باد درهم پیچید درخت را
فریاد درخت
در رقص برگ ها
زمزمه ای شد
دردآلود
شاعری آن را
احساسی عاشقانه بیان کرد
اما درخت
دردی عمیق در دل داشت
فریاد درد او
فریاد استقاصه نبود
فریاد جستجوی هماورد
فریاد جستجوی رفیقان راه بود
تا نیست را به هست
تا درد را به همآوایی
مبدل سازند
تا باز جوانه زنند
و سرمای زمستان را
با برگ های فراوان تر
پاسخ دهند و به ریشخند گیرند
مائیم آن درخت
این قصه ی من و توست ای رفیق
هر بار چون درخت
با وحشت نفیر سرمایه
خسته و ناراضی
درهم می پیچیم
فریاد مان
در رقص مشت ها
با رویش دوباره
در هر محل کار نمی پیچد
زمزمه ی ما نمی شود
تا با بهار
در هیاتی
همبسته متحد
زندگی از سر گیرد
و به پا خیزد
تا درد را به رزم رهایی
میدل سازد.
فریده ثابتی
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴