجا قلم گرفته اند، این پیوند را باژگونه تصویر کرده اند و برای این باژگونه سازی به هر سفسطه ای روی نهاده اند. در هر حال و با علم به همه این واقعیت ها، باز هم قصد ما در این جا گفتگو پیرامون آن دسته از عوارض مستقیم دیکتاتوری سرمایه که بالاتر گفتیم، نیست. هدف، تشریح مختصر رویه یا رویه های دیگری از بارآوردهای این پدیده است. قهر عریان، براترین سلاح نظام سرمایه داری در جعل واقعیت ها، انجماد ذهنی و مسخ فکری توده های کارگر، بستن قفل توهم بر چشم و گوش و عقل کارگران و بالاخره رواج بی مهار کیش شخصیت و قهرمان سالاری در عمق زندگی و مبارزه جاری توده بردگان مزدی است. نگاهی بسیار اجمالی به این بخش از پیاوردهای دیکتاتوری هار است که مورد توجه این نوشته کوتاه است و برای پرداختن به این کار پیش از هر چیز باید باز هم به سراغ سرمایه رویم.
رابطه خرید و فروش نیروی کار مرکز ثقل سقوط کارگر از هستی انسانی خود است. اگر مراد از هستی انسانی، زندگی آزاد، بی نیاز، دخالتگر، آگاه، رها از قید و بندهای ماوراء خود و برخوردار از تمامی امکانات بلوغ فکری و ظرفیت اثرگذاری باشد، نفس وجود رابطه سرمایه، راه های دستیابی به هر کدام این مظاهر و ملزومات زندگی را سد می سازد. کسی که نیروی کار خود را می فروشد، عملاً موجودیت خود به عنوان یک انسان آزاد را به فروش می رساند. او دیگر از همه آزادی ها و حقوق انسانی خود ساقط می شود، کار می کند بدون اینکه حق دخالت در این کار را دارا باشد، تعیین اینکه چه کاری انجام دهد حوزه دخالت او نیست. چه تولید نماید خارج از قلمرو اختیار وی قرار می گیرد، در باره حاصل کارش، سرنوشت آنچه انجام می دهد، یا سایر مسائل دیگر مربوط به پروسه کار، حق طرح هیچ نظری را ندارد، کارگر از هر میزان حق دخالت در این امور یعنی در آنچه عمر اوست، ساعات زندگی و زنده بودن اوست، ممنوع می شود. اما این سقوط و عزل و محرومیت مطلقاً در این جا محدود نمی ماند، بلکه به طور کاملاً ارگانیک، کلیه عرصه های حیات اجتماعی وی را در زیر چرخ تطاول سرطانی خود له می کند. سرمایه در هیأت طبقه سرمایه دار پیش شرط ها و الزامات سودآوری حداکثر خود را منافع عموم انسان ها اعلام می دارد!! در زیر نام حفظ این منافع عام!! دولت بر پای می دارد، نهادهای تصمیم گیری پدید می آورد، قفل و زنجیر قانون راه می اندازد، قراردادهای اجتماعی وضع می کند. نظم سیاسی مستقر می سازد. برای القاء این تحریف ها و وارونه بافی ها، به مهندسی افکار و معماری اذهان انسان ها، دست می یازد، فرهنگ و مدنیت و اندیشه و باورهای حاوی این تحریف ها را تولید می کند ومسلط می گرداند.
تمامی این ها بیان این معنی است که دیکتاتوری پدیده همگن، همزاد، درونی و غیرقابل جدائی سرمایه یا رابطه تولید اضافه ارزش است. نظم سیاسی و حاکمیت سرمایه حتی در مواردی که توسعه یافته ترین فرم دموکراسی نام می گیرد باز هم استخواندارترین و قاهرترین نوع دیکتاتوری است. زیرا در اینجا یا همین آراسته ترین و مدرن ترین شکل دموکراسی، با نوعی نظم اجتماعی یا سازمان کار و معماری زندگی بشر مواجه هستیم که سقوط مطلق انسان از هر نوع اعمال اراده آزاد و انفصال کامل او از هر شکل دخالتکری آزاد در سرنوشت کار و زندگی اجتماعی خود عین آزادی، کمال مختاریت، مدینه فاضله اعمال اراده آزاد و تأثیرگذاری فعال انسانی القاء می گردد!! سرمایه بر خلاف نظام های اجتماعی پیشین، دیکتاتوری خود را لزوماً به صورت یک نیروی قهر مهاجم میلیتاریستی اعمال نمی کند بلکه این دیکتاتوری را تا حد تبدیل به تار و پود همبسته و انداموار کل ارگانیسم زندگی اجتماعی بشر لباس عرف و عادی بودن می پوشاند. آن را با زره قانون می آراید، این قانون را مهر شیرازه نظم زندگی جمعی می کوبد، این نظم را با سرنگ جهل و تحریف به خون و ذهن و فکر آدم ها تزریق می کند. تخطی از این قانون را نه تخطی از نظم سیاسی پاسدار سود، بلکه تعرض به حریم امنیت اجتماعی شهروندان می نامد، سرمایه دست به تأسیس پارلمان می زند و پارلمان را نه نهاد قدرت خود که مرکز اعمال اراده آزاد و مختار قاطبه انسان ها توصیف می کند!!! سیستم حقوقی بنیان می نهد تا هر جا به جائی کارگران علیه شدت استثمار خود را در هم کوبد، اما همین سیستم را نماد عالی رفع هر نوع حقکشی و گواه دستیابی انسان ها به شکل عالی برابری حقوقی در پهنه اجتماع تفسیر می کند!!! سرمایه کلیه مجاری مبارزه توده های کارگر علیه استثمار و بربریت حاکم را سد می سازد، سیل پرخروش این مبارزات را از جهتگیری ضد کار مزدی باز می دارد و با توسل به همه حربه های ممکن راهی برهوت سازش می گرداند. این برهوت را جامعه مدنی نام می نهد!! و دست و پا زدن فرسایشی بردگان مزدی در لا به لای رسوبات آن را بدیل «عقلانی» جنگ طبقاتی می خواند!! نظام سرمایه داری عمیق ترین نابرابری ها را عین برابری، فاجعه بارترین جنگ افروزی ها را صلح محض، کشتار کارگران را رستاخیز امنیت، حمام خون اعتراضات را پاسداری آرامش، بربرمنشانه ترین شیوه استثمار را توسعه اجتماعی، انسداد راههای شکوفائی خلاقیت ها را هموارسازی راه تعالی و بلوغ بشر، جبر فروش نیروی کار را آزادی و اختیار کارگر، بهای نیروی کار را قیمت کار و زنجیر بردگی مزدی را بهشت موعود رهائی قلمداد می کند!!
این رشته سر دراز دارد، هدف از این اشارات پاره وار فقط یک چیز است. اینکه نظام سرمایه داری در همه تار و پود هستی خود جعل حقایق زندگی انسان است، هر لحظه بقای آن متضمن تعمیق این وارونه پردازی ها و تحمیل آن ها بر زندگی ساکنان دنیاست. این نظام بر پاشنه همین باژگونه سازی ها و با ساز و کار انقیاد و اجبار بردگان مزدی به قبول تمامی این مجعول بافی ها می چرخد. سرمایه داری به همین اعتبار حتی در دموکراتیک ترین شکل برنامه ریزی نظم سیاسی و در « آزادترین» فرم سازماندهی مدنی، باز هم انداموارترین نوع دیکتاتوری و مالامال ترین خزانه خرافه بافی ها و توهم سالاری هاست. برای لمس اژدهای هشت سر دیکتاتوری در این نظام نباید فقط ماشین دولتی سرمایه را کاوید، اندیشه، باور، اخلاق، ارزش های اجتماعی، معیارهای حقوقی، مبانی داوری، نوع نگاه ها، عادات، سنن، قراردادهای زندگی جمعی، همه و هر چه که در جامعه حاکم است و افراد بالاجبار با آن زندگی می کنند، همه و همه، تبخیر رابطه سرمایه، قفل آهنین دیکتاتوری سرمایه بر دست و پای توده های کارگر و کوهسار رفیع توهمات آوار بر سر و روی بردگان مزدی است
تا اینجا از دیکتاتوری سرمایه به طور عام گفتیم، همه این ها تعینات عام سرمایه در هر نقطه دنیا و شاخص های مشترک جوامع سرمایه داری در سراسر جهان است. پیش تر تأکید شد که موضوع اصلی بحث در اینجا پرداختن به این خصیصه عمومی و ماهوی شیوه تولید سرمایه داری نیست. این ها را فهرست وار بیان کردیم تا مدخلی برای ورود به نکته بعدی باشد. تا بگوئیم که نظام سرمایه داری، در بنمایه خود نظام بت سازی، شایسته پروری، قهرمان سالاری و کیش شخصیت است. بت آفرینی سرمایه با نظام های پیشین تفاوت بارز دارد، به همان گونه که دیکتاتوری آن با دیکتاتوری فئودالی و سرواژ اختلاف فاحش دارد، به همان سیاق که برهوت توهمات و پهندشت خرافه آفرینی هایش با دنیای تیره جهالت و چاه ویل خرافه های اعصار پیش افتراق دارد. شخصیت سالاری سرمایه مخلوق مستقیم رابطه تولید اضافه ارزش است. دولتمرد، نماینده فکری، حقوقدان، فیلسوف، جامعه شناس، کارشناس اقتصادی و نظامی و پلیسی و سیاسی یا هر عامل و مشیر و مشاور سرمایه و در یک کلام طبقه سرمایه دار، همه و همه سرمایه شخصیت یافته اند، طبقه بورژوازی فقط در شمار مالکان صنایع و تجارتخانه ها، یا کلاً صاحبان ابزار تولید و مبادله خلاصه نمی شود، هر فرد، با هر موقعیت و مکان و تخصص در سازمان کار سرمایه داری که با اندیشه، سیاست یا نقش خود، در استثمار نیروی کار، در تشدید این استثمار، در قوام و بقای رابطه سرمایه، در تحمیل نظام بردگی مزدی بر طبقه کارگر، در برنامه ریزی نظم تولیدی و سیاسی و حقوقی و مدنی و فرهنگی و اجتماعی سرمایه و دیکته کردن و اعمال آن بر شرائط کار و زندگی توده های کارگر سهیم و اثرگذار می شود، فردی از طبقه سرمایه دار است. بخش قابل توجه و شاید عظیمی از سرمایه داران را نه مالکان اسمی سرمایه ها که دولتمردان، نخبگان سیاسی، فکری، دانشگاهی، صاحبان مشاغل تعیین کننده پلیسی و امنیتی و نظامی یا مدیران و مشاوران و کارشناسان برنامه ریزی نظم سرمایه در قلمروهای مختلف تشکیل می دهند. سرمایه فقط مالک مستقیم حقوقی خود را بر سکوی عزت و قدرت نمی نشاند، بلکه گله بسیار بی شمار و عظیمی از دانشوران و سیاستمداران منجی خود را هم به عنوان شایستگان و برگزیدگان تا عرش اعلای اقتدار و «کرامت»! بالا می برد و بر سرنوشت زندگی توده های کارگر حاکم می سازد. ریشه شخصیت سالاری سرمایه در این جا قرار دارد. سناریوی انتخابات در سره ترین دموکراسی ها، تسلیم برده وار توده های کارگر در مقابل نمایندگان سیاسی و دولتمردان سرمایه است. نمایندگان و دولتمردانی که نظام بردگی مزدی آن ها را، در چهارچوب تقسیم کار درونی خود و به اعتبار نقشی که در برنامه ریزی کار و تولید و بازتولید و بقای سرمایه ایفاء می کنند، مقام نخبه بودن تفویض می نماید، این نخبگان را مجال میدان داری می دهد، کارگران را به قبول نقش نمایندگی!! آنان مجبور می سازد و بالاخره همین جبر را، آنچنان که رسم مجعول بافی و وارونه پردازی سرمایه است، انتخابات آزاد و دموکراتیک نام می گذارد و نماد عالی « مردم سالاری » می خواند.
کیش شخصیت پدیده قهری شیوه تولید سرمایه داری است و با دیکتاتوری سرمایه از همه لحاظ هم نهاد و ارگانیک است. وقتی که انسان ها از هر نوع دخالت مختار و آزاد در کار خویش، در سرنوشت کار خود و در تعیین وضعیت روز و آتی زندگی اجتماعی خود ساقط هستند، بالطبع و الزاماً اسیر دیکتاتوری و یکه تازی دیکتاتورها هستند. سرمایه در هر دم و بازدم و در لحظه، لحظه چرخه تولید یا بازتولیدش، دیکتاتوری، شخصیت مداری، فرهنگ و اخلاق و آموزش دیکتاتوری سالار و وجود دیکتاتورها را در عظیم ترین ابعاد خلق می کند و بازسازی می نماید، به این دلیل روشن که انفصال انسان از پروسه کار و سرنوشت زندگی خویش را مدام عمق می بخشد و عمیق تر می سازد. توسعه و ژرفش مستمر جدائی کارگران از کاری که می کنند و از تعیین تکلیف این کار، الزاماً و اجباراً تولید بی مهار پایه دیکتاتوری و موجودیت نخبگان دیکتاتور، تولید افکار و فرهنگ و اخلاق و ایدئولوژی دیکتاتوری سالار است. وقتی که کار کارگر یکراست سرمایه می شود و حاصل این کار در هیأت سرمایه بر تمامی وجوه حیات جمعی انسان ها، بر چه تولید کردن و چه تولید نکردن آن ها، بر چرائی کار و تولیدشان، بر تعیین میزان این کار و تولید، بر گرسنه یا سیر بودنشان، مردن یا زنده ماندنشان، در کجا زیستن و چگونه زندگی کردنشان و بر همه چیزشان مسلط می گردد، وقتی قانون، حقوق، سیاست، دولت، فرهنگ، اخلاق، سنت، عادت و ارزش های اجتماعی و همه چیز اختاپوس وار در بالای سر توده های کارگر، فعال مایشاء تعیین نوع رفتار و فکر و اراده توده های کارگر می شود، وقتی همه چیز بر پاشنه تولید اضافه ارزش می چرخد، زنجیر پولادین دیکتاتوری بر دست و پای کارگران و چتر قدرت و حاکمیت دیکتاتورهای سرمایه بر بالای سر آن ها نیز هر چه آهنین تر قفل و مستقر می گردد.
سرمایه و دیکتاتوری هار
تا اینجا همچنان از سرمایه به طور عام، از نظام سرمایه داری در سطح بین المللی، مستقل از تمایزات موجود میان جوامع سرمایه داری یا مستقل از نوع برنامه ریزی نظم تولید و سیاست و مدنیت سرمایه در این یا آن کشور گفتگو کردیم. به شرائط استیلای دیکتاتوری هار سرمایه داری بپردازیم. اما پیش از آن باید باز هم نکته ای را توضیح دهیم. آنچه وارونه و تحریف آمیز، دموکراسی بورژوازی نام گرفته است و هنوز هم آثاری از آن در برخی جاها باقی است، نهایتاً سوای دستاورد فشار پیکار کارگران دنیا بر نظام بردگی مزدی و حاصل عقب نشینی طبقه سرمایه دار در مقابل فتوحات جنبش کارگری هیچ چیز دیگر نبوده و نیست. ادبیات چپ دنیا و غالب نیروهائی که خود را کمونیست یا «مارکسیست» نامیده اند و بیش از همه بلشویک ها به طور معمول یک نکته را تکرار کرده اند. این نکته که گویا آرزوی بورژوازی است که قدرت سیاسی خود را با ساز و کارهای دموکراسی منطبق کند و فقط آنجا که مقدور نیست، وحشیانه ترین اشکال دیکتاتوری را اعمال می نماید. اینکه طرح یا بازگوئی این حرف چه حد با تعمق همراه بوده است معلوم نیست. واقعیت این است که این سخن بیش از هر چیز آمیزه ای از تناقض و توهم است. موضوع را کمی باز کنیم. ادعای « مطلوبیت دموکراسی برای بورژوازی» را می توان دو گونه ترجمه کرد. ترجمه اول اینکه بورژوازی راستی راستی دوست دارد تا در مقابل انتظارات معیشتی، رفاهی و حقوق اجتماعی انسان ها پاسخگو باشد!! همه سیر و سالم و مرفه زندگی کنند و در همین راستا نیازی به اعمال زور و زورگوئی و دیکتاتوری هم به میان نیاید.!! گویا بورژوازی واقعاً چنین می خواهد و آنجا که چنین نمی کند برایش مقدور نیست!! ترجمه دوم نیز این خواهد بود که بورژوازی همه آرزویش آنست که به بالاترین میزان اضافه ارزش ها و حصول همه شرائط ارزش افزائی و خودگستری سرمایه ها دست یابد و در عین حال مجبور به اعمال دیکتاتوری هار هم نشود!! راستش این هر دو معنی بیش از حد بی معنا و به بیان دقیق تر مالامال از تناقض و توهم بافی هستند. ترجمه یا تفسیر نخست درونمایه واقعی شیوه تولید سرمایه داری را که استثمار فرساینده و هلاکتبار کارگر و سقوط کامل او از دخالت در کار و سرنوشت کار و زندگی خویش است زیر سؤال می برد و ترجمه دوم عامدانه یا جاهلانه مشتی تناقض به هم می بافد تا یک نیت خیر غیر قابل تحقق برای بورژوازی جعل کند. این استنتاج که گویا برنامه ریزی دموکراتیک نظم سیاسی و اجتماعی سرمایه آرزوی قلبی بورژوازی است!! چیزی نیست که کسی در جائی رؤیت نموده و تجربه کرده باشد. بالعکس تا هر کجا که چشم قادر به کاویدن تاریخ است، فقط خلاف آن را مشاهده می کنیم. اگر به گذشته های دور برگردیم، به روزهائی که علی الاصول پیشینه درخشش طلائی دموکراسی بورژوازی!! باید در یادمانده های آن باستانشناسی گردد، به سال های انقلاب ۱۷۸۹ تا ۱۸۴۸ و بعدترِ جامعه ای مانند فرانسه، باز هم آنچه می بینیم نقیض قول بالاست. بورژوازی فرانسه اگر برای یک ثانیه چشم توده های کارگر را دور و لوله سلاح آن ها را بر سینه خود در حال فشار نمی دید، به هارترین تهاجمات علیه طبقه کارگر روی می آورد و در این گذر با هر نهاد و قدرت پاسدار نظام کهنه عقد اخوت می بست. آنچه واقعی است این است که اقتضای هستی سرمایه، استثمار هر چه فرساینده تر و کوبنده تر و هلاکت آور توده های کارگر است. استقرار نظم تولیدی و سیاسی متضمن این استثمار یا شدت بی مهار استثمار نیز نیازمند هارترین دیکتاتوری هاست، اما سرمایه در پاره ای موارد و جاها با مشاهده خطر تعرض جنبش کارگری و زیر مهمیز وحشت از دست دادن کنترل اوضاع، خود را مجبور به عقب نشینی می بیند. عمیقاً احساس می کند که باید به برخی خواسته های معیشتی، رفاهی و حقوق اجتماعی توده های کارگر یا قشری از طبقه کارگر تن دهد، از همه سو خود را محتاج جلب رضایت لایه ای از کارگران می بیند، برقراری نظم لازم چرخه ارزش افزائی و بازتولید سرمایه اجتماعی را بدون کنترل جنبش کارگری توسط نهادهای پارلمانی، سندیکالیستی و مدنی، عملاً غیرممکن ارزیابی می کند. بورژوازی حتی در گرداب هائل چنین اجبار و اضطرار و احساس خطری باز هم لزوماً راهکار عقب نشینی را تن نمی دهد. از یاد نبریم که این پسگرد برای طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه باید « قاتق نان و نه قاتل جان» باشد، باید وثیقه دستیابی سرمایه به بالاترین میزان سود، رفع کننده بیشترین تهدیدات از سر نظام سرمایه داری و تضمین کننده مطمئن ترین شروط بقای این مناسبات باشد. معنای همه این بایدها این است که سرمایه و طبقه سرمایه دار باید یقین کند که اگر به خاطر توافق با حداقل معیشت، رفاه و حقوق مدنی توده های کارگر در نقطه ای از دنیا، چند ریالی از کار اضافی او به نفع افزایش کار لازم کارگران کسر می گردد، در عوض با سهم اضافه ارزشی که از کل کار پرداخت نشده طبقه کارگر جهانی نصیب خود می سازد، چند برابر از دست رفته ها را به چنگ می آورد و سنگینی هر چه طلائی تر کفه کار اضافی خویش را باز می یابد. فقط در این صورت است که سرمایه به عقب نشینی راضی می گردد و همین عقب نشینی است که دموکراسی و جامعه مدنی و نوع این مفاهیم نام می گیرد.
به دیکتاتوری هار و عوارض آن بپردازیم. سرمایه در عظیم ترین بخش جهان شرط اخیر را به هیچ وجه احراز نمی کند و به همین دلیل آماده قبول هیچ گام عقب نشینی در مقابل جنبش کارگری حتی در صورت احساس مرگبارترین مخاطرات هم نمی شود. در ممالک این بخش دنیا، بورژوازی قطعاً وقتی در زیر چرخ قطار قدرت قیام توده های کارگر واپسین لحظات حیات را لمس می کند و مرگ را با همه مهابتش به چشم می بیند، از شنیدن « صدای انقلاب» می گوید، ساز عقب نشینی و آغاز « دموکراتیزاسیون» ساز می کند، اما یک چیز روشن است. اینکه ظرفیت این کار را دارا نیست و درست به همین دلیل یا این روند را به طور واقعی شروع می کند که در این صورت، در کمترین میزان، تا نقطه سقوط قدرت سیاسی روز خود پیش می رود و یا شروع نمی کند و فقط جار و جنجال چنین کاری را ساز و برگ خرید زمان برای تمدید قوای لازم و قتل عام سراسری جنبش کارگری می سازد. اینکه چرا سرمایه در این بخش جهان سرمایه داری قادر به قبول عقب نشینی نیست اما در بخشی دیگر حداقل در دوره ای از تاریخ، ظرفیت این کار را داشته است، موضوعی است که در جاهای دیگر به تفصیل در باره اش بحث کرده ایم. در اینجا فقط بسیار تیتروار یادآوری می کنیم که تولید سرمایه داری از بیخ و بن فاقد ظرفیت لازم برای پاسخ به حداقل رفاه و معاش و حقوق اجتماعی و آزادی های سیاسی بردگان مزدی است. در اینجا حتی در شرائطی که میلیون ها برابر مایحتاج رفاه و معیشت متعالی کل ساکنان زمین تولید شود، نه نیازهای زندگی و رفاهی انسان ها که سرمایه و باز هم سرمایه است که تولید می گردد. اساس رشد کهکشانی سرمایه بر استهلاک و فرسایش و تعمیق فقر توده های کارگر مبتنی است و قرار نیست عکس آن صورت گیرد. سرمایه داری تقسیم کار، پروسه سامان پذیری، فرایند تشکیل نرخ سود و سرشت متناقض بحران زای خاص خود را دارد. آنچه از بطن تولید سرمایه داری و همه تبعاتش بر می خیزد روند توسعه بیکاری و فقر و گرسنگی و دیکتاتوری و جنگ افروزی و بربریت و انفصال انفجارآمیز طبقه کارگر از کار، سرنوشت حاصل کار و تقدیر زندگی خویش است. اگر سرمایه در نقطه ای از دنیا با توجه به تمامی مؤلفه هائی که توضیح دادیم، برای چند صباحی از قتل عام نان و درمان و آموزش و جان توده های کارگر عقب نشینی کند، باید آتش قتل عام این امکانات را در نقاط دیگر دنیا در ابعادی بسیار عظیم شعله ورتر سازد. در یک کلام شالوده هستی سرمایه بر دیکتاتوری بی مهار و هار استوار است و هر لحظه و هر گام عقب نشینی از اعمال این دیکتاتوری فقط به عنوان استثنائی بر این قاعده عام قابل احصاء و تحلیل است.
بحث حاضر با اشاره به کارکرد سرشتی سرمایه در ساقط سازی انسان های کارگر از دخالت آزاد در کار و تولید اجتماعی و سرنوشت زندگی خود آغاز شد. هر چه فشار استثمار سرمایه شدیدتر باشد، هر چه کارگران خردکننده تر و کشنده تر استثمار شوند، هر چه سرمایه آنان را سخت تر و هلاکتبارتر اسیر آتش فقر و گرسنگی و بدبختی و حقارت سازد، هر چه مهمیز قهر دیکتاتوری سرمایه حادتر و کوبنده تر بر گرده طبقه کارگر فرود آید، هر چه سرمایه مقتدرتر و سرکش تر هر نفس اعتراض توده های کارگر را در هم کوبد، پدیده نقش شخصیت یا شایسته سالاری هم مخاطرات موحش خود را بیشتر بر زندگی و مبارزه بردگان مزدی تحمیل می کند. دیکتاتوری هار سرمایه درجه انفصال کارگر از کار خویش و ابعاد کیش شخصیت و بت سازی نظام سرمایه داری را تا آخرین مرزهای ممکن بسط می دهد و به سرحد انفجار می رساند. در اینجا معضل فروشنده نیروی کار فقط این نیست که استثمار می شود، این معضل در شدت بسیار فاجعه بار استثمار وی هم خلاصه نمی گردد، دامنه سیه روزی های او فراتر از تحمل گرسنگی و فقر و فاقه و محرومیت از آموزش و بهداشت و درمان است. ساقط بودن وی از هر نوع حق و حقوق اجتماعی مانند، حق تشکل، بیان و مبارزه، یا آزادی های سیاسی هم کل دردها و رنج هایش را تصویر نمی کند، برده مزدی در اینجا همه این آلام و سیه روزی ها را یکجا و در عظیم ترین ابعاد تحمل می کند اما با فاجعه سهمگین تر دیگری هم دست به گریبان است. او به اعتبار کارگر بودن و به دلیل تحمل همه فشارها و مصائبی که ردیف کردیم، از بالندگی و بلوغ اجتماعی لازم برای ایفای حداقل نقش انسانی خویش در جامعه و در عرصه کارزار طبقاتی هم محروم می ماند. اگر در کشورهای نخست کارگران این «حق»!! را برای خود قائل هستند که قدرت دولتی سرمایه و چگونگی تحمیل برنامه ریزی نظم سیاسی یا اقتصادی سرمایه داری بر خود و طبقه خود را از یک ائتلاف بورژوازی به ائتلاف دیگر منتقل کنند، در اینجا حتی اندیشیدن به همین احساس کاذب و سراسر مجعول « دخالت»!! هم میوه ممنوعه است و مجازات اعدام دارد. در جوامع اول، کارگر وقتی که نیروی کار خود را به فروش می رساند، داشتن هزینه دکتر و دارو و درمان و آموزش و مهد کودک و اجاره بهای مسکن را امر طبیعی کار خود در نگاه به چند و چون بهای فروش این نیرو می بیند، در جهنم سرمایه داری نوع دوم، حتی زمینه های تصور کارگران به داشتن حق این نگاه یا امکانات مدام بمباران می گردد. در اینجا کارگر تا چشم به دنیا باز می کند، از زمین و هوا، از خانه و کاشانه و کوچه و محله و شهر و کل محیط اجتماعی آماج رگبار بی انقطاع تحقیر، ملامت، توهین، هیچ تلقی شدن و هیچ بودن قرار می گیرد. حواس وی فقط سرزنش، شماتت، رجم، و مورد انزجار و مطرود بودن را به مغز منتقل می کند و در آنجا بایگانی می سازد. وضعی که خاص بخشی از کارگران این ممالک نیست بلکه قاطبه توده های فروشنده نیروی کار و نسل های متوالی ارتش نیروی کار زیر فشار آن هستند. دیکتاتوری هار، فلسفه وجود و کاربرد خود را از ضرورت تحمیل درنده ترین و فاجعه بارترین میزان شدت استثمار طبقه کارگر اتخاذ می کند و درست برای آن اعمال می گردد که فکر، شعور، شناخت، انتظار، آرمان و خیال حق داشتن معیشت انسانی یا نازل ترین میزان رفاه و آزادی و حقوق اجتماعی یک انسان، در نطفه خفه شود و خاکستر گردد.
در زیر چتر قدرت و حاکمیت این نوع دیکتاتوری سرمایه، فقط نان و بهداشت و درمان و رفاه و حداقل بهای نیروی کار کارگر اسیر شعله آتش نمی شود، اساس هستی او به عنوان یک شخصیتِ دارای ابتدائی ترین «حقوق» انسانی، معترض به قتل عام این «حقوق» اولیه و صاحب ظرفیت و توان این اعتراض نیز به کلی آتش می گیرد. داغ و درفش و غل و زنجیر و ابزار شکنجه ای که ارزانی شبه رایگان بهای نیروی کار را بر بردگان مزدی تحمیل می کند، از پیش حتی همان گستاخی، جسارت و احساس استقلال و قدرت متعارف انسانی کارگر در بخش های دیگری از جهنم سرمایه داری را نیز به طور کامل بر باد می دهد. سرمایه دیکتاتوری هار و درنده خود را اعمال نمی کند تا فقط هزینه بازتولید نیروی کار کارگر را تا آخرین مرزهای ممکن تنزل دهد بلکه این کار را از آن روی نیز می کند تا شعور و شناخت و ادراک داشتن یک زندگی انسانی را در وجود وی بمباران سازد. این همان فاجعه ای است که دردناک تر از تمامی فاجعه های دیگر عظیم ترین بخش طبقه کارگر جهانی را در چنگال قهر خود اسیر ساخته است. پائین تر توضیح خواهیم داد که چگونه رفرمیسم عموماً و از جمله رفرمیسم چپ همین کاشته بورژوازی یعنی دستاوردهای همین دیکتاتوری هار سرمایه داری را به نفع خود و در جهان واقع، باز هم به سود نظام بردگی مزدی درو می کند و علیه جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر به کار می گیرد، اما قبل از آن باید آثار واقعی فاجعه را بر روی چگونگی حضور و صف آرائی توده های کارگر در عرصه مبارزه طبقاتی به طور عینی و از فاصله ای نزدیک تر نگاه کنیم. دیکتاتوری هار سرمایه، تمامی زمینه های مساعد و لازم برای اتکالی ماندن، فروماندگی و تن دادن جنبش کارگری به قیمومت بورژوازی را فراهم می سازد و این شرائط را پاسداری می نماید. طبقه کارگری که هیچ گاه، به هیچ میزان و در هیچ سطح توان طرح حرف های خود، حتی کمترین انتظار روز خود را احراز نمی کند، دنباله روی از این یا آن اپوزیسون فرصت طلب و سودجوی بورژوازی ساده ترین کاری است که پیش پای خود می بیند. برای مشاهده سیمای بسیار زمخت این واقعیت هیچ راهی ساده تر و در دسترس تر از این نیست که برای لحظه ای به تاریخ جنبش کارگری ایران نظر اندازیم. طبقه کارگر ایران از آغاز تا امروز در هیچ کدام از جنبش ها و خیزش های سراسری درون جامعه حتی با حداقل مطالبات معیشتی و رفاهی خود، حتی در چهارچوب همان انتظارات و خواسته هائی که به طور معمول پرچم رفرمیسم درون جنبش کارگری دنیاست وارد میدان مصاف نگردیده است. در « مشروطیت» تمامی قدرت روز خود را به دار مشروطه طلبی بخشی از ارتجاع بورژوازی حلق آویز کرد، از مکران تا اردبیل با هر تعداد نفوس روز خویش به خیابان ریخت اما کل میدان داری و ابراز حیاتش در خواست ارتجاعی مردارخواران بورژوا، در تأسیس«عدالتخانه»!! در تعویض تولیت مدرسه مروی، عزل عین الدوله یا جا به جائی عسگرگاریچی با یک گاریچی دیگر گم شد. در فاصله سال های ۱۳۲۰ تا کودتای سیاه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به شعارها و انتظاراتی آویخت که احزاب ارتجاعی راست و چپ بورژوازی و بیش از همه حزب توده – ستاد قدرت و تریبون سرمایه داری دولتی اردوگاهی- دیکته می نمود. کارگران در وسیع ترین سطح و پرشورترین حالت وارد گود پیکار شدند و خونبارترین جنگ ها را به راه انداختند اما بیش از آنکه در تدارک تحمیل ابتدائی ترین مطالبات خود بر دولت سرمایه باشند پیاده نظام احزاب بورژازی برای« ملی» کردن صنعت نفت، «استعمارستیزی»، «ضد امپریالیسم» و در یک کلام وسیله تسویه حساب بخش های مختلف بورژوازی ایران و جهان شدند. در جنبش منتهی به قیام بهمن ۱۳۵۷ با اینکه طلایه دار و سلسله جنبان واقعی جنبش بود، در یک چشم به هم زدن، رقت بارتر از موارد پیش، بر کل موجودیت اجتماعی و طبقاتی خود خط کشید و به دژخیم ترین، هارترین، درنده ترین و عقب مانده ترین بخش بورژوازی، به ارتجاع دینی نبش قبر شده گورستان های کهنه تاریخ نماز گزارد. اگر هم در جائی و به طور مثال کردستان این کار را نکرد، فقط از آن روی بود که به جای حلق آویزی به بورژوازی درنده اسلامی، با کوله بار عظیمی از توهمات ناسیونالیستی، همه دار و ندار قدرت خود را به بورژوازی خودمختاری طلب کرد اهداء کرد. در تظاهرات و خیزش های خیابانی سال ۸۸ نیز در حالی که آتش گرسنگی و بی داروئی و بی دکتری و بی آبی و فقر و اعتیاد و تن فروشی تمامی تار و پود وجودش را می سوزاند یا سکوت کرد، یا وارد میدان شد و از طرح خواست های خویش باز ماند و یا به دار « الله اکبر» و « یاحسین میرحسین» ارتجاع هار اصلاح طلبی آویخت.
سؤال این است که تمامی این ها چه چیز را باز می گوید و از کدام راز پرده برمی دارد؟ شاید ساده ترین جواب این باشد که رمز واقعی معضل در فقدان دانش طبقاتی، تسلط باورها و افکار و ایدئولوژی بورژوائی و ناآشنائی بسیار گسترده کارگران با شناخت مارکسی سرمایه داری و مبارزه طبقاتی نهفته است. توضیح واضحات است که آگاهی طبقاتی ضد کار مزدی کلیدی ترین و حیاتی ترین مسأله جنبش کارگری است، در این نیز جای هیچ تردیدی نیست که دستیابی طبقه کارگر به هر میزان شناخت پراکسیس طبقاتی و نه فرمولبندی های مکتبی و دانشگاهی گامی سرنوشت ساز در جهت رهائی از فشار فاجعه بار این وضعیت است اما فراموش نکینم که ما هنوز از معضل ضد کار مزدی مبارزه کردن و نکردن کارگران حرف نمی زنیم، عجالتاً گفتگو را به سطحی بسیار نازل تر منتقل ساخته ایم، محور بحث فعلاً احساس اولیه کارگر و طبقه کارگر از وزن و جایگاه و توان اولیه تأثیرگذاری خویش است. مگر طبقه کارگر روز اروپا یا امریکای شمالی به لحاظ آگاهی ضد سرمایه داری وضع مساعدتری در قیاس با کارگر ایرانی یا هر جامعه مانند ایران دارد؟!! مگر در سوئد و آلمان و فرانسه و کانادا کارگران دست به کار پیکار سازمان یافته و افق دار و آگاهانه ضد کار مزدی هستند؟! پیداست که پاسخ این پرسش ها منفی است و از همین روی معضل خاص بالا را نمی توان صرفاً به ضعف بصیرت ضد سرمایه داری و بیگانگی کارگران با شناخت مارکسی سرمایه و مبارزه طبقاتی ارجاع داد. با توجه به این مؤلفه هاست که باز هم پرسش یاد شده پیش روی ما باقی می ماند. این پرسش که رمز و راز واقعی حالتی که توضیح دادیم در کجا قرار دارد. اما پاسخ چندان دشوار نیست. در جهنم فقر و فلاکت و محرومیتی که سرمایه بر کارگران تحمیل کرده است و زیر مهمیز کشنده دیکتاتوری هار و خونباری که پاسدار فروش شبه رایگان نیروی کار در این جهنم گند و خون و توحش است، راه هر نوع ابراز وجود کارگر به عنوان یک انسان کارگر و در مکان فردی از طبقه کارگر و راه ابراز هستی این طبقه به طور کامل سد گردیده است. این احساس که توده وسیع بردگان مزدی باید و می توانند برای رهائی خود یا حتی برای هر میزان تلاش دربهبود شرائط کار و کاهش شدت استثمار خود، به خویش، به طبقه خود و به جنبش خود اتکاء کنند، در هستی اجتماعی آن ها راهی برای رشد و بلوغ نیافته و لحظه به لحظه و گام به گام سرکوب شده است. در چنین وضعی و در غیاب چنین بالندگی و بلوغی، توسل به این یا آن اپوزیسون فرصت طلب ارتجاعی بورژوازی راه نجات تلقی شده است و نقش « حبل المتین» یافته است. سرمایه با شلاق کشنده فشار استثمار و فقر و سلب هر نوع آزادی و اعمال دیکتاتوری هار، فقط تداوم تحمیل موحش ترین استثمار و بی حقوقی بر کارگران را تسهیل نمی نماید، فقط جنبش کارگری را از هر میزان میدان داری و صف آرائی ضد سرمایه داری باز نمی دارد، بلکه تمامی شرائط لازم برای یکه تازی و فرصت طلبی هر اپوزیسون هار بورژوازی از این جنبش را نیز فراهم می سازد. به هر بخش طبقه سرمایه دار یا هر رویکرد اصلاح طلبانه هر قشر غیرکارگری مجال می دهد تا طیلسان منجی بودن بر تن کند، تا خود را مدافع و حامی کارگر جای زند، تا توهم هر چه بیشتر کارگران را جلب کند و تا این کوه توهم را نردبان قدرت و ابزار عروج خویش به میدان نمایش اقتدار سازد. دیکتاتوری هار سرمایه تاریخاً و در دوره های مختلف این امکانات را در اختیار بخش های مختلف بورژوازی قرار داده است.
آیا مشکل واقعاً به همین جا ختم می شود؟ مطلقاً چنین نیست. نظام بردگی مزدی این احساس هیچ بودن و فرومانده بودن را به صورت یک فرهنگ و نوع نگاه تا آنجا به اعماق هستی اجتماعی توده های کارگر تسری داده است که خود آنان نیز با همین منظر عاریتی و اهدائی سرمایه به همدیگر نگاه می کنند. شمار نسبتاً کثیری از فعالین درون جنبش کارگری ایران که در طول سال های یاد شده به تحزب، به مبارزه متشکل سیاسی و به فعالیت زیر نام چپ و حتی کمونیسم روی آورده اند، اینان نیز در هیچ کجا قادر به هیچ سطح میدان داری مخالف این وضعیت و هیچ میزان شنا در خلاف جهت این جریان نشده اند. هر کدام این فعالین خود نیز به جنبش کارگری و به همزنجیران خود همان گونه نگاه کردند که بورژوازی می خواسته است و دیکته می کرده است. یوسف افتخاری از پرکارترین و موفق ترین این فعالین همه جا به کارگران به عنوان توده انسان هائی که باید مطیع اوامر مافوق باشند، نظر می انداخت، خود را نه یک فعال کارگری که قیم و منجی توده های کارگر می دید. او برای کارگران کلاس دائر می کرد، در راستای پرورش کادر و چهره اثرگذار می کوشید اما همه کوشش هایش از یک سوی به دار کیش شخصیت، قهرمان سالاری و ولایتمداری آویزان بود و از سوی دیگر به گونه ای رقت بار از فشار توهمات رفرمیستی رنج می برد. او در همان حال که بی دریغ برای جمع کردن کارگران به دور هم می جنگید، همه جا نیز افتخارش این بود که از طریق جلب عنایت و اعتماد و مقبولیت در محضر « شریف امامی» ها و « همایون» ها در داخل، یا «سایان» ها و « لومباردو» ها در سازمان جهانی کار، برای کارگران ایران وزارت کار تأسیس کند!! قانون کار تدوین نماید!!! و نسخه بهبود معیشت پیچد!! واقعیت این است که اکثریت قریب به اتفاق فعالین جنبش کارگری به ویژه در دوره های اخیر روی آوردن به مسائل سیاسی را نه از سنگر پیکار طبقه خود، بلکه اساساً در شور و شوق وافر برای کسب اعتبار در احزاب و گروه ها و محافل ماوراء طبقه خود دستور کار زندگی خویش ساخته اند. آنچه آنان را به سیاست سوق داده است نه پیشبرد پیکار طبقاتی که عموماً احراز نام فعال سیاسی و مبارزه ضد رژیمی ماوراء طبقاتی به بهای عدول از ایفای نقش مؤثر خویش در درون جنبش کارگری بوده است. آویختن مصیبت بار بخش های قابل توجهی از طبقه کارگر ایران به سیاست های ضد کارگری بورژوازی اردوگاهی، امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی، کمونیسم خلقی، ناسیونالیسم کرد و چپ رفرمیستی به هر حال توسط همین فعالین صورت گرفته است. فعالینی که در عالم واقع نه فعال سازمانیابی ضد سرمایه داری توده وسیع طبقه خود بلکه مهره های حزبی دست اندرکار و مأمور هموارسازی راه نفوذ حزب و سازمان سیاسی سرمایه در طبقه خویش بودند. این ها همه مشکلاتی هستند که دیکتاتوری هار سرمایه همراه با عوامل مهم دیگر، در تحمیل آن ها بر جنبش کارگری و توده های کارگر نقش اساسی داشته است.
رفرمیسم و درو کِشته های دیکتاتوری هار سرمایه:
دیکتاتوری هار فقط نقش سلاح کارساز سرمایه برای تحمیل سهمگین ترین فشار استثمار بر توده های کارگر را بازی نمی کند. فقط کشتزار کاسبکاری جناح های معزول حاکمیت را سیراب نمی سازد. رفرمیسم درون جنبش کارگری از راست تا چپ نیز خوشه چین همین فرم دیکتاتوری است. رفرمیسم روزگار ما، فلسفه وجود و بنیاد موضوعیت خود را از متن موجودیت سرمایه احراز می کند. این افکار رفرمیستی نیست که رفرمیسم را می آفریند. تولید سرمایه داری است که اندیشه و باور و نوع نگاه رفرمیستی به جامعه و حل و فصل معضلات جامعه را از دل خود متولد می نماید. رفرمیسم چپ، در زمره قربانیان و گاه صف مقدم قربانیان دیکتاتوری عریان سرمایه است، اما گاه به همین دلیل نیروی ذینفع و بهره گیر این دیکتاتوری نیز هست. قربانی شدن اینها از سنخ قربانی شدن توده های کارگر نیست. رفرمیست های چپ به طور معمول در زمره شایستگان، نخبگان، نامداران و افاضل اقشار غیرکارگری هستند و قربانی شدن آن ها نوعی امامزاده شدن را در پی دارد. شالوده میدان داری رفرمیسم چپ در اروپای غربی و امریکای شمالی بر زمینگیری جنبش ضد کار مزدی متکی است. بورژوازی به یمن حصه کلان خویش در اضافه ارزش حاصل استثمار طبقه کارگر جهانی، جنبش کارگری را به این روز انداخته است و رفرمیسم چپ نیز از این نمد برای خود کلاهی ساخته است. در جامعه ما و جوامع مشابه مسأله مقداری فرق دارد. در اینجا دیکتاتوری هار در همان حال که پاسدار اقیانوس پرخروش سودهاست و در همان حال که هر صدای مخالف از جمله هر نوع نفس کشیدن رفرمیست های چپ را در هم می کوبد، اما این رفرمیسم را کم یا بیش از خوان غنائم خود به نصیب نمی کند. استیصال، عجز، حقارت، توهم و احساس نیاز به منجی در میان کارگران که همه و همه محصول مستقیم فشار بیکران استثمار و شدت دیکتاتوری هار سرمایه است، توده های کارگر را بر آن می دارد تا به هر امامزاده مدعی اعجاز رهائی دخیل بندند. سرمایه راه هر نوع رشد، بلوغ و دخالتگری کارگر از جمله دخالتگری آگاه طبقاتی او در سازمانیابی پیکار خویش علیه سرمایه داری را سد می کند. حزب سالاران نیز همین فرصت را مغتنم می شمارند، فوراً وارد میدان می شوند و بر سر توده نفرین شده داغ لعنت خورده فریاد می کشند که نیازی به سازمانیابی ضد کار مزدی نیست، ما بدیل آن را داریم. حزب ما را ظرف تشکل کمونیستی خود بدانید، به ما بیاویزید، ما بورژواهای مدعی « کمونیسم»!! را بر جای بورژوازی بدون دعوی کمونیسم بنشانید. ما سرمایه داری را به شکلی دیگر برنامه ریزی خواهیم کرد و نام آن را سوسیالیسم خواهیم گذاشت. تحزب متعارف نیروهای چپ عموماً و از دیرباز تا امروز در همان حال که شلاق مرگ دیکتاتوری عریان و هار سرمایه داری را تحمل می کرده است، کم و بیش ریزه خوار خوان این دیکتاتوری نیز بوده است. بحث طولانی شد. با این وصف چند نکته دیگر را باید اضافه کرد.
نخست اینکه عده زیادی از نمایندگان فکری ارتجاع بورژوازی به ویژه زیر نام چپ تلاش کرده و در تلاشند تا وضعیت دامنگیر طبقه کارگر در جهنم دیکتاتوری عریان سرمایه، از جمله فشار سهمگین همین فرم دیکتاتوری بر کارگران را یکسره از نظام سرمایه داری قیچی کنند و آن را نه محصول مستقیم استثمار هار سرمایه که بالعکس حاصل توسعه ناکافی سرمایه داری و میراث اشکال تولیدی پیشین قلمداد نمایند!! در جامعه ما امثال کاتوزیان، رحیم زاده اسکوئی، مرتضی محیط، کاظم علمداری و همانندان در این زمره قرار دارند. آنچه اینان به هم می بافند و بر قلم می رانند در زمره ضد علمی ترین سفسطه بافی ها و زشت ترین خرافه پردازی هاست. سرمایه داری برای اینان دنیای مالامال از مدرن ترین صنایع، پیشرفته ترین تکنولوژی ها، عالی ترین تخصص ها، بارآوری غول آسای کار اجتماعی، پرشکوه ترین سازمان های پژوهشی و علمی، انحصارات کوه پیکر مالی و صنعتی، بانک های آسمان خراش، آراسته ترین و بایسته ترین ساختار نظم مدنی، بهشت دموکراسی و حقوق اجتماعی، اقیانوس پرموج رفاه و برابری زن و مرد و در یک کلام سرزمین تحقق آرزوها، انتظارات و ایدآل های انسانی است!!! شیوه تولید سرمایه داری در منظر این افراد شیوه تولید مبتنی بر کار مزدی نیست. آنان سرمایه داری را با درونمایه و شاخص ماهوی خود یعنی رابطه خرید و فروش نیروی کار و تولید اضافه ارزش کنکاش نمی کنند، میزان گسترش صنعتی جوامع کاپیتالیستی مختلف را تابعی از پیش شرط ها و ملزومات بازتولید این رابطه نمی بینند. تأثیرات قطعی تناقضات سرشتی سرمایه و تقسیم کار جهانی سرمایه داری بر تمایزات میان بخش های مختلف سرمایه جهانی را اصلاً درک نمی نمایند و صدها مسأله اساسی دیگر در این راستا را انکار می کنند. این جماعت به این دلیل که زیر فشار برداشت های بیگانه با درک ماتریالیستی تاریخ و بغایت پوزیتویستی و بورژوائی خود اساس سرمایه داری بودن ایران و جوامع مشابه را قبول ندارند دیکتاتوری درنده حاکم بر جامعه را نیز دیکتاتوری هار سرمایه نمی بینند. در تلقی اینان هر کجا که رشد صنعت همطراز امریکا و اروپای غربی نیست، هر جا که بورژوازی به جای زبان « دموکراتیک » با زبان دیکتاتوری هار و دین و فاشسیم سخن می گوید، پس حتماً سرمایه داری غیبت دارد!!! و دیکتاتوری ها نیز دیکتاتوری زمامداران خارج از مدار مناسبات اجتماعی و جامعه و مراحل تکامل تاریخی جوامع انسانی است!!! اینان می توانند همه این گمراهه سازی ها را بر هم بافند اما دیکتاتوری هار در همه جای جهان موجود دیکتاتوری سرمایه است. این دیکتاتوری فقط اعمال می شود تا شدت هر چه وحشیانه تر استثمار نیروی کار را پاسداری کند و ربط دادن آن به هر مناسبات دیگر یا رشد ناکافی صنعت!!! بدترین نوع دروغ ها و عوامفریبی هاست.
نکته دوم آنکه طبقه کارگر برای رهائی از هر نوع دیکتاتوری، از جمله فرم هار و درنده آن، سوای تشدید، توسعه و تعمیق پیکار ضد کار مزدی خود هیچ راه دیگری ندارد. تمامی مصائبی که در این نوشته کوتاه بدان اشاره شد، از دل سرمایه می جوشد و برای این می جوشد که راه هر نوع میدان داری و اعمال قدرت ضد سرمایه داری کارگران سد گردد. مقابله با این وضعیت فقط یک راه دارد، متشکل شدن در شوراهای ضد کار مزدی، جائی که فروماندگی کارگر را به قدرت، ناآگاهی او را به آگاهی، انفراد و استیصال او را به اتحاد و ابراز وجود، نومیدی وی را به امید، بی افقی او را به دورنمای رهائی از کار مزدوری تبدیل می کند. جائی که دیکتاتوری خونبار سبعانه سرمایه را با قدرت متشکل سراسری شورائی ضد کار مزدی دفع می کند و عقب می راند. اپوزیسون های بورژوازی، تاریخاً، به شکلهای مختلف و در لباس های گوناگون به هر رطب و یابسی دست برده اند و دست می برند تا ارتباط اندرونی، ارگانیک و غیرقابل تجزیه میان دیکتاتوری عریان در بخشی از دنیای موجود را با اساس استیلا و حاکمیت سرمایه داری در جوامع این بخش قیچی کنند. تا به توده های کارگر القاء نمایند که گویا این دیکتاتوری از ذات سرمایه نمی جوشد، گویا دیکتاتوری هار نیاز جبری سرمایه برای پاسداری از بهای شبه رایگان نیروی کار و جهنم بی حقوقی و حمام خون جنبش کارگری نیست. اپوزیسون های بورژوازی مدام این توهمات را به ذهن کارگران تزریق می کنند تا از این طریق مبارزه طبقه کارگر را از ریل واقعی پیکار ضد کار مزدی و سرنگونی طلبی راستین ضد سرمایه داری منحرف سازند، تا جنبش کارگری را در برهوت رژیم ستیزی فراطبقاتی و فاقد بار ضد کار مزدی سرگردان کنند و در همین راستا قدرت پیکار و اعتراض کارگران را سکوی هماوردی خود با رقیبان و پلکان عروج خود به صفه حاکمیت سرمایه نمایند.
سومین نکته اینکه رفرمیسم چپ تاریخاً تلاش کرده است تا کل کاسه و کوزه عدم سازمانیابی ضد سرمایه داری و شورائی و سراسری توده های طبقه کارگر در جوامعی مانند ایران را بر سر دیکتاتوری درنده و عریان بورژوازی خراب کند. بحث حاضر تماماً به بررسی فهرست وار عوارض ویرانگر و فاجعه بار دیکتاتوری هار سرمایه برای جنبش کارگری اختصاص داشت، اما ادعای رفرمیسم چپ در موردی که گفتیم، از بیخ و بن دروغ است. دیکتاتوری عریان سرمایه به طور قطع سد راه سازماینابی ضد کار مزدی توده های کارگر است اما رفرمیسم چپ نیز نه کمتر از دیکتاتوری بورژوازی بر سر راه متشکل شدن شورائی و ضد سرمایه داری توده های کارگر سد ایجاد می کند. رفرمیسم چپ در بنمایه اجتماعی خود مخالف هر جنب و جوش واقعی ضد کار مزدی طبقه کارگر و لاجرم علیه هر میزان سازمانیابی شورائی توده های کارگر علیه بردگی مزدی است. شالوده کار طیف رفرمیسم چپ بر سندیکاسازی و مبارزه سندیکالیستی کارگران، حزب آفرینی بالای سر توده های کارگر توسط نخبگان و افاضل طبقات بالا، انقلاب برای جایگزینی ماشین دولتی روز سرمایه با ماشین حزبی رفرمیسم چپ و استقرار سرمایه داری دولتی زیر نام «کمونیسم»!! استوار است. این نکته ای است که من در جاهای دیگر به تفصیل پیرامون آن بحث کرده ام و در اینجا نیازی به بازگوئی آن نمی بینم.
ناصر پایدار
مارس ۲۰۱۱