سرمایه داری همان گونه که استثمار، ستم، سبعیت، فقر، گرسنگی، تبعیضات جنایتکارانه جنسی و قومی یا بی حقوقی هر چه ژرف تر میلیاردها کارگر دنیا را بازتولید و وسعت می بخشد، مرزهای وقاحت، بیشرمی و دریدگی اخلاقی صاحبان سرمایه و مزدوران و عمله و اکره حفظ این نظام را نیز تا دورترین آفاق تصورها یا حتی غیرقابل تصورها توسعه می دهد. این در زمره بدیهیات است و آنچه خیلی ها، در روز جمعه ۲۵ ژوئیه، در برنامه موسوم به « پرگار» بی بی سی، کهنه کارترین و عظیم الجثه ترین تریبون رسمی سرمایه جهانی شاهدش بودند یکی از بدترین پرده های این دریدگی ها و بی شرمی ها بود. بی بی سی احمد فراستی سرشکنجه گر دژخیم اداره سوم ساواک «آریامهری» را دعوت نموده بود تا با استفاده از تمامی امکانات لازم به دفاع از محق بودن سازمان های اختاپوسی سرمایه داری در شکنجه و کشتار و زنده به گور کردن کارگران یا هر انسان معترض نظم حاکم سرمایه پردازد. بی بی سی فراستی را آورده بود تا در برابر چشمان هزاران زندانی زنده دوران سیاه دیکتاتوری درنده شاهنشاهی سرمایه توضیح دهد که کشیدن اتوی داغ بر مهره های پشت بسیاری از آنها، آویزان سازی آنان برای مدت طولانی به سقف شکنجه گاه، کوبیدن همزمان شلاق بر اندامشان، تحمل دستگاه آپولو و اینکه پاهایشان هر روز چند بار زیر فشار شلاق غرق خون گردد، به غل و زنجیر کشیدن بدن مجروح شکنجه شده آنها برای روزهای طولانی، تجاوز به زنان و دختران، شوک های الکتریکی کشنده ای که لحظه به لحظه اعصاب و روانشان را در خود کلاف می کرده است، سوزندان مستمر پوست آنها با آتش سیگار، صدها شکنجه سبعانه و بربرمنشانه دیگری که در آن سالها بر آنان اعمال شده است و بالاخره جانباختن صدتا، صدتا رفقای همرزم آنها در زیر این شکنجه ها همه و همه «انسانی» و حق مفروض و بدون هیچ چون و چرای مزدوران شکنجه گر سرمایه بوده است. بی بی سی فرد دومی را هم به پشت این تریبون فرا خوانده بود. کسی که هر چه بود و هر مشغله ای داشت نه هیچ کلامی از تاریخ می فهمید، نه الفبای معنی تاریخ را می دانست، نه کمترین شعور لازم برای فهم هیچ میزان نفهمی های خود را داشت، اما با همه اینها به حکم وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی تاریخدان شده بود، تا خشم و قهر و سبعیت دولتمردان دینی سرمایه علیه دو سازمان بزرگ چریکی دهه ۵۰ را در قالب نعت و ستایش و مدح و منقبت ساواک و دژخیمانی که علیه کمونیست ها و مبارزان آن دوره می جنگیدند، ملاط و مصالح تاریخنگاری خود سازد
آنچه در آن روز در سناریوی دست پخت بی بی سی رخ داد، اما فقط همین نبود. عمله و اکره کشتار سرمایه و تقدیس گران شکنجه گری نظام بردگی مزدی فقط به دفاع از وجوب و قدس شکنجه علیه کارگران و هر منادی آزادیخواهی نپرداختند. فاجعه بسیار عمیق تر از این ها بود. صدها مبارز فداکار، صدها انقلابی نستوه آشتی ناپذیر، صدها اسطوره مقاومت و پیکار برای رهائی بشر، صدها انسان های این گونه که در طول هفته ها و ماهها وحشیانه ترین شکنجه های دستگاه اختاپوسی ساواک شاه را تحمل کردند، صدها انسان استوار و آرمان خواه که با تمامی وجود، مرگ را به سخره گرفتند تا کلامی به نفع رژیم و به زیان آرمانهای انسانی خود بر زبان نیاورند، انسان هائی که کل ماشین قهر و کشتار و شکنجه سرمایه داری را در مقابل ایستادگی خود ذلیل و زبون ساختند، آری این انسانها نیز آماج بدترین و بشرستیزترین اهانت ها واقع گردیدند. همگی متهم شدند که گویا همان ساعات نخست دستگیری، کل اسرار جنبش و رفقای خود را تسلیم جرثومه های توحش ساواک ساخته اند!! واقعاً که برای ورق زدن کتاب وقاحت بورژوازی و عمله قهر سرمایه آب هفت دریا کفاف نمی دهد « تا تر کنند سرانگشت و صفحه بشمارند». بی بی سی قطعاً باید چنین کند و ایفای چنین نقشی جزء لایتجزائ فلسفه وجودی او برای نظام بردگی مزدی است. مدعوین سرشکنجه گر و مورخ پوش شکنجه ستای او هم قرار نیست رسالتی سوای آنچه انجام دادند، داشته باشند. اینکه فراوان انسان هنوز زنده و شکنجه شده در سیاهچال های ساواک یا هزاران نفر از همرزمان و خانواده های شکنجه شدگان آن روزها با دیدن این صحنه یک بار دیگر توسط شکنجه گران و بی بی سی بدترین شکنجه های روحی را تحمل کردند نیز مشکل چندانی نیست. بحث ما چیز دیگری است. چرا و چه شده است که شکنجه گران ساواک این گونه گستاخ و وقیح به خود اجازه می دهند، تا با مباهات از شکنجه گری خویش دفاع کنند. مجرد اینکه عبور از هر مرز و محدوده وقاحت کار همیشگی ارتجاع هار بورژوازی و عمله و اکره شکنجه گر آن است دلیل کافی این ماجرا نمی باشد. اختاپوس کریه ساواک از روز پیدایش خود، حتی در همان دوره استیلای یکه تازی دیکتاتوری بربرمنشانه شاهنشاهی، زمانی که این رژیم « نسیم را بی پرس و جو اجازه رفتن نمی داد» هم بسیار بیشتر از آنکه به زبان آید آماج نفرت و کینه و خشم ۷۰ درصد سکنه کارگر و زحمتکش جامعه بعلاوه حتی بخش ناراضی ارتجاع بورژوازی بود. تکلیف شکنجه گران اداره سوم ساواک بسیار روشن است، نه فقط اینان که هر عنصر مشکوک به ارتباط ناخواسته با این ماشین پلید آدم کشی و شکنجه در زمره منفورترین موجودات به ذهن ها تداعی می شد. هیچ ساواکی نه فقط به دلیل حرفه شوم جنایتکاری خود بلکه بیش از هر چیز به خاطر نفرت بیش از حد توده های عاصی علیه خود، جرآت افشای هویتش را نداشت. وضع ساواک چنین بود تا اینکه رژیم شاه با طوفان قیام کارگران و ستم زدگان سالیان دراز جامعه ایران، زیر رسوبات قهر قیام کنندگان دفن شد. در روزهای پیش و پس خیزش سراسری توده ای نیز طبیعتاً هر نوع تلفظ واژه ساواک دلیل کافی و وافی برای فوران انفجارآسای نفرت انسانها از این دستگاه جهنمی کشتار و شکنجه و توحش بود.
زمان گذشت، دولت درنده اسلامی بورژوازی بر جای رژیم هار سلطنتی سرمایه نشست. قیام در روز وقوع یا به بیان واقعی مدت ها پیش تر از وقوع، اسیر شکست شد جماعت عظیمی از متحجرترین، بشرستیزترین و بی فرهنگ ترین وحوش ارتجاع دینی بورژوازی مشغول معماری بنای نظم تولیدی و کاخ قدرت سیاسی سرمایه شدند. سرکوب و کشتار کارگران آغاز گردید. ارتش و سپاه و بسیج و کمیته و کل نیروهای میلیتاریستی فاشیست جمهوری اسلامی در کردستان هولوکاست آفریدند، زمین و زمان زندگی کارگران کرد را به جهنمی مشتعل تبدیل کردند و شمار کثیر استثمارشوندگان را فوج فوج تسلیم جوخه های اعدام نمودند. آنچه در کردستان رخ داد، در جاهای دیگر تکرار گردید. نه فقط زندان های میراث رژیم و ساواک پر شد، که در هر شهر و کوی و برزن سیاهچال های متعدد جدید احداث و مالامال از انسان های مبارز و معترض گردید. دولت اسلامی بورژوازی در ددمنشی و کشتار و سبعیت، در شکنجه و اعدام و تجاوز به زنان و دختران، در تیرباران زنان باردار، در آفرینش فضای رعب و وحشت و ارعاب، در اعدام های شش هزار، شش هزار در یک شب، در ساختن گورهای دستجمعی هزار، هزار از انسان های کشتار شده آزاده، در بسیج میلیون ها کودک ۶ و ۸ ساله برای جاسوسی شریرانه علیه پدر و مادر و خویشان، در گسیل خردسالان زیر ۱۰ سال به روی مین ها برای گشایش راه ارتش های دژخیم، در افروختن کوره های جنگ ارتجاعی بشرسوز، در راه اندازی امواج پی در پی ترور و وحشت و سلاخی، در تشدید بدون هیچ مرز و مهار استثمار کارگران، در حمام خون هر نفس کشیدن و هر اعتراض توده های طبقه کارگر، در تمامی این سبعیت ها از ساواک پیشی جست. نقطه نقطه شهر تهران و همه شهرهای ایران کانون بشرستیزترین شبیخون های رژیم جدید علیه هست و نیست مخالفان شد. همه این ها رخ داد اما تا اینجا هنوز هیچ دلیلی برای اینکه جغدهای شوم ساواک و مدافعان رژیم سلطنتی سرمایه سر از خرابه های ننگ و نفرت بیرون آرند و سودای افتخار به جنایات گذشته خود کنند وجود نداشت. حداکثر استنتاج عمومی از رویدادها این بود که بسیار خوب. رژیم درنده ای سرنگون شده است و دولت درنده دیگری بر جایش عروج کرده است. تا اینجا سران پلید ساواک و سلطنت طلبان هنوز روزنه ای به سوی اینکه شروع به دفاع از توحش های خود بنمایند پیش روی نمی دیدند. اما اوضاع چنین نیز نماند، زمان به جلو شتافت و انبوه حوادث دیگر از راه رسید. سال ۱۳۷۶ خورشیدی یکی از سرفصل های این حوادث بود. در سال های پیش از این تاریخ، سفینه بقای دولت اسلامی بورژوازی بسیار بدتر از دوره های پیش به گل نشست. جنگ ارتجاعی دولت های ایران و عراق، علم و کتل سازندگی، سرکوب های قهرآمیز جنبش کارگری، کشتارهای ۲۰۰ و ۳۰۰ معترض کمونیست و غیرکمونیست در هر روز در طول دهه ۶۰، به خون کشیدن کردستان و هر کجای دیگر، هولوکاست سال ۶۷ و حمام خون یک شب ۶۰۰۰ یا هر سبعیت و جنایت دیگر، مشکل جمهوری وحشت و دهشت اسلامی سرمایه را حل ننمود. بحران اقتصادی سرمایه داری حادتر و ژرف تر و طوفانی تر گردید، توده های کارگر در شهرهای مختلف شروع به طغیان و راه اندازی شورش های خیابانی کردند. در چند شهر مسجدها را به آتش کشیدند و قرآن ها را طعمه حریق ساختند. ماشین قهر نظامی و پلیسی دولت اسلامی احساس استیصال کرد. سران این رژیم به چاره ساز بودن مجرد سرکوب شک کردند، کل بورژوازی مستقل از جناح بندی ها و مناقشات درونی اش برای چالش این وضعیت به تکاپو افتاد. حاصل تکاپوها راه افتادن کارناوال مضحک پر فریب و هیولای گند و دهشت جدیدی با نام «اصلاح طلبان» بود!! سناریوی عجیبی به صحنه نمایش آمد. جمعیت کثیر زندانبانان، شکنجه گران، حمام خون سالاران، جنگ افروزان، بانیان و عاملان کشتارهای ۶۷ و در یک کلام هسته مرکزی قدرت رژیمی که ۱۸ سال تمام سفینه حاکمیت بر دریای پرخروش خون کارگران و کمونیست ها و هر گروه مخالف و منتقد رانده بود، اینک در فراسوی کل مرزهای چندش و وقاحت با های و هوی اصلاحات وارد میدان می شد، می آمد تا کشتی به گل نشسته سرمایه داری ایران و ساختار قدرت سیاسی اسلامی روزش را به ساحل نجات رساند.
سلطنت طلبان و صدرنشینان و عمله و اکره اختاپوس ساواک با مشاهده این رویدادها و رؤیت این منظره ها اندک، اندک به وسوسه افتادند و اندیشیدند که پس آنها نیز می توانند «اصلاح طلبان» رژیم شاهنشاهی گردند و عربده سر دهند که شاه البته ایراداتی داشته است اما « نور به قبرش بارد» که اگر سرنگون نمی شد و می ماند حتماً جامعه را بهشت برین می ساخت!!! این ماجراها همگی رخ داد، اما واقعیت این است که تا اینجا نیز مدافعان رژیم سلطنتی و به ویژه وحوش ساواک مطلقاً جرأت و جسارت مباهات به کشتارها، شکنجه ها و جنایات یا حتی انکار آنها را در خود نمی دیدند. سوء تفاهم نشود. در هیچ کجای این توضیحات منظور این نیست که عقبه رژیم سلطنتی در طول ۱۸ سال یاد شده دست به کاری نمی زدند و فعالیتی نمی نمودند. روشن است که آنها حزب می ساختند، متشکل می شدند، انشعاب می کردند، تریبون ها و رسانه های متعدد راه می انداختند، کارگاههای بزرگ و کوچک شستشوی مغزی انسان ها تأسیس و اداره می نمودند و خیلی کارهای دیگر انجام می دادند. بحث بر سر انکار این کارهای آنها نیست. مسأله مورد تأکید این است که آنان به رغم انجام همه این امور به گذشته های سراسر نفرت بار خود، به قتل عام ها، به کمونیست کشی ها، به کشتار کارگران، به وجود اختاپوس متعفن ساواک و به سایر جنایات خود علیه انسان ها علناً افتخار نمی کردند، به بیان درست تر، جسارت این قبیل «افتخار» فروشی ها را در خود نمی دیدند.
یک گام این طرف تر اما همه چیز تغییر کرد، سیر رخدادها به نقطه عطف موحش و رعب آوری برخورد. چرخ های لگوموتیو تاریخ به باتلاق فرو شد. دنیا با چشم بهت زده خود دید که «قار و قور» کرکسان شعبده باز «اصلاح طلب» توسط جماعت کثیر درس خوانده های منادی «آزادی» و حقوق انسانی» از جمله درس خوانده های متوهم برخاسته از شرائط کار و استثمار توده های کارگر مورد استقبال و ستایش قرار گرفت!! همگان با ناباوری یا باور دیدند که چه راحت دژخیم ترین شکنجه گران دیروز، بانیان و عاملان کشتارهای هر شب ۳۰۰ و ۴۰۰ و دو شب ۶۰۰۰ انسانهای آزاده و آرمانخواه، حتی توسط درس خوانده های دانشگاهی طبقه کارگر مدال دموکراسی طلبی، آزادیخواهی و قهرمان رهائی بشر دریافت می کنند!!!. همگان دیدند که بنیان گذاران سپاه و بسیج و وزارت اطلاعات و تمامی دستگاههای کشتار و توحش دولت هار اسلامی به عنوان سپهسالاران جنبش تکریم حقوق انسانی، ستوده می شوند!! و در محراب پرعفونت سرمایه مورد نیایش واقع می گردند. همگان با چشم باز و عقل حیران مشاهده کردند که هولوکاست سالاران دهه ۶۰ جمهوری اسلامی، موجوداتی مانند رفسنجانی، حجاریان، خاتمی، خوئینی ها، مهاجرانی و خیل خدم و حشم یکی از درنده ترین دولتهای تاریخ سرمایه داری، در جهنم گند و خون و جهل و خرافه و وارونه آفرینی های این نظام، شانس آن را دارند که به راحتی کارناوال چند میلیونی هواداران راه اندازند و حتی سوار موج عظیم توهم میلیونها جوان کارگر و کارگرزاده مدعی آزادیخواهی، دیکتاتوری ستیزی و «برابری» طلبی گردند!!
از این تاریخ به بعد بود که منفورترین و بی شرم ترین چهره های رژیم سلطنتی بورژوازی نه فقط از ظاهر شدن در برابر دوربین ها احساس شرم نکردند که بسیار هم «افتخار» آمیز شروع به قرائت کارنامه بشرستیزی ها، کشتارها و جنایات خود نمودند و همه سبعیت های پیشین را مایه مباهات خویش خواندند. اردشیر زاهدی ها، هوشنگ نهاوندی ها، احسان نراقی ها، داریوش همایون ها، امیر طاهری ها، رضا پهلوی ها و فرح دیباها بدون هیچ هراس از غرق شدن در موج نفرت و خشم و اعتراض میلیون ها کارگر و فرودست جامعه، به رسانه های مختلف و بیشتر از همه بی بی سی روی آوردند و عظیم ترین تریبون های سرمایه جهانی در نشان دادن آنها و شرح حرفهایشان از همدیگر پیشی گرفتند. وقتی که رفسنجانی ها و حجاریان ها، این حفاران و معماران و پاکاران کوره های آدم سوزی می توانستند از میلیون ها انسان معترض منادی آزادی و دیکتاتوری ستیزی مدال اسوه آزادی خواهی بگیرند!! چرا دار و دسته سلطنت طلب و ساواکی نباید به تمامی توحش های خویش برای بقای سرمایه داری و سلطنت سرمایه افتخار می کردند!! زمانی که هزاران توده ای و اکثریتی به رغم تار و مار شدن توسط جمهوری اسلامی، آن هم در پی چند سال ایفای نقش عمله کشتار آن رژیم، باز هم نمازگزاران بسیار کریه جنبل و جاودی اصلاح طلبی دوم خردادی ها می شدند، چرا باید ساواکیها در بالیدن به سبعیت های سالیان دراز خود شک می کردند. اگر تمامی بانیان و عاملان کشتارهای دهه ۶۰ می توانستند از دست میلیون ها معترض مدعی حقوق انسانی!!! مدال عالی دموکراسی خواهی و مدنیت سالاری کسب کنند!! چرا آنها که پیشینه طولانی تر این کشتارها و توحش ها را داشتند به شکنجه گری و حمام خون پردازی های خود افتخار ننمایند؟ از همه این ها بگذریم، سلطنت طلبان و سران ساواک به گونه ای باور نکردنی دیدند که همان جمعیت میلیونی نمازگزار محراب اصلاح طلبی، در حال زیارت قبر «کورش» هم هستند و دیر یا زود چه بسا سر قبر رضاخان دژخیم هم شمع روشن خواهند کرد!! روز روشن شاد و مسرور مشاهده کردند که صدها کارگر زیر نام فعالان و مبارزین کارگری، کل صدر و ذیل خواسته های خود و طبقه خود را در ساختن چند سندیکا خلاصه می کنند، آنها دقیق دیدند که میلیونها جوان خانواده های کارگری و غیرکارگری حرف اول و آخر خود را در جایگزینی این جناح از حاکمان بشرستیز سرمایه با جناحی دیگر یا حداکثر و در دورترین برد انتظار، جایگزینی دولت دینی بورژوازی با نوع لائیک آن تلخیص می کنند. سلطنت طلبان و ساواکی ها همه این ها را رؤیت کردند و با خود گفتند ما که پیشتاز سندیکاسازی بودیم، ما که تمامی کارخانه ها را از سندیکا پر کردیم، بعلاوه ما که از اول به رغم همه اسلام سالاری و شریعتمداری خویش، نمونه ای از دولت غیردینی سرمایه بودیم، با این اوصاف چرا ما نباید در صف مقدم قهرمانان دموکراسی و آزادیخواهی و مدنیت سالاری این جمعیت چند ده میلیونی قرار گیریم. سردمداران و عمله و اکره رژیم سلطنتی بورژوازی با نگاه به سیر رویدادها همه این مسائل را با خود نجوا کردند و نتیجه اش این شد که آنها نیز خود را محق یافتند تا به تمامی درندگیها و کشتارها و شکنجه گری های خویش مباهی گردند. کاروان رخدادها اما به راه خود ادامه داد. سال ۱۳۸۸خورشیدی شد. فاجعه ها انفجارآمیزتر گردید. این بار همان جمعیت عظیم چند ده میلیونی راه افتادند و نخست وزیر دولت چند صد کشته در هر شبانه روز و شش هزار کشته در دو شب دهه شصت را به عنوان عالی ترین نماد مدافع حقوق انسانی و آزادی طلبی!! به عرش اعلا بردند. «جنبش سبز» کشت نمودند، رویاندند و بر هر چه جنبش جویای آزادسازی بشر از قید استثمار و ستم و طبقات و جامعه طبقاتی بود چهارتکبیر فرو باریدند. یک بار دیگر تمامی زندانبانان، شکنجه گران، جنگ سالاران، جلادان، بانیان سرفراز کمونیست کشی و انسان ستیزی و کشتارهای میلیونی جنگ ها و شبیخون ها را به صحنه آوردند و تمامی نشانه های افتخار پای بندی به مدنیت و آزادی و حقوق را به سینه های آنها آویختند. وارثان رژیم شاه و ساواک این صحنه های شنیع را هم خوب تماشا کردند و پس از این بود که ثابتی ها و سایر شکنجه گران مردد مانده در هفت پستوها و بالاخره فراستی ها و خدم و حشم تاریخنگار آن ها نیز پای به صحنه گذاشتند و شروع به بازخوانی پرونده افتخارات خویش کردند!! آنچه بی بی سی در روز ۲۵ ماه ژوئیه پیش چشم تماشاگران متحیر خود قرار داد حلقه ای از زنجیره این رویدادهای سیاه چندش بار بود
یک نکته بسیار اساسی باقی مانده است که گفتن آن هدف اصلی کل این بحث است. پاسخ واقعی این پرسش که راستی، راستی چه شده است که شکنجه گران به شکنجه گری خویش مباهات می ورزند، فقط همین نکته اساسی است. کل پاسخ این است که جنبش آگاه و شفاف و سازمان یافته ضد سرمایه داری طبقه کارگر در میدان نیست. توده های کارگر ایران همسان همه کارگران دنیا سنگر جنگ علیه اساس موجودیت سرمایه داری را از دست داده و گم نموده اند. افق شفاف و روشن لغو کار مزدی در پیش روی خود نمی بینند. هیچ بارقه ای از جنبش واقعی شورائی ضد سرمایه داری توده های کارگر در هیچ کجا به چشم نمی خورد. در چنین شرائطی طیف اپوزیسون های درنده بورژوازی و رفرمیست های منحط راست و چپ هستند که تسویه حسابهای درونی خود با شرکا و رقبا، الگوی برنامه ریزی و نظم خود برای چرخش پویه بازتولید سرمایه و نسخه پیچی های کثیف خود برای بقای نظام بردگی مزدی را پرچم جنبش ها و ساز و کار جنبش آفرینی ها منحط ارتجاعی می کنند. اینانند که میداندارند، اینانند که جنبش جاری توده های کارگر را از هر جنب و جوش ضد سرمایه داری باز می دارند، این جنبش را به خود می آویزند، میلیون ها جوان عاصی اهل این جنبش را از بدنه پیکار جاری طبقه خود جراحی و مایه حیات جنجال آفرینی های ارتجاعی خود می گردانند. تا وضع چنین است کفتاران زشت « اصلاح طلب» به گونه ای که گفتیم دلمه های سود و قدرت شیار خواهند کرد و سلطنت طلبان و ساواکی ها و ثابتی ها و فراستی ها و قانعی نیاها بسیار راحت وسوسه مباهات به شکنجه گری و جنایتکاری و حمام خون آفرینی در دل خواهند پرورد. تا وضع چنین است، تا زمانی که حجاریان ها و قوچانی ها اجازه این را می یابند تا بر بلندای تپه های آسمان سائی که رژیم اختاپوسی جمهوری اسلامی آن ها از کشتار کمونیست ها و سایر مخالفان راه انداخت «مبارزه مصلحانه و رد تئوری فنا» بنویسند و منتشر کنند، پرویز ثابتی و هر شکنجه گر دیگر ساواک نیز به عمله و اکره کشتار سرمایه بودن خویش افتخار خواهند کرد. برای اینکه چنین نباشد یک راه بیشتر وجود ندارد. باید جنبش شورائی ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی توده های طبقه کارگر خود را سازمان دهد و وارد میدان سازد
ناصر پایدار
ژوئیه ۲۰۱۵