۱– شرایط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی حاضر در ایران، در متن بحران اقتصادی سرمایه داری جهانی و تحولات سیاسی بین المللی و منطقه ا ی، شرایطی بحرانی و خطیر است. در آغاز این گفت وگو، خوب است ابتدا نظر خود را دمورد مهمترین مؤلفه های این شرایط توضیح دهید.
باید از وضعیت اقتصادی شروع نمود. بشریت عصر در نقطه، نقطه جهان، با بند بند زندگی خود، برای کشیدن هر نفس و در جریان هر نگاه به زندگی روزش، بر داربست نظم، سیاست، « قانون» قرار یا عذاب و خطاب های قهرآلودی شمع آجین است که همگی به تمام و کمال از بنمایه مناسبات مسلط اقتصادی، از سرمایه نشأت می گیرند و من نیز بحث را از همین جا شروع می کنم. احزاب و محافل مختلف اپوزیسون چپ در طول ۳۵ سال حاکمیت جمهوری اسلامی به طور لاینقطع از توفش بحران در چرخه بازتولید سرمایه داری ایران و وخامت وضع اقتصادی رژیم سخن رانده اند. این برآوردها یا « تحلیل» ها به طور غالب شعارگونه، فاقد بنمایه نقد مارکسی اقتصاد سیاسی و بر همین اساس در پاره ای موارد باژگونه و گمراه کننده بوده است. سرمایه اجتماعی ایران در طول این سه دهه و اندی دوره های متفاوتی را پشت سر نهاده است. برخی اوقات زیر فشار کوبنده بحران تا آستان فروپاشی پیش رفته است. زمانی در چالش بحران و بازسازی پویه ارزش افزائی موفقیت هائی داشته است. روزهائی نیز رشدی چشمگیر، نرخ سودی کلان و گسترشی پرشتاب در پروسه انباشت را تجربه می کرده است. حتی در برخی فواصل زمانی رونق، به لحاظ حجم سرمایه الحاقی سالانه، از جمله پیش ریز سرمایه های خارجی در حوزه های مختلف انباشت داخلی، تا چندین برابر طلائی ترین دوره اعتلای اقتصادی زمان رژیم شاه پیش می تاخته است. این نکته را به این دلیل تأکید می کنم که حساب پاسخ خود به سؤال حاضر را از سخنوری ها و تحلیل بافی های یاد شده کم یا بیش جدا سازم و به دنبال این جداسازی بگویم که شرائط اقتصادی روز یکی از وخیم ترین و بحران زده ترین شرائطی است که در این ۳۵ سال چرخه بازتولید سرمایه داری ایران را زیر فشار خود گرفته است.
به گزارشات رسمی مؤسسات مختلف دولتی نگاه کنیم. ۷۰ درصد صنایع از بزرگ گرفته تا کوچک تعطیل شده است. اتوموبیل سازی ها با ظرفیت ۵۰ درصد و کمتر کار می کنند. صادرات روزانه نفت به پائین تر از ۸۰۰ هزار بشکه رسیده است. صادرات گاز تا مرز ۵۵% سال ۹۰ سقوط کرده است. تولید دارو و پوشاک و مواد غذائی شاهد یک کاهش هولناک بی سابقه است. بانک ها به گونه ای بهت آور خالی شده اند و میلیاردها دلار سرمایه های آنها هیچ چشم اندازی برای بازگشت ندارند. کاهش خیره کننده واردات کالا از مایحتاج مصرفی گرفته تا اجزاء استوار و گردشی بخش ثابت سرمایه اجتماعی دورنمای عاجل یک فلاکت وسیع و فروپاشی حاد اقتصادی را پیش روی همگان قرار داده است. ارزش ریال در مقابل ارزهای خارجی برق آسا افول کرده است. بهای تمامی کالاها به صورت انفجاری بالا رفته است. حادثه ای که دستمزدهای واقعی توده های کارگر را تا سطح نصف تنزل داده و ادامه زندگی آنان را از همیشه دشوارتر و شاید هم ناممکن ساخته است. طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری در پوشش دروغین عناوینی مانند تأخیر پرداخت پاره ای کمک هزینه ها، رسماً دستمزدهای رسمی کارگران را دستخوش سلاخی ساخته و به شکل چشمگیری تنزل داده است. قحطی دارو و احتیاجات درمانی همه خانواده های کارگری را اسیر وحشت کرده است. دولت بورژوازی پس از ماهها تأخیر قادر به تنظیم بودجه سالانه نشد و زیر فشار ورشکستگی اقتصادی چیزی به نام بودجه سه ماهه را با کسری های نجومی تسلیم مجلس کرد. نزدیکترین شرکای بین المللی دولت اسلامی زیر مهمیز تحریم ها، حجم داد و ستدهای بازرگانی و پیش ریز سرمایه در بازار داخلی ایران را وسیعاً کاهش داده اند. فقط به عنوان مثال میزان کل سرمایه گذاری های سالانه چین از ۳ میلیارد دلار به زیر ۴۰۰ میلیون دلار رسیده است. میزان مبادلات بازرگانی دو کشور نیز از ۴۵ میلیارد دلار در سال به زیر ۳۷ میلیارد سقوط کرده است. لیست داده های بالا یک سؤال مهم را پیش روی ما قرار می دهد. سؤالی که بر سر زبانها می چرخد اما همگان از پاسخش طفره می روند. این سؤال که اگر همه داده های اقتصادی فوق واقعیت دارند پس چرا باز هم سرمایه اجتماعی ایران روند متعارف سامان پذیری خود را ادامه می دهد و شاهد یک فروپاشی خاص سراسری نیست.
جواب این پرسش نیازمند توضیح چند نکته است. اول اینکه از حدود ۵۵ میلیون نفوس طبقه کارگر ایران یک جمعیت ۳۰ میلیونی در شکل های مختلف و عرصه های گوناگون مشغول کار، تولید اضافه ارزش و ایفای نقش مؤثر در بازتولید پروسه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی و بین المللی هستند. در اینجا حتماً عده ای با شگفتی خواهند گفت که نصف جمعیت بیکار است، درصد چشمگیری از توده های کارگر به جرم زن بودن در حصار خانه ها محبوس و از بازار کار سرمایه بیرونند و بر همین اساس، بحث کار و تولید ۳۰ میلیون کارگر یک افسانه است. این حرف ها واقعیت دارد اما از شناخت درست نظام بردگی مزدی سیراب نمی باشند. در جهنم سرمایه داری ایران نه غرامت بیکاری به هیچ کارگری پرداخت می شود و نه تاریخاً از کمک ها یا کمک هزینه های اجتماعی خبری بوده است، کل بیکاران حتی بخش عظیم بازنشستگان کارگر مجبورند که به هر شکل ممکن کار کنند، زنان خانه دار کارگر نیز با کار چند شیفتی خانگی خود به همین بیکاران و صدالبته به شاغلان امکان می دهند تا به جای یک شیفت دو شیفت و گاه بیشتر نیروی کار خود را بفروشند. نیمی از این ۳۰ میلیون بیکارند اما بیکاری آنها متضمن خانه نشینی و کار نکردن نیست. بالعکس، ترجمه زمینی آن هر چه بیشتر کار کردن، همراه با تحمل سخت ترین شکنجه های جسمی و حقارت های فرساینده روحی، در مرگبارترین شرائط، با دستمزدهای بسیار ناچیز یا اساساً بدون هیچ دستمزد است. در این مورد فقط به چند مثال آشنا اشاره کنم.
بر پایه برخی آمارها در حال حاضر بیش از ۲۵۰ هزار راننده اتوموبیل شخصی مسافربر و قریب همین تعداد راننده موتورهای مسافرکش فقط در سطح چند شهر بزرگ کشور، هر روز ۱۶ ساعت و گاهی بسیار بیشتر کار می کنند. این ها همه کسانی هستند که به خاطر بیکاری، به دلیل فقدان هر گونه غرامت بیکاری یا تأمین اجتماعی و زیر فشار گرسنگی، بی داروئی و خطر مرگ فرزندان به این کار روی نهاده اند. نکته مهم مورد گفتگو مکان این افراد و موضوعیت کار آن ها در روند کار سرمایه و پروسه سامان پذیری سرمایه اجتماعی است. این انسانها در استخدام هیچ کارفرمای خصوصی یا دولتی نیستند و در محاسبات رایج، آماج استثمار هیچ سرمایه داری نیز نمی باشند!! اما واقعیت چیست؟ آحاد این جمعیت، وسیله نقلیه نو یا کهنه خود را با اخذ وام از بانک ها یا مراکز مالی دیگر به صورت قسطی، با بهره های سنگین خرید کرده اند. آنان هر ماه بخش قابل توجهی از حاصل کار شبانه روزی خویش را در شکل بهره به مؤسسات مذکور پرداخت می کنند. این عده، کارگر این یا آن سرمایه دار خاص نیستند اما کارگران سرمایه اند. ابزار کار آنها در تملک سرمایه دار معینی نیست، متعلق به سرمایه اجتماعی است و شکل صوری مالکیت خود این انسان ها بر این ابزار فقط پرده تاریکی بر استثمار وحشیانه آنان توسط سرمایه است. این جمعیت سوای بهای نازل نیروی کار، آن هم حقیرترین بها، چیز دیگری دریافت نمی دارند و کار اضافی آنان به صورت بهره ای که می پردازند جویبار باریک سودی است که به اقیانوس عظیم ۷۶۰ تریلیون تومانی محصول اجتماعی سالانه یا به قول بورژوازی « تولید ناخالص داخلی» و در عالم واقع به اضافه ارزش های سالانه عاید طبقه سرمایه دار سرریز می گردد.
مثال دوم به خیل کثیر چند صد هزار نفری دستفروشان کنار خیابان ها در تهران و چند میلیونی در سراسر سرمایه داری ایران نظر اندازید. تفاوت میان این جمعیت با کارگران فروشنده درون فروشگاههای زنجیره ای بزرگ این است که دومی ها در چهاردیواری محل کار، برای یک سرمایه دار معین کار می کنند و در پایان هر ماه بهای شبه رایگان نیروی کار خود را می گیرند، اما اولی ها همان را در حاشیه خیابان ها و در زیر پیگرد پلیس سرمایه انجام می دهند، کالاهای همان سرمایه داران را می فروشند و آنچه دریافت می کنند اگر از بهای نیروی کار همزنجیران شاغل خود کمتر نباشد، به طور قطع بیشتر نیست. این جمعیت کثیر با کارشان هیچ ارزش جدید یا اضافه ارزشی ایجاد نمی کنند اما نقش آنها به مثابه کارگر غیرمولد در روند کار سرمایه و بازتولید سرمایه اجتماعی بسیار تعیین کننده است. همسان نقش کل نیروی کار غیرمولد جهان سرمایه داری است و روزانه کار دو شیفتی یا بیشترشان نیاز حیاتی چرخه ارزش افزائی سرمایه است.
لیست این نوع کارها در جامعه ایران بسیار بلندبالاست. واقعیت این است که بخش عظیمی از کار و تولید اجتماعی سالانه از پوشاک گرفته تا بسته بندی کالا و امور انتشاراتی، در درون خانه ها و توسط زنان خانه دار خانوارهای کارگری صورت می گیرد. اقتصاد سیاسی بورژوازی هیچ گاه حجم عظیم و افسانه ای اضافه ارزش های حاصل استثمار کل جمعیت ۳۰ میلیونی توده های کارگر، مرکب از کارگران شاغل، فاقد اشتغال قراردادی، زنان خانه دار و کودکان خردسال را به دیوان محاسبات خود راه نداده است، تاریخاً نفت نفت کنان و این سالها رانت رانت گویان بر هر چه واقعیت زمخت و عریان جامعه سرمایه داری است پرده ترفند و عوامفریبی کشیده است. سهم عایدات نفتی در کل تولید ناخالص سالانه چند صد تریلیون تومانی، در بهترین حالت و در همان روزهائی که صادرات نفت، بسیار بالا و بهای هر بشکه اش مرز ۱۶۰ دلار را پشت سر خود داشت از ۱۰ درصد تجاوز نمی کرد. کوه سرمایه هائی که در نقطه، نقطه ایران سر به آسمان می ساید کار اضافی بدون هیچ مهار و مرزی است که این چند ده میلیون کارگر در عرصه های مختلف از جمله در حوزه نفت و گاز زیر فشار قهر دولت بورژوازی به حساب این طبقه واریز می کنند. پیداست که جمعیت کثیری از این نیروی کار شاغل یا بیکار مجبور به کار شاق، کارگران غیرمولد هستند، اما کار این جماعت نیز به اندازه کار همزنجیران مولد آنان نیاز محتوم چرخه بازتولید و ارزش افزائی سرمایه است. این نکته نیز گفتنی است که هر چه سرمایه داری منحنی بارآوری کار اجتماعی را بیشتر به اوج برده است، هر چه امکان حداکثر تولید توسط حداقل نیروی کار را افزایش داده است، نیاز خود به کار غیرمولد را افزون تر ساخته است.
در شرائط حاضر هزینه تمام شده یک جوهر چاپگر در چین با استفاده از نیروی کار ماوراء ارزان این کشور چیزی معادل ۱۰۰۰ تومان و سرمایه متغیر متبلور در آن حول و حوش ۵۰۰ تومان است. همین جوهر در بازار جهانی از جمله بازار داخلی ایران با قیمتی حدود ۲۵۰ هزار تومان به دست مصرف کننده می رسد. اگر این قیمت را ملاک قرار دهیم، به رقمی قریب ۲۴۹۰۰۰ تومان اضافه ارزش تولید شده در هر واحد محصول می رسیم. ارقامی که بسیار اثیری جلوه می کنند و عقل آدمیزاد قادر به هضم آنها نیست اما واقعیت دارند. این کالا با چنین حجم اضافه ارزش افسانه ای که در خود دارد سراسر بازار جهانی سرمایه داری را پر می سازد و در پروسه سامان پذیری خود، اولاً سرمایه داران زیادی را بر سر خوان یغمای سودهای کلان می نشاند، ثانیاً به توده بسیار چشمگیری نیروی کار از جمله کارگران غیرمولد در شکل بازاریاب، فروشنده، سرایدار، بسته بند، پخش کننده آگهی های تبلیغاتی و نوع این ها نیاز پیدا می کند. سرمایه داری را باید با نگاه مارکس و در هیأت حاضر قرن بیست و یکمی آن دید و کاوید. برای آناتومی وضع موجود سرمایه داری یک کشور هیچ چیز غلط تر از این نیست که فقط به طول و عرض صنایع کلیدی تولید کننده اش در درون مرزهای جغرافیائی خودش چشم دوزیم. سرمایه داری یک شیوه تولید جهانی است. سرمایه اجتماعی هر کشور جزء لایتجزائی از سرمایه بین المللی است، طبقه سرمایه دارش بخشی از طبقه سرمایه دار دنیا و طبقه کارگرش گردانی از ارتش بردگان مزدی جهان است. اضافه ارزش سالانه ای که در سراسر دنیا تولید می شود حاصل کار و استثمار کل طبقه کارگر بین المللی است، به همان گونه که سودها و سرمایه های الحاقی طبقه سرمایه دار هر کشور حصه معینی از این اضافه ارزش کل است. ممکن است و معمولاً چنین است که حلقه تولید ارزش اضافی یک سرمایه، یک تراست سرمایه داری یا بخش بزرگی از سرمایه جهانی در حوزه های معینی متمرکز باشد اما چرخه بازتولید این سرمایه ها و پروسه تحقق اضافه ارزش های موجود در تولیدات آنها با دست کل کارگران مورد استثمارشان می چرخد. طرح این نکات، حاشیه روی و خروج از متن بحث نیست. به این دلیل بر آن ها تأکید می کنم که نقش واقعی جمعیت ۳۰ میلیونی توده های کارگر ایران از جمله جمعیت موسوم به « بیکاران»، زنان خانه دار یا سایر بخش های غائب از دائره محاسبات متعارف محافل راست و چپ بورژوازی در تولید یا سامان پذیری و تحقق حجم غول آسای اضافه ارزش ها و سرمایه ها را باز گفته باشم.
به اصل بحث باز می گردم. سرمایه داری ایران در همان حال که موج کوبنده بحران و فشار تحریم های سهمگین اقتصادی را تحمل می کند، باز هم اضافه ارزش های انبوه حاصل استثمار بربرمنشانه این جمعیت عظیم کارگر را در سفره خود دارد. اگر احمدی نژاد و تیم وی از توان چالش بحران سخن می رانند کوه این اضافه ارزش ها را تکیه گاه ادعای خود می بیند. از این مهم تر آنکه فشار بحران، عوارض سنگینش، به ویژه تکمیل و تشدید آنها توسط تحریم ها، در مجموع شرائطی را پدید آورده آورده است که طبقه سرمایه دار و دولتش برای تعمیق هر چه شریرانه تر و جنایتکارانه تر استثمار کارگران به هیچ محدوده و مرزی تمکین نمی کند. بورژوازی در طول سال ۹۱ متناسب با حدت بحران اقتصادی وتندباد تأثیر تحریم ها، توده های کارگر را خواه به لحاظ تحمل سبعانه ترین و بربرمنشانه ترین شرائط کار و استثمار و خواه از نظر سطح امکانات معیشتی و بهای نیروی کار تا پرتگاه مرگ عقب رانده است و همین تهاجم وحشیانه اصلی ترین سلاح دستش برای مماشات با بحران و چالش فشار تحریم ها بوده است. طبقه سرمایه دار و دولتمردانش این کارها را انجام داده اند اما توفان بحران هر روز بیش ار روز پیش پروسه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران را در خود می پیچد و تمامی آنچه بالاتر به عنوان شاخص اوضاع اقتصادی روز گفتیم واقعیت هائی هستند که به رغم تمامی تعرضات بورژوازی بسیار زمخت و رشدیابنده بر سینه حیات سرمایه داری ایران سنگینی می کنند.
به سراغ بخش دیگر سؤال، شرائط سیاسی روز می روم. تار و پود فضای سیاسی هر جامعه را در وهله اول چگونگی صف آرائی طبقات اساسی و در وهله بعد جنبش های مختلف اجتماعی و بالاخره کشمکش های درون طبقه حاکم تعیین می کند. در وضعیت روز ایران، دولت بورژوازی با مشاهده آثار بحران اقتصادی، خطر وخامت این روند زیر فشار تحریم ها، رویدادهای خاورمیانه، انزوای بین المللی و ادامه مناقشات خود با قطب قدرت غربی سرمایه، به گونه ای کم سابقه خود را اسیر هراس می بیند. رژیم می کوشد تا ابعاد هراسش را از انظار پنهان دارد اما آنچه در همین راستا انجام می دهد، باز هم حدیث بیم و رعب است. خطر انفجار توده ای، مستقل از واقعی بودن یا نبودنش چیزی است که جناح مسلط قدرت رژیم محتمل می پندارد و به شکل های مختلف برای مقابله با آن تدارک می بینند. نمی توان کتمان کرد که جمهوری اسلامی برای این مقابله از ساز و کارها و توانمندی های قابل توجهی برخوردار است. اگر اپوزیسون های سیاسی بورژوازی با همه قوا در تقلای مصادره موج نارضائی ها و چپاول شورش ها به عنوان نردبان عروج خود به عرش قدرت هستند، بخش های حاکم این طبقه مبرمیت قتل عام خیزش ها را امر حیاتی بدون هیچ قید و شرط خود تلقی می کنند. این لایه ها و نیروها برای انجام این کار استخوانبندی و موقعیت ویژه ای دارا هستند. جمهوری اسلامی مظهر ادغام و درهم تنیدگی کامل قدرت سیاسی، مالکیت سرمایه و سازمان یافتگی پلیسی و میلیتاریستی طبقه بورژوازی است. در جهنم روز سرمایه داری ایران سپاه، پلیس، ارتش، بسیج، وزارت اطلاعات و سایر وزارتخانه ها، بیت رهبری، پارلمان، مجلس خبرگان، شورای تشخیص مصلحت و سازمان های مشابه فقط نهادهای تصمیم گیری، اجرائی یا عمله قهر و سرکوب و حمام خون نیستند، هر کدام این مؤسسات مالک حصه مهمی از کل سرمایه اجتماعی هم می باشد. نکته ظریف تر اینکه بر خلاف پندار خیلی ها، مالکیت این نهادها بر تراست ها، کارتل ها، صنایع بزرگ و متوسط، بانکها یا سایر مراکز مالی و تجاری همعرض شکل متعارف مالکیت دولتی سرمایه ها نیز نیست. در هر جامعه سرمایه داری، نه فقط ممالک اردوگاه سابق که همه جوامع موجود جهان، بخش وسیعی از طبقه سرمایه دار لزوماً مالکان کارخانه ها و تجارتخانه ها یا بانکها نیستند. مکان و موقعیتشان در سازمان کار سرمایه است که سهم بدون هیچ چون و چرای آن ها در مالکیت کل سرمایه اجتماعی را تعیین می کند. مدیران، مشاوران، مستشاران، برنامه ریزان، عناصر رده بالای بوروکراسی و فرماندهان دستگاههای نظامی و انتظامی از این جمله اند. مسأله در مورد جمهوری اسلامی اما پیچیده تر از اینها است. در اینجا وزیران، استانداران، فرمانداران، نمایندگان مجالس چندگانه، مدیران، روحانیون عالیجاه، فرماندهان و مقامات نظامی یا امنیتی در رده های مختلف از بالا تا پائین، در همان حال که به اعتبار پست خود آحاد طبقه سرمایه دارند، مالکان خصوصی ارقام نجومی سرمایه نیز می باشند. به بیان دیگر در همرفتگی قدرت سیاسی، میلیتاریستی، پلیسی با مالکیت دولتی و خصوصی سرمایه تا افراطی ترین شکل خود پیش رفته است. بحث مطلقاً بر سر تفاوت بین سرمایه داری دولتی و خصوصی برای توده های کارگر نیست. هیچ تفاوتی وجود ندارد. هدف تصویر موقعیت ویژه ای است که بورژوازی حاکم در عرصه معادلات سیاسی روز داراست. بخش هائی از طبقه سرمایه دار ایران که ساختار قدرت جمهوری اسلامی را تشکیل می دهند با چنین نقشی در مالکیت سرمایه ها، چنین سهمی در قدرت سیاسی، چنین نیروئی در ماشین قهر پلیسی و نظامی و اینکه هر ضربه ای به ارکان حیات رژیم ضربه ای بر کل هستی آنهاست تا آخرین نفس برای دوام دولت اسلامی ایستادگی می کنند. به این فاکتور یک عامل تکمیلی دیگر را هم اضافه کنیم. رژیم از دقایق نخست ظهورش یک سازمانیابی سراسری فاشیستی مرکب از عقب مانده ترین و متحجرترین بخش جامعه یا توده کثیر و میلیونی لومپن پرولتاریا و به قول مارکس فاضلاب همه طبقات را پشت سر خود داشته است. این نیروی میلیتاریستی آماده وحشیانه ترین تهاجمات فاشیستی در طول این ۳۵ سال اگر هم به لحاظ کثرت دچار کاهش شده است اما از نظر سازمان یافتگی، آموزش و قدرت تعرض همچنان برای راه اندازی هر میزان حمام خون و سبعیت آماده است. جمهوری اسلامی در دوره های مختلف با استفاده از همین امکانات و برگ های برنده قادر به حفظ خود شده است، هر جنبش اعتراضی طبقه کارگر را سرکوب کرده است و حتی هر اپوزیسون درون یا حاشیه قدرت سیاسی را زمینگیر نموده است.
به سوی دیگر میدان کارزار برویم. ۵۰ میلیون نفوس توده های کارگر زیر تازیانه وضعی که تصویر شد در ورطه فلاکت، خفقان و محرومیت از هر نوع امکان نفس کشیدن غوطه می خورد. اما مجرد گرسنگی، آوارگی، بی داروئی یا سایر مصیبت ها لزوماً دریچه ای به سوی احتمال یک خیزش آگاهانه ضد سرمایه داری باز نمی کند. صف آرائی چنین جنبشی در گرو رشد سازمان یافته، آگاه و شورائی یک رویکرد نیرومند ضد کار مزدی با دورنمای محو سرمایه داری در درون طبقه کارگر ایران است. جنبش کارگری ایران در حال حاضر شاهد حضور و میدانداری مؤثر این رویکرد در صفوف خود نیست. در غیاب چنین جهتگیری آگاه و متشکل آنچه باقی می ماند احتمال انفجارهای گسترده کارگری به عنوان واکنشی اضطراری در مقابل روند رو به تعمیق سیه روزی هاست. چشم انداز وقوع این شورش ها قطعاً وجود دارد اما حتی در این گذر نیز جای گفتگو بسیار است. توده کارگر متشتت، فاقد آگاهی و ناآشنا به افق پیکار طبقاتی برای اینکه دست به انفجار زنند باید کوله بار فلاکت و بدبختی خود را با زنجیر توهم به یکی از اپوزیسون های راست یا چپ بورژوازی قفل کنند. طبقه کارگر ایران به رغم همه فروماندگی هایش به سادگی آماده انجام این کار نیست. این طبقه از مشروطه تا امروز چنین سناریوی شکست آمیزی را تجربه کرده و هر بار شکست سهمگین تری متحمل شده است. درست به همین دلیل مشارکت کارگران در خیزش سال ۸۸ در قیاس با دوره های پیش بسیار کمتر بود. معنای این سخن آن نیست که توده کارگر در کاهش فشار توهم خود به اپوزیسون های بورژوازی خیلی پیش رفته است. این اتفاق تا حدودی روی داده است اما با رشد آگاهی ضد سرمایه داری کارگران همراه نشده است. جنبش کارگری در شرائط روز وضع خاصی را تجربه می کند. از موقعیت لازم برای یک صف آرائی مستقل و نیرومند طبقاتی برخوردار نیست. به اپوزیسون های فریبکار بورژوازی اعتمادی ندارد، فشار شکست های گذشته بر سینه اش سنگین است و امید به پیروزی شورش ها را ضعیف می بیند. توده های کارگر به همه این دلائل در زمینه استقبال از خیزش های گسترده ، محتاط و دست به عصا گام بر می دارند.
۲– یکی از مولفه های شرایط حاضر، تشدید هم چنان رو به افزایش تنش ها، درگیری ها و افشاگری های جناح های مختلف سرمایه داری جمهوری اسلامی علیه یکدیگر است. چرا چنین است؟ برنامه و استراتژی اقتصادی و سیاسی این جناح ها در اساس چه تفاوت هایی با هم دارد؟
بورژوازی در همه جای جهان به حکم هستی طبقاتی خود اسیر جناح بندی ها، افتراق در برنامه ریزی ها و تشتت در سیاست گذاری ها است. ریشه اختلافات و هماوردی ها روشن است. آحاد و لایه های این طبقه به لحاظ طول و عرض مالکیت سرمایه، سهم در قدرت سیاسی و حصه خود در اضافه ارزش های حاصل استثمار طبقه کارگر موقعیت واحدی ندارند. این لایه ها بر سر تقسیم این غنائم کشمکش دارند و کرکس وار برای بردن سهم افزون تر با هم رقابت و مقابله می کنند. مسأله بعدی معضلات و سنگلاخ های سر راه بورژوازی برای تحمیل سرمایه داری و استثمار و بربریت و جنایاتش بر طبقه کارگر است. سرمایه یک رابطه اجتماعی و شیوه تولید آکنده از تناقضات و بحرانهاست و تلاش برای هر میزان بقایش به همین اندازه تناقض بار و جدال آمیز است. بخش های مختلف بورژوازی با مشاهده مشکلات ناشی از درونمایه متضاد سرمایه، ناسازگاری های بقا، به ویژه دشواریهای سر راه تحمیل این مناسبات بر توده های کارگر، برای برنامه ریزی نظم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی سرمایه داری با مجادلات مختلف مواجه می گردند. هر لایه یا بخش و جناحی رویکرد خاصی اتخاذ می کند و برنامه و سیاست ویژه ای پیش می گیرد. لیبرالیسم، کنسرواتیسم، سوسیال دموکراسی، اشکال عدیده نو و کهنه یا چپ و راست آنها از همین جا جوانه می زنند و شاخ و برگ می کشند. همه اینها در مقابل جنبش کارگری جهانی همجوش و اعضای یک پیکر واحد طبقاتی هستند اما همه نیز بر سر چگونگی برنامه ریزی نظام و حصه خود در سودها و سرمایه ها علیه همدیگر می تازند و به کارهای مختلف دست می زنند. در جامعه ما استراتژی بورژوازی برای پاسخ به نیازهای نظم اقتصادی و سیاسی سرمایه و نیز تعیین سمت و سوی دیپلماسی خارجی، تاریخاً با فشار عوارض ناشی از مکان سرمایه داری ایران در تقسیم کار جهانی سرمایه رو به رو بوده است. در اینجا دیکتاتوری عریان یک شرط حتمی بازتولید پروسه ارزش افزائی سرمایه است. این دیکتاتوری اساساً با هدف سرکوب هر نوع اختلال در نظم سرمایه و به عنوان جواز تضمین شبه رایگان بودن بهای نیروی کار توده های کارگر اعمال می شود، اما حتی برای حصول همین هدف مجبور است چشم اپوزیسون های مختلف بورژوازی را نیز بیازارد. این ذات سرمایه است که نمایندگانش از هر جناح و دار و دسته که باشند برای تحقق نظرات و حاکم ساختن سیاست های خود به هر ساز و کاری توسل می جویند. استفاده از توهم کارگران و نشستن بر موج نارضائی آنها برای تسویه حساب با رقیبان یکی از مهم ترین این اهرم هاست. تندنسی که خوشایند جناح یا جناح های مسلط این طبقه در قدرت سیاسی نیست و برای مقابله با آن دامنه دیکتاتوری هار حاکم را به حوزه جست و خیز اپوزیسون ها نیز بسط می دهند. از این مهم تر و بسیار تعیین کننده تر اینکه اعمال دیکتاتوری هار بر طبقه کارگر نیز هزینه های گزاف خود را دارد. وجودش، استحکام، شدت و فراگیری هر چه سهمگین ترش شرط حیاتی بازتولید و بقای سرمایه داری است اما طاقت توده های کارگر برای تحملش نیز سقفی داراست و خطر انفجارهای وسیع توده ای از عوارض معمول آن است. بورژوازی ایران از آغاز تا حال در رابطه با خیر و شر این دیکتاتوری و حدود یا چگونگی کاربردش دچار سردرگمی و تشتت بوده است. عناصر یا گروههائی از این طبقه زیر فشار ترس از خطر انفجار قهر توده های کارگر، توهم به گنجایش سیاست های خود برای جلب رضایت قشری از کارگران و باور به کارائی برخی اصلاحات مدنی و سیاسی برای جلوگیری از مخاطرات احتمالی، اگر نه همواره اما در شرائط خاص جار و جنجال فضای باز سیاسی، دموکراسی و جامعه مدنی راه می انداخته اند. در سال های بعد از مشروطیت صور اسرافیل ها، دهخداها، مستوفی الممالک ها، در فاصله میان ۳۰ تا ۳۲ طیف احزاب جبهه ملی و طرفدار مصدق و در دوره اخیر جماعت حمام خون سالاران و بانیان و حامیان کشتارهای ۵۸ تا ۶۰ و ۶۷ زیر بیرق اصلاحات در این زمره بوده اند. در همه این دوره ها و در سراسر خط ممتد استیلا و حاکمیت سرمایه داری، بخش هائی از بورژوازی نیز یکدست و مصمم اعمال سبعانه دیکتاتوری بر طبقه کارگر، یا حتی در صورت نیاز، بر اپوزیسون های درون طبقه خود را تنها راه بقای حاکمیت خویش و استمرار حیات نظام بردگی مزدی می دیده اند. گفتنی است که اولاً حرف آخر یا در واقع حرف دل سرمایه را نهایتاً طیف دوم بوده است که می زده و اجرا می کرده است، ثانیاً طیف نخست هر چه از گذشته به حال نزدیک تر می شده است سترونی، متوهم بودن و عوامفریبانه بودن حرف هایش عالمگیرتر شده است.
مجادلات درون طبقه سرمایه دار ایران در طول چند دهه اخیر ابعاد دیگری هم پیدا کرده است. سرمایه داران این دوره در ترکیب سراسری خود از کارخانه دار و بازاری و بانکدار و مزرعه دار گرفته تا دولتمرد، سپاهی، بسیجی پلیس، مدیر، مشاور یا دانشگاهی در کنار رقابت های متعارف در پهنه اقتصاد و بلوک بندی های سیاسی دست به کار بیشترین مافیابازی ها هستند. هر باند و دار و دسته می کوشد تا از طریق احراز پست های کلیدی در ماشین دولتی و توسل به ساز و کارهای مافیائی مرزهای مالکیت، حدود سود، و حجم سرمایه خویش را وسعت بخشد. یک دلیل مهم این وضعیت در چگونگی پروسه استقرار دولت اسلامی و منوال تلاش این رژیم برای بقای سرمایه داری و استمرار حاکمیت خود قرار دارد. جمهوری اسلامی با سرنگونی رژیم شاه خود را مالک هزاران تراست و مؤسسه بزرگ یا متوسط صنعتی، زنجیره عظیم بانک ها، بنیادها و مراکز مهم مالی، معادن، مزارع، کشت و صنعت ها، شبکه های حمل و نقل، فروشگاههای بزرگ و کل سرمایه اجتماعی دید. دنیای سرمایه هائی که خیلی زود و در همان آغاز، زیر لوای مالکیت یا کنترل دولتی عملاً به تصاحب افراد، خانواده ها، باندها، روحانیون، بازاریان، مافیاها و شبکه های رنگارنگ درون رژیم در آمد. آدمهائی از طبقه بورژوازی، از لایه های پائین این طبقه یا حتی از میان لومپن پرولتاریای عمله و اکره ماشین قهر دولت جدید، در یک چشم به هم زدن صاحب شرکت های سهامی، بنیادهای غول پیکر مالی، کارخانه ها، مزارع، معادن، خطوط کشترانی و هزاران واحد تولیدی و تجاری دیگر شدند. مالکیت این جماعت بر بنگاههای تولیدی و مالی یا مؤسسات موسوم به «خدماتی»! نه با پیشینه سرمایه دار بودن، خرید این شرکت ها، گرفتن اعتبارات بانکی یا خرید اوراق سهام که با حضور آنها در ساختار قدرت سیاسی و ماشین قهر دولتی جدید محقق گردید. این سرمایه داران نوظهور بسان همه سرمایه داران دیگر دنیا با کل شعور و توان خود دست به کار افزایش سرمایه ها و سودهای خود شدند و برای نیل به این هدف چند ساز و کار معین را از همه چیز مؤثرتر یافتند. اول اینکه فشار استثمار کارگران را تا منتهای مرزهای ممکن بالا برند و به اوج رسانند، کار شاق چند شیفتی با دستمزدهای نازل در بدترین شرائط کار را بر کارگران تحمیل کنند، در مورد دستمزد آئین جدیدی کشف کردند. اینکه پرداخت هر ماهش را به چند ماه و گاهی چند سال و پاره ای اوقات هیچ گاه موکول نمایند و در طول این ماهها یا سال ها با افزودن همان مزدها به سرمایه هایشان چندین برابر دستمزد کارگران سود و سرمایه بر هم تلنبار نمایند. ساز و کار دوم آنکه هر سرمایه دار برای افزایش حجم سرمایه ها و کثرت بیشتر شمار واحدهای صنعتی و تجاری خود هیچ حریم و مرز امنی حتی برای شرکای طبقاتی خود نیز قائل نباشد و به هر تطاولی دست یازد. سوم و تعیین کننده تر اینکه برای حصول همه این اهداف و منظورها به ارتقاء هر چه افزون تر موقعیت خود در ساختار قدرت دولتی روی نهد و در این زمینه تا چشم کار می کند بساط باند بازی و مافیاپردازی پهن کند. واقعیت این است که طبقه بورژوازی ایران در عین یکپارچگی و اتحاد آهنین در مقابل هر جنب و جوش سرمایه ستیز طبقه کارگر به لحاظ تشتت درونی یا مناقشات حاد گروهها، جناحها و مافیاهای اختاپوسی متشکله اش در مدار اوج سیر می کند. این اختلافات و مشاجرات اگر در رابطه با برخی اپوزیسون های خارج از حاکمیت رنگ و لعاب جهتگیری های متفاوت سیاسی گرفته است اما در سایر موارد همین لعاب را نیز دارا نیست و سوای جنگ و ستیز مافیاهای گوناگون اقتصادی بر سر تقسیم سرمایه ها و سودها چیز دیگری نمی باشد.
۳– حداقل بخشی از کارگران و مردمان محروم در تقابل جناح های سرمایه داری جمهوری اسلامی، جانب این یا آن جناح علیه دیگری را می گیرند، به این امید که بهبودی در زندگی آن ها ایجاد شود. آیا واقعا حاکمیت این یا آن جناح سرمایه داری، در شرایط حفظ بنیان های جمهوری اسلامی، می تواند به گشایشی در وضعیت زندگی اجتماعی در ایران بیانجامد؟
پاسخ این سؤال از همه سؤالات ساده تر است. « آفتاب آمد دلیل آفتاب» اگر میلیون ها بار کل زوایای تاریخ صد سال اخیر ایران را چراغ اندازیم، قادر به رؤیت هیچ جهتگیری هیچ بخش یا هیچ گروه و جناح بورژوازی برای هیچ میزان کاهش در فشار استثمار یا هیچ مقدار گشایش در کوه معضلات معیشتی و سیاسی و اجتماعی آوار بر سر توده های کارگر نخواهیم شد. این واقعیت در مورد آینده کار کلیه رویکردها و جریانات درون طبقه بورژوازی اعم از حاکم یا اپوزیسون به تمام و کمال صدق می کند. بعلاوه اینکه ماجرا به بودن و نبودن جمهوری اسلامی نیز محدود نیست. تا زمانی که سرمایه داری موجودیت دارد حتماً چنین خواهد بود. تکلیف هارترین جناحهای بورژوازی از دولت های دوره شاهنشاهی تا جمهوری اسلامی کاملاً روشن است. کارنامه منادیان اصلاحات و دموکراسی و جامعه مدنی را نگاه کنیم و از نزدیک به دور پیش رویم. دولت خاتمی پرچمدار برنامه ریزی وحشیانه ترین تهاجمات به سطح معیشت و بهای نیروی کار توده های کارگر بود. کشتار کارگران خاتون آباد کرمان نیز در دوره زمامداری اصلاح طلبان روی داد. طبقه کارگر ایران در زمان نخست وزیری مصدق نه فقط به هیچ بهبودی در شرائط کار و استثمار و زندگی خود دست نیافت که در همه این زمینه ها با وضعی رقت بار رو به رو بود. پرداخت دستمزدهای نازل کارگران ماهها به تعویق افتاد. هیچ مبارزه و خیزش کارگری تحقق مطالبات اولیه توده کارگر را به دنبال نیاورد. در همین روزهاست که اعتصاب عظیم کارگران ریسندگی سمنان و شورش وسیع خانواده های اینان توسط نیروهای نظامی دولت مصدق به خون کشیده می شود و عده زیادی از کارگران کشته و زخمی می شوند. کمی آن طرف تر در سال ۱۳۲۵ در ایامی که پارلمان بورژوازی از اعضای جبهه ملی و حزب توده پر بود، نمایندگان این احزاب از جمله ۶ وزیر « توده ای» در کابینه قوام شرکت داشتند و شاپور بختیار چهره بارز جبهه ملی در مقام ریاست اداره کار خوزستان خدمت می کرد، اعتصاب سراسری کارگران نفت جنوب آماج یکی از بربرمنشانه ترین ترین حمام خون های بورژوازی قرار گرفت. کشتار سبعانه ای که با وقوع آن قریب ۹۰ کارگر جان باختند و همین تعداد زخمی و گرفتار آسیب های التیام ناپذیر شدند. پرونده اپوزیسون های لیبرال و اصلاح طلب ارتجاع بورژوازی در رابطه با کشتار و فشار علیه توده های کارگر و مبارزات آن ها از سایر بخش های این طبقه هیچ بهتر نیست. باز هم تکرار کنم که معضل نه در سیاست و سنت و سیره این یا آن جناح که در نفس موجودیت نظام سرمایه داری است. موضوعی را باید در اینجا کمی باز کرد. اینکه در دوره هائی از تاریخ مبارزه طبقاتی در ایران، همزمان با میدانداری و عروج نیروهای مدعی اصلاحات، دموکراسی یا مانند اینها برای چند صباحی تسهیلاتی در زمینه گسترش اعتراضات کارگری پدید آمده است. این اتفاق احیاناً روی داده است اما عوامفریبی محض است اگر کسی پدیدار شدن این دوره های زودگذر را به سیاست و رویکرد متفاوت این جریانات با سایر شرکای طبقاتی آن ها نسبت دهد. در هیچ یک از این دوره ها خود این نیروها نبوده اند که آگاهانه و سازمان یافته به کارگران مجال اعتراض داده اند. آنچه به تحرک بیشتر کارگران و توسعه مبارزات آن ها مجال داده است صرفاً فشار بحران اقتصادی، چشم انداز فروپاشی ساختار قدرت رژیم، تشتت عمیق حاکمان بورژوازی بر سر چگونگی برنامه ریزی نظم تولیدی و سیاسی و اجتماعی سرمایه و در یک کلام عجز و فروماندگی حاد کل بورژوازی از تضمین استمرار استیلای سرمایه داری و حفظ ماشین دولتی بورژوازی بوده است.
۴– شاید لازم باشد همین جا، به اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی هم اشاره کنیم. مهم ترین گروه بندی های اپوزیسیون بورژوایی کدام ها هستند، برنامه و استراتژی اقتصادی و سیاسی آن ها چیست؟ و آیا در صورت روی کار آمدن هر یک از آن ها، هیچ گشایشی در وضعیت زندگی اجتماعی در ایران، و به ویژه وضعیت طبقه ی کارگر، رُخ خواهد داد؟
اپوزیسونهای جمهوری اسلامی نه در بنمایه طبقاتی که در سیمای ظاهر مواضع و شعارها به دو طیف تقسیم می شوند. طیف نخست صریح و عریان از نظام بردگی مزدی دفاع می کند، این نظام را منزلگاه آخر تاریخ می بیند، اختلاف خود با جمهوری اسلامی را در « تعهد» به پیرایش و انسانی» ساختن سرمایه داری!! تعریف می کند و وعده انجام همین پیرایش را دستمایه شکار توهم توده های ناراضی و برداشتن خیز به سوی قدرت می سازد. طیف دوم در فرمولبندی ها و شعاربافی هایش خلاف این را می گوید، مدعی مبارزه برای نابودی بردگی مزدی است! از انقلاب سخن می راند و خود را به طبقه کارگر می آویزد. واقعیت این است که هر دو طیف به رغم ظاهر متفاوت و ادعاهای متضاد، در دورنمای پراتیک خود فرجام واحدی دارند. با حزب سازی بالای سر جنبش کارگری، گسیل توده های کارگر برای ساختن سندیکا، توصیه به کارگران که انقلاب کنند و حزب را به قدرت برسانند هر چه روی دهد سرمایه داری از سر جایش تکان نخواهد خورد. شاید عبارت آخر در اینجا بی مناسبت باشد، اما آوردم تا بگویم که جدال میان عظیم ترین بخش اپوزیسون و رژیم اسلامی بر سر چگونگی برنامه ریزی نظم تولیدی، سیاسی و اجتماعی سرمایه داری است. رمز ورشکستگی اپوزیسون نیز همین جا قرار دارد. سونامی فلاکت و شدت استثمار و دیکتاتوری که ۵۰ میلیون نفوس طبقه کارگر ایران را در خود بلعیده است از ژرفنای شیوه تولید سرمایه داری می جوشد و اپوزیسون منادی دستکاری این نظام یا هر نیروی مخالف فاقد پراتیک شفاف ضد کار مزدی، هیچ کلیدی برای باز کردن هیچ روزنه ای به سوی هیچ نوع بهبودی در هیچ گوشه زندگی هیچ کارگری به دست ندارد. این اپوزیسون ها در هر کجا که روی به کارگران سخن می گویند از بیخ و بن دروغگویند. سرمایه داری قابل اصلاح به نفع توده کارگر نیست معنای زمینی وعده هایشان فقط چاره اندیشی برای ماندگاری این نظام و محکم کردن طوق حاکمیت سرمایه بر دست و پای طبقه کارگر است.
پیشینه کار گروهها و محافل طیف اول نه فقط روشن که نقطه نقطه اش جراحتی مرگ آلود در حافظه تاریخی توده های کارگر است. از طرفداران نبش قبر سلطنت شروع کنیم. قیام بهمن ۵۷ در سقوط شکلی از دولت سرمایه و عروج شکلی دیگر خلاصه شد، اما این قیام در خاستگاه عینی خود، شورش قهرآمیز میلیون ها کارگر علیه یکی از هار ترین و اختاپوسی ترین رژیم های تاریخ حیات سرمایه داری بود. مقایسه تراز درندگی بخشهای مختلف بورژوازی یا دولت های این طبقه کار یک کارگر آگاه نیست. معضل طبقه کارگر وجود سرمایه داری است اما نباید از یاد برد که رژیم سلطنتی سرمایه در هیچ زمینه ای هیچ دست کمی از خلف اسلامی خود نداشته است. تفاوتی اگر به چشم خورده است در شیوه اعمال بربریت ها و نه در طول و عرض و حجم آنها بوده است. آنان که میل خواندن کارنامه رژیم شاه را دارند، گوشه چشمی به اوراقش اندازند. برگ نخست را شدت استثمار بی مهار، بیغوله نشینی، بی سرپناهی، حلبی آبادخوابی، فقر، گرسنگی، جبر فروش کودکان خردسال، سیر کردن شکم فرزندان با علف های بیابانی و آرد هسته های خرما، کار شاق مادام العمر بدون بازنشستگی، بدون بیمه بیکاری و بیماری میلیون ها کارگر پر می سازد. حوصله کنید و کارنامه را ورق زنید. بی بهداشتی، بی داروئی و بی درمانی در سطح یک بهیار تجربی برای ۱۰۰ روستا و ۵۰۰۰ پزشک یا پیراپزشک برای سی و چند میلیون انسان، بی آموزشی رقت بار با شاخص یک دبستان چهار کلاسه برای شمار متعدد دهات، محرومیت میلیون ها نفر از آب شرب بهداشتی خطوط درشت برگ دوم را می سازد، وحشت نکنید و ورق زنید، اعدام های روز به روز پاک ترین انسان ها، شکنجه گاه های مخوف مرکز خونبارترین اشکال پاره پاره کردن انسان، زندان های پرشمار انباشته از دهها هزار مبارز آرمانخواه پای بند حقوق اولیه انسانی، اختاپوس قهر و توحش و جنایت و کشتار ساواک، میدان های وسیع تیرباران، قتل عام انسان هائی که به گاه رفتن پای چوبه دار، حتی دلیل دستگیری خود را نمی دانستند، حتی معنی اعدام را نمی فهمیدند!، معماری جهنمی که در آن « نسیم را بی پرس و جو اجازه رفتن نبود» و هزاران سیه روزی دیگر دامنگیر دهها میلیون نفوس توده های کارگر محتوای برگ سوم را تشکیل می دهد، اما این کارنامه با همین مضمون، برگهای بی شماری دارد، مشتاقان می توانند بر لب هفت دریا « تر کنند سرانگشت و صفحه بشمارند» خفاشان غارهای دهشت تاریخ از فرزند و همسر شاه سابق تا اردشیر زاهدی، هوشنگ نهاوندی، داریوش همایون و پرویز ثابتی با استماع رجزهای قدرت غربی سرمایه جهانی و دل در هوای جلب حمایت این قطب از احیاء تخت و تاج شاهی در طول دو سال اخیر کمپین دروغ راه انداخته اند تا رژیمی چنان شنیع و بشرستیز را آب تطهیر فرو پاشند. فاجعه ننگ است اگر آحادی از نسل حاضر طبقه کارگر در نفیر شوم این شب پرگان دنبال تراشه ای از واقعیت گردد. این استدلال که چون دولت اسلامی در زن ستیزی، قصاص، سنگسار، کودک آزاری، حمام خون مخالفان، سلاخی معیشت کارگران یا هر جنایت دیگر روی همه رژیم های دیگر را سفید کرده است پس باید به نبش قبر سلطنت پهلوی پرداخت آن قدر سفیهانه است که عقل سلیم انسانی از مرورش شرم دارد.
به اصلاح طلبان اشاره ای کنیم. در این زمینه شاید رجوع نسل حاضر طبقه کارگر به تجارب مستقیم خویش کافی باشد اما گفتن یکی، دو نکته بی فایده نخواهد بود. در نیمه دوم دهه ۴۰ خورشیدی، در شرائطی که رژیم شاه هر زمزمه هر کمونیست و هر کارگر آگاه را در هفت پستوی محل سکونتش توسط ساواک شکار می کرد و زمزمه پرداز را راهی سیاهچال می ساخت به اپوزیسون ارتجاعی بورژوازی از کارخانه دار تا دانشگاهی، از مدیران، مشاوران و صاحبان پست های مهم دولتی تا تاجران بازار، از صاحب منصبان ارتش و پلیس تا روحانی، به صورت غیرمستقیم و غیررسمی امکان داد تا در سطحی وسیع به سازماندهی خود و جلب توهم برخی اقشار اجتماعی پردازد. این سازماندهی در غالب موارد انگ و رنگ سیاسی نداشت، هر چند که اینجا و آنجا لعاب سیاسی نیز پیدا می کرد. در طول این سال ها محافل گوناگونی زیر نام انجمن های اسلامی، کانون های نشر اعتقادات اسلامی، جمعیت های خیریه اسلامی، هیأت های متنوع دینی، سازمان های آموزشی عریض و طویل اسلامی، مراکز انتشاراتی متعدد اسلامی، گروههای اسلامی مبارزه با بهائیت، مسیحیت و نوع اینها به مساجد، حسینیه ها و نهادهای موجود پیشین اضافه شد. رژیم شاه از کودتای سیاه ۲۸ مرداد تا آن ایام و بعدها جنبش کارگری و کمونیسم را سهمگین ترین خطر برای حیات خود می دید و سیاست هموارسازی راه برای سازمانیابی این بخش ارتجاع بورژوازی را راهکاری کارا برای دفع این خطر تلقی می کرد. شالوده کارش این بود که محافل مذکور در یک شبکه فراگیر سراسری تا جائی که می توانند توهم لایه های ناراضی از جمله کارگران را جلب کنند. آن ها را از جهتگیری ضد سرمایه داری و کمونیستی باز دارند. رژیم می خواست که این جماعت فعالیت هایش را زیر لوای مذهب پیش برد، به سیاست نیاویزد، سرانش در کنترل ساواک باشند و چگونگی پیشبرد کارشان را گزارش کنند. حاکمان روز سرمایه می دانستند که این کار به سادگی مقدور نیست، درست به همین دلیل محدوده ای برای ابراز حیات سیاسی آنها، باز هم تعریف نشده و نامکتوب مجاز بود. در همان ایام که گفتن نام شاه بدون لفظ اعلیحضرت سال ها زندان داشت به عناصر این بخش بورژوازی مجال مخالف خوانی هم تفویض می شد. با بردن چند صباح وی به زندان آبروی اپوزیسون بودن هم برایش جعل می گردید. در این زمینه سخن بسیار است. هدف از بازکردنش این است که بگویم سنگ بنای جمهوری اسلامی در همین شبکه ارتجاعی نهاده شد و آنانکه شالوده کار این رژیم را استوار ساختند همین اصلاح طلبان امروزی یا فعالین آن روز این شبکه سراسری بودند. خام اندیشی محض است اگر کسی برای یافتن نطفه های اولیه این رژیم به باورهای مذهبی ساکنان جامعه یا وجود چند مسجد و چند روحانی و نوع این ها رجوع کند. در نیمه دوم دهه ۵۰ وقتی که توفان سهمگین بحران اقتصادی سرمایه داری شیرازه حیات سرمایه را در خود غرق کرد، زمانی که همه چیز برای خیزش سراسری میلیون ها کارگر عاصی فراهم گردید همین اصلاح طلبان بعدی و فعالین آن روزی شبکه ارتجاعی مذکور بودند که سازماندهی آماده خود را بختک وار در طول خیابان ها پهن کردند تا کل عاصیان کارگر بدون هیچ سازمان را شکار نمایند. این ها مقدم بر هر چیز جمعیت وسیع لومپن پرولتاریای دست پرورد سرمایه را به صورت خدم و حشم ماشین مرگ و قهر ارتجاع رژیم در حال ظهور سازماندهی کردند و با همین ارتش بشرستیز به جان طبقه کارگر و فعالان کمونیست و هر نیروی مخالف رژیم اسلامی افتادند. کشتارهای وسیع سال های ۵۸، ۵۹ و ۶۰ را بیشتر از همه، همین اصلاح طلبان راه انداختند. می گویم بیشتر، فقط به این دلیل که استخوانبندی واقعی رژیم را این ها تشکیل می دادند. « کمیته های انقلاب» را اینها ساختند، سپاه پاسداران را اینها به وجود آوردند. «انقلاب فرهنگی» و کشتار دانشگاهها را این ها راه انداختند، حمام خون گروههای چپ و غیرچپ در سالهای ۶۰ تا چند سال بعد را دقیقاً همین جماعت طراحی کردند. سهم عظیم آن ها در نسل کشی تاتاریستی سال ۵۷ بدون تردید است. اصلاح طلبان اینهایند، همین ها بودند که در سال های آخر نیمه اول دهه ۷۰ با مشاهده موج وسیع خیزش های دوباره توده های کارگر در شهرهای بزرگ، راه نجات سرمایه داری را در راه اندازی علم و کتل اصلاحات دیدند. همه این ها تجربه مستقیم نسل حاضر طبقه کارگر ایران است، آیا به راستی قرار است باز هم کارگران فریب این دجالان و جلادان را بخورند.
«جمهوری خواهان» در دسته بندی های مختلف خود، یا کل محافل طیف نخست اپوزیسون جمهوری اسلامی به طور واقعی تفاوتی با اصلاح طلبان ندارند. ردیف نمودن چند فرمولبندی مانند لائیسیته کردن حکومت، برابری جنسی و قومی یا تبدیل واژه عضو به همراه، در پهنه مبارزه طبقاتی روشنگر هیچ چیز نیست، حتی رژیم مذهبی فقاهت سالاری مانند جمهوری اسلامی هم قصاص و سنگسار و حجاب و زن ستیزی و لیست جنایات این گونه را بسیار بیشتر از آنکه برای حفظ کیان اسلام و رونق بازار شریعت بخواهد، برای حفظ حاکمیت خویش و دفاع از مناسبات اجتماعی مسلط دستور کار می کند. عکس آن نیز مصداق دارد، دولتهای مدعی لائیسم به محض اینکه مصالح سرمایه و نیاز سودآوری بیشتر سرمایه ها اقتضا کند در یک چشم به هم زدن ۱۴ میلیون « قران مجید» چاپ می کنند، مجاهد افغانی می کارند و القاعده درو می نمایند و برای کندن ریشه لائیسم ناموافق خود هیچ تردیدی به دل راه نمی دهند. همین رژیم اسلامی هر گاه که تحکیم پایه های قدرت خود را در گرو عقب نشینی از کاربرد ساز و کارهای توحش دینی دیده است، به این کار دست یازیده است. بحث بر سر این نیست که محافل یا نیروهای اپوزیسون چه می گویند، سخن از این است که آن ها در کجای میدان جنگ طبقاتی جاری درون جامعه ایستاده اند. این جنگ ممکن است مشتعل نباشد، می تواند دچار آتش بس باشد اما جریان دارد، تا طبقات هست جاری است و مادام که جریان دارد کم و کیف همه شعارپردازی ها و انتظار آفرینی ها را باید با رجوع به آن قضاوت کرد. می گویند تصور محال می تواند محال نباشد، فرض را بر این گذاریم که دار و دسته جمهوری خواهان کل وعده های خود را بدون هیچ تقلیل جامه عمل پوشانند. حتی در آن صورت جهنمی خواهیم داشت که یگانه تفاوتش با جهنم حاضر جمهوری اسلامی، لائیک بودنش خواهد بود. راستش قول و قرارهای جمهوری خواهان مصداق همان طنزی است که در باره « منتظری» می گفتند. فحوای طنز این بود که او در روزهای جنگ می گفته است همه چیز خوب می شود و مثل زمان شاه خواهد شد!! آنچه جماعت جمهوری خواه می گوید سوای این نیست اما سفاهت محض است اگر تصور شود که جمهوری خواهان حتی اشتغال و سطح معیشت دوران سیاه سلطنت سرمایه را به کارگران باز گردانند. دلیل این امر بسیار روشن است. نظام سرمایه داری در هیچ کجای دنیا قادر به اعاده اشتغال، مزد و امکانات آن روزها هم، به توده های کارگر نیست. کسانی که جز این می اندیشند نه فقط سرمایه داری را نمی شناسند، که حتی به گونه ای تعمدی بر روی تمامی واقعیت های پیرامون خویش چشم بسته اند. میزان عقب ماندگی اینان در حدی است که فکر می کنند در چهارچوب حاکمیت سرمایه، در نقطه ای از جهنم سرمایه داری مانند ایران، در حلقه ای از تقسیم کار جهانی سرمایه داری مانند حوزه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران راستی راستی قرار است ضمن حفظ این نظام نان بخور و نمیری هم عاید ۵۰ میلیون نفوس توده های کارگر گردد. یک محور حرف جمهوریخواهان این است که آزادی تشکل و بیان و مطبوعات و تظاهرات خواهند آورد. این نیز دروغی بسیار بزرگ است. توده های کارگر آزادی بیان و تظاهرات و تشکل و همه چیز را برای تحمیل مطالبات خود بر بورژوازی و برای جنگ علیه اساس بردگی مزدی می خواهند. حفظ سرمایه داری ایران بدون سرکوب این مطالبات، بدون قتل عام مبارزات کارگران ممکن نیست. پای بندی به بقای این نظام و دادن وعده آزادی به کارگران بدترین فریبکاری ها و دروغ بافی ها است. از اینها که بگذریم جمهوری خواهان نیروئی نیستند و شانس گسترش خود به صورت یک نیروی اجتماعی را ندارند، آنها گره به باد می زنند و بر بال خیال می نشینند. تاریخ جنبش کارگری تاریخ شکار قدرت توده های کارگر توسط فریبکاران بورژوازی است اما هر اپوزیسون عوامفریب بورژوازی شکارچی ماهر این میدان نیست.
در متن سؤال، به اپوزیسون چپ و به طور مثال « اتحاد نیروهای چپ و کمونیست» هم اشاره شده است. بالاتر به صورت کوتاه گفتم که با سندیکاسازی، حزب بازی و دعوت از کارگران درون سندیکاها یا فاقد هر تشکل که حزب را به قدرت برسانند هیچ خدشه ای به هیچ کجای سرمایه داری وارد نخواهد آمد. این بدان معنی است که اپوزیسونهائی از این دست نیز افق واقعی فراتر از سرمایه داری برای کارگران ندارند و بر همین اساس کل وعده هایشان به توده های کارگر سرنوشت قول و قرارهای محافل طیف اول را خواهد یافت. آنچه قطعی، حتمی و بدون شک است این است که هیچ اپوزیسون بورژوائی قادر به گشایش هیچ گرهی از کوه مشکلات توده های کارگر نیست. هر دزه موفقیت توده های کارگر برای تحمیل خواسته های خود بر طبقه سرمایه دار و هر گام کارگران به سوی رهائی واقعی، در گرو برداشتن گامی در راستای سازمانیابی شورائی سراسری ضد سرمایه داری آنان است.
۵- در این میان، وضعیت طبقه ی کارگر را چگونه می بینید؟ پیش رفت های طبقه در مبارزه علیه سرمایه داری و موانع پیشاروی آن؟ اصلا کدام مسایل و گرهگاههای مبارزه ی طبقاتی در شرایط حاضر کلیدی هستند، به طوری که تمرکز روی آن ها و بسیج نیروی اجتماعی طبقه ی کارگر برای حل آن ها، می تواند به ایجاد فضای مناسب و لازم جهت پیش روی های بیشتر طبقه بیانجامد؟
طبقه کارگر ایران از همه لحاظ با موقعیت وخیم و نامساعدی دست به گریبان است. پاره ای محافل چپ بر اساس یک سنت بازاری و به شیوه شعرای دربار شاهان همه جا از فتوحات می گویند!! لفظ بازی این محافل ساز و کار ابراز حیات سکت خویش است. ملاک واقعی داوری برای ارزیابی وضعیت جنبش کارگری در هر برهه زمانی ظرفیت اعمال قدرت متحد توده های کارگر علیه سرمایه داری است. این ظرفیت در شرائط حاضر بسیار نازل و ناپیداست. اتکاء به توان متحد طبقاتی برای تحمیل مطالبات خود بر بورژوازی حتی ناچیزترین مطالبات نه راه حل نخست کارگران که حادثه اضطراری و راه چاره نهائی آنان است. تن دادن به فرساینده ترین کارها، تحمل طولانی ترین روزانه های کار، قبول وخیم ترین شرائط کار و استثمار، مماشات با کلیه جنایت های سرمایه داران از نوع قراردادهای سفید امضاء، تعویق پرداخت دستمزدها برای ماهها، روی نهادن به فروش اعضای بدن، تن فروشی، غلطیدن در دام سوداگران مرگ و مافیاهای قاچاق مواد مخدر، رضایت به گرسنگی و مرگ ناشی از نداری، همه و همه کارهائی هستند که در سلسله مراتب گزینش ها ردیف های ماقبل اعمال توسل به قدرت متحد جمعی را احراز کرده اند. یک نکته را فراموش نکنیم. بیان این نکات اصلاً به معنی انکار مبارزات جاری، حتی کثرت اعتصابات یا اعتراضات توده های کارگر نیست. تحصن ها، راهپیمائی ها، اعتصابات درون این و آن مرکز کارخانه، عریضه نویسی ها، طومارهای ۱۰ هزار و ۲۰ هزار امضاء به اندازه کافی وجود دارد و از این لحاظ کمبودی نیست. کمیته آفرینی ها، انجمن سازی ها و دفتر و دستک راه اندازی ها زیر لوای سازماندهی توده های کارگر و نمایندگی اعتراضات آنان نیز از رونق نسبتاً بالائی برخوردار است. همه این ها هست. آنچه نیست و کاملاً ناپیداست مبارزه متحد کارگران با شاخص اعمال قدرت واقعی طبقاتی علیه سرمایه و نظام بردگی مزدی است. چرا طبقه کارگر ایران دچار این وضع است جواب تا حدودی ساده است. بی افقی و یأس از حصول هر میزان پیروزی در جنگ با سرمایه داران و دولت سرمایه داری، نقش بسیار مهمی در این زمینه ایفاء می کند. کارگری که نسبت به آینده پیکارش امیدوار نیست تمایل کمتری برای تحمل عوارض و مخاطرات اعتراض نشان می دهد.
عامل بعدی هزینه سنگین مبارزه است. اخراج شدن، از دست دادن کار و غوطه خوردن در دریای فقر و ذلت و گرسنگی اولین تابوی دهشتی است که در شروع هر اعتصاب مقابل چشم کارگران قرار می گیرد. دستگیری، زندان، شکنجه و اعدام به عنوان مجازات شرکت در مبارزه یا حتی نیت تلاش برای برگزاری یک اعتراض ابتدائی علیه جنایت کارفرما حدیث روزمره و روایت لحظه لحظه زندگی توده های کارگر است. همین الان زندانهای جمهوری اسلامی پر است از فعالین کارگری و کسانی که سوای تلاش های بی آزار سندیکالیستی هیچ جرم دیگری ندارند. کارگران به اندازه کافی اسیر فقر و درد و رنج هستند و همواره در این وحشت نیز به سر می برند که اگر به زندان افتند تکلیف نان روزمره کودکانشان چه خواهد شد.
همه عوامل بالا موانع سر راه مبارزه متحد و اعمال قدرت متشکل ضد سرمایه داری طبقه کارگر است اما تاریخ همه جا حاکی است که سرکوب، زندان و اعدام به تنهائی برای دوره طولانی قادر به مهار خیزش کارگران، حداقل شورش آنان علیه فشار گرسنگی و بیکاری و فلاکت روزشان نشده است. آنچه توده های کارگر را اسیر ورطه حاضر ساخته است بیش از هر چیز نومیدی، سرخوردگی، فشار شکست های پی در پی تاریخی، بی اعتمادی به آتیه مبارزه و دهشت از بدتر شدن وضعیت موجودش می باشد. شکستن این وضعیت ساز و کار ویژه طبقاتی و تاریخی خود را می خواهد. علم و کتل تشویق کارگران به ساختن سندیکا، برپائی تحصن، تهیه طومارهای چند متری پر از امضاء، بست نشینی پشت در این و آن وزارتخانه، نه فقط راه چاره شکستن این بن بست نیست که کاملاً برعکس گمراهه های برهوت آسائی هستند که کارگران را فرسنگ ها از جهتگیری درست برای تاختن به سوی این هدف و در هم کوبیدن سد سر راه اعمال قدرت دور می سازند. طبقه کارگر باید میدان کارزار طبقاتی خود را آرایشی نوین بخشد، باید کلیه اشکال اعتراض روز خود را به محور واقعی پیکار ضد کار مزدی پیوند زند. برای این کار باید پروسه نوینی از سازمانیابی قدرت طبقاتی خود را برنامه ریزی نماید و جامه عمل پوشاند. باید با توسل به تمامی راهکارها و استفاده از همه نوع امکانات، با بهره گیری از همه اشکال مخفی و علنی مبارزه، راه برپائی سلول های ارگانیک یک جنبش سازمان یافته شورائی و ضد بردگی مزدی را پیش گیرد. کارگران باید و می توانند در عمق این فرایند، توان پیکار طبقاتی و ضد سرمایه داری خود را بازآفرینی نمایند، به آزمون ایستند، این قدرت را لمس کنند، عمیق تر و بهتر بشناسند، در مبارزات جاری خود به کار گیرند، آن را پرورش دهند، سراسری سازند و ظرف تصفیه حساب فرجامین با بورژوازی کنند. این امر از همه لحاظ مقدور است و بر خلاف تصور عمومی هزینه هایش از همه گمراهه رفتن ها و برهوت پیمودن های بسیار رایج قرن بیستمی پائین تر و قابل تحمل تر است. از این گذشته اگر کارگران چنین کنند، حتی هر شکستی دورخیزی برای پیروزی بعدی آن ها خواهد بود. درست بالعکس راهی که تا امروز رفته اند. هر شکستی فتح باب تحمل شکست های سهمگین تر بوده است.
جنبش کارگری ایران ۱۰ سال پیش آستانه ورود به چنین دور تازه ای از پروسه تقابل با سرمایه و نظام سرمایه داری را کوبید، اما خیز کارگران برای این کار مثل همیشه، با تهاجم موج رفرمیسم سندیکالیستی و حزب سالار رو به رو شد و بسیار سریع از پای درآمد. طبقه کارگر ایران به لحاظ تجربه سازمانیابی درون خیز ضد سرمایه داری اسیر کمبودهای جدی است. فعالین این جنبش حتی اندرونی ترین آن ها هیچ گاه عناصر دست به کار متشکل ساختن قدرت طبقاتی توده کارگر علیه موجودیت بردگی مزدی نبوده اند. نخستین افرادی که پرچم متشکل ساختن کارگران را بر دوش کشیده اند بسیار بیشتر از آنکه فعال ضد سرمایه داری جنبش جاری همزنجیران خود باشند، عناصر ذینقش احزاب ماوراء موجودیت و قدرت توده های کارگر بوده اند. پراتیک واقعی آنان نه چاره جوئی و کمک به سازمان یافتن کارگران علیه بردگی مزدی که ایجاد تشکل های کارگری با هدف آویختن این تشکل ها به احزاب مذکور و هموارسازی راه برای سوارکاری حزب بر موج خشم و قدرت جنبش کارگری بوده است. تاریخ جنب و جوش سازمانیابی طبقه کارگر ایران این گونه آغاز شده است و این رویکرد نامیمون در هر گام و هر برهه از دوره های قبل بدتر گردیده است. در فاصله سالهای ۲۰ تا ۳۲ و زمان میدانداری «حزب توده» کل ۱۴ عضو صدرنشین نهاد موسوم به « شورای متحده کارگران» را شخصیت های سرشناس همین حزب اردوگاهی بورژوازی تشکیل می دادند، در کارگر بودن و فعال کارگری بودن بیشتر این افراد جای بحثی نیست. هفت تن اینان از استخوانداترین چهره های درونی جنبش کارگری بودند، سخن این است که همه این کارگران فعال و ذینفوذ و اهل مبارزه سیاسی، فقط نقش به صف نمودن طبقه کارگر در پشت سر یک حزب منحط بورژوائی را ایفاء می کردند. مشکل به فعالین کارگری حلق آویز به حزب توده نیز محدود نبود. آنان که منتقد چند آتشه توده ای ها بودند هیچ وضع بهتری نداشتند. یوسف افتخاری یکی از موفق ترین افراد در سازماندهی وسیع توده های کارگر نفت خوزستان و حتی جاهای دیگر تنها تفاوتش با گروه نخست در این خلاصه می شد که به جای آویختن به اسکندری، روستا، کامبخش و اردوگاه به «شریف امامی» و مزدوری مانند « سید ضیاء» آویزان می شد. این تجربه تلخ در ماههای بعد از قیام بهمن سال ۵۷ نیز تکرار گردید و بالاخره خیز ضعیف جنبش کارگری ایران برای کوبیدن آستان دور تازه ای از مبارزه با رویکردی دیگر در شروع دهه ۸۰ خورشیدی، دستخوش هجوم پاسداران همین سنت شد و پرپر گردید. سراسر این دهه شاهد اعتصابات، اعتراضات، گروگان گیری ها، راهبندان ها، راهپیمائی ها و تشکیل اجتماعات بزرگ و کوچک کارگری بود. در دل همین خیزش ها و مبارزات آحاد قابل توجهی از فعالین کارگری با درس آموزی بسیار پاره وار از گذشته خواستند رسم دیرین بشکنند و طرحی نو اندازند، خواستند به عنوان عناصری اثرگذار به پویه کارزار خودجوش ضد سرمایه داری توده های طبقه خود بیاویزند، در مکان کارگران، در متن مبارزات جاری، با سر آگاه طبقاتی، بدون آویختگی به صدرنشینان سکت و حزب شروع به سازمان دادن و آگاه نمودن همزنجیران برای اعمال قدرت جمعی علیه سرمایه کنند. این کار در همان نطفه با لشکرکشی احزاب و سکت های طیف رفرمیسم راست یا چپ از هم پاشید. جنبش کارگری از آن مبارزات گسترده و این خیز ضعیف فعالین خود نتیجه ای نگرفت. کل جنب و جوش روز توده های کارگر در میان های و هوی سندیکاسازی، مبارزه قانونی، و کمیته آفرینی گور و گم گردید. حرکت های چشمگیری مانند اعتصاب رانندگان شرکت واحد، اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه، خودروسازی ها، لوله سازی ها، لاستیک سازی ها، نفت و پتروشیمی، مخابرات، کشت و صنعت ها معادن مختلف، نساجی ها، تراکتور سازی به جای آنکه میدان دخالت کارگران فعال و آگاه و ضد کار مزدی گردند در غیاب این اثرگذاری ها راه شکست پیمودند و بی نتیجه پایان یافتند.
جنبش کارگری ایران در چنین وضعی است. مثل بدترین بخش های جنبش کارگری جهانی بار قلع و قمع و سرکوب صد ساله بورژوازی را همراه با آوار سهمگین شکست های متوالی ناشی از میدان داری ها و اثرگذاری های کمونیسم خلقی کمینترنی و اردوگاهی، ناسیونال چپ و اپوزیسون پردازی های دیگر بورژوائی یا گمراه رفتن های سندیکالیستی، همه و همه بر مجاری تنفسی و شیرازه حیات خود سنگین می بیند. طبقه کارگر ایران بدون خروج از دائره تحمل این فشارها همچنان زمینگیر، فرسوده و سردرگم باقی می ماند. جنبش کارگری چشم انتظار عروج نسلی از فعالین آگاه اندرونی خود است که با سر بیدار ضد کار مزدی، شناخت مارکسی دنیای روز سرمایه داری، کوله بار نقد پراتیک گذشته های تاریک دور و نزدیک بر دوش، در بطن مبارزات جاری همزنجیران، راه پیکار ضد سرمایه داری را پیش روی توده طبقه خویش باز و بازتر سازد. نسلی آگاه که جنبش لغو کار مزدی را بستر همپیوندی ارگانیک استراتژی و تاکتیک، حلقه پیوند کلیه اشکال اعتراض اجتماعی همه بخش های طبقه کارگر علیه تمامی انواع بی حقوقی ها و مظالم، میدان سازمانیابی وسیع شورائی، پیگیری مطالبات روز، بالندگی آگاهی و سرنگونی طلبی ضد سرمایه داری کارگران کند.
۶– به ادامه ی این بحث بازخواهیم گشت. اما این جا لازم است به مولفه ی بسیار مهم دیگری هم بپردازیم: رابطه ی جمهوری اسلامی با آمریکا و متحدین اروپایی آن؛ به نظر شما، هر یک از طرف های این رابطه چه انتظاراتی از یک دیگر دارند و چه اهدافی را تعقیب می کنند؟ به طور مشخص تر، سیاست آمریکا و متحدین اروپایی آن در قبال جمهوری اسلامی بر کدام آلترناتیو– ها متکی است.
رابطه میان دولت ها و قطب های مختلف سرمایه داری با هم بنمایه صریح و ثابتی دارد. دولت ها سرمایه اجتماعی کشورها را نمایندگی می کنند. شالوده نزدیکی و دوری یا بلوک بندی ها و جنگ و ستیزهای آن ها را نیز فقط چگونگی سهیم شدن سرمایه های اجتماعی هر کشور و هر قطب در کل اضافه ارزش تولید شده توسط طبقه کارگر جهانی و حصه مالکیت و قدرت و میدان داری در کیک سراسری قدرت سرمایه جهانی تعیین می نماید. ریشه صلح ها و جنگ ها در اینجا قرار دارد اما روشن است که دولت یا بورژوازی هر کشور و هر قطب در مارپیچ کارزار خود برای حصول انتظاراتش همین مسأله آشنا و عالم شمس را در دنیائی از وارونه پردازی های عجیب و غریب چندش بار می پیچاند و رمزآمیز می کند، هر جنایت و سبعیتی را عالی ترین شکل دفاع مقدس از حقوق انسانی جار می زند. سراسر جهان را منبر موعظه صلح می کند، بربرمنشانه ترین جنگهای تاریخ را لباس پاسداری امنیت زندگی انسانها می پوشاند. سران جمهوری اسلامی از همان آغاز راه حصول حصه مطلوب سرمایه اجتماعی ایران در مالکیت و سود سرمایه جهانی و قطاع باب طبع خویش در دائره قدرت سرمایه داری جهانی را نه در سازش با امریکا که در راه اندازی جار و جنجال ضد امریکائی، سر دادن شعار مریخی « نه شرقی، نه غربی»، تلاش برای احراز موقعیت یک قطب قدرت، در منطقه و جهان جست و جو کردند. خیلی ها رویکرد جمهوری اسلامی را مسأله ای ایدئولوژیک قلمداد می کنند. اینان یک چیز را از یاد می برند، اینکه ایدئولوژی ها، اساساً تاریخ ویژه ای ندارند، تاریخ آنها تاریخ ظهور و افول و عروج اجتماعی طبقات یا نیروهای حامل آنها است. این مسلک و شریعت رژیم ها نیست که شالوده اقتصادی و ساختار حقوقی یا سیاسی و اجتماعی جوامع قلمرو حاکمیتشان را هویت می بخشد. کاملاً بالعکس دومی است که اولی را می سازد یا شکل حاضر و آماده اش را به خدمت می گیرد و ملزومات و مصالح کارش را به تار و پود هستی آن تزریق می کند.
رژیم اسلامی در شروع کار برای موفق بودن جهتگیری خود محاسباتی داشت و ساز و کارهای را فراهم می دید. شرائط جنگ سرد و دنیای دو قطبی سرمایه داری، نارضائی روزافزون بخشی از سکنه دنیا از جنایات بورژوازی امریکا و دولت های متحدش، سرخوردگی جمعیت انسانهای ناراضی از اردوگاه شوروی سابق، زمینگیری کمونیسم لغو کار مزدی، کارائی احکام و آموزه های دینی برای شستشوی مغزی انسان ها، طول و عرض عظیم سرمایه اجتماعی ایران، مکان مهم سرمایه داری کشور در تقسیم کار جهانی سرمایه، نقش تعیین کننده ایران در عظیم ترین کارتل تأمین انرژی دنیا، تسلط بر یکی از حیاتی ترین آبراههای بین المللی، موقعیت استراتژیک کشور در منطقه و مؤلفه های مهم دیگر زنجیره طولانی عواملی بودند که رژیم را در اتخاذ رویکرد بالا و امید به موفقیتش متوهم می ساختند. در سوی دیگر میدان بورژوازی امریکا و متحدانش قرار داشتند. دولتمردان ایالات متحده در قبال آنچه در ایران روی داده یا روی می داد محاسبات خود را دنبال می کردند. از منظر اینان جنجال امریکاستیزی رژیم به هر حال یک مقوله تاکتیکی رو به افول به نظر می آمد، رابطه روز جمهوری اسلامی با اردوگاه را نیز شکننده و زودگذر می دیدند، آنان در پشت این سناریوها به نیازها و منطق کار سرمایه اجتماعی ایران دل می بستند و در همین راستا جهتگیری تدریجی طبقه سرمایه دار و دولت اسلامی سرمایه داری به سمت همگرائی با امریکا و غرب را احتمال غالب برآورد می کردند. شاید بر پایه چنین محاسباتی بود که دولت های مختلف ایالات متحده از جمهوری خواه تا دموکرات در فاصله قیام بهمن تا حدود یک دهه پیش، همه جا در مقابل عربده کشی ها یا حتی اقدامات خصمانه رژیم اسلامی، مماشات و اغماض را بر ستیزه جوئی آشکار ترجیح می دادند. در این رابطه می توان به واقعه اشغال سفارت، تحمل تحقیر شکست حادثه طبس، فروش اسلحه به ایران در سال های جنگ با عراق، اجتناب از هر نوع تهدیدهای جدی علیه رژیم و مانند این ها اشاره کرد. واقعیت این است که بورژوازی و دولت امریکا بخشی از چشمداشت های جمهوری اسلامی را نکول نمی کردند، اما حتی تحقق همین بخش را به انصراف این رژیم از بنمایه استراتژی روز خود قفل می زدند. عصاره حرف آنها این بود که سرکردگی کشورهای منطقه، ایفای نقش به مثابه یک قدرت مؤثر اقتصادی و سیاسی در دنیا یا موارد مشابه رؤیاهای ممنوعه ای نیستند مشروط به اینکه همگی بر دار دیپلوماسی بین المللی امریکا شمع آجین باشند. نقطه افتراق طرفین در همین جا قرار داشت. پذیرش رسمی پیش شرط امریکا برای جمهوری اسلامی شکست رؤیاها تلقی می شد. هر مقدار مماشات با بنمایه استراتژی رژیم اسلامی نیز یک باخت استراتژیک برای بورژوازی امریکا بود. در دل این فضا، سرنوشت جدال را برگ های برنده موجود در دست طرفین رقم می زد. دولت امریکا روی فاکتور فشار مصالح و ملزومات سرمایه اجتماعی ایران بر جهتگیری های جمهوری اسلامی حساب جدی باز می کرد و سیر رویدادهای روز را نیز دلیل درستی این محاسبه می دید. صد البته که به حاشیه رفتن نهضت آزادی، جبهه ملی و تیم بنی صدر از ساختار قدرت سیاسی ارزیابی ها را دستخوش تردید می کرد اما تمکین بدون قید و شرط دولت رفسنجانی از دستورالعمل های صندوق بین المللی پول، بانک جهانی یا صندوق تجارت جهانی، عهدنامه سری نفرت بار همین دولت با وزارت خارجه امریکا و اسرائیل حول معامله ای که به « ایران کنترا» یا « ایران گیت» مشهور شد، به ویژه که این قرارد فضاحت بار توافق کامل شخص خمینی را هم همراه داشت، عروج علم و کتل دوم خرداد خاتمی و معرکه گیری جریان موسوم به اصلاح طلبان حکومتی یا تلاش های همین دار و دسته برای نزدیکی با غرب، قدم به قدم بورژوازی امریکا را نسبت به درستی محاسباتش متقاعد می ساخت. صدر و ذیل سیاست امریکا در این خلاصه می شد که جمهوری اسلامی از تعقیب خواست هایش بدون قفل کردن آنها به چهارچوب منافع سرمایه داری امریکا دست بر دارد و در قبال انصراف از مقابله جوئیها حمایت آن دولت را از همه جنایاتش، از حمام خونهایش، از سنگسار، قصاص، زن کشی، کودک آزاری و همه اشکال بربریتش، از میدان داری های منطقه ای و فرامنطقه ای خود به چنگ آرد. بخشی از بورژوازی پایگاه قدرت رژیم اسلامی حتی محافلی که امریکاستیزی را میثاق ابراز وجود خویش می دیدند، از اواخر دهه شصت آمادگی خود برای لبیک به پیام دیپلموماسی امریکا را نشان دادند اما تشتت درون این طبقه با کیفیتی که قبلاً گفتیم و ناهمگنی منافع برخی اقشار با سیاست تمکین به خواست های امریکا معضل سر راه تحقق تلاش های این بخش بود. پایان عمر دولت خاتمی، عروج باند احمدی نژاد و تثبیت بیشتر موقعیت بیت خامنه ای حوادثی بودند که بورژوازی امریکا را نسبت به موفقیت استراتژی مماشات دچار تردید جدی می کرد. از این تاریخ است که سناریوی مشکل هسته ای وارد مارپیچ جدال می شود. سناریوئی که فلسفه اش ساختن سوژه ای برای اعمال فشار علیه رژیم اسلامی و کشاندنش به منزلگاه تمکین در مقابل ایالات متحده است. آنچه هیچ چیز نیست مسأله هسته ای است و آنچه همه چیز است تعارض میان انتظاراتی است که طرفین از هم دارند و استراتژی معینی که برای حصول این انتظارات دنبال می کنند.
۷– تحریم های فزاینده اقتصادی تا چه اندازه بر وضعیت اقتصادی جمهوری اسلامی تاثیر گذاشته است، تا کجا می تواند تداوم بیابد و در تحلیل نهایی چه نتایجی به بار خواهد آورد؟ احتمال جنگ چطور، در چه شرایطی احتمال جنگ به واقعیت تبدیل خواهد گشت و چه عواقبی در ایران، منطقه و جهان بر جای خواهد گذاشت؟
محاصره اقتصادی چرخه بازتولید سرمایه اجتماعی را زیر فشار قرار داده و بحران سرمایه داری را تشدید کرده است. با تحریم ها دسترسی صنایع داخلی به مواد خام، کالاهای نیم ساخته و وسائل کمکی دشوار می شود، هزینه تشکیل بخش ثابت سرمایه اجتماعی بالا می رود. بهای تمام شده کالاهاها افزایش می یابد و در صورت ثابت ماندن قیمتهای تولیدی! نرخ سود تنزل می کند. تحریمها صادرات نفت، گاز، سلاح و برخی کالاهای دیگر را مشکل و ارز حاصل از فروش آنها را تنزل می دهد. از همه مهم تر با اختلال فراگیر سیستم بانکی موجب از هم گسیختگی چرخه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی می گردد. در اهمیت تأثیر تحریم ها تردیدی نیست اما در همین راستا باید چند تکته را توضیح داد. محاصره اقتصادی الزاماً به فروپاشی پویه سامان پذیری سرمایه داری کشورها نمی انجامد. طبقه سرمایه دار و دولت هر کشور اهرم های متنوع و کارسازی برای دور زدن تحریم ها و فرار از تحمل عوارض آنها در اختیار دارند. جمهوری اسلامی نیز از تمامی این اهرم ها با حداکثر تردستی سود جسته است و هر روز شکل تازه ای از آنها را کشف می نماید و به کار می گیرد. امریکا و دولتهای غربی در پروسه پیشبرد محاصره اقتصادی رژیم اسلامی، خود این رژیم، شرکت های دولتی، بانکها و مؤسسات مالی زیر پوشش مالکیت دولتی یا واحدهای صنعتی و مالی متعلق به نهادهای نظامی و امنیتی رژیم را هدف می گیرند. آنها سرمایه ها را تحریم نمی کنند و نمی توانند تحریم کنند. مؤسسات، دولت و افرادند که تحریم می شوند و برای جمهوری اسلامی مقابله با این کار هر چند پرهزینه اما مقدور است. در طول این مدت هزاران نام با نامهای دیگر تعویض شده است. هزاران مؤسسه بازرگانی جایگزین مؤسسات دیگر گردیده است. افراد و گروههای زیادی از سرمایه داران کوچک در مارپیچ پیشبرد این کارها و دور زدن ها به سرمایه داران بزرگ صاحب کارتل های عظیم تبدیل شده اند. شبکه های مافیائی بسیار عریض و طویل با سرمایه های دولت اسلامی، با بیرون کشیدن میلیاردها تومان از بانک ها یا انتقال سرمایه های خود از حوزه های پیش به قلمروهای تازه، با تابعیت های متنوع این کشور و آن کشور و بدون رد پای ارتباط با جمهوری اسلامی، در حلقه حلقه مدار چالش تحریم ها، مشغول داد و ستد، تأسیس شرکت، استثمار ددمنشانه نیروی کار و بالاخره حل معضل تحریم اقتصادی رژیم و گشایش مشکلات پویه بازتولید سرمایه اجتماعی ایران هستند. این را نیز باید در نظر داشت که تأثیر عوارض تحریم ها نه یک سویه بلکه دو سویه است. سرمایه اجتماعی یا سرمایه داران کشورهای تحریم کننده هم مجبور به تحمل پاره ای زیان ها می گردند و همین امر به نوبه خود منفذ یا منافذی را برای چالش عواقب محاصره اقتصادی در اختیار جمهوری اسلامی و سرمایه داران ایرانی قرار می دهد. شمار شرکتها، بانک ها و مؤسسات این ممالک که با توسل به تمامی حیل برای دور زدن تحریم ها با رژیم همراهی و همدلی می کنند هیچ کم نیستند و آنچه از این شمار به رسانه ها راه پیدا می کند، اولاً نمونه ای از خروار است و ثانیاً شناسائی و افشاء آنها مانعی بر سر راه جایگزینی مستمر موارد لو رفته توسط بنگاههای بزرگ و کوچک جدید ایجاد نمی کند.
اشتباه است اگر تصور کنیم که سرمایه داران یا دولت در جریان تحریم ها توان چاره گری خود را از دست می دهند، دچار آسیب بسیار سخت و کاملاً فلج کننده می شوند یا حتی در حجم سود و ارقام کهکشانی سرمایه های آنها نقصان فاحشی پیش می آید. حقیقت این است که چنین نمی شود. کارخانه ها تعطیل می گردند و کارگران بیکار می شوند اما سرمایه ها به سرعت حوزه های تاره ای برای پیش ریز پیدا می کنند. حجم سرمایه های فعال در قلمرو بازرگانی میان امارات و ایران تا ۷۰ درصد پائین آمده است اما این سرمایه ها مجاری و مناطق دیگری برای ادامه استثمار توده های کارگر و بردن سهم خود از اضافه ارزش های حاصل کار این طبقه پیدا نموده اند. فروش نفت به شیوه سابق دچار کاهش چشمگیر شده است اما ذخیره ارزی رژیم باز هم از ۸۰ میلیارد دلار پائین نیامده است. پیش تر در پاسخ یکی از پرسش های دیگر گفته شد که موقعیت چرخه سامان پذیری سرمایه داری را در صرف باز بودن یا تعطیل شماری از کارخانه ها نمی توان توضیح داد. باید پروسه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی را در کل قلمروهای موجود و سهمی که از اضافه ارزش های تولید شده توسط طبقه کارگر ایران و دنیا نصیب خود می سازد توضیح داد. طبقه بورژوازی ایران طی سه دهه اخیر در قیاس با سال های پیش از قیام بهمن ۵۷، طول و عرض بسیار بیشتری یافته است. شمار سرمایه داران در عرصه های گوناگون از کارخانه دار و بانکدار و بازرگان و سهامداران تراست های غول پیکر تا عضو هیئت امنای بنیادها و دانشگاهها، از وکیل و وزیر و مشاور و کارشناس و روحانی و عضو بیت رهبری تا ارتشی و سپاهی و بسیجی و پلیس، از مالک شرکت های زنجیره ای فروش آدم تا مافیاهای خرید و فروش سکس و مواد مخدر و اعضای بدن انسان، از همه این انواع به طور چشمگیری افزون تر و حجم سرمایه های هر کدام گاه تا چندین برابر آن دوره بالا رفته است. همه شواهد حاکی است که تحریم های اخیر ریزش چندان چشمگیری در کوه سرمایه ها، سودها، رفاه هوش ربا و عیش و نوش افسانه ای این طبقه عظیم چندین میلیونی وارد نیاورده است. دسترسی آحاد این طبقه به دلارهای ۴ هزار تومانی و بیشتر برای امور سرمایه گذاری، مسافرت های دور دنیا، ارسال ارز برای فرزندان دانشجو یا غیردانشجوی خود در خارج کشور یا سایر کارها هیچ از گذشته کمتر نشده است.
بار تحریم ها یکراست گلوگاه تنفسی توده های کارگر را بسته است و این طبقه را تا چند برابر سابق از هستی ساقط کرده است. دستمزدهای ناچیزی که در هیچ دوره کفاف بازتولید نیروی کار و ارتزاق روزانه خانواده های کارگری را نمی داد اکنون با مهمیز تحریم ها تا سطح ۳۰ درصد دو سال پیش تنزل کرده است. در اینجا سؤالی پیش می اید. این سؤال که اگر تحریم ها از سوی رژیم قابل چالش هستند و اگر کل بار آنها بر زندگی توده های کارگر وارد می گردد پس چرا دولت اوباما و متحدانش تا این حد بر ادامه آن اصرار دارند و چرا در باره تأثیراتش بر رژیم این همه جنجال راه می اندازند. این پرسش درستی است و جوابش شاید این باشد که دولتمردان امریکا و غرب خوب می دانند که برد تأثیر تحریم ها چه اندازه است. آن ها خوب می دانند که همه فشار محاصره اقتصادی را طبقه کارگر تحمل می کند و سرمایه داران سودهای بیشتری می اندوزند. با این وصف تحریمها را ادامه و توسعه می دهند زیرا اولاً قتل عام معیشت و امحاء هستی توده های کارگر نه فقط مایه هیچ نوع نگرانی آن ها نیست که سیره و سنت و بنمایه کار همه آن ها در سراسر این دنیاست. ثانیاً بر روی تشدید تشتت درون رژیم و بورژوازی ایران حساب باز می کنند و همین تعمیق تشتت را منفذی برای عروج احتمالی جناح های بیشتر و بیشتر آماده تسلیم می بینند. ثالثاً و در عین حال شدت گرسنگی و فقر بی داروئی و و مرگ و میر ناشی از گرسنگی توده های کارگر را راهکاری برای انفجار توده ای، سرریز فشار انفجار بر رژیم و جهتگیری اضطراری دولتمردان به سوی تمکین در مقابل خود ارزیابی می کنند.
به بخش دوم سؤال و احتمال یا عدم احتمال وقوع جنگ بپردازیم. در نظام سرمایه داری نه فقط این جنگ که آتش کشیدن جهان و خاکستر نمودن بشریت برای دیناری سود افزون تر سرمایه ها، امر بسیار عقلانی طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری هر کشور است. از این روی هیچ پیش فرض محکمی برای نفی قطعی وقوع چنین فاجعه ای وجود ندارد اما با همه این ها، ضریب احتمال حمله نظامی امریکا، اسرائیل و متحدان آنها به ایران بسیار ناچیز و پائین است. چرا؟ به نظرم پاسخ دشوار نیست. جنگ به هموارسازی راه تحمیل انتظارات امریکا بر رژیم اسلامی هیچ کمکی نمی کند. ایران به لحاظ قدرت نظامی، نیروهای سازمان یافته میلیتاریستی، ظرفیت ایستادگی در مقابل حمله نظامی، درهمرفتگی منافع وسیع ترین بخش های بورژوازی برای مقابله با تهاجمات نظامی، مکان معین سرمایه داری کشور در توازن قوای میان قطب های قدرت سرمایه جهانی، توان ایجاد مخاطره در منطقه خلیج و خاورمیانه برای اقمار امریکا، اهمیت بازار داخلی برای انباشت و بازتولید سرمایه بین المللی و خیلی مؤلفه های دیگر قابل قیاس با کشوری مانند افغانستان یا حتی عراق نیست. همه این تفاوت ها، بورژوازی امریکا یا حداقل بیشترین نیروهای درون ساختار قدرت سیاسی ایالات متحده را به احتراز از راه اندازی جنگ و تدارک لشکرکشی علیه ایران تشویق می کند. از این که بگذریم دولت امریکا هیچ گاه و در هیچ برهه ای از این سه دهه خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی نبوده و به جایگزینی آن توسط یک بدیل مطلوب تر برای خویش و قطب متحد خود امیدوار نشده است. امریکا نه فقط چشم اندازی برای عروج جایگزین دلخواه تر از قعر جهنم حاصل حمله نظامی برای خویش نمی بیند که بالعکس خطر بدتر شدن اوضاع و از بین رفتن نتیجه تلاشهای ۳۵ ساله برای زنجیر کردن رژیم اسلامی به چهارچوب استراتژی بین المللی خود را نیز کم نمی پندارد. به همه این دلائل خطر حمله نظامی امریکا بسیار ضعیف به نظر می آید.
۸- چین و روسیه، که هر دو مناسبات ویژه ای هم در زمینه ی اقتصادی و هم سیاسی با رژیم جمهوری اسلامی دارند تا چه اندازه با آلترناتیوهای آمریکا و متحدین اروپایی آن در قبال جمهوری اسلامی موافق یا مخالف هستند؟ و در تحلیل نهایی آیا می توانند سدی در مقابل آن ها باشند و به سیاست دیگری شکل دهند؟
ملاک همه پیوند ها، همراهی ها یا خصومت های سرمایه داران و دولت های سرمایه داری سود افزونتر سرمایه هاست. چین و روسیه به ویژه اولی روابط اقتصادی بسیار گسترده ای با جمهوری اسلامی دارند. حجم مبادلات ایران و چین در برخی سال ها از ۴۵ میلیارد دلار افزون بوده است. میزان سرمایه گذاری های سالانه دولت یا سرمایه داران چینی در حوزه های مختلف انباشت داخلی ایران نیز تا پیش از فشار تحریم ها به رقمی بیش از ۲ میلیارد و نیم دلار می رسید. در مورد روسیه وضع مقداری متفاوت است. ارزش داد و ستدهای بازرگانی دو کشور در طول دهه گذشته بین ۱۳ تا ۳۳ میلیارد دلار نوسان می کرده است اما قراردادها، چشم اندازها و منافع اقتصادی تعیین کننده ای سرمایه اجتماعی دو کشور را به هم زنجیر می کند. استخراج و انتقال ذخائر هیدروکربنی حوزه خزر، استفاده از ذخائر بیولوژیکی این دریا، سرمایه گذاری های مشترک درون حوزه های نفت، گاز، ذوب آهن و بالاخره پروژه نیروگاه هسته ای بوشهر از جمله این موارد هستند.
مبادلات بازرگانی، قراردهای اقتصادی و حجم سرمایه گذاری های فوق برای سرمایه داری هر دو کشور چین و روسیه مهمند اما تأثیر اهمیت آنها بر چشم انداز افول و عروج منحنی مناسبات ممالک مذکور با جمهوری اسلامی را نمی توان در خارج از مدار منافع آنها در بازار جهانی سرمایه داری مورد داوری قرار داد. هر دو کشور در سطح بین المللی رقابت های سنگین و منافع مشترک عظیمی با ایالات متحده و اتحادیه اروپا دارند. در همین راستا دست به کار برپائی یک قطب قدرت نیرومندتر اقتصادی و سیاسی در عرصه بین المللی هستند. تشکیل ائتلاف موسوم به « بریکس» با همراهی سه کشور برزیل، هند و افریقای جنوبی حاصل همین تلاش است.. روسیه و چین در متن این جهتگیری و ملاحظه کل منافع افتصادی، استراتژیک، دیپلوماتیک و نگاه به آخرین دینار سود سرمایه ها خود است که در باره حمایت یا عدم حمایت از جمهوری اسلامی در مقابل تحریمها یا سایر تهاجمات غرب تصمیم می گیرند. واقعیت این است که آن ها رژیم اسلامی را حتی به مثابه یک متحد خود در توازن قوای بین المللی محسوب نمی کنند. استفاده تاکتیکی از مجادلات میان این رژیم و غرب بعلاوه سودهای سرشار ناشی ار قراردادهای اقتصادی فیمابین دلیل اصلی حمایت تا کنونی آنها از جمهوری اسلامی است. در رقابت با قطب قدرت حریف، بر طبل این حمایت می کوبند و آن را به مثابه یک برگ برنده پیش می کشند تا از این طریق امتیازات دلخواه را به چنگ آرند. در سایر موارد، جاهائی که پای منافع مشترک با غرب در میان است بالعکس این جمهوری اسلامی است که قربانی می گردد. در یک کلام حمایت یا عدم حمایت دو کشور از رژیم صرفاً موکول به کمتر یا بیشتر بودن سود حاصل هر کدام این حالت ها در قیاس با مجموعه منافع و سود زیان هائی است که آنها در عرصه روابط اقتصادی و دیپلوماتیک با ممالک غربی دارند. در این رابطه می توان مثالهائی آورد. چند سال پیش دولت امریکا قراردادی را امضاء کرد که به موجب آن حجم سنگینی سلاح در اختیار دولت تایوان قرار می گرفت. این قرارداد مطابق معمول مخالفت شدید چین را به دنبال داشت و درست در همین همین جا و همین روزها بود که چین مذاکرات میان ایران و گروه پنج بعلاوه یک را مغتنم شمرد و صدای حمایت خود از جمهوری اسلامی را از همیشه بلندتر کرد. روسیه نیز به دفعات همین کار را انجام داده است. هر کجا سود ناشی از سازش با غرب بر زیان ناشی از رنجش جمهوری اسلامی چربیده است آهنگ حمایت خود را پائین آورده و در غیر این صورت بر طبل دفاع از رژیم کوبیده است. همه اینها البته یک سویه نبوده است. رژیم نیز تلاش کزده است تا از دستکاری حجم مبادلات و سرمایه گذاریها به عنوان اهرمی برای جلب همراهی دو دولت سود جوید. نکته مهم در اینجا نامتوازنی توان مانور طرفین برای باج خواهی دیپلوماتیک از هم دیگر است. مقایسه حجم داد و ستدهای اقتصادی سالانه چین با امریکا در یک سو و جمهوری اسلامی در سوی دیگر این نامتوازنی را به روشنی نشان می دهد. چیزی که در زمینه مراودات میان روسیه با دو سوی جدال نیز مصداق دارد. اینکه آیا حمایت چین و روسیه سدی سر راه سیاست اعمال فشار امریکا و متحدانش بر دولت ایران خواهد شد یا نه، کوتاه ترین جواب آنست که هر دو دولت از نیاز روز رژیم ایران به این حمایت برای باج خواهیهای بین المللی و سنگینی کفه قدرت خویش استفاده خواهند کرد اما فراموش نکنیم که یک جمهوری اسلامی مستأصل تر از سوی همین دو کشور نیز طعمه مطلوب تری برای باج خواهی خواهد بود.
۹- به نظر شما، در شرایط حاضر و در برابر هر یک از آلترناتیوهای بورژوایی، طبقه ی کارگر چه باید بکند؟ برای مثال، کدام سیاست در قبال: ادامه ی تحریم های اقتصادی، جنگ احتمالی، تغییرات درونی جمهوری اسلامی، یا شکل گیری آلترناتیو مورد حمایت آمریکا و متحدین اروپایی آن مانند شورا یا دولت ملی و… کارساز است و می تواند به بسیج نیروی طبقه ی کارگر بیانجامد و سدی در راه تحقق آن ها ایجاد کند؟
راه چاره طبقه کارگر ایران برای مقابله با شرائط حاضر یا در برابر دنیای مخاطرات و جهنم هائی که جمهوری اسلامی و دولت امریکا یا کل جهان سرمایه داری برایش آفریده و می آفرینند بسیار روشن است این راه چاره در هیچ کجا قابل جستجو نیست مگر اینکه از قعر مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری توده های کارگر استخراج و اتخاذ گردد. تاریخ جنبش کارگری بین المللی تاریخ غلطیدن به ورطه گمراهه هائی است که در همه شرائط به ویژه زیر لوای این یا آن وضعیت معین، توسط بورژوازی و رفرمیسم راست و چپ حفاری شده و پیش پای کارگران قرار گرفته است. طبقه کارگر همه جا به راهبردها و راهکارهای بیگانه با بنمایه رویکرد ضد سرمایه داری خویش حوالت شده است و نتیجه اش وضعی است که امروز می بینیم. یک نکته اساسی را باید در گوش کل آحاد توده های کارگر دنیا با رساترین صدا، فریاد زد. اینکه جنبش آنان در رویاروئی با هر رخداد، در هر قلمرو، هر شرائط، هر سطح، با هر درجه از توازن قوا، برای غلبه بر هر معضل و برای حصول هر خواست خود اگر بخواهد روی پیروزی بیند باید بر ریل ضد سرمایه داری پیش تازد. این حکم در مورد جنبش کارگری ایران در شرائط روز و چه باید کردهای سر راهش نیز به تمام و کمال صدق می کند. کارگران در نخستین گام باید بر سینه هر اپوزیسون بورژوازی، از هر جنس، با پرچم شنیع سلطنت طلبی یا بیرق وقیح اصلاح طلبی، زیر لوای فریب جمهوری خواهی یا در هیأت ارکستر دموکراسی، با علم و کتل کریه سوسیال دموکراسی یا راه اندازی کارناوال حزبی و کمونیسم نمائی کاپیتالیستی، به طور بسیار قاطع دست رد کوبند. آلترناتیو صاف و ساده همه این اپوزیسون ها از راست تا چپ حفظ سرمایه داری و تحمیل هر چه هارتر فشار استثمار یا کل سیه روزی های این نظام بر طبقه کارگر است. سرنوشت صد سال جنبش کارگری در ایران و چند صد سال در همه دنیا این درس شفاف را پیش روی کارگران قرار داده است که با آویختن خود به بورژوازی اعم از حاکم یا اپوزیسون صرفاً گور خود را کنده اند، طوق بردگی سرمایه بر دست و پای خویش را مستحکم تر نموده اند، دست بورژوازی برای سلاخی معیشت فرزندانشان را بازتر کرده اند. هست و نیست قدرت پیکار ضد سرمایه داری خویش را به تباهی کشانده اند و بالاخره در هر گام پیمودن این کژراهه راه رهائی فرجامین خود را سنگلاخی تر و برهوتی تر ساخته اند. اینها درس های بدیهی تاریخ مبارزه طبقاتی برای همه کارگران است اما سؤال اساسی این است که طبقه کارگر ایران در این وضعیت خاص چه کاری می تواند و باید انجام دهد. حرف اول پاسخ این پرسش آنست که این طبقه برای اهتمام به هر کاری و برداشتن هر گامی باید راه تبدیل شدن به یک قدرت اثرگذار و تعیین کننده در پهنه معادلات اجتماعی و طبقاتی را پیش گیرد. بدون شروع این کار و استقرار پراتیک در این مسیر همه نقشه عمل ها و خط و نشان کشیدن های دیگر توخالی است. به همین دلیل جواب درست سؤال این خواهد بود که کارگران باید سازمانیابی خود برای اعمال قدرت مؤثر طبقاتی را دستور کار روز سازند. نوعی سازمانیابی که ظرف نمایش قدرت متحد طبقه آنان در مقابل طبقه سرمایه دار ایران، دولت سرمایه داری، طیف وسیع اپوزیسون های بورژوازی، قطب های قدرت سرمایه بین المللی، تهاجمات اقتصادی، سیاسی، پلیسی، میلیتاریستی و جنگ افروزی های بشرستیزانه همه این نیروها باشد. در شرائطی که همه این ها با حداکثر توان تلاش می کنند تا استوانه عظیم قدرت توده های کارگر را سکوی حکمرانی، نردبان پرش به عرش حاکمیت یا اسب راهوار میدان داری های فرصت طلبانه ضد بشری خود سازند. قصور کارگران در به کارگیری این قدرت در سطح سراسری، به صورت شورائی علیه کل بورژوازی و نظام سرمایه داری یک باخت عظیم تاریخی در تداوم تمامی باخت ها و شکست های فاجعه آمیز سالیان دراز و دهه های متمادی است. طبقه کارگر ایران فقط در پروسه پیشبرد این سازمانیابی شورائی سراسری آگاه و سرمایه ستیز است که آرایش قوای لازم برای پیش کشیدن خواست های روز خود و تحمیل این خواست ها بر طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری را پیدا می کند. در همین راستا است که می تواند مطالبات پایه ای خویش مانند تضمین بدون هیچ قید و شرط یک زندگی مرفه انسانی برای کلیه آحاد جامعه مستقل از شاغل یا بیکار، زن یا مرد، بزرگ یا کوچک، ساکن هر شهر و دیار، دارای هر پیشینه قومی یا هر زبان و هر فرم لباس را سنگر جنگ روز خود علیه سرمایه داری سازد. در همین جا و از درون همین بستر است که می تواند قدرت پیکار سازمان یافته اش را سلاح تحمیل آزادی های سیاسی، رفع تبعیضات جنسی و بی حقوقی زنان، امحاء کار کودکان، الغاء کار خانگی و مانند این ها بر نظام بردگی مزدی کند و بالاخره در همین مسیر است که می تواند لحظه به لحظه توان مبارزه و ظرفیت اعمال قدرتش را بالا برد، دست به کار سرنگونی دولت بورژوازی گردد و برپائی جامعه ای بدون کار مزدی، دولت و طبقات را دورنمای عاجل مبارزه خود نماید. راه مبارزه با تحریم ها، تهاجمات و تجاوزگری های امریکا یا کل سرمایه بین المللی نیز از همین جا می گذرد. بر بام دستاوردهای ناشی از پروسه این سازمانیابی است که می توان دست اپوزیسون های مردارخوار راست و چپ بورژوازی را از جنبش خود کوتاه کرد و دست همزنجیران کارگر خود در سراسر جهان را با گرمی تمام فشار داد. واقعیت این است که بدون شروع و پیشبرد پراتیک، فعال، آگاهانه و سراسری این سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری هیچ کار مهمی در هیچ زمینه ای نمی توان انجام داد.
۱۰- انقلاب کارگری و تغییرات بنیادین اقتصادی، سیاسی و اجتماعی چطور؟ اصلا آیا طبقه ی کارگر، با توجه به تمامی مولفه های موجود، پتانسیل این اقدام اجتماعی را دارد؟ و این اقدام اجتماعی از مشروعیت و مقبولیت ذهنی در جامعه برخوردار هست؟ این سئوال از این جهت اهمیت می یابد، که انبوهی از مباحث سیاسی و تئوریک – نه فقط در ایران، که در سطح جهان بر نقش تنزل یافته ی طبقه کارگر در قیاس با نقش برجسته طبقه ی «متوسط» در تحولات اجتماعی تاکید می کنند. و هم پای آن، انقلاب به عنوان یک راه حل «خشونت آمیز» و عامل کشتار و خانه خرابی و بدتر شدن وضعیت اجتماعی – برای مثال: انقلاب ۵۷ مذمت و بر تغییرات «مسالمت آمیز» و مبارزه ی «بدون خشونت» تاکید می شود. سؤال شامل سه قسمت است. آیا طبقه کارگر اساساً ظرفیت و توان تغییر ریشه ای وضعیت موجود را دارد؟ ایا ایفای این نقش به پدیده ای به نام « طبقه متوسط» محول نشده است؟ و بالاخره اینکه انجام تغییرات از کدام بستر، انقلاب یا رفرم عبور می کند؟ برای اینکه پاسخ ها سرراست تر و جمع و جورتر باشد، از قسمت دوم سؤال شروع می کنم. چیزی به نام « طبقه متوسط » در جامعه ایران و دنیای حاضر سرمایه داری نه یک واقعیت که فقط یک اسطوره است. فراموش نشود که این اصطلاح در زمانی که بورژوازی از بطن پروسه انکشاف سرمایه داری و زوال نظام کهن متولد می شد، برای معرفی این طبقه مورد استفاده قرار می گرفت. بعدها و به دنبال رشد روزافزون و گسترده طبقه سرمایه دار، در ادبیات نیروهای چپ منجمله آثار مارکس به درستی از قشری به نام خرده بورژوازی یعنی بورژوازی کوچک یا لایه پائینی این طبقه صحبت شد و همه جا باز هم به درستی انگشت تحلیل به سمت زوال تدریجی یا سریع این لایه در زیر چرخ تمرکز جبری سرمایه اجتماعی کشورها نشانه رفت. تا اینجا ما با لفظ مجعول و گمراه کننده ای مواجه نیستیم. اما آنچه در دنیای روز و دهه ها پیش به این سوی زیر نام «طبقه متوسط» جنجال می شود. موضوعی از بیخ و بن متفاوت است. در اینجا با شترمرغ کاریکاتوری بسیار عجیب و غریبی مواجه هستیم که ظاهراً کارگر نیست، سرمایه دار هم نیست. طوفان توسعه جهانی سرمایه داری نیز آن را نه فقط تهدید نمی کند که هر روز بیشتر از روز پیش رشد می دهد، قدرت می بخشد و قرار است حتی ناجی بشریت گرداند!! اما ببینیم واقعیت چیست؟ نمایندگان فکری و نظریه پردازان رسمی بورژوازی همراه با احزاب و محافل طیف رفرمیسم چپ اعم از مسالمت جو یا میلیتانت با جعل مفاهیم مارکسی مربوط به شناخت سرمایه داری و تعریف طبقات دست به کار خلق چنین پدیده افسانه ای و کاریکاتوری می شوند. در تلقی اینها سرمایه نه یک رابطه اجتماعی که مشتی اشیاء است و سرمایه دار کسی است که حتماً مالک کارخانه های عظیم، تجارتخانه های بزرگ، بانکهای غول آسا و تراست های صنعتی یا مالی باشد. در روایت اینان سرمایه دارانی که به اعتبار موقعیت خود در سازمان کار سرمایه، نقش خود در برنامه ریزی نظم تولیدی و سیاسی و پلیسی و اجتماعی سرمایه داری و تحمیل این نظام بر طبقه کارگر، حصه خود در اضافه ارزش حاصل استثمار توده های کارگر و قطاع سهم خود در مالکیت سرمایه اجتماعی، بخش قابل توجهی از آحاد طبقه سرمایه دار را تشکیل می دهند، سرمایه دار به حساب نمی آیند!! نمایندگان فکری سرمایه این جمعیت چند میلیونی در ایران و چند صد میلیونی در دنیا بعلاوه صاحبان کارگاهها و مراکز تجاری و زمینداران کوچک یا حتی متوسط را از طبقه سرمایه دار جدا و لباس « طبقه متوسط» تن می کنند. این جماعت پس از این کار به سراغ طبقه کارگر می آیند. در اینجا نیز تعریفشان بیان کاملاً مجعولی از هستی اجتماعی این طبقه است و بر همین اساس بیش از نصف توده های کارگر، از جمله معلمان، مربیان مهد کودکها یا سایر کارگران حوزه آموزش، پرستاران، بهیاران و توده وسیع فروشندگان نیروی کار در بخش درمان، همه کارگرانی که در سازمان ها و ادارات دولتی استثمار می شوند، کارگران رسانه های جمعی، تمامی کارگرانی که دستمزدشان احیاناً کفاف بازتولید نیروی کارشان را می دهد یا شرائط استثمارشان خیلی مرگ آور نیست. دانشجویان خانواده های کارگری که هنوز وارد بازار فروش نیروی کار نشده اند و خیل همانندان این ها را از استخوانبندی طبقه کارگر جراحی می کنند، برای همه جواز افتخار عضویت در طبقه متوسط صادر می نمایند، به آنها می گویند که شرف حضور در بارگاه پرجلال این فروهر مقرب را مغتنم شمارند، ننگ کارگر بودن را بر خود نپسندند، منافع خود را با بردگان مزدی سرمایه در پیوند نبینند و از ناخن پا تا موی سر به جاودانگی و اعجاز زندگی بخشی سرمایه داری دل بندند. « طبقه متوسط» از اینجا، از دل این باژگونه پردازی های عظیم و فریبکارانه مدافعان نظام بردگی مزدی بیرون می آید. پدیده ای موهوم که با این جادو و جنبل ها قرار است لباس واقعیت تن کند و پرچمدار جنبش ها گردد. در ورای همین مصاحبه و در پاسخ یکی از سؤالات اشاره شد که طبقه بورژوازی ایران و جوامع مشابه به لحاظ کثرت جمعیتی طبقه ای عریض و طویل است. دلیل این امر شتاب کمتر پروسه تمرکز و ادغام سرمایه ها در هم، در قیاس با جوامعی مانند سوئد، آلمان، انگلیس یا امریکاست. این واقعیتی است که حتی بدون کالبدشکافی عجیب و غریب سرمایه داری ایران با راه رفتن در سطح شهرها، مشاهده بازارهای متنوع چند کیلومتری هر شهر یا زنجیره بسیار طولانی مراکز تولیدی و تجاری بزرگ و متوسط و کوچک تر از متوسط دو سوی تمامی خیابان ها و مانند این ها هم می توان به خوبی ان را مشاهده نمود. آکادمیسین ها و سیاست پردازان بورژوازی درصد عظیمی از این جمعیت پرشمار سرمایه دار را طبقه متوسط می نامند و هر جنب و جوش در هر عرصه اجتماعی را یکراست به آرمانخواهی این سرمایه داران مردارخوار نسبت می دهند. هدف این طبقه آفرینی ها و منجی سازی ها روشن است. می خواهند روی نقش طبقه کارگر خط کشند. از یاد توده های کارگر ببرند که در جهنم گند و خون و توحش سرمایه داری زندگی می کنند، که این جامعه متشکل از دو طبقه اساسی کارگر و سرمایه دار است، که جنگ طبقاتی میان این دو طبقه اجتناب ناپیر است، که سرمایه داری نابود شدنی است، که پرولتاریا تنها طبقه قادر به در هم شکستن این نظام و رهائی واقعی بشر است. هدف برپائی امامزاده « طبقه متوسط» اینها است. با این توضیح سراغ بخش های دیگر سؤال می روم. آیا طبقه کارگر در شرائط جهنمی روز یا به طور کلی در وضعیت حاضر دنیای سرمایه داری ظرفیت تدارک یک تغییر ریشه ای، تاختن به سوی انقلاب و برچیدن بساط سرمایه داری را دارد. پاسخ خیلی ها به این پرسش بسیار صریح است. از دید اینان هیچ نیازی به هیچ انقلابی وجود ندارد، هیچ طبقه ای هم قرار نیست انقلاب کند، کارگران دنیا به اندازه کافی از انقلاب کردن پشیمان گشته اند و برای همیشه پشت دست خود را داغ کرده اند. سرمایه داری منزلگاه آخر تاریخ است. رابطه خرید و فروش نیروی کار از بین رفتنی نیست. بورژوازی تا حال با کفایت تمام مشکلات سیستم را رتق و فتق نموده است. بحران ها را مهندسی کرده است، انقلابات را به شکست کشانده است و از این تاریخ به بعد نیز چنین خواهد کرد. همه چیز بر وفق مراد است. تنها کمی اصلاحات لازم است که این را هم « طبقه متوسط» کذائی انجام می دهد!!
اما طبقه کارگر حرفهائی از بیخ و بن متضاد دارد. ماحصل کلام این طبقه و آگاهانش این است که شالوده سرمایه داری بر جدانی کارگر از کار خویش، انفصال کامل او از هر نوع دخالت در سرنوشت کار خود و سقوط هولناک طبقه وی از هر گونه تأثیرگذاری آزاد انسانی بر سرنوشت زندگی خویش استوار است. کارگران فریاد می زنند که سرمایه کار عینیت یافته و سنگ شده آنان است. هر چه نسل بعد از نسل و قرن بعد از قرن کار کرده اند به سرمایه تبدیل شده است و این سرمایه در ماوراء اراده و اختیار و حیطه تأثیرشان مقام خدائی قاهر و حاکم بر همه وجوه هستی آنان یافته است. توده های کارگر ادامه می دهند که در قلمرو استیلای رابطه خرید و فروش نیروی کار، سراسر کره زمین از سرمایه پر گشته است. سرمایه هائی که هر دم و بازدم کهکشانی تر می شوند، برای بالیدن خود دریای پرخروش اضافه ارزش ها و استثمار هر چه هلاکتبارتر کارگران را می خواهند و همه هست و نیست طبقه کارگر بین المللی را وجه الضمان التیام سرطان لاعلاج سودجوئی خود می سازند. کارگران می گویند سرمایه داری امکان هر نوع نفس کشیدن را از آنان سلب کرده است. دنیا را از فقر و فلاکت آکنده است. میلیاردها کارگر سکنه کره زمین را از نان خالی روزانه، از آب شرب سالم، از سرپناه محقری برای بیتوته، از دکتر و دارو و درمان، از پوشاک و از همه چیز محروم ساخته است. در هر شبانه روز دهها هزار انسان را در آتش گرسنگی تسلیم جوخه مرگ می کند. دهها هزار کودک را در برهوت بی غذائی و بی داروئی روانه گورستان می نماید. میلیاردها زن را در دوزخ دهشت مردسالاری و کار شاق خانگی و تبعیضات کشنده جنسی تباه ساخته است. کارگران می گویند که سرمایه داری دنیا را از دیکتاتوری و حمام خون وخفقان و جنگ و کوره های آدم سوزی و فساد و فحشاء و اعتیاد و همه سیه روزی ها آکنده است و در یک کلام راه زندگی و زنده ماندن بشر را سد کرده است. حرف کارگران این هاست. افکار، باورها، راه حل جوئی ها یا چه باید و نباید کردنهای آنان نیز ار دل همین واقعیت های زمخت زمینی بیرون می آید. توده بردگان مزدی دنیا از درون آکادمی ها و مراکز پژوهش یا از سر سیری و تفریح تصمیم به جنگ با سرمایه داری نمی گیرند. جنگیدن یا گریز از جنگ علیه این نظام را از مبانی مسلکی خود استخراج نمی کنند. فشار غیرقابل تحمل استثمار، مهمیز خونبار ستمکشی، تازیانه زهرآگین بی حقوقی و آوار کوه محرومیت هاست که آنها را مجبور به قبول تمامی هزینه های این جدال می کند. مبارزه طبقاتی هوس کارگران نیست و در هیچ دوره ای هوس هیچ طبقه استثمارشونده تاریخ نبوده است. سرمایه داری هر روز که می گذرد دهها بار درنده تر و خونبارتر از روز پیش بر هست و نیست توده های کارگر می شورد و نکته اساسی این است که نمی تواند چنین نکند. هر لحظه بقای این نظام به تشدید بدون هیچ مهار این تهاجمات گره خورده است. بحث مطلقاً بر سر حرص و آز بی پایان چند تراست مالی، درندگی های چند دولت یا افزون طلبی مشتی سرمایه دار « قانون گریز» نیست. سخن بر سر وجود رابطه خرید و فروش نیروی کار و نظام مبتنی بر این رابطه است. گفتگو از شیوه تولید و مناسباتی است که نفس هستی و حاکمیتش کوره ذوب زندگی انسان و طوفان فنای ابتدائی ترین امکانات معیشتی یا آزادی ها و حقوق اجتماعی اولیه چندین میلیارد کارگر روی زمین است. کارگران نمی توانند علیه سرمایه نجنگند، نمی توانند انقلاب برای نابودی سرمایه داری را از دستور زندگی خود خارج سازند. اگر در شرائط حاضر چنین نمی کنند معنایش هیچ تخفیفی در مبرمیت عاجل این انقلاب نیست. بالعکس مبرمیت این انقلاب بیش از هر زمان دیگری به اوج رفته است و اجبار توده های کارگر به تدارک این انقلاب نیز از هر دوره دیگری بیشتر و عاجل تر شده است. جنبش کارگری بین المللی اینک اسیر وضعیت خاصی است که یک شاخص مهمش را باید پرداخت سنگین ترین تاوان ها دید. تاوان های سهمگینی که نه از جنگ با سرمایه داری، نه از انقلاب علیه سرمایه بلکه صرفاً از بدجنگیدن، بد انقلاب کردن و به بیان دقیق تر از جنگیدن ها و انقلاب کردن هائی که هیچ گاه جنگ واقعی و انقلاب راستین علیه سرمایه داری نبوده است بر دوش توده های کارگر بار شده است. نمایندگان بداندیش بورژوازی کفاره های شوم انحراف یا انفصال جنبش کارگری دنیا از انقلاب واقعی ضد سرمایه داری را به حساب غلط بودن و غیرضروری بودن این انقلاب می نویسند و در ذهن کارگران القاء می کنند.
چند خطی نیز به بخش سوم سؤال اختصاص دهیم. آیا رفرم راهی مناسب تر از انقلاب برای بهبود وضع حاضر دنیا نیست؟! پاسخ کارگران آگاه به این سؤال از همان اوایل پیدایش سرمایه داری بسیار شفاف بوده است. از دید آنان نظام بردگی مزدی باید با انقلاب عظیم طبقه کارگر نابود شود. اما از کمونیست ها یا کارگران آگاه که بگذریم، دولتمردان سرمایه داری نیز به ویژه در سال های اخیر جواب بسیار صریحی به پرسش مذکور داده اند. به بند، بند کارنامه بورژوازی بین المللی در چند دهه اخیر نگاه کنیم. تنزل مستمر دستمزدهای واقعی، برچیدن مدارس و بیمارستان ها، از بین بردن مهد کودک ها و امکانات نگهداری پیران و سالمندان، وخامت روزآفزون شرائط کار و استثمار توده های کارگر، بیکارسازی های چند میلیونی در کشورها و میلیاردین در دنیا، مجبور ساختن کارگران به سال ها کار شاق افزون تر و تحمل استثمار هولناک تر از طریق بالا بردن سن بازنشستگی، از بین بردن امکانات رفاهی در هر گوشه این دنیا که چنین امکاناتی توسط طبقه کارگر بر بورژوازی تحمیل شده بود و فراوان رخدادهای این جوری، ما به ازاء عینی اصلاحات و تعبیر زمینی رفرم بوده است. مراد طبقه بورژوازی و دولت هایش از بهبود جهان توسط رفرم دقیقاً این است و چنین تعبیری با بنمایه هستی و شعور و معیار این طبقه نیز بسیار ارگانیک است. اصلاح دنیا در منظر بورژوازی یعنی اجرای مجموعه برنامه هائی که نیاز چرخه باز تولید سرمایه و ماندگاری سرمایه داری است و آنچه انجام گرفته است طابق النعل بالنعل پاسخگوی همین نیاز بوده است. از این بخش اصلاحات بورژوازی که بگذریم در عرصه های سیاسی و مدنی و اجتماعی نیز روایت نمایندگان سیاسی و فکری سرمایه از رفرم یا بهبود جهان بسیار صریح است. جنگ جناینتکارانه و بربرمنشانه امریکا و متحدانش در بالکان، افغانستان، عراق یا جاهای دیگر، به آتش کشیدن زندگی دهها میلیون کارگر، پلیسی کردن هر چه وسیع تر و وخیم تر شرائط زندگی توده های کارگر در همه جا از جمله ممالک غربی، تقلای همه نوعی برای به شکست کشاندن انفجارهای سراسری توده ای و منتهی ساختن آنها به جا به جائی های دیکتاتوری های هار و نوع این ها نیز ساز و کارهای توسعه سیاسی، گسترش جامعه مدنی، تضمین حقوق بشر، استقرار دموکراسی و در یک کلام اصلاح انسانی دنیا توسط متولیان و مدافعان سرمایه داری را در برابر چشم همگان قرار می دهد. وقتی که تریبون های بین المللی بورژوازی از جمله کانالهای عاریتی این تریبونها در دست محافل اپوزیسون راست و چپ ایرانی از تقدس رفرم و تقبیح انقلاب صحبت می کنند، باید معنای واقعی حرفهای اینان را در دل این رویدادها دید و بازخوانی کرد. به حرف کارگران باز گردیم. چند سطر بالاتر گفته شد که شالوده هستی سرمایه داری بر انحلال و امحاء جامع الاطراف هستی کارگر در چرخه ارزش افزائی، بازتولید و خودگستری سرمایه استوار است. رابطه طبقه کارگر با سرمایه داری رابطه جنگ مستمر علیه استثمار و سیه روزی های ناشی از وجود این نظام و جنگ همزمان و همامیز برای نابودی نهائی آن است. بورژوازی با تمامی قوای ممکن حتی خیال کارگران برای رهائی از بردگی مزدی را گلوله باران می سازد. در مقابل چنین نظامی سوای تدارک انقلاب ضد کار مزدی و سازماندهی جنبشی که ارتش نیرومند کارزار پیروزی این انقلاب باشد راه دیگری در پیش پای کارگران نیست. هیچ آیه آسمانی در باره اینکه طبقه کارگر چنین خواهد کرد یا نه وجود ندارد، اما یک چیز روشن است. اگر این کار را نکند هر روزش از روز پیش بسیار وخیم تر، مرگبارتر، ذلت بارتر، سیاه تر و حقارت آمیزتر خواهد بود.
۱۱- یک بار دیگر، در پ ایان این گفت وگو، به طبقه ی کارگر و موقعیت آن در مبارزه ی طبقاتی بازمی گردیم. به طور مشخص، طبقه ی کارگر و به ویژه گرایش کمونیستی آن چه باید بکند؟ کدام گره گاه ها، کدام مطالبات، کدام اشکال مبارزاتی و… را می باید مد نظر قرار دهد و پراتیک کند، تا راه انقلاب کارگری و تغییرات بنیادین اقتصادی و سیاسی و اجتماعی هموار شود؟
جنبش کارگری ایران همسان کل جنبش کارگری دنیا، در حال حاضر یک جنبش شکست خورده، سردرگم، بی افق و متشتت است. اینکه طبقه کارگر ایران چه می تواند بکند، سؤالی است که پاسخش را باید از دل این وضعیت با این مشخصات بیرون آورد. چالش عوارض و آثار شکست خوردگی از طریق نقد پراتیک گمراهه رفتن های منتهی به شکست ها،، یافتن راه غلبه بر سردرگمی ها، جستجوی افق شفاف پیکار طبقاتی، کشف راهبردها و راهکارهای روز مبارزه واقعی علیه نظام سرمایه داری و انجام همه اینها در متن مبارزه جاری اولویت های مهم جنبش کارگری و فعالین آگاه این جنبش را تعیین می کند. یک معضل مهم در اینجا این است که هر چه فی الحال از سوی محافل چپ و اکثریت قریب به اتفاق خود فعالین جنبش کارگری انجام می گیرد، دقیقاً خلاف کارهای ضروری بالاست. گمراهه های پیشین هر روز به شکلی بدتر از گذشته بازسازی می شوند. علیه هر جهتگیری ضد سرمایه داری مبارزات کارگران بدترین توطئه ها طراحی می گردد. احزاب و گروههای طیف رفرمیسم چپ همراه سندیکاچیان و عناصر فعال رفرمیسم راست سندیکالیستی بسان دو تیغه یک مقراض هر جوانه سازمانیابی ضد سرمایه داری کارگران را قیچی می کنند. بازار تلاش ها برای آویختن جنبش کارگری ایران به دار اتحادیه ها و سازمان های کارگری بین المللی آلت دست سرمایه جهانی از همه سو داغ است. جار و جنجال سندیکاسازی و حزب بازی راه رسیدن هر کلامی در باره متشکل شدن شورائی توده کارگر علیه سرمایه را سد ساخته است. فشار دیکتاتوری بورژوازی بر این جنبش بسیار سنگین است اما آنچه بیداد می کند و راه خیزش رادیکال طبقاتی و سرمایه ستیز توده های کارگر را بسته است در یکه تازی ماشین قهر و سرکوب سرمایه قابل تلخیص نیست. طبقه کارگر در قعر همین جهنم وحشت و حمام خون نیز دچار کمبود مبارزه و اعتراض نمی باشد، شکست کارگران در سازمانیابی ادامه دار این مبارزات و کلاً جنبش خویش، به همان اندازه که ناشی از فشار قهر و زندان و شکنجه و کشتارهای دولت سرمایه است، به گمراهه آفرینی های رفرمیسم راست و چپ و تحمیل این کجراهه ها بر جنبش کارگری نیز مربوط می شود. اگر بناست این وضع تغییر کند که به طور قطع باید چنین شود، مقدم بر هر کار باید جستجوی راه درست مبارزه ضد سرمایه داری و متشکل شدن این مبارزه را بدیل زنده و فراگیر تمامی جست و خیزهای رفرمیستی شکست آمیز موجود ساخت. باید راهبردها، ساز و کارها، راه حل ها و سنن تا کنونی را که همگی میراث اردوگاه شوروی سابق، سوسیال دموکراسی و کمونیسم خلقی هستند به صورت کاملاً پراتیک به چالش کشید. هیاهو در باره اینکه دیکتاتوری هار اجازه متشکل شدن نمی دهد را باید با چاره اندیشی آگاهانه مارکسی برای سازمانیابی رادیکال طبقاتی ضد سرمایه داری جایگزین ساخت. به جای کوبیدن بر طبل پرفریب سندیکاسازی باید پاشنه کفش ها را بالا زد و دور از چشم عمله سرکوب سرمایه در خانه همدیگر را کوبید. باید برای یافتن همراهان راه همه محله ها، کارخانه ها، بیمارستان ها، مدارس، دانشگاهها، فروشگاهها، مؤسسات حمل و نقل، مزارع و همه مراکز کار را پیش گرفت. لفظ بازی های مکتبی توخالی در باره کار علنی و مخفی را باید برای همیشه دور انداخت. حلال و حرام ها را به رمالان شریعت بسپاریم. برای اینکه یک شورای کارگری نیرومند علنی ضد سرمایه داری پا گیرد دنیائی کار حساب شده مخفی آگاهانه احتیاج است و فعالین دست اندر کار ایجاد این شورای علنی دخالتگر برای توسعه کار و پیشبرد اهداف خویش مجبورند میان زیر زمین خانه، سطح کارخانه، کف خیابان ها و سلولهای زندان و شکنجه گاه مدام مارپیچ زنند و مشکلات این مارپیچ زدن را حل و فصل کنند. باید خیال مبارزه قانونی را به خیالبافان وانهاد، حلق آویزی به سازمان های کارگری بین المللی منحل در ساختار حاکمیت سرمایه داری و ابزار کار قطب های بزرگ قدرت سرمایه را مهر ابطال کوبید، بساط استناد به مقاوله نامه های سازمان جهانی کار را در هم پیچید، کمیته آفرینی های بالای سر کارگران و امامزاده های حزبی محل جلوس کاسبکاران و کل دکان های این چنینی را تعطیل کرد. به جای این ها باید از درون محیط کار، داخل خانه ها، متن مبارزات جاری، اعتصابات، راهپیمائی ها، شبکه های اجتماعی و هر کجا که کارگران و افراد خانواده های کارگری حضور دارند، سنگ بنای شوراهای ضد سرمایه داری را استوار کرد. این کار دشوار است اما حتماً شدنی است و هزینه برپائی و تحکیم و توسعه آن به یک جنبش سراسری آگاه سازمان یافته شورائی ضد سرمایه داری از هزینه گمراهه رفتن های تاکنونی جنبش کارگری بیشتر نیست. برداشتن هر گام در این راه گذاشتن سنگی بر روی سنگ برای معماری بنای سوسیالیسم و لحظه ای از پروسه شکل گیری و قدرت گرفتن جنبشی است که رشد آن رشد واقعی قدرت کمونیسم در عمق جهنم گند و خون سرمایه داری است. این جنبش سازمان یافته شورائی سرمایه ستیز همه چیز طبقه کارگر است. ظرف اعمال قدرت روزش علیه سرمایه است. سنگر پیکار جاری او برای تحمیل بیشترین مطالبات عاجل بر طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری است. ظرف جنگیدن او علیه تبعیضات جنسی و بی حقوقی زنان است. میدان تعمیق شناخت، بالندگی آگاهی، مشق قدرت و آموزش جامعه گردانی سوسیالیستی لغو کار مزدی اوست. خاکریز تمرکز قوای وی برای جنگ علیه کار کودکان، کسب ازادی های سیاسی، چالش آلودگی های محیط زیست و همه مصیبت های دیگر منبعث از وجود سرمایه است.
ناصر پایدار
آوریل ۲۰۱۳