هیچ نظام اجتماعی قبل از آنکه کلیه نیروهای مولده مورد نیازش رشد یافته باشد مضمحل نمی شود و مناسبات تولیدی برتر جدید، هیچ گاه قبل از آنکه شرائط مادی وجود آن در چهارچوب جامعه قدیم به حد بلوغ رسیده باشد، جانشین مناسبات تولیدی قدیم نمی گردد. به این ترتیب بشر به طور قطع تکالیفی برای خود مقرر می کند که قادر به حل آن ها باشد، زیرا که بررسی دقیق تر همواره نشان می دهد که خود مسأله تنها وقتی مطرح می گردد که شرائط مادی حل آن از قبل فراهم شده یا لااقل در شرف شکل گرفتن باشد… » (مارکس)
بسیار بعید است بتوان در میان آشنایان با حرفهای مارکس، اعم از موافق یا مخالف، فرد یا افرادی را یافت که عبارت بالا را به کرات نخوانده، نشنیده، مورد دفاع یا انتقاد قرار نداده و احیاناً در نوشته های خویش بدان استناد نجسته باشند. یافتن چنین افرادی سخت است اما پیدا کردن انسان هائی است که درونمایه واقعی این کلام را آنسان که مطمح نظر مارکس و شایسته درک مادی وی از تاریخ و مبارزه طبقاتی است، به اندازه کافی کنکاش نموده باشند، نیز آسان نیست. بررسی موضوع را با طرح چند پرسش آغاز کنیم.
۱. نیروهای مولده مورد اشاره مارکس در دوران معاصر که رشد آن ها شرط لازم اضمحلال سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم است، کدام عوامل و نیروها هستند؟
۲. ملاک واقعی تشخیص کفایت این رشد را چه مؤلفه یا مؤلفه هائی می دانیم؟
۳. رشد این نیروها و درجه بلوغ لازم آن ها در سیطره تسلط مناسبات سرمایه داری چگونه روی می دهد و چه شکلی محقق می گردد.
۴. این نیروها چگونه و با کدام ساز و کارها در شرائط استیلای نظام بردگی مزدی موقعیت لازم برای جایگزینی این مناسبات را احراز می کنند.
۵. در شرائط حاضر جهان، کجای رشد نیروهای مولده و میزان کفایت این رشد برای اضمحلال مناسبات سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم می لنگد
۶. اگر از گذشته های دورتر چشم پوشیم و فقط به دورخیزهای نیرومند طبقه کارگر اروپا در اواسط قرن نوزدهم تا امروز خیره شویم باز هم بیش از یک و نیم قرن است که شاهد پیکار توده های کارگر دنیا علیه سرمایه داری می باشیم. طبقه کارگر جهانی این کارنامه عظیم و طولانی مبارزه را پشت سر خود دارد، سرمایه داری نیز امروز از بالاترین مرزهای توسعه عبور کرده است. بحران های اقتصادی این نظام هم سهمگین تر از همیشه می توفد و پویه توفندگی آنها نیز بدون انقطاع شده است. با همه این ها نه فقط هیچ نشانی از فروپاشی سرمایه داری و طلوع رخسارهای سوسیالیسم مشهود نیست که طبقه کارگر بین المللی به لحاظ صف آرائی رادیکال طبقاتی در مقابل نظام بردگی مزدی از همیشه فرومانده تر، مستأصل تر و سردرگم تر است. رابطه این وضعیت با تمامی مؤلفه های مورد اشاره را با فحوای قولی که از مارکس نقل شد چه می بینیم و چگونه توضیح می دهیم.
لیست سؤالات بالا را می توان باز هم کامل تر کرد. می توان حوادث تاریخی فراوانی را که در طول قرن بیستم و قبل و بعد آن روی داده است نام برد، مثلاً می توان و لازم است که پرونده انقلاب اکتبر و بسیاری رویدادهای دیگر صد سال اخیر را با رجوع به همان سخن مهم مارکس بازخوانی کرد و در رابطه با هر کدام پرسش های زیادی مطرح ساخت. کل این سؤالات نه فقط حائز بیشترین اهمیت هستند که به زعم من کلید واقعی گشایش بن بست آهنین پیش روی طبقه کارگر جهانی نیز در همین جا و در قعر پاسخ همین پرسش ها قرار دارد.
نیروهای مولده اجتماعی تعریف روشنی دارند. ترکیبی از عامل انسانی سلسله جنبان پروسه کار و تولید، همراه با ابزار و وسائلی که در این پروسه به کار گرفته می شوند. روابط فیمابین این دو بخش در شیوه های تولید مختلف و حتی در شکل ها و حالات متمایز یک شیوه تولید معین با هم تفاوت دارند. برده و سرو حکم زانده شروط غیرارگانیک فرایند کار را دارند و در هیچ نوع مناسبات مالکانه ای با شرائط عینی کار خود نیستند. آنها برای صاحبان برده دار یا زمین دار خود از همان جایگاهی برخوردارند که گله های احشام یا زوائد زمین زراعی برخوردار می باشند. این حکم اما در مورد دهقانان و پیشه وران صدق نمی کند. آنها با زمین و وسائل کار خویش یا شرائط غیرارگانیک تولید، نوعی مناسبت برقرار می کنند. مناسبتی که تعیین کننده شکل حقوقی مالکیت آنهاست. این رابطه زمانی که پای کارگران پیش می آید باز هم موضوعیتی از بیخ و بن متفاوت احراز می کند. کارگر در ملکیت سرمایه دار قرار ندارد. او حتی یک شرط تولید نیست بلکه فقط دارنده نیروی کار است و صاحب سرمایه ممکن است بتواند و در سطحی هم می تواند او را با ماشین جایگزین سازد. کارگر با شرائط تولید و کارش هیچ مناسبت مالکانه یا دخالتگرانه ای ندارد. اساساً ظهور وی در گرو انحلال تمامی مناسباتی است که متضمن نوعی رابطه مالکانه یا تصاحب میان انسان زنده کارکن و فعال در فرایند تولید با شرائط غیرارگانیک کار بوده اند. در این مورد نیاز به بحث بیشتر نیست. هدف فقط تصریح این نکته است که در سخن از رشد نیروهای مولده، درجه کفایت این رشد برای وقوع انقلاب اجتماعی و شروط پیروزی این انقلاب، اولاً با ترکیب پیچیده ای از کل این نیروها مواجه هستیم. ثانیاً نقش نیروی انسانی بازتولید کننده کل شرائط کار اهمیت حیاتی ویژه خود را داراست. ثالثاً پروسه انکشاف و تطور و بلوغ همه این ها و به طور اخص عامل انسانی اخیر در دوره های مختلف تاریخی و در رابطه با شیوه های متفاوت تولید اجتماعی از پیچیدگی ها و دقایقی برخوردار است که هر نوع بی توجهی به آن ها موجد بیشترین گمراهه رفتن ها است.
کمونیست های قرن بیستمی در دسته بندی های عقیدتی مختلف، از لنینیست ها گرفته تا مائوئیست ها، مارکسیست های اروپائی، اصحاب تروتسکی یا محافل دیگر این طیف، بنمایه روایت مارکسی تکامل مادی تاریخ را به ویژه در جائی که به فرایند انکشاف نیروهای مولده اجتماعی جامعه سرمایه داری و شرائط عبور پرولتاریا از این مناسبات مربوط است، به بدترین شکلی تحریف کرده اند. نوعی تحریف که اولاً لایروبی درست آن نیاز حیاتی جنبش ضد سرمایه داری و انقلاب لغو کار مزدی طبقه کارگر است و ثانیاً برای اینکه به درستی لایروبی گردد باید با تمامی دقت لازم مورد کالبدشکافی قرار گیرد.
رسم نیروها و محافل طیف بالا این است که در بررسی رشد نیروهای مولده درون جامعه حاضر، یکراست سراع درجه توسعه صنعتی، گسترش کاربرد تکنولوژی های اطلاعاتی، چگونگی استفاده از دستاوردهای انقلابات انفرماتیک، میزان بالندگی بارآوری کار اجتماعی، ارقام تولید ناخالص داخلی، سهم سرانه انسان ها از محصول اجتماعی سالانه، شمار دانشگاهها و مدارس عالی، کثرت دانش آموختگان، تعداد بیمارستانها و نسبت کارکنان یا امکانات مراکز درمانی به کل جمعیت، وسعت سازمان یافتگی فعالیت های پژوهشی و ابعاد پرتوگیری آن در قلمروهای مختلف اقتصادی و اجتماعی، سطح پیشرفت و توسعه یافتگی فراساختارهای سیاسی، مدنی، فرهنگی، حقوقی و مانند اینها در یک سو و وجود، رشد، درجه سازمان یافتگی، دامنه نفوذ و قدرت بسیج تشکل های موسوم به « احزاب کمونیست یا کارگری» در سوی دیگر می روند. مسائل، پدیده ها، نهادها و تحولاتی که بعضاً به طور قطع بسیار تعیین کننده اند و در توصیف نیروهای مولده اجتماعی هر کشور یا هر بخش دنیا اهمیت انکارناپذیر دارند. نکته اساسی در اینجا این است که اولا. هیچ کدام این عوامل یا همه آن ها به رغم تمامی اهمیت ویژه یا فوق العاده ای که در فراهم آمدن شروط لازم برای اضمحلال مناسبات کار مزدی و فرا رفتن طبقه انقلابی از این نظام دارا هستند، حتی با توسعه انفجاری خود نیز هیچ نشانی از هیچ میزان احتمال حتی برای شروع پویه واقعی فروپاشی مناسبات حاکم و طلوع رخساره های تکوین نظام جایگزین در پیش روی ما قرار نمی دهند. ثانیاً برخی از آنها و به طور مثال حزب سازی های متعارف نه تنها کمکی به طی پروسه فراهم آمدن شرائط مورد بحث نیستند که فقط عامل سوخت و سوز آن می باشند. مؤلفه های مذکور هیچ کلامی در زمینه اینکه آیا جامعه حی و حاضر باردار وقوع انقلاب اجتماعی هست یا نیست نمی گویند و رجوع به آن ها هیچ چیز را در این حوزه خاص برای ما مشخص نمی سازد.
سرمایه داری دیری است تا آخرین قلاع ممکن توسعه خود پیش تاخته است. با اینکه هدف بشر در این نظام فقط تولید و هدف تولید فقط سود است باز هم محصول کار و تولید سالانه دنیا در همین زمان حاضر برای دستیابی کل سکنه کره زمین به یک زندگی مرفه و مدرن همراه با تمامی امکانات معیشتی و رفاهی و اجتماعی در کلیه قلمروهای زندگی بشر کفاف می دهد. برای لحظه ای بیأندیشیم که از زمان پیدایش اینترنت در شمایل امروزی آن، حتی ۲۰ سال هم نمی گذرد، اما بر اساس آمارها، شمار کاربران اینترنتی دنیا مدت هاست که مرز ۵ میلیارد نفر را پشت سر نهاده است. کمتر از ۴۰ سال پیش وقتی مارتین کوپر امریکائی نخستین گوشی موبایل را با وزن تقریبی ۲ کیلوگرم اختراع نمود امکان تهیه آن برای اکثریت ساکنان دنیا یک رؤیا محسوب می شد. این گوشی تا چند سال پس از آن تاریخ با قیمتی حدود ۳۰ هزار کرون سوئد خرید و فروش می گردید. اختراع دو کیلوگرمی آن روز کوپر در بهترین حالت فقط کار یک گفت و شنود بسیار ساده تلفنی را انجام می داد. اینکه در طول این مدت تکنولوژی این گوشی همراه، دستخوش کدام تحولات مهیب حیرت انگیز شده است و از کجا به کجا رسیده است، نیازمند توضیح نیست. نکته مهم این است که شمار دستگاههای موبایل موجود در جهان از رقم ۵ میلیارد و ۳۰۰ هزار گذشته است و تعداد افراد استفاده کننده از این وسیله تکنیکی در دنیا از ۵ میلیارد نفر یا ۷۱% کل جمعیت کره زمین بیشتر گردیده است. در طول هر سال فقط ۸۰ میلیون خودرو در جهان تولید می گردد و اگر این تعداد را در متوسط عمر این وسیله نقلیه ضرب کنیم به رقمی بسیار چشمگیر برای سرانه اتوموبیل حتی اتوموبیل های شخصی خواهیم رسید. این رقم در امریکا بالغ بر ۸۳۰ دستگاه برای هر هزار نفر، در ایران ۲۰۰ به ازاء ۱۰۰۰ نفر و در موناکو حدود ۸۴۰ برای همین شمار افراد است.
ارقام بالا در مورد فراورده های صنعتی و امکانات تکنولوژیک پیشرفته ای است که بعضاً تا همین چند دهه پیش چه بسا تصور کشف آن ها به ذهن اکثریت قریب به اتفاق انسان ها خطور نمی کرده است و عمر اختراع قدیمی ترین آن ها نیز حول محور ۱۰۰ سال می چرخد. باز هم تأکید می کنیم که بنمایه هستی سرمایه و کل جهتگیری های این شیوه تولید قربانی ساختن بشر در بارگاه سود است، با این وجود حتی آنچه در طول هر سال به صورت مایحتاج اولیه زندگی بشر تولید می شود نیز برای رفت و روب همه گرسنگی ها، بی بهداشتی ها، بی داروئی ها، آوارگی ها، بی سرپناهی ها، کاستی آموزش ها و سایر محرومیت های فراگیر دامنگیر بشریت روز کافی است. بر پایه گزارش فائو، تولید حجم گندم و سایر غلات در سال مرز ۲ میلیارد و پانصد میلیون تن را در نوردیده است و این در شرائطی است که دولت ها، به ویژه دولت های ممالک عضو اتحادیه اروپا، امریکای شمالی و برخی جاهای دیگر هر سال صدها میلیارد دلار حاصل استثمار توده های کارگر را به صورت رایگان بر سود سرمایه داران زمین دار این کشورها می افزایند تا اینان از تولید بیشتر مایحتاج غذائی و پوشاک خودداری ورزند.
محصول اجتماعی کار سالانه طبقه کارگر بین المللی یا آنچه بورژوازی آن را تولید ناخالص جهانی می نامد در طول فقط ۳۰ سال، در فاصله میان سال های ۱۹۷۹ تا ۲۰۱۰ بیش از شش و نیم برابر شده است و از حدود ۱۱ تریلیون دلار به ۷۱ تریلیون دلار افزایش یافته است. سرانه این رقم در شرائط کنونی جهان به رقمی قریب ۱۰ هزار و ۱۴۵ دلار در سال بالغ می شود. چیزی که اگر برای یک خانواده ۴ نفری محاسبه شود سر به ۴۰ هزار و پانصد دلار می زند. کشور سوئد تا همین امروز به لحاظ سطح امکانات معیشتی، میزان رفاه اجتماعی، رسیدگی به امور سالمندان و معلولان و اقشار آسیب پذیر اجتماعی بر بام جهان موجود نشسته است. متوسط هزینه سالانه معیشت و امکانات اجتماعی یک ترکیب خانوادگی ۴ نفری در این جامعه صدرنشین دنیای سرمایه داری از رقمی که بالاتر اشاره شد هیچ بیشتر نیست. این بدان معنی است که محصول اجتماعی کار طبقه کارگر بین المللی در همین وضعیت حی و حاضر قادر است زندگی کل ۷ میلیارد سکنه زمین را از این روی به آن روی کند و تا سطح زندگی روز ۹ میلیون جمعیت جامعه سوئد بالا ببرد. این ها فقط مشتی از خروارند و صرفاً به این خاطر مطرح می گردند تا تصویری از درجه توسعه سرمایه داری ، رشد بارآوری کار اجتماعی و حجم حاصل کار و تولید سالانه توده های کارگر در این نظام باشد.
نکته محوری گفتگو آن است که این درجه سطح عظیم و هوش ربای توسعه تولید، این رشد حیرت انگیز و بهت آفرین بارآوری صنعت و تکنیک و نیروهای تولیدی و بارآوری محصول اجتماعی کار به محض اینکه پای تعیین یا تشخیص شرائط مادی متناظر با افول سرمایه داری و فراروی سوسیالیستی از این نظام پیش می آید همگی حکم مؤلفه های لال و فاقد هر نوع نقش میدان داری پیدا می کنند. فرض را بر این گذاریم که همین سطح بسیار حیرت آور توسعه اقتصادی نه در یک عدد دو رقمی که به صورت محال در میلیون و میلیارد ضرب گردد. نتیجه کار باز هم به طور قطع همین خواهد بود. کران تا کران دنیا می تواند از حاصل صنعت و تکنیک پر گردد اما حتی در آن حالت نیز رخساره هیچ تحول حتمی ریشه ای بر هیچ کجای افق هستی سرمایه داری ظاهر نخواهد گردید. در همین جاست و در توضیح دلیل واقعی این امر است که باید به تفاوت اساسی و عمیقاً تعیین کننده میان مفهوم تکامل نیروهای مولده اجتماعی در جامعه سرمایه داری در یک سوی و جوامع پیشین یا مناسبات پیشاسرمایه داری در سوی دیگر نظر اندازیم. موضوع مهمی که در بحث حاضر و در رابطه با شرائط وقوع انقلاب سوسیالیستی نقش رازگشا دارد.
رشد نیروهای جدید تولید در صورت بندی های اقتصادی قرون وسطائی مستقل از آن که این صورت بندی ها، نظام سرواژ در غرب یا فئودالیسم آسیائی و شرقی بوده باشند، به هر حال خود را در شکل یک شیوه تولید کاملاً معین و در قالب یک ساختار اقتصادی، اجتماعی از همه لحاظ مشخص و متمایز با مناسبات پیشین آشکار می ساخت. این شیوه تولید و این جامعه جدید، رابطه خرید و فروش نیروی کار و جامعه سرمایه داری بود. در آنجا ما به طور عریان و واقعی شاهد نطفه بندی، شکوفائی و گسترش این شیوه تولید نوین، این نظم اجتماعی جدید و تعارض دامنگستر پویه انکشاف این شکل اقتصادی، اجتماعی تازه با مناسبات کهنه بودیم. به موازات توسعه رابطه خرید و فروش نیروی کار، کارگاههای صنفی قرون وسطائی اندک، اندک یا با شتاب پروانه وجود تاریخی خود را می بستند. مالکان این مراکز کار مالکیت خویش بر ابزار کارشان را از دست می هشتند. توده های سرو، دهقانان خرده مالک یا بی زمین و رعایای شاغل در املاک فئودالی نیز پروسه گسست خود از زمین را آغاز می کردند و پشت سر می نهادند. هر روز جمعیت کثیرتری از نیروهای وابسته به زمین یا صاحبان کوچک ابزار کار به صف خلع ید شدگان می پیوست و راهی بازار فروش نیروی کار می گردید. قطب سرمایه مستمراً رشد می کرد. کارخانه ها و کارگاههای بزرگ تأسیس می شدند و هر کدام شمار قابل توجهی از توده خلع ید شده را به مثابه کارگر مورد استثمار قرار می دادند. مؤسسات بزرگ تجاری و بانک ها پدید می آمدند، نطفه های زایش کارتل ها و تراست ها و نهادهای غول پیکر صنعتی شروع به انعقاد و رشد می نمود. بازارهای داخلی کشورها روند ادغام می پیمودند و با شتاب راه تشکیل بازار جهانی پیش می گرفتند. زمین و ابزار کار و وسائل تولید در سطح هر چه فراگیرتر و سراسری تر و بین المللی تر تبدیل به سرمایه می شدند. اختراعات و اکتشافات بشری به صورت بی سابقه و غول آسا رشد می نمودند و همزمان در بند بند خود ساز و کار های لازم تولید سرمایه های انبوه تر و سودهای نجومی تر می گردیدند.
رابطه کار و سرمایه، سکوی نیرومند شکل گیری و بالندگی یک ساختار اجتماعی نو می شد. سرمایه برای بالا بردن بارآوری کار اجتماعی و سودهای کلان تر، راه انقلابات صنعتی و تکنیکی پی در پی پیش می گرفت. به توسعه مدارس و دانشگاهها و مراکز پژوهشی روی نهاد. سرمایه داری در وجوه مختلف هستی خود با نظام سرواژ و فئودال به تعارض می ایستاد. نظام جدید به موازات بالندگی خود نیاز به شرائطی پیدا می کرد که تحقق آن ها با زوال مناسبات ماقبل ملازمت داشت.
طبقه ای که شیوه تولید اخیر را نمایندگی می کرد در پاسخ به نیازهای این شکل تولید در عرصه های مختلف حیات اجتماعی شروع به ابراز وجود و میدان داری می نمود. خواستار تغییر قوانین حاکم می گردید، با مذهب مسلط روز و قدرت اربابان کلیسا تصادم پیدا می کرد. بیرق ملیت و « منافع ملی» می افراشت. خود را « نماینده مصالح کل جامعه» می دانست!!. همزمان جنبش کارگری را سرکوب می نمود و برای انجام این سرکوب از تمامی اهرم های قدرت نظام حاکم روز بهره می گرفت. در یک کلام ما شاهد روئیدن، بالیدن و شاخ و برگ کشیدن یک شیوه تولید، یک صورت بندی اقتصادی معین با کل فراساختارهای سیاسی، فرهنگی، مدنی، حقوقی، اجتماعی، اخلاقی و ایدئولوژیک آن در دل مناسبات سابق بودیم. بورژوازی در اینجا زیر پایش خالی نبود. در همان روزهائی که موقعیتی فرودست داشت سوار بر یک نیروی عظیم مادی بالنده و صاحب آینده به جلو می تاخت. بر بال قدرت زایای سرمایه سواری می کرد. افکارش را از سرمایه می گرفت، سیاستش را از رابطه تولید اضافه ارزش می پرسید و فرموله می نمود. اخلاق و منش و رفتار خویش را از پروسه تولید و بازار سرمایه داری استنتاج می کرد. در چشم سرمایه می نشست و تمامی زمین و زمان را با نگاه سرمایه داری می کاوید. حقوق را در مکتب سرمایه می آموخت، ملزومات ارزش افزائی سرمایه را ملاط قانون می ساخت و این قانون را پرچم جنگ و ستیز خود با اسلاف فئودال و آیندگان کارگر می کرد. به هر اندازه که سرمایه بیشتر می بالید قدرت اجتماعی او بیشتر می گردید. هر چه انباشت سرمایه داری گسترش می یافت افکار وی مستولی تر می گردید. بورژوازی حتی در روزهائی که هنوز نام « طبقه متوسط» بر خود داشت و از ساختار حاکمیت سیاسی غائب بود یک قدرت بسیار مهم و تعیین کننده در همه قلمروها به حساب می آمد، زیرا که سرمایه در درون جامعه و در همه این قلمروها نقش قدرتی عظیم و سرنوشت ساز را بازی می کرد. طبقه سرمایه دار در هستی اجتماعی خویش، سرمایه تشخص یافته است. سرمایه ای که می اندیشد، نسخه سیاست می پیچد، به برنامه ریزی اقتصادی، سیاسی و شکل زندگی می پردازد، الگوی مدنیت پیش می کشد، مصالح سودآفرینی بیشتر خود را محتوای فکر و فرهنگ و شعور و نظم و اخلاق و ارزش های اجتماعی می گرداند و همه کارهای دیگر را انجام می دهد. این بحث را می توان به طول و عرض کل تاریخ توسعه سرمایه داری و رشد بورژوازی ادامه داد. اما به نظر می رسد که در همین سطح کافی باشد. شالوده کلام این است که منشاء هستی، دخالتگری، میدانداری و اعمال قدرت طبقه بورژوازی، از همان روز ظهورش سرمایه به عنوان یک شیوه تولید و یک رابطه اجتماعی بود. شیوه تولید، مناسبات و رابطه اجتماعی معینی که به صورت حی و حاضر نه فقط وجود داشت که وجودش یک محور بسیار اساسی فعل و انفعالات در حال وقوع جامعه عصر را تعیین می کرد.
سوسیالیسم مطلقاً چنین نیست. پرولتاریا از بیخ و بن فاقد چنین موقعیتی در دل نظام بردگی مزدی است و در قعر همین تفاوت فاحش تاریخی است که فرایند تکامل مادی تاریخ و پویه انقلاب اجتماعی این عصر نه فقط در مانیفست سترگ انسانی خود که در کل ساز و کارهای تحقق این مانیفست نیز، پدیداری ماهیتاً جدید و اساسا متفاوت با همه دوره های پیش است. در نظام سرمایه داری به هیچ وجه، در هیچ سطح و تحت هیچ شرائطی اقتصاد سوسیالیستی نیست که رشد می کند. انکشاف و رشد و بلوغ نیروهای مولده اجتماعی در سیطره نظام بردگی مزدی به هر حال و مستقل از هر مسیری که طی کند، نه بالندگی و استخوانبندی سوسیالیسم که فقط رشد هر چه بیشتر و نیرومندتر و استخواندارتر سرمایه داری است. حتماً گفته خواهد شد که اجتماعی شدن کار و تولید شرط لازم و غیرقابل تحذیر سوسیالیسم است و این کاری است که در دل نظام موجود محقق می گردد. این حرف کاملاً درست است اما از قضا همین نکته عمیقاً درست است که مایه و مبنای دنیاها گمراهی شده است. اجتماعی شدن تولید مادام که سرمایه داری مستولی است با فرض اینکه تا فاز انفجار و آخرین ستیغ ممکن خود پیش رود، باز هم فقط گسترش طلائی و افسانه ای و بی مهار سرمایه داری است و در بهترین حالت فقط خبر از این می دهد که اگر روزی نابودی این نظام جامه عمل پوشد، اگر تمامی پیش شرط های تحقق سوسیالیسم عینیت یابند و اگر جامعه شاهد استقرار سوسیالیسم باشد، انسان ها از فلان درجه رفاه و بی نیازی و فراغت بی مهار جسمی و روحی بهره مند خواهند شد. در اینجا برعکس آنچه در سیطره تسلط سرواژ و فئودالیسم روی می داد هیچ مناسبات اقتصادی و اجتماعی نوینی در حال بالیدن نیست و پرولتاریا به عنوان طبقه انقلابی و آنتی تز کاپیتالیسم سوار موج قدرت هیچ شیوه تولید رو به انکشاف و موجد اقتداری نمی باشد. بالعکس از زمین و زمان سرکوب می گردد، می فرساید و حتی در پروسه اعتراض، ستیز و جنگ خویش با مناسبات مسلط تا چشم کار می کند با گورستان ها، گمراهه ها و بیابانهای لوت تباهگر هر میزان اعمال قدرت آگاه خویش مواجه می گردد.
در آنجا سرمایه داری گسترش می یافت و هر گام توسعه اش میدان تازه ای برای عروج قدرت بورژوازی باز می کرد. در اینجا آنچه گسترده و گسترده تر می گردد نه سوسیالیسم که باز هم سرمایه داری است، آنکه از ورای این گسترش قدرت می یابد نیز همچنان بورژوازی است و نصیب پرولتاریا بالعکس فقط فرسایندگی موحش تر و تباهی افزون تر است. در آنجا سرمایه بود که غول آسا و بی عنان قد می کشید، با هر میزان تنومندتر شدن خود بساط استیلای فئودالیسم را فرو می ریخت، بورژوازی در نقش سرمایه تشخص یافته مرزهای اقتدار خود را وسعت می بخشید و در تمامی قلمروهای حیات اجتماعی از اقتصاد گرفته تا سیاست و فرهنگ و ادبیات و حقوق و مدنیت جای اشراف فئودال و حکام پیش را اشغال می کرد. در اینجا هیچ خبری از قد کشیدن اقتصاد سوسیالیستی در میان نیست، پرولتاریا بر ارابه قدرت هیچ مناسبات مادی مابعد سرمایه داری سوار نمی باشد. آنچه واقعی است رویه معکوس آن است. با گذشت هر دقیقه باز هم نظام بردگی مزدی است که اختاپوسی تر می گردد و با ساز و کارهای بسیار اختاپوسی تر راه هر میزان ابراز وجود اجتماعی طبقه کارگر را سد می سازد. در آنجا سرمایه بزرگ می شد، بازار کار مزدی را رونق می داد و همزمان شیرازه تولیدات خرد، اقتصاد پاتریارکال، رابطه مولدین با زمین یا ابزار کار، مالکیت های مشاع نوع شرقی فئودالیسم را از هم می پاشاند. در اینجا پرولتاریا بزرگ می شود اما مجرد بزرگ تر شدن، پرجمعیت تر شدن و حتی بسیاری از اشکال متعارف متحد و متشکل شدنش به هیچ کجای اقتصاد کاپیتالیستی هیچ خراشی وارد نمی کند.
در آنجا هر مقدار رشد سرمایه رشد ساختار نظم سیاسی سرمایه داری بود، در اینجا بالعکس هر میزان بالیدن اقتصادی شالوده ای برای انفصال هر چه بیشتر پرولتاریا از کار و تولید و سرنوشت زندگی اجتماعی خویش است. در آنجا توسعه انباشت سرمایه سکوی کیفرخواست بورژوازی علیه ساختار سیاسی و حقوقی و اجتماعی اعصار پیش و سلاح دست وی برای وضع و تقریر و تثبیت و تحکم قانونیت ها، سیاست ها، مدنیت ها و حقوق باب طبع خویش می شد. در اینجا هیچ خبری از انباشت سوسیالیستی و رخ نمودن ساختارهای سیاسی و حقوقی و مدنی سوسیالیسم بر پایه چنین تحول مادی و اقتصادی در میان نمی باشد. در آنجا سرمایه شاخ و برگ می کشید و فرهنگ سرمایه داری می زائید. افکار، باورها، ایدئولوژی طبقه سرمایه دار را تار و پود فضای فکر و ذهن و باور همگان می ساخت. هنر و ادبیات بورژوازی را رونق می داد، اخلاق و سنن و رسوم این طبقه را می گسترد، استحکام می بخشید و همه این ها را ترکیب واقعی افکار و افق و اعتقادات مسلط بر جامعه می کرد. در اینجا همه چیز معکوس است. پویه فروپاشی رابطه خرید و فروش نیروی کار عینیت نمی یابد، این فروپاشی در هیأت یک رخداد مادی و ملموس اجتماعی قد نمی نمایاند. این حادثه اتفاق نمی افتد و از این طریق نیست که فرایند رشد آرمان ها، افکار، سیاست، اخلاق، مدنیت و فرهنگ سوسیالیستی راه توسعه و بلوغ و اقتدار و تحکم خود را می پیماید. در آنجا سرمایه رشد می کرد و در چرخه رشد خود همه چیز را وارونه به ذهن و فکر توده های کارگر القاء می کرد، کل این باژگونه پردازی ها را ابزار قدرت و سلاح حاکمیت خود می ساخت، در اینجا چنین رابطه جدیدی تولد نمی یابد و وظیفه توسعه شعور و شناخت و تدبیر و راه حل جوئی ضد سرمایه داری را به دوش نمی کشد. از همه این ها مهم تر و سرنوشت سازتر اینکه در آنجا هر اندازه یا هر شکل متحد گردیدن و متشکل شدن بورژوازی سنگر بسیار نیرومندی برای جنگ او علیه مناسبات کهنه بود. در اینجا تمامی اشکال رایج سازمانیابی کارگران از حزب سازی ها گرفته تا اتحادیه های غول پیکر کارگری همگی ابزار دفن قدرت طبقه کارگر در گورستان نظم سرمایه داری یا باتلاق ها بلع این قدرت به نفع بورژوازی هستند. در آنجا طبقه سرمایه دار بود که در پاسخ به احتیاجات عاجل و آتی سرمایه قدرت خود را متشکل می ساخت. در اینجا اقشار و رویکردهای مختلف بورژوازی هستند که راه و رسم سازمانیابی کارگران با هدف شمع آجین کردن جنبش کارگری به شروط ماندگاری نظام بردگی مزدی را نسخه پیچی می نمایند. سخن کوتاه، میان مسیر جنگ پرولتاریا برای در هم شکستن سرمایه داری و فرا رفتن به سوسیالیسم با آنچه در مورد بورژوازی برای جدال با صورت بندی های مختلف فئودالیسم شرقی یا غربی وجود داشت هیچ سنخیتی در هیچ زمینه ای موجود نیست. این دو مسیر در همه وجوه و ساز و کارها به همان اندازه متناقض و بیگانه ماهوی با هم هستند که بنمایه تولید سرمایه داری و سوسیالیسم با هم متضاد و بیگانه است.
شاید خیلی ها با شنیدن این حرف ها زیر پای خود را خالی بینند و چنین پندارند که راستی، راستی سوسیالیسم آرمانی بیش نیست!! آرمانی فاقد پایه های استوار مادی در جامعه موجود که شاید هم به همین دلیل تا امروز به صورت مشتی خواب و خیال باقی مانده است!! و در هیچ کجا به واقعیت نپیوسته است. آنان که احتمالاً با شنیدن این حرف ها زیر پای خود را خالی بینند، بسیار خوب خواهد بود که دچار چنین حالتی گردند. آن ها همان کسانی هستند که توسعه غول آسای سرمایه داری، ساختن مشتی سندیکا یا اتحادیه، حزب نشینی ارتجاعی یک جمعیت تشنه تسخیر قدرت سیاسی، آویختگی استیصال آمیز توده های کارگر به این نهادهای سرمایه سالار سندیکائی و حزبی را کل ساز و برگ، ملزومات مادی، سیاسی، فکری و اجتماعی تحقق سوسیالیسم می دانند. همان روایت کمونیسم خلقی لنینی از انقلاب سوسیالیستی که تمامی تاریخ قرن بیستم را بر سر جنبش کارگری بین المللی خراب کرده است و طبقه کارگر جهانی را به روزی انداخته است که دیری است شاهد آن هستیم. به اصل موضوع پردازیم. توده های کارگر دنیا دیر یا زود هیچ چاره ندارند جز اینکه با بصیرت و آگاهی سرشار کمونیستی باور کنند که عبور از سرمایه داری و تاختن به سوی سوسیالیسم مارکسی لغو کار مزدی بدون رفت و روب رادیکال، آگاهانه و کامل همه احزاب کمونیست نما و اتحادیه های کارگر دستار اصلاً ممکن نیست. به سراغ فحوای واقعی سخن مارکس و جانمایه درک رادیکال ماتریالیستی تاریخ در مورد عصر انقلابات اجتماعی و شرائط وقوع انقلاب ها رویم. از همین منظر پیش شرط های ضروری پیروزی انقلاب کارگری و استقرار کمونیسم لغو کار مزدی را کند و کاو نمائیم و بالاخره از درون این کاوش رمز و راز واقعی شکست های تاکنونی طبقه کارگر بین المللی را جویا گردیم.
حرف مارکس این بود که « مناسبات تولیدی برتر جدید هیچ گاه قبل از آنکه شرائط مادی وجود آن در چهارچوب جامعه قدیم به حد بلوغ رسیده باشد جانشین مناسبات تولیدی قدیم نمی شود» و سؤال اساسی این است که در درون سرمایه داری چه چیز باید ببالد و بالغ گردد تا گواه آمادگی همه شرائط برای زایش واقعی جامعه سوسیالیستی باشد. بالاتر دیدیم که در اینجا هر چه رشد می کند و گسترش می یابد باز هم سرمایه داری است و بالندگی سرمایه داری ولو اینکه تا اشغال همه کهکشان ها هم پیش تازد بالاخره توسعه بردگی مزدی و تحکیم بیشتر قدرت سرمایه است. اگر در فئودالیسم و نظام سرواژ، مناسبات کار مزدی بود که رشد می کرد و راه بلوغ می پیمود، اگر اقتصاد و صنعت و تکنیک و سیاست و مدنیت و فرهنگ و قانون و نظم و دولت سرمایه داری بود که بالغ و بالغ تر می شد و صورت بندی های اقتصادی یا اجتماعی سابق را از هم می پاشید، در اینجا چه چیز یا کدام نیروی مادی، کدام اقتصاد و فکر و سیاست و قدرت است که باید تنومند و سرکش شود تا طومار حیات سرمایه داری را در هم پیچد؟ این سؤال اساسی پیش روی کارگران دنیاست. پرسشی که پاسخ آن روشن است. هر چند که این پاسخ شفاف، مقبول طبع هیچ محفل و حزب و دار و دسته رفرمیسم راست یا چپ نباشد.
شرائط مادی استقرار سوسیالیسم فقط یک چیز است. جنبش شورائی آگاه سراسری لغو کار مزدی توده های کارگر یگانه شرط جامع و مانع پیروزی انقلاب ضد سرمایه داری و استقرار جامعه فارغ از استثمار و طبقات و دولت و کار مزدی است. آنچه باید در قعر مناسبات سرمایه داری رشد کند و به بلوغ رسد همین جنبش با همین مشخصات، مؤلفه ها و البته همه آنها است. نه نفس وجود طبقه کارگر، نه کثرت بی مهار توده های این طبقه، نه رشد پرشتاب صنعت و تکنیک سرمایه داری، نه هیچ سطح از گسترش کهکشانی این نظام، نه سازمانیابی کل کارگران دنیا در اتحادیه ها، نه پر شدن جهان از احزاب موسوم به کمونیست و نه اجماع ارگانیک و بدون هیچ نوع کسر و کمبود تمامی این ها، وجود واقعی آن نیرو یا نیروهائی نیست که رشد و بلوغ و کمالش گواه فراهم شدن شرائط اضمحلال سرمایه داری و طلوع سوسیالیسم می باشد. اما جنبش شورائی آگاه سراسری لغو کار مزدی توده های کارگر دقیقاً همان نیروی واقعی و مادی است. چرا چنین است و پشتوانه این ادعا چیست موضوعی است که نیاز به توضیح دارد. توضیحی که در نوشته های دیگر به مناسبت ای مختلف به آن پرداخته ام، اما تا سرمایه داری باقی است و به ویژه تا زمانی که رفرمیسم بر جنبش کارگری مستولی است نیاز به انکشاف و بازگوئی و تکمیل و تسری به بند بند مبارزه طبقاتی دارد. جنبش لغو کار مزدی در هستی طبقاتی خود نطفه زنده و بالنده سوسیالیسم است. هر میزان رشد آن تعرضی ریشه ای به موجودیت سرمایه داری است. توده کارگر متشکل در این جنبش سر کمونیسم بر تن دارند. یعنی اینکه سر آن ها چیزی به نام حزب نیست، بالعکس همگی در ترکیب وسیع اجتماعی و طبقاتی خویش ضد سرمایه داری می اندیشند. ضد کار مزدی آموزش می بینند، جنگ علیه سرمایه را پراتیک اجتماعی خود می سازند. در همه عرصه های زندگی بر ضد سرمایه می شورند، هیچ مطالبه روز را از محور ستیز علیه سرمایه جدا نمی کنند. ریشه هر نوع بی حقوقی و ستمکشی را در قعر رابطه خرید و فروش نیروی کار می کاوند و برای رفع آن ها راه تعرض به موجودیت نظام سرمایه داری را پیش می گیرند. جنبشی که مبارزه برای دستمزد افزون تر، شرائط کار بهتر، ساعات کار کمتر، بهداشت و درمان مؤثرتر، آموزش مدرن تر، محل زیست و سکونت راحت تر، آزادیهای سیاسی عمیق تر، رفع هر چه کامل تر کل نابرابری های جنسی و قومی، حقوق مدنی گسترده تر، محیط زیست سالم تر، رفاه اجتماعی عالی تر، تضمین رشد جسمی و روحی متعالی تر کودکان، تدارک سرنگونی دولت سرمایه و هر تغییر و تحول ممکن یا هر میزان بهبود بیشتر زندگی حی و حاضر را با پروسه پیکار برای اضمحلال و نابودی کامل سرمایه داری و جایگزینی این نظام توسط سوسیالیسم همگن و ارگانیک می سازد. این جنبش استخوانبندی زنده، روینده و زایای کمونیسم است، در پویه رشد خود فرایند نابودی سرمایه داری را دنبال می نماید و با این نظام، درست همان می کند که سرمایه داری با فئودالیسم می کرد. با این تفاوت ماهوی که پرچم رهائی واقعی بشر را بر دوش دارد. سنگ بنای جامعه عاری از استثمار و ستم و طبقات است و در هر حلقه انکشاف خود بخش هائی از بنای بردگی مزدی را ویران می گرداند. این جنبش ضد سندیکاسازی است. دشمن هر نوع حزب بازی است. علیه مبارزه قانونی است، به هیچ ساز و کار سیاسی، حقوقی و مدنی سرمایه داری نمی آویزد، تکیه گاهش صرفاً قدرت سازمان یافته آگاه ضد کار مزدی توده های طبقه اش می باشد. جنبش ضد سرمایه داری دارای دورنمای لغو کار مزدی، برای افزایش دستمزدها آویزان قرارداد نیست. متکی به قدرت طبقاتی است، در میزان افزایشی که مطالبه می کند پای بند معیار « تراضی طرفین» نمی باشد و سقف انتظارش را نه بر تراضی که به قدرت پیکار گره می بندد، از بورژوازی بهداشت و دارو و درمان و آموزش بهتر نمی خواهد، تقلا دارد تا بهترین این مطالبات را با توسل به نیروی مبارزه روزش بر سرمایه داران و دولت آن ها تحمیل نماید. جامعه سرمایه داری را داربست زندگی خود نمی بیند و مبارزه اش را حول محور شکست این داربست سازمان می دهد. آناتومی مارکسی سرمایه داری و راههای تعرض به رابطه تولید اضافه ارزش را ملاط آگاهی و محتوای شعور خود می کند و این شعور و آگاهی را سلاح مادی پیکار برای نابودی این نظام می سازد. همواره و در همه مراحل تصویری بسیار گویا، زنده و پراکسیس از برنامه ریزی شورائی سوسیالیستی لغو کار مزدی عینیت روز جامعه مشخص سرمایه داری در دست دارد و این بدیل شفاف کمونیستی را به عنوان کیفرخواست طبقاتی خود بر سر بورژوازی می کوبد. با این کیفرخواست خطاب به بشریت می گوید که سرمایه با کار و زندگی ما چه می کند و اگر همین امروز ما پیروز شویم چه خواهیم کرد. در مقابل هر تصمیم، هر برنامه، هر طرح، هر اقدام بورژوازی بدیل کمونیستی طبقه خویش را پیش می کشد و این بدیل را سنگر توفنده مبارزه روز می کند. محور حرف هایش همه جا و در هر شرائطی این است که کل کار توده های طبقه اش باید صرف زندگی مرفه تر، تعالی جسمی و فکری هر چه بیشتر، بی نیازی هر چه پرشکوه تر انسان ها گردد. این جنبش با سوسیالیسم، با برنامه ریزی حی و حاضر سوسیالیستی اقتصاد و سیاست و زندگی اجتماعی گام بر می دارد و هر گامش کیفرخواستی نیرومند علیه موجودیت سرمایه است. مظهر واقعی جنگ کمونیسم با سرمایه داری است و جامعه موجود را میدان وسیع این جنگ می گرداند.
گفتگو در باره مختصات این جنبش بلافاصله فریاد حزب سازان، سندیکالیست ها و همه رفرمیست های راست و چپ را در خواهد آورد. همان هائی که تاریخاً هم کردار، همراه، همنواز و همگن با ارتجاع بورژوازی سایه هر سخنی در باره امکان شکل گیری، گسترش، تحکیم و قدرت گرفتن چنین جنبشی را به تیر بسته اند. چکیده نظراتشان این است که کارگران اساساً اهل تدارک و سازمان دادن جنبش شورائی آگاه سراسری ضد سرمایه داری نیستند. آن ها فقط برای دستمزد بیشتر، ساعات کار کمتر، رفاه افزونتر و مانند این ها روی به مبارزه می نهند. در همین راستاست که سندیکا می سازند. اعتراضاتشان علیه بردگی مزدی نیست و برای این که سمت و سوی ضد سرمایه داری گیرد باید حزب را قبله خویش کنند. بر حزب نماز گزارند و سر به آستان و اطاعت حزب نشینان نهند. عده ای از این ها همراز بورژوازی هر سخنی در باره جنبش شورائی و در عین حال ضد کار مزدی توده های کارگر را عین آنارشیسم تلقی می کنند و هر نقد رادیکال مارکسی بر سندیکاسازی و حزب پرستی را رویکردی آنارشیستی می خوانند!!
ما بخش اندکی از حرف های این جماعت را در شکل پاره وار و در خارج از مفصلبندی ارگانیکش رد نمی کنیم، اما داربست انداموار این حرف ها را در همه وجوه، عین نسخه پیچی ارتجاع بشرستیز بورژوازی برای جنبش کارگری دنیا می بینیم. معلوم است که توده های کارگر در گل کوزه گری ضد سرمایه داری سرشته نشده اند و با آب زمزم ضد کار مزدی غسل تعمید نگردیده اند، اما آن ها در هستی طبقاتی و اجتماعی خود با سرمایه و سرمایه داران و دولت و نظام سرمایه داری سر جدال دارند. بنیاد زندگی آنها بر کشمکش با این نظام استوار است. در همان حال که عناصر، گروهها و شاید اکثریت غالب آنان هم زیر مهمیز زهرآگین افکار، باورها، افق ها، الگوها و فرهنگ بورژوازی با سر آگاه طبقه خود نمی اندیشند. مسخ، منجمد و مستحیل در باتلاق شعور و شناخت و فهم فرارسته از نظام بردگی مزدی هستند و تصور می کنند که باید کشمکش اجباری خود با سرمایه داران و دولت و مناسبات کار مزدی را در چهارچوب نسخه نویسی ها و راه حل پردازی های متعارف بورژوازی یا اپوزیسون های رنگارنگ این طبقه پیش برند. یک مؤلفه دیگر وجود واقعی این طبقه آن است که آحادش مثل همه ابناء بشر موجودات ریخته گری شده با عقل و بصیرت و تجربه و شناخت هموزنی نیستند. در میان آنها آگاهانی وجود دارد، همچنان که ناآگاهان کثیرتر و انبوه تری وجود دارد. به این ترتیب ما طبقه ای داریم که اولاً مجبور به جنگ با سرمایه است. ثانیاً اسیر نسخه پیچی بورژوازی در چگونگی پیشبرد این جنگ است و ثالثاً افرادش به لحاظ آگاهی و قدرت تشخیص راه درست پیکار یا شناخت ساز و کارهای رادیکال این مبارزه در شرائط متفاوت و سطوح مختلف قرار دارند. رفرمیست ها این واقعیت ها را می بینند اما جانمایه حرفشان این است که « هر چیز واقعی عقلانی است و هر چیز عقلانی واقعی است» آنها البته حتی همین سخن هگل را هم به سیاق خود هگل خمیرمایه رفرمیسم می کنند. این امر که کارگران در هستی طبقاتی خود ذخیره لایزال رادیکالیسم ضد سرمایه داری هستند را تماماً به دور می ریزند و مسخ و الیناسیون شعور توده های کارگر توسط سرمایه یا تمامی بلایائی که سرمایه داری بر سر کارگران آورده است را، به عنوان کشف آرمانی سترگ توجیه رفرمیسم خویش لباس واقعیت عظمای تاریخ می پوشانند. رفرمیسم راست و چپ بر سکوی این تعبیر سازش جوی هگلی از سخن فوق هگل، فریاد می زنند که کارگران ضد کار مزدی نیستند، اهل جنبش شورائی ضد سرمایه داری نمی باشند، سندیکادوست و اتحادیه گرایند. باید برای آنها سندیکا ساخت و اتحادیه پدید آورد. آنان ادامه می دهند که کمونیسم علمی است که عالمان طبقات دارا دانند. آنهایند که باید حزب کمونیست بر پای دارند و سوار موج اعتراض کارگران سندیکاچی نیروی نجات کارگران گردند.
حرف رویکرد لغو کار مزدی طبقه کارگر از بیخ و بن متضاد با نسخه پیچی های ارتجاعی فوق است، مختصر کلامش این است که منحل بودن توده های کارگر در افکار، فرهنگ، ایدئولوژی، راهبردها و راهکارهای مسلط بورژوائی یک واقعیت است اما سازمانیابی شورائی آگاه و سراسری ضد سرمایه داری آنان نیز موضوعی کاملاً ممکن و عقلانی است و این امر یقیناً عقلانی و ممکن می تواند و باید واقعی گردد. هیچ راه دیگری مسلماً وجود ندارد و تنها نتیجه آویختن به فلسفه بافی های راست رفرمیست ها جاودانگی اسارت طبقه کارگر جهانی در جهنم گند و خون و توحش سرمایه داری خواهد بود. رویکرد لغو کار مزدی تصریح می کند که کارگران یکی از دو طبقه اساسی و اکثریت غالب جامعه را تشکیل می دهند. آن ها به حکم هستی اجتماعی خود در حال جدال علیه سرمایه اند. در میانشان افراد با سر بیدار ضد سرمایه داری کم نیستند. به رغم تمامی محرومیت ها و فشارها و سیه روزی هائی که تحمل می کنند باز هم آگاهانی دارند. دارای درس خواندگان و سواد آموختگانی هستند. انسانند و مثل انسان های دیگر می آموزند، تجربه می اندوزند، اهل فهم و شعور و شناخت می باشند. بیداران، آگاهان و پیشروان آنها به جای حزب بازی و حزب نشینی و پیچیدن نسخه سندیکا می توانند دست به کار سازمانیابی شورائی ضد کار مزدی طبقه خود گردند. می توانند و کاملاً امکان دارد که ساز و کارها، راهبردها و را ه حل های پیشبرد این سازمانیابی با این متختصات را در شب سرد دیجور دیکتاتوری هار سرمایه و در برهوت مه آلود افکار و باورها و گمراهه پردازی های بورژوازی جستجو و کشف و پراتیک نمایند. آنها می توانند همراه، همپیوند، همجوش، همکوش، همرزم، همراز و ارگانیک با توده های طبقه خود آنچه را که عمیقاً عقلانی و البته عقلانیت کمونیستی و ضد سرمایه داری طبقه کارگر است واقعی گردانند.
در اینجا بحث بر سر این نیست که هر مبارزه کارگران یا هر تلاش عده ای کارگر در خارج از مدار چنان رویکردی بدون هیچ قید و شرط آماج طرد و تحریم و شبیخون قرار گیرد. همه بحث این است که یگانه چاره واقعی طبقه کارگر هم برای تحمیل خواسته های روز خود بر بورژوازی و هم برای رسیدن به آرمان رهائی از چنگال اختاپوس سرمایه، سازمانیابی شورائی، آگاه، سراسری و ضد کار مزدی است. بدون پیش گرفتن این راه و بدون چرخیدن بر ریل این رویکرد هیچ دریچه ای به سوی حصول ماندگار هیچ خواسته ای و هیچ روزنه ای برای نابودی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم در مقابل کارگران باز نمی باشد. از این مهم تر بدون شکل گیری و بالندگی و بلوغ این جنبش هیچ راهی برای تاختن به سوی سوسیالیسم موجود نیست. آنان که امکان واقعی شدن این عقلانیت کمونیستی و مارکسی را انکار می کنند، بدانند یا ندانند، راه ابدیت سرمایه داری و اسارت جاویدان طبقه کارگر در قعر دوزخ بردگی مزدی را پیش روی توده های کارگر قرار می دهند. آن ها در تمام طول قرن بیستم این کار را انجام داده اند و در تحمیل وضع حاضر بر جنبش کارگری جهانی گام به گام شریک و همنفس و همگام ارتجاع بورژوازی بوده اند. نفس حزب سازی و سندیکا آفرینی مستقل از هر ویژگی و هر مقدار رادیکال بودن و نبودن یا هر جهتگیری سیاسی و اجتماعی صرفاً حفر باتلاق بر سر راه بالندگی جنبشی است که رشد و سازمانیابی و آگاهی آن تجلی واقعی وجود پویای قدرت سوسیالیستی در بطن نظام سرمایه داری و بلوغ آن پیش شرط جامع و مانع اضمحلال این نظام و استقرار سوسیالیسم است.
در سال های اخیر افراد زیادی از جنبش شورائی سخن رانده اند. خیلی ها از ضد سرمایه داری حرف زده یا می زنند. کم نیستند کسانی که حزب را نقد می کنند، بر لنین می شورند و روایت او از رابطه عین و ذهن را با آب و تاب به باد انتقاد می گیرند، علیه سندیکالیسم و جنبش اتحادیه ای فریاد می کشند. آدم های نسبتاً زیادی هم یافت می شوند که همه اینها را با هم می گویند و انجام می دهند. این افراد می توانند فعالین واقعی جنبش لغو کار مزدی طبقه کارگر باشند اما می توانند هم نباشند. « نه هر که شعر گوید فایز است او — نه هر ترکی زبان افراسیاب است» باور به جنبش شورائی، نقد رفرمیسم راست یا چپ، نقد حزب، نقد لنینیسم و گفتن هر سخن یا انجام هر عمل دیگر، موقعی پراکسیس واقعی رویکرد ضد کار مزدی طبقه کارگر است که همه این ها از منظر نیازها و الزامات حتمی شکوفائی و بالندگی جنبش شورائی آگاه و سراسری ضد سرمایه داری طبقه کارگر صورت گیرد. جنبشی که موجود زنده در حال تاخت و تاز و پیشروی و بلوغ کمونیسم در بطن مناسبات مسلط سرمایه داری است. برای اینکه چنین جنبشی شاخ و برگ کشد، قوام یابد، آماده محو سرمایه داری و برقراری کمونیسم لغو کار مزدی گردد باید به حزب بازی و سندیکاسازی و سایر ساز و کارهای رفرمیسم راست و چپ پایان داد.
ناصر پایدار
ژوئیه ۲۰۱۳