/

چرا توده کارگر، «زن، زندگی، آزادی» را جنبش خود ندید؟!

حدود شش ماه است که آوازه «انقلاب زن، زندگی، آزادی» مرزها را پشت سر نهاده !! اذهان جهانیان را تسخیر کرده است، چپ، راست، دموکرات، فاشیست، سینه چاک ملت واحد، دلباخته جامعه متکثر را به هم پیوند زده است. رخدادی که متناسب با پهناوری بامهایش، برف پرسشهای پیرامونی آن نیز انبوه است. در میان سؤالات شاید زنده ترین، پرسش آن باشد که چرا رخدادی با این ابعاد فراگیر جهانی همراهی فعال توده وسیع طبقه کارگر ایران را به دنبال نیاورد؟!! طرح این سؤال برای دولت ها، دولتمردان سرمایه داری می تواند غیرقابل فهم باشد اما برای فعالان جنبش کارگری بسیار مهم و برای احزاب داعیه دار سرکردگی طبقه کارگر غیرقابل گریز است. اگر خیزش «زن، زندگی، آزادی» به گفته رسانه ها، دولتها، انستیتوها، احزاب، راه جدیدی پیش پای بشر گشود!! چرا در خانه خود، توده وسیع طبقه ای که جوانانش سلسله جنبان خیزش بودند را همراه نکرد ؟!! از کل جمعیت بالای ۵۰ میلیونی طبقه کارگر ایران چند میلیون به این خیزش با این بیرق معین روی آوردند، هیچ آمارگیری دقیقی انجام نگرفته است اما برای فهم ابعاد همجوشی، همرزمی توده های عاصی به شورش ها احتیاجی به پژوهش های آب بندی شده دانشگاهی نیست. خیزش آبان ۹۸ با گوشت و خون توده کارگر توفید. گرسنگی، بی سرپناهی، بی داروئی، بی درمانی، نفرین شدگان کارگر بود که سیل شد، به خیابانها ریخت، با پلیس و قوای قهر سرمایه درگیر شد، به مراکز قهر بورژوازی هجوم برد، وارد غولهای عظیم فروش کالا شد، حریم مالکیت را در هم کوبید، کوه کالاهای تلنبار در فروشگاهها را قطره ناپیدائی از اقیانوس پهناور کار پرداخت نشده خود دید، آنچه را یافت بیرون آورد تا سد جوع کودکان گرسنه، تن پوش خانواده برهنه، یخچال، فرش، مایحتاج اولیه زندگی، نوشت افزار دانش آموزان عاجز از خرید دفتر و قلم، کفش خردسالان پابرهنه طبقه خود سازد. شورش آبان در تارو پود خود یک طغیان خودجوش کارگری بود، بیکاران، حاشیه نشینان، ویرانه خوابها، بیتوته کنندگان پشت بامها در آن شرکت داشتند، شورش دی ۹۶ نیز با پاره ای تفاوتها همین رنگ و جلا را داشت. در هر دو شورش، نیروی واقعی سلسله جنبان، فعالان کارگری، توده وسیع کارگران و نه فقط مفلوک ترین ها بودند، همه لایه های طبقه نقش بازی می کردند، خیزش ها مسلما فاقد استخوان بندی، پیوستگی، تنیدگی پرقوام بودند، هیچ نشانی از قدرت سراسری طبقاتی، سازمان یافته، شورائی ضد سرمایه داری نداشتند ولی طغیان هستی اجتماعی طبقه ای بودند که می توانستند چنین شوند و به چنان قدرتی ارتقاء یابند.

خیزش خیابانی ۶ ماهه اخیر نیز تموج عصیان نسل جوان همین طبقه بود، از همان هستی اجتماعی می جوشید، اما با شورش آبان، دی، برخی قیام ها، طغیانهای دیگر تفاوت داشت. تفاوتی که سنگ بنای پیوستن، جوشیدن توده وسیع کارگر به آن را می لرزاند، واقعیت ها را باید دید، آناتومی نمود و حاصل شناخت را نقد رادیکال، تغییرآفرین و مسلح کرد. عظیم ترین بخش کارگران ایران با مشاهده موج قهر نسل جوان، عین هستی خود را در عصیان، در معرض حمام خون وحوش حاکم سرمایه داری دید، اما جنبش این نسل را کارزار روتین طبقاتی خویش نیافت، فریاد این نسل را انفجار ابتدائی ترین، زلال ترین حقوق محض انسانی، موج قهرشان را تموج شط حیات، خروش قلبشان را گدازه های آتشفشان ضد ناحقی، طنین اعتراضشان را شعور سرکش حق خواهی، باورشان را مقدس، تاریکی گریزی آنان را شایسته تمام ارج گزاری دید، اما جنبش آنها را جنبش خود ندید. به خیابان رفت، همه جا حاضر شد تا سینه خود را سد راه اصابت گلوله های دشمن به قلبهای پاک جوانان سازد اما شورش این عاشقان شرزه حق و آزادی را آسیب پذیر، بی تفاوت نسبت به تمامی تجارب مهم کارزار تاریخی طبقه خود شناخت. به حمایت تا پای جان از حقانیت آن پرداخت اما باز هم آن را جزء زنده اموار مبارزه طبقاتی خود به حساب نیاورد. چرا؟ دلیل ها زیاد و هر کدام مهم بودند. آنها را بازکاویم.

۱– همه چیز بر محور سقوط یک رژیم و عروج رژیمی دیگر می چرخید. مؤلفه ای که پاشنه آشیل خیزش بود و توده وسیع طبقه را جلب نمی نمود، کارگران از رژیم ستیزی توخالی ماوراء زمین زندگی و پیکار جاری خاطره خوبی، تجربه موفقی ندارند. رژیم ستیزی کارگران جزء لایتجزائی از روند همه جا ساری مبارزه آنها علیه سرمایه داری است. در هر کجا جز این شده، در کلیه رخدادهای بزرگ و کوچکی که طبقه کارگر به سمت تفکیک این دو جنگ رانده شده، کل جنگ را باخته است، تاریخ جنبش کارگری جهانی در دقایق و دوره های خود از یک سو شاهد تقابل راهبرد تفکیک و همجوشی این کارزارها و از سوی دیگر شکست منبعث از منفک سازیها است. تفکیک نه از بطن شرائط کار، پیکار، زندگی کارگران که از راهبردهای گمراهساز بورژوازی سرچشمه می گیرد و بر کارگران تحمیل می شود، تاریخا چنین شده است. در تابستان ۱۸۴۴ چند هزار کارگر آلمانی در ایالت شیلیسیا شورشی قهرآلود راه انداختند. به ماشین هائی که سرمایه داران خریده و باعث کاهش مزدها شده بود، یورش بردند. آنها را شکستند تا به تنزل مزد اعتراض کنند. شورش کارگران با سرکوب وسیع پلیس مواجه شد. «روگه» دوست مارکس، طغیان کارگران را فاقد اهمیت سیاسی خواند و در مقاله ای با عنوان « پادشاه پروس و اصلاحات اجتماعی» از بی تأثیری این گونه خیزش ها بر وضعیت روز آلمان گفت. مارکس پندار روگه را هدف نقد گرفت. او گفت: حضور کارگران انگلیسی در مبارزه سیاسی چشمگیر است اما علاج درد نیست. بحث بر سر تغییر بنیادی جامعه موجود است، توده کارگر باید خود را آماده تغییر کند. مبارزه سیاسی جزء جنگ ضد سرمایه داری وی شود. رفرمیسم در هر دو شکل مسالمت آمیز و سرنگونی طلب میلیتانتش شالوده این درهمرفتگی را ویران کرد. تغییر رژیم سیاسی را همه چیز و مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری را هیچ چیز کرد.

این حادثه رخ داد و جنبش کارگری تمامی عواقب شوم آن را تحمل کرد، اما شواهد حاکی است که حداقل برای طبقه کارگر ایران طاقت این تحمل به طاق خورده است، بحث آن نیست که کارگران تدارک کارزار ضد سرمایه داری داشتند!! یا با سر ضد کار مزدی به جامعه و جهان نگاه نمودند!! مسلما چنین نبود، در نازل ترین سطح هم نبود، حرف این است که توده کارگر از مجرد زنده باد، مرده باد، مرگ بر رژیم و سرنگونی طلبی توخالی خاطره خوبی در ذهن ندارد، حتی مجرد سرنگونی اختاپوس اسلامی هم رعد و برقی در سرای تیره زندگی اش راه نمی اندازد، وقتی صدای جوانان طبقه خود را از کف خیابانها، پشت بامها، راهرو متروها، شنید که فقط به تکرار مرده باد می پردازند، به جای اقبال، تاریخ این شکل رژیم ستیزی، تغییر حاکمیت را به یاد آورد، از گذشته خود آغاز نمود، مشروطه به او هیچ نداد، از عزل علا، قوام و زمامدار نمودن مصدق چیزی نصیب خود ندید. سرنگونی شاه را طلوع تابناک آزادی دید، برای تحققش با همه وجود در سطح چندین میلیونی جنگید، خواست «آزادی» را نگاه کند، خود را سر مزارش آن هم با زارترین، نزارترین، حالت ها دید. «یک بار خود را کنار آزادی یافتیم، آن هم روز خاکسپاری آزادی بود». ۴۴ سال «زندگی»!! زیر سیطره بختک اسلامی سرمایه را مرور نمود، ۴۴ سال بمباران ابتدائی ترین حقوق انسانی، حمام خون، طوفان گرسنگی، گورخوابی، تبعیض، تحقیر، مردن از بی داروئی، بلیه های دیگر که زبان از بیانش عاجز و قلم از ردیف نمودن عناوینش قاصر است. با کوله بار خاطرات تلخ تاریخ جامعه اش به سراغ گذشته همزنجیران در دنیا رفت. هر چه دید تاریک تر بود، سقوط بورژوازی اردوگاهی از شبه جزیره اختسک و کرانه اقیانوس آرام تا شرق و مرکز و سواحل جنوبی اروپا، فقط کاروانهای بیکاران گرسنه در جستجوی کار را زائید. از غرب به شرق پیچید. چشمش به افغانستان افتاد، افول نجیب الله، عروج «مجاهدین» خلافت طالبان که شهره هر کوی و برزن است. برگشت، خیره «بهار عربی» شد، سقوط مبارک و ظهور اخوان المسلمین، فرار «علی عبدالله» و جنگ خانمانسوز یمن، افول قذافی و آتشفشان هولوکاستهای پی در پی بعد از وی، هفت سال جنگ بشرسوز سوریه، سقوط و عروجها در لبنان و حدیث دو جنگ دموکراسی زای پرآوازه امریکا در عراق!! با ۵ میلیون کودک سرطانی و بر باد رفتن کل زندگی دهها میلیون انسان، همه و همه را در ذهن کنار هم چید، یک بار دیگر به شعارهای سرنگونی طلبانه خشک و توخالی جوانانش گوش داد، نه فقط وسوسه نشد که در خود فرو رفت، به جای آنکه ترغیب گردد، غرق این پرسش شد که کارگران کدام کشور با مجرد عزل یک رژیم، نصب رژیمی دیگر، دردی از دردهای خود دوا کرده اند؟ که دلیلی برای اقبال ما از آزمودن آزموده ها باشد؟!!

۲ – بالاتر تصریح شد که توده کارگر فعالان، شرکت کنندگان خیزش را جوانان طبقه خود دید، مرگ بر رژیم اسلامی، سوزاندن حجاب اجباری، ضدیت با احکام دینی، نفرت علیه قصاص، سنگسار، آپارتاید جنسیتی را استقبال کرد، اما اینها را فقط جزئی از دنیای فلاکت ها، بدبختی های غیرقابل تحمل خود یافت. مزدهای حقیری که هر روز حقیرتر می شوند، سفره های بدون نانی که هر روز خالی تر از روز پیش می گردند، کودکان بیماری که آماج بیماریهای کشنده اند و هیچ پولی برای پرداخت هزینه درمانشان در بساط نیست. بیکاری، گرسنگی فرزند، بی داروئی همسر، نداشتن اجاره بهای کومه مسکونی، اقساط بدهکاریها، شهریه تحصیلی فرزندان، بهای هر روز در حال افزایش برق و آب و گاز، سیر صعودی بدون مهار قیمت مایحتاج اولیه، لیست طولانی این بدبختی ها در خیزش جوانان، شعارها و خواستهایشان غائب بود. توده وسیع کارگر این غیبت را با حیرت کاوید، برایش مفهوم بود اما قابل فهم بودن واقعیت ها کمک مؤثری به قبول یا رد آنها نمی کند. قابل فهم دید به این دلیل که سوزندان حجاب، مرگ، بر اصل ولایت فقیه، سرنگونی فوری رژیم حاکم اسلامی بورژوازی، محو آپارتاید جنسیتی، لغو هر حکم شریعت، آزادی کامل پوشش و رفتار، سازمان دادن هر اعتراض، بیان هر نظر، پالودن ننگ قصاص، سنگسار، ارث، حضانت اسلامی فرزند از ساحت زندگی را حق بدون هیچ شک جوانانش می دید، اما چشم پوشی از کوه سیه روزیهای غیرقابل تحمل تر را نوعی بی تفاوتی آزار دهنده نسبت به بدبختیهای دامنگیر کل طبقه تلقی کرد. با خود گفت: حماسه آفرینان خیابانها درد خود را درد اما زنجیره طاعونهای مستولی بر تار و پود حیات کل توده های طبقه را درد نمی بینند، آماج اعتراض و قهر نمی گیرند!!

۳ – حیرتها افزایش یافت وقتی «شعار زن، زندگی، آزادی» همه جا را تسخیر کرد!! اکثریت کارگران با شنیدن این شعار، بر فاصله خود با خیزش افزودند. دیگر فقط سخن از عدم تطابق فحوای خیزش با جانخراش ترین و فراگیرترین دردهای آنان نبود، شعار «زن، زندگی، آزادی» بازگوی شفاف و عریان هیچ دردی، درد هیچ لایه طبقه کارگر، حتی دردهای همان نسل جوان درحال طغیان هم نبود. کارگران شیفته مفاهیم و سینه چاک الفاظ نیستند. آنها می خواهند بدانند پشت مفهوم «زن» کدام کوه مسائل مادی، اقتصادی، اجتماعی، حقوقی خوابیده است، واژه «زندگی»، چه روایتی از معاش، نیاز، سلامتی، امنیت، درمان آدمها دارد و با مسکنت، گورخوابی، اجاره نشینی پشت بامی، صعود سرطانی قیمت مایحتاج غذائی چه می کند؟ «آزادی» از کدامین فرهنگستان سر برآورده و برای آهنین ترین زنجیرهای اسارت، برای حبس نفس گیر نسل بعد از نسل فروشندگان نیروی کار در سیاهچالهای گرسنگی و نداری چه نسخه ای دارد؟!! کارگران نه فقط اهل رقص با سمفونی مفاهیم نیستند که برقضا بدترین خاطره ها را از شیرین ترین و رؤیائی ترین آنها دارند. زیر بیرق هر کدام این مفهوم ها، زیر درفش دموکراسی، حقوق بشر، مدنیت، میلیون، میلیون با قهر اقتصادی سیاسی، پلیسی، نظامی سرمایه قتل عام شده اند، با قهر فرهنگی سرمایه شستشوی مغزی و مهندسی شعور گردیده اند. توده کارگر با این تجارب تلخ و پرشرنگ، موزیک «زن، زندگی، آزادی» را نه آهنگ وصل که آژیر فرار دید. دیگر فقط سخن از تزلزل همپیوندی نبود، حداقل باورها هم شروع به ریزش کرد و این تازه اول کار بود. هشیارتر خیره روند رخدادها گردید، بهت زده و عاجز از باور دید که شعار «زن، زندگی، آزادی» ورد زبان رضا پهلوی، پمپئو، نتانیاهو، بایدن، شولتس، وایمرز، فرح دیبا، مکرون و تمامی قداره بندان جنگ افروز، بشریت کش دنیای سرمایه داری است. آخرین قطره های اعتمادش تبخیر شد، احساس کرد نسل جوانش راهی آزمون تجربه ای است که می تواند از آنچه بر سر خودش، در سال ۵۷ رفته است، جانگزاتر و هولناک تر باشد.

۴ – در گیر و دار این واکاویها، ارتفاعات خطرها را هم نگاه کرد. هفتصد کشته، چند صد چشم از دست داده، صدها معلول، دهها هزار اسیر شکنجه گاهها، خانه گردیهای فاشیستی، موجهای نوین سرکوب، طغیان مجدد بیکاری و بیکارسازی، مسموم سازی سراسری خردسالان، آتشفشان فشارهای جدید، همه اینها بدون باز بودن روزنه ای به پیروزی، نه فقط برای احترازش از ملحق شدن به خیزش خیابانی کفاف می داد، که اساس پرسش چرا نپیوستن را هم زیر و رو می کرد. سؤال این می شد که چرا باید پیوست؟ سؤالی که با تراکم فشرده پاسخها مواجه بود. تجربه سرنگونی طلبی بدون چشم انداز، اختلاف سطح میان خواستهای واقعی که نسل جوان فریاد می زد و جهان بدبختی ها، فلاکت ها که زندگی توده وسیع را در خود می پیچید، مشاهده رد پای سوداگران قدرت و سود که اگر چه مورد انزجار عاصیان بودند، اما خطر مصادره جنبش جوانان توسط آنان وجود داشت. کوه هزینه های غیرقابل تحمل در کنار روزنه های مسدود به سوی پیروزی های، همه و همه پاسخ های ردیف شده پرفریاد سؤال بالا را تعیین می کردند.

۵ – از یاد نبریم که کارگران اساساً سنگر اعتراض و میدان جنگ خود را جائی می بینند که در آن قادر به اعمال قدرت هستند. جائی که در عین حال آوردگاه واقعی آنها برای تحمیل خواست ها و انتظارات بر دشمن رویارو است. این میدان نه خیابان که چرخه کار و تولید است، خیابان برای کارگران امتداد مستقیم این سنگر است. امتدادی که می تواند طبقاتی و ضد سرمایه داری یا بالعکس تجسم مصادره جنبش کارگری توسط اپوزیسیونهای بورژوازی باشد. در روزهای خیزش خیابانی، مبارزه توده کارگری هیچ کدام این دو وضع را نداشت.

۶ – توده کارگر ایران در فروریزی توهم خود نسبت به «رهبران»، و مدعیان منجیگری پیشرفت چشمگیر داشته است. با همه اینها نباید نقش توهم بخشی از کارگران به «قدرت اعجاز رهبران»!! را در مورد عدم اقبال از خیزش جوانان نادیده گرفت. اتکاء به خود نسل جوان با آنکه پاشنه آشیل فقدان استقلال رادیکال طبقاتی سرمایه ستیز را با خود داشت، به هر حال یک نقطه قوت پردرخشش بود، اما برای بخش عقب مانده کارگران نوعی کاستی به حساب می آمد!! فراموش نکنیم که بورژوازی تاریخا، در هر لباس، راست، یا چپ، به توده کارگر القاء کرده است که هیچ جنبش فاقد نقش بازی قهرمانانه، مدبرانه، رهبران به پیروزی نمی رسد. در همان روزهای شروع شورش خیابانی، تمامی غولهای رسانه ای فارسی زبان، بیش از همه «بی بی سی»، روضه غیبت رهبری می خواندند به گونه ای هیستریک در جستجوی ساختن رهبر برای معترضان بودند!!. جمعیت چشمگیری از توده کارگر با توهمات دیرینه خود به معجزه گری رهبران و تقویت مدام این توهمات توسط اپوزیسیونهای بورژوازی، اتکاء به خود جوانان، عبورشان از رهبرآویزی را نه نقطه قوت که حلقه سست و شکست زای خیزش می دیدند و در همین راستا آن را جدی و شایسته پیوستن نمی یافتند!!

۷ – با همه توضیحاتی که آمد، سؤالی مهم تر باقی است. این که بسیار خوب!، کارگران به دلائل موجه از همدوشی با خیزش خیابانی دوری جستند. این هم مفروض است که سطح حاضر شناخت، تدارک، آگاهی، نمایش قدرت طبقاتی آنان اجازه میدان داریهای بزرگ را نمی داد. در وضعیتی زمینگیر، فاقد استخوانبندی ضد سرمایه داری، از عهده نقش بازی رادیکال طبقاتی بر نمی آمدند، کل این محاسبات را مهر تأیید می کوبیم و می پرسیم چرا اعتصابات ۴۰۰۰ تا ۶۰۰۰ در سال را تعطیل کردند؟ آنها در همان شش ماه پیش از شعله ورشدن خیزش خیابانی به طور میانگین هر ماه صد، تا ۱۳۰ اعتصاب را سازمان می دادند و با سرمایه داران، دولت سرمایه داری وارد مصاف می شدند، چرا با مرگ «ژینا» و مشاهده خیزش خیابانی نسل جدید، پرونده این اعتصابات را بستند؟!! این پرسشی مهم در باره رخدادی است که عادی نبود، پرسشی که رمزآمیز کردنش هم کمکی به یافتن پاسخ درست آن نمی کند، باید همه چیز را زمینی دید و کاوید، شواهد می گویند که کارزار اعتصاب پشت سر اعتصاب، اعتراضات، حتی خیزشهای طراز دهه نود کارگران از مدتها پیش، به بن بست رسیده بود. جنبش کارگری ایران به رغم تمامی تمایزات رادیکال خود با عظیم ترین بخش جنبش کارگری دنیا، به شکل خرد کننده ای به دور خود می پیچید. دهه ها، تعطیل چرخه تولید در چهاردیواری مراکز کار، اجتماع در مقابل نهادهای قدرت رژیم، اعتراضات پراکنده خیابانی، اعتصاب سراسری حمل و نقل، راه بندانها، انسداد خطوط مواصلاتی سرمایه داری، شورش های گسترده هر ساله، همه این اینها را آزموده بود، موفقیتی در کارنامه پیکار نمی دید. به گونه ای خودپو، احساس شکست می کرد، روند جاری جنبش خود را در بن بست می یافت، زیر فشار این وضعیت می فرسود، همزمان افقی برای تغییر وضع پیش روی نمی دید. آمادگی گسست از گذشته و شروع دور جدیدی از پیکار با رویکردی رادیکال را در خود نمی یافت. شالوده کارش بر همیشه کارگر دیدن، همیشه کارگر ماندن، همواره و همه جا فروشنده نیروی کار بودن، با بهای نیروی کار ارتزاق کردن استوار بود، دروازه اعتماد، امید، راه حل، طریق نجاتش بر همین پاشنه می چرخید، بن بستی سهمگین که فقط تضعیف می نمود، تحلیل می برد، فرسایش می زائید و در مخرب ترین میزان اثرگذاری خود قرار گرفته بود. اینها شعارپردازی نیست، قلمفرسائی نیست، واقعیت حال و وصف روزگاری است که طبقه کارگر ایران و جنبش روز این طبقه تجربه می نمود و همین حالا می نماید. جنبش کارگری با این وضعیت، شاهد خیزش خیابانی نسل جوان خود گردید، شعار «زن، زندگی، آزادی» را گوش داد، غوغای آکنده از رعد و برق اپوزیسیونهای راست و چپ خارج کشور را مشاهده کرد، همنوائی میان آنها با پیام های هر روزه و هر ساعته بایدن ها، مکرون ها، شولتس ها، سوناک ها، وایمرزها را نیز تعمق نمود. داستان تمام نبود، سرنوشت جوانانش چه می شد؟، خیزش بدون چشم انداز آنها بر کدامین ساحل لنگر می انداخت؟. اگر این شورش با دنیای جسارت، شجاعت، امید، فداکاری و آرزوها توسط اپوزیسیون های فرصت طلب سوداگر قدرت مصادره شود چه پیش خواهد آمد؟ اگر با قهر رژیم حاکم در هم کوبیده شود چه تاوان های عظیمی از راه خواهد رسید؟ خطر جنگ افروزی قطب ها و قدرتها چه می شود؟ برای آنانی که فقط در سودای تسخیر قدرتند، هیچ کدام اینها واجد موضوعیت نیستند، اما کارگران به طور خودپو، خود را مجبور به همه این حساب و کتاب ها می دیدند. برای لحظه ای فکر کنیم که از درون این محاسبات تیره سرسام آور چه بیرون می آمد؟ چه می توانست بیرون آید؟ اگر کارگران و جنبش جاری آنان را با شرحی که بالاتر آمد، در سطحی از آرایش قوا که توصیف شد، زیر فشار کل این مهمیزها، طوفان ها، رعب و هراس ها مجسم سازیم، به نظر می رسد تعطیل اعتصابات، پیش گرفتن سیاست صبر و انتظار، تمرکز هوش و حواس بر فرجام خیزش خیابانی بدون پیوستن به آن، امری معمول بود. احتراز توده کارگر از پیوستن به جنبش خیابانی جوانان نشان محافظه کاری، انفعال نبود، به یقین گواه تصمیم گیری رادیکال و سرمایه ستیز طبقاتی نمی توانست باشد، اما پیشرفتی در درس آموزی خودجوش طبقاتی از رخدادها را حکایت می کرد، آیا این تأییدی برعملکرد جنبش کارگری ایران در این شش ماه است!!. برعکس، تصویر واقعی واکنش ویژه جنبش در شرائطی است که زیر آوار زمینگیریها، فروماندگیها، رفرمیسم زدگیها، قادر به هیچ میدانداری مستقل ضد سرمایه داری نشد. نکته قابل تصریح در این گذر آنست که جنبش کارگری به رغم حمل کل این ضعف ها، فتورها، باز هم آنچه انجام داد از آنچه منجیانش نسخه پیچی می کردند، پخته تر بود. کارگران از ناجیان جلو بودند، حداقل در این سطح که به استقبال آزمون مجدد شکست ۵۷ نرفتند.

۸– باز هم یک سؤال باقی می ماند. فرض بر این گذاریم که استدلالها حتی در مورد احتراز کارگران از ادامه اعتصابات پیشین درست باشد، تکلیف درهمرفتگی مبارزه با اساس گرسنگی، فلاکت و مرگ ناشی از گرسنگی چه می شود؟! اعتصاب یک گزینه دلخواه نیست که اگر شرائط مناسب و اوضاع مقتضی بود انجام گیرد، جبر زنده ماندن کارگران و کودکان آنان است. لایه یا لایه هائی از طبقه کارگر دست به اعتصاب می زنند زیرا فشار فقر و نداری و قلت مزد، حتی بقا را برایشان غیرممکن ساخته است. چرا این کارگران، مبارزات عادی خود را ادامه ندادند؟ در مقابل این پرسش باید، باد چند نکته را تعمق کرد. اول: اعتصاب برآیند توافق، همرزمی، همپیوندی کل کارگران، حداقل در وسعت یک کارخانه یا یک مرکز کار است. مجرد اجبار عده ای کارگر به اعتراض، لزوما به شروع اعتصاب نمی انجامد. ثانیا: بانیان و سلسله جنبانان اعتصاب ها لزوما فقیرترین ها نیستند، مبارزترین، پیشروترین، چاره گرترینها هستند. غیبت اینها ضربه سنگینی بر پیکر مبارزات است و حضور و غیاب یا فعال و منفعل بودنشان نقشی مهم در کثرت و قلت اعتصابها بازی می کند. ثالثا و این مهم است که توده وسیع کارگر اگر چه خیزش خیابانی نسل جوان را جنبش واقعی خود ندید اما بار کل مصیبت ها، سرکوب ها، کشتارها، کور شدن ها، مصدوم گردیدنها، زندان افتادن ها، شکنجه شدنهایش را به تمام و کمال تحمل کرد. چند ده هزار زندانی خیزش همگی افراد خانواده های کارگران بودند، هزاران مصدوم راهی بیمارستانها یا محکوم به درمان مخفی درون پستوها از همین طبقه می آمدند. توده وسیع کارگر بود که هزینه کل این رخدادها را می پرداخت. باید مقابل تمامی زندانها صف اعتراض تشکیل دهد، کنار مجروحان باشد، حفاظ جان و امنیت جوانانش گردد، معترض حکم اعدام عزیزانش شود، در گورستان ها مشغول تشییع جنازه کشتگانش باشد و صدها درد بدون درمان دیگر که کل اینها بر بند، بند زندگی توده کارگر از جمله مبارزاتش، اعتصاباتش تأثیر فاحش می گذاشت.

۹ – به گفته عربها «ثم ماذا؟» (بعدش چه؟) جنبش کارگری در وضعی که هست و تصویر شد قرار است چه خاکی به سر خود بیزد؟ درس آموزی خودجوش، تجربه اندوزی خودپو، اجتناب از رژیم ستیزی توخالی، فرار از مصادره شدن توسط اپوزیسیونهای راست و چپ بورژوازی، درک افتراق مبارزه طبقاتی خود با گمراهه «زن، زندگی، آزادی»، اینها هیچ کدام بی اهمیت نیستند، اما کدامین خراش را بر بن بست کوه آسا، فرساینده پیش روی طبقه اش وارد می کنند، کدام روزنه برون رفت از برهوت تار فروماندگی، سردرگمی، تشتت و به دور خود چرخیدن را پیش پایش می آرد؟ معضل جنبش کارگری سهمگین تر از آنست که این سطح از درس آموزی ها و تجارب خودپوی طبقاتی بتواند زادراه برداشتن گامی برای چالش آن باشد. کل آنچه تشریح شد حتی نقطه قوتها در اساس گواه موقعیت مستأصل، مدفون جنبش کارگری است. این جنبش اسیر یک بن بست تاریخی است. جنس این بن بست، خارج بودن از ریل پیکار طبقاتی رادیکال ضد سرمایه داری است. بن بستی که موریانه وار قدرت مبارزه طبقه کارگر را می جود، سوهان وار می کاهد، از درون می پوساند، از برون می فرساید، نفوذ ارگانیک مسموم ترین آموزش های سرمایه داری در شعور، شناخت و پراکسیس پیکار توده های کارگر است. در اینجا زیست می کند، نشو و نما می نماید، نفیر می کشد، دستور می دهد که: کارگر هستی!، قرار است همیشه کارگر مانی!، ماندگاری سرمایه داری را مقدر دان! بر بلندای این باور، ناحقها را حق، کشتار آزادی را تلألو آزادی پندار، شدت بیشتر گرسنگی، فقر، فلاکت، بی دارو و درمانی را امری طبیعی، در غیر این صورت عارضه بی لیاقتی چند دولتمرد بشناس! راه علاج را در کار بیشتر بین!، اگر طاقتت طاق شد خواستارعزل چند سیاستمدار و نصب چند مدیر لایق سرمایه داری باش! سرمایه داری حلال مشکلات است، همه حاجات را به بارگاه قدرت و تدبیر نظام بسپار! دولت، قانون، حقوق، پارلمان، نهادهای متنوع قدرت سرمایه، دموکراسی، حقوق بشر، قوه قضائیه، همگی برای اجابت همین حاجات به وجود آمده اند!! حق شکایت، اعتراض، برپائی اتحادیه، سندیکا، انجمنهای مدنی، دیوانهای دادرسی، عزل و نصب دولت ها داری!!

بن بستی که سرمایه سر راه پیکار رادیکال طبقاتی و ضد سرمایه داری کارگران کشیده است، باورها، خرافه ها، توهمات بالا است. جنبش کارگری بدون باز کردن این قفل، در هم کوبیدن این بن بست قادر به خروج از وضع موجودش نیست. این عظیم ترین فاجعه انسانی تاریخ عصر است و کلید رفع و محو آن در دستان توانای خود کارگران قرار دارد. طبقه کارگر باید شالوده مبارزه برای ادامه زندگی در چهارچوب استمرار حاکمیت سرمایه داری را بر هم ریزد، این به معنای سر دادن شعار مرده باد سرمایه داری و زنده باد سوسیالیسم نیست!! متضمن این معناست که راه واقعی پیکار ضد سرمایه داری پیش گیرد، نقشی که از اواخر قرن نوزدهم تا امروز از یاد برده و ایفا ننموده است. باید مطالبات روزمره، نوع سازمانیابی، روایت شناخت، تعبیر قدرت، معنای اعمال قدرت، چشم انداز پیروزی، درک خود از سرمایه ستیزی، تشخیص خویش از محو سرمایه داری، همه اینها را بازآموزی طبقاتی، مارکسی، ضد کار مزدی کند. باید تقدس مبارزه برای مزد را در هم بشکند، مزدبگیری را طاعون زندگی بیند، خواستار تسلط بر سرنوشت کار و تولید گردد. عزیمت از کارگر این و آن کارخانه یا هر مرکز کار بودن را کنار بگذارند، در هیأت یک طبقه ظاهر شود، طبقه ای از جامعه موجود که تار و پود هستی این جامعه قفل پولادین فقر، فلاکت، بی سرپناهی، بیماری، بی داروئی و سایر سیه روزیهای او است. توده کارگر چاره ای ندارد جز آنکه به جای بهای نیروی کار یا کم و زیاد نمودن این بها، خواستارخارج شدن معاش، درمان، آموزش، رفاه خود از سیطره داد و ستد سرمایه داری شود. این افراشتن بیرق سوسیالیسم نیست، بازکردن یک روزنه روشن مبارزه ضد سرمایه داری است، باید به جای آویختن به قانون و حقوق ممهور به مهر حاکمیت بردگی مزدی به قدرت طبقه خود رجوع کند، سازمانیابی شورائی سراسری ضد کار مزدی طبقه اش را دستور کار نماید. به جای استغاثه از دولت برای گرفتن این «حق»!! و آن «آزادی»!! که در بهترین حالت باز هم نماد عریان همه ناحقی ها و سلب آزادیها است، قدرت سازمان یافته شورائی طبقه اش را وارد میدان کند، بورژوازی را مجبور به قبول خواستها و محکوم به عقب نشینی از سنگر توحش خود سازد. هیچ کدام اینها اتوپی نیست، ملموس ترین، حیاتی ترین کارکردهای قابل تحقق هستند. این رابطه سرمایه، نظام سرمایه داری، سازمانهای در هم تنیده شستشوی مغزی سرمایه و سپس رفرمیسم راست و چپ همجوش و همپیوند سرمایه داری است که بر انجام آنها مهر ناممکنی می کوبد. طبقه کارگر ایران باید قفل این ناممکن انگاری ها را در هم بشکند، باید در سنگر راستین توفانی جنگ ضد سرمایه داری مستقر گردد. در غیر این صورت در انتظار دهشتناک ترین روزها و سقوط به باتلاق بدترین تباهی ها باشد.

ناصر پایدار

فروردین ۱۴۰۲