پیش از گفتن هر نکته ای باید منظور خود از لفظ یا نام مارکس را در اینجا روشن سازم. مارکس مورد نظر من شخص حقیقی خاصی به اسم مارکس با روز تولد ۵ مای ۱۸۱۸ در تریر پروس و تاریخ مرگ ۱۸ مارس ۱۸۸۳ در لندن، مارکس فیلسوف، جامعه شناس، اقتصاددان و این حرف ها، مارکس آذین گذار دیوارهای دفاتر سیاسی و کنگره احزاب، مارکس قدیس، مارکسی که چسباندن ارامگاه، به قبرش صاحب قبر را مارکس می سازد، مارکس مرسل یا مرجع حلال و حرام، مارکسی که آدم ها را از فکر کردن بی نیاز می سازد، مارکس میزان صحت و سقم هر نظر، مارکس چماق تکفیر دست متحجرین و کاسبکاران و فراوان این نوع مارکس ها اصلاً نیست.
مارکس منظور من در اینجا هیچ کدام این مارکس ها یا شخصیت ها نیست، اصلاً شخص معینی نیست. از مارکسی حرف می زنم که کارگری فعال استوار، آگاه، اندیشمند، چاره پرداز، دارای افق شفاف محو سرمایه داری در درون و عمق جنبش کارگری بین المللی است. مارکسی که در طوفان مبارزات روز کارگران، پهلو به پهلوی توده های کارگر و دست در دست همرزمان فعال طبقه خویش اقتصاد سیاسی سرمایه داری را با سر لغو کار مزدی نقد می کند، تاریخ را، جامعه را، جهان را، طبقات و مبارزه طبقاتی را از منظر رهائی واقعی انسان می کاود، همه این کارها را در کف همین جنبش انجام می دهد و چراغ راه پیکار روز توده بردگان مزدی می سازد. مارکسی که از حزب بازان نفرت دارد، از دلالان فروش جنبش کارگری به بورژوازی متنفر است. از دکه آفرینی سکتی، شخصیت آفرینی و قهرمان تراشی تا مغز استخوان بیزار است. مارکسی که « مارکسیسم» را وارونه پردازی دینی شعور و شناخت ضد کار مزدی طبقه کارگر می بیند، از شنیدنش دچار حیرت می گردد و بدون هیچ تأخیر با آن مرز می بندد. مارکسی که منشأ آگاهی کمونیستی را زندگی و کار و پیکار توده های کارگر می داند و با همه درایت، شعور و آگاهی حیرت بارش حتی تصور آویختن این آگاهی به مغز نخبگان دانشور طبقات دارا را به سراچه باورهایش راه نمی دهد.
مارکسی که محور گفتگوی کوتاه حاضر است نه فوق انسان است، نه انسان مافوق، نه مراد است، نه مرجع تقلید، نه اهل اشراق، نه منزه از خطا، نه خاتم نبوت و نه شارع طریقت. نظریاتش نه فصل الخطاب که فقط بازگشای راه کنکاش و نظرمندی است، آنچه بر زبان می راند نه کلام آخر که کلامی در کنار همه کلامها و سلاحی برای ژرفش ضد کار مزدی کلام سایر فعالین جنبش کارگری جهانی است. تحلیل هایش نه آخرین تحلیل، نه ملاک فرمانروای تعیین صحت و سقم بینش ها که زاد راه رشد شعور ضد سرمایه و کوله بار کسب توان افزون تر برای حل مؤثرتر معضلات پیکار علیه نظام بردگی مزدی است. این مارکس راهبر و پیشوا و فرمانده و ماوراء دیگران و اطاق فکر جنبش کارگری نیست، بالعکس رفیق همرزم، همسنگر، آگاه، توانا، خواستار دخالتگری خلاق همگان، منادی تأثیرگذاری آگاه کل توده های کارگر، آماده تصمیم گیری شورائی با همه توده بردگان مزدی است. نظرات، نوشته ها، گفته ها و راهبردهایش قابل گفتگو، قبول یا رد، نقد و تکمیل است و هر چه هست یک چیز نیست. قرار نیست به دستاویزی برای کور کردن چشم کارگران، حلق آویزی طبقه کارگر به دار نوعی مذهب و ساز و کار القاء همه گمراهه های سازش با بورژوازی در ذهن توده های کارگر گردد. رفرمیسم چپ حزب سالار، سندیکاساز رادیکال دستار، تاریخاً و در تمامی طول قرن بیستم و قبل و بعدش با این مارکس و هر که راه این مارکس را پوید سر ستیز داشته است. مارکس برای اینان نه مارکسی که بالا تصویر شد بلکه دقیقاً امامزاده ای برای بستن دخیل، توجیه حزب بازی، قدرت جوئی، پریدن به عرش حاکمیت سرمایه، تحمیل نظم بردگی مزدی بر توده های کارگر، شکار سود و راه اندازی زشت ترین کاسبکاری هاست. دشمنی اینان با مارکس واقعی، مارکس همراه، همسنگر، هم پهلو، هموزن و همطراز کارگران، مارکسی که بانی بی نیازسازی انسانها از اندیشیدن، خلاقیت و چاره پردازی ها نیست، دشمنی آنان با این مارکس به طور زایدالوصفی از دشمنی نمایندگان فکری رسمی سرمایه جهانی با مارکس بدتر و زیانبارتر است. دسته اخیر صریح حرف می زنند، رک و عریان بر طبل جنگ می کوبند، ارتش و پلیس و دولت آن ها هر نکته مارکسی ضد کار مزدی را در دهان هر کارگری به گلوله می بندد. اینها قرار نیست جز این باشند، اما رفتار رفرمیست های چپ حزب باز کمونیسم پوشاک با مارکس زهر و تأثیر و مسمومیت کشنده تری دارد. این ها تمامی ترهات تبخیر رابطه سرمایه و همه افکار و عقاید و آراء بورژوازی را به حساب مارکس می نویسند. مارکس کارگر آگاه درون سنگر پیکار ضد کار مزدی، هموزن و همقطار توده های کارگر با سلاح نقد اقتصاد سیاسی بورژازی و ماتریالیسم پراتیک انقلابی را مارکسی سندیکاچی و حزب باز تصویر می کنند و همه راههای یادگیری کارگران دنیا از این مارکس و آگاهی ها و چاره پردازی هایش برای پیشبرد جنگ ضد سرمایه داری را سد می سازند.
رفرمیسم چپ حزب باز سندیکاچی این کار را با تمامی وجوه آموزش ها و راهبردهای مارکسی در تمامی قلمروهای جدال میان پرولتاریا و سرمایه انجام می دهد، هیچ عرصه ای را از کالبدشکافی سرمایه داری گرفته تا روایت کمونیسم و سوسیالیسم، از تبیین هستی اجتماعی طبقه کارگر تا شعور و شناخت و هستی آگاه این طبقه، از معنی مبارزه روزمره برای مطالبات عاجل تا بحث تسخیر قدرت سیاسی، از تفسیر مبارزه جاری ضد سرمایه داری تا تعبیر حاکمیت طبقه کارگر یا هیچ حوزه دیگری را از این تحریف پردازی ها و باژگونه آفرینی ها در امان نمی گذارد. رفرمیسم چپ در این راستا مارکسی می سازد که از همه لحاظ و در همه وجوه هستی خود مارکس بورژوازی است و به تنها چیزی که هیچ شباهتی ندارد مارکس جنبش ضد سرمایه داری توده های کارگر دنیاست. جنبش لغو کار مزدی در همه این زمینه ها اگر نه کافی اما نه چندان کم بحث کرده است. بحث هائی که تکرارشان در این نوشته کوتاه چند خطی نه ممکن است و نه لازم. آنچه اینجا عجالتاً مورد توجه است یک چیز است. اشاره ای به سماجت بسیار عنودانه و فریبکارانه محافل طیف رفرمیسم چپ بر رجوع به مارکس برای توجیه سندیکاسازی و حزب آفرینی های سرمایه سالار ضد کمونیستی است. این ها تمامی هست و نیست خود را در تیر می کنند تا هر میزان برائت مارکس از این پیرایه های نامتجانس بورژوائی را در هم کوبند و از این طریق راه را برای کشاندن مارکسی تمام عیار سرمایه مدار در میان طبقه کارگر بین المللی هموار کنند. فحوای گفتگوی کوتاه سطور حاضر صرفاً معطوف به افشاء و تقبیح تلاش این جماعت است. اینان همه حرفشان این است که گویا مارکس، هم مدافع سندیکاسازی بوده است و هم عشق وافری به حزب آفرینی داشته است!! محور بحث ما در اینجا نیز آن است که تمامی این حرف ها مصداق جامع رذیلانه ترین تهمت ها به انسانی مانند مارکس و همدلان، همراهان، همرزمان و همسنگران واقعی او در دنیای موجود است. پیش از هر چیز این را توضیح دهم که مارکس در هیچ لحظه عمرش و در هیچ نقطه ای که گذارش افتاده است مشغول سندیکاسازی و تشکیل حزب نبوده است. این واقعیتی است که هیچ انسان شرافتمندی خود را مجاز به انکار آن نمی داند. مارکس تا پیش از برپائی انترناسیونال اول با محافل کارگری زیادی ارتباط داشت، در درون این محفل ها و از طریق پیوند فعال با فعالین کارگری اروپا برای تأثیرگذاری رادیکال و ضد سرمایه داری بر مبارزات کارگران کشورها کوشش می کرد. او در تأسیس تشکل موسوم به « اتحادیه کمونیست ها» نقشی نداشت و پیوستنش به این جمعیت به دنبال مدتها گفتگو، رایزنی و طرح شرط و شروط های شفاف انجام گرفت. بخش مهمی از این شروط، به طور صریح و سرراست ضرروت جهتگیری مؤثر ضد کار مزدی تشکل مورد بحث را دنبال می کرد، اما در میان همین شروط و عهد و پیمان ها، کفه تأکید بر فرار از فرقه بازی و جست و خیزهای حزبی خارج از مدار پیکار جاری توده های کارگر سنگینی بسیار چشمگیری داشت. یک نکته مهم در اینجا این است که مارکس پس از همه گفت و گوها و تضمین گیری ها، به جریان بالا پیوست اما به محض مشاهده عروج گسترده پیکار کارگران اروپا علیه سرمایه داری آنچه همه وجودش را در خود غرق کرد نه حزب بازی که ضدیت با هر نوع حزبیت جدا از پراتیک کارزار سراسری کارگران کشورها بود. پدیده ای به نام « اتحادیه کمونیست ها» در آن روزها عملاً عدم کارائی خود را به آزمون ایستاد و مادام که جنبش وسیع کارگری روند تازش داشت قادر به ایفای نقشی بیشتر از یک اثرگذاری منفعل حاشیه ای نشد. متعاقب این اوضاع مارکس به فعالیت خود در درون تشکل مزبور ادامه داد و تا روزهای وقوع انشعاب و تجزیه باز هم درگیر ستیز با آدم هائی گردید که عشق مفرطی به سکت بازی بالای سر طبقه کارگر و حلق آویزی جنبش کارگری به دار تصمیمات و اراده پردازی نخبگان داشتند. پروسه تلاش مارکس تا اینجا چنین بود اما حرف اصلی من اینها نیست. کمی پائین تر استخوانبندی واقعی حرف های خود در این زمینه مشخص را پیش می کشم اما در تکمیل افشای تهمت پردازی های رفرمیست های چپ نکته اساسی دیگری را اضافه کنم. مارکس به دنبال همه این فعالیت ها در پیچ و خم این محفلها، جریانات و تشکلها سرانجام در آستانه تشکیل انترناسیونال اول قرار گرفت. او در بیانیه ای که برای گذاشتن سنگ بنای بین الملل اول، با دست خود و به عنوان حاصل شور و مشورت جمعی با همه فعالین همرزم و همسنگر کارگر می نویسد، اولین سطور را به شرح ادله و علل این اقدام اختصاص می دهد. در میان چند بند مختصر این استدلال یا توضیحات، این بند با درخشش تمام چشم هر کارگری را به سوی خود خیره می کند. مضمون بند این است « نظر به اینکه کلیه تلاش های تا کنونی معطوف به این هدف ( هدف محو سرمایه داری و رهائی کارگران – پرانتز از من است) با شکست رو به رو شده است و قادر به تضمین همبستگی کارگران در قلمروهای گوناگون در یک کشور و اتحاد سراسری کارگران دنیا نشده است ….. مجمع بین المللی کارگران تأسیس می گردد … » جانمایه کلام مارکس این است که همه تلاش های سنخ دیگر برای سازمانیابی طبقه کارگر علیه سرمایه داری، حتی برای آنکه این طبقه بتواند مسیر پیکار ضد سرمایه داری را بپیماید، حتی برای اینکه بتواند اعمال قدرت طبقاتی علیه سرمایه را ساز و کار حصول موفق و ماندگار مطالبات روز خود کند، به شکست منتهی شده است. مارکس تصریح می کند که همه راههای دیگر، گمراهه بودن و ابزار اتلاف قدرت پیکار طبقاتی کارگران بودن را عملاً به اثبات رسانده اند و درست بر بام تجربیات حاصل همه این شکست ها و پیچ و خم رفتن هاست که در آستانه تشکیل انترناسیونال اول قرار گرفته ایم. به این ترتیب برای کسانی که ریگ دفاع از مناسبات بردگی مزدی به کفش ندارند جای شکی باقی نمی ماند که ظرف همگن با محتوای جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر تشکلی از سنخ انترناسیونال است. تشکلی که در آن کارگران برای تحمیل مطالبات روز خود بر بورژوازی می جنگند در همان حال که افق الغاء کامل کار مزدی را در پیش روی دارند. در هر قلمرو فروش نیروی کار مشغول مبارزه با سرمایه داران هستند، در حالی که نیروی متحد و سراسری یکداستی برای محو بردگی مزدی را تشکیل می دهند، هر نوع ستم سرمایه علیه کارگران را آماج اعتراض می گیرد. در همان حال که تمامی اشکال اعتراضات را به محور جنگ با سرمایه داری همگن و همپیوند می سازد. بر هر نوع تفکیک مبارزه اقتصادی از مبارزه سیاسی کارگران خط می کشد، هر شکل حزب سازی بالای سر طبقه کارگر را فرقه بازی فریبکارانه اعلام می کند و هر نوع سندیکاسازی و دکه آفرینی دست به کار مماشات با سرمایه داران و نظام بردگی مزدی را گمراهه ای برای کفن و دفن قدرت پیکار طبقه کارگر در گورستان سازش با سرمایه قلمداد می نماید. پیشنهاد مارکس برای متشکل شدن کارگران این نوع سازمانیابی است و این واقعیتی است چنان شفاف که سوای شب پرگان دخمه های تاریک حزب بازی و سندیکاسازی هیچ کارگر دارای حداقل شعور و شناخت ضد کار مزدی کمترین ابهامی در درستی آن نمی بیند.
به بحث اصلی می پردازم. تاریخ قرن بیستم و سال های پیش و پس آن، تاریخ میدان داری احزاب و اتحادیه های کارگری عظیم و عریض و طویل در سراسر دنیا، در درون و بالای سر جنبش کارگری بین المللی است. وضعیت روز این جنبش در دنیا نیز همین چیزی است که در برابر انظار کل ساکنان کره زمین قرار دارد. یک سؤال اساسی در برابر همه ما قرار می گیرد. اجزاء سؤال اینها است. در طول این صد سال و چند دهه، کارگران سراسر دنیا در حال مبارزه، جنگ، قیام، انقلاب و جا به جائی قدرت سیاسی کشورها بوده اند. در همه این مدت، جهان سرمایه داری از اتحادیه ها، سندیکاهای زرد و سرخ و آبی و سیاه پر بوده است. شمار احزاب « کمونیست» نیز سر به آسمان می سوده است. در هر کشوری نه یکی که دهها حزب مشت بر سقف سپهر می کوبیده است. هیچ چیز کم نبوده است. مبارزات کارگران پر خروش پیش می تاخته است. سندیکا و اتحادیه و حزب هم از همه نوعش وجود داشته است. محصول مستقیم و عیان و عریان همه این ها نیز وضعی است که فی الحال می بینیم. جنبش کارگری جنبشی از همه لحاظ مستأصل، زمینگیر، شکست خورده، بی افق، سردرگم و اسیر تمامی فلاکت ها، سیه روزی ها، فروماندگی ها و وادادگی ها است. چرا؟
حزب سالاران مطابق معمول پاسخ های بسیار آشفته، مالامال از تناقض، پر از فریب و ترفند، تا حدودی متفاوت و در عین حال همگن و آمیخته با هم دارند. عده ای می گویند که حزبشان مظهر عالی تحزب و تشکل کمونیستی پرولتاریاست، حزب سازی آنها هیچ ایرادی ندارد. کارگران هم از دل و جان آماده پیوستن به همین حزب دست ساخت آن ها هستند. همه چیز درست و بی عیب است. اگر روزی قدرت گیرند جهان را ابادان خواهند کرد و در این میان فقط بورژوازی بی شعور دیکتاتور است که دست از دیکتاتوری بر نمی دارد و با سماجت خود راه را بر پیوستن توده ها به حزب بسته است. کارگران را از نعمت وصال حزب محروم و داغدار کرده است و حزب را در غم هجران توده های کارگر از تغییر جهان و محو طبقات و نابودی سرمایه داری باز داشته است!! حزب سازان اینها را می گویند. ممکن است گفته شود که عین این فرمولبندی ها را به کار نمی برند. آن ها ممکن است از هر عبارت و لفظی برای استتار اپورتونیسم و کاسبکاری های بورژوائی سود جویند اما مهم این است که صدر و ذیل توجیهاتشان هیچ چیز سوای آنچه گفته شد نمی تواند باشد. ما نیز بر روی همین استدلال یا توجیه متمرکز می گردیم. ادعای اینان سؤالات تازه ای را پیش می آورد. نخست و مهم تر از همه اینکه اگر کل ایرادها و اشکال ها به دیکتاتوری هار بورژوازی بر می گردد، اگر انزوا و مهجور بودن و فاصله هولناک توده های کارگر از آنان محصول بلافصل دیکتاتوری است و اگر تا زمان وجود این دیکتاتوری قرار نیست آن ها منشأ هیچ خیری برای کارگران باشند، اگر آن ها اهل اثرگذاری و چاره پردازی در زیر سیطره دیکتاتوری سرمایه نیستند، پس در شرائط استقرار این دیکتاتوری هار، خاصیت حزب و متحزب شدن آنان چیست؟!! اگر بناست این ها پهلوانان سینه ستبر روزهای خوش و آرام و پرصفای خالی از دیکتاتوری بورژوازی باشند، پس در این شب دیجور حمام خون و توحش سرمایه چه کمکی به مبارزات جاری کارگران علیه سرمایه داری و سرمایه داران و دولت این طبقه می کنند و این همه جار و جنجال حزب بازی آن ها چه گلی بر سر طبقه کارگر می زند. جواب جماعت احتمالاً این خواهد بود که ما در همین وضعیت نیز سینه تاریکی ها را می شکافیم، فعالیت های وسیع و عمیق و تأثیرگذار ترویجی می کنیم، فعالین کارگری را وارد صفوف آهنین حزب می سازیم، در مبارزات کارگران به طور فعال شرکت می جوئیم و از طریق همه این کارها و جانبازی ها، راه پیوستن توده کارگر به حزب در دوران اعتلای وسیع توده ای را هموار می کنیم. راستش پاسخ اخیر فقط شعر معروف سعدی را در ذهن آدم تداعی می نماید که می گوید: «آن یکی پرسید اشتر را که هی- از کجا می آئی ای اقبال پی– گفت از حمام گرم کوی تو- گفت خود پیداست از زانوی تو» هیچ شعور و شناخت زیادی برای یک کارگر لازم نیست تا ابتذال کامل چنین جوابی را درک کند. کدامیک از این احزاب را می توانید نام برید که تاریخ چند صباح هستی آن سوای انشعاب، انشعاب و باز هم انشعاب چیز دیگری بوده است، کدام حزب را سراغ دارید که در رابطه با کارگران سوای دزدیدن احتمالی این یا آن کارگر، جراحی او از بدنه پیکار طبقه اش، قرار دادن وی در ویترین کاسبکاری حزب و تبدیل او به کالائی برای فریب چند کارگر دیگر نقش دیگری ایفاء کرده باشد. کدام حزب را می شناسید که در جریان تکه تکه شدن بدون وقفه اش همین کارگران جراحی شده و در ویترین نشسته را دشمن همدیگر نساخته باشد و آن ها را در مقابل یکدیگر و همه آنان را در مقابل هر جنب و جوش ضد سرمایه داری طبقه کارگر قرار نداده است. کدام حزب را می توانید نشان دهید که در رابطه با جنبش کارگری کار دیگری انجام داده باشد. اما از این مسأله نیز با همه مهم بودنش چشم می پوشیم زیرا که باز هم موضوع مورد توجه ما نیست. فرض را بر این می گذاریم که سراسر جهان به کام شد، ماشین قهر سرمایه از کار افتاد، توده های کارگر شوریدند، شالوده دیکتاتوری از هم پاشید، فضای باز سیاسی حاکم شد. کارگران تمامی زمین و آسمان را برای معجزه گری حزب مدعی نجاتشان هموار کردند!! حال این امامزاده مهجور خوش نشین سرزمین های امن بناست چه کند و در دل چنین شرائطی چه نسخه ای برای رهائی توده های کارگر دارد؟!
برای این سؤال نیز حتماً حزب سالاران جواب آماده ای از جیب بیرون می کشند. خواهند گفت که به کمک کارگران قدرت را می گیرند و همه چیز را درست می کنند. این پاسخ اما باز هم دنیای سؤالات جدید را به دنبال می آورد. آنچه تا حال توسط احزاب در دنیا جامه عمل پوشیده است فقط از دو سنخ بوده است. اگر قدرت گرفته اند سرمایه داری دولتی همراه با درنده ترین، بربرمنشانه ترین و خونبارترین دیکتاتوری های بردگی مزدی را بر کارگران تحمیل کرده اند. در غیر این صورت هیچ کاری انجام نداده و منشأ هیچ تغییر و تبدیلی نشده اند. الگوی نخست را می توان در شوروی بعد از انقلاب اکتبر و اروپای شرقی سابق، ویتنام و چین و کوبای لاحق و نوع این ها دید، نمونه دوم را نیز در ایران سال ۵۷، افریقای جنوبی روزهای سقوط آپارتاید، مصر و تونس سال های اخیر یا فراوان جاهای دیگر مشاهده کرد. از این گذشته بنا به روایت حزب سالاران در بخش وسیعی از دنیا مانند اروپا و امریکای شمالی دیکتاتوری درنده سرمایه سد سر راه فعالیت احزاب نبوده است اما در این کشورها نیز آنچه زیر نام حزب ابراز حیات کرده است به هر طبقه یا دار و دسته ای که ربطه داشته به جنبش کارگری هیچ ربطی نداشته است. از کارنامه حزب آنچه پیش روی ماست این ها است و هیچ ترجمه زمینی دیگری از چیزی به نام حزب در هیچ نقطه دنیا وجود ندارد.
بحث را ادامه دهیم. با گفتن این حرف ها صدای حزب سازان بسیار بلندتر، خشن تر، عاصی تر و طاغی تر بلند خواهد شد. همه با هم آهنگ خشونت سر خواهند داد که این خزعبلات چیست؟ کل این احزاب از اردوگاهیان سابق تا آنچه اکنون در مصر و تونس و هر کجای دیگر وجود دارد، اصلا حزب کارگری، کمونیست و ضد سرمایه نبوده و نیستند. تمامی این ها احزاب بورژوازی زیر نام دروغین کمونیست بوده اند یا می باشند و سوای خیانت به طبقه کارگر کار دیگری نکرده اند. بسیار خوب. « جانا سخن از زبان ما می گوئی»، ما میلیونها بار بیشتر از شما به بنمایه سیاه، پلشت ضد کمونیستی، ضد کارگری و کاپیتالیستی کل این احزاب یقین داریم اما سؤال این است که بالاخره چه کارهائی، کدام پراتیک، کدامین رویکرد و جهتگیری یا نقد پراکسیس، قرار است نقش شما را از احزاب مورد گفتگو جدا سازد. کارگران جهان با کدام چشم مسلح، در کجای این دنیا، از ورای کدام زیج این تمایزات ادعائی را رصد کنند و به آن دل بندند؟!! مگر جز این است که صدر و ذیل تمامی هستی سیاسی، حزبی و سکتی شما نیز منادی این است که باید روزی، روزگاری در سپیده دمان قیام توده ها بخت یار شود، توده های کارگر ناآگاه، اسیر استیصال و غرق در دریای توهم برای آزمایش هم که شده است، به جای آنکه اسب راهوار یکی از اپوزیسون رسمی زشت نام و سیه پیشینه بورژوازی گردند، این بار به بارگاه شما دخیل بندند، مرکب اقتدار حزب آزمون نداده شما شوند و نهایتاً شما را تا قله قدرت سیاسی و پشت فرمان ماشین دولتی بدرقه کنند. فرض کنیم که چنین رویداد فاقد هر گونه چشم انداز در جهان حاضر، به هر دلیل ممکن شد. درست به همان گونه که در روسیه سال ۱۹۱۷ با دنیای چشم اندازهای کاملاً ممکن آن دوران و متفاوت با زمان ما، ممکن گردید. نتیجه کار چه خواهد بود؟ این را هم در نظر بیاوریم که حزب بلشویک قطعاً صدها بار از هر حزب دوره حاضر حتی در بهترین حالت محتمل توسعه نفوذش در میان کارگران باز هم کارگری تر بود. یک نکته دیگر را هم اضافه کنیم. کلیه صدر نشینان احزاب روز در رادیکال ترین حالت و در اوج ادعاهای کمونیست بودنشان خود را حتی انگشت کوچک آدمی مانند لنین نمی بینند و به حق نیز نمی باشند. از منظر من یا هر فعال جنبش لغو کار مزدی لنین نه عنصر آگاه جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر که چهره بسیار پردرخشش و رادیکال و انقلابی کمونیسم خلقی بود اما رهبران احزاب، سایه این باور را به تیر می زنند. آنها خود را سالکان بدون هیج قید و شرط لنین و بلشویک ها می دانند و حال سؤال این است چرا و به چه دلیل باید کارگری در این جهان قبول کند که آنچه حزب کمونیست شوروی و لنین و بلشویک ها و کارگران «کشور شوراها» نکردند و نتوانستند انجام دهند، اینان حتماً انجام خواهند داد؟!! چرا بلشویسم عاجز ماند و ره استقرار سرمایه داری دولتی پیش گرفت و به چه دلیل احزاب امروزی داعیه دار رهائی پرولتاریا چنین نخواهند کرد و زنجیر بردگی مزدی را از دست و پای کارگران کشورها باز خواهند گشود؟!! ادعای این احزاب را فقط کارگرانی می توانند باور کنند که حال و روزگارشان از نوع همان موجودی باشد که برای تشفی خارش پوستش، سراغ زنجیر عدالت انوشیروان رفت.
لنین و بلشویسم بدون شکً سرمایه داری را و سوسیالیسم را و جنبش کارگری را و سازمانیابی این جنبش را و انقلاب ضد سرمایه داری را و قدرت سیاسی طبقه کارگر را و سایر مسائل مبارزه طبقاتی توده های کارگر را با سر مارکسی و ضد کار مزدی نمی دیدند اما عجز آن ها در همه این قلمروها صرفاً یک مقوله کتابی و آکادمیک نبود. آشنائی و حتی تسلط لنین بر آثار منتشر شده مارکس در آن زمان از جمله کاپیتال، میلیون ها بار از تمامی صدرنشینان احزاب امروزی بیشتر بود. بحث بر سر باورها، فرمولبندی ها، ادعاها و اعتقادات نیست. سخن از پراکسیس و همه آن مسائلی است که پراتیک مبارزه طبقاتی می گردند. روایت لنین و بلشویسم از سوسیالیسم، سرمایه داری، انقلاب کارگری و رهائی طبقه کارگر را باید در شناخت واقعی، پراتیک و متعین آنان از هستی اجتماعی پرولتاریا، از منشأ آگاهی کمونیستی، روایت هستی آگاه جنبش کارگری، نسخه پیچی پراکسیس برای سازمانیابی توده های کارگر، پدیده ای به نام حزب و تحزب کمونیستی انقلابیون، جنبش ضد سرمایه داری کارگران، قدرت سیاسی کارگری، در مابه ازاء متعین پراتیک اجتماعی همه این مفاهیم جستجو نمود. رمز شکست طبقه کارگر روسیه در انقلاب اکتبر این نبود که لنین و سران حزب بلشویک به اندازه کافی کمونیسم، کمونیسم یا مارکس، مارکس و « مارکسیسم» ، مارکسیسم نمی کردند. کلید معما در اینجا قرار داشت که آن ها اساس سازمانیابی شورائی سراسری ضد سرمایه داری جنبش کارگری روسیه را نفی می کردند و پدیده تحزب نخبگان، صف کشیدن توده های کارگر در پشت سر حزب، چشم دوختن طبقه به معجزه گری رهبران حزبی، سرنگونی طلبی خارج از مدار پیکار ضد سرمایه داری و ایده تسخیر قدرت توسط ماشین حزبی یا انقلاب دموکراتیک و نوع این ها را جایگزین جنبش سازمان یافته سراسری شورائی سوسیالیستی ضد کار مزدی توده های وسیع طبقه کارگر می کردند. روایت غیرمارکسی و خلقی لنین یا سایر سران بلشویسم از سرمایه داری و کمونیسم و انقلاب کارگری در نوشته ها و گفته هایشان موج می زد اما به طور واقعی و پراکسیس و سرنوشت ساز در اینجا بود که زمخت و مهلک از خود را ظاهر می ساخت. رمز شکست انقلاب اکتبر در اینجا قرار داشت. انقلاب از دامنه میدان داری و سرکشی جنبشی فرا روئید که این جنبش به هیچ وجه تجلی یک استخوانبندی شورائی نیرومند، افق دار، آگاه و متشکل از توده وسیع کارگران نبود. بالعکس جنبشی بود که توده هایش بر اساس نسخه پیچی لنین باید برای معاش روز خود مبارزه اقتصادی می کردند و برای آخرت سوسیالیستی خود پشت سر رهبران حزبی دست به کار سرنگونی تزار و شلیک ماشین حزبی به عرشه قدرت سیاسی می گردیدند. طبقه کارگری که در سپهر چنین نسخه پیچی هائی به جلو تازد هیچ گاه و در هیچ شرائطی توان لازم برای الغاء کار مزدی و استقرار جامعه گردانی شورائی سوسیالیستی را پیدا نخواهد کرد. دلیل واقعی شکست انقلاب اکتبر این بود و سؤال جدی از صفه نشینان احزاب و مریدان آنها این است که به راستی در شرائطی که عالی ترین الگوی راهنمای آنها حزب بلشویک است، نماد اهورائی ایفای نقش رهبری آنان، لنین و سران این حزب است، حرف هایشان کپی پردازی بلاهت آمیز حرفهای لنین است و بالاخره میزان نفوذشان در طبقه کارگر هزاران بار کمتر از حزب بلشویک و طول و عرض حزبشان در قیاس با آن حزب به دانه خردلی در مقابل کوه می ماند چگونه و مطابق کدام شواهد قرار است سرنوشتی متفاوت با کارگران روسیه و اروپای شرقی و ویتنام و چین و کره شمالی برای طبقه کارگر ایران و سایر جاهای دینا رقم زنند؟!!
به محور اساسی بحث باز گردم. همه نکات بالا را آوردم تا بگویم که طیف محافل رفرمیسم میلیتانت و کل فعالین کارگری آویزان به این احزاب و محفل ها و سکت ها تمامی این حقایق زنده و گویا و شفاف و بسیار زمخت تاریخی را پشت سر و جلوی روی خود دارند. واقعیت های صریح، درس آموز و مالامال از اخطار و آژیر و هشداری که فریاد می زنند جنبش کارگری جهانی از حزب سالاری و سندیکاسازی کوبنده ترین ضربات را تحمل کرده است. ما به طور خاص در پیچ و خم تاریک تمامی سؤالها و جواب ها چرخیدیم تا نشان دهیم که میان حزب گرائی و سندیکا آفرینی با جنبش سوسیالیستی و ضد سرمایه داری طبقه کارگر هیچ سنخیت و تجانسی وجود ندارد. خواستیم در حوصله یک نوشته بسیار کوتاه بر این حقیقت عریان انگشت گذاریم که حزب تراشی و سندیکابافی بستن سد آهنین بر سر راه بالندگی و زایندگی و گسترش و میدان داری جنبش وسیع ضد سرمایه داری توده های طبقه کارگر است.
تاریخ قرن بیشتم و سالهای ماقبل و مابعدش در بند بند خود آژیر این حقیقت است. اما آنچه پیش روی ماست این است که حزب سالاران و دلباختگان سندیکالیسم و تئوری حزب لنینی، با بستن گوش خود بر این آژیر و بستن چشم خویش بر روی تمامی این حقایق گویا، باز هم نقطه نقطه تاریخ را می کاوند تا شاید عبارتی از مارکس در برائت سندیکاسازی و کلامی از او در توجیه تحزب لنینی جستجو کنند!! این نه فقط مارکس ستیزی که سماجت شقاوت آمیزی در کار مارکس کشی نوع مارکسیستی است. فرض کنیم که مارکس هم مثل هر انسان دیگر، مثل هر کارگر آگاه و کمونیست دیگر اینجا و آنجا یا حتی خیلی جاها، مطلب نادرستی مطرح کرده باشد. چرا باید شما چشمان خود را بر روی دنیای واقعیت های تلخ درس آموز دور و بر خویش ببندید؟! می دانید چرا؟ جواب ساده است. برای اینکه شما هر که هستید، به هر جماعت و طبقه ای که تعلق دارید به هر حال، اهل جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر نمی باشید. مشغله و مشکل شما هر چه هست مشکل و مشغله جنبش سوسیالیستی ضد کار مزدی پرولتاریا نبوده و نیست. شما اهل این جنبش نیستید، نسل منقرض در حال زوال نوعی کمونیسم بورژوائی هستید و آگاهانه یا ناآگاهانه در تقسیم کار درونی طبقه بورژوازی رسالتی را برای خود پیدا و تعریف کرده اید. فحوای رسالتتان این است که اخلال و ایجاد سد در کار سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری توده های طبقه کارگر را با نام مارکس گره بزنید!! این کار بسیار زشت و غیرانسانی است. بگذارید آب پاکی بر روی دست این مارکس ستیزان مارکسیست بریزیم. مارکس به هیچ وجه و تحت هیچ شرائطی نمی توانست دنبال تحزب نوع لنینی و سندیکاسازی نسخه لنین و احزاب لنینیست باشد. به این دلیل بسیار ساده و شفاف که او فعال آگاه و اندیشمند جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر بود. تاریخ زندگی بشر و مبارزه طبقاتی همه جا حاکی است که مناسبات کهنه و میرای تاریخ زیر فشار رشد نیروهای مولده اجتماعی نوین است که سایه سنگین خود را از سر بشر کوتاه می سازند. آنچه زمینه های واقعی پایان برده داری را ساز کرد رشد گسترده اقتصاد کالائی و به میدان آمدن طبقه نوینی بود که این فاز توسعه تولید را نمایندگی می کرد. سرنگونی فئوالیسم نیز در شرائطی روی داد که نه انکشاف شیوه تولید سرمایه داری جائی برای بقای آن نظام باقی می نهاد و نه طبقه نوپای بورژوازی می توانست استمرار حاکمیت اشراف فئودال را تحمل کند. مسأله اما در باره پرولتاریا و انقلاب ضد سرمایه داری وی داستان دیگری است. اینجا سوسیالیسم به مثابه یک شیوه تولید نوین در ژرفنای مناسبات کاپیتالیستی نمی بالد و آنچه می بالد و توسعه می یابد و سر به آسمان می ساید در عین حال که ملاط، مصالح و خمیرمایه های لازم برای برپائی اقتصاد سوسیالیستی است اما تا سرمایه داری هست در همه وجوه خود سرمایه و سرمایه داری است. نیروی تاریخی بالنده ای که در اینجا با رشد، بلوغ و بالندگی خود تاریخ حیات کاپیتالیسم و موجودیت بورژوازی را منطوی می سازد فقط یک چیز است. این نیرو صرفاً و صرفاً جنبش سازمان یافته شورائی سراسری ضد سرمایه داری توده های وسیع طبقه کارگر هر کشور و کل دنیاست. جنبشی که در پروسه شورائی گسترده ضد کار مزدی خود آحاد طبقه کارگر را به دخالتگری خلاق و اثرگذار و آگاه و توانا و افق دار ارتقاء می دهد. جنبشی که تجلی اعمال قدرت سراسری کارگران در کلیه عرصه های حیات اجتماعی علیه استثمار و همه اشکال هستی سرمایه است. سندیکاسازی و حزب سالاری سد راه شکوفائی و بالندگی این جنبش است و مارکس انسان آگاهی که بیش از هر کس دیگر شروط و راهها و موازین و پیچ و خم های پیکار طبقه کارگر برای محو سرمایه داری را می دید و می دانست نمی توانست سندیکا دوست و اهل تحزب لنینی باشد. چرخیدن در لا به لای این و آن نوشته مارکس برای یافتن دستاویزی در تقدس سندیکا یا ستایش حزب نه فقط سفاهت محض که خصومتی بسیار لجاجت آمیز برای بورژوا کردن مارکس کارگران است. مارکس برای توده های کارگر پیغمبر و پیشوا و قائد اعظم نیست . آثارش نیز با معیارهای مذهبی متحجر چندش بار رفرمیسم چپ مورد داوری قرار نمی گیرد. او در طول دوره حیات سراسر کارزار ضد سرمایه داری خود به طور مدام آگاه تر و آگاه تر می گردید، نظراتش عمق بسیار افزون تر و افزون تری پیدا می کرد، مدام نظریات و راهبردهایش را تعمیق و توسعه می داد و رادیکال تر و ضد کار مزدی تر می ساخت. او هر بار که هر نوشته خود را بازخوانی کرد اشکالات و اشتباهاتی را در آن یافت و برطرف نمود. راه و رویکرد و دورنما و پراتیک وی راه تاخت و تاز جنبش لغو کار مزدی طبقه اش بود. اگر روزی در جائی به هر دلیل کنار بحث های سندیکاسازی یا حزب بازی، بدون اعتراض و خشم و قهر عبور نموده است در تداوم تلاش خویش برای لایروبی تمامی رسوبات مضر سر راه رشد جنبش ضد سرمایه داری کارگران بسیار صریح و قاطع قصور دیروزش را جبران کرده است. آخرین سخن اینکه حزب سالاران در تقلای خود برای گرفتن فتوا از مارکس در توجیه تحزب بورژوائی و سندیکاسازی، قادر به گرفتن مارکس از کارگران و تسلیم وی به بورژوازی نخواهد شد. مارکس همیشه و همه جا همسنگر، همرزم، همقطار پهلو به پهلو، همدل، همراه و همزبان کارگرانی است که برای سازمانیابی وسیع شورائی ضد سرمایه داری توده های طبقه خویش تلاش، مبارزه و جنگ می کنند.
ناصر پایدار
آوریل ۲۰۱۳