تاریخ جنبش کارگری ایران، فصل دوم

تاریخ جنبش کارگری ایران، فصل دوم

مشروطه طلبی بورژوازی و جنبش کارگری

سرمایه داری به موازات توسعه خود، پاسخ به ملزومات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این گسترش را هم در مغز طبقه سرمایه دار کشت می کرد و پرورش می داد. شیوه تولید نوین هر چند که در مراحل ابتدائی انکشاف خود بود، باز هم  نمی توانست ساختار قدرت فئودالی حاکم را بدون تغییر باقی گذارد. عمق، شتاب، چگونگی و همه مؤلفه های این تغییر، طبیعتاً توسط مبارزه طبقاتی جاری تعیین می شد، اما ویژگی های تاریخی انکشاف کاپیتالیستی جامعه نیز بر روی همه اینها تأثیر جدی بر جای می نهاد. پیش تر در جائی به وجوه تمایز میان فاز شروع پویه انباشت سرمایه در جوامع غربی وممالکی مانند ایران اشاره شد، در اینجا نیز به مناسبت باید نکاتی را باز گوئیم. انقابلات بورژوائی اروپا طبیعتاً بر دامنه تشدید تصادم میان نیروهای تولیدی نوین و طبقه بورژوازی با مناسبات اجتماعی کهنه  یا نظام سرواژ روئید اما پرولتاریا نیز تا آن روز در غالب جاها مراحلی از شکل گیری، رشد و حتی مبارزات وسیع را پشت سر نهاده بود. سالیان دراز، از گسترش رابطه خرید و فروش نیروی کار، ساخت و ساز جامعه جدید و رشد نهادهایش می گذشت، جنبش کارگری نیز در این راستا قد آراسته، وارد میدان نقش بازی می شد. در ایران سیر ماجرا چنان نبود. در طول مدتی نسبتاً کوتاه دولت ها، بانک ها و بنگاههای بزرگ مالی و صنعتی آن روز دنیا با شراکت سرمایه داران داخلی یا بدون مشارکت آنها، حجم عظیمی سرمایه را در حوزه های مختلف تولید و تجارت و احداث تأسیسات پایه ای مورد نیاز گسترش سرمایه داری پیش ریز نمودند. رابطه خرید و فروش نیروی کار شروع به توسعه کرد. کارگران نیز اینجا و آنجا علیه کارفرمایان شوریدند، همه اینها اتفاق افتاد، اما طبقه کارگر هنوز یک نیروی اثرگذار اجتماعی نبود. در حالی که اقشار مختلف طبقه سرمایه دار هر کدام با هم و همه آنها با دولت روز و مناسبات اجتماعی مسلط درگیر تصادمات جدی بودند و راه چالش این تصادمات را می جستند. واقعیت این است که نطفه های رویدادی به نام « جنبش مشروطه» در بطن همین جستجوها منعقد گردید و به همین لحاظ تا چشم کار کند ارتجاعی و فاقد هر نوع جهتگیری مترقیانه یا انسانی بود. به این مسأله می پردازیم، اما پیش از آن باید به شرائط کار و زندگی توده وسیع انسان های استثمارشونده و سیه روزی نظر انداخت که موج انفجار قهر و نارضائی آن ها، موکب پرتوان معراج این یا آن بخش ارتجاع بورژوازی می شد. مقدم بر هر چیز باید گفت که موقعیت جنینی جنبش کارگری مطلقاً وجود شمار قابل توجه کارگران و به ویژه جمعیت کثیر خلع ید شدگان جویای فروش نیروی کار را زیر سؤال نمی برد. تمامی مناطق کشور شاهد گسترش بازار فروش کالاهای ارزان قیمتی بود که در انگلیس، فرانسه، روسیه، بلژیک، هلند و جاهای دیگر تولید می شدند و توسط سرمایه داران خارجی یا شرکای داخلی آن ها وارد مدار اقتصاد فئودالی ایران می گردیدند. این امر روند خلع ید را تسریع می کرد، خلع ید شدگان برای یافتن کار همه جا را زیر پا می نهادند، وقتی که از یافتن کار مأیوس می شدند راه مهاجرت پیش می گرفتند و بالاخره اگر در هیچ کجا خریداری برای نیروی کار خود نمی یافتند، به خیل گرسنگان آواره و نفرین شده حاشیه خیابان ها و متکدیان شهر و روستاها می پیوستند. زندگی این توده وسیع باتلاق فقر و گرسنگی و بیماری و حقارت بود، هیچ نور امیدی بر تاریکی زار یخ زده حیاتشان نمی تابید، شمارشان به سرعت رو به افزایش می رفت. و هر روز از روز پیش بیشتر می گردید. درصد چشمگیری از سکنه نواحی مختلف شهری و روستائی را اینان تشکیل می دادند. شرائط کار و زندگی فروشندگان نیروی کار از همه لحاظ فاجعه بار و دهشت آور بود. روزانه کار میان ۱۱ تا ۱۴ ساعت و گاه بیشتر نوسان می کرد. در بسیاری جاها، سرمایه داران حتی از تهیه وسائل بسیار ابتدائی و ارزان مورد نیاز کارگران در پروسه کار، سرسختانه دریغ می کردند، نیروی کار چنان بی بها و دارنده اش چنان بی مقدار، مسلوب الحقوق، نفرین شده، مهدورالدم و مفلوک به حساب می آمد که صاحب سرمایه حق خود می دید به جای تقبل کمترین هزینه وسائل کار، با فراغ بال کامل، جان کارگر و هستی زن و فرزندش را هیزم اشتعال کوره سوداندوزی خود سازد. سرمایه داران صاحب معادن حتی از تهیه چرخ دستی برای حمل سنگ ها و تولیدات خودداری می نمودند. آنها کارگران را مجبور می کردند که شانه و عضلات و اندام خود را جایگزین این وسیله ابتدائی کار نمایند، تا از این طریق وجود بی ارزش کارگر را نیست و حجم اضافه ارزشها را هر چه دلپذیرتر گردانند. عین همین کار را سرمایه داران صاحب خیاطی ها انجام می دادند، آنها نیازی به خرید چرخ خیاطی احساس نمی کردند، گزینه متعارفشان این بود که زنان خیاط به جای کار با ماشین، چشم و پوست و خون و استخوان و کل بدن خود را هر چه موحش تر بفرسایند. برخی تاریخنویسان حتی در توصیف شقاوت و سفاکی و سبعیت این صاحبان سرمایه توضیح داده اند که آنان بعضاً با بهره گیری از سلاح دین، زنان را مجبور به عقد موقت «صیغه» می نمودند تا از این طریق حتی از پرداخت همان چند شاهی مزد هم اباء ورزند!! شرائط کار در قالی بافی ها از این جاها هم وحشت آورتر بود. ساعت ها کار از بام تا شام در زیرزمینی های نمور تاریک، تمامی رغبت و ذوق زنده بودن را از کارگران می گرفت. چشم هایشان را کور، انگشتانش را بی جان، اندامشان را به غایت رنجور و طول عمرشان را به کم ترین میزان تنزل می داد. آنچه با کودکان کارگر می شد، از همه دلخراش تر، ضد انسانی تر و رقت آورتر بود. جمعیت نسبتاً انبوهی از بچه های حتی زیر ۶ سال مجبور به کار شاق و جانفرسا در درون همین زیر زمینی های نمور قالی بافی ها بودند. اینها تمامی روز با انگشتان لاغر ضعیف و فاقد رمق خود برای سرمایه داران جنایتکار جان می کندند و اضافه ارزش تولید می کردند، صبح ها پیش از طلوع آفتاب وارد کارگاه می شدند و عصرها بعد از غروب دست از کار می کشیدند، اینان حق دیدن خورشید را نداشتند و ساعات کارشان مثل کل زندگیشان تاریک و دیجور بود. دستمزدها کفاف هیچ چیز را نمی داد. روایت نامکتوب و غیررسمی اما واقعی بورژوازی ایران از بهای نیروی کار آن بود که کارگر برای بازتولید نیروی کارش نیازی به خورد و خوراک و پوشاک و مسکن و سایر مایحتاج معیشتی ندارد!! و لاجرم در قبال فروش این نیرو لازم نیست معادل پولی این کالاها را دریافت دارد!! اساس بر این است که وی با بخور و نمیر بسیار نا محسوسی چند صباحی زنده ماند و تا زمانی که نفس می کشد و دست و پا و اندامش می چرخد استثمار شود و اضافه ارزش تولید کند. وقتی هم مرد، کارگران فراوان دیگری وجود دارند که  می آیند و بر همین منوال چرخ تولید اضافه ارزش را به گردش می اندازند. میزان مزدها در خیلی جاها و برای شمار کثیری از کارگران به ویژه زنان و کودکان حدود یک ریال یا حتی کمتر بود. این رقم در بهترین حالت هم از ۲ ریال و نیم در روز بالاتر نمی رفت.

عظیم ترین بخش دهقانان وضعیت بهتری از خلع ید شدگان بیکار نداشتند. پرداختن به مباحثی از نوع شکلهای مختلف مالکیت فئودالی زمین، اینکه لایه های مختلف دهقانان در چهارچوب هر کدام این اشکال چگونه استثمار می شدند، با مولدین خرده مالک چه رفتاری صورت می گرفت و خیل مسائل این نوعی از حوصله بحث ما در اینجا خارج است. هدف صرفاً اشاره ای گذرا و بسیار کلی به تار و پود  زندگی اجتماعی دهقانان یعنی توده وسیعی است که در آن روزگار و در آستانه رخداد «مشروطه» بخش غالب جمعیت کشور را تشکیل می دادند. ابعاد انفجارآمیز استثمار، ستمکشی، محرومیت ها و سیه روزی های دامنگیر اینان، به طور قطع جزء کاملاً مهمی از چاشنی انفجار وضعیت روز را تعیین می کرد. تمام سال را زن و مرد، بزرگ و کوچک، در زمستان و تابستان، در یخزارهای آذربایجان و شمال خراسان یا دشت های تفتیده جنوب و کویرلوت جان می کندند، بدون اینکه هیچ نانی برای سیر کردن شکم خود و فرزندانشان به دست آرند. در کومه های نمور گلی و آلونک های پوشالی ویران همراه با حیوانات و مرغهای خود می زیستند، گوششان با الفاظی مانند مدرسه، دکتر، بیمارستان، بهداشت، راه، جاده، اسفالت، آب آشامیدنی سالم و نوع اینها آشنا نبود. با آنچه خود می بافتند یا در بهترین حالت چلوارهای کم بها اندامشان را می پوشاندند، گرسنگی، نداری، آوارگی، بی سر پناهی مرگ و میر سراسری ناشی از شیوع وبا، طاعون، سل و سایر بیماری های مسری حدیث زندگی روزمره آنها بود. در قحط سالی ها، خوردن علف های بیابان را تنها طریق تعویق اندازی روز به روز مرگ می دیدند حال و روزگار معیشتی اکثریت غالب دهقانان چنین بود اما این جمعیت عظیم نفرین شده اسیر دوزخ فئودالی آن ایام بدبختی ها و مصیبت های سهمگین تری را هم بر سر خود آوار می دید. بیگاری ممتد هر روزه در مزارع ارباب، پرداخت بیش از ۷۰ تا ۸۰ درصد محصول کار سالانه به عنوان بهره مالکانه، تأدیه حدود ۳۰۰ شکل سیورسات، خراج، مالیات و رشوه از آنچه احیاناً برایش باقی می ماند، از جمله تعهدات اجباری او بود. کمترین تمردی در هر کدام اینها طوفان عقوبت ها را در پی داشت. غل و زنجیر شدن در طویله ارباب، آوارگی و بیرون رانده شدن از روستا، به قتل رسیدن و هر کیفر دیگری که فئودال یا حاکمان نظام فئودالی اراده می کردند بدون پرس و جو لباس اجرا می پوشید. «بهره ارباب می بایست جلوی درب خانه مالک و یا مستأجر تحویل شود، پسر و دختر دهقان بدون اجازه ارباب حق عروسی نداشتند و بدون تقدیم « ولیمه» به ارباب یا مباشر کار عروسی به اشکال بر می خورد. گاهی هم این ولیمه به جای آنکه پول نقد یا سکه طلا باشد، نفیس ترین و شرم آورترین هدیه، یعنی گوهر شرافت دهقان زاده بود که ارباب بی مروت بر مطالبه آن اصرار می ورزید. مدرسه و حمام برای زارع و کشاورز و عائله اش چیزی غیرقابل درک بود و در عوض حق میرابی، پرداخت عوارض از جاروب و جکول تا انار ترش و پیاز و مرغ و خروس فراموش نمی شد.  چه اینها از حقوق مسلمه ارباب بود که نمی بایست به هیچ علت عقلانی به تأخیر افتد و اگر می افتاد، شلاق مباشر که از کار نیفتاده بود هیچ، دشنام های هرزه همچون رگبار مسلسل به سوی او شلیک می گردید.» (۱) امنیت زندگی در هیچ حوزه ای برای دهقان وجود نداشت. حتی زن و دختر وی نیز در بسیاری جاها از خطر تعرض ارباب و مباشرانش در امان نبودند. اگر لباسی برای پوشیدن داشت، تعیین جنس و رنگش در زمره اختیارات مفروض عوامل فئودال بود. گردنکشان عشایر، تیولداران و مالکان بزرگ مدام بر سر طول و عرض مناطق تحت مالکیت یا سیطره قدرت خویش جنگ داشتند و دهقان مجبور بود بخشی از عمرش را صرف جنگیدن به نفع خان منطقه علیه خان یا فئودال دیگر کند. برای انبوه دهقانانی که از عهده پرداخت سیورسات، خراج ها و مالیات ها بر نمی آمدند، مصادره دخترانشان با هدف فروش در نواحی دوردست، مجازات بسیار رایج و شایعی به حساب می آمد. سید محمد طباطبائی مشروطه خواه در نامه خویش به مظفرالدین شاه قاجار می نویسد: « پارسال دخترهای قوچانی را در عوض ۳ ری گندم مالیات که نداشتند بدهند، گرفته و به ترکمن ها و ارامنه عشق آباد، به قیمت گزاف فروختند. ۱۰ هزار رعیت قوچانی از ظلم به خاک روسیه فرار کردند، هزارها رعیت ایران از ظلم حکام و مأمورین به ممالک خارجه هجرت کرده، به حمالی و فعلگی گذران می کنند و در خواری و ذلت می میرند» (۲)

وضع دهقانان در تمامی نقاط ایران چنین بود و به یمن آنچه بر سر این توده سیع می رفت، میزان ثروت، ملک، سرمایه و پول شاهان، حاکمان، اربابان فئودال، رؤسای عشایر، روحانیون صاحب املاک عظیم فئودالی یا مؤسسات بزرگ مالی، سرمایه داران بزرگ شریک دولت ها یا تراست های مالی و صنعتی بین المللی، اشرافیت زمیندار و تاجر سر به ثریا می سود. «جاستین پرکینز» مسیونر پروتستان امریکائی که سال هائی از دهه ۴۰ قرن نوزدهم به بعد را در مناطقی از ایران زندگی می کرده است در خاطرات خویش می گوید: «یک طبقه از اهالی این کشور زیبا در خوشگذرانی مفرط به سر می برند و بقیه زندگی مصیبت باری دارند. در شهر ارومیه حدود یک صد خان – نجبای بلند مرتبه – در کنار تعداد تقریباً بی شماری تهیدست وجود دارند. هر یک از این خان ها بیست، پنجاه، هفتاد و پنج یا بیشتر خدمتکار در ااختیار دارد، همین تعداد از اهالی روستاها به برپا نگه داشتن دم و دستگاه او کمک می کنند و برای صدها خانی که در شهر اقامت دارند صدها روستا در گوشه و کنار کشور متحمل بیکاری منظم و تحمل ناپذیرند.» (۳) نواحی مختلف مملکت حوزه حکومت و تیول شاهزادگان یا افرادی بود که از سوی آنها منصوب می گردیدند. هر کدام اینها در قبال مبلغی که سالانه به دربار می پرداختند از حق حاکمیت مطلق بر جان و مال و زندگی و همه چیز ساکنان کشور برخوردار بودند. در راه اندازی هر نوع قتل عام به هر بهانه ای اختیار کامل داشتند، هر شکل احساس امنیت را از قلمرو هستی توده های دهقان، پیشه وران خرد و کسبه جزء غارت می کردند. زن و کودک و پیر و جوان را در تابستان و زمستان و هر شرایطی به بیگاری وا می داشتند و حاصل کار شبانه روزی آنها را صرف خرید املاک بیشتر، سرمایه اندوزی انبوه تر، مشارکت در سرمایه گذاری های بزرگ امپریالیستی، پیش ریز سرمایه در مزارع کشاورزی با هدف تولید و صدور مواد خام مورد نیاز تراست های بین المللی و بالاخره عیش و نوش و عشرت می ساختند.

طیف وسیعی از روحانیت شیعه نیز جزء غیرقابل تفکیک اشرافیت فئودال و زمین دار و مالک مؤسسات سترگ مالی و اقتصادی بود. پیش تر به « ملاعلی کنی»، میزان ثروت و سبعیت وحشت انگیز وی در احتکار گندم، در سال های قحط و غلا اشاره کردیم، روحانیون زمین دار و سرمایه دار مانند وی حتی با املاک و ثروت انبوه تر هیچ کم نبودند. برخی منابع فقط شمار مراجع سرشناس دینی صاحب تیول و اراضی بزرگ فئودالی اواخر دوره قاجاریه را بالغ بر ۹۸ نفر اعلام کرده اند. (۴) مجتهد معروف مستقر در ناحیه اراک موسوم به «ملا محسن» صاحب کوه عظیم ثروت ها، مالک دهها روستای بزرگ و کوچک منطقه، از جمله این روحانیون بود. «پرکینز» در باره این مجتهد شهیر می گوید: «این شخصیت بارز که در این زمان مالک و زمین دار بزرگ به حساب می آمد، بر منطقه تسلط داشت. به گفته روستائیان او هفتصد مرد مسلح تحت فرمان داشت و معمولاً با هفتاد یا یکصد تفنگدار که محافضان شخصی او بودند با اسب در آن حوالی گشت می زد.، او با کمک ملازمانش مزرعه بر مزرعه و روستا بر روستا می افزود، روش وی این بود که به هر روستائی که به او تسلیم نمی شد حمله می کرد و محصولات و خانه ها را از بین می برد تا اینکه مالکان آنها از روی ناچاری زمینشان را به هر قیمتی که او می خواست به وی بفروشند. در پایان قرن گفته می شد که درآمد او تنها از محصول گندم، به سالی شصت هزار پوند بالغ می شد. روستائیان منطقه او می گفتند و اکنون ما از دست او شب ها نمی توانیم بخوابیم» (۵) روحانیون فقط با تیولداری یا مالکیت بر روستاها و املاک بزرگ به چپاول گسترده حاصل کار و رنج دهقانان نمی پرداختند، از همه راههای دیگر نیز به این کار دست می زدند. آنان از طریق  تولیت اماکن دینی مانند «آستان قدس رضوی» در مشهد، « شاه چراغ» در شیراز، « حرم معصومه» در قم و شمار کثیر امام زاده های مجعول در سراسر ایران، در اختیار داشتن موقوفات مختلف که بخش قابل توجهی از کل زمین های زراعی، کشتزارها، مراتع، کارخانه ها، تجارتخانه ها، مؤسسات مالی و منابع دیگر را تشکیل می داد، دریافت وجوه شرعی گوناگون از نوع خمس و زکوت و صدقات و فراوان راههای مشابه  در استثمار زحمتکشان کارگر و دهقان شریک می گردیدند. برای درک اهمیت مسأله و برآورد بهتر ابعاد سهم روحانیت اعم از فئودال یا سرمایه دار در محصول اضافی مولدین خرد یا اضافه ارزش حاصل استثمار طبقه کارگر کافی است به خاطر آوریم که فقط آستان قدس رضوی در آن سال ها مالک صدها روستای استان خراسان قلمداد می شد. شمار این روستاها چنان بود که حتی تا پیش از اجرای رفرم ارضی بورژوازی در سال ۱۳۴۱ بالغ بر ۴۰۰ قریه همچنان ملک طلق متولیان این بارگاه جهل و خرافه و فریب دینی به حساب می آمد. (۶ به مورد دیگری اشاره کنم. «حاج شیخ محمد باقر ایوانکیفی در اصفهان از درآمد املاک فراوانی که غصب کرده بود، به پانصد طلبه حقوق می داد و حتی از پرداخت مالیات به حکمران مستبد نیرومندی مانند ظل السلطان سر باز می زد»(۷)

در دل این شرایط و به موازات وقوع اعتصابات، شورش ها و مبارزات توده های کارگر در مراکز کار و تولید یا در سطح شهرها و نواحی مسکونی، جنبش دهقانی نیز که از پیش، اینجا و آنجا جرقه هائی هر چند کم سو داشت شروع به بالیدن کرد. این جنبش در جامعه ما پیشینه ای پر از افت و خیز داشت. در سده های ۱۷ و ۱۸ میلادی به ویژه در قیاس با جامعه ای مانند روسیه یا جاهای دیگر، در موقعیتی راکد و بدون سرکشی چشمگیر به سر می برد. این وضعیت تا حدود زیادی بر روی کل تاریخ مبارزات دهقانی در ایران پرده انداخته است. تا جائی که عده ای به کندوکاو زمینه های اقتصادی، اجتماعی، تاریخی یا سیاسی افت این مبارزات پرداخته اند ودر این گذر بیش از هر چیز بر نقش اثرگذار ارتجاع اسلامی انگشت نهاده اند. تأثیرات بسیار مخرب باورهای خرافی دینی در منجمد نمودن فکر دهقانان، سقوط آنها به ورطه قناعت پیشگی یا دل بستن به «امدادهای غیبی» و «عنایات ملوکانه» واقعیتی مفروض و عیان است، اما به نظر می رسد که موضوع را باید به گونه ای دیگر کاوید. توده های دهقان در قرنهای ۸ و ۹ میلادی مبارزات چشمگیری داشتند. در سال ۷۵۵ میلادی سراسر مناطق شمالی کشور از خراسان تا گیلان، مازندران و آذربایجان میدان بروز جنگ و شورش های آنان بود. در سال ۷۶۷ در استان خراسان خیزشی بزرگ راه انداختند. دو سال بعد این طغیان ها و شورش ها در گرگان زبانه کشید و به جنبش معروف «سرخ علمان» موسوم شد. همزمان شاهد ظهور جنبش وسیع دهقانی « سپید جامگان» بودیم که دامنه آن سراسر ماوراء النهر را در بر گرفت. (۸)

قیام «خرمدینان» به سرکردگی «بابک خرمدین» در فاصله سال های ۸۱۶ تا ۸۳۷ نیز یک خیزش مهم دهقانی بود که از کوههای تالش و گیلان آغاز شد، مورد استقبال و حمایت فعال دهقانان آذربایجان قرار گرفت. بارها ارتش بزرگ دستگاه خلافت فئودالی عباسی را در هم شکست و به پیروزیهایی نیز دست یافت. در سال ۸۳۹ میلادی دهقانان طبرستان به رهبری مازیار بیشتر اراضی تحت مالکیت فئودالهای عرب را تصرف و از چنگال آنها خارج ساختند. دهقانان سیستان نیز در فاصله میان ۷۷۵ تا ۷۸۵ خیزشی راه انداختند که که دامنه اش تا قهستان و خراسان کشیده شد. با لشکرکشی چنگیزخان مغول و سپس امیرتیمور گورکانی چراغ عمر مبارزات دهقانی زیر فشار تندباد قهر و سرکوب رو به خاموشی رفت،اما در قرن چهاردهم میلادی، یک بار دیگر با اوجگیری مبارزات دهقانان رو به رو هستیم. قیام «باشتین» در سبزوار که بعدها نام « سر به داران» را به خود گرفت، گسترش قیام به مازندران و سپس گیلان، قیام سر به داران سیستان همه و همه شورش های دهقانی مهمی بودندد که در نیمه دوم قرن چهاردهم رخ دادند. این جنبش ها در پاره ای موارد با موفقیت هائی نیز همراه بودند. (۹) مبارزات ضد فئودالی در قرن شانزدهم هم با دامنه ای نسبتاً چشمگیر ادامه یافت. شورش گسترده دهقانان و پیشه وران هرات در سال ۱۵۶۸ میلادی شاید نخستین جرقه این پیکارها و طغیان ها در این دوره باشد، در سال ۱۵۷۰ بالغ بر ۱۸ هزار دهقان در منطقه گیلان علیه شدت استثمار فئودالی و جنایات حکام صفوی شوریدند. آن ها مدت ها مقاومت کردند اما سرانجام از پای در آمدند. (۱۰) اینها نکات تیترواری هستند که بر پیشینه طولانی و پر از جوش و خروش جنبش دهقانی در ایران دلالت دارند، یک بار دیگر تأکید کنم که نقش عمیقاً مخرب ارتجاع مذهبی در گمراهه بردن جنبش های استثمارستیز کاملاً مفروض است اما این نکته مهم را نیز از یاد نبریم که افکار و باورها جنبش ها را نمی سازند. تضادهای سرکش درون شیوه تولید مسلط و شرائط کار، زیست و استثمار توده استثمار شونده است که سلسله جنبان جنبش ها می گردد و در همان حال اعتقادات و اندیشه های آنها را هم زیر فشار می گیرد. « آگاهی نیست که زندگی را تعیین می کند، زندگی است که آگاهی را می سازد» (۱۱) در همین راستا این نکته نیز گفتنی است که بسیاری از جنبش های بالا در پروسه پیدایش و گسترش خود حتی نوعی پوشش ناساز مذهبی بر اندام خود ساز کردند. به بیان صریح تر نه فقط فشار باورهای خرافی ارتجاعی دینی دهقانان را از مبارزه ضد فئودالی باز نمی داشت که برقضا دهقانان بودند که کلیشه های اعتقادی تحجربار مذکور را به نفع مبارزه خود دستخوش انواع تغییرات می کردند.

با این توضیحات به سراغ پاسخ این سؤال رویم که اگر چنین است، اگر جنبش دهقانی در ایران به رغم مواجهه با انبوه سرکوب ها و شکست ها، باز هم در چندین دوره مختلف ولو به طور نسبی، طوفانی و پرتلاطم بوده است، پس چرا در سده های ۱۷ و ۱۸ میلادی چنین نیست و هیچ سرکشی یا طغیان چشمگیری از خود به نمایش نمی گذارد. در این رابطه می توان پای مؤلفه های زیادی را به میان کشید اما به نظر می رسد که دو عامل نقش تعیین کننده تری ایفاء کرده اند. سرکوب وحشیانه فیزیکی و فکری دهقانان که نیازمند توضیح نیست مسلماً یکی از این عوامل بوده است، اما عامل بسیار مهم تر را باید در نقش بورژوازی و به ویژه و بیش از هر چیز در موقعیت طبقه کارگر با توجه به چگونگی پروسه انکشاف و توسعه سرمایه داری در اینجا جستجو نمود. سراسر این پروسه حاکی است که بورژوازی ایران تاریخاً به صورت مولودی ارتجاعی، فاقد هر میزان ظرفیت لازم برای چالش واقعی فئودالیسم، مذهب، سلطنت و سایر مظاهر شیوه های تولید کهن از مادر زاد. بحث بر سر این یا آن قشر خاص بورژوازی نیست، کل این طبقه چنین وضعی داشت. لیبرال ترین، « ترقیخواه ترین و حتی چپ ترین نمایندگانش در هیچ دوره ای اجازه اعتراض مؤثر به استثمار فئودالی، مناسبات قرون وسطائی، سبعیت ها و جنایات حاکمان فئودال، نقش بشرستیزانه دین و روحانیت یا دستگاه سلطنت را به خود ندادند. « میرزا کوچک خان جنگلی» و همراهانش به عنوان معدود جماعت به اصطلاح جمهوری خواه این طبقه حتی در شرائطی که بیشترین نیاز را به جلب توهم توده های دهقان داشتند، در جانبداری از منافع فئودال ها، مقابله با مبارزات ضد استثماری دهقانان گرسنه یا دفاع از سنگر ارتجاع اسلامی دچار تردید نشدند. برخورد آنها به واقعه قیام دهقانان زحمتکش «لشت نشاء» نمونه ای از رویکرد ارتجاعی آنان در این زمینه ها است. دهقانان علیه استثمار مرگبار خود توسط امین الدوله سرمایه دار و زمین دار بزرگ و درباری دوره قاجار مبارزه می کردند، نیروهای دهقانی متوهم به جنبش جنگل «امین الدوله» را که علاوه بر سبعیت ها و جنایات سالیان درازش علیه دهقانان لشت نشاء، به امر دولت وقت برای سرکوب خیزش جنگل نیز تلاش می کرد، دستگیر و تحویل سران جنبش دادند. کوچک خان و جنگلیان همراه وی در قبال دریافت پول این استثمارگر سفاک را رها ساختند، آنها از هر نوع و هر مقدار همراهی با دهقانان برای مصادره زمین های امین الدوله خودداری کردند (۱۲) از اینکه شورش دهاقین لشت نشاء و مصادره زمین های اربابان فئودال سرمشقی برای دهقانان سایر مناطق ایران گردد به خود لرزیدند و عملاً در سرکوب این شورش شریک شدند. نماینده ظاهراً جمهوری خواه بورژوازی و همدلان وی در جنبش جنگل، در جریان این جهت گیری و اتخاذ موضع، تمامی مماشات طلبی ارتجاعی خود با اساس استثمار دهقان توسط فئودال را در معرض دید همگان قرار دادند. او تا آخر عمر پاسدار شریعت بود، ضدیتش با انگلیس بسیار بیشتر از آنکه حتی نشانه پای بندی به جار و جنجال متعارف امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی باشد، استمرار تعلق وی به جماعت ماوراء ارتجاعی «اتحاد اسلام» را حکایت می کرد. آنچه در مورد کوچک خان و جنبش جنگل گفته شد در باره تمامی اپوزیسون های اسم و رسم دار متعارف بورژوازی مصداق دارد. پیش تر در همین نوشته به جریان « اجتماعیون، عامیون» اشاره شد. در آنجا توضیح دادیم که سران این جماعت چگونه برای مظلومیت شاه قاجار سینه چاک می زدند، چگونه از استثمار دهقانان و کارگران توسط فئودال ها و سرمایه داران دفاع می کردند و چگونه از این استثمارشوندگان  می خواستند تا قدم به قدم مطیع و منقاد مراجع دینی باشند. کمی به جلوتر آئیم، مصدق و جبهه ملی در طول دوره زمامداری خود، در سالهای منتهی به کودتای فاشیستی ۲۸ مرداد، با همه توان به دفاع از منافع فئودال ها و سرکوب جنبش های دهقانی وفادار ماندند، هیچ کلامی علیه ارتجاع مذهبی، خرافه بافی های قرون وسطائی اسلامی بر زبان نیاوردند و هیچ قدمی در راه  محدود ساختن نقش مخرب روحانیت در شستشوی مغزی کارگران و دهقانان بر نداشتند. احزاب جبهه ملی و مصدق لحظه به لحظه بر وفاداری بدون هیچ تقلیل خود به سلطنت نیز اصرار ورزیدند. واقعیت این است که هیچ نماینده رسمی این طبقه در هیچ نهاد قدرت دولتی یا در هیچ حزب و تشکیلات اپوزیسون، حتی ساده ترین موضعگیری را به نفع دهقانان، علیه بربریت اربابان فئودال، به زیان دین و نقش روحانیون یا علیه سلطنت و ظل الله بودن شاهان اتخاذ نکردند. نه فقط این کار را انجام ندادند که بالعکس همه جا به محکوم ساختن هر اعتراض استثمار شوندگان و تجلیل از تمامی خرافه بافی های دینی روحانیون و تکریم در مقابل رژیم شاهنشاهی پرداختند. از این هم فراتر برویم،  حتی عناصر و رویکردهای چپ نمای بورژوازی ایران، حتی وقتی که این عناصر بیرق «کمونیسم» بلند کرده اند!! حتی وقتی با فریبکاری و دروغ و نیرنگ، وسیع ترین بخش توده های کارگر و دهقان را پیاده نظام رقابت جوئی ها و قدرت خواهی های خویش ساخته اند، باز هم در کنار فئودال ها و علیه دهقانان ایفای نقش نموده اند. حزب توده مصداق از همه لحاظ صادق این مدعا است. به این موضوع در همین کتاب در بخش خاص خود خواهیم پرداخت.

جنبش دهقانی در پروسه انکشاف پرشتاب سرمایه داری، به طور معمول تأثیرپذیری زیادی از نوع مواجهه رویکردهای مختلف درون طبقه سرمایه دار نسبت به فئودالیسم و مناسبات کهنه مسلط دارد، اما بورژوازی ایران سوای سازش و تسلیم در مقابل حاکمان فئودال و اربابان دین یا عریضه نگاری و بست نشینی و توسل به آستان قدرت آنها راه و رسم دیگری نداشت. آنچه در مورد کوچک خان و جنبش جنگل، جبهه ملی و مصدق یا حزب توده و همانندان گفتیم، طبیعتاً مسائل سال های بعد از مشروطیت و بعضاً دهه ها بعد از آن تاریخ است، اما هدف از بیان آنها صرفاً تأکید بر ماهیت و نقشی است که طبقه سرمایه دار ایران تاریخاً داشته است و از خود ظاهر ساخته است. از همه اینها که بگذریم، بورژوازی در شرائطی که هنوز روند توسعه سرمایه داری فازهای نخست خود را پشت سر می نهاد، شریک فئودال ها در استثمار دهقانان و در ساختار قدرت سیاسی بود و نقش تعیین کننده ای در سرکوب مبارزات آنان احراز و بازی می کرد. با توجه به همه این نکات بورژوازی ایران نه فقط از عهده هر گونه اثرگذاری در اعتلای مبارزات توده های دهقان به طور کامل عاجز بوده است که همه جا سد آهنین سر راه این مبارزات نیز بوده است. به مسأله باز هم مهم تر یا در واقع بسیار کلیدی تر، به نقش پرولتاریا اشاره کنیم. جنبش دهقانی در دوران جدال میان بورژوازی و فئودالیسم فقط حوزه سرریز راهبردها، نقشه ها و چاره پردازی های احزاب طبقه سرمایه دار نیست. به همین اندازه و گاه شاید هم بیشتر می تواند تحت تأثیر موج مبارزه طبقاتی پرولتاریا باشد. وضعی که در جامعه روسیه به وضوح شاهد آن بودیم، اما واقعیت این است که طبقه کارگر ایران در سده های ۱۷ و ۱۸ یا حتی ۱۹ میلادی هنوز پا به صحنه تاریخ نگذاشته است و هیچ موجودیت ملموسی دارا نیست. این طبقه در شروع قرن بیستم نیز ضعیف تر از آن بود که بتواند جنبش دهقانی را از ورطه رکود و رخوت دامنگیرش خارج سازد. در این زمینه می توان بیشتر بحث کرد اما ماحصل کلام این است که ریشه فتور مبارزات توده های دهقان در دوره تاریخی مورد بحث را باید قبل از هر چیز و بیشتر از هر کجای دیگر، در اینجا جستجو نمود. جنبش دهقانی به همه این دلائل در سالهای موسوم به «دوره مشروطیت» اعتلا و سرکشی بارزی نداشت، اما این به آن معنی نیست که دهقانان در نواحی مختلف کشور، دست به شورش نمی زدند. در عهد سلطنت ناصرالدین شاه قاجار اینجا و آنجا شاهد مبارزات طغیان آلودی هستیم که نیروی واقعی آنها را دهقانان و نقطه عزیمتشان را ضدیت با استثمار فئودالی تعیین می کرد. خیزش معروف به « قیام قلعه طبرسی» در مازندران یکی از این جنبش ها است. در این خیزش حدود ۲۰۰۰ دهقان شرکت داشتند. آنها به سرکردگی فردی به نام « ملاحسین بشرویه» علیه حاکمان فئودال دست به سلاح بردند، برای مدتی جنگیدند و سرانجام قتل عام شدند. قیام دهقانان زنجان نیز در همین دوره روی داده است. قیام کنندگان یک جمعیت بزرگ ۱۰ هزار نفری را تشکیل می دادند. این خیزش نیز توسط دستگاه قدرت فئودالی سرکوب شد و شمار کثیری از دهقانان به قتل رسیدند. در همین دوره جنب و جوش های دهقانی دیگری در گرگان، کرمان، آذربایجان یا نواحی دیگر رخ داد. لازم به گفتن است که بیشتر این رخدادها مثل غالب خیزش های دهقانی سده های پیش، پوشش دینی تن کردند، به همین خاطر فرسودند و آلت فعل نوعی ارتجاع دینی قرار گرفتند. آنچه در ایران تحت نام «بابیه» شروع به ابراز وجود نمود، در عمق خود جنب و جوش بخش هائی از دهقانان بود که به ورطه گمراهی غلطید. چرا چنین می شد و چرا یک جنبش ضد استثمار فئودالی ملعبه دست عده ای شعبده باز دینی قرار می گرفت، حادثه ای است که دقیقاً به ماهیت تاریخاً ارتجاعی بورژوازی ایران در یک سوی و غیبت جنبش کارگری در سوی دیگر ربط پیدا می کرد. دهقانان مجبور بودند علیه استثمار فئودالی پیکار کنند، اما مبارزه با نظام فئودال راه حلها و ساز و کارهای تاریخی و طبقاتی فرا رفتن از این مناسبات و تاختن به سوی جامعه نوین را می خواهد. بورژوازی ایران راه تبدیل شدن به طبقه مسلط اقتصادی و سیاسی را در ضدیت با فدودالیسم نمی دید و همنوائی با جنبش استثمارستیز دهقانی را به هیچ وجه بر نمی تابید. صاحبان سرمایه و نمایندگان فکری آنها این راه را همان گونه که دیدیم به شیوه ای دیگر دنبال می کردند و به فرجام می بردند. از شورش های مذکور که بگذریم دهقانان اصفهان، آذربایجان گیلان، ماکو، قوچان و سیستان نیز در این ایام و به ویژه از سال ۱۲۸۶ خورشیدی به بعد درگیر جنگ و ستیز با فئودال ها شدند، عصیان علیه پرداخت بهره مالکانه، خودداری از پرداخت مالیات و انواع سیورسات، مصادره دام ها و بذرهای مالکان بزرگ اراضی از جمله اقداماتی است که توسط دهقانان صورت می گرفت. (۱۳)

از زندگی، کار، استثمار و سیه روزی توده های وسیع کارگر و دهقان و سپس مبارزات روز آنان گفتیم. به سراغ جنبش مشروطه خواهی بورژوازی برویم. این جنبش هیچ کورسوئی از فشار استثمار، دردها، رنجها یا نارضائی و خشم و قهر جمعیت ۸۰ درصدی دهقان، خیل چشمگیر بردگان مزدی نوظهور یا توده وسیع خلع ید شدگان بیکار و سایر انسان های ناراضی را در هیچ کجای خود مجال تابیدن نمی داد، اما  رسم ارتجاع بورژوازی است که بار انتظارات و خواسته های روزش را هر چه هست حتی الامکان بر موج انفجار و شورش یا حداقل بر خیزاب خشم آماده طغیان توده های عاصی راهی ساحل سازد. مشروطیت راه حل سراسر ارتجاعی طبقه سرمایه دار ایران برای عبور از مناسبات گندیده و پوسیده فئودالی به نوعی از نظم بردگی مزدی و رابطه خرید و فروش نیروی کار بود. در این « راه حل»، کارگران، خلع ید شدگان مفلوک بیکار و بیشترین بخش دهقانانان به هیچ چیز دست نمی یافتند. آنان باید نقش بارکشان بیگار و بدون هیچ نفع و چشم انداز را برای بورژوازی بازی می کردند. قابل تعمق است که در میان لایه های بورژوازی نیز مرتجع ترین و مذهبی ترین و درنده ترین آنها صف مقدم جنبش را پر می ساختند. شاید بتوان سناریوی کمیک موسوم به واقعه «رژی» را در زمره نخستین تمرینات و آزمون های بورژوازی برای فتح باب جنبش مشروطه طلبی و مشق قدرت به حساب آورد. حادثه ای که مورد همه نوع باژگونه پردازی قرار گرفته است و هر بازگوئی آن بدترین شکل شستشوی مغزی توده کارگر را دنبال کرده است. ماجرا از این قرار بود که شاه قاجار (ناصرالدین شاه) با انعقاد یک قرارداد، امتیاز داد و ستد کل توتون و تنباکوی کشور را در ازاء دریافت مبلغ ۱۵ هزار لیره در هر سال به یک سرمایه دار انگلیسی واگذار. داستان قرارداد بسیار مفصل است و مفاد آن از جهات مختلف قابل گفتگو و بررسی است، اما در بحث حاضر ما هیچ جای خاصی را احراز نمی کند. صدر و ذیل سناریو در چگونگی تقسیم سود حاصل از اضافه محصول دهقانان و کار اضافی توده های کارگر، میان سرمایه داران ایرانی، روحانیت شریک آنها، سرمایه داران انگلیسی، دربار قاجار و اشرافیت فئودال حامی آن خلاصه می شد. بازرگانان داخلی و شرکا، سودهای عظیم خویش در این قلمرو را از دست می دادند، در حالی که رقبای انگلیسی آن ها، سرشارترین ارقام سود را کسب می نمودند. انعقاد قرارداد زلزله ایجاد کرد. صاحبان سرمایه های بزرگ از بوشهر تا شیراز، اصفهان، تبریز، مشهد، تهران و جاهای دیگر به تکاپو افتادند. اینان مطابق معمول یکراست آستان شرکای روحانی را دق الباب کردند. کاهش سود سرمایه داران خشم خدای اسلام را به جوش آورد. آیات غضب الهی شروع به باریدن کرد. مصرف هر میزان تنباکو یا توتونی که اضافه محصول و ارزش اضافه های نهفته در آن، راه پیوند به شط سود سرمایه دار ایرانی مسلمان را پیش نمی گرفت، حرام اعلام شد و مراجع عالیمقام شرع با صدور فتاوای متعدد چنین کردند. شریعت که همیشه چماق دست استثمارگر است، در اینجا سلاح رقابت میان سرمایه داران شد. میرزاحسن شیرازی، هر نوع استعمال توتون و تنباکو را تا لغو کامل قرارداد رژی و تضمین سودحداکثر بازرگانان داخلی حرام خواند. کمپین مشترک کارخانه داران، تاجران، مراجع تقلید و فقهای طراز نخست شیعه همه جا راه افتاد. ناصرالدین شاه مجبور به عقب نشینی گردید، قرارداد لغو شد و سلطنت قاجار پرداخت ۵۰۰ هزار لیره به عنوان غرامت الغاء رژی را به دوش گرفت و بر گرده توده های کارگر و دهقان بار کرد.

سرمایه داران داخلی و روحانیت شریک پیروز شدند و « فتح مبین» خود را پله نخست فتوحات بعدی کردند. انحصار داد و ستد یکی از پرسودترین کالاهای روز از دست رقبای انگلیسی آنها خارج شد. سیل خروشان اضافه محصول و ارزش اضافی ناشی از استثمار دهقانان و کارگران در این قلمرو سهم بلامنازع انان گردید. بعلاوه آن ها زورآزمائی مسالمت جویانه، سرمایه مدار و پیروزمند با دستگاه سلطنت فئودالی را تمرین کردند، برخورداری خویش از پشتوانه لایزال بی دانشی و توهم توده استثمارشونده را به رخ رقبای خارجی کشیدند. به همه این موفقیت ها دست یافتند. در این میان نصیب دهقانان و کارگران هم از همه لحاظ قابل توجه و درس آموز بود. اینها در طلایگان مشروطه طلبی صاحبان سرمایه، در حالی که تازیانه های قهر استثمار، ستم و سبعیت فئودالیسم رو به زوال یا سرمایه داری در حال انکشاف، آخرین رمق حیاتشان را می فرسود، محکوم به پرداخت میلیون ها لیره غرامت گردیدند. آنچه شاه قاجار به عنوان تاوان لغو « رژی» تعهد نموده بود، باید یکراست از آخرین لقمه نان خالی فرزندان اینان پرداخت می شد. شاه کل ۵۰۰ هزار لیره مذکور را از بانک شاهی وام گرفت. وامی که باید با بهره های عظیم و نجومی توسط توده دهقان و کارگر به صورت مالیات، خراج یا هر اسم و رسم دیگری به خزانه سلطنت سرازیر می گردید. سرمایه داران بردهای متنوع داشتند. باخت ها و زیان های استثمارشوندگان اما متنوع تر بود. بندهای استثمار و ستمکشی این ها مستحکم تر می شد، بیگاری، گرسنگی، برهنگی، آوارگی و همه بلیه های دیگر، کوبنده تر از پیش به جانشان می افتاد. در مقابل هر ریال سود بیشتر سرمایه داران، باید چند ریال غرامت پیروزی آن ها در مصاف با رقیبان را می پرداختند و از همه اینها بدتر و بدفرجام تر اینکه کل قدرت پیکار خود را مصالح و ملاط کاخ قدرت و شوکت سرمایه داران ساخته بودند. پیروزی صاحبان سرمایه را پیروزی خود می پنداشتند!! تحکیم بندهای استثمار و حکومت شوندگی خویش را گامی به جلو در مبارزه با فشار استثمار و ستم و دیکتاتوری می یافتند!! جنگیدن در رکاب استثمارگران مردارخوار سرمایه دار را جنگ خویش تلقی می کردند!! قربانی شدن و نابودی در میدان رقابت میان سرمایه دار داخلی و خارجی به نفع اولی را مبارزه برای رهائی می انگاشتند. واقعه رژی به سرمایه داران ایرانی و روحاینت شریک آنها نیرو داد و جنب و جوش بیشتر آن ها برای فشار بر سلطنت قاجار و مجبور ساختن نظام فئودال به برخی عقب نشینی ها در مقابل نیازهای روز پویه انکشاف سرمایه داری را به دنبال آورد. صاحبان سرمایه به فکر ایجاد انجمن ها افتادند، شاید بتوان تشکیل جمعیت موسوم به « انجمن شرقی»، با دست اندرکاری افرادی مانند احمد مجدالاسلام کرمانی، سید جمال واعظ، ملک المتکلمین و میرزا علی جناب را رخساره شروع کوشش هائی دانست که طبقه سرمایه دار نوظهور ایران در راستای اعمال قدرت جمعی دستور کار خود ساخته است. این انجمن در سال ۱۲۷۶ خورشیدی ( ۱۸۹۷ میلادی) به وجود آمد و هدف از تأسیس خود را تشویق مصرف کالاهای بازرگانان داخلی و برحذر داشتن اهالی شهرها و روستا از خرید محصولات سرمایه داران خارجی اعلام نمود. مصوبه انجمن تصریح می کرد که روحانیت باید وظیفه تبلیغ مصرف کالاهای داخلی و مقابله با خرید و فروش مصنوعات متعلق به بنگاههای خارجی را در زمره وظائف یومیه دینی خود به ویژه در ماههای رمضان و محرم و صفر قرار دهد. در این مصوبه همچنین از روحانیون خواسته می شد تا با بازرگانان داخلی به گفتگو بنشینند و آنها را به تأسیس کارخانه ها و مراکر صنعتی یا تجاری تشویق نمایند. « شرکت های وطنیه» پدید آرند و با سرمایه داران خارجی به رقابت پردازند.(۱۴) تعداد این نوع انجمن ها به تدریج رو به افزایش رفت و دیری نپائید که بورژوازی مؤسس آنها شروع به برداشتن گام های جدی تر برای پیگیری اهداف خود کرد.

در سال ۱۲۷۷ ( ۱۸۹۸) مؤسسه ای زیر نام «شرکت اسلامیه اصفهان» تشکیل شد. شرکت در بیانیه اعلام موجودیت خود، اظهار می داشت که با حمایت وسیع و متحد «علمای اعلام»، « امراء کرام»، « تجار ذوی الاحترام» و کسبه خاص و عام پدید آمده است. بنیانگذاران ادامه می دادند که با تأسیس این بنگاه اقتصادی به کوشش های جامع الاطراف و مؤثری برای مقابله با نفوذ شرکت های خارجی در ایران دست خواهند زد. سرمایه اولیه بنگاه ۱۵۰ هزار تومان روز بود که به صورت شرکت سهامی اداره می شد. شمار اوراق سهام ۵۰ هزار تومان و بهای هر سهم ۱۰ تومان بود. «شرکت اسلامیه اصفهان» از این طریق سرمایه در گردشی به مبلغ نیم میلیون تومان در اختیار می گرفت و همزمان اساسنامه کار خود را منتشر می ساخت. اساسنامه می گفت که « هر نوع داد و ستد امتعه خارجی قابل تقبیح است، باید همَ خود را صرف ترقی متاع داخلی و آوردن چرخ اسباب و کارخانجات مفید نمود، حمل متاع داخله به خارج بر حسب اقتضاء انجام گیرد و به موقع خود در کشیدن راههای شوسه و آهن اهتمام خواهد شد»(۱۵) ریاست شرکت را حاج محمدحسین تاجر کازرونی به عهده داشت.

نیروی محرکه تشکیل این انجمن ها و جمعیت ها را همان گونه که دیدیم افرادی تشکیل می دادند که یا شخصاً صاحب سرمایه های کلان بودند و یا با بازاریان و سرمایه داران، رابطه بسیار تنگاتنگ و منافع مشترک داشتند. عناصری از بورژوازی که متناسب با حضور سرمایه های خویش در بازار داد و ستد و صنعت جهانی، کم یا بیش به آنچه در طول سده های ۱۸ و ۱۹ در اروپا، به ویژه جوامعی مانند انگلیس و فرانسه روی داده بود، آشنائی داشتند. یک ویژگی این رویکرد معین درون طبقه سرمایه دار ایران آن بود که از کل پروسه تحولات جاری کشورهای غربی و عوارض و عواقبش صرفاً چیزی را می دید که به امتیازات و منافع متعالی صاحبان سرمایه مربوط می شد. تصور سرمایه داران مذکور از انقلابات و رخدادهای سالیان دراز جوامع غربی آن بود که گویا چند تاجر بازار و شماری صنعتگر، باب عریضه نگاری به آستان شاهان باز کرده اند، خواستار بهبود موقعیت خود شده اند. شاه را هشدار داده اند که سودآوری سرشار سرمایه هایشان حتماً موجب عظمت میهن و مایه اعتلای نام و شوکت سلطان خواهد گردید.و اینکه گویا سلاطین ممالک غربی نیز اهمیت عریضه اربابان تجارت و صنعت را درک کرده اند و حکم به تحول اوضاع بر وفق مراد آنان داده اند!!. این بخش ارتجاع بورژوازی نه هیچ چیزی از جنبش های عظیم کارگری چند قرن متوالی اروپا می دانست، نه از نقش طبقات اجتماعی مختلف در سیر رخدادها خبر داشت، نه عظمت میدانداری توده کارگر فرانسه در انقلابات فوریه و ژوئن ۱۸۴۸ یا کارگران سایر کشورها در قیامها و انقلابات دیگر این سده  در مخیله اش جائی پیدا می کرد و نه اساساً برای استثمارشوندگان و زحمتکشان هیچ نقشی قائل بود. این سرمایه داران در سیاحت های خود می دیدند یا از شرکای خارجی می شنیدند که بورژوازی اروپا در پهنه اقتصاد و سیاست موقعیت مهمی کسب کرده است و همه تلاششان این می شد که با عریضه نگاری و تحویل طومارهای ملتمسانه به درگاه سلطان، راه را برای عروج خویش به چنان موقعیتی هموار سازند. آنچه این جماعت می خواست به ویژه با حدود و ثغور معینی که داشت، در زمره مسائلی  نبود که مورد نکول شاه قرار گیرد. حتی شرکا و حامیان انگلیسی و غربی دربار هم  با همه تأکیدی که بر نقش مسلط خود در برنامه ریزی ها، سیاست گذاری ها و مسائل مربوط به چرخه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی ایران داشتند، در غالب موارد مطالبات این بخش بورژوازی را منطبق بر خواسته ها و انتظارات رو خویش می یافتند. به همین دلیل هم نمایندگان جناح مذکور در همین دوره مورد گفتگو، نه پرشتاب، اما کم کم وارد سرای قدرت گردیدند.

انجمن سازی ها و عریضه نویسی ها هر روز که می گذشت وسعت و شتاب بیشتری پیدا می کرد. زعمای جناح مورد بحث بورژوازی در نامه تظلم آمیزی که تسلیم ناصرالدین شاه کردند نوشتند: « این بندگان را به شخصی بسپارید که دولتخواه باشد، بی طمع باشد، بی غرض باشد، گرسنه نباشد، مقتدر باشد، حکمش در همه بلاد و وزارتخانه ها نفاذ داشته باشد، تجار و فقرا را محل مداخل و تعیش خود قرار ندهد، این جناب « نصیرالدوله» که وزارت تجارت را به او تفویض فرموده اید از اول تا به حال همه را برعکس رفتار نموده اند» (۱۶) ناصرالدین شاه در پاسخ نویسندگان طومار از آنها خواست که اگر پیشنهادی دارند مطرح سازند و صاحبان سرمایه پس از ادای سپاس!! نامه جدیدی تنظیم کردند. در این نامه بر مسائلی مانند اهمیت احترام به مالکیت خصوصی و مصونیت مستغلات و دارائی های سرمایه داران داخلی از تعرض حکام، احاله اختیار بازار پولی کشور به بازرگانانان و بانکداران و کارخانه داران داخلی، حمایت جدی از منافع سرمایه داران ایرانی در مقابل شرکت های غیرایرانی یا جلوگیری از ورود کالاهای خارجی تأکید شد و در پایان تأسیس نهاد ویژه ای به نام «مجلس وکلای تجار» به عنوان ارگان تضمین و تحقق این خواسته ها پیشنهاد گردید.

پیش تر در زمان صدارت «حاجی میرزا حسین خان سپهسالار» به منظور منطبق سازی ساختار حاکمیت فئودالی با نیازهای انکشاف کاپیتالیستی روز جامعه، ۹ وزراتخانه از جمله وزارت تجارت پدید آمده بود، (۱۷) اما سرمایه داران اینک اصرار داشتند که مجلسی متشکل از ۱۰ نماینده مورد اعتماد آنها در کنار ماشین دولتی، پاسدار سهم سودشان در رقابت با سرمایه های خارجی و پاسخگوی تضمین شرائط لازم برای انباشت گسترده تر و سودآورتر سرمایه هایشان باشد. طولی نکشید که این مجلس تأسیس گردید، اما کار چندانی از پیش نبرد، به همین خاطر سرمایه دارانی مانند حاج میرزا حسن امین الضرب و شرکا فعالیت بسیار گسترده ای را برای جلب موافقت دولت در زمینه تشکیل « بانک ملی» آغاز نمودند و ادامه دادند.

جنبش مشروطه با طومار نویسی های بازرگانانان و کارخانه داران این بخش ارتجاع بورژوازی آغاز شد. محور همه تظلم خواهی ها و شکایات دو چیز بود. اول اینکه نظام فئودال از دیوار بلند موانع سر راه توسعه تجارت و انباشت سرمایه اندک، اندک بکاهد. دوم و به همین اندازه مهم آنکه قدرت سیاسی روز، از انعقاد قراردادهای مضر به حال سرمایه داران داخلی با دولت های دیگر، سپردن بی دریغ امتیازات اقتصادی پرسود به آن دولت ها و شرکت ها، یا حمایت بدون در و پیکر از سرمایه های خارجی دست بردارد و بالاخره و در همین راستا، از منافع سرمایه داران داخلی در مقابل زیادت خواهی های دولت ها و سرمایه داران خارجی دفاع نماید. آنچه در هیچ حوزه از تلاش ها و تقلاهای این سرمایه داران بسیار «ملی»!! و بسیار« وطن پرست»!! و بسیار « ترقیخواه» با هیچ تلسکوپ فوق مدرن نیرومندی به چشم نمی آمد، بارقه ای ولو کور، از ستیزه گری با فئودالیسم، سلطنت، مذهب یا هر نهاد و ملاک و قانون و عرف قرون وسطائی بود. کاملاً بالعکس همه این ها آستانبوس دربار سلاطین، مریدان سینه چاک مراجع عظام تقلید و شرکای مفتخر و مباهی اربابان فئودال بودند، نه تنها هیچ تصویری از « حقوق انسانی» حتی با روایت سراسر مسخ و وارونه و دروغین بورژوائی آن در ذهن نداشتند که سایه آن را به تیر می زدند. انتظارات این جناح بورژوازی در درون طیف نیروهای تشکیل دهنده یا شریک و حامی ساختار قدرت دولتی، واکنش های متفاوتی را به دنبال آورد. آدم هائی مانند امین السلطان، عین الدوله، مشیرالدوله، امیر بهادر جنگ، ناصرالملک، سایر نمایندگان جان سخت نظام فئودالی بعلاوه روحانیت ماوراء ارتجاعی هم پیمان آنها، از نوع امام جمعه تهران یا « شیخ فضل الله نوری» با همه دار و ندار خویش به ستیز با پیشنهادات مذکور بر خاستند. جماعت اخیر به طور معمول از پشتیبانی روسیه تزاری نیز برخوردار بودند و در همان حال نفوذ زیادی بر روی شاه قاجار و دستگاه سلطنت داشتند. سرمایه داران انگلیسی و دولت این کشور اگر چه اینجا و آنجا منافعی متمایز با رقبای ایرانی خود داشتند، اما در پاره ای موارد و از همه مهم تر در حوزه شکستن سدهای سر راه پیش ریز گسترده سرمایه، اصلاح روبنای فئودالی روز و هموارسازی راه استقرار فراساختارهای سیاسی و حقوقی و اجتماعی متناظر با نیازهای گسترش سرمایه داری، با بورژوازی مشروطه خواه اهل عریضه نگاری، تفاهم نشان می دادند، در پاره ای موارد خود نیز بر ضرورت این گونه تحولات اصرار می ورزیدند. شاهان قاجار بیش از هر چیز به حفظ تاج و تخت خود می اندیشیدند و برای این کار حمایت اشرافیت فئودالی، مرتجع ترین لایه روحانیت پاسدار فئودالیسم و هر دو دولت روسیه و انگلیس به ویژه اولی را بسیار ضروری می دیدند.

نظام فئودال آستانه احتضار را می کوبید. قهر توده های عاصی دهقان و کارگر راه انفجار را می جست. انکشاف روز به روز شیوه تولید کاپیتالیستی وقوع اصلاحات مقتضی در روبنای سیاسی و اجتماعی حاضر را طلب می کرد. کل طبقه سرمایه دار، انجام این تحولات را به شیوه هر چه مسالمت آمیزتر دنبال می نمود. به موازات این رخدادها سرمایه ها پشت سر هم راهی حوزه انباشت بودند، قراردادهای اقتصادی یکی پس از دیگری منعقد می شدند، با همه اینها اوضاع مالی جامعه روز به روز بدتر می شد. سلطنت قاجار و دستگاه نظم فئودالی هیچ پاسخی برای مشکلات در چنته نداشتند. اعتراضات بیشتر می گردید، گرسنگی و فقر و فلاکت و قحطی استثمارشوندگان عاصی را آماده طغیان و ریختن به خیابان ها می کرد.، اما مهار اوضاع در دست بورژوازی بود. حتی کلید انفجار قهر و خشم توده های عاصی دهقان و کارگر را هم سرمایه داران مرتجع و روحانیت شریک در دست داشتند.

سفینه بانان قدرت برای دستکاری اوضاع و آزمون چند باره شانس، هیئتی از مستشاران بلژیکی را استخدام کردند و در رأس امور مالی کشور قرار دادند.  این کار در سال ۱۲۸۷ (۱۹۰۸) در دوره صدارات امین الدوله روی داد و نه تنها از موج اعتراضات نکاست که بر دامنه و شدت آن ها افزود. « مسیونوز» رئیس هیأت مذکور قوانینی را برای گمرکات و تعدیل مشکلات بازرگانی و اقتصادی به اجراء نهاد. این مصوبات در همان حال که بار فشار اقتصادی روزافزون نظام فئودال و دربار شاه را بر گرده استثمارشوندگان سنگین می ساخت زیان هائی را نیز متوجه برخی سرمایه داران داخلی می نمود. مطابق این تصویب نامه ها بازرگانان روسی در قبال صادرات و واردات کالاهای خود کمترین هزینه گمرکی را می پرداختند. این هزینه ها در مورد سرمایه داران انگلیسی و شرکای ایرانی آنها هر چند نامحسوس اما تا حدودی بیشتر بود. بالاترین میزان مالیاتهای گمرکی دامن سرمایه داران ایرانی رقیب شرکتها و بنگاههای سرمایه گذاری و مالی خارجی را می گرفت. موضوعی که طبیعتاً موج نارضائی این جماعت را بیش از پیش دامن می زد. هر اقدامی که صورت می گرفت و هر حادثه ای که به وقوع می پیوست  وضعیت معیشت توده های دهقان و کارگر را باز هم بدتر و غیرقابل تحمل تر می کرد. فئودال ها مدام میزان بهره مالکانه، شمار خراجها، سیورسات و حجم هر کدام اینها را بالا می بردند، اکثریت عظیم دهقانان از عهده پرداخت بر نمی آمدند. تعداد خلع یدشدگان بیکار و بدون هیچ درآمد رو به اوج می رفت. بهای شبه رایگان نیروی کار کسانی که کاری می یافتند کفاف زندگی آن ها را نمی داد. سرمایه داران داخلی هر ریال زیان ناشی از ضعف رقابت خود با رقبای خارجی را به صورت چند برابر بر بهای کالاها می افزودند و این افزایش قیمت، به نوبه خود معیشت موجود استثمارشوندگان را دستخوش سلاخی های جدید می کرد. تازیانه های خوانین و رؤسای عشایر سخت تر از سابق بر پیکر دردمند رعیت فرود می آمد. قحطی و بیماری و غلا اهالی شهرها و روستاها را در خود می پیچید.

همه چیز رو به وخامت می رفت و در این میان فقط سرمایه ها و سرمایه داران بودند که با شتاب تمام رشد می کردند، فربه تر می شدند، به سودهای عظیم تر دست می یافتند. به سوی تسخیر اهرم های مؤثرتر قدرت می شتافتند، دامنه انتظاراتشان وسیع تر و چشم انداز پیروزی هایشان دلپذیرتر می شد. مصوبه های گمرکی هیأت بلژیکی، میدان تازه ای برای اعتراض را در برابر اینان باز نمود. مظفرالدین شاه که به دنبال قتل پدرش بر تخت سلطنت نشسته بود به دلیل بیماری و به دنبال گرفتن وام های کلان از بانکهای خارجی، در غرب به سر می برد. امین السلطان موسوم به اتابک زمام تمامی کارها را در دست داشت. بنیاد کار وی بر سرکوب قهرآمیز هر انتقاد و اعتراض بود. سرمایه داران داخلی مطابق معمول برای خلاصی از شر قوانین گمرکی «مسیو نوز» و رفع تأثیر مصوبه های وی بر کاهش سود خویش، باز هم به عریضه نگاری پرداختند. پاسخ امین السطان این بار ایستادگی در مقابل «تظلم خواهی» صاحبان سرمایه و دفاع مصرانه از کیان نظام فئودال بود. او توان لازم انجام این کار را نداشت، زیر از  پشتیبانی سایر دولتمردان و سیاستگذاران نظام برخوردار نبود. بر همین اساس هم ایستادگی وی در مقابل فشار مستمر عریضه نویسان سرمایه دار نه فقط راه به جائی نبرد که عزل وی و عروج عین الدوله به صدارت را در پی آورد. صدر اعظم جدید بسیار سریع دست به کار شد و کوشید که بساط اعتراض و نامه نگاری صاحبان سرمایه را جمع کند. او کمر به دفاع از همه سیاستها و مصوبه های گمرکی « نوز» بست، آماده سرکوب مخالفان شد، ترکیب اندامواری از نیروهای قهر متشکل از عوامل سرکوب فیزیکی و فکری، از سپاهیان و داروغه های مسلح گرفته تا امام جمعه و شیخ فضل الله و صاحب امتیاز نشریه حبل المتین و عناصر دیگر را به صف نمود. برگ اول بازی را با بیانیه مشروح یکی از علمای نجف بر زمین کوبید. صادر کننده بیانیه از نکوهش مشروح امین السلطان، صدراعظم مغزول مورد نفرت همگان آغاز می کرد و هر کلام این مذمت نامه را به زبان بی زبانی اما بسیار رسا و گویا ساز و برگی برای تقدیس عین الدوله و بیان کفایت ها و عدالت پروری های او می نمود!! نخست وزیر جدید با اتخاذ تدابیر لازم آماده رد تقاضای بازرگانان و کارخانه داران داخلی شد. بر حمایت از تعرفه های گمرکی مصوب هیأت بلژیکی اصرار ورزید، متمردین از پرداخت مالیات را مورد آزار و اذیت قرار داد و در اینجا بود که بالاترین لایه بورژوازی اپوزیسون نیز مهره های کارآمد شطرنج کارزار را وارد میدان کرد. روحانیت شریک این لایه از جمله طباطبائی و بهبهانی و همراهان وارد صحنه شدند. پیش از ورود رسمی اینان، عده ای از بازاریان شهر تهران با تعطیل مغازه های خود راهی شهر ری بودند تا بساط شکایت از مظالم اربابان فئودال را در حرم عبدالعظیم پهن کنند!! متحصنین شهر ری دلیل تحصن خود را بدرفتاری مأموران گمرک، اخاذی دولت از تجار و رفتار خصمانه « نوز» با بازرگانان اعلام نمودند. آنها با طرح این مسائل تقاضای رسیدگی کردند.

استغاثه صاحبان سرمایه دل سنگ حاکمان فئودال را نرم نکرد. عین الدوله به تدارک گسترده سرکوب ادامه داد و در طول چند روز با برنامه ریزی های لازم در پایتخت و برخی شهرهای دیگر شروع به نمایش قدرت کرد. واگذاری زمین قبرستان محله کفشدوزان تهران به بانک روس از طریق شیخ فضل الله نوری، هتک حثیثیت یکی از آخوندهای کرمان و ضرب و شتم وی توسط ظفرالسلطنه، انتشار عکس « نوز» با لباس روحانیت در روزنامه های کشور، تشدید بیش از پیش فضای خفقان در تهران و بالاخره به چوب بستن سید هاشم قندی، از تاجران قند به دستور علاء الدوله از جمله این قدرت نمائی ها بودند. صدراعظم تام الاختیار سلطنت فئودال کل این کارها را انجام داد تا بورژوازی عریضه نویس و معترض به سیاست های مالیاتی و گمرکی دولت را دچار وحشت سازد، اما این دهشت آفرینی ها در شرائط روز مطابق معمول، صاحبان سرمایه و روحانیت همدستش را در ادامه اعتراضات مصمم تر ساخت. سرمایه داران معمم و مرجع شریعت با خیل ملازمان تاجر و کارخانه دار راهی شهر ری شدند تا به شرکای متحصن خود در آنجا بیوندند. طباطبائی و بهبهانی و عده ای دیگر با تنظیم طوماری اجتماع خویش در صحن عبدالعظیم را به عین الدوله و دربار شاه قاجار اطلاع دادند. آنان اعلام کردند که تا حصول مطالباتشان به بست نشینی ادامه می دهند. با شروع تحصن گفتگوی دو جانبه میان حاکمان فئودال و بورژوازی آغاز گردید. مناقشات به درازا کشید. نمایندگان متحصن سرمایه بر خواست های خویش اصرار کردند. عین الدوله مطالبات آنان را نکول کرد. دو طرف بر مواضع خود پای فشردند. مظفرالدین شاه خواستار تهیه لیست انتظارات از سوی بست نشینان گردید و سرانجام سرمایه داران تاجر و کارخانه دار و روحانی خواست های خویش را به شرح زیر جمعبندی کردند و در اختیار شاه قرار دادند.

  1. عسکر گاریچی جای خویش در جاده قم را به فرد دیگری بسپارد!!
  2. تفویض مجدد تولیت مدرسه مروی به حاجی شیخ مرتضی!!
  3. حاجی میرزا محمدرضا که از کرمان به رفسنجان تبعید شده بود به شهر محل اقامت خود باز گردد!!
  4. بنای « عدالتخانه» در همه جای ایران!!
  5. اجرای قانون اسلام در همه جای کشور!!
  6. عزل مسیو نوز از سرپرستی امور گمرکی کشور!!
  7. عزل علاء الدوله از حکمرانی تهران!!
  8. حذف مالیات تومانی یک شاهی از مواجب و مستمری ها!!

بورژوازی متحصن در عبدالعظیم با تنظیم این لیست، حدود توقعات روز خویش از نظام فئودال را مشخص کرد!! و لیست خواسته ها را از طریق سفیر دولت عثمانی در اختیار مشیر الدوله وزیر امور خارجه وقت قرار داد تا او تسلیم عین الدوله و شاه قاجار بنماید. سرمایه داران معمم و مکلا و سیاستمرد، طرح این مطالبات را چنان جسارت آمیز، بلندپروازانه و رادیکال می پنداشتند که توضیح و تکرار روزانه آنها بر سر منابر وعظ را با مباهات تمام دستور کار جماعت وعاظ خود ساختند!! در افسانه ها آورده اند که « سلطان حسین صفوی» وقتی با بی لیاقتی و زبونی تمام شکست خورد و تاج و تخت را تسلیم محمود افغان کرد برای مدتی به حبس شاه فاتح افتاد. او روزی عاجزانه از زندانبان خواست تا امکان ملاقاتش با محمود را فراهم سازد. شاه افغان با شنیدن این خبر دچار دلهره شد که نکند، سلطان معزول تقاضای چنان سترگی دارد که انجامش موکول به انصراف وی از فتوحات رؤیائی خویش است!! ظاهراً محمود با چنین تشویشی به دیدار شاه صفوی و آماده شنیدن حرفهای او گردید. خوب که گوش داد کل تقاضای شاه این بود که برای وضوی خود آب تمیزتری می خواهد»!! واقعیت این است که لیست انتظارات بورژوازی ایران از دربار قاجار و حکام فئودال هم در مجموع چیز چندانی از درخواست کذائی سلطان معزول صفوی بیشتر نداشت.

شاه از صدر اعظم خود خواست که متحصنین را به شهر باز گرداند. اما عین الدوله و اطرافیان ضمن تظاهر به همکاری، راه تجهیز بیشتر قوا برای ایستادگی در مقابل هر خواست جمعیت شاکی را پیش گرفتند. استدلال این گروه آن بود که این رشته سر دراز دارد. هر گام پسگرد، گامی در جهت  مواجهه با خواستهای افزون تر معترضین خواهد شد و سرانجامِ عقب نشینی ها قابل پیش بینی نیست. عین الدوله و اطرافیانش را می توان سنگربانان واقعی مقاومت ارتجاع هار و در حال زوال فئودالی، در مقابل اصلاحات جوئی زبونانه و عریضه نگارانه ارتجاع رو به رشد بورژوازی در آن روزها به حساب آورد. نمایندگان متحجر و درنده طبقات محکوم به مرگ تاریخ، در همان حال که شبح مرگ را بر سر شیوه تولید و مناسبات اقتصادی تکیه گاه هستی اجتماعی خویش سنگین می بینند باز هم چاره کار را نه در واگذاری سنگرها که در جاری نمودن جویهای خون جستجو می کنند. عین الدوله از تاریخ، مبارزه طبقات و سرنوشت تاریخی شیوه های تولید چیزی سر در نمی آورد اما خوب می دانست که جنب و جوش جاری بورژوازی با همه مسالمت جوئی، حقارت و چندش باری خواسته هایش به هر حال می رود تا خود را آلترناتیو نظام گندیده و محکوم به زوال فئودال سازد. درست به همین خاطر کل توان طبقاتی خود را در تیر می کرد تا در وهله نخست عمر مناسبات حاکم طولانی تر گردد و در وهله بعد متناسب با امکاناتش چند و چون تحولات را معماری و شاید هم شریک دستاوردهایش گردد.

بورژوازی متحصن به شهر بازگشت اما نه فقط ار تأسیس « عدالتخانه» و عزل مسیو نوز هیچ خبری نشد که حتی در تولیت مدرسه مروی، جا به جائی مأموران جاده قم یا بازگرداندن واعظ کتک خورده از تبعیدگاه نیز حادثه مهمی روی نداد. عین الدوله به این هم اکتفاء نکرد. بر شدت سختگیری ها در مورد بازاریان افزود. بدرفتاری خود با علمای دینی سرمایه را تشدید کرد، فضای خفقان را غیرقابل تحمل تر ساخت، حضور نظامیان و نیروهای سرکوب در شهرها را  چشمگیرتر و متمرکزتر نمود. او همه این کارها را در شرائطی انجام می داد که طوفان تناقضات فئودالیسم لحظه به لحظه، کوبنده تر و مرگ آورتر، تار و پود هستی نظام را به شلاق می کشید. دامنه گرسنگی ها وسیع تر می شد، قحط و غلا بخش عظیم تری از جمعیت را به مرگ تهدید می نمود. قیمت ها به صورت سرسام آور بالا می رفت. احتکار مواد غذائی و سایر مایحتاج اولیه معیشتی شیوه رایج کار بازاریان می گردید. فئودال ها فشار استثمار دهقانان را باز هم بالاتر می بردند. راهزنی و چپاول و غارت آخرین باقی مانده های امنیت را از زندگی ساکنان جامعه جراحی می کرد. مالیات ها سیر صعودی می پیمود، باج ها و خراج ها روند طغیان طی می کردند. هر صدای اعتراض علیه هر کدام اینها نیز سوای سرب مذاب، غل و زنجیر، زندان، شلاق و چوب و فلک، هیچ پاسخ دیگری دریافت نمی نمود. جامعه باردار طغیان می شد و عملاً اینجا و آنجا بار خود را بر زمین می نهاد و طغیان می زائید. توده دهقانان فارس که از تاراجگری ها و تعدیات « شعاع السلطنه» حاکم شیراز به ستوه آمده بودند، دست به شورش زدند. آنها به مصادره دار و ندار خویش توسط والی استان اعتراض کردند. این اعتراض را چند بار تکرار نمودند و سرانجام آماده طغیان شدند. عین الدوله، با احساس خطر از سرایت شورش به جاهای دیگر، شعاع السلطنه را که در سفر اروپا به سر می برد، عزل کرد و علاء الدوله حاکم معزول تهران و مورد تنفر بورژوازی شاکی عریضه نگار را به جای وی منصوب ساخت. کمی این طرف تر اهالی مشهد سیلاب خشم خویش را راهی خیابان ها کردند. در اینجا نان و گوشت زیر فشار احتکار و گرانفروشی از دسترس بیشتر ساکنان شهر خارج شده بود. آنها قادر به تهیه آذوقه از جمله نان روزانه خود نبودند. آصف الدوله حکمران شهر با محتکران همداستان بود و در مقابل موج اعتراض سکنه شهر، هیچ گامی برای کاهش معضل بر نمی داشت. در چنین وضعی اهالی مشهد دست به شورش زدند. به خانه فردی که صاحب قرارداد عرضه گوشت و نان و در همان حال محتکر این مواد خوراکی بود یورش بردند. احتکارچی با بهره گیری از نفوذ فئودالی خود در برخی روستاها و نیز استمداد از نیروهای نظامی تحت فرمان آصف الدوله با جمع کردن قوای کافی، دست به مقاومت و حمله متقابل زد. او جمعیت کثیری تفنگچی را به جان مردم بی سلاح انداخت. بیش از ۴۰ انسان ناراضی معترض جان باختند. شمار کثیری نیز زخمی شدند و شهر به ورطه سکوت فرو رفت. نمونه حوادث مشهد و شیراز در جاهای دیگر تکرار شد در تهران نیز احتکار و گرانفروشی مایحتاج اولیه معیشتی، فشار گرسنگی و فقر توده های استثمارشونده عاصی را مضاعف ساخت. اهالی شهر اعتراض می کردند و ضرب و شتم و دستگیری تنها جوابی بود که از دولتمردان دریافت می داشتند.

بورژوازی بسیار زبون تر، مرتجع تر و جبون تر از آن بود که حتی بساط فرصت طلبی و خزش ارتجاعی خویش به عرش قدرت را در کنار شورش ها و طغیان های جسورانه کارگران و دهقانان معترض پهن نماید. کارخانه داران، تاجران، روحانیون و سایر عناصر معترض روز بورژوازی، به رغم تمام شرائط مساعدی که این خیزش ها و اعتراضات برای تسویه حساب با حاکمان فئودال در اختیارشان قرار می داد، به اندازه خود رژیم حاکم از وقوع آنها می ترسیدند. بورژوازی همیشه اینچنین نیست. سوار شدن بر موج نارضائی استثمارشوندگان، کار روتین اپوزیسون های رنگارنگ این طبقه است اما سرمایه داران مرتجع «عدالتخانه» خواه، حتی جسارت این موج سواری را در خود نمی دیدند. زیرا تجربه کافی برای مهار موج را نداشتند و از شعله ور شدن و طغیان شورش ها به شدت احساس هراس می کردند. از همین روی بست نشینی را راهکار بسیار مناسبی برای پیشبرد اعتراضات مسالمت جویانه خود و در عین حال مهار قهر توده استثمارشونده می یافتند. در همین راستا بود که کارخانه داران و بازرگانان و روحانیون بورژوا یک بار دیگر دست به تحصن زدند و این بار مسجد آدینه تهران را برای بست نشینی خویش انتخاب نمودند. اجتماع در مسجد به دنبال کشته شدن یک طلبه به دست مزدوران رژیم فئودال در جریان یک تظاهرات توده ای روی داد. روحانیت و تجار بازار در اینجا همه زور خویش را برای کنترل خشم ناراضیان به کار گرفتند. منبر و محراب را ابزار القاء مدارا و آرامش در ذهن توده آماده انفجار نمودند. بهبهانی در جلو جمعیت ظاهر شد و با عوامفریبانه ترین ژست ها خطاب به آنها فریاد سر داد که « عین الدوله فقط با او مشکل دارد، شما خود را به درد سر نیأندازید»!!

بورژوازی این تلاش ها را به عمل می آورد، با این همه در پاره ای موارد، روند اوضاع از حیطه کنترل وی خارج می شد. دهقانان تهیدست بدهکار، خلع ید شدگان آواره گرسنه، بیکاران و کارگران اسیر تازیانه فقر، اندک اندک به خیابان ها ریختند و مهار خشم و قهر این جمعیت برای بورژوازی دعانویس عریضه پرداز کار ساده ای نمی توانست باشد. دیری نپائید که فقهای شرع سرمایه در چهارچوب یک تقسیم کار تاکتیکی درون طبقاتی راه مهاجرت پیش گرفتند. بر اساس این تقسیم کار نانوشته، بخش کارخانه دار و تاجر بورژوازی همراه با توده ناآگاه متوهم به سفارت انگلیس پناه پیش بردند و این بار به جای صحن عبدالعظیم، بساط تحصن نشینی در سرای قدرت ملکه بریتانیا پهن کردند. بخش مجتهد، فقیه و پیروان آنها نیز عازم شهر قم گردیدند تا وساطت و حمایت زمینی امپریالیست های انگلیسی و نیروی اعجاز آسمانی را یکجا وثیقه دستیابی خویش به عدالتخانه و تولیت مدرسه مروی و تعویض عسکر گاریچی سازند!!

بست نشینی در سفارت بریتانیا، بورژوازی را از دغدغه عواقب احتمالی خیزش های وسیع توده ای خلاص نکرد. اما تمامی فرصت لازم را در اختیار دولت انگلیس قرار داد تا وارد میدان شود و در تعیین سرنوشت جنبش جاری بیشترین نقش را به نفع خویش بازی کند. پیش تر گفته شد که این دولت بر خلاف حکومت تزاری، دورنمای منافع خود را با آنچه بورژوازی معترض روز می خواست در پیوند می دید، وقوع تحولات در ساختار قدرت نظام، متناسب با نیازهای انکشاف کاپیتالیستی جامعه را موافق حال خود می یافت. نسبت به سیر رویدادهای روز با احتیاط کامل عمل می کرد، مثل شرکای داخلی خود از رشد غیرقابل مهار جنبش توده ای بیم زیاد داشت. می کوشید تا روابط حسنه اش با سلطنت و حاکمان فئودال دچار آسیب نشود، با این حساب که اگر جدال روز سرمایه داران ایرانی ناکام ماند، مجبور به تحمل خسارتی نگردد، در همین راستا حمایت آشکاری از بورژوازی معترض مسالمت جوی به عمل نمی آورد، در حالی که سیاست های لازم برای تضمین همپیوندی و اشتراک منافع عمیق آتی خود با این بخش طبقه سرمایه دار را به دقت دنبال می نمود. سفیر انگلیس پس از نمایش نوعی اکراه از قبول تحصن صاحبان سرمایه و توده متوهم به آن ها، و شاید هم در پی جلب توافق سران حکومت، درب سفارت را بر روی متقاضیان بست نشینی باز کرد. در فاصله ۲ تا سه روز بیش از ۱۴۰۰۰ نفر از جمعیت ۲۰۰ هزار نفری آن روز تهران در باغ سفارت تجمع کردند.

سیر حوادث همه جا گویای آن است که تا این زمان، اساساً و عموماً همان ارتجاعی ترین بخش بورژوازی ایران بود که زمام همه کارها را در دست داشت. صاحبان صنایع، بازاریان و روحانیون به ویژه دوتای آخر، همه رخدادها را به راحتی کنترل می کردند و اوضاع را بر پایه بیشترین مماشات پردازی ها و مسالمت جوئی ها پیش می بردند. اما از این جا به بعد تغییراتی رخ داد. پدیده های تازه ای وارد روند حوادث گردیدند. شمار شورش ها در مناطق مختلف کشور باز هم افزایش یافت. در آذربایجان، فارس، خراسان، اصفهان، کرمان و نواحی دیگر، توده های بیشتری زیر فشار گرسنگی، تشدید تعدیات فئودال ها و حکام دست به اعتراض زدند. همزمان بخش دیگری از طبقه سرمایه دار نیز که تا آن وقت حضوری نامحسوس و کمرنگ داشت، لنگ لنگان وارد میدان شد و کوشید که مهر خواسته های خود را بر جبین رویدادها فرو کوبد. این بخش بورژوازی مثل جناح نخست طبقه خود سوای پاره ای اصلاحات در ساختار نظم سیاسی و اجتماعی مسلط هیچ مطالبه مهم تری نداشت اما طول و عرض خواسته هایش، تا حدودی متفاوت فرمول بندی می شد. اینان بیش از اولیها، متأثر از تحولات سده های ۱۸ و ۱۹ اروپا بودند. اگر برای جماعت نخست مجرد حصول  قرب و شوکت کارخانه داران، تاجران و بانکداران انگلیسی یا فرانسوی و سودهای طلائی و رؤیائی آن ها همه چیز بود، اینان به کاریکاتور بسیار بی رمق و خودپرداخته ای از دموکراسی، جامعه مدنی، انتخابات آزاد و حکومت قانون نیز دل داشتند. کاریکاتوری چنان مغشوش، بی قوام و بدون شیرازه و در عین حال آب بندی شده که در هیچ کجای آن هیچ روزنه ای بر روی هیچ کارگری برای هیچ میزان توقع رفاه، امکانات، آزادی های سیاسی یا حقوق اولیه اجتماعی باز نباشد. باید بر این نکته تأکید کرد که جناح اخیر طبقه سرمایه دار ایران یا جماعت به اصطلاح پرچمدار «دموکراسی» و « مدنیت» و « آزادی» همیشه و همه جا به محض اینکه پای طبقه کارگر به میان می آمده است طومار همین دعاوی سراسر کاریکاتوری خود را هم، یکسره در هم می پیچیده اند و مختومه اعلام می نموده اند. افراد این جناح تا جائی که به ایفای نقش در جنبش مشروطه خواهی مربوط است، البته هر کدام سازهای متفاوتی می نواختند و ترانه های مختلفی ترنم می کردند اما در مجموع ارکستر واحدی را هم پدید می آوردند. تحت تأثیر این عده بود که رنگ پاره ای مطالبات تا حدی عوض شد. از جمله تقاضای ایجاد عدالتخانه جای خود را به حکومت مشروطه و تأسیس پارلمان داد. جمعیت بست نشین در سفارت لیست تازه ای را تهیه و از طریق سفیر انگلیس در اختیار حاکمان فئودال قرار دادند. آنها این بار خواستار آن شدند که :

  1. مهاجران به قم با امنیت لازم به تهران باز گردند.
  2. عین الدوله از صدارات عزل شود.
  3. چیزی به نام مجلس شورا ( دارالشورا) پدید آید
  4. عاملین کشتارها به مجازات رسند
  5. تبعید شدگان به خانه خویش مراجعت کنند. ( ۲۶)

طول و عرض مطالبات بورژوازی حتی وقتی که جناح سکولار و لیبرال مأبش به جنبش پیوستند همین اقلام بود. در دنیای محاسبات این طبقه هر چیزی که ممکن بود، به گونه ای رنگ و بوی انسانی یابد، با قاطعیت کافی و بدون هیچ تردید از لیست انتظارات محو می گردید. شریک شدن در اداره امور جامعه فئودال و باز کردن راهی برای پاسخ به نیازهای انباشت و سودآوری سرمایه ها، تضمین حصه مناسب خود از آنچه استثمار شوندگان تولید می کردند، داشتن تریبون و دکه ای برای عوامفریبی و شتشوی مغزی و متوهم سازی توده های ناراضی، صدر و ذیل خواست اینان را تعیین می کرد. تشکیل دارلخلافه ای به نام « مجلس شورا»، عجالتاً برای این کارها کفایت می داد. ترکیب کسانی که تولیت این امامزاده را به چنگ می آوردند نیز جالب بود. ۴ نفر از خاندان پادشاهی قاجار، ۴ فقیه عالیمقام دین، ۱۰ نفر از بازرگانان و بازاریان سرشناس، ۱۰ تن از فئودال ها و زمین داران بزرگ، ۳۲ نفر از صاحبان صنایع اعضای دارالشوراء راتعیین می نمودند. « ره پنهانی میخانه ندانست کسی – جز مغ و قاضی و شیخ و دو سه رسوای دیگر» مشروطه طلبی بورژوازی با تحقق این مطالبات و انجام این تحولات!! پرچم پیروزی افراشت و مظفرالدین شاه قاجار فرمان تأسیس مجلس شورا را صادر کرد!!

در کلیه رخدادهای موسوم به « انقلابات بورژوائی» پرولتاریا بدون شک، طبقه شکست خورده انقلاب بوده است. این مسأله طبیعتاً در مورد انقلاب ژوئن سال ۱۸۴۸ فرانسه هم صدق می کند. در انقلاب اکتبر که اسم و رسم دیگری با خود داشت نیز وضع چنین بود. در آنجا هم جنبش ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی پرولتاریا متحمل شکستی فاحش و بدفرجام شد. طبقه ای که رهائی وی در گرومحو هر شکل تولید و هر مناسبات اجتماعی مبتنی بر استثمار و جدائی انسان از کار و سرنوشت زندگی خود است با نیروهای اجتماعی و طبقاتی معینی که رسماً یا زیر هر نام و نشان دیگر، مدافع این شکلهای  تولید یا مناسبات باشند نمی توانند فاتحان همزمان یک جنگ شوند، هر چند که آنها دوش به دوش هم مشغول نبرد با نظام حاکم و دست به کار براندازی طبقه ای ثالث و مسلط باشند. این حقیقتی است که رفرمیسم تاریخاً و در همه جا آن را باژگونه القاء نموده است. با همه این ها یک چیز را نمی توان انکار کرد. اینکه در اروپای غربی، در پاره ای از همین رخدادها پرولتاریا اگر پیروز کارزار نبود، اگر به صورت بازنده از میدان خارج می شد، اما بالاخره در قیاس با گذشته، دستاوردهائی و گاه حتی دستاوردهای چشمگیری در کوله بار خویش حمل می کرد. پیداست که آنچه در این کوله بار داشت نهایتاً قفل و زنجیر بردگی مزدی بر دست و پای وی بود. « حقوق» سیاسی و مدنی احراز شده، ابزار خاکسپاری قدرت طبقاتی و ساز و کار انفصال وی از جنگ واقعی طبقه اش علیه سرمایه داری می شد. جدائی دین از دولت، گردن نهادن وی به موجودیت و سلطه هر دو اختاپوس دولت و دین را در پی داشت، حق تشکل و آزادی بیان و اجتماعات حلق آویزی او به نظم سیاسی و مدنی و حقوقی سرمایه را حکایت می کرد. این دستاوردها چنین سرشتی داشتند، اما او می توانست و این شانس را هم داشت که همه این ها را به عنوان لحظه ای از پروسه پیکارش برای محو سرمایه داری نظر اندازد. آن ها را چنین ارزیابی نماید، نقد ضد سرمایه داری و سوسیالیستی آنها را پراتیک پیکار روز خویش سازد. جنبش کارگری اروپا بدبختانه در این راستا نشتافت و بسیار پیش از آنکه تداوم مبارزه طبقاتی خود بر این ریل را پی گیرد، به ورطه رفرمیسم راست سندیکالیستی و باتلاق خفه کننده راهبردهای سوسیال دموکراسی فرو لغزید.

رابطه جنبش کارگری ایران و مشروطه طلبی ارتجاع بورژوازی، با آنچه در اروپای غربی و برخی مناطق دیگر دنیا رخ داد، به گونه ای فاحش متفاوت بود. در اینجا کارگران و جمعیت عظیم ۸۰ درصدی دهقانان، به ویژه در سالهای شروع جنبش فقط سیاهی لشکر بورژوازی و فاقد هر گونه نقش و تأثیرگذاری برای بهبود زندگی خود بودند. کارگر فرانسوی در انقلابات یاد شده، در پاره ای موارد حساب و کتاب مطالباتش را حداقل به صورت صوری از بورژوازی جدا می ساخت. وقتی سرمایه داران شعار جمهوری خواهی سر می دادند، او با گفتن « جمهوری اجتماعی» اختلاف خود با آنها را فریاد می زد. در ایران کارگران و دهقانان در پروسه مشروطه خواهی، سوای تکرار استغاثه های بسیار وهن آمیز صاحبان سرمایه حرف دیگری بر زبان نیاوردند. بورژوازی مظهر تمامیت ارتجاع، عقب ماندگی، سازشکاری و کوته اندیشی بود. برد انتظاراتش از عزل و نصب این یا آن مأمور دولتی نظام فئودال و در بهترین حالت یافتن مکانی در قدرت به هر سیاق و هر بهاء فراتر نمی رفت و استثمارشوندگان نیز همین خواست ها را تکرار می کردند. در این جا یک سؤال بسیار اساسی سایه سنگین خود را به جلو می راند. سؤالی که نمی توان بدون پاسخ مقنع و شفاف از کنار آن گذشت. پرسش این است که اگر کارگران ماهیگیر انزلی در نخستین اعتصاب خود خواستار دستیابی به کل حاصل صید خویش بودند، اگر آنها در پهنه جدال با صاحب سرمایه، خودجوشی طبقاتی ضد سرمایه داری خود را به نمایش می ایستادند چرا در اینجا، در عرصه کارزار سیاسی، ارتجاعی ترین خواست های بورژوازی را تکرار می نمودند؟ چرا سیاهی لشکر فاقد هر گونه هویت و بسیار سر به راه طبقه سرمایه دار شدند؟

پیش از ورود به جواب، نکته مهمی را باید تأکید نمود. یک رسم رایج طیف کمونیسم بورژوائی این بوده و هست که در سخن از علل گمراهه رفتن و شکستهای جنبش کارگری لبه تیز جستجو را روی نقش «رهبران» و « نظریه پردازان» متمرکز سازند. از منظر اینان سرنوشت پرولتاریا را نخبگان و سرکردگان رقم می زنند. اگر این چهره ها، مقدس و معجزه گر باشند جنبش راه درست پیش می گیرد و پیروز می شود!! در غیر این صورت به گمراهی می غلطد و شکست می خورد!! نوعی نگرش که طبیعی طبقات استثمارگر تاریخ و جنبش های اجتماعی آویزان به این طبقات است. جنبش آگاه ضد سرمایه داری طبقه کارگر با این نوع نگاه، سر ستیز دارد. در اینکه احزاب یا بسیاری از مدعیان رهبری و زعامت، فاجعه بارترین گمراهه رفتن ها را بر طبقه کارگر تحمیل کرده اند، جای حرفی نیست. اما مشکل در این جا اولاً. نقش شخصیت ها نیست، سخن از راهبردهای رفرمیستی و گمراهساز است، ثانیاً، معضل اساسی تر آویزان شدن توده های کارگر به نقش رهبران و تبعیت ارتجاعی امت وار آنها از عناصر بالای سر خویش است. جنبش کارگری وقتی اسیر این وضع شود، تابوت خود را چهارمیخ و طومار شکست قطعی خود را ممهور کرده است. این موضوعی است که رویکرد ضد کار مزدی به مناسبت های مختلف و در جاهای گوناگون به کالبدشکافی آن پرداخته است و در باره اش بحث نموده است. ثالثاٍ و باز هم بسیار مهم، وقتی از نقش راهبردها، احزاب یا افراد در گمراه بردن مبارزات کارگران صحبت می کنیم به هیچ وجه نباید موقعیت ضعیف، مستأصل و فرومانده خود جنبش کارگری را که تن به تمامی کجراهه رفتن ها، غلط اندیشی ها و رفرم سالاری ها داده است از نظر دور داشت. مارکس در همین رابطه بیان قابل تعمقی دارد. او می گوید: «هیچ آدم عاقلی هرگز نمی تواند باور کند که یازده مرد غالباً با استعدادهای متوسط از روی حسن نیست یا بدطینتی قادر بودند که در طول سه ماه یک ملت ۳۶ میلیونی را به قهقرا کشانند، مگر اینکه آن ۳۶ میلیون هم به اندازه همان ۱۱ نفر راه خود را نمی شناختند.» (۱۸) یک مسأله دیگر را هم به نکات بالا اضافه کنیم. آحاد طبقه کارگر مادام که در جامعه سرمایه داری زندگی می کنند و تا زمانی که آثار زندگی در سیطره این نظام را بر وجود خود دارند، مثل افراد هر طبقه اجتماعی دیگر به لحاظ میزان شناخت، شعور و سطح ادراک، موجودات همگون و قالب ریزی شده ای نیستند. افرادی آگاه تر و عده ای کمتر آگاهند. توانائی تأثیرگذاری و دخالتگری آنها در رتق و فتق مسائل جاری و آتی جنبش خود یکسان نیست. ظرفیت چاره گری متفاوتی دارند، وقتی ما از فاجعه گمراهه رفتن و غرق شدن جنبش کارگری در منجلاب رفرمیسم راست یا چپ می گوئیم، همراه نقد اساسی رفرمیسم، کمونیسم خلقی یا هر گمراهه دیگر، طبیعتاً دنباله روی کورکورانه، به ویژه اپورتونیستی قشرهای فعال تر و پیشروتر طبقه کارگر از این رویکردها را هم آماج انتقاد جدی قرار می دهیم. در اینجا حرف این نیست که عده ای راهزن توطئه گر بورژوا، از کمینگاه خارج شده اند و مبارزه طبقاتی کارگران را به کجراه برده اند!! بالعکس آماج انتقاد در وهله نخست رفرمیسم و راهبردهای بورژوائی و در وهله دوم تبعیت اپورتونیستی فعالین اندرونی این جنبش از راهبردهای مذکور است و چه جای انکار که خود فعالین و پیشروان درون جنبش کارگری تاریخاً در کجراهه رفتن ها و لاجرم شکست خوردن های این جنبش نقش بسیار اثرگذار داشته اند. همه این نکات را آوردیم تا مشخص کنیم که تأکید مکرر ما بر نقش مخرب احزاب طیف کمونیسم بورژوائی در سوق دادن جنبش کارگری جهانی یا ایران به موقعیت فاجعه بار کنونی، اولاً و مقدم بر هر چیز ناظر بر نقد ریشه ای و مارکسی کمونیسم رفرمیسم راست و چپ است و ثانیاً به هیچ وجه متضمن کمترین بی توجهی به وضعیت رقت بار و آسیب پذیر و فرومانده خود این جنبش در دوره های معین نبوده و نمی تواند باشد. با این توضیح به سراغ پاسخ سؤالی برویم که بالاتر طرح شد.

رویکرد کارگر در کارزار متعارف طبقاتی خود با سرمایه دار حتی در پائین ترین سطح، واکنش خودجوش وی علیه استثمار سرمایه داری و بردگی مزدی است. او با سرمایه طرف است. سرمایه دار برای وی به تعبیر مارکس سرمایه شخصیت یافته است. کارگر در اینجا یک سر رابطه ای است که سر دیگرش صاحب سرمایه است. او با این رابطه در کشمکش است. کشمکشی که تعیین کننده چگونگی زیست یا حتی زنده بودن و نبودن و سرنوشت رهائی وی می باشد. فروشنده نیروی کار حتی در نازل ترین سطح دانش طبقاتی، با این واقعیت از بیخ و بن ضد انسانی سر و کار دارد که او کار می کند، همه چیز را تولید می نماید اما هیچ چیز ندارد. در حالی که سرمایه دار خالق هیچ چیز نیست، اما همه چیز دارد. او آفریننده همه چیز است اما گرسنه است و قادر به تهیه پول دکتر و داروی فرزندش نمی باشد، در حالی که سرمایه دار با آنچه وی تولید کرده است دنیا را کوهسار سرمایه هایش و بزم رفاه و شادی و سیری و عیش و نوش خویش ساخته است. کارگر با گوشت، پوست و فکر خود اینها را لمس می کند و واکنش این لمس به صورت جوانه های سرمایه ستیزی اولیه اندرونی و خودجوش ابراز حیات می نماید. ماهیگیر انزلی، همزنجیر چند نسل پیش او در مانوفاکتورهای نساجی ایتالیا، چارتیست های انگلیسی، کارگران مولهاوزن در جنبش «تورینگن» و کل جنب و جوش های خودانگیخته رادیکال و سرمایه ستیز توده های کارگر چنین وضعی داشته است، اما ما به کرات و به مناسبت های مختلف گفته ایم که این تندنس نطفه ای، باردار دو سرنوشت عمیقاً متضاد است. با اثرگذاری سنجیده و آگاه و رادیکال فعالین اندرونی چاره پرداز و سرمایه ستیز پرولتاریا، جنبش لغو کار مزدی طبقه کارگر می شود و با افتادن به ورطه رفرمیسم راست یا چپ، می سوزد و از ریل بالیدن خارج می گردد. کارگر ماهیگیر انزلی در جریان مشروطه طلبی بورژوازی وارد برهوتی شد که سرزمین خشکیدن و مرگ رویکرد سرمایه ستیز طبقاتی او بود. فشار گرسنگی و بیکاری و فقر و قحطی و ستم، وی را به عرصه اعتراض هل می داد اما به جای راه وارد گمراهه شد، سیاهی لشکر بورژوازی گردید. جنبش کارگری ایران کلاً در هستی اجتماعی روزش، ضعیف تر و عاجزتر از آن بود که بر روند میدانداری ارتجاع بورژوازی اثر گذارد و در میان عربده های « انتقال تولیت مدرسه مروی» یا «عزل عسکر گاریچی» فریاد مطالبات واقعی طبقاتی خود را بلند کند. این ضعف و عجز مسلماً به شمار اندک کارگران محدود نمی شد، شعور، شناخت و آگاهی طبقاتی نیز اجزاء لایتجزای هستی اجتماعی هر طبقه از جمله پرولتاریا است. اگر توده کارگر آگاه تر بودند اوضاع روز را « کن فیکون» نمی کردند اما مهر مطالبات ضد سرمایه داری خود را بر روند این اوضاع حک می نمودند و سنگ بنای استواری برای مبارزات بعدی خود می گذاشتند.  در آن روز و در شرائطی که جنبش کارگری ایران گام های نخست شکل گیری و بالیدن را بر می داشت، نیروها، افراد و جمعیت هائی که خود را فعال، اندیشمند و جلودارش می خواندند، نه فقط اهل اثرگذاری رادیکال سوسیالیستی و طبقاتی بر آن نبودند که هر چه تحویلش دادند، زادراه گمراهی شد. «حزب کمونیست ایران» هنوز موجودیت خود را اعلام نکرده  بود و «حزب عدالت» به رغم فعالیت چند ساله در باکو و قفقاز حضور مؤثری در پروسه کارزارهای روز جامعه نداشت. با این همه بحث چگونگی ورود به صحنه و تأثیرگذاری بر سیر رویدادها به اندازه کافی در میان حزبیودن و کسانی که خود را سوسیال دموکرات، چپ، بلشویک یا کمونیست می خواندند داغ بود و مستمراً داغ تر می شد. پرسشهای زیادی در میان این افراد می چرخید. عده ای خواستار دخالتگری فعال در مشروطه طلبی بودند، دلیلشان هم این بود که « رنجبران»، استثمارشوندگان و گرسنگان نیروی واقعی جنبش را تشکیل می دهند. خیلی ها خلاف این را می اندیشیدند. آنان مشروطه خواهی را خیزشی ارتجاعی قلمداد می کردند، اما استدلال آنان فقط این بود که مشروطه طلبان ار سر ستیز با سرمایه خارجی دست به کارزار زده اند و از آنجا که سرمایه خارجی مظهر مدرنیسم، پیشرفت و تمدن زائی است، پس خواست مشروطیت گواه واپسگرائی و تحجر است و باید از همراهی با آن دوری جست. مدعیان جلوداری استثمارشوندگان و توده های کارگر در مورد چگونگی تدارک مشارکت در پویه اعتراضات روز هم نظریات متفاوتی داشتند. همگی معتقد به تأسیس حزب بودند و داشتن حزب را شرط لازم دخالت و اثرگذاری می دیدند. اما روایت حزب سازی، آن ها را به جدال و اختلاف با همدیگر می کشاند. گروهی اصرار داشتند که باید حزب خاص سوسیال دموکرات را پدید آورد و از درون این حزب به صورت یک نیروی مستقل وارد میدان شد، گروه دیگر این کار را چپ روی می دیدند و راه درست را پیوستن به احزاب رسمی بورژوازی می انگاشتند.. شنیدنی است که طرفین اختلاف با کائوتسکی در گفتگو باز نمودند و وی با قاطعیت تمام همپیوندی کامل با احزاب بورژوازی و اجتناب از ساختن هر نوع تشکل متمایز را توصیه نمود.

مشروطه طلبی طبقه سرمایه دار ایران بنا بر شواهد، ذهن بلشویک ها و شخص لنین را نیز به اندازه لازم مشغول ساخته بود. لنین مدام تلاش داشت تا از طریق « اورژنیکدزه» و افراد دیگر در جریان رویدادها باشد. مسأله اساسی در رابطه با همه این گفتگوها، راه حل جوئی ها، حساسیت ها و دخالتگری های فعال یا منفعل این بود که هیچ کس از سرنوشت جنبش کارگری و اینکه توده های کارگر ایران در دل رویدادهای روز چه باید بنماید، سؤال نمی نمود. ششدانگ حواس همگی این را می کاوید که باید با حزب مستقل خود همراه بورژوازی شد؟! یا سنگ تمام گذاشت و بدون دفتر و دستک ویژه وارد صفوف سرمایه داران مشروطه خواه گردید؟! آیا باید نقش تمدن زائی سرمایه غربی را پاس داشت یا اینکه ستیز با امپریالیستهای انگلیسی را فصل الخطاب هر جهتگیری کرد؟! آیا « بورژوازی ملی» است که باید پرچمدار باشد!! یا « فئودال های لیبرال» هم می توانند در این گذر ادای دین کنند ؟!! کل دغدغه ها این بود و کمونیسم، پرولتاریا یا جنبش کارگری مسائلی بودند که در بهترین حالت به صورت اوراد و به عنوان مستمسک پیگیری اهداف طبقاتی و اجتماعی و بین المللی دیگر بر سر زبان این جماعت می افتاد. در این باره در فصل بعد صحبت خواهیم کرد.

توضیحات:

  1. ابراهیم فخرائی، سردار جنگل ص ۲۹
  2. احمد کسروی، تاریخ مشروطیت، ص ۸۵
  3. جاستین پرکینز، مبلغ مسیحی امریکائی، به نقل از خسرو شاکری، پیشینه های اقتصادی، اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی، ص ۷۷
  4. یرواند آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن ص ۳۹
  5. جاستین پرکینز، به نقل از خسرو شاکری، پیشینه های اقتصادی، اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی ص ۷۸
  6. سازمان چریکهای فدائی خلق، بررسی ساخت اقتصادی روستاهای ایران
  7. باقر مؤمنی، دین و دولت در عصر مشروطیت، ص ۲۱
  8. ای- پ پتروشفسکی، ترجمه سیروس ایزدی و حسین تحویلی، ایران در سده های میانه، ص ۲۵ و ۲۶
  9. منبع بالا، صفحات ۶۶ و ۶۷
  10. همان مأخذ
  11. مارکس، ایدئولوژی آلمانی
  12. خسرو شاکری، میلاد زخم ص ۱۱۰
  13. ایوانف، تاریخ نوین ایران، ص ۱۸
  14. احمد اشرف، موانع رشد سرمایه داری در ایران ص ۱۰۰
  15. منبع بالا، ص ۱۰۱
  16. اشرف، موانع رشد سرمایه داری در ایران، ص ۱۰۷ و ۱۰۸
  17. همان کتاب ص ۱۰۷
  18. مارکس و انگلس، انقلاب و ضد انقلاب در آلمان (مقدمه)

ناصر پایدار

 

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.