//

«هاروی» و مشکل کار مولد، نامولد و نظریه ارزش مارکس!!

مارکس اولین انسانی است که تفاوت میان کار مجرد و مشخص را کشف کرد. او بر بنیاد همین تشخیص، ارزش هر کالا را کار اجتماعا لازم متبلور در آن تعریف نمود. «هاروی» با فهم این تبیین مشکل دارد و در پویه جستجوی پرتلاطم خویش برای جداسازی کار مولد و نامولد از هم، به این نتیجه رسیده است که معضل ذهن وی معضل «نظریه ارزش» مارکس است!! او ضمن اعلام همدلی با برخی نظریه پردازان دیگر، خیره این پرسش بسیار مهم مارکس شده است که: «چرا کار در قالب ارزش بیان می شود و چرا سنجش کار بر حسب مدت زمانی که صرف آن شده، در مقدار ارزش محصول آن بیان می گردد؟» هاروی می گوید:

«بخش اول این پرسش، چنان بُرنده است که مستقیما به قلب ماجرا می‌زند و ماهیت منحرف‌ مناسبات اجتماعی سرمایه‌دارانه را برملا می‌کند: چرا فعالیت خلاقانه ما در مقام انسان، یعنی کار، شکل اجتماعی ارزش یا کار انتزاعی را به خود می‌گیرد؟ ولی کُل نیرویی که پشت این تمایز بالنده PUPL وجود دارد، در واقع از بُرندگی این پرسش می‌کاهد؛ چرا که با وجود مقوله­ی کار نامولد، ما هم یک کل خواهیم داشت و هم زیرمجموعه‌ای در حال گسترش از فعالیت‌های انسانی که علی‌رغم آن که توامان هم تابع شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری است و هم برای آن ضرورت دارد، ولی ارزش خلق نمی ‌کند، یعنی در قالب ارزش به بیان در نمی‌آید» (دیوید هاروی.همه‌‌‌ کارها برای سرمایه ارزش تولید می‌کنند و همه‌‌ ما علیه ارزش مبارزه می‌کنیم!، ترجمه هیوا ناظری)

اولین نکته اساسی که «هاروی» از ضرورت تعمق در آن غافل مانده است. اصرار بارز مارکس بر توضیح هر چه دقیق تر «کار مولد» و تمایز آن با «کار نامولد» است.

«کار مولد، بیان کوتاه رابطه، شکل و شیوه ای است که نیروی کار بر پایه آن در پروسه تولید سرمایه داری ابراز وجود می کند. تشخیص کار مولد از سایر اشکال کار بیشترین اهمیت را دارد. چرا که کار مولد شکل کاملا ویژه و شاخص کاری است که کل شیوه تولید سرمایه داری و خود سرمایه مبتنی بر آن است» (مارکس. تئوری های ارزش اضافی)

مضمون عبارت بالا را مارکس به کرات، به مناسبتهای مختلف، در توضیح مسائل مربوط به کالبدشکافی سرمایه داری، در نقد ریشه ای بر اقتصاد سیاسی و نظرات اقتصادددانان بورژوازی، درمجلدات مختلف گروندریسه، کاپیتال و جاهای دیگر تکرار کرده است. هدف این کار نیز تشریح دقیق تفاوت اساسی میان سرمایه در این شکل تولید، با اشکال پیشین و چرائی خصلت نما بودن سرمایه مولد برای شیوه تولید سرمایه داری است. عصاره سخن مارکس در همه این تکرارها آن است که شاخص ماهوی و تعیین کننده سرشت سرمایه داری کار مزدی، کار تولید کننده اضافه ارزش، کاری است که با کار اضافی همراه و آفریننده سرمایه می باشد.

قانون ارزش، خاص سرمایه داری نیست. بنیاد شیوه تولید کالائی به طور کلی است. کار مولد کالا تولید می کند، اما هر کار دخیل در پروسه تولید کالا، لزوما کار مولد نیست. اینکه هاروی در تشخیص تمایز میان کار مولد و غیرمولد دچار چه اشتباهات سترگی است، بعدا صحبت می کنیم اما عجالتا سخن بر سر استنباط نادرست و باژگونه وی از نظریه ارزش مارکس است. او می گوید:

وقتی وجود کار نامولد را تصدیق می کنیم و همزمان ایمان بیاوریم که بخش عظیمی از کار در نظام سرمایه داری کار نامولد است، کار غیرمولد هم هیچ ارزش و اضافه ارزشی ایجاد نمی کند، پس باید عدم برندگی یا ناکارآمدی نظریه ارزش مارکس را هم اذعان نمائیم!!! آنچه هاروی حاضر یا قادر به واکاوی آن نیست این است که مارکس بحث کار مولد و غیرمولد را پیش نکشیده است است تا بگوید کل کارهائی که در تولید سرمایه داری یا اشکال تولیدی پیشین انجام می گیرد و انجام گرفته است، همگی تولید کننده ارزش یا حتی آفریننده کالا هستند!! بالعکس او همین مبحث کار مولد و غیرمولد را با نقد طنزآمیز این پندارها آغاز می کند. «فیلسوف ایده تولید می کند، شاعر شعر، آخوند موعظه، مدرس رساله، جنایتکار جنایت و این آخری با جنایت آفرینی خود، حقوق جزا، سیستم پلیسی، عدلیه، هیأت منصفه، جلاد، عواطف، احساسات، همه این ها را خلق می نماید!!» (نقل به مضمون)

مارکس این نقطه عزیمت را آگاهانه و نقشه مند انتخاب می کند تا بگوید: اولا در سرمایه داری هم مثل مناسبات مستولی گذشته انواع کارها وجود دارد، کارهائی که می توانند مولد یا غیرمولد باشند، تولید کننده ارزش باشند یا هیچ ارزشی تولید ننمایند، آفریننده کالا گردند یا حتی کالائی هم پدید نیارند. ثانیا و از این مهم تر و بنیادی تر آنکه شالوده وجود یا بنمایه هستی سرمایه داری بر کار مولد، کارآفریننده ارزش اضافی و نه هیچ شکل دیگر کار استوار است، مارکس این را مستمرا تأکید و تکرار می نماید و در همان حال تشریح می کند که بخش مهمی از کارهای درون جامعه سرمایه داری کارغیرمولد است، کار غیرمولد منشأ هیچ ارزش یا ارزش اضافی هم نیست. به این ترتیب آنچه هاروی را دچار شگفتی ساخته و تا آخرین منزل باور یا یقین به زنگ زندگی نظریه ارزش مارکس پیش رانده!!، یکایک، به اندازه کافی برای مارکس روشن بوده اند. او با تسلط جامع و نگاه ریشه کاو خود، کل اینها را آناتومی کرده است و در این واکاوی، ارزش کالا را با زمان کار اجتماعا لازم متراکم در آن توضیح داده است، کار مولد و غیر مولد را با موشکافی هر چه بیشتر از هم تفکیک نموده است و بنیاد هستی سرمایه داری را هم در کار تولید کننده اضافه ارزش یا کار مولد دیده است. مارکس چنین کرده است، اما «هاروی» بر این باور است که گویا استنتاجات او تناقض آمیزند!! مارکس متوجه تناقض میان وجود کار غیرمولد و نظریه ارزش خود نشده است!! باید تئوری ارزش او را بازبینی کرد!! کار مولد و غیرمولد مورد نظرش را هم بازتعریف نمود!!، زنگ خوردگیهای این نظریه ها را صیقل داد!! انجام این «اصلاحات» نیاز حتمی مبارزه طبقاتی است!! و ایشان آماده پرچمداری این اصلاحات است.

چرا هاروی چنین می انگارد؟ یک دلیل مهم و یک هدف کاملا روشن دارد. او مقاله اش را بر مبنای همین دلیل و برای حصول همین هدف نگاشته است، دلیل و هدفی که حتما در باره اش بحث خواهیم کرد، هاروی می توانست و درست آن بود که یکراست به طرح نظر و مقصود خود پردازد، اما این کار را نکرده است. او فیلسوف و نظریه پرداز است، با توپخانه تئوری و سلاح اندیشه وارد میدان می گردد، سالها از جنبش کارگری، مارکس، کمونیسم، «مارکسیسم» سخن رانده است، به همه این دلایل ترجیح داده که راه دستیابی به هدف را با بیرق انتقاد از مارکس طی کند. بر همین اساس درست تر آنست که ما نیز پیش از تشریح هدف واقعی وی، به واکاوی انتقاداتش بر مارکس بپردازیم.

۱ – قبلا گفته شد که تلاش مارکس در توضیح تفاوت میان کار مولد و غیرمولد، بیش از هر چیز بر این نکته متمرکز است که کار مولد تعیین کننده بنمایه یا شالوده وجود شیوه تولید سرمایه داری می باشد. مارکس در همان جا، در مبحث «کار مولد و غیرمولد» تشریح می کند که سرمایه خصلتی دو گانه دارد، دارای ارزش مبادله و ارزش مصرف است. او در توصیف ارزش مصرف سرمایه می گوید:

« در اینجا سرمایه خود را از طریق مناسبات ویژه اش، در پروسه کار پدیدار می سازد. اما سرمایه در این عرصه دیگر فقط مصالح و ابزار و ماتریال تولید نیست که کار را به تصاحب خود درآورد و جذب نماید. سوای این، شامل صورت بندی های اجتماعی کار مانند تعاون، مانوفاکتور و نوع این ها، همچنین مظهر توسعه وسائل کار متناسب با این صورت بندی های اجتماعی هست. سرمایه داری اول احتیاجات عینی و ذهنی پروسه کار را با کندن آنها از کارگران مستقل منفرد در مقیاس بزرگ گسترش می دهد، سپس این ملزومات را به عنوان نیروهای مسلط بر فرد کارگر، به صورت عوامل خارجی برای او توسعه می دهد»

صورت بندی ها یا ساختارهای اجتماعی که مارکس از آن ها به عنوان مظاهر و رویه های ارزش مصرف سرمایه یاد می کند فقط مانوفاکتور و تعاون نیستند. او خود می افزاید و تصریح می نماید که این ساختار شامل ساز و کارهای اجتماعی تسلط سرمایه بر کارگر و جامعه هم می گردد. علم، آموزش، «تأمین اجتماعی»!!، نهادهای تربیت و نگهداری کارگر، دستگاههای کنترل نیروی کار نیز در زمره همین فراساختارهای ضروری پویه ارزش افزائی سرمایه اند. کالبدشکافی مارکسی سرمایه داری و نقد وی بر اقتصاد سیاسی بورژوازی از یک استخوانبندی بسیار آهنین برخوردار است. او می گوید: کار مزدی، کار تولید کننده ارزش اضافی، کار مولد، کاری که مستقیما به سرمایه تبدیل می شود، کاری که سرمایه متغیر را به یک مقدار متغیر مبدل می سازد، کار اجتماعا متعین موجد کار اضافی، این کار، شالوده هستی سرمایه داری است. اما همین کار مولد کارگر، برای اینکه در نقش قدرت اجتماعی سرمایه ظاهر گردد، برای آنکه قدرت مولده اجتماعی و عمومی کار، قدرت مولده سرمایه شود، نیازمند یک سیستم آهنین، یک صورت بندی اجتماعی بسیار رمزآلود و پیچیده است. ترکیب بندی قدرت و حاکمیتی که در تمامی قلمروهای خود از کارخانه، فروشگاه، شبکه حمل و نقل، بنگاه، صنعتی، مؤسسات بانکی و مالی گرفته تا آموزش، قانون، نهادهای علمی، پژوهشی، آموزشی، درمانی و همه حوزه های دیگر، مالامال از کار غیرمولد و نیازمند این شکل کار هستند. تمامی این نهادها و تأسیسات رویه هائی هستند که سرمایه در مصرف خود، به عنوان ارزشی در حال ارزش افزائی به آنها نیازمند می شود. نوعی مصرف و احتیاج که تعیین کننده آن فقط خود سرمایه به مثابه نیروی تصاحب کننده کار اضافی کارگر است. به یمن این ترکیب بندی ها است که سرمایه قدرت خود را بر کارگر اعمال می نماید. مارکس سرمایه را با کل بنمایه، رویه ها، فرارسته ها، ارزش مبادله و ارزش مصرف آن واکاوی رادیکال کارگری کرده است و با رجوع به همین واکاوی است که او وجود انبوه، رشد یابنده و فراگیر کار غیرمولد را نه فقط نافی قانون ارزش یا منافی انتزاعی بودن و بیگانه شدن کار نمی خواند، بلکه آن را امر گریزناپذیر شیوه تولید سرمایه داری می بیند. «هاروی» پیوستگی ارگانیک رویه های مختلف کار در پویه ارزش افزائی سرمایه را که مورد تأکید مارکس است تعمق نمی کند، او یک سویه و مسحور، به نقطه تولید ارزش چشم دوخته است، فقط همان نقطه معین را می بیند، فرایند سامانیابی سرمایه را با اینکه می کاود اما بر روی درهمرفتگی درونی حلقه های متفاوت آن با مساهله و اغماض عبور می کند، به همین خاطر است که بسیار مبهوت و حیرت زده اعلام می دارد: «وقتی که وجود کار نامولد را تصدیق می کنیم تیزی و برندگی نظریه ارزش مارکس از دست می رود»!!

۲ – مارکس در بررسی پویه واگرد سرمایه، «کار – دوره» و «تولید – دوره» را از هم متمایز می سازد. کل فرایند، مرکب از سه فاز «پول – سرمایه»، « سرمایه تولیدی» و «کالا – سرمایه» را زمان تولید و مرحله خاص تولید یا کارکرد ویژه سرمایه مولد را دوره کار نام می گذارد و می گوید:

«زمان کار همواره زمان تولید است، یعنی زمانی که در اثنای آن سرمایه به محیط تولید رانده شده است ولی عکس آن همیشه صادق نمی باشد. تمام مدتی که سرمایه در روند تولید قرار دارد، ضرورتا زمان کار نیست»( سرمایه، جلد دوم)

سه شکل متمایز سرمایه، یعنی پولی، مولد و کالائی همگی نیاز حیاتی و محتوم پروسه ارزش افزائی هستند. کل ارزش در حوزه تولید، حوزه نقش بازی و کارکرد سرمایه مولد است که آفریده می شود. دو شکل دیگر سرمایه هم نیروی کار در اختیار دارند اما در قلمرو کارکرد آن ها هیچ ارزش یا اضافه ارزشی تولید نمی شود، آنها صد البته به اعتبار نقشی که ایفاء می کنند، بر پایه اشکال ویژه ای که احراز می نمایند و کارهائی که درون این حالت ها انجام می دهند، ممکن است و می توانند بر روی منحنی افت و افزایش اضافه ارزش ها تأثیر جدی بگذارند، از این ظرفیت برخوردارند که دوره واگرد را کوتاه تر سازند، دفعات بازگشت سرمایه به فاز تولید و ایفای نقش سرمایه مولد را بیشتر سازند، در همین راستا میزان اضافه ارزش ها را بالا برند، در همان مدار گردشی خود، جزء معینی را به انبارداری، تأسیس سردخانه، و استثمار کارگر مولد اختصاص دهند و بالاخره بر اساس کل این نقش بازی ها در افزایش حجم ارزش اضافی کل سرمایه حاضر در پروسه ارزش افزائی سهیم گردند.

همه احتمالات بالا امکان تحقق دارد و به طور روتین اتفاق می افتد، اما وقوع بسیار متعارف و روتین آنها مطلقا ناقض این واقعیت نیست که به هر حال، حوزه گردش یا قلمرو چرخش اشکال پولی و کالائی سرمایه به هیچ وجه ارزش آفرین نیستند و هیچ اضافه ارزشی هم نمی زایند. هر چه ارزش و اضافه ارزش است توسط نیروی کار مولد و در چرخه کارکرد سرمایه مولد آفریده می شود. در نظر بیاوریم که حجم بسیار عظیمی از کل سرمایه جهانی را سرمایه تجاری تشکیل می دهد. سرمایه ای که نقش کالا – پول را در پروسه سراسری گردش یا واگرد سرمایه بازی می نماید. این بخش سرمایه از همان ابتدای انکشاف پرشتاب سرمایه داری، به صورت نیروئی مجزا و مستقل، در شکل سرمایه کالائی تجاری ظاهر گردیده و مکان مهم و ویژه خود را تثبیت کرده است. مستقل و مجزا به این معنی که توسط سرمایه داران متفاوت با صاحبان سرمایه صنعتی یا سرمایه حاضر در مدار تولید، به طور خاص در بخش تجارت و با شناسنامه سرمایه کالائی تجاری پیش ریز می شود. این حجم سنگین سرمایه هیچ دیناری ارزش یا اضافه ارزش تولید نمی کند.

«سرمایه تجاری کالائی از تمامی عملکردهای نامتجانس مانند انبارداری، جا به جائی، حمل و نقل، تقسیم کردن و تفکیک نمودن که با آن می تواند پیوند داشته باشد، مبری شده و به عملکرد حقیقی خرید به منظور فروش محدود گردیده است. این سرمایه نه خالق ارزش است و نه هیچ اضافه ارزشی می آفریند، بلکه صرفا تحقق ارزش ها و اضافه ارزش ها را ممکن می سازد، ولی از آن جائی که فاز گردشی سرمایه صنعتی همان گونه که پروسه بازتولید سرمایه مولد است، پروسه تولید نیز هست، سرمایه ای که در مدار گردشی مستقلا عمل می کند، باید به همان ترتیب سود متوسط سالانه را دریافت دارد که سرمایه پیش ریز و فعال در پروسه تولید دریافت می دارد» (مارکس، جلد سوم، بخش سرمایه تجاری)

سرتاسر گروندریسه و مجلدات مختلف کاپیتال، هر کجا که بحث سرمایه تجاری در میان است، از این گونه تشریح و تصریح سرشار است. همه جا مارکس توضیح می دهد که این شکل سرمایه منشأ ارزش و اضافه ارزش نیست، اما جزء ارگانیک و پیوسته ای از کل سرمایه اجتماعی است، نیاز غیرقابل گریز پروسه ارزش افزائی و تحقق اضافه ارزش ها است و به همان سیاق سرمایه صنعتی در کل ارزش اضافی تولید شده سهیم می گردد.

«از آنجا که سرمایه تجاری خود هیچ گونه اضافه ارزشی ایجاد نمی کند، روشن است که اضافه ارزش دریافتی اش به صورت سود متوسط بخشی از ارزش اضافی تولید شده به وسیله کل سرمایه مولد است» (مارکس. همان منبع بالا)

هاروی ظاهرا تمایلی به تعمق در بنمایه حرف مارکس ندارد. او به رغم همه این ها وجود انبوه کار غیرمولد در نظام سرمایه داری را پاشنه آشیلی برای اعتبار نظریه ارزش می پندارد و در جستجوی راهی برای حل این معضل است.

«چه طور باید این مسأله را حلاجی کرد که ارزش یک جفت کفش نایک چهار، پنج برابر کفشی است با همان کیفیت ولی بی نام و «بدون لوگو»، اگر کل فعالیت خلاقانه ای که در طراحی (سوای طراحی فیزیکی کفش ها) و بازاریابی محصول نایک به کار رفته نامولد است و چیزی به ارزش کفش اضافه نمی کند، در این صورت باید ارزش کفش نایک و کفش های بدون لوگو یکی باشد» (مقاله همه کارها برای سرمایه ارزش تولید می کنند…)

هاروی به احتمال زیاد، توضیحات مفصل و مشروح مارکس پیرامون پروسه تشکیل قیمت تولیدی کالاها، پیدایش نرخ سود عمومی، چگونگی توزیع کل اضافه ارزش های تولید شده در شاخه های متفاوت، حوزه های گوناگون، کشورهای مختلف و سراسر دنیای سرمایه داری را به کرات مرور کرده و شاید هم در مجامع متنوع دانشگاهی تدریس نموده است، اما دیوار حائلی سمت و سوی جستجوهای وی را از بنمایه توضیحات مارکس جدا می ساخته است. در باره این دیوار حرف می زنیم اما تمرکز فی الحال ما بر روی نکته ای است که او توجه ننموده است. «هاروی» بحث بهای متفاوت کفش های نایک در یک سو و کفش های بدون هیچ «لوگو» را پیش می کشد. ارزش کل کفش های تولید شده در دنیا قطعا ارزش کار اجتماعا لازم یا زمان کار اجتماعی لازم و متبلور در همه آنها است. در این تردیدی نیست، اما اینکه بهای هر جفت کفش تولید شده در حوزه سرمایه گذاری های مختلف، توسط غول های عظیم کفش سازی یا کارگاههای بزرک و کوچک تولید کفش، با زیبائی ها، زشتی ها، رنگها و زرق و برق های مختلف، با درجات متنوع مرغوبیت، کیفیت و طول عمر، چگونه تعیین می گردد موضوعی است که پاسخ آن را باید در پویه رقابت سهمگین میان کل تولیدکنندگان، انحصارات غول پیکر کفش با هم، پروسه تشکیل قیمت تولیدی، روند پیدایش نرخ سود عمومی، میزان عرضه و تقاضای موجود برای هر نوع کفش در بازار روز سرمایه داری، در کل این ها و در زیر سیطره کارکرد تمامی این مؤلفه ها جستجو نمود. آنچه بدیهی است این است که انطباق کامل میان قیمت تولیدی هر کالا با ارزش آن کالا یا کار اجتماعا لازم متجسد در آن صرفا امری تصادفی است.

«…ارزش بازار باید به منزله ارزش متوسط کالاهای تولید شده در یک قلمرو تولید و در همان حال به منزله ارزش خاص کالاهای تولید شده در شرایط متوسط یک حوزه تولید کننده قسمت اعظم محصولات آن قلمرو، بررسی گردد. فقط کالاهای تولید شده در بدترین یا بهترین شرایط که صرفا نتیجه ترکیبات استثنائی هستند ارزش بازار را تعینن می کنند و این ارزش به نوبه خود مرکز نوسان قیمت های بازار را تشکیل می دهد. این قیمت ها البته برای کالاهای همنوع یکسان است» (کاپیتال، جلد سوم، فصل دهم)

قیمت تولیدی هر کالا حاصل جمع سرمایه ثابت و متغیر متراکم در آن، بعلاوه میزان متوسط سودی است که زیر فشار رقابت میان سرمایه های مختلف و بخش های گوناگون سرمایه، در بازار داخلی و خارجی سرمایه داری نصیب آن گردیده است.این متوسط سود موجود در قیمت تولیدی، می تواند هیچ انطباق و چه بسا هیچ قرابتی با اضافه ارزش های تولید شده توسط کارگران معین دارای کارت ویژه اشتغال در شرکت تولیدی معین تهیه کننده کفش نداشته باشد و معمولا هم چنین است. تراست تولید کننده کفش نایک در پروسه تولید و فروش محصولاتش می تواند کوه سر به فلک کشیده اضافه ارزش هائی را نصیب خود سازد که حاصل استثمار کارگران خاص حوزه مستقیم استثمارش نیستند. این امر هیچ ربطی به چگونگی توزیع کار مولد و نامولد آماج استثمار سرمایه جهانی ندارد، بلکه دقیقا تابعی از درجه بارآوری کار اجتماعی، هزینه تولید و قدرت رقابت سرمایه های مختلف در بازار سرمایه داری است. نکته اساسی همان است که بالاتر گفتیم. ارزش کل کفش های موجود در بازار داخلی یا جهانی با کار یا زمان کار اجتماعا لازم متجسد در آن ها برابر است، اما اضافه ارزش های موجود در کفش ها بر اساس نقش بازی مؤلفه های اخیر تعیین می گردد. مؤلفه هائی که سرنوشت نرخ سود عمومی و قیمت تولیدی را تعیین می کنند. کار غیرمولد هیچ ارزش و لاجرم هیچ اضافه ارزشی ایجاد نمی کند، هر چه ارزش و اضافه ارزش در کفش های عالم است توسط کار مولد آفریده شده است. اما از یاد نبریم که سرمایه تجاری و کار توده های کارگر این بخش یا کلا کار کارگران غیرمولد سهم تعیین کننده ای در رقابت میان سرمایه ها، پروسه تشکیل نرخ سود متوسط و پیدایش قیمت تولیدی دارد. اینکه هر کارگاه، هر شرکت یا تراست تولید کفش چه موقعیتی در رقابت، چه نقشی در تعیین نرخ سود عمومی و چه سهمی در تشکیل قیمت تولیدی احراز می کند. همگی مؤلفه هائی هستند که بهای هر کفش و حصه اضافه ارزش هر سرمایه دار صاحب هر کفش در کل ارزش اضافی تولید شده را مشخص می سازد.

اما هاروی حاضر به واکاوی خونمایه تحلیل های مارکس نیست. او یک هدف کاملا آشنا و مبرهن را دنبال می کند و برای حصول هدف خویش عزم جزم نموده است که کل کارهای انجام یافته و در حال انجام دنیا را کار مولد خواند!! «اگر سرمایه را رابطه ای اجتماعی بدانیم، که از طریق آن کار از شرایط تولید جدا می گردد، در این صورت کار مولد را باید هر فعالیتی دانست که این جدائی را حفظ می کند، و بسط می دهد، بنا بر این می توان با سیریل اسمیت موافق بود که در جامعه حاضر کار مولد هیچ معنائی ندارد جز تولید در قلمرو سرمایه»] بنا بر این همه کارها مولد هستند»!!

در مورد مولد و نامولد بودن کل کارها که هاروی می گوید باز هم صحبت می کنیم، اما سوای آن، گفتنی است که او برای رسیدن به مقصود، راه دور و درازی می پیماید، منازل هفت گانه سلوک را پشت سر می گذارد تا به وادی موعود رسد و خود را واصل بیند. طریقتی که در آن به کجراه می رود و مرتکب خطاها می گردد. در همان گام اول وقتی آهنگ تببین کار غیرمولد را می نماید به نقل از مارکس مدعی می شود که «هزینه های نامولد از جمله مزد کارگران نامولد در واقع از ارزش اضافی کارگران مولد کسر می شود»!! این استنباط نادرست است. مارکس در این مورد به اندازه کافی توضیح داده و با توجه به اهمیت مسأله به کرات بر پیچیده بودن ماجرا و احتیاج به تبیین دقیق آن، اصرار ورزیده است. به طور کنکرت در مورد کارگران بخش تجارت و آماج استثمار سرمایه بازرگانی تصریح می کند که: «کارگر تجاری کارگری است مزد بگیر، مانند سایر کارگران، اولا به این علت که نیروی کار به وسیله سرمایه متغیر تاجر خریداری می شود و آنچه پرداخت می گردد پولی نیست که از درآمد تاجر برای خرید خدمات شخصی پرداخت شود، بلکه با هدف ارزش افزائی سرمایه پیش ریز شده است. ثانیا به این دلیل که ارزش نیروی کار و در نتیجه دستمزد وی همانند دیگر کارگران مزدبگیر، به وسیله هزینه های تولید و بازتولید نیروی کارش و نه با محصول کار او تعیین می گردد» (جلد سوم)

مارکس در همین جا، باز هم سخن همیشگی خود در مورد کارگران غیرمولد را تکرار می کند و می گوید که این بخش کارگران ارزش یا اضافه ارزش تولید نمی نمایند، اما کار آنها شرط لازم، گریزناپذیر و کاملا حیاتی پروسه سراسری ارزش افزائی سرمایه و شرط قطعی و یقینی تحقق اضافه ارزش های تولید شده توسط کارگران مولد است. او پس از توضیح مؤکد این نکات، به صورت اخص وارد بررسی بسیار موشکافانه بخش متغیر سرمایه تجاری، واکاوی ویژه دستمزد کارگران این بخش یا در واقع بهای نیروی کار کارگران غیرمولد به طور کلی می گردد. او تصریح می کند:

«همان طور که کار پرداخت نشده کارگر، برای سرمایه مولد مستقیما اضافه ارزش می افریند، کار پرداخت نشده کارگر مزدی تجاری نیز سهمی در ارزش اضافی سرمایه تجاری دارد» (جلد سوم مبحث سود سرمایه تجاری) مارکس در جستجوی ریشه یاب خود می پرسد:

«آیا باید این سرمایه متغیر را به عنوان هزینه های مربوط به سرمایه پیش ریز شده به حساب آورد؟ در غیر این صورت به نظر می رسد که با قانون تعادل نرخ سود متضاد خواهد بود» (جلد سوم، همان فصل)

چرا مارکس این نکات را پیش می کشد؟ پاسخ روشن است و کل تشریح بعدی او در این فصل، متمرکز بر همین پاسخ است. عصاره بحث آنست که سرمایه تجاری نقش تعیین کننده ای در تنظیم نرخ سود عمومی دارد. به بیان دیگر با اینکه کل ارزش ها و اضافه ارزش ها در مدار کارکرد سرمایه مولد و توسط نیروی کار مولد، آفریده می شود، اما سرمایه تجاری یا سرمایه غیرمولد کلا در پروسه تشکیل نرخ سود به گونه تعیین کننده ای ذینقش است. این بخش سرمایه نیز به نسبت حجم و میزان خود بر چگونگی شکل گیری و ظهور نرخ سود عمومی، چگونگی تشکیل قیمت تولیدی و پیچ و خم پویه توزیع اضافه ارزش ها میان سرمایه های مختلف تأثیر می گذارد.

نکته مهم دیگری که مارکس در همین مبحث آن را می کاود و تشریح می کند، آنست که کارگر غیرمولد هیچ ارزش یا اضافه ارزشی تولید نمی کند، اما دستمزد او بخشی از سرمایه متغیر برای کل سرمایه اجتماعی است. دقیق تر بگوئیم سرمایه تجاری کلا و مستقل از اجزاء ثابت یا متغیر خود از یک سو بر روی پروسه پیدایش قیمت تولیدی و تشکیل نرخ سود عمومی تأثیر می گذارد و از سوی دیگر متناسب با میزان خود، در کل اضافه ارزش های تولید شده توده های کارگر سهیم می گردد. چرا؟ به این دلیل روشن که کار غیرمولد نیاز و شرط حیاتی تحقق اضافه ارزش های تولید شده است، تولید ارزش اضافی بدون متحقق شدن آن مثل تولید نشدن است. سرمایه مولدی که تبدیل به کالا سرمایه گردیده است باید به سرمایه پولی و سپس سرمایه مولد مبدل گردد، باید پروسه واگرد خود را به طور کامل پشت سر گذارد. در غیر این صورت چیزی به عنوان فرایند ارزش افزائی نخواهیم داشت. نیاز به تکرار مجدد نیست که همه ارزش ها و اضافه ارزش ها توسط کارگران مولد، در چرخه خاص تولید (….P….)، در حوزه معین کارکرد سرمایه مولد آفریده می شوند اما بخش غیرمولد سرمایه اجتماعی همسان بخش مولد آن از اضافه ارزش ها سهم می برد. همه این نکات بانگ می زنند که دستمزد کارگران غیرمولد را باید جزئی از بخش متغیر کل سرمایه اجتماعی دید، جزئی که اگر چه اضافه ارزش نمی آفریند، عهده دار انجام و به فرجام رساندن پروسه تحقق اضافه ارزش ها است. به بیان دقیق تر، جزئی از کل هزینه تولید در چرخه ارزش افزائی کل سرمایه اجتماعی است. جزئی کاملا ذینقش در کنار سرمایه متغیر مولد و کل سرمایه ثابت که همگی با هم هزینه تولید محصول را تعیین می کنند. «هاروی» با اینکه به کرات از این عوامل و مؤلفه ها یا از کل چرخه تولید و بازتولید، سخن می راند اما مفصلبندی دقیق اجزاء و نقش لازم هر کدام در پروسه سامان پذیری سرمایه را از نظر می اندازد، او واقعیت را مشاهده می نماید، اما زیر فشار اراده از پیش اتخاذ شده خود برای مولد خواندن کل کارها و احتیاجی که به اثبات این مدعا دارد، شیرازه روند را از هم می پاشد، به فونکسیون پاره وار و گسیخته هر جزء در غیاب سایر اجزاء خیره می گردد و نتیجه می گیرد که گویا مزد کارگران غیرمولد با اضافه ارزش کارگران مولد پرداخت می شود، سخنی که اساسا هم بی معنا است، زیرا نقطه اصلی زایش کل ارزش ها، اضافه ارزش ها، سرمایه ها و ثروت های نظام سرمایه داری، بالاخره حوزه کارکرد سرمایه تولیدی و مصرف کار مولد توسط سرمایه است، کل سرمایه ها و کالاها همگی از این مخزن می جوشند اما مجرد تولید و جوشیدن ارزش ها همه ماجرا نیست. آنچه تولید شده است باید پروسه سامان پذیری خود را طی بنماید و محقق گردد، پروسه ای که نیازمند نقش بازی محتوم کار غیرمولد نیز هست. هاروی با تناقض گوئی های فراوان این نقش را انکار می کند، به هیچ وجه منکر ضرورت و تأثیر کار غیرمولد نیست اما مصمم است که کل کارها را مولد خواند!!

او با این عزم جزم و هدف از پیش مشخص، خشت ها را یکی، یکی، بر هم می چیند و بنای دلخواه خویش را معماری می کند. یک مشخصه بارز کار وی این است که حرف های کاملا درست را با استنباطات و یافته های عمیقا نادرست به هم می آمیزد و زنجیره برهان های خود می سازد، حلقه های متشکله زنجیر استدلال او بسیار مختصر به شرح زیرند.

۱ – ارزش کالا، کار اجتماعا لازم تجسد یافته در آن است. کار مجسد در عین حال کار انتزاعی است (کاملا درست)

۲ – کار انتزاعی کار بیگانه شده است. همچون نیروی خارجی در برابر کارگر ظاهر می شود، بیرون از کنترل اوست، در مقابل وی مقاومت می کند، نه داوطلبانه بلکه تحمیلی است. (این نیز قطعا درست و اساسا توضیح واضحات است)

۳ – بیگانه بودن، وجه انتزاعی و حالت تحمیلی کار خصلت مشترک آن در هر دو حوزه تولید و گردش است. واقعیت ملموسی که در همه مراحل بازتولید سرمایه، از مرحله پولی گرفته تا مولد و سپس کالائی بسیار زمخت و ملموس است.

(در این نیز جای هیچ شکی نیست و مورد تأکید و تصریح مارکس هم می باشد)

۴ – این کار اجتماعا لازم است که منشأ همگونی است، همگونی از طریق بازار صورت می گیرد اما بازار تنها نیروی همگون ساز نیست. برنامه ریزی هم می تواند بانی همگونی گردد و اجتماعا لازم بودن را محقق گرداند. (دقیقا)

۵ – «… فعالیتهائی که در حوزه گردش و بازتولید نظم اجتماعی شرکت دارند و نیز برون داده های آنها نه تنها اجتماعا لازم هستند (که گمان می کنم همه در این مورد توافق داریم) بلکه شکل کالا به خود می گیرند، یعنی این فعالیت ها و خروجی های آنها هستی دوگانه می یابند، دارای ارزش و ارزش مصرف هستند، فعالیت هائی واقعا از فرایند تولیدند، فعالیت های گردش و بازتولید شامل کار انتزاعی می باشند و بر همین اساس همگی مولد ارزش و کار مولد هستند»!!!

نکته آخر همان جمعبستی است که هدف واقعی تمامی صغری، کبراها، قیاس و استقرارء ها، تمثیل ها و استدلال های هاروی را تعیین می کند. اما اینکه او چگونه از داده ها، حقایق و عناصر کاملا درست بندهای اول تا چهارم، یک باره و بغتتاً حکم پنجم را استخراج می کند موضوعی است که یک پاسخ بیشتر ندارد. او سخت محتاج این نتیجه گیری است. برای استراتژی آنچه خود مبارزه طبقاتی نام نهاده است، بدان نیازمند است. باید به این نتیجه رسد که کل کارهای درون نظام سرمایه داری کار مولد هستند!! و بر همین مبنی تمامی کارگران دنیا هم کارگر مولد می باشند!!.

اما این جمعبندی یا نتیجه گیری نه پایان کار، نه حصول هدف نهائی که تازه نقطه آغاز است. هاروی همه این خشت ها را برهم چید، معماری کرد تا ستون محکمی از اندیشه و نظر بر پای دارد!! و بر بلندای این ستون لرزان و بی قوام شروع به قرائت مانیفست خاص خود برای تعینن تکلیف مبارزه طبقاتی جاری در تاریخ کند. از همان ابتدای مقاله این را هشدار می دهد و صفحه به صفحه تکرار می کند که هدفش چراغ انداختن بر مسیر و میدان مبارزه طبقاتی است!!. میدان یا آوردگاهی که برای هاروی همان رویاروئی فرمولبندی شده «نود و نه درصدی ها و یک درصدی ها» است. او حاضر نیست این را صریح و شفاف بر قلم آرد یا بر زبان راند. اما آنچه عیان است نیازمند بیان نیست. رسم هاروی است که ساده ترین مسأله را در میان دنیائی از تئوری بافی، ضد و نقیض گوئی، چرخیدن در تاریکی زار، تهمت به مارکس و وارونه پردازی، چنان مرموز سازد که عشاق سینه چاک نظریات مشعشع زمان!! با احساس عجز از فهمش، یکراست طوق ایمان بر گردن و زنجیر مریدی بر شعور خود قفل کنند، او حرفهای درست مارکس را کنار هم می چیند، تا با چشم بندی خیره کننده ای از درون آنها نادرستی نظریه ارزش مارکس را بیرون آرد!! تببین مارکس از تمایز میان کار مولد و غیرمولد را معلول خواند!! تا سرانجام بگوید که هر کاری در سیطره نظام بردگی مزدی، نه فقط کار، نه فقط کار مزدی که کار مولد است. ۹۹ درصد سکنه دنیا همه کارگر مولدند، یک درصد هم سرمایه دار نولیبرال هستند، دومی ها بیش از اندازه ثروت اندوخته اند و اولی ها را به ورطه فقر انداخته اند. راه حل این معضل هم به میدان آمدن ۹۹ درصد برای متقاعد نمودن یک درصد، به قبول «عدالت اجتماعی»، «کاهش شکاف طبقاتی» و کاستن از این همه فقر، فلاکت، بی خانمانی، تبعیضات جنسیتی و آلودگی های زیست محیطی است!!

هاروی انسان عدالت خواهی است. از فقر و نابرابری آدم ها و فاجعه های زیست محیطی راضی نیست. سرمایه داری را هم به خاطر همین کارها، تأثیرات و عوارضش قابل سرزنش می بیند، اگر این همه نابرابری، تباهی، فقر انفجارآمیز، فساد، بی خانمانی، آلودگی و جنگ به بار نمی آورد!!، شاید مشکلی نبود!!، قابل تحمل می شد!! اما کار از کار گذشته است. وارد فاز نئولیبرالیسم گردیده است و همین انتقال فاز کل این مصیبت ها را زائیده است!! هاروی خواستار مبارزه علیه این وضعیت است. آنچه او هیچ رغبتی به تعمق آن ندارد این است که برای مبارزه با سرمایه داری باید:

۱دست بر ریشه گذاشت. بنیاد واقعی وجود این نظام را کاوید، چراغ انداخت و آماج مستقیم مبارزه طبقاتی قرار داد. ۲جنبش واقعی، رادیکال، سرمایه ستیز و قادر به نابودی سرمایه داری، پیچ و خم ها، میدان ها، سنگرها، راهبردها، راهکارها، راه حل ها و مسائل گوناگون این جنبش را با نگاهی مارکسی نظر انداخت، شناخت و شناگر شط توفانی و پرخروش آن گردید.

تصویر هاروی از هر دو مسأله به شدت آشفته، رفرمیستی، سترون و شکست آمیز است. جای هیچ تردیدی نیست که: «سرمایه صنعتی یگانه شیوه زندگی سرمایه است که درآن نه تنها تملک اضافه ارزش یا محصول اضافی بلکه خلق آن نیز، وظیفه سرمایه است. سرمایه صنعتی تعیین کننده خصلت تولید سرمایه داری می باشد» (مارکس. سرمایه، جلد دوم)

اما بنیاد هستی سرمایه داری بر رابطه خرید و فروش نیروی کار، بر کار مزدی کلا و نه فقط کار مولد استوار است. نکته بسیار اساسی در اینجا تحلیل رادیکال و شناخت ژرف همین کار مزدی یا رابطه فروش خرید و فروش نیروی کار است. انسانی که نیروی کارش را می فروشد، مستقل از اینکه کارگر مولد یا غیرمولد باشد، از هر گونه دخالت آزاد انسانی در تعیین سرنوشت کار، تولید و زندگی خود ساقط می گردد. نقطه انفجار همه فاجعه ها اینجا است. فقط کارگر تولید کننده ارزش اضافی یا آفریننده سرمایه نیست که از کار خود منفصل و از هر نوع دخالت در تعیین سرنوشت کار و زندگی خود طرد می گردد، کارگر غیرمولد، کارگری که کار و نیروی کارش شرط لازم و حتمی تحقق اضافه ارزش است، کارگری که کارش به اندازه کار مولد نیاز محتوم پویه ارزش افزائی سرمایه است نیز عین همین سرنوشت را پیدا می کند. در جبهه واقعی جنگ ضد سرمایه داری کل طبقه کارگر همسنگر، همرزم و همدوشند، قرار نیست کارگر مولد، برای فشردن دست همزنجیر خویش، در آستانه ورودی سنگر، از او کارت مولد بودن خواهد یا وی را به جرم نامولد بودن، به جرم اینکه تولید کننده مستقیم ارزش اضافی نیست از خاکریز کارزار بیرون اندازد. اگر چنین است که باید حتما باشد، پس این همه غوغا، برای مولد خواندن کل آحاد کارگران دنیا و آویختن مدال مولد به گردن آنها از کجا ناشی می گردد؟؟!!

نکته قابل تعمق این که هاروی خود نیز با رجوع به مارکس به درستی قبول دارد و حتی تأکید می کند که: «کارگر مولد بودن نه نیکبختی که عین شوربختی است»، اما باز هم دنیائی فلسفه به هم می بافد تا به گونه ای کاملا غلط ثابت نماید که گویا کل کارگران دنیا در حال انجام کار مولد هستند!! او به جای درنگ بر بنمایه ماهوی کار مزدی و تشریح رادیکال ارتباط ارگانیک میان رابطه خرید و فروش نیروی کار و کل بلیه های آوار بر سر بشر، به جای این کار، تمامی هوش و حواس خود را صرف القاء مولد بودن کل کارها در نظام سرمایه داری می سازد. هاروی در این گذر، تا آن جا پیش می رود که نه فقط هیچ تمایزی میان کار مولد و غیرمولد باقی نمی گذارد، بلکه گمراه کننده تر و بسیار باژگونه تر از آن، هیچ مرزی میان کار مزدی و کار غیرمزدی نیز باقی نمی گذارد!! صریح و بی دریغ اعلام می کند که «هر کار مراقب یا محافظ مناسبات مالکیت هم کار مولد است»!! تمامی فعالیت های معطوف به برنامه ریزی برای سودآوری افزون تر سرمایه، برای گسترش بازار فروش سرمایه داری نیز همه و همه کار مزدی و مولد هستند!! تمامی کارهائی که توسط سرمایه و نمایندگان فکری یا سیاسی بورژوازی برای شستشوی مغزی رعب انگیز توده کارگر انجام می گیرد نیز کار مزدی و مولد می باشد!!

هاروی قبول دارد و پی در پی اذعان می کند که کار در نظام بردگی مزدی، کار بیگانه شده است. کاری که در شکل مرده و عینیت یافته، به صورت سرمایه، نیروی قادر، قاهر، خداگونه، مسلط و مستولی بر کارگر است، اما این خصلت را به جای آنکه شاخص کل کار مزدی داند، خاص کار مولد می پندارد، در پی صدور این نظر، به اطراف خویش نظر می اندازد و سراسر آفاق را آکنده از کار غیرمولد می بیند، دچار تناقض می شود! این تناقض که اگر فقط کار مولد، کار بیگانه شده از انسان است و اگر حجم بسیار عظیمی از کارها مولد نیستند، پس تکلیف بشر و مبارزه علیه نظام نئولیبرال شده سرمایه داری چه خواهد بود؟ هاروی در پیچ و خم حل این تناقض تصمیم می گیرد کل کارها را کار مولد اعلام دارد. اما این اقدام جدال درونی او را پایان نمی دهد حتی دچار تقلیل هم نمی کند. کار نامولد مثل کار مولد پدیده ذاتی سرمایه است، کثرت آن نیز پویه ذاتی همین شیوه تولید است، هر چند که مولد بودن و مولد نمودن کل کارهای عالم عشق اندرونی همیشه جوشان و آرزوی طلائی توفنده و طغیان آلود سرمایه است، اما تناقضات سرشتی سرمایه کار خود را می کند و زنجیره عظیم کارهای غیرمولد را می زاید. هاروی این نکات را با زیج ویژه پژوهش خود رصد می کند، اما ذهن او، سخت به مولد خواندن کل کارها قفل است، می کوشد تا از تنیده های متناقض آوار بر شناخت خویش بیرون آید و راه خروجی برای خلاصی از مخمصه ها جوید. برای این کار دست به دامن فعالیتهائی می گردد که خود آن را مبارزه طبقاتی می نامد!!. «اگر دریابیم که کارگر مولد همه کسانی هستند که تحت انقیاد مناسبات اجتماعی سرمایه در آمده اند، یعنی همه آنهائی که به کار انتزاعی از خود بیگانه تحمیلی و بی پایان مشغولند، آن گاه جمله مارکس واجد نیروی بیشتری خواهد شد. از سوی دیگر آن کارگری که می تواند از رئیس خود دقیقه ها، ساعت ها یا روزهای زندگی خود را پس بگیرد، کارگری که بتواند مثل میلتون چنان تولید کند که گوئی ماهیت خود را فعال ساخته» (مارکس)] به راستی کارگری نیکبخت است»

هاروی به سیاق لیبرال رمانتیسیست های بورژوازی، به ویژه مدل آشنای ایرانی آن از نوع کاتوزیان، محیط و علمداری، هر کارگری را که مستقیما اضافه ارزش تولید نکند، کارگر نمی داند، از آنچه سرمایه داری به قول خودش نولیبرال!! بر سر بشریت آورده و می آورد هم واقعا ناراضی است. اهل مبارزه برای محو رادیکال و واقعی این نظام هم نبوده و نمی باشد، قله انتظارش عدالت اجتماعی، فقرزدائی، کاهش گرسنگی ها و مبارزه با آلودگیهای زیست محیطی است. بخت هم اصلا با او یار نیست زیرا سرمایه جهانی وارد فازی شده است که با سرعت سیر نور هر لقمه نان، هر لیوان آب، هر کلاس درس، هر درمانگاه، هر مهد کودک باقی مانده برای کارگران، در هر گوشه دنیا را در کوره سودسازی افزون تر ذوب می کند تا از سقوط بیشتر نرخ سودها جلوگیری نماید. هاروی در دل این یلدا، در میان طوفان ها، با آن باورها، به دور خویش می پیچد، به هر حال می خواهد برای عدالت اجتماعی، برای کاهش گرمای زمین، برای کاستن از شکاف بی انتهای طبقاتی کاری انجام دهد. برای این کار نیازمند یک لشکر نیرومند است، به هر جا چشم می دوزد هم، در کنار هر کارگر مولد، یکی و شاید بیشتر کارگر غیرمولد می بیند، او در این میان یک چیز را خوب فهمیده است. کاملا دریافته است که برای فشار بر بورژوازی باید به چرخه تولید سود یورش برد. درک این نکته درست وی را بر آن می دارد تا سراغ مارکس رود دیواری از دیوار او کوتاهتر پیدا نکرده است منتقدانه از مارکس می خواهد که دست از لجبازی بردارد و کل کارگران دنیا را کارگر مولد نامد!!. اگرچنین شود مشکل هاروی تا حدی حل می شود. تمامی ۹۹ درصد، کارگر مولد می گردند!! و حال هاروی با صدای رسا، بیرق «مارکسیسم» در دست از آنها می خواهد که: خواستار کاهش ساعات کار شوند، «در محیط کار اخمو باشند و اضافه ارزش کمتر تولید کنند»، اگر سرمایه دار به خواست ها وقعی نگذاشت شق القمر نموده و اعتصاب کنند. انقلاب مخملی هم مجاز است.

ایکاش هاروی به یک نکته دیگر هم می اندیشید. اینکه با این کارها و در این سطح هیچ خراشی بر برج قدرت سرمایه وارد نمی گردد، چرخه تولید سرمایه داری همچنان خواهد چرخید، شط اضافه ارزش ها از غرش فرو نمی افتد و ماشین قهر اقتصادی، سیاسی، نظامی و شستشوی مغزی سرمایه با سرعت بیشتر، شتاب سهمگین تر و توان افزون تر نسل بعد از نسل توده کارگر را درو خواهد کرد. سرمایه داری را باید رادیکال و بنیادی به طور کامل محو کرد. هم برای امحاء بردگی مزدی و هم برای هر میزان عقب راندن این اختاپوس از سینه کار، تولید و زندگی بشریت کارگر، به یک جنبش در حال سازمانیابی، بالنده، شورائی، سراسری و ضد کار مزدی نیاز است. کارگران دنیا باید خود را به یک قدرت متشکل، متحد، شورائی و ضد سرمایه تبدیل کنند. به میزانی که در این راستا و برای حصول این هدف گام بردارند، به همان اندازه محصول کار و تولید خود را از چنگ سرمایه داران خارج خواهند کرد، به همان میزان هم نظم سرمایه را مختل و قدرت خود را جایگزین آن خواهند کرد. آنچه امروز توده های کارگر و بشر عصر باید پیش گیرد این است، بقیه راهها از جمله آنچه هاروی می گوید بی راهه است. ناصر پایدار ماه مه ۲۰۲۱