/

میزگرد «فریدون پرهام»، بی شرمی عمال سرمایه

ره پنهانی میخانه ندانست کسی جز مغ و قاضی و شیخ و دو، سه رسوای دیگر

برای اینکه ابعاد بشرستیزی سرمایه داری را در هر پهنه، حوزه، سپهر، از جمله در عرصه آفرینش وقاحت تا حدی بشناسید بدون شک باید سرمایه را کاوید. اما راههای دیگر را هم می شود آزمود. می توان به کارنامه، کردار، حرفها یا کلا پراکسیس اجتماعی نمایندگان فکری، سیاسی، ادبی، اقتصاددان، فیلسوف این نظام خیره شد. افرادی که به تعبیر مارکس «سرمایه شخصیت یافته اند و به اندازه سرمایه با انسان و انسانیت سر ستیز دارند. به میز گرد «فریدون پرهام» با جماعتی از همین افراد، مرکب از مهراعظم معمارحسینی (مهری کیا)، فرخ نگهدار، کاظم علمداری، کاظم کردوانی، خسرو تجربه کار، نیره توحیدی و شهرام اتفاق نظر اندازید. موضوع گفتگو نقد و بررسی کتاب «آوار شیفتگی» نوشته یکی از حاضران (مهری کیا) است. همه شرکت کنندگان به لحاظ تعلقات مرامی، صف بندی مکتبی و رویکرد سیاسی از سنت واحدی نمی آیند. کاظم علمداری در بازار سیاست دکه دو نبش داشته است، لیبرال چپ یا راست، کارش مسخ و منجمد سازی شعور کارگران با هدف هر چه دورتر ساختن آنها از کارزار رادیکال ضد سرمایه داری بوده است. کتاب وی زیر نام «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت» بدون هیچ اغراق بمب شستشوی مغزی، فریب بافی و فریبکاری است. او در این کتاب سوار مرکب بی عنان بیمایگی ادعا می کند که در ایران هیچ گاه، هیچ شیوه تولید یا مناسبات اقتصادی، اجتماعی، فرایند انکشاف خود را پشت سر ننهاده است و وارد فاز تسلط نگردیده است!! قحطی آب سد راه رویش مالکیت خصوصی بود!!، تولید مازاد بر مصرف شکل نگرفت و شکوفا نشد!!، تمدن جوانه نزد!!، فئودالیسم نروئید!!، زهدانی برای نطفه بندی سرمایه داری نبالید!! شیوه تولید اخیر اصلا متولد نگردید!!. در غیاب فئودالیسم، طبقات فئودال، دهقان و رعیت و امثالهم نیز رخ ننمودند!!، مبارزه دهقان علیه فئودال یا کلا مولدین خرد علیه فئودالیسم جرقه نزد!! هیچ ردی از طبقات کارگر و سرمایه دار و مبارزه طبقاتی در هیچ نقطه ای از این برهوت مشاهده نشد. به جای کل اینها، موجود عجیب الخلقه بدون هیچ هویتی به اسم «سرمایه داری تجاری»!! قد افراشت و شاخ و برگ کشید!! تصویری که علمداری از تاریخ گذشته دور و نزدیک جامعه ایران سر هم بندی می کند، حتی به اندازه موهوم ترین و مبتذل ترین افسانه های جادو، جنبل آویز خواب آور نیز بار زمینی، واقعی، جامعه شناسانه و مادی ندارد. در این گذر می توان سطر، سطر، کتاب و مقالات دیگر مرتبط با گفتمانش را بررسی نمود، بی پایه بودن، ابتذال و طنزآمیزی آنها را چراغ انداخت. اما فقط به این «استدلال»!! وی نگاه کنید. «در اروپا فئودالها در قلعه های خود زندگی می کردند و اقتصاد شهری در دست پیشه وران و بازرگانان بود و این مسأله مایه رشد سرمایه داری شد، در ایران با آنکه پیش از اروپا شهرهای بسیار بزرگتر به صورت مراکز مهم بازرگانی و تجارت مانند هرات، کابل، نیشابور، اصفهان، طوس، بلخ، ری، آمل، همدان، قم، استخر، فسا اهواز،.. به وجود آمدند، اما اقتصاد این مناطق در دست تاجران ماند. آنان مالکان زمین های روستائی بودند. این امر مانع رشد سرمایه داری شد»!! خوب دقت کنید در هر دو منطقه ایران و اروپا از منظر علمداری اقتصاد شهری کلا در دست بازرگانان بوده است اما در یک جا رشد شتابان و کهکشانی سرمایه داری زائیده است و در جای دیگر به شوره زاری مانده که هیچ ظرفیتی برای رویش هیچ «سنبلی»!! نداشته و هر بذر این شیوه تولید را پوسانده است!! البته علمداری برای «تبیین علمی»!! این تعارض، خود را در تنگنای کمبود ادله هم نیافته است!! در اروپا بر عامل سلسله جنبان و تاریخساز!! اقامت فئودالها در قلعه های دور از شهر انگشت تأکید گذاشته است!!. در مورد ایران هم با تردستی ناشیانه ای، لشکر عظیم پیشه وران شهری را که به طور مثال در سده های دهم تا دوازدهم میلادی به ویژه در شهرهای مورد اشاره خود وی، به مراتب از اروپا پرشمارتر و نیرومندتر بوده است به کلی از دفتر تاریخ حک کرده است!! او با عامل آفرینی مضحک در یک جا و انکارپردازی مزورانه در جای دیگر خود را از شر پاسخ به تناقضات فاحش رسوائی آور رها نموده است!!

هیچ کس منکر وجود تمایزاتی خرد یا درشت میان فرایند انکشاف و استیلای شکلهای تولیدی ماقبل سرمایه داری در ممالک مختلف جهان از جمله وجود پاره ای تفاوت ها میان فئودالیسم ایرانی با نظام سرواژ در اروپا، روسیه یا جاهای دیگر نیست. آنچه مارکس در توصیف جوامع شرقی یا «شیوه تولید آسیائی» گفته است نیز واقعیت هائی غیرقابل انکارند، اما آنچه علمداری بر هم بافته است هیچ ربطی به هیچ کدام اینها ندارد. او از تاریکی زار رمزآمیز نامکشوفی می گوید که نه رنگ شیوه تولید دیده است، نه پای مالکیت خصوصی به آنجا باز شده است، شاهد گذار برده داری و فؤدالیسم نبوده و سرمایه داری در آنجا نطفه نبسته است. فئودالهایش موجوداتی مریخی، فاقد آشیانه و کاشانه فئودالی، پیشه ورانش سر زا رفته، تاجرانش هم طبقه فئودال های بی قلعه!! شهرنشین، ضد انباشت صنعتی و لیستی از این ویژگیها که آرایش، ویرایش، پردازش افسانه ای آنها فقط از زبردست ترین جادوگرها ساخته است. کاری که نویسنده کتاب «چرا ایران عقب ماند و چرا اروپا پیش رفت» از عهده انجامش برآمده است، اما تنها به این طریق که کل واقعیت های اقتصادی، اجتماعی ادوار مختلف تکامل مادی تاریخ جامعه را تحریف و دستخوش همه نوع وارونه پردازی سازد. به طور مثال در ایران سده های ماقبل حمله مغول شاهد توسعه فزاینده همه اشکال مالکیت فئودالی هستیم. در فارس، خراسان، اصفهان، خوزستان و برخی نواحی دیگر، نوع زمینداری خصوصی فئودالی تسلط کامل داشته است. آنسان که «استخری» از وجود ۵۰۰۰ ارباب زمین دار دژنشین فقط در شهرهای استان فارس سخن می راند. در قزوین و پاره ای مناطق دیگر نوعی سرواژ حکم می رانده است، شکلهای موسوم به اقطاع، خرده مالکی، مالکیت کلان دولتی زمین نیز در بسیاری جاها غلبه داشته است. واقعیتهای، مادی، زمینی، تاریخی، اقتصادی، اجتماعی این را می گویند اما در دیوان محاسبات علمداری ملاک تشخیص فئودالیسم نه مؤلفه های ماهوی این مناسبات و شکل تولید که اراده راسخ قلبی وی برای انکار کل اینها است. او نیازمند این انکار است. وحشتناکتر اینکه می خواهد انکارش را آذین دانشگاهی، پژوهشی، «علمی»!! و فضل فروشانه بر بندد. اما هسته اصلی انکار و نیروی محرک تلاش وی برای این انکار چیست؟ همان است که در شروع کتابش آورده است. ایران سرمایه داری نیست. در این برهوت فقط «سرمایه داری تجاری روئیده است»!! نوشته کوتاه حاضر جای واکاوی تفصیلی نیست. با همه اینها دریغ خواهد بود اگر همین نقطه آغاز و فرجام کتاب علمداری یا «مقوله سرمایه داری تجاری بودن ایران»!! را در حد چند سطر با توده کارگر در میان نگذاریم. چنین پدیده ای، شیوه تولید یا شکلی از مناسبات اقتصادی، اجتماعی که علمداری می گوید یعنی «سرمایه داری تجاری»، (خوب تعمق شود، «سرمایه داری تجاری» به عنوان شکلی از تولید و مناسبات اقتصادی مسلط بر جامعه) در هیچ دوره ای، هیچ کجای کره خاکی، هیچ بازه زمانی تاریخ زندگی بشر، نه زاده شده، نه زاده خواهد شد. اصطلاح مکشوفه و من درآوردی ایشان صرفا افسانه ای است که مرتجع ترین، بی مایه ترین نمایندگان لیبرال سرمایه داری از قماش خود ایشان، مرتضی محیط، علی محمد کاتوزیان، بسیار پیش تر از اینها متفکران چپ نمای سرمایه در دنیا به هم بافته و همچنان می بافند. سرمایه داری تاریخا با رابطه خرید و فروش نیروی کار، با تقابل دو قطب نامتجانس سرمایه در یک سوی و نیروی کار مزدی در سوی دیگر وارد «پیش تاریخ» (دقت شود، پیش تاریخ و نه تاریخ) هستی خود گردید. پیش تاریخ در اینجا مبین دورانی است که سرمایهِ در حال ترکیب با نیروی کار، ریشه ماقبل سرمایه داری دارد، از بطن مناسبات اقتصادی پیشین جوشیده است، محصول تکامل و توسعه دیرپای اقتصاد کالائی نخستین است. رخدادی در برهه ای از تاریخ که مارکس آن را «دوران انباشت بدوی سرمایه» نام نهاد. سرمایه داری در درون این فرایند نطفه بست، بالید و بالیدن آن متضمن رهائی پرشتاب از هر گونه نیاز به «چوبدستی» عاریتی، مهمتر و اساسی تر از همه، سرمایه سر برون آورده از عهد پیشین بود. همه اینها متضمن این معنای دقیق زمینی است که شاخص و هویت نمای شفاف تولید سرمایه داری صرفا کار مزدی و سرمایه مرکب با نیروی کار، به بیان دیگر سرمایه ای است که از طریق ترکیب با کالای نیروی کار ارزش افزا می گردد. مولد می شود و این همان سرمایه صنعتی است. با ظهور، رشد و توسعه رابطه خرید و فروش نیروی کار، دیگر فقط ارزش اضافی یا کار پرداخت نشده کارگران فروشنده نیروی کار است که مستمرا تبدیل به سرمایه می شود. سرمایه با این هویت یا همان سرمایه مولد، صنعتی به محض رشد و استقرار، تمامی ساز و کارهای اشکال تولیدی پیشین را در خود منحل و بازپردازی کاپیتالیستی می کند. مالکیت خصوصی سابق، اجاره زمین، سرمایه تجاری عهد فئودالی، سرمایه ربائی، سوداگر، بهره بر، رانت تفاضلی و مطلق، همه و همه را در چرخه ارزش افزائی خود شناور و اقمار انداموار منظومه بازتولیدش می سازد. چیزی زیر نام «سرمایه داری تجاری»!!، «رانتی»!!، «نفتی»!!، «سرمایه داری وابسته»!!، «پیرامونی»!!، «کمپرادور»!! خرافه بافی محض است. فرایند انکشاف این شیوه تولید در مناطق مختلف گیتی می تواند کاملا متفاوت باشد، سرمایه داری ایران و بسیاری جوامع مشابه می توانند بدون نیاز حتمی به عبور از فاز انباشت بدوی، شتابناک ترین دوره های رونق انباشت را طی کرده و پا به دوران تسلط کامل نهاده باشند. پدیده ای که عملا رخ داده است. سرمایه داری یک شیوه نولید جهانی است. سرمایه اجتماعی هر کشور بخشی انداموار از چرخه بازتولید سراسری سرمایه بین المللی است. سرمایه داری هر جامعه در جمیع جهات، به لحاظ فرایند رویش و انکشاف، تقسیم کل سرمایه به بخش های صنعتی، تجاری، کشاورزی، آنچه نام «خدمات» بر خود دارد، قدرت رقابت، توان سهم بری در کل اضافه ارزش های تولید شده، ظرفیت اثرگذاری بر پروسه تشکیل قیمت های جهانی و نرخ سود عمومی، ابعاد انباشت صنعتی و سایر مؤلفه ها وسیعا از تقسیم کار جهانی سرمایه داری متأثر است. تمایزات و تفاوت میان سرمایه داری ها در همه این قلمروها امری مفروض است. در این میان نکته تعیین کننده و اساسی آنست که ما در هیچ کجا، هیچ کشور، هیچ جامعه ای، چیزی زیر نام «سرمایه داری تجاری» به عنوان شیوه تولید و مناسبات اقتصادی، اجتماعی مسلط نداریم و نمی توانیم داشته باشیم. این بدان معنی است که به محض سخن از سرمایه داری بودن جامعه، هیچ دلیلی برای هیچ شکل انکار شاخص ها و مؤلفه های عام هویتی این نظام وجود ندارد. ابتذال آمیزتر، متناقض تر و آشوب زده تر از آن نیست که ادعا کنیم جامعه ای سرمایه داری است اما از نوع «تجاری» است!!! «سرمایه داری نفتی، رانتی» است!!، «وابسته یا پیرامونی» است!! «طبقات سرمایه دار و کارگر ندارد»!! «کارگرانش باید بیرق توسعه سرمایه داری افرازند و برای استیلای سرمایه داری دست به انقلاب دموکراتیک زنند»!! ترهاتی از این جنس تنها از علمداری ها ساخته است، اما نویسنده «چرا ایران عقب ماند و چرا اروپا پیش رفت» زیر آوار بلاهت نیست که بساط افسانه سرائیهای وهم آگین پهن می کند. آنچه او را شیفته این کار کرده است، رسالت طبقاتی سنگینی است که بر دوش دارد. بنمایه رسالتش انکار سرمایه داری بودن جامعه، انکار وجود طبقات کارگر و سرمایه دار، انکار موضوعیت مبارزه طبقاتی توده کارگر علیه سرمایه و نظام بشرستیز سرمایه داری است. هدف از نگارش کتابش و مقالات مرتبط با متن مذکور اینها است. او برای انصراف طبقه کارگر، به ویژه نسلهای درس خوانده و جوان این طبقه از مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری تلاش کرده است. تلاشی که بر خلاف پاره ای انگاره پردازی ها، بدون دستاورد هم نبوده است. «آن که می خندد خبر تلخ را نشنیده است» به یمن کوشش علمداری ها، کاتوزیان ها، محیط ها، اقتصاددانان ایرانی همنواز و صد البته نظریه پردازان بین المللی پیشتاز، پیشگام و مراد انها بوده است که نسلهای متوالی دانشجویان، دانش آموزان، جوانان پسر و دختر طبقه کارگر ایران، همه جا اشک «توسعه نیافتگی اقتصادی»، «توسعه نیافتگی سیاسی» از دیده روان می سازند!! ماتم رشد ناکافی سرمایه داری می گیرند!! ریشه گرسنگی، فقر، بی خانمانی، گورخوابی، دیکتاتوری، حکومت دینی و سایر سیه روزی ها را به جای آنکه در وجود سرمایه داری جستجو کنند، در رشد نامکفی آن!! گسترش نامتوازن آ«!! وابستگی، رانتی، نفتی بودن!! یا تجاری بودنش!! آن می کاوند، به جای مبارزه ضد سرمایه داری بیرق استقرار سرمایه داری خوب!! به جای بد!! صنعتی به جای تجاری!! مستقل به جای وابسته، دموکراتیک به جای یونکری، پیشرفته به جای عقب مانده، خصوصی به جای دولتی، آزاد! رقابتی به جای انحصاری می افرازند!! از میدان کارزار رادیکال طبقاتی خارج و پیاده نظام جنگجوی جنبش های ارتجاعی سینه چاک تغییر الگوی سرمایه داری و تعویض رژیم های سیاسی سرمایه می شوند. جنبش کارگری ایران از گمراهه سازیها، نسخه پیچیهای تباهگر این جماعت به اندازه کافی آسیب دیده است، عظیم ترین هزینه ها را پرداخته است. هزینه هائی که به ویژه در طول چند دهه اخیر بیش از پیش سنگین و سهمگین شده است.

علمداری با هویت و پیشینه ای که توصیف شد فقط یکی از شرکت کنندگان میزگرد «فریدون پرهام» بود. او همان گونه که شرحش رفت طیف لیبرال راست، ضد هر تمایل کمونیستی توده کارگر را میان این دار و دسته نمایندگی می کرد. مابقی سوای کردوانی اصلاحات آویز، تبار اردوگاهی دارند. افراد نسل معینی از بورژواژی بازنده ایران هستند که در آستانه شروع قرن بیستم و تسریع پویه انکشاف سرمایه داری، با احساس نارضائی از سهم روز خود در مالکیت و سود سرمایه، ناخشنودی از حصه خود در قدرت سیاسی هموارساز راه بسط امپریالیستی سرمایه داری، سرنوشتش را با بلوک بندی اردوگاهی سرمایه قفل زد. این بخش بورژوازی در چند دهه نخست میدانداری، طلائی ترین فرصت ها را برای فریب توده کارگر، فریب دهقانان و خیل پرشمار پیشه وران و مولدان خرد به دست آورد، با افراشتن بیرق دروغین «کمونیسم»، سر دادن شعارهای «رهائی زحمتکشان، رنجبران، فرودستان»، های و هوی دروغین «ضدامپریالیستی»، «ضد فاشیستی» در یک سو و بهره گیری از حمایت اقتصادی، نظامی، سیاسی، امنیتی اردوگاه در سوی دیگر، سفینه پیکار طبقاتی جاری توده های کارگر و دهقان را به گروگان خود در آورد، سکاندار این سفینه شد و کل قدرت مبارزه، قهر و خشم طبقات استثمارشونده، فرودست و عاصی را وجه المصالحه سهم خواهی در ساختار قدرت سیاسی کرد تا از این طریق الگوی غربی توسعه و استیلای سرمایه داری را با الگوی نوظهور اردوگاهی انکشاف و تسط همین شیوه تولید، همین نظام جایگزین گرداند. بورژوازی اردوگاهی با این دورنما، اما زیر بیرق «کمونیسم»، طبقه کارگر!! شروع به تاخت و تاز کرد و آنچه در این میدانداری به نمایش نهاد رسوائی بود. در نخستین گام به گاه اعلام موجودیت، دست به انتشار مانیفستی زد که به شیوه اسلاف «علمداری» کل واقعیت های اقتصادی، اجتماعی روز جامعه را باژگونه تصویر می کرد. از جمعیت ۸ میلیونی روز ایران بالغ بر یک میلیون را خلع ید شدگان کارگر شده یا در جستجوی کار تشکیل می داد، اما حزب نشینان اردوگاهی این یک میلیون را کارگر نشناختند، هر چه دیدند لومپن بود، به این جمعبست رسیدند که فرایند خلع ید در اینجا لومپن می زاید. خبری از انباشت صنعتی نیست، تا طلوع سرمایه داری راه درازی در پیش است. باید به توسعه غیریونکری سرمایه داری اندیشید، به ملاکان لیبرال، «بورژوازی ملی»، «خرده بورژوازی تجاری» انقلابی دل بست. اعجاز در این صف بندی است!!. این طبقات، لایه ها و رویکردها هستند که کشتی به گل نشسته انکشاف سرمایه داری را قادر به عبور از تمامی تلاطمات تاریخ می سازند!! همزمان، از همه اینها، مهمتر، اساسی تر «اردوگاه سوسیالیسم»، « اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» را از خطر تهاجم امپریالیست های غربی در امان نگه می دارند!! حتی به رضاخان دژخیم درنده آویختند و بر سینه او مدال قهرمان رهائی ملی» کوبیدند!! اردوگاهیان متحزب با این راهبرد هر گام که برداشتند کوبنده تر و سهمگین تر از توده های کارگر و دهقان دور شدند. در فاصله میان سقوط رضاخان تا کودتای جنایتکارانه بیست و هشتم مرداد، بر شتاب این دور شدن افزودند. در شرائطی که طوفان مبارزه طبقاتی همه جا می غرید، در روزهائی که میلیون ها کارگر برای خارج سازی کارخانه ها، مزارع، مستغلات، بهداشت، درمان، مراکز آموزشی، کل سرمایه های آفریده نسلهای متوالی طبقه خود از حلقوم سرمایه داران و رژیم حاکم، بیشترین آمادگی را نشان می دادند، آری در چنین شرائطی به بی شرمانه ترین شکلی، جنبش کارگری را ارابه انتقال خود به ماشین دولتی سرمایه و کارت بازی خود با بورژوازی درنده حاکم برای دستیابی به سهام افزونتر قدرت کردند. هزاران تن از فداکارترین کارگران و جوانان درس خوانده طبقه کارگر را مسحور ادعا پردازی های دروغین خود و گوشت دم توپ مناقشات سودجویانه و قدرت طلبانه خود نمودند. به طبقه کارگر و جنبش کارگری بسنده نکردند، میلیونها دهقان را که در سراسر ایران، از خراسان تا بوشهر، از جاوه تا مرز بازرگان، پایه های قدرت، چپاول، مالکیت، حاکمیت اشراف زمین دار و وحوش فئودال را می لرزاندند، مجبور به سازش با فئودال ها و پرداخت بهره مالکانه به آن دژخیمان کردند.

دوران ۱۲ ساله میدانداری اپوزیسیونی اردوگاهیان با وقوع کودتای جنایت آمیز امپریالیست های امریکائی، انگلیسی، دربار کثیف پهلوی، بورژوازی داخلی شریک، روحانیت سرمایه دار و فئودال، به سر آمد. کودتا رخ داد تا خطر جنبش کارگری و کمونیسم طبقه کارگر را از سر ارتجاع هار بورژوازی و فرایند جاری توسعه و تسلط سرمایه داری رفع کند، اما در همان حال برج قدرت، رقابت اردوگاه در ایران را نیز زیر بمباران گیرد. بورژوازی اردوگاهی حتی در این سپهر، در عرصه کشاکش رقابت جویانه با امپریالیست های غربی نیز بار هزینه ها، خسارت ها، ویرانی ها را بر دوش توده های کارگر ایران سنگین ساخت. طبقه کارگر ایران بود که هزینه کودتا را پرداخت. در فردای روز کودتا کارگران و دهقانان بودند که مبارزات آنها آماج وحشیانه ترین تهاجمات قرار گرفت. زندانها از جوانان طبقه کارگر پر شد و توده وسیع دهقان سفاکانه تر از سابق محکوم به تحمل سیه روزی های ناشی از یکه تازی اشراف فئودال گردید. بورژوازی اردوگاهی میدان رقابت، سهم خواهی و داد و ستد سوداگرانه با رقیبان را باخت اما سرکردگان و «شبانانش» راهی وادی ایمن شدند» تا چند سال بعد، در روزهای پس از قیام بهمن ۵۷، «به جان، خدمت شعیب کنند». خدمتی که به جا آوردند.

جماعت دوم میزگرد «فریدون پرهام» مهراعظم معمارحسینی، فرخ نگهدار، خسرو تجربه کار، نیره توحیدی اخلاف، دست پروردگان و درس آموزان این بخش بورژوازی هستند. عناصری از «فدائیان اکثریت» که با شکست جنبش مصادره شده و به گروگان رفته سالهای ۵۶ – ۵۷ توده های کارگر ایران و عروج بورژوازی درنده اسلامی به عرش قدرت، بر اساس نسخه پیچی اردوگاه، بار رسالت خدمتگراری به فاشیسم وحشی اسلامی بورژوازی را به دوش گرفتند. در این گذر به هر جنایتی علیه جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی توده های کارگر دست زدند. بخشی از سازمان اختاپوسی امنیت، جاسوسی و کشتار جمهوری اسلامی علیه کارگران شدند، هزاران انسان آزاده و آزادیخواه را تسلیم قوای قهر و سرکوب سرمایه نمودند، فوج کثیر کارگران را راهی میدان های جنگ جنایتکارانه بورژوازی ایران و عراق کردند. همه این کارها، جنایت ها را زیر نام «سوسیالیسم»، در متابعت از راهبرد اردوگاه انجام دادند و حال همین بی شرمان، همین افراد تا مغز استخوان فسیل در آموزش های اردوگاهی، همین نمایندگان بورژوازی اردوگاهی، روز روشن، چشم در چشم توده های کارگر ایران، دنیا، دست در دست علمداری ها کل شرارت ها، جنایت های خود، اردوگاه و بورژوازی اردوگاهی را به حساب «کمونیسم»، «سوسیالیسم»، به حساب «جنبش ضد سرمایه داری» کارگران دنیا، به حساب رویکرد مارکسی مبارزه طبقاتی می گذارند!!! و عربده سر می دهند که گویا سرچشمه باورها، راهکارها، استراتژی و رویکردشان «سرمایه ستیزی»!! «کمونیسم» یا نقد مارکسی سرمایه داری بوده است!!!

حاضران میزگرد «پرهام» مسخ ترین، عروسکهای فسیلی تاریخند. اینها عمرشان را در خدمت سرمایه، در رکاب بورژوازی، در نهادهای فکری، امنیتی، سیاسی، پلیسی سرمایه، علیه جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر، علیه سوسیالیسم پرولتاریا، علیه کمونیسم مارکسی ضد کار مزدی توده های کارگر به سر آورده اند. اما باز هم تحت القائات سم آگین و مهندسی افکار سرمایه، اولا – عملگی سیاسی، طبقاتی خود برای سرمایه را کارزار «سوسیالیستی»!!، کمونیستی!! ضد سرمایه داری می خوانند!!، ثانیا – ورشکستگی و افلاس بورژوازی اردوگاهی را شکست کمونیسم و مبارزه طبقاتی سرمایه ستیز کارگران نام می نهند!! حال و روز این جماعت بیش از هر چیز گویای آن است که سرمایه چه قدرت افسانه ای بهت انگیزی در شستشوی مغزی، در سنگواره کردن بشر دارد. بورژوازی اردوگاهی تاریخا از زمان پیدایش تا حال، در هر نقطه دنیا، از روسیه تا ممالک دیگر اروپای شرقی، از کوبا تا ویتنام و کره شمالی، در هیچ دوره ای، رنگی از کمونیسم پرولتاریا، مارکس، کمونیسم لغو کار مزدی بر جبین نداشته است. آنچه زیر رنگ و لعاب «سوسیالیسم» خورند ذهن ،غذای شعور توده کارگر یا الگوی برنامه ریزی کار، تولید، نظم اجتماعی نموده است، سوای الگوئی از نظم سرمایه داری، شکلی از سازمان کار سرمایه چیز دیگری نبوده و نیست. آنچه در شوروی سابق بالید و مستقر گردید شکلی، الگوئی از نظم اقتصادی، سیاسی، حقوقی، فرهنگی و ایدئولوژیک سرمایه داری بود. دیکتاتوری مستولی در اردوگاه شوروی دیکتاتوری خونبار سرمایه داری بود، این دیکتاتوری به این دلیل با دیکتاتوری سرمایه در اروپای شمالی، غربی، امریکای شمالی تفاوت داشت که سهم سرمایه اجتماعی اردوگاه از اضافه ارزش های بین المللی حاصل استثمار طبقه کارگر جهانی کمتر بود. پدیده موسوم به دموکراسی و «دولت رفا»!! بهائی بود که بورژوازی چند کشور غربی در قبال تعطیل مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری توده های کارگر این کشورها پرداخت. بورژوازی هم ناگزیر به قبول این هزینه بود، هم استطاعت پرداختش را داشت، زیرا نه فقط کارگران اروپا، که کل کارگران دنیا را هر چه درنده تر استثمار می کرد. عظیم ترین سهم اضافه ارزشهای حاصل استثمار طبقه کارگر جهانی را تصاحب می نمود. سرمایه داری اردوگاهی چنین موقعیت و سهمی نداشت، برای حفظ خود در مقابل جنگ افروزی و تهاجمات رقبا نیز مجبور به تحمل گزاف ترین هزینه ها بود. بر همین اساس بضاعت آذین بندی خود با دموکراسی را پیدا ننمود و به دیکتاتوری عریان آویخت. سوء تعبیر نشود، سخن از کاهش فشار طغیان آمیز استثمار کارگر توسط سرمایه حتی در مشعشع ترین دموکراسی ها نیست. بحث صرفا بر سر برخی عقب نشینی های مصلحتی، اضطراری، موقتی و فریبکارانه سرمایه در این نقطه و آن نقطه در مقابل کارگران با هدف ماندگارسازی مقدور نظام بردگی مزدی است. عقب نشینی هائی که زمانی زیر مهمیز فتوحات توده کارگر صورت گرفت و اینک دهه های متمادی است سرمایه در پی جبران آن، هر روز لشکرکشی سبعانه تر و دهشتناک تری علیه هست و نیست معیشتی کارگران راه می اندازد. بحث ما تشریح این رخدادها نیست. عصاره کلام آنست که دیکتاتوری مستولی در اردوگاه در طول سده بیستم دیکتاتوری دهشت زای سرمایه در قطبی از جهان سرمایه داری بود. این واقعیتی است که هر میزان کالبدشکافی مارکسی سرمایه پشتوانه اثبات آن است، فهم این مطلب البته نیازمند دانش چندانی هم نیست. سرمایه جهانی دیری است عزم جزم کرده است تا همین واقعیت محض عینی را با زور سرنیزه مکرون ها، ترامپ ها، شولدها، بایدن ها، به ژرفنای شعور توده کارگر و دلباختگان سینه چاک دموکراسی فرو کند. حضار میزگرد فریدون پرهام عروسکهای کوکی طنزآمیزی هستند که زمانی با دعوی دروغین «سوسیالیست»!! ضد سرمایه داری!! کمونیست!! و طرفدار توده کارگر و فرودست بودن!! تیشه بر ریشه پیکار و زندگی طبقه کارگر زدند و اکنون با افتادن طشت رسوائی آن ادعاهای دروغین از بام بر زمین، همان رسالت منحط پیشین را زیر درفش سراسر فریب دموکراسی، حقوق بشر سرمایه به جا می آرند. گذشته سیاه و رسوای خود را دستاویزی برای تخطئه کمونیسم و هر تقلای ضد سرمایه داری کارگران می کنند. آنها حق دارند چنین کنند. این توده وسیع کارگر است که باید آنان را بشناسد، بر سینه عوامفریبی ها، جعلیات و شعبده بازی های آنان دست رد کوبد. راه نفوذ آنها در کارزار طبقاتی خود را سد گرداند.

ناصر پایدار