منوچهر: چالوس

سال شصت

فصل پاییز

سپیده دمانی

دهشت انگیز

رهایی رگه های نور

در لایه های ابرهای روز

گوشواره های ماهی

در پچ پچ با موج

ز هولناکی رازی

سر به مُهر

در نا بالغ ترین ثانیه ها

با تک تک شن دانه ها

راز سفر مرغانی دریایی

در جانکاه گذرگاهی

موج دلخسته

با تلخ ترین بوسه

در ساحل شور زندگی

فالگوش قصه ی ماهیها

نشسته

ز بوسه های خونین دریا

بر دست و پاهایی بسته

ز انفجار باروت تپانچه

تیر خلاص

لخته خون بسته

شن دانه ها و گوش ماهی ها

ز وحشت بهم پیوسته

در چشم خانه ی زمردین دریا

بوسه های آفتاب

بر کف پا و دستان پینه بسته

در ساحلی دور

وهم انگیز و مه آلود

در چالوس

جنایتی در وقوع ست

سپیده ترین سپیدارها

ز ژرفای فقر قیرگون

دست در دست هم

پس از واپسین شامگاه

شدند سرنگون

با عاشقانه ترین نگاهها

در موازی ترین عاطفه ها

هدیه شان

بلورترین قلب رفقا

پیشانی بلند آفتاب

در امتزاج این نامها

در سکوتی وهن انگیز

نشسته ست به تماشا

صبح گاهان ….

خنکای لطیف نسیم

پیچیده ی لفافه ی

خونین ترین شمیم

وزش باد سرد پاییزی

بر تندیسهایی

سرخ و گلگون

رقصندگان مرگ

در سرزمین مهرگان

در خوابند

این نازنینان

فرهاد ها در خوابی شیرین

و نجوای لالایی

مَلَس و اغواگر

چون شیر مادر

با دستانی حریرگون

موج خشمگین

می کوبد مشت

بر فرق زمین

زین حکایت

همچنان و همچنین ….

تقدیم به نامهای بلند قتلگاه ساحل چالوس- بهرام ارزین – سعدی معوندار – جمشید خرمن بیز – مصطفی زمانی – سعادت نیاکی از نور مازندران و برادر پزشکش اعدامی در کردستان – جلالی – عاقل – و حسین جمشیدی مسئول منطقه شمال پیکار و …

منوچهر پاییز ۹۴

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.