كارگر و طبقه‌ كارگر در ديدگاه هاى طبقاتى متفاوت

چپ دموكراسى طلب، سوسيال بورژوايى و غيركارگرى ايران در كارزار بقاى محفلـى خود بر پايدارى سنت آويزش‏ به لگاريتم « انقلاب و ضد انقلاب» يا طول و عرض‏ عمق اعتقاد به ارتجاعى خواندن و نخواندن اين و آن گرايش‏ اجتماعى اصرار دارد. دنياى گفتگوى اصول، ملاك‌ها و مبانى كار كمونيستى براى فعالين آگاه جنبش‏ لغو كار مزدى، اما دنيايى ديگر است. روايت درست ماركسى از كارگر و طبقه‌ى كارگر و وحدت سراسرى توده هاى كارگر نيز در عداد همين مسايل تعيين كننده و اساسى است. مقاله‌ى حاضر كوشش‏ بسيار ساده‌اى در توضيح اين مساله است. بحث را با نگاهى به خطوط كلـى برخى آموزش‏هاى ماركس‏ در اين قلمرو معين آغاز مى‌كنيم.

سئوال اين است، كه كارگر كيست؟ آيا فقط كارگر مولد، كارگر است! و هر كسى كه كار مولد انجام نمى‌دهد، كارگر نيست؟! آيا هر حقوق بگيرى، كارگر است! و در اين صورت، تكليف بخشى از خدم و حشم سرمايه، از وزير و وكيل گرفته تا زندانبان و جلاد چه مى‌شود؟ آيا توليد مستقيم اضافه ارزش‏، شرط ضرورى كارگر بودن است و هر كه اضافه ارزش‏ توليد نمى‌كند، كارگر محسوب نمى‌شود؟! طبقه‌ى كارگر را چگونه تعريف مى‌كنيم و پايه هاى مادى و اجتماعى وحدت سراسرى‌اش‏ را چگونه توضيح مى‌دهيم؟ به اين سئوالات، مى‌توان پرسش‏هاى انبوه ديگرى نيز افزود. پرسش‏هايى كه از سوى محافل گوناگون طرح مى‌شود و هر گرايش‏ اجتماعى منوط به محتواى آناتومى خود از جامعه‌ى معاصر و موكول به نحوه‌ى تبيين خويش‏ از طبقات و مناسبات اساسى طبقات در اين جامعه، بدان پاسخ مى‌دهد. نخستين طلايه هاى پاسخ ماركس‏ به پاره‌اى از اين پرسش‏ها را مى‌توان در لابلاى عبارت زير رويت كرد.

“… كارگر كارش‏ را به عنوان يك ارزش‏ مبادله‌اى ساده كه قيمت آن از پيش‏ تعيين شده است، مى‌فروشد. او كار خود را در برابر مقدارى كار عينيت يافته يعنى در برابر مقدارى از ارزش‏هايى كه با كار قبلـى خود او عينيت يافته‌اند و در واقع معادل سنجيده و تعيين شده‌ى آنند، مبادله مى‌كند، سرمايه در عوض‏ به كار زنده دست مى‌يابد كه نيروى مولد عام ثروت و فعاليت ثروت زا است. روشن است كه كارگر نمى‌تواند در اين مبادله غنى شود، زيرا او فقط همانند «عيسو» كه حق ارشديت خويش‏ در فرزندى را در برابر يك كاسه‌ى عدس‏ واگذار كرد، نيروى خلاقه‌اش‏ را در ازاى به دست آوردن مقدار ثابتى از ارزش‏هاى موجود كه براى )تجديد( ظرفيت كارى‌اش‏ ضرورت دارند، مبادله مى‌كند. كارگر چنان كه بعدا خواهيم ديد در اين مبادله حتا فقيرتر مى‌شود، زيرا نيروى خلاقه‌ى كار خود را در خدمت سرمايه كه قدرت بيگانه‌اى در برابر اوست، مى‌گذارد. همه‌ى وجود او تبديل به كارى مى‌شود كه به تدريج در اختيار سرمايه قرار مى‌گيرد. امر مبادله بدين سان مستلزم جدايى كار و مالكيت فراورده‌ى كار، مستلزم جدايى كار و ثروت است.”(۱)

عبارت بالا تقريبا به مهم‌ترين مولفه هاى تعريف ماركسى كارگر و موقعيت وى در نظام سرمايه دارى يا در سازمان اجتماعى كار مبتنى بر كار مزدورى اشاره مى‌نمايد. كارگر نيروى كار خويش‏ را به صورت يك ارزش‏ مبادله‌اى، كه بهاى آن از پيش‏ تعيين گرديده است، به فروش‏ مى‌رساند. چگونگى مصرف اين نيروى كار، مساله‌اى است كه بعدا توسط سرمايه دار و فقط توسط سرمايه دار تعيين مى‌گردد. به بيان ديگر، پروسه‌ى كار در شيوه‌ى توليد سرمايه دارى، پروسه‌ى توليد اضافه ارزش‏ است. مصرف نيروى كار با هدف توليد ارزش‏ اضافى و خودگسترى سرمايه، درون مايه‌ى اين شيوه‌ى توليد است اما اولا: كل نيروى كارى كه با سرمايه مبادله مى‌شود، لزوما به طور مستقيم در توليد اضافه ارزش‏ به كار گرفته نمى‌شود. ثانيا: كل نيروى كارى كه خريد و فروش‏ مى‌گردد، لزوما با سرمايه مبادله نمى‌شود. ماركس‏ در تبيين روند مبادله‌ى ميان كار و سرمايه، دو فاز متمايز و داراى ارتباط متقابل را از هم تفكيك مى‌كند.(۲)

فاز نخست، متضمن وقوع مبادله‌ى ميان سرمايه به مثابه كار عينيت يافته در يك سو و نيروى كار زنده به صورت كالا در سوى ديگر است. در اين چرخه از روند كار، نيروى كار تنها به صورت صورى و غير ارگانيك زير تسلط سرمايه قرار مى‌گيرد. نيروى كار در اين جا به مثابه كالا فروخته مى‌شود، كالايى كه هنوز عينيت نيافته و شكل مادى و مجسم احراز نكرده است. يك ويژگى اساسى اين حلقه از فرآيند كار اين است، كه سرمايه دار به دنبال وقوع آن، كليه‌ى حق و حقوق مربوط به چگونگى كاربرد و مصرف نيروى كار خريده شده را يك جا به خود اختصاص‏ مى‌دهد و حق انحصارى خاص‏ خويش‏ مى‌گرداند. ويژگى دوم اين فاز آنست، كه مبادله‌ى انجام شده اساسا و ماهيتا به اين دليل انجام مى‌گيرد كه نيروى كار مورد بيع و شرى نياز پروسه‌ى توليد اضافه ارزش‏ و خودگسترى سرمايه است. شفاف تر بگوييم، نيروى كار مبادله شده خواه به طور مستقيم براى توليد اضافه ارزش‏ مصرف شود و خواه مستقيما وارد اين پروسه‌ى مصرف نشود، در هر دو حال احتياج محتوم و مبرم پروسه‌ى ارزش‏ افزايى سرمايه است. ويژگى سومى را نيز بايد براى اين فاز مورد تاكيد قرار دهيم و آن اين كه، اگر چه در اين جا نيروى كار با پول مبادله مى‌شود، اما نفس‏ وقوع همين مبادله، پول را به سرمايه تبديل مى‌كند. ماركس‏ اين پروسه را تا همين جا، تا حد وقوع همين چرخه، پروسه‌ى شخصيت يافتن شيئى و ماديت يافتن شخص‏ مى‌خواند. در اين رابطه بعدا بيش‏تر صحبت مى‌كنيم.

فاز دوم، مرحله‌اى است كه سرمايه دار نيروى كارى را كه قبلا خريده است، به طور مستقيم در پروسه‌ى توليد مصرف مى‌كند. در اين جاست كه نيروى كار ماديت مى‌يابد و به كالايى مادى و مجسم تبديل مى‌شود؛ كالايى كه بهاى آن به مراتب بيش‏ از بهاى خريد آن است. در درون اين فاز است، كه توليد اضافه ارزش‏ محقق مى گردد.

پروسه‌ى توليد ارزش‏ اضافى مسلما در برگيرنده‌ى هر دو فاز بالاست، اما كل نيروى كارى كه با سرمايه مبادله مى‌شود، لزوما اين هر دو فاز را پشت سر نمى‌گذارد. ماركس‏ با تفكيك اين دو فاز پروسه‌ى توليد سرمايه دارى، از يك سو شالوده‌ى تمايز كار مولد و كار غير مولد از هم را با شفافيت هر چه تمام‌تر تدقيق مى‌كند و از سوى ديگر پايه‌ى مادى و اجتماعى وحدت بخش‏هاى مختلف طبقه‌ى كارگر را هر چه دقيق‌تر عريان مى‌سازد. ماحصل آموزش‏هاى ماركس‏ در اين قلمرو خاص‏ و در رابطه با موضوع ويژه‌ى كندوكاو اين مقاله مشتمل بر نكات اساسى زير است:

۱. عدم مصرف نيروى كار در پروسه‌ى مستقيم توليد اضافه ارزش‏، هيچ تغييرى در اساس‏ هستى طبقاتى و اجتماعى دارنده‌ى اين نيرو، يا به بيان ديگر هيچ تغييرى در واقعيت كارگر بودن صاحب آن، پديد نمى‌آورد. انسانى كه نيروى كارش‏ كالاست، مستقل از اين كه كارش‏ مولد باشد يا نباشد و فاز دوم را طى كند يا نكند، مستقل از اين كه نيروى كار مذكور در پروسه‌ى توليد چگونه مصرف گردد و نوع ارزش‏ مصرفى ناشى از كاربرد آن چه باشد، آرى مستقل از همه‌ى اين‌ها او انسانى است كه: نيروى كارش‏ نياز فرآيند بازتوليد سرمايه يا پروسه‌ى عمومى توليد اضافه ارزش‏ است؛ حق هر نوع دخالتى در چگونگى مصرف اين نيرو يا قلمرو كاربرد آن به طور كامل از وى سلب شده است؛ و به جزء پيوسته‌اى از شكل بندى اجتماعى سرمايه تبديل گرديده است. ساقط شدن وى از دخالت در نوع مصرف كارش‏، اساس‏ ساقط شدن او از هر گونه دخالت در سرنوشت كار و زندگى اجتماعى اوست. حاصل كار يا توليدش‏ هر چه باشد، به طور مطلق متعلق به سرمايه است و او قادر به هيچ نوع دخل و تصرفى در آن نمى‌باشد. كارگر انسانى با اين ويژگى‌هاست. ويژگى‌هايى كه در سيطره‌ى مبادله‌ى كار و سرمايه در هستى اجتماعى وى تقرير و تثبيت مى‌گردد. انسانى كه نيروى كار او كالاست، انسانى كه بهاى فروش‏ نيروى كارش‏ تنها وثيقه‌ى بازتوليد معيشت اوست، در هر حال انسانى كارگر و فردى از طبقه‌ى كارگر است.

۲. هنگامى كه از مبادله‌ى كار عينيت يافته و نيروى كار زنده صحبت مى‌كنيم، بايد اين كار عينيت يافته يا سرمايه را در تمامى وجوه گردش‏ و سامان پذيرى آن مورد توجه قرار دهيم. سرمايه‌ى صنعتى تعيين كننده‌ى خصلت توليد سرمايه دارى است، اما سرمايه‌ى صنعتى در محيط دوران به طور متناوب اشكال متفاوتى نيز احراز مى‌كند.(۳) بخشى از سرمايه‌ى هر جامعه‌ى مجزا و در همين گذر بخش‏ قابل توجهى از كل سرمايه‌ى جهانى در چهارچوب تقسيم كار مبتنى بر شيوه‌ى توليد سرمايه دارى، نقش‏ سرمايه‌ى تجارى را به خود مى‌گيرد. اين بخش‏ از سرمايه‌ى اجتماعى در عين حال كه وجودى متمايز از سرمايه صنعتى دارد، اما اساسا به اين دليل پديدار مى‌شود يا موجوديت مى‌يابد كه پروسه‌ى سامان پذيرى سرمايه‌ى صنعتى را تسهيل نمايد. سرمايه‌ى تجارى اساسا سرمايه‌ى مولد نيست و در قلمرو گردش‏ ويژه‌ى آن هيچ ارزش‏ يا اضافه ارزشى توليد نمى‌گردد.

“سرمايه‌ى تجارى چيزى نيست به جز سرمايه‌اى كه در محدوده‌ى قلمرو گردشى فعاليت مى‌كند. پروسه‌ى گردشى، دوره‌اى از كل پروسه‌ى بازتوليد است، ولى در پروسه‌ى گردشى هيچ ارزشى و بنابراين هيچ اضافه ارزشى توليد نمى‌شود، فقط تغييرات صورى همان حجم گردشى صورت مى‌گيرد.”(۴)

بخش‏ نسبتا وسيعى از نيروى كار هر جامعه فقط با سرمايه‌ى تجارى مبادله مى‌گردد. كار اين جمعيت وسيع طبقه‌ى كارگر، كار مولد نيست اما اولا: وجود آن نياز جبرى پروسه‌ى بازتوليد سرمايه است؛ ثانيا: در چهارچوب تاثيراتى كه سرمايه‌ى تجارى بر سرعت واگرد يا كاهش‏ بهاى تشكيل بخش‏ ثابت كل سرمايه بر جاى مى‌گذارد، نرخ سود سرمايه را متاثر مى‌سازد. جمعيت كثير كارگران حوزه‌ى تجارت در فروشگاه هاى كوچك و بزرگ، بانك‌ها، بنگاه هاى خريد و فروش‏ مسكن‌، يا ساير مراكز كار مربوط به قلمرو پيش‏ ريز سرمايه‌ى تجارى، در همان حال كه هم سان كارگران حوزه هاى صنعت و انباشت سرمايه‌ى مولد، نيروى كار خود را مى‌فروشند، اما اضافه ارزشى توليد نمى‌كنند. نيروى كار آنان فاز نخست مبادله را پشت سر مى‌گذارد، اما در پروسه‌ى توليد اضافه ارزش‏ مصرف نمى‌شود. اين امر به طور قطع هيچ تغييرى در هستى معيشتى و واقعيت اجتماعى آن‌ها به عنوان كارگر و فروشنده‌ى نيروى كار پديد نمى‌آورد.

۳. بخش‏ عظيمى از طبقه‌ى كارگر هر جامعه يا كل جهان سرمايه دارى را شاغلين حوزه ها و شاخه هاى اقتصادى معينى تشكيل مى‌دهند، كه در تقسيم كار كاپيتاليستى رايج به غلط و به گونه‌اى عميقا عوام فريبانه به بخش‏ « خدمات» شهرت دارند! كارگران غالب اين عرصه هاى اقتصادى نه فقط فروشنده‌ى نيروى كار خود مى‌باشند، كه توليد كنندگان مستقيم اضافه ارزش‏ نيز هستند. جمعيت عظيم معلمانى كه نيروى كار خويش‏ را به مالكان دبستان‌ها، دبيرستان‌ها و دانشگاه هاى خصوصى دنيا مى‌فروشند، توده‌ى كثير پرستاران، بهياران و ساير كارگران شبكه هاى گسترده‌ى بهداشت و درمان كه براى بيمارستان‌ها و مراكز خصوصى دارو و درمان كار مى‌كنند، كارگران داروخانه ها، شهردارى‌ها و در يك كلام شاغلان كليه‌ى عرصه هاى اقتصادى خصوصى يا دولتى كه خريد و مصرف نيروى كار آن‌ها منشا توليد سود براى صاحبان اين موسسات است، همگى كارگر مولد محسوب مى‌شوند. نيروى كار اين بخش‏ از طبقه‌ى كارگر دنيا نه فقط كلا با سرمايه كه حتا با سرمايه‌ى مولد مبادله مى‌شود، نه فقط بهاى فروش‏ خود را بازتوليد مى‌كند، كه علاوه بر آن اضافه ارزش‏ توليد مى‌نمايد. در شرايط موجود دنياى سرمايه دارى آن چه كه زير عنوان «خدمات» نام گذارى شده است، به طور غالب حوزه‌ى انباشت سرمايه با هدف مصرف مستقيم نيروى كار و توليد اضافه ارزش‏ مى‌باشد.

“مثلا معلمان در مراكز آموزشى ممكن است صرفا كارگرانى مزدبگير در خدمت صاحب سرمايه باشند. نوع اين موسسات تعليم و تربيت در انگليس‏ بسيار زياد است. اين معلمان در رابطه با شاگردان‌شان كارگر مولد نيستند، اما در رابطه با كارفرماى خويش‏ مسلما كارگر مولدند. سرمايه دار سرمايه‌ى خود را با نيروى كار اينان مبادله مى‌نمايد و در پروسه‌ى مصرف اين نيروى كار سرمايه اندوزى مى‌كند. نظير همين وضعيت در مراكزى مانند تئاترها، نمايش‏ خانه ها و غيره نيز وجود دارد.”(۵)

۴. نيروى كار شمار كثيرى از طبقه‌ى كارگر بين الـمللى اساسا با سرمايه مبادله نمى‌شود. اين كارگران نيروى كار خويش‏ را مى‌فروشند و در تعيين نوع مصرف نيروى كار يا سرنوشت حاصل كار خود از هر گونه دخالت و حق و حقوقى ساقط هستند. تفاوت آن‌ها با ساير بخش‏هاى طبقه‌ى كارگر در اين است، كه پروسه‌ مبادله‌ى نيروى كارشان پول را به سرمايه تبديل نمى‌كند. نيروى كار اين كارگران نه با سرمايه، كه با درآمد سرمايه دار و دولت سرمايه دارى يا بالعكس‏ با كار پرداخت شده‌ى كارگران مزدى مبادله مى‌شود و بر همين اساس‏ اضافه ارزشى توليد نمى‌كند. در يك دسته بندى كلى مى‌توان حوزه ها و شاخه هاى اشتغال اين جمعيت كثير كارگرى را با توجه به موقعيت و مكان آن‌ها در تقسيم كار اجتماعى سرمايه دارى، به دو بخش‏ متفاوت تقسيم نمود. اول: بخش‏هايى كه در درون آن‌ها نيروى كار كارگر با درآمد سرمايه دار و به زبان دقيق‌تر با قسمتى از اضافه ارزش‏ ناشى از كار كارگران، كه به درآمد صاحبان سرمايه تبديل شده است، مبادله مى‌گردد. نمونه‌ى اين مراكز را مى‌توان پاره‌اى _ و تاكيد مى‌كنيم فقط پاره‌اى _ از موسسات آموزشى، بهداشتى، درمانى، شهردارى‌ها، كودكستان‌ها، خانه هاى سالمندان و… دولتى نام برد. كار كارگران اين بخش‏ نيز مانند كارگران قلمرو پيش‏ ريز سرمايه‌ى تجارى در همان حال كه اضافه ارزش‏ توليد نمى‌كند، اما نياز مبرم بازتوليد فرآيند انباشت و ارزش‏ افزايى سرمايه است؛ دوم: بخش‏هايى كه پروسه‌ى كار در درون آن‌ها متناظر با مبادله‌ى ميان نيروى كار و كار پرداخت شده‌ى كارگر است. شمارى از توده هاى كارگر، و در پاره‌اى ممالك سرمايه دارى حتا جمعيت قابل توجهى از طبقه‌ى كارگر، براى تامين معاش‏ روزانه‌ى خويش‏ به طور مستمر در قبال مزد به انجام كارهاى مختلفى مانند ساختمان، تعميرات، برق كارى، نجارى، آشپزى و… براى كارگران و توده هاى عادى ديگر روى مى‌آورند. كار اين جمعيت حتا اگر كار توليدى باشد، باز هم خريدار نيروى كارشان را به سرمايه دار مبدل نمى‌سازد. با همه‌ى اين‌ها آنان كارگرند، به اين دليل كه نيروى كارشان كالاست.

نكات بالا فشرده‌اى گذرا و پاره وار از روايت ماركسى مفهوم كارگر در سيطره‌ى مناسبات سرمايه دارى است. بر اساس‏ اين آموزش‏ها، طبقه‌ى كارگر متشكل از همه‌ى اين بخش‏ها و لايه ها، متشكل از كل توده‌ى فروشنده‌ى نيروى كار در جامعه‌ى كاپيتاليستى است. مفهوم عينى و واقعيت اجتماعى طبقه‌ى كارگر در روايت ماركس‏ از اين نيز جامع تر، صريح تر، دقيق تر و فراگيرتر است. نه فقط مجرد فروشندگان حى و حاضر نيروى كار، بلكه كل ارتش‏ ذخيره‌ى كار، كل ارتش‏ بيكاران، كل افراد خانواده و ابواب جمعى فروشندگان نيروى كار كه شرايط زندگى و هست و نيست معيشتى‌شان از طريق فروش‏ نيروى كار تامين و تضمين مى‌شود، همه عناصر طبقه‌ى كارگر را تشكيل مى‌دهند. نفس‏ تثبيت موقعيت آدم‌ها به عنوان افرادى كه نيروى كارشان كالاست و به عنوان انسان‌هايى كه معيشت و موجوديت اجتماعى آن‌ها منوط به فروش‏ اين نيرو است، بارزترين گواه كارگر بودن و تعلق آن‌ها به طبقه‌ى كارگر است. فروشنده‌ى نيروى كار، مستقل از اين كه كارش‏ با سرمايه‌ى مولد مبادله شود يا با درآمد سرمايه دار و يا كار پرداخت شده‌ى كارگران مزدى، در همه‌ى اين حالات او موجودى است كه مالك هيچ چيز سواى نيروى كارش‏ نيست. مجبور به فروش‏ اين نيرو است. خريدارى نيروى كار وى توسط سرمايه دار، مستقيم يا غير مستقيم، شرط ارزش‏ افزايى سرمايه است. از هر گونه دخالتى در تعيين نوع مصرف كارش‏، از حق هر مداخله‌اى در تعيين سرنوشت حاصل كارش‏، از هر نوع ابراز وجودى پيرامون چند و چون پروسه‌ى كار، از ايفاى هر نقشى در تقرير نظم اجتماعى موجود به كلى ساقط است رابطه‌ى سرمايه، نظم توليدى و سياسى و مدنى سرمايه، فرارسته هاى فكرى و عقيدتى و فرهنگى و اخلاقى و اجتماعى شيوه‌ى توليد سرمايه دارى، همه و همه در راستاى تحكيم طوق بردگى مزدى وى نقش‏ بازى مى‌كنند. در يك كلام، سرمايه در حالى كه حاصل كار طبقه‌ى اوست، به عنوان يك نيروى مادى قاهر و مافوق بر كل سرنوشت كار و زندگى و همه چيز وى حكم مى‌راند.

تعريف ماركس‏ از مفهوم كارگر و هستى طبقاتى كارگر، كه از ژرفاى درك مادى تاريخ برمى‌خيزد، بسيار شفاف و جامع الاطراف است. بارزترين، اساسى‌ترين و سرنوشت سازترين استنتاج حاصل از اين تعريف، وحدت سراسرى طبقه‌ى كارگر در مقابل طبقه‌ى بورژاوزى و كل شيوه‌ى توليد كاپيتاليستى است. هر نوع تحريفى در اين آموزش‏ها قبل از هر چيز ضربه‌ى كوبنده و ويران گرى بر اساس‏ وحدت و يك پارچگى سراسرى اين طبقه در مقابل سرمايه است. يك موضوع بسيار اساسى در اين جا، كندوكاو پايه ها و زمينه هاى مادى روايت طبقاتى معينى از مفهوم كارگر است كه ساليان دراز و تا همين امروز بخش‏ وسيعى از نيروهاى چپ را به خود مشغول داشته است. چپ سوسيال بورژوايى ايران، بخش‏ عظيمى از طبقه‌ى كارگر را از واقعيت كارگر بودن و تعلق طبقاتى خود معزول مى‌كند، به اين دليل مشخص‏ كه وحدت سراسرى توده‌ى فروشنده‌ى نيروى كار و تحزب جنبش‏ متحد كل بخش‏هاى طبقه‌ى كارگر حول يك بديل طبقاتى و آزادى‌خواهانه سوسياليستى را با آن چه خود مى‌خواهد و انتظار دارد، در مباينت مى‌بيند.

چپ پرچم دار و مدافع دموكراسى طلبى كاپيتاليستى، چپ شيفته و شيداى امپرياليسم ستيزى ناسيوناليستى، چپ سينه چاك « رشد آزاد سرمايه دارى» و « استقلال صنعتى»، و بالاخره چپى كه تحقق اين اتوپى‌هاى كهنه را با دموكراسى و انقلاب دموكراتيك تداعى مى‌كرده است، پيداست كه از زمين و آسمان خود را نيازمند محدوديت و حقارت طبقه‌ى كارگر و در همان حال نيازمند وجود غول بى شاخ و دمى به نام « طبقه‌ى متوسط» مى‌ديده است. اين چپ با توسل به هر تحريفى، با دست يازى به هر باژگونه پردازى تئوريك واقعيت‌ها تلاش‏ داشته است، كه تكيه گاه مادى «انقلاب دموكراتيك» را طول و عرض‏ بخشد و در عوض‏ از طول و عرض‏ و قدرت طبقه‌ى كارگر و مقدم بر همه از محتوا و مضمون و ماهيت و موجوديت راه حل اجتماعى طبقه‌ى كارگر بكاهد. به بيان دقيق‌تر، بر اين راه حل طبقاتى به طور كامل خط بكشد.

اصرار چپ ايران بر «خرده بورژوا» نمودن معلمان، بر كارگر نبودن پرستار و بهيار و كودك يار و تكنيسين آزمايشگاه، بر خلع مكان و موقعيت كارگرى ميليون‌ها فروشنده‌ى نيروى كار، ريشه‌اى بسيار عميق‌تر از خطاى تئوريك و فقدان بصيرت سياسى دارد. تئورى‌ها، انديشه ها و باورها از آسمان به زمين هبوط نمى‌كنند، بالعكس‏ از بطن شرايط زيست مادى و انتظارات و هستى اجتماعى آدم‌ها يا گروه ها سرچشمه مى‌گيرند.

در هيچ كجاى آثار ماركس‏ گفته نشده است، كه لفظ كارگر فقط خاص‏ كارگر فابريك است. ماركس‏ از رابطه‌ى خريد و فروش‏ نيروى كار به مثابه خصلت نماى شيوه‌ى توليد سرمايه دارى سخن مى‌گويد. از دو فاز متفاوت مبادله‌ى نيروى كار در اين شيوه‌ى توليد بحث مى‌كند. از كارگرانى كه نيروى كارشان با سرمايه‌ى غيرمولد مبادله مى‌شود، گفتگو مى‌نمايد. از انبوه كارگرانى حرف مى‌زند، كه نيروى كارشان را نه با سرمايه، بلكه با درآمد مبادله مى‌كنند. از كارگرانى بحث مى‌نمايد، كه محصول كارشان توليدات غيرمادى است. ماركس‏ همه‌ى اين كارگران را كارگر و عناصر طبقه‌ى كارگر تلقى مى‌كند. تئورى‌هاى اضافه ارزش‏ ماركس‏، بخش‏ كار مولد و غيرمولد، جلد سوم «كاپيتال» مبحث سرمايه‌ى تجارى و بالاخره جلد نخست «گروندريسه» و يا جلد اول و دوم «كاپيتال»، همه و همه در تبيين اين واقعيت به اندازه‌ى كافى گويا هستند.

چپ سوسيال بورژوايى، توليد مستقيم اضافه ارزش‏ توسط نيروى كار را شرط حتمى كارگر بودن تلقى مى‌كند. مطابق اين تعريف، كل كارگرانى كه نيروى كارشان با سرمايه‌ى تجارى، يعنى با سرمايه‌ى متمركز در چرخه‌ى معينى از گردش‏ و سامان پذيرى سرمايه مبادله مى‌شود، اصلا كارگر نيستند! نمايندگان فكرى چپ سوسيال بورژوايى، در غير اين صورت، بايد سرمايه‌ى تجارى را به شيوه‌ى آدم اسميت سرمايه‌ى مولد و نيروى كار مورد مبادله با آن را كار مولد به حساب آورند! اسميت چنين مى‌پنداشت و حاصل پندارش‏ اين بود، كه نيروى مولد ارزش‏ نه در كار، بلكه در سرمايه نهفته است! چپ با افتادن به ورطه‌ى اين گرداب، دو راه بيش‏تر در پيش‏ روى خود باز نمى‌گذارد. يا بر روى كارگر بودن بخش‏ عظيمى از طبقه‌ى كارگر بين الـمللى خط بكشد! و براى همه‌ى آن‌ها پروانه‌ى طبقه‌ى متوسط صادر كند و يا نيروى كار مورد مبادله با سرمايه تجارى را نيز كار مولد تلقى نمايد! در حالت نخست بايد پاسخ گويد، كه اگر توده‌ى عظيم كارگران فروشگاه ها و بخش‏ تجارت و مانند اين‌ها كارگر نيستند، پس‏ چكاره‌اند؟ به كدام طبقه‌ى اجتماعى تعلق دارند؟ نيروى كار و معيشت آنان چگونه بازتوليد مى‌شود؟ آيا طبقه‌ى سرمايه دار بخشى از كار روزانه‌ى اينان را به مثابه كار اضافى تصرف مى‌كند يا نمى‌كند؟ و بالاخره اينان چرا و به چه دليل بايد قشرى از طبقه‌ى متوسط قلمداد گردند! در حالت دوم، يعنى با قبول اين فرض‏ كه كارگر بودن اين بخش‏ طبقه‌ى كارگر به درستى تصديق گردد، در اين صورت تكليف اين تعريف كه توليد مستقيم اضافه ارزش‏ شرط و ملاك كارگر بودن است، چه مى‌شود؟

دامنه‌ى شمول مبانى و معيارهاى چپ دموكراسى طلب، اما به اخراج و تصفيه‌ى اين توده‌ى كثير كارگر از ساختار طبقاتى و اجتماعى طبقه‌ى كارگر محدود نمى‌گردد. چپ سوسيال بورژوايى بر هستى طبقاتى كليه‌ى بخش‏هاى طبقه‌ى كارگر، كه نيروى كارشان نه با سرمايه، بلكه با درآمد مبادله مى‌شود نيز به طور كامل (چهارتكبير) مى‌زند! در اين روايت، فقط انسانى كارگر است كه نيروى كارش‏ براى سرمايه و سرمايه دار اضافه ارزش‏ توليد مى‌كند. بر همين اساس‏، خيل عظيم مزدبگيرانى كه در مدارس‏، بيمارستان‌ها، شهردارى‌ها، دانشگاه ها، شبكه هاى آب و فاضلاب، مراكز آتش‏ نشانى، پست و ارتباطات، مراكز نگه دارى از پيران و سالخوردگان متعلق به شهردارى‌ها، كليه‌ى كسانى كه در مهد كودك‌ها و سازمان‌هاى نگه دارى از كودكان كار مى‌كنند، همه و همه به حكم اين روايت خلعت خرده بورژوا بودن بر تن مى‌پوشند! انبوه معلمان ايرانى كه پس‏ از يك عمر فروش‏ نيروى كار خويش‏ و كار كردن در شاق ترين شرايط، كل دست مزدشان از ۱۰۰ دلار در ماه تجاوز نمى‌كند، صدها ميليون كارگران شهردارى‌ها در مناطق مختلف جهان، صدها ميليون مزدبگيران مراكز درمانى و آموزشى و… كه سواى نيروى كارشان، هيچ كالايى و سواى فروش‏ اين كالا، هيچ راهى براى امرار معاش‏ خود ندارند، همه به مقام عضويت طبقه‌ى متوسط يا بورژوازى كوچك ارتقاء مقام پيدا مى‌كنند. فايده‌ى اين كار چيست؟ قبلا توضيح داديم، كه خط كشيدن بر روى بديل سوسياليستى طبقه‌ى كارگر، تسويه حساب با جنبش‏ تغيير عينيت موجود طبقه‌ى كارگر، خلاص‏ شدن از شر آلترناتيو مستقل طبقاتى توده هاى كارگر و سپس‏ بر ويرانه هاى همه‌ى اين‌ها، پايه هاى دموكراسى طلبى وفادار به نظم سرمايه و بردگى مزدى را استوار ساختن به اين گونه تعريف و تحريف هستى اجتماعى طبقه‌ى كارگر نياز مبرم دارد.

چپ سوسيال بورژوايى ايران فقط به تصفيه‌ى بخش‏هايى از معلمان و كودك ياران و پرستاران و بهياران و كارگران شهردارى‌ها كه نيروى كارشان با درآمد مبادله مى‌شود اكتفاء نمى‌نمايد، بلكه سراغ هم زنجيران اين لايه هاى مختلف كارگرى در عرصه هاى ديگر اين مشاغل كه نيروى كارشان حتا به طور مستقيم اضافه ارزش‏ توليد مى‌نمايد نيز مى‌رود. همان گونه كه قبلا گفتيم، توده‌ى عظيمى از كارگران اين رشته ها در مراكز خصوصى و حتا دولتى انباشت سرمايه با فروش‏ نيروى كارشان به طور مستقيم براى صاحبان موسسات مذكور اضافه ارزش‏ توليد مى‌كنند. معلم، مربى كودك، پرستار و بهيارى كه براى سرمايه داران خصوصى كار مى‌كنند، نيروى كارشان مستقيما به سرمايه مبدل مى‌شود و ارزشى به مراتب بيش‏ از بهاى نيروى كار خود توليد مى‌نمايند. اين‌ها را نيز كارگر به حساب نمى‌آورند و در تعلق آن‌ها به طبقه‌ى متوسط، هيچ ترديدى را مجاز نمى‌دانند.

طيف مدافعان روايت سوسيال بورژوايى كارگر و طبقه‌ى كارگر، گاه كاتوليك تر از پاپ ابراز نگرانى مى‌كنند كه اگر ملاك توليد مستقيم اضافه ارزش‏ را از تعريف كارگر حذف كنيم، در اين صورت نيروهاى نظامى و انتظامى نيز كارگر خواهند شد!

نيمه نگاهى ماركسى و كارگرى به هر گوشه‌اى از آثار ماركس‏، مى‌تواند اين شيفتگان اصل اصالت و خلوص‏ كارگرى را از افتادن به دام اين دل شوره برهاند. شبكه هاى عظيم سركوب، ماشين قهر ارتجاعى بورژوازى، ديوان سالارى و سيستم منحط حقوقى نظام كاپيتاليستى، همه و همه كار و رسالت شان تحميل نظم توليدى، سياسى و مدنى سرمايه بر طبقه‌ى كارگر است. من در لابلاى سطور فشرده‌ى بالا پيرامون تعريف ماركسى كارگر، گفتم كه كارگر در پروسه‌ى فروش‏ نيروى كارش‏ به موقعيتى تنزل مى‌كند كه حاصل كار وى در هيات سرمايه و مناسبات بردگى مزدى به صورت بختكى مخوف و هيولايى مرگ بار، به صورت نيرويى بت واره و قهار بر كل هست و نيست وى مسلط مى‌گردد و لحظه به لحظه گلوگاه حيات اجتماعى وى را مى‌فشارد.

“واقعيت يافتگى كار به عنوان از دست دادن واقعيت، تا آن حد است كه كارگر واقعيت خويش‏ را تا مرز هلاك شدن از فرط گرسنگى از دست مى‌دهد. عينيت يافتن به عنوان از دست دادن شيئى، تا آن حد است كه از كارگر اشيائى ربوده مى‌شود كه نه تنها براى زندگى‌اش‏، بلكه براى كارش‏ ضرورى است. در حقيقت، خود كار به شيئى تبديل مى‌شود كه كارگر تنها با تلاشى خارق العاده و با وقفه هاى بسيار نامنظم مى‌تواند آن را به دست آورد. تملك شيئى به شكل بيگانگى با آن، تا آن حد است كه كارگر هر چه بيش‏تر اشياء توليد مى‌كند، كم‌تر صاحب آن مى‌شود و بيش‏تر زير نفوذ محصول كار خود يعنى سرمايه قرار مى‌گيرد.”(۶)

اگر به ژرفاى مادى و طبقاتى تبيين ماركس‏ از موقعيت كارگر و طبقه‌ى كارگر در جامعه‌ى كاپيتاليستى توجه كنيم، به سادگى درمى‌يابيم كه عظيم ترين بخش‏ از ساختار گسترده‌ى دولتى و سلسله مراتب عريض‏ و طويل ادارى يا شبكه‌ى وسيع پليسى، نظامى و انتظامى، سيستم حقوقى و قضايى، به علاوه‌ى كل جماعتى كه تار و پود فرآيند مادى و اجتماعى فعاليت شان، تحميل مناسبات بردگى مزدى بر طبقه‌ى كارگر است، جزء لايتجزايى از طبقه‌ى سرمايه دار هر جامعه را تشكيل مى‌دهند. طيف نيروهاى متشكل در اين ديوان سالارى يا ماشين نظامى و پليسى و نهادهاى حقوقى، مدنى، برنامه ريزى، فرهنگى و اجتماعى عموما عناصر و دست اندركاران دستگاه اختاپوسى دفاع از موجوديت استثمار كاپيتاليستى و نظم ضدبشرى سرمايه دارى هستند؛ آنان كه با نگاهى ماركسى سرمايه را نه مقدارى پول و كالا، بلكه يك رابطه‌ى اجتماعى مى‌فهمند؛ آنان كه سرمايه دار را نه فقط در شكل حقوقى مالكيت‌اش‏، بلكه به مثابه سرمايه‌ى شخصيت يافته مى‌بينند؛ آرى اين عده خيلـى ساده مكان و موقعيت خيل كثير جماعت ياد شده را در سازمان اجتماعى كار به مثابه عناصر و اقشار طبقه‌ى بورژوازى درك مى‌كنند. اين كه اين افراد هم مثلا در پايان هر ماه سهم خويش‏ از اضافه ارزش‏ ناشى از استثمار طبقه‌ى كارگر را به صورت حقوق دريافت مى‌كنند، مسلما در اساس‏ هستى اجتماعى آن‌ها به عنوان سرمايه دار هيچ تغييرى پديد نمى‌آورد.

اما آيا تمامى آحاد و افراد ساختار ديوان سالارى يا شبكه‌ى نظم اجتماعى سرمايه بدون استثناء به لايه هاى مختلف طبقه‌ى بورژوازى تعلق دارند؟ پاسخ منفى است. قبل از هر چيز به اين بيانديشيم، كه شمار كثيرى از نيروى كار و به طور كنكرت نيروى كار مولد هر جامعه را كارگران صنايع نظامى تشكيل مى‌دهند. اين كارگران كه به طور مثال در جامعه‌ى ايران تا اوايل دهه‌ى هفتاد ميلادى حتا اونيفورم نظامى بر تن داشتند و با سلسله مراتب نظامى از هم متمايز مى‌شدند، در هيچ چيز هيچ تفاوتى با ساير بخش‏هاى طبقه‌ى كارگر بين الـمللى نداشتند. اينان به اندازه‌ى ساير اقشار ديگر طبقه‌ى كارگر استثمار مى‌شوند. ابعاد بى حقوقى، ستم كشى و جناياتى كه اينان از نظام سرمايه دارى متحمل مى‌شوند، كم‌تر از ساير كارگران نيست. و اضافه ارزش‏ حاصل از استثمار نيروى كارشان، بخش‏ عظيمى از سود سرمايه‌ى جهانى را رقم مى‌زند.

از اين‌ها كه بگذريم، شمارى از خدمه‌ى فرودست ديوان سالارى سرمايه در هر جامعه نيز آدم‌هايى هستند كه در جستجوى فروش‏ نيروى كارشان به اين ورطه كشيده شده‌اند، اين كار را اساسا زير فشار اضطرار و اجبار و صرفا با هدف تامين معاش‏ روزانه‌ى خود انجام مى دهند، سواى نيروى كار خويش‏ هيچ مايملك ديگرى ندارند و رويكرد آنان به اين عرصه هاى اشتغال نيز تابعى از جبر حاكميت سرمايه بر سرنوشت زندگى كارگران در نوع انتخاب كار و شكل زندگى است. اينان همانند ساير بخش‏هاى فروشنده‌ى نيروى كار نسبت به شرايط كار خويش‏ ناراضى و حتا عاصى‌اند. و به ميزان شناخت، آگاهى و شعور سياسى‌شان خود را در صف معترضين نظام احساس‏ مى‌كنند و به طور معمول با مشاهده‌ى اولين طلايه هاى اوج گيرى جنبش‏ اعتراضى مردم كارگر و فرودست در هر كشور با آن‌ها همسو مى‌گردند. اما چپ سوسيال بورژوايى دنيا معمولا از كارگر خواندن اين جمعيت احساس‏ هراس‏ و گاهى شرم مى‌كند! دليل اين امر چندان غامض‏ نيست. چپ سوسيال رمانتيسيستى سنتا ارج و قرب و تقدس‏ را نه در پيكار عليه كار مزدورى و پايان دادن به وجود طبقات و اساس‏ برده‌ى مزدى بودن انسان‌ها، بلكه در تقوا و تنزه و خلوص‏ هر چه بيش‏تر كارگر بودن افراد كاوش‏ مى‌كند! دچار شگفتى نشويد اگر بگوييم تقدس‏ كارگر در اين منظر فكرى، بخش‏ پيوسته‌اى از تقدس‏ مناسبات بردگى مزدى است! از ديد اين طيف چپ، كارگر بعيد است فاشيست، راسيست، ضدكمونيست و آلت دست سرمايه يا عامل اجراى توحش‏ سرمايه دارى باشد! سوسيال رمانتيسيسم شيوه‌ى توليد سرمايه دارى، مفهوم كالا بودن نيروى كار در اين نظام و نقش‏ اين مناسبات در ساقط كردن انسان‌ها از هر گونه انتخاب آزاد علايق و اميال زندگى‌شان را نمى‌كاود. به جاى اين كار، نفس‏ حضور و غيبت آدم‌ها در پروسه‌ى مستقيم توليد اضافه ارزش‏، نوع خوب و بد كار يا شرافت مندانه بودن و نبودن كار و نظاير اين‌ها را معيار تشخيص‏ كارگر و غير كارگر قرار مى‌دهد!

سطور پايانى نوشته را به يك يادآورى بسيار كوتاه درباره‌ى يك نكته‌ى مهم ديگر مربوط به اين بحث اختصاص‏ مى‌دهم. عده‌اى در همان حال كه به درستى بر تعلق طبقاتى كارگران فكرى به طبقه‌ى كارگر جهانى تاكيد مى‌كنند، اما پايه‌ى استدلال خويش‏ را بيش‏تر بر تحولات تكنولوژيك دنياى سرمايه دارى و گسترش‏ مشاغل فكرى در قياس‏ با كارهاى جسمى استوار مى‌كنند. آن چه در اين ميان لازم به تصريح و تاكيد است، اين است كه احتساب كارگران فكرى در زمره‌ى طبقه‌ى كارگر را نمى‌توان و نبايد از نفس‏ كامپيوتريزه شدن توليد و عوارض‏ آن در دهه هاى اخير استنتاج كرد. واقعيت اين است، كه از همان مراحل اوليه‌ى استقرار شيوه‌ى توليد سرمايه دارى نيز بخش‏ قابل توجهى از كارگران در قلمروهاى مختلف كار و توليد، عهده دار مشاغل فكرى بوده‌اند. نيروى كار اينان در پاره‌اى موارد به طور مستقيم در پروسه‌ى توليد مصرف مى‌شده و منشا توليد اضافه ارزش‏ بوده است. كارگر بودن و به طور مشخص‏ كارگر مولد بودن اين بخش‏، همه جا به گونه‌اى صريح در آموزش‏هاى ماركس‏ تاكيد شده است.

“مطمئنا اين يك مشخصه‌ى بارز شيوه‌ى توليد كاپيتاليستى است كه انواع مختلف كار فكرى و يدى يا آميخته‌اى از اين دو را از هم متمايز مى‌سازد و ميان افراد تقسيم مى‌كند. اما اين اصلا منافى آن نيست كه محصول مادى، حاصل كار مشترك همه‌ى اين افراد است. به بيان ديگر، محصول كار مشترك آن‌هاست كه به ثروت مادى و سرمايه مبدل شده است. درست به همان گونه كه در رابطه با سرمايه، همه‌ى اين اشخاص‏ كارگران مزدى هستند و به معناى واقعى كلمه كارگران مولد هستند. تمامى اينان نه فقط مستقيما در توليد مشاركت دارند، كه كارشان را به طور مستقيم با سرمايه مبادله مى‌كنند. آنان با كارشان نه فقط دست مزد خويش‏، كه اضافه ارزش‏ نيز توليد مى‌نمايند.”(۷)

ناصر پایدار

فوریه ۲۰۰۱

منابع:

۱. ماركس‏ .گروندريسه، ترجمه‌ى فارسى، جلد اول، صفحه‌ى ۲۷۲؛

۲. ماركس‏ . تئورى‌هاى اضافه ارزش‏ مبحث كار مولد و غيرمولد

۳. ماركس‏. كاپيتال، جلد دوم، ترجمه‌ى فارسى، صفحه‌ى ۵۹؛

۴. كاپيتال، ترجمه‌ى فارسى، جلد ۳، بخش‏ ۴؛

۵. تئورى‌هاى اضافه ارزش‏، كار مولد و غيرمولد

۶. دست نوشته هاى اقتصادى و فلسفى، ترجمه‌ى فارسى، صفحه‌ى ۱۲۶؛

۷. تئورى‌هاى اضافه ارزش‏، كار مولد و غيرمولد

این مطلب اولین بار در دفتر دوازدهم نشریه « نگاه» منتشر گردیده است. 

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.