درمبارزه طبقاتی اگربا ژرف نگری مارکسی وارد میدان شوی، با قهرمانان و رهبران مواجه نمی شوی. اینجا سخن از پیکار برای برپائی جامعه ای است که در آن «رشد آزاد همگان در گرو رشد آزاد هر انسان است» و این جامعه را طبقه و جنبشی می سازد که شرط دخالتگری آزاد و نافذ هر کارگر در مسائل مبارزه را پیش شرط اثرگذاری آگاه و برابر همه کارگران گرداند. در چنین جنبشی برای معماری چنان جامعه ای، جائی برای پیشوایان، آمران و ناهیان وجود ندارد. اینجا اگر از رهبران گوئی حکم به اطاعت پذیری عموم داده ای، تقسیم انسانها به سیاستگذار و مجری، فرماندهان و پیشمرگان، نقض فاخش میثاق جنبش و هویت کمونیستی آن است. پس بساط قهرمان گرائی، شخصیت سازی جمع کنیم، وجود اجتماعی و نقش بازی زمینی آدمها در پهنه پیکار رهائی بشر را بازگو کنیم، لازم نیست از احمدیان یا احمدیانها چهره بدون پاشنه آشیل سازیم، کارنامه زندگی، کار، پیکار، اثرگذاریها را پیش انظار آریم. تعلقات طبقاتی افراد را توضیح دهیم، اعتراض خودپو یا خروش آگاه آنها به عنوان فردی از طبقه خود در پهنه کارزار سیاسی، طبقاتی را موضوع گفتگو کنیم. من از این منظر به احمدیان می پردازم. او یک کمونیست بود. کمونیسم تا جائی که به کارگران مربوط است ایدئولوژی نیست، جنبش زنده و آگاه نیروی کار علیه سرمایه درکلیه حوزه های زندگی اجتماعی است. نطفه آن نه در شیار مغز دانشوران که در ژرفنای شرائط کار، استثمار، زندگی و مبارزه توده های کارگر است. احمدیان از این سرمایه ستیزی خودجوش طبقاتی سرشار بود. در یک خانواده کارگری به دنیا آمد و خود از کودکی کار کرد و استثمار شد. دبیرستان را که تمام نمود زیر شلاق قهر اقتصادی سرمایه که سبعانه ترین شکل قهر درتاریخ زندگی انسان است، قادر به ادامه تحصیل در رشته مورد علاقه اش نشد، خود را مجبور یافت وارد دانشکده افسری شود. سخن کوتاه از زمینه های مادی ستیز با آنچه سرمایه بر سر انسانها می آرد سرشار بود. آیا این بدان معناست که احمدیان یا هر کارگر و کارگرزاده دیگر با آکنده بودن از این تضاد، حتی بمب این تضاد بودن، فعال آگاه پیکار طبقه خود می شود؟ پاسخ منفی است. سرمایه همه چیز و بیش از هر چیز مسائل مربوط به راه و چاه مبارزه طبقاتی را باژگونه در ذهن توده کارگر القاء می کند. لایروبی این وارونگیها خود حساس ترین و حیاتی ترین بخش کارزار طبقه کارگر است. آنچه مورد تأکید است نه درستی راه مبارزه ای که احمدیان یا پیش از وی، احمدیان ها انتخاب کردند، بلکه ارائه تصویری از رابطه میان نقش بازی انسانها با هستی طبقاتی آنها در متن شرائط اجتماعی خاص است. او افسر شد، خواست شروع به کار کند، با کوه عظیمی از تناقضات میان فحوای اشتغال و وجود اجتماعی خود مواجه گردید. در کلانتریها با خیل انسانهائی رو به رو شد که شب و روز کار می کردند، کوه سرمایه ها را می آفریدند، هوش رباترین ویلاها را می ساختند، اما خود قادر به پرداخت اجاره بهای محقر کومه مسکونی نبودند، نان روز فرزندانشان را قرض می کردند و به جرم بدهکاری، در لباس خلاف کاری، توسط رژیم سلطنتی تا مغز استخوان کارگرکش سرمایه دستگیر و زندانی می گردیدند. به عنوان افسر راهنمائی سر چهارراهها ایستاد، در آنجا نیز آحاد طبقه خود را دید که هلاک از روزانه کار طولانی، به دلائل واهی، باید مزد محقر خود را زیر نام جریمه به حساب سرمایه طبقه سرمایه دار واریز کنند. این کار را نکرد، بازداشت و مجازات شد. او را افسر زندان کردند، در همان ساعت نخست چشمش به معلم ادبیات دوره دبیرستانش افتاد، معلمی که بیشترین آموخته های انسانی، اجتماعی، فکری خود را مدیون او می دید و اکنون رژیم درنده شاه او را روانه شکنجه گاه کرده بود. وقتی شهرام و عزتی از قصر به زندان ساری منتقل شدند، آنان نبودند که برای فرار خود در پی احمدیان می گشتند، احمدیان بود که پی امثال آنها می گشت تا دست در دستشان از سیاهچال قهر رژیم حاکم خارج و به مبارزات جاری ضد سلطنت اختاپوسی سرمایه پیوندد. آنچه موضوع گفتگوی ما نیست، چند و چون امپریالیسم ستیزی خلقی چریکی است. در روزهای تیره ای که مثل همین حالا، جنبش کارگری جهانی منحل در نسخه پیچی های سوسیال دموکراسی، بورژوازی اردوگاهی، ضدامپریالیسم خلقی به دور خود می پیچید، انتظار مشعل افروزی ضد کار مزدی از چند درس خوانده معترض آرمانخواه، ولو متعلق به طبقه کارگر، انتظاری مادی و منصفانه نیست. ۸۰% این انسانها برخاستگان شرائط، کار، استثمار، مبارزه طبقه کارگر بودند، تار و پود قهر آنها از اینجا می جوشید و احمدیان به لحاظ بار طبقاتی کارگری از خیلی ها جوشان تر بود. پیش تر از کمونیسم ستیز بودن قهرمان آفرینی گفتم، احمدیان این افتخار را داشت که قهرمان نشد، او قربانی قهرمان سازی گردید. کمتر کسی پرسید احمدیان که بود و چرا چنین نمود؟ همه، حتی نزدیکان، اصرار نمودند که نخبگان او را با خود همراه ساختند!! قصد باز کردن بحثی در این گذر ندارم، اما ناگفتن یک نکته خلاف میثاق انسانی است، احمدیان نه فقط از شنیدن این تحریفهای زشت ناآگاهانه یا مغرضانه یاران ناراحت نشد که سخن گفتن در باره آن را افتادن در دام شخصیت سازی رایج کمونیسم ستیزانه، آن هم زیر بیرق کمونیسم دید. آنان که با مبارزه طبقاتی، زندان، شکنجه و سایر عوارض گریزناپذیر آن آشنائی دارند، خوب می دانند که سیاهچالهای سلطنتی یا اسلامی سرمایه جای اعجاز زندانی در شکار زندانبان نیست. احمدیان مسحور منطق سحار دیگران نشد، به اندازه کافی و بیش از خیلی ها آتش کارزار علیه صاحبان سرمایه و رژیم آنها را در وجود خود مشتعل می دید. او بود که طرح فرار را پیشنهاد داد، تنظیم نمود، آماده اجرا ساخت و اجرا کرد، بعضا این طرح را با ماجرای فرار چند عضو کمیته مرکزی حزب توده از زندان قصر، در سال ۲۹ قیاس کرده اند، قیاسی که از همه لحاظ مع الفارق است. حزب توده، حزب بورژوازی اردوگاهی و متکی به قدرت اردوگاه بود، در رکن ۲ ارتش، فرمانداری نظامی، «دادرسی» ارتش، در کل نیروهای مسلح از حضور مؤثر و وسیع برخوردار بود، سازمان افسران حزب بخش فعال ارتش شاهنشاهی را تشکیل می داد و توان آن را داشت که برای فرار سران حزب، جوخه ویژه با حکم جعلی رزم آرا راهی زندان قصر کند، از پیش فرد منصوب خود را رئیس یک بخش زندان سازد. حزب توده در زمانی افرادش را فراری داد که ساواک وجود نداشت، رژیم شاه فروپاشیده ترین روزهای زمامداری خود را می گذراند. در مورد احمدیان و اجرای طرح فرار، همه چیز متضاد بود. سرمایه داری ایران طلائی ترین دوره رونق انباشت را طی می کرد، سرمایه های خارجی سونامی وار وارد بازار داخلی می شدند، رژیم مشت قدرت برآسمان می کوبید و بی دریغ ترین حمایت قطبهای عظیم سرمایه را پشتوانه خود داشت، ساواک و قوای سرکوب شاه زمین و زمان را در چنبره قهر اختاپوسی خود میخکوب می دیدند، هر دو سازمان چریکی روز با تحمل کوبنده ترین و مخوف ترین سرکوب ها در بدترین وضعیت به سر می بردند. در قعر چنین شرایطی، احمدیان، تنها، دست خالی در حالی که باید حرکت فکر، چرخش زبان، هر ابتکار، چاره اندیشی، هر جرعه خلاقیت خود را از همه سوای دو زندانی همجوش، مخفی، نگه دارد، روزها در محل کار و شب ها تا صبح در خانه برای نقشه فرار و تضمین اجرای موفق آن خود را به آب و آتش زد، با دو رفیق زندانی به شور نشست، کمک فکری گرفت، اما او بود که باید بار همه مشکلات، برداشتن موانع و چاره پردازیها را به دوش کشد، احمدیان با عزم طبقاتیِ استثمار ستیز و ضد رژیمی خود بر موانع پیروز شد، سدها را از سر راه برداشت، دست دو زندانی را گرفت و با مصادره کل مهمات موجود زندان راهی همپیوندی با همرزمان شد تا به گفته خودش «کاری کنند که هیچ انسانی گرسنه و فرودست نباشد» یک نکته قابل تأکید است. وقتی که احمدیان بر بلندای کوه فداکاریها، جسارت ها و توانائی ها، دو رفیق زندانی را آزاد و با هم به جنبش می پیوستند، نه شهرام، آن شهرام شهیر سالهای بعد بود و نه اگر هم فرضا بود، تفاوتش با هر زندانی سیاسی و چریک دیگر، برای احمدیان هیچ محلی از اعراب داشت. این رسم او، کمونیسم خودجوش و رفتار خودپوی طبقاتی او بود که منتقد هر نوع بالای سر بودن وهمپیوند منتقدین رادیکال بالانشینی باشد. روحیه ای که همیشه در او می جوشید و همین یکی از پایه های محکم همگامی ما در دوره ای از کارزار سیاسی بود. به سازمان مجاهدین پیوست. درهمان دقایق نخست وقتی نمازخواندن شهرام را دید، رغبتی نشان نداد و این کار را بی معنی خواند، شیفته از خودگذشتگی ها، بی آلایشی ها و آرمانخواهی یاران شد، اما بی ریا اعلام داشت که موافق ریاضت کشی شبه عرفانی چریکی تحت لوای مشق ایستادگی در روزهای سخت نیست، به سازمان وصل نشده، کار شهرام در این زمینه ها را نقد کرد، پرهیز از خورد و خوراک ضروری به خاطر تمرین تحمل مشقت ها را خلقیات زاهدانه غیرواقعی خواند، به طبقه اش نظر انداخت که برای بیرون کشیدن هر لقمه نان یا هر ریال حاصل کار خود از حلقوم صاحبان سرمایه، باید جنگها راه اندازد، طبقه ای که معضلش نه کمبود ریاضت، بلکه فاجعه ریاضت کشی تحمیلی سرمایه است. به هر تصمیم جمعی ارج نهاد و سهیم ساختن آحاد هر چه افزون تر همراهان در تصمیم گیری ها را خواستار شد. در رعایت آنچه نیاز پیشبرد مبارزه و حفظ جان همرزمان بود سنگ تمام گذاشت، هر چه را ناموجه دید مورد انتقاد قرار داد، در تلاش برای ارتقاء شناخت و توانائی خود همه را مجذوب کرد، اهل هیچ بده، بستان سیاسی نشد، وقتی در خارج کشور خبر گسست سازمان از باورهای دینی را دریافت نمود، بیش از همه خوشحال شد و زودتر از همه اعلام همراهی کرد. درسالهای ۵۶ و ۵۷ که بخش داخل سازمان یکپارچه دست به کار نقد راهبرد چریکی و کجراهه رفتن های پیشین شد، با آنکه در خارج بود، نجواها را گرفت، شروع به همسوئی و طرح انتقادات خود کرد. فرایند نقدها سرانجام سازمان را به سمت تجزیه راند و احمدیان در پی بازگشت از خارج و غور رخدادها به گروه «نبرد» ملحق گردید. وقتی دلیل انتخابش را پرسیدم، بسیار زمینی و بی نیاز از نظربافی گفت: می خواهد همراه کسانی باشد که دغدغه زندگی انان نه ساختن تشکیلات پرشکوه برای گرفتن قدرت، بلکه حضور هر چه مؤثر و رادیکال تر در جنبش توده های کارگر است. او به آنچه بر زبان می آورد عمل می کرد، تا سال ۶۱ هر چه توانست انجام داد، با فروپاشی نیروهای چپ و طغیان طاعونی فاشیسم هار اسلامی بورژوازی راهی خارج شد، در اینجا مثل هر کارگری کار کرد، وارد فعالیت سیاسی نشد، پنداشت که برای حضور فعال در مبارزه طبقاتی نیازمند «مطالعات مبسوط» است، پنداری نادرست که باور او شد و آنچه رخ داد این بود که زیر فشار گرفتاریها درهمین باور محصور ماند. ابتلا به الزایمرو پارکینسون، بساط این باور را هم جمع کرد و مرگ زودهنگام او را به دنبال آورد. احمدیان رفت اما یادش و آنچه انجام داد همیشه در وجود ما جوشان خواهد ماند.
ناصر پایدار