سؤال مهمی است اما عمق فاجعه بیشتر از اینها است. «آن سوی پل نیز دریاست». همین که معضل متشکل نشدن را خاص کارگران ایران یا کارگران این و آن جامعه مشابه تلقی کنیم، خود گواه غوطه وری در بحر فاجعه است. سؤال مهم است و اگر بناست پاسخ گیرد باید با پرسش های مهم دیگری همراه شود. از جمله اینکه کارگران کجای دنیا یا کدام جامعه واقعاً متشکل هستند که کارگران ایران نیستند؟!! پرسشی که به طور معمول از سوی رویکردهای مختلف درون و بیرون طبقه کارگر جهانی پاسخ های متفاوت و گاه متضاد میگیرد. شخصاً پاسخم این است که کارگران هیچ کجای دنیا در تمامی طول یک قرن اخیر و نیم اخیر در مقابل سرمایه داری متشکل نبوده اند و الان بیش از همیشه متشتت و نامتشکلند. احزاب، گروهها و محافل دارای اسم و رسم کارگری، چپ یا «کمونیسم» خلاف این را میاندیشند. پس لازم است پیش از هر چیز تکلیف خود را با روایت متشکل بودن و نبودن مشخص سازیم.
معنی سازمانیابی برای کارگر معماری پاتوقی در باتلاق گند وخون سرمایه داری نیست تا از درون آن با مالکان مرداب برای قبول منجلاب نشینی جاویدان پیمان بندد و از ورای این پیمان چند و چون تباهی، فرسودن و نابود شدن خود را به رایزنی بنشیند! کارگر دارای شعور طبقاتی و شناخت از مصالح زندگی همزنجیرانش، متشکل شدن را آویختن به این یا آن نهاد قدرت بالای سر خود نیز تفسیر نمی کند! تمامی آنچه در طول دهه های اخیر زیر نام تشکل کارگری وجود داشته یا دارد، فقط یکی از این دو نوع بوده است. یا ساز و کار سقوط طبقه کارگر در ورطه تسلیم استراتژیک به نظام بردگی مزدی بوده اند و یا نقش نهادهای ماوراء توده های کارگر برای سوء استفاده از قدرت آنان در جایگزینی شکلی از برنامه ریزی سرمایه داری با شکلی دیگر را بازی میکرده اند. اطلاق نام تشکل طبقه کارگر بر این کارافزارهای خاکسپاری قدرت ضد سرمایه داری طبقه کارگر، فقط نوعی باژگونه پردازی و تحریف واقعیت متشکل شدن جنبش کارگری است.
برای فهم معنای سازمانیابی طبقه کارگر درست آن است که به شیوه تولید سرمایه داری و به شرائطی که توده های کارگر زندگی خود را در آن بازتولید میکنند رجوع کنیم. بیائید برای لحظه ای خود را در چهاردیواری یک فرض اساساً محال قرار دهیم و این گونه تصور کنیم که گویا نظام سرمایه داری از ظرفیت لازم برای پاسخ به حداقل نیازهای معیشتی و رفاهی، آزادی ها و حقوق اجتماعی انسان ها برخوردار است!! گویا پاسخ به چنین احتیاجاتی را ولو نه راحت، نه با آغوش باز و بدون درد سر، اما بعد از همه جنگ و دعواها و توسل به تمامی مکانیسم های فشار، نهایتاً پذیرا میگردد و از عهده تضمینش بر میآید!! اگر سرمایه داری در عالم واقع چنین بود و چنین گنجایشی داشت!! آنگاه هر دو شکل موسوم به سازمانیابی کارگری رایج در طول صد سال اخیر، نهادهای سندیکائی و تحزب بالای سر کارگران، مشروع و موجه میبودند !!
اما معضل همین جاست. همه کسانی که این دو نوع سازمانیابی را آیینه متشکل شدن طبقه کارگر میدانند، آگاهانه یا ناآگاهانه به دفاع از انسانی بودن نظام سرمایه داری بر میخیزند. این حرف برای جمعیت عظیمی از آدم ها مسلماً به سادگی قابل قبول نیست. تاریخ شاهد مبارزات، فداکاری ها و جانبازی های بسیار پرشور انسان هائی بوده است که از سر اخلاص به این نوع تشکل ها آویخته اند اما برای لحظه ای هم در غیرانسانی بودن نظام بردگی مزدی احساس تردید نمی کرده اند. ماجرا قابل تعمق است و این تعمق برای هر کارگری حیاتی است. این سخن مارکس مهم است که « اگر باطن پدیده ها عین ظاهر آن ها بود، آنگاه علم چیز غیرلازمی میشد» انسانی پنداشتن و نپنداشتن سرمایه داری در همان حال که مقوله ای اساساً طبقاتی است اما آگاهی نیز جزء لاینفک نوع نگاه و پندار طبقاتی افراد است. گروهها و جمعیت های زیادی با تفتیدگی و شور، در باره بشرستیزی، انحطاط و ضرورت سرنگونی قهرآمیز سرمایه داری سخن گفته اند، حتی برای تحقق این هدف تن به جانفشانی داده اند، در حالی که آنچه دنبال میکرده اند نیز نهایتاً سرمایه داری و لاجرم مناسباتی ضدانسانی بوده است. اساساً پدیده های متضاد غیرقابل اجماع نیستند و در رابطه با بحث مشخص ما، هر مدعی ضدیت با بردگی مزدی لزوماً خواستار امحاء سرمایه داری نیست یا در موقعیت انکار اصلاح پذیری این نظام قرار ندارد. اگر این نکات را درست بدانیم که به طور واقعی چنین است، آنگاه این مسأله که خیلی ها تفتان و پرخروش خود را مخالف سرمایه داری بدانند، از ضرورت سرنگونی آن سخن رانند و در همان حال ظرف پیکار کارگران برای مبارزه با این نظام یا امحاء آن را در اتحادیه ها و حزب سازی ماوراء توده های کارگر جستجو کنند، نباید مایه شگفتی گردد. آنچه از دل این معادلات یا نامعادلات میتواند بیرون آید نه بهت از تعارض میان الگوهای سازمانیابی این گروهها با تلقی آنها از انسان ستیز بودن سرمایه داری، که روایت باژگونه، غیرواقعی و غیرمارکسی این جماعت از سرمایه و نظام بردگی مزدی است. آوردن این نکات لازم بود تا در فضای روشن تری به بررسی موضوعی پردازیم که بالاتر به عنوان یک محور مهم بحث بدان اشاره شد. این مسأله که برای داشتن تصویر روشنی از نقش و موضوعیت متشکل شدن طبقه کارگر باید به رابطه خرید و فروش نیروی کار و شرائطی که کارگران در آن نیروی کار خود را بازتولید میکنند، رجوع نمود. اگر چنین کنیم با دنیائی از پدیده ها، روابط و اسرار تو در توی، مواجه میگردیم که از میان آنها اشاره بسیار اجمالی به چند نکته راهگشای این بحث است.
۱. سرمایه، رابطه انفصال کارگر و تعمیق نامحدود جدائی او از کار خود است. این بنمایه وجود سرمایه داری است که هر چه کارگر کار میکند به سرمایه تبدیل گردد. زندگی او به این دلیل بازتولید میشود که در خدمت تولید سرمایه باشد و آنچه زیر نام بهای نیروی کارش پرداخت میگردد، اولاً جواز مشروعیت خود را از نیاز سرمایه میگیرد و ثانیاً میزان، چگونگی و همه چیزش تابعی از همین نیاز است. کارگر موجودی است که در محکمه سرمایه مطلقاً از هیچ حقی حتی حق ابتدائی خورد و خوراک برای زنده بودن برخوردار نیست. جواز خورد و خوراک و پوشاک و سرپناهش را حق انسانی وی به زیستن تعیین نمی کند، بالعکس احتیاج سرمایه به مصرف نیروی کارش و نقشی که این نیرو در تولید سرمایه و سود دارد مجوز این حق میگردد!! هستی اجتماعی کارگر با فروشنده نیروی کار بودن رقم خورده است و او به اعتبار همین موقعیت، موجودی از همه لحاظ مسلوب الحقوق است. کسی که کالائی زیر نام نیروی کار کل تار و پود هستی اوست، با فروش یا واگذاری این کالا، هر نوع حق دخالت در چگونگی مصرف یا سرنوشت این تنها مایملک را نیز به طور کامل از دست میدهد. در همین راستا هیچ میشود و از هر حقی ساقط میگردد.
۲. جامعه سرمایه داری ساختار اجتماعی مبتنی بر رابطه کار مزدی است. این رابطه است که در پروسه انکشاف و بازگستری خود به صورت افکار، قوانین، حقوق، فرهنگ، اخلاق، باورها، سیاست، عادات و ارزش های اجتماعی ابراز موجودیت میکند. کل این نهادها، روابط و قراردادها، فرارسته های سرمایه اند و در سرشت خود پاسخگوی نیازها یا عوامل پاسدار پروسه تولید اضافه ارزش هستند. سرمایه یک رابطه اجتماعی است و طبقه سرمایه دار به عنوان سرمایه شخصیت یافته عوامل و فرارسته های مذکور را متناسب با پویه بازتولید و خودگستری سرمایه معماری میکند، در همان حال که با باژگونه نمائی سحرآلودی تک تک آنها را به عنوان صوابدیدها و مصالح مشترک زندگی همه آحاد انسان ها جنجال مینماید. به این ترتیب جامعه موجود اولاً مفصلبندی وجودش را بر شالوده سقوط نامحدود توده های کارگر از هر شکل و هر میزان حقوق انسانی بنیاد کرده است و ثانیاً اساس این مفصلبندی را بر القاء باژگونه تمام عیار کل واقعیت های حیات اجتماعی انسانها استوار ساخته است. نظام بردگی مزدی شاکله ارگانیک این داده هاست. جهنمی که پیه سوز وجودش با خونمایه وجود توده های کارگر میسوزد. هر آنچه را حق میداند ناحقی علیه کارگران است، هر چه را آزادی میخواند، رویه ای برای تحکیم بندهای بردگی آنهاست، همه آنچه را ارزشهای انسانی اعلام میکند، ساز و کار بی ارزش سازی انسان است. وقتی از رشد سخن میراند فرسودگی کارگر را برنامه ریزی میکند، قوانین و قرارهایش زنجیر آهنینی برای جاودانه کردن اسارت بردگان مزدی است. طبقه کارگر در اینجا مسلوب الحق مطلق است. هر چه بیشتر کار میکند، عمیق تر از کار و محصول کار خود فاصله میگیرد، هر چه عظیم تر تولید مینماید، فاجعه بارتر خود را میفرساید و همزمان ابعاد قدرت سرمایه را سهمگین تر افزایش میدهد.
۳. با همه این ها، در قعر همین جهنم تباهی و توحش هنوز یک چیز برای کارگر باقی است. سرمایه محتاج نیروی کار وی میباشد و کارگر از این شانس برخوردار است که همین نیاز سرمایه را تبدیل به توفنده ترین و نیرومندترین سنگرها علیه هستی سرمایه سازد. راز سر به مهر تاریخ در همین جا قرار دارد. در باره این تنها سلاح و سنگر باید خیلی بیشتر تعمق کرد. تولید سرمایه داری تاریخاً و در هر جامعه مجزا با عبور از مرحله انباشت بدوی به تدریج چوب دستی های خود یا آنچه را که ساز و کارهای راه افتادنش در فضای استیلای مناسبات اقتصادی و اجتماعی پیشین بوده است، کنار نهاده است. این اصطلاحی است که مارکس به کار برده است اما بر خلاف پاره ای تفسیرها مراد وی از کنار گذاشتن این کارافزارها، دوراندازی یا حتی کاستن از اهمیت کاربرد ضروری آنها در شرائط لازم نیست. تولید ارزش اضافی مطلق یکی از این چوبدستی هاست که سرمایه به محض ایستادن روی پای خود آن را با تمرکز حداکثر روی شکل نسبی ارزش اضافی جایگزین ساخته است. سرمایه حتی حالت اول را در همین لحظه فعلی در چهارگوشه جهان در وسیع ترین ابعاد به کار میگیرد. اما آنچه خصلت نمای روند کار سرمایه است نه اولی که اتکاء جامع و تکاپوی انفجارآمیز برای توسعه بی مهار دومی است. تاریخ سرمایه داری تاریخ متحول ساختن بی امان پروسه کار با هدف افزایش بارآوری کار اجتماعی و به کاراندازی بالاترین مقدارسرمایه ثابت توسط کمترین میزان نیروی کار است. سرمایه در این گذر تا جائی پیش تاخته است که اگر همه چند قرن حیات این شیوه تولید را کنار نهیم و فقط به نیم قرن اخیر خیره شویم بازهم شاهد ارتقاء بارآوری ها، در مقیاس صدها و گاه هزاران برابر، در بسیاری از حوزه ها هستیم. یک معنای این روند آن است که سرمایه داری تاریخاً نیاز خود را به نیروی کار کاهش داده است. این امر به طور نسبی صحت دارد اما به شکل مطلق عمیقاً معکوس است. اگر سرمایه ثابتی معادل یک میلیون دلار توسط ۱۰۰ کارگر به چرخش در آید، در صورت ۱۰ برابر شدن قطعاً به ۱۰۰۰ کارگر نیاز نخواهد داشت زیرا با تحول پروسه کار و افزایش درجه بارآوری، نیاز خود به نیروی کار را کاهش میدهد اما سرمایه اخیر برای ورود به چرخه کار، مسلماً بسیار بیشتر از ۱۰۰ کارگر نیاز دارد. نتیجه حاصل این فرایند آن است که بر خلاف برخی نظریات، نیاز مطلق سرمایه جهانی به کارگر دچار کاهش نیست. فراموش نشود که این حکم در تمامی مقاطع دورپیمائی سرمایه و همه بخشهای مختلف سرمایه جهانی صدق نمی کند، اما در رابطه با سرمایه به مفهوم عام و مقیاس بین المللی آن یقیناً چنین است. ممکن است شمار کارگران در حلقه خاص تولید، در حوزه های مجهز به پیشرفته ترین تکنولوژیها حتی به طور مطلق کاهش یابد ولی در همین حوزه ها نیاز به نیروی کار در حلقه های دیگر دورچرخی به احتمال زیاد افزایش خواهد یافت.
هدف از پیش کشیدن این نکات حاشیه روی نیست. منظور مشخصی در میان است. ارزش اضافی صرفاً از جزء متغیر سرمایه ناشی میگردد، سرمایه حاصل استثمار نیروی کار است و تحول پروسه کار سرمایه داری حتی در توالی انفجارآمیز بی وقفه خود باز هم، در نقش طبقه کارگر به عنوان نیروئی که هرگاه آماده شود، تدارک بیند و آگاهانه اراده کند میتواند طومار هستی سرمایه را در هم پیچد، کمترین خللی وارد نمی سازد. نکته دیگری نیز در همین جا نیازمند بازگوئی است. اجبار قهری و گریزناپذیر پروسه بازتولید سرمایه به تحول پویه کار و ارتقاء مستمر بارآوری کار اجتماعی، فشار بر طبقه کارگر را در ابعادی عظیم و در اشکالی متنوع بالا میبرد. با افزایش افراطی ترکیب ارگانیک در بخش های هر چه بیشتری از سرمایه جهانی، در همان حال که نرخ استثمار کارگران حوزه بازتولید این بخش سرمایه طغیان میکند، خطر فعلیت افت نرخ سودها عمیق تر و مداوم تر میگردد. بحران ها سریع تر، کوبنده تر و مهارناپذیرتر شریان حیات سرمایه را فشار میدهند. تولید افراطی سرمایه، اشباع بازارهای داخلی از سرمایه های تولید شده، انسداد مجاری انباشت در این حوزه ها و وقوع متوالی بحران های کوبنده همگی با هم و همگن، سرمایه ها را به جستجوی قلمروهای نوین انباشت سوق میدهند. رویکردی که ذاتی سرمایه بوده و از قرن هجدهم، آن را به تشکیل بازاری سراسری و بین المللی سوق داده است. سرمایه در همه جا، در اقصی نقاط گیتی بساط پیش ریز پهن کرده است تا در این گذر ضمن ارضای نیاز درون زاد خود به توسعه و خودگستری، راه چاره ای برای چالش موج سرکش طغیان ترکیب ارگانیک و وقوع مداوم تر و سرکوبگرتر بحران ها پیدا کند. سرمایه در این راستا عظیم ترین بخش بشریت را به مثابه بردگان مزدی به هم زنجیر کرده است، سرنوشت آن ها را به هم پیوند زده است. هر دینار دستمزد افزون تر بخشی از آنها را به فشار سهمگین تر بر بخشی دیگر منوط ساخته است و در همین راستا هر مقدار بهبود در زندگی کل آن ها را به مبارزه سراسری و متحد تمامی آن ها موکول نموده است. تشدید و تعمیق و توسعه بدون هیچ مرز و محدوده و مستمر طبقه کارگر بین المللی جزء لایتجزائی از همین روند است. در عمق همین پویه است که سرمایه با هدف چالش افت نرخ سودها و سرکشی بی امان بحران ها، لحظه به لحظه راهکارهای جدیدتر تعرض علیه زندگی توده های کارگر را کشف و اعمال میکند و همزمان تمامی چوبدستی های دوران طفولیت خود را برای تشدید هر چه بیشتر این تهاجمات مورد استفاده حداکثر قرار میدهد.
موضوع گفتگو، ورود به دائره تشریح سرمایه داری، بررسی ساز و کارهای ارزش افزائی سرمایه یا صور تکامل یافته این کارافزارها در شرائط کنونی نیست. به چند نکته معدود، به گونه ای شتابزده و دست و پا شکسته اشاره شد تا مقدمه لازم برای پرداختن به سخن اصلی را داشته باشیم. هسته کلام این است که تشکل کارگری اگر بناست ظرف مقابله طبقه کارگر با سرمایه و مبارزه توده های کارگر علیه استثمار و مصیبت های مستمراً در حال تولید و تشدید نظام بردگی مزدی باشد، لاجرم باید به وجوه مختلف تصادم طبقه کارگر با سرمایه، به آنچه که تولید سرمایه داری به سر کارگران میآورد و به اجبار توده بردگان مزدی در چالش این استثمار و مصیبت ها پاسخ گوید. اگر پیش شرط کار را این قرار دهیم و موقعیت کارگران در جامعه سرمایه داری را آنچنان که واقعاً هست بنگریم آنگاه ظرف سازمانیابی طبقاتی آن ها را حتی در پائین تر سطح به داشتن ویژگی های اساسی زیر مشروط خواهیم نمود.
۱. اساس کارش نه سازش با سرمایه داران و سرمایه، نه قبول رابطه خرید و فروش نیروی کار به عنوان یک رابطه حائز معیارهای زیست بشری و قابل آرایش برای زندگی انسانی که تعرض مدام و مقدور به موقعیت روز سرمایه داری و افزایش روتین و مستمر توان این تعرض در همه شرائط باشد. این یک مشخصه ترجیحی برای تشکل کارگری نیست. واکنش ضروری و حیاتی طبقه کارگر به تهاجم جوئی مهارناپذیر هار و سرکش درونی سرمایه است. واکنشی که لاجرم باید در سازمانیابی کارگران متجلی گردد. سرمایه در هستی خود یک رابطه متناظر بر امکان اجماع مسالمت آمیز فروشنده نیروی کار و سرمایه دار نیست. دو قطبی که این رابطه را میسازند وارد مراوداتی میگردند که در همان نقطه ظهور مرکز ثقل رشد، افزایش، فربهی، خودگستری، تهاجم، تعرض، قدرت مداری و حکومت سالاری یکی و فرسایش، کاهش، آب رفتن، تضعیف، فروماندگی و فرودستی دیگری است. اجماع این دو قطب نه کانون گردائی عناصر دارای اشتراک که بالعکس میدان جنگ دو نیروی متخاصم غیرقابل آشتی طبقاتی با هم است. هر نوع سازمانیابی توده های کارگر که این مؤلفه را نادیده انگارد نه ظرفی برای مبارزه کارگران که فقط نوعی دکه دلالی برای رفع خطر این مبارزه از سر بورژوازی و نظام سرمایه داری است. تأکید روی این فاکتور مترادف با حذف یا تحریم تاکتیک گفتگو با صاحبان سرمایه یا دولت آن ها از سوی یک تشکل کارگری نیست. آشتی ناپذیرترین نیروها نیز در دو سوی جبهه یک جنگ، برای برخی موضوعات وارد گفتگو میشوند. گاه آتش بس میدهند و گاه حتی پای قراردادهای آشتی موقت را امضاء میکنند. سخن از نفی اینها نیست. بحث این است که کارگران متشکل نمی شوند تا منافع مشترکی میان خود و سرمایه داران یا نظام بردگی مزدی جعل نمایند و این منافع مجعول را محور صلح و صفا با هم و تعطیل مبارزه طبقاتی کنند. آن ها جنبش خود را سازمان میدهند تا هر چه در توان دارند برای جنگ علیه سرمایه و نظام سرمایه داری به کار گیرند.
۲. میدان تمرکز هر چه وسیع تر قوای پیکار کارگران علیه سرمایه داری باشد. این نیز یک اتوپی نیست. اجبار دفاع از زندگی است و تشکل کارگری باید آن را تضمین نماید. سرمایه رابطه زایش عظیم ترین قدرت ها برای سرمایه داران است. قدرت مالکیت، حاکمیت، برنامه ریزی، قانونگذاری، سرکوب، تعیین سرنوشت کار و تولید و محصول کار طبقه کارگر، جنگ افروزی، یکه تازی و تمامی اشکال دیگر اقتدار که اعمال هر کدام آن ها در حکم بستن مقاوم ترین سدها بر سر راه اعتراض توده های کارگر است. وقتی که سرمایه چنین است هدف استثمارشوندگان کارگر نیز بالاجبار باید تدارک نیرو برای مقابله با اعمال این قدرت ها باشد. مبارزه میان کارگران و سرمایه داران اساساً یک جدال حقوقی میان این و آن فروشنده نیروی کار با مالکان کارگاههای محل استثمار نیست. در اینجا سخن از مبارزه طبقاتی یا مبارزه طبقه ای علیه طبقه دیگر است. بحث بر سر جنبش کارگری است. این جنبش است که باید متشکل شود و تشکل کارگری باید ظرف تمرکز قدرت ضد سرمایه داری نیروهای این جنبش باشد.
۳. موفقیت هر اعتراض توده های کارگر حتی برای حداقل بهبود با دوام وضع زندگی آن ها در گرو درهمرفتگی ارگانیک و اندرونی این اعتراض علیه اساس موجودیت سرمایه داری است و تشکل کارگری باید این آمیختگی را تا سطح یک شاخص هویتی خود ارتقاء دهد. مبارزه برای دستمزد بیشتر یا امکانات رفاهی افزونتر بدون اینکه با جنب و جوش در حال توسعه طبقه کارگر برای عبور از سرمایه داری پشتیبانی گردد، ممکن است در دل شرائطی خاص نتایجی موقتی به بار آرد اما این نتایج اولاً از دست رفتنی است و ثانیاً دائره شمول آن در بهترین حالت به بخش بسیار ناچیزی از طبقه کارگر بین المللی محدود میماند. بورژوازی در سطح وسیع و در رابطه با کل یا حتی شمار قابل توجه کارگران جهان فقط در صورتی دست به عقب نشینی میزند که موقعیت نظام بردگی مزدی را در معرض خطر بیند. با توده های کارگری مواجه باشد که به طور مدام چرخه تولید سود را دچار اخلال کنند، نظم سرمایه را بر هم ریزند، قدرت حی و حاضر خود را علیه سرمایه داری اعمال نمایند، با توسل به این راهبردها و اتخاذ این راهکارها مطالبات عاجل خود را بر طبقه سرمایه دار تحمیل کنند و درست در متن همین پیکار، خود را برای برچیدن بساط بردگی مزدی و برنامه ریزی جامعه آتی آماده سازند. اگر کارگران چنین نکنند هر دینار افزایش دستمزد آنان در نقطه ای از دنیا با تشدید فشار استثمار همزنجیرانشان در نقطه ای دیگر جبران خواهد شد. مالکان سرمایه و حاکمان نظام سرمایه داری همواره در ترصد این کارند و تشکل طبقاتی کارگران برای مقابله با این رویکرد سرمایه چاره ای ندارد جز اینکه جنگ روزمره برای بهبود شرائط کار و زندگی کارگران را با جهتگیری شفاف جنبش آنان برای امحاء رابطه خرید و فروش نیروی کار به هم بیاویزد.
۴. سازمانیابی شورائی تنها طریق متشکل نمودن قدرت توده های کارگر در مقابل سرمایه داران و علیه سرمایه داری است. در اینجا نیز سخن از گزینه بهتر در کار متشکل شدن نیست. هر دو شکل رایج سازماندهی کارگران، اتحادیه ها و احزاب نهایتاً نهادهای انفصال طبقه کارگر از پروسه واقعی اعمال قدرت طبقاتی خود هستند. ساختار و مبانی کار این تشکلها متناظر با نوع نگاه بورژوازی به تقسیم کار اجتماعی میان انسانهاست. در هر دو شکل کارگران جمع میشوند، افرادی را در بالای سرشان قرار میدهند و قیم خود میکنند. همزمان خودشان به موقعیت مشتی پیاده نظام فرمانبردار، سیاست پذیر و آلت فعل تنزل مینمایند. عده ای نیز بر اریکه دانشوری، سیاستگذاری و تصمیم گیری مینشینند. آنچه قرار است تشکل کارگری و ظرف مبارزه کارگران باشد، نقش ماکت کوچک جامعه سرمایه داری را احراز مینماید و از لحاظ سرکوب توان تأثیرگذاری ها، بستن راههای رشد آزاد و خلاق آدمها و انفصال افراد از دخالتگری آزاد در سیاست گذاری ها و برنامه ریزی ها، با کارگران همان میکند که نظام بردگی مزدی میکند. در این تشکلها آنچه اساس نگاه کمونیسم مارکسی و ضد کار مزدی به مسأله سازمانیابی کارگری است یعنی هموارسازی راه بلوغ طبقاتی و کمونیستی همه آحاد انسانها در پراتیک کارزار واقعی ضد سرمایه داری و احراز آمادگی برای جامعه سالاری شورائی سوسیالیستی به بدترین شکلی تیرباران میشود، راههای بالندگی، بلوغ و تدارک واقعی توده های کارگر برای استیفا و ایفای این نقش سد میگردد. شوراهای ضد سرمایه داری عکس این را عمل میکنند. آنها میدان مشق قدرت، مرکز عروج و ارتقاء شعور، جای گسترش پراتیک شناخت و کانون اعمال قدرت متحد و آگاه و استوار همه آحاد کارگران علیه سرمایه اند. واقعیت این است که الگوهای موجود تشکل کارگری زیر نام حزب و اتحادیه، وجوه مکمل همددیگر برای رفع خطر سازمانیابی ضد سرمایه داری طبقه کارگر از سر نظام سرمایه داری هستند. « چپ» این الگوهای خاکسپاری جنبش ضد کار مزدی را با بند و تبصره های خاصی هر چه بیشتر کامل کرده است. عمق محتوای کلامش با کارگران این است که: در اتحادیه ها متشکل شوند و تا زمانی که سرمایه زیر فشار تناقضات ذاتی خود به باتلاق بحران نغلطیده است، به استثمار تن دهند. در همان حال به احزاب آویزند تا چنانچه با مسالمت جوئی و تحمل فشار استثمار نتوانستند جاودانگی سرمایه داری را پاسخگو باشند، در پشت سر حزب، شکل موجود نظام بردگی مزدی را با شکل دیگری از آن جایگزین کنند. چپ به این حد نیز بسنده ننموده است. برای اینکه هر شکل واقعی تشکل شورائی ضد کار مزدی از جلو چشم طبقه کارگر به طور کامل پاک شود درخواست میکند که کارگران نهادهای حلق آویزی قدرت خود به حزب برای جایگزینی بالا را شورا نام نهند!! تشکل کارگران اگر بخواهد ظرف واقعی مبارزه آنها باشد، باید شورائی و ضد سرمایه داری عمل کند و همه وارونه پردازی های بالا را از سر راه خود جاروب نماید.
۵. جنبش کارگری صدای اعتراض توده بردگان مزدی در همه عرصه های حیات اجتماعی است. معضل زندگی کارگر فقط کمی بهای نیروی کار نیست. او از همه چیز نظام سرمایه داری رنج میکشد، زیر فشار همه چیزش میفرساید و به همه چیزش معترض است. هر چه آگاه تر باشد عمق اعتراض وی افزون تر و شعله های خشم وی سرکش تر خواهد بود. قانون سرمایه زنجیر بردگی کارگر است. دولت نهاد اعمال نظم سیاسی و تولیدی رابطه خرید و فروش نیروی کار بر طبقه کارگر است. افکار، اعتقادات و فرهنگ سرمایه باتلاق تباهی، توهم و سد راه شکوفائی و رشد این طبقه است. رابطه سرمایه زادگاه فقر، فلاکت، گرسنگی، بی مسکنی، آوارگی تبعیضات رقت بار جنسی و نژادی و قومی، کودک آزاری و همه فاجعه های انسانی دیگر میباشد. دیکتاتوری، خفقان، کشتار آزادی ها و حقوق اولیه کارگران امر ذاتی سرمایه داری است. طبقه کارگر مجبور است که همراه مبارزه با استثمار، علیه همه این آزادی کشی ها و بی حقوقی ها نیز مبارزه نماید. سازمانیابی توده های کارگر باید ظرف همپیوندی پیکار طبقه کارگر در کلیه این عرصه های زندگی اجتماعی و ستاد تمرکز قوای طبقه کارگر برای جنگیدن در همه این میدان ها باشد. جدا کردن این حوزه ها از همدیگر متضمن سلاخی جنبش کارگری به نفع بورژوازی است. وسیله ای برای تبدیل هر قلمرو اعتراض به دکه ای خفت بار برای چانه زنی با سرمایه داران یا دولت بورژوازی است. با این جداسازی ها کل جنبش بنمایه ضد کار مزدی خود را از دست میدهد. زیرا معنایش این است که کارگران در هیچ عرصه ای ریشه بی حقوقی های خود را در وجود سرمایه جستجو ننمایند. تبعیضات بشرستیزانه جنسی، قومی، نژادی، دیکتاتوری، اختناق و سلب آزادی ها را پدیده های موجودیت و حاکمیت سرمایه نبینند، مبارزه برای رفع این جنایات، ستمکشی ها و تبعیضات را به مبارزه علیه نظام بردگی مزدی پیوند نزنند. تشکل کارگری بدون پایان دادن به این مثله سازی ها نمی تواند ظرف واقعی مبارزه ضد سرمایه داری طبقه کارگر باشد.
۶. سرمایه به اقتضای نیاز پروسه کار و سامان پذیری، متناسب با تقسیم کار درونی خودویژه و نوع مصرف نیروی کار، توده های کارگر را به بخش های مختلف تقسیم میکند. افرادی که نیروی کارشان با سرمایه مولد مبادله میگردد. کسانی که نیروی کار آنان با سرمایه غیرمولد داد و ستد میشود و کارگرانی که نیروی کارشان اساساً با سرمایه مبادله نمی گردد. همه این بخش ها فروشندگان نیروی کارند، استثمار شوندگان توسط سرمایه اند، جدا شدگان از کار خویشند، ساقط شدگان از دخالت در فرجام کار و تولید خود میباشند و معزولین از هر شکل تأثیرگذاری آزاد در تعیین سرنوشت زندگی اجتماعی خود هستند. همگی اجزاء ارگانیک یک طبقه واحد را تشکیل میدهند و تشکل کارگری باید ظرف فراگیر اتحاد، سازمانیابی و اعمال قدرت متحد همه آن ها باشد.
۷. آگاهی به مفهوم واقعی ماتریالیستی، انقلابی و طبقاتی جزء انداموار و سرنوشت ساز قدرت هر طبقه اجتماعی در تاریخ است. هیچ طبقه ای بدون اینکه هستی اجتماعی خود را به هستی آگاه طبقاتی ارتقاء دهد قادر به احراز نقش مسلط اقتصادی و سیاسی در سیر تکامل تاریخ نیست. این حکم عام در مورد پرولتاریا اهمیت صدها برابر بسیار خودویژه ای دارد. طبقه کارگر برای اینکه آزاد شود هیچ چاره ای ندارد سوای اینکه کل بشریت را آزاد سازد. این بدان معنی است که رهائی پرولتاریا در گرو محو هر شکل استثمار، هر شکل انفصال انسانها از کار خود، و هر نوع جدائی آن ها از پروسه تعیین سرنوشت زندگی اجتماعی خویش است. برای تحقق این هدف کافی نیست که همه انسانها مستقیم و آزاد در پویه برنامه ریزی های اقتصادی، فرهنگی، مدنی، سیاسی و اجتماعی حاضر باشند، اساسی تر از همه اینها آن است که این دخالتگری هر چه آگاهانه تر و تجلی حضور هستی آگاه کمونیستی آدم ها باشد. جامعه سرمایه داری مرکز تولید، بازتولید و تسلط افکار بورژوازی است. کارگران زیر فشار اندیشه ها، راهبردها، باورها، اخلاق و فرهنگ نظام سرمایه داری قرار دارند و حتی مبارزه خود با سرمایه را در غالب اوقات با سر بورژوازی و با آویختن به رفرم طلبی بخش هائی از این طبقه به پیش میبرند. کارگری که با عقل سرمایه به دنیا نظر اندازد نمی تواند گورکن نظام بردگی مزدی باشد. برای اینکه او توان این کار را به دست آرد مجبور است آگاه شود و خود را از شر توهمات آفریده سرمایه آزاد سازد. آگاهی مشتی فرمولبندی نیست. طبقه کارگر با رفتن به کلاس درس و تحصیلات دانشگاهی هستی آگاه طبقاتی خود را احراز نمی کند. او در پروسه پیکار متحد شورائی و ضد کار مزدی است که آگاه شدن خود را واقعیت میبخشد و پراتیک مینماید. تشکل کارگری باید ظرف ارتقاء آحاد توده های کارگر به این آگاهی باشد، باید تعالی هر چه بیشتر شعور و شناخت توده های کارگر در قعر مبارزه طبقاتی روزمره را تضمین کند، باید مبارزه را مدرسه شناخت و شعور را قدرت پیکار روز سازد. سازمانیابی کارگری در غیاب ایفای این نقش نه تشکل واقعی طبقاتی کارگران که کانون اسیرسازی آن ها در ورطه توهمات بورژوائی است.
۸. مبارزه با دولت سرمایه داری جزء جدائی ناپذیر مبارزه ضد سرمایه داری طبقه کارگر است. احزاب زیر اسم و رسم «کمونیسم» تاریخاً تلاش کرده اند تا این دو را از هم منفک سازند. این کار دلائل زیادی دارد. کمونیسم بورژوائی نه محو رابطه خرید و فروش نیروی کار که تغییر نوع برنامه ریزی نظم تولیدی و سیاسی این رابطه را دنبال میکند. در همین راستا خواستار سرنگونی قدرت سیاسی روز سرمایه و جایگزینی آن با ماشین حزبی خویش است. احزاب این طیف از کارگران میخواهند تا رژیم سیاسی را سرنگون کنند اما این سرنگونی یا اساساً مبارزه با رژیم را از جنگ طبقاتی توده های کارگر علیه سرمایه جدا میسازند. تاریخ جنبش کارگری شاهد خیزش های بسیار زیادی است که کارگران به فرمان احزاب تا سقوط دولت روز سرمایه پیش رفته اند اما حاصل این کار فقط نشستن حزب مدعی نمایندگی آنها بر جای دولت سابق بورژوازی بوده است. سرمایه داری باقی مانده است زیرا رژیم ستیزی مورد توصیه احزاب نه از نوع سرنگونی طلبی ضد کار مزدی، نه از دل مبارزه جامع الاطراف علیه سرمایه در همه حوزه های زندگی اجتماعی که فقط کارزاری برای جا به جائی قدرت سیاسی به نفع حزب بالای سر کارگران است. تشکل کارگری اگر بخواهد ظرف واقعی مبارزه طبقاتی کارگران باشد نمی تواند خود را به دار این نوع تفکیک ها بیاویزد. فرایند سازمانیابی طبقه کارگر باید پویه جایگزینی رژیم ستیزی فراطبقاتی با سرنگونی طلبی رادیکال ضد سرمایه داری این طبقه باشد.
۹. کمونیسم ستاره امیدی در آسمان زندگی یا آرمانی برای تسلی خاطر و رضایت دل انسانها نیست. جنبش تغییر عینبت موجود است. این جنبش در غیاب دورنمای شفاف اجتماعی خود موجودی سردرگم، علیل، مقهور و اسیر تباهی است. دورنما در اینجا یک مقوله عقیدتی یا مشتی فرمولبندیهای پرزرق و برق مکتبی نمی باشد. سلاح مادی پیکار است. بدیل کنکرت سوسیالیستی اقتصاد، سیاست، مدنیت و مناسبات اجتماعی سرمایه داری است. برنامه ریزی ضد کار مزدی کار و تولید حی و حاضر جامعه است. طبقه کارگر این برنامه ریزی را به عنوان سلاح کارای کارزار در دست دارد، آن را در مقابل برنامه ریزی کار و تولید و نظم سیاسی، مدنی و اجتماعی سرمایه داری در سطح جامعه باز میکند، محتوای آگاهی و دانش طبقاتی توده های خود میسازد. در کلیه عرصه های مصاف آن را به قلب بورژوازی شلیک مینماید و به دولت سرمایه اخطار میکند که آماده است تا با انقلاب خویش سرمایه داری را نابود کند و برنامه ریزی سوسیالیستی کار و تولیدش را جامه عمل پوشد. تشکل کارگری بدون این دورنما و بدون تلاش برای توسعه آن به جریان اندیشه و پراتیک و قدرت پیکار کارگران نه فقط ظرف تمرکز قوای طبقاتی و اعمال قدرت توده های کارگر علیه سرمایه نیست که فقط یک برهوت سرگردانی و گمراهه سازی است.
۱۰. طبقه کارگر یک طبقه بین المللی است. همبستگی انترناسیونالیستی کارگران یک مقوله اخلاقی یا یک مددرسانی اومانیستی نیست. کل اضافه ارزش ها و کل سرمایه های جهان حاصل استثمار کل طبقه کارگر بین المللی است. هر سرمایه دار و هر بخشی از طبقه سرمایه دار جهانی یا سرمایه اجتماعی هر کشوری سهمی از کل اضافه ارزش هائی را به خود اختصاص میدهد که توسط توده های کارگر جهان تولید شده است. جبهه جنگ پرولتاریا علیه سرمایه داری نیز یک جبهه جنگ سراسری و انترناسیونالیستی است. جنبش کارگری به همان اندازه نیرومندتر است که آگاه تر و متحدتر و انترناسیونالیستی تر باشد. این امر هر روز که میگذرد از اهمیتی بسیار عظیم تر از روز قبل برخودار میگردد. سرمایه در شرائط روز جهان چنان وضعی را بر توده های کارگر تحمیل کرده است که هر بهبود اندک زندگی آن ها به همپیوندی استوارتر انترناسیونالیستی موکول شده است. پویه کارزار کارگران هر کجای جهان در کار سازمانیابی جنبش خویش باید همبستگی شفاف و آگاه بین المللی را چراغ راه خود کند.
موارد دهگانه ای که اشاره کردیم خصوصیاتی هستند که جنبش کارگری در پروسه متشکل شدنش بدون احراز آنها نه فقط سنگر مبارزه با سرمایه داری را پی نمی اندازد که گمراهه ای برای تباهی و خلع سلاح خود در مقابل سرمایه حفر میکند. یک نکته بسیار مهم در اینجا نیازمند تشریح است. تشکل کارگری یک ابزار ریخته گری شده دارای اندازه های معین در حافظه کامپیوترها و سیستم های تولید قطعات نیست که بر اساس داده های ریاضی و محاسبات تکنیکی خاص تهیه و بسته بندی شده باشد. بحث مطلقاً این نیست که عده ای کارگر یا کارگران یک جامعه میتوانند معجزه کنند و یک باره تشکلی آبدیده با این مختصات از آستین خود خارج سازند. پروسه ای که توده های کارگر خود را در دل آن سازمان میدهند همان پروسه پیکار آن ها با سرمایه داری است و موقعیت هر لحظه، درجه رشد و انسجام یا ظرفیت مقاومت و توان تعرض خود را از عمق فرایند همین مبارزه جاری میگیرد. کارگران متشکل شدن را به عنوان سلاحی برای جنگ با سرمایه میخواهند و در درون همین جنگ است که به سازمانیابی خود میپردازند. این سازمانیابی را گام به گام و مرحله به مرحله تکمیل مینمایند و نیرومندتر میسازند. درست به همان سان که جنبش خود را چنین میکنند. آنچه در اینجا شاخص کار را تعیین میکند این نیست که یکباره به طور خلق الساعه تشکلی با تمامی ساز و کارها یا ویژگی های بالا متولد میشود، بلکه این است که کارگران سازمانیابی جنبش خود را با این معیارها دنبال میکنند. عکس ماجرا در مورد روند برپائی اتحادیه ها و احزاب مصداق دارد. عده ای دور هم جمع میشوند، مرامنامه ای تنظیم میکنند و آئین نامه ای مینویسند و از دل آن حزبی زاده میشود یا اتحادیه ای چشم به عالم وجود باز میکند. در حالت اول جنبش ضد سرمایه داری توده های کارگر است که خود را سازمان میدهد تا نیرومندتر با سرمایه مبارزه نماید، در هر قدم نیرومندتر و آگاهتر و افق دارتر شود و قدرت خود را آگاهانه تر و کوبنده تر بر نظام سرمایه داری اعمال کند. در حالت دوم مشتی افراد ماکت محقری از جامعه سرمایه داری معماری مینمایند. جنبش کارگری را در آن خفه یا به آن حلق آویز میکنند، از کارگران میخواهند تا برای اصلاح این نظام خود را بفرسایند!! یا گوش به فرمان حزب، نوعی از برنامه ریزی نظم سرمایه را جایگزین نوعی دیگر سازند.
به دنبال بحث بالا به سراغ سؤالی برویم که پیش تر مطرح شد. اگر بناست کارگران علیه سرمایه داری مبارزه کنند که حکم زندگی آنها این است، اگر قرار است این مبارزه را سازمان دهند و این سازمانیابی باید چنین رویکرد و مختصاتی احراز کند، اگر این ها درست است پس چرا باید نهادهای موسوم به کارگری یک قرن اخیر تاریخ را تشکل های کارگری نام نهاد؟!! مستدل ترین پاسخ شاید این باشد که این نهادها از کارگران تشکیل شده اند، این جواب در مورد احزاب صدق نمی کند اما در رابطه با اتحادیه ها مصداق دارد. با این وجود و مستقل از اینکه چنین باشند یا نباشند اطلاق ظرف مبارزه طبقه کارگر بر آن ها به همه دلائلی که گفتیم غیرواقعی و گمراه کننده است. هر دو نوع این نهادسازیها در دل یک شرائط خاص تاریخی معماری شده و به عنوان بدیل سازمانیابی ضد سرمایه داری بر توده های کارگر تحمیل گردیده اند. تاریخ جنبش کارگری حدیث گویای این مدعاست. اولین جوانه های تلاش کارگران برای ایجاد ابتدائی ترین شکل سازمانیابی ها از قعر مبارزات جاری آن ها با تهاجمات هار صاحبان مانوفاکتورها و دولت ها روئید. انجمن های موسوم به « اخوت» و « کمک های متقابل» در مخفی گاهها تشکیل شدند، در دوره های بعد « کلوب های کارگری» از عمق زندگی و شعله های خشم کارگران، در تجمعات درون قهوه خانه ها سر برآوردند. نطفه های این تشکل ها در تاریکی زار وحشت و خفقان دولت ها پدید آمدند و عظیم ترین اعتصابات و پرخروش ترین شورش ها را سازماندهی کردند. آنچه در اوایل قرن نوزدهم زیر نام « اتحادیه های کارگری» شکل گرفت نیز به همین طریق پدیدار شدند. از همپیوندی کلوبهای مخفی غیرقانونی به وجود آمدند. این اتحادیه ها هیچ سنخیتی با تشکل های اتحادیه ای روز دنیا نداشتند، نه فقط در قوانین و قراردادهای نظام بردگی منحل نبودند که هر تلاش آن ها برای اعلام موجودیت توسط این قوانین سرکوب میشد. عوامفریبی است اگر رفرمیسم اتحادیه ای امروز را با آنچه در نیمه نخست قرن نوزدهم، زیر این نام وجود داشته است قیاس کنیم. کارگران متشکل در آن اتحادیه ها افقی فراتر از این یا آن شکل مناسبات بردگی مزدی پیش روی نداشتند، اما جنبش روزشان تجلی ستیز با استثمار، شدت استثمار و بی حقوقیهای سرمایه داری بود. به دار قانون و قرارداد و میثاق ماندگاری این نظام آویزان نبودند. آنچه تا اواخر نیمه اول سده نوزدهم در اروپا و عمدتاً در انگلیس و فرانسه با نام اتحادیه های کارگری ابراز وجود کرده است چنین وضعی داشته است و در امتداد همین پویه کارزار برای سازمانیابی بوده است که ایده برپائی « انترناسیونال اول» به گفتگوی داغ فعالین جنبش کارگری تبدیل شد. اینکه نخستین انترناسیونال میان مبارزه سیاسی و اقتصادی توده های کارگر پل بست، اینکه جنگ کارگران علیه قدرت سیاسی یا علیه کل نظام سرمایه داری را با مبارزه جاری آنها برای آزادی و حقوق اجتماعی با هم یک کاسه نمود پدیده های جدیدی در کارنامه جنبش کارگری نبودند. چیزی که در مورد انترناسیونال تازگی داشت اعلام موجودیت متحد جنبش کارگری بین المللی زیر پرچم یک جنگ واحد علیه نظام بردگی مزدی در سراسر جهان بود. ویژگی دیگرش را میدان داری رویکرد مارکسی و ضد کار مزدی طبقه کارگر در درون آن تعیین میکرد. در هر حال حتی اتحادیه های آن روز به صورت ظرف اتحاد و همپیوندی کارگران برای پیشبرد همه اشکال مبارزه علیه نظام سرمایه داری به وجود آمدند. مارکس عبارت آشنا و معروف خود در باره جنبش اتحادیه ای را با رجوع به وجود و نقش این اتحادیه ها بر زبان میراند. او گفت که حتی این نوع اتحادیه ها با این خصوصیات و ظرفیت ها باز هم اگر خود را به ظرفی برای جنبش آگاه ضد سرمایه داری طبقه کارگر ارتقاء ندهند، اگر موقعیت بافت های حیاتی پیکار سراسری طبقه کارگر علیه اساس بردگی مزدی را احراز نکنند، پرونده کارشان به مثابه ظرف مبارزه توده های کارگر بسته خواهد شد. از این نیز فراتر، به موانعی بر سر راه جنبش ضد سرمایه داری کارگران دنیا تبدیل خواهند گردید. همه این واقعیتها یکصدا بانگ میزنند که تشکلهای موجود اعم از احزاب یا اتحادیه ها تجلی تلاش خودجوش ضد سرمایه داری طبقه کارگر برای متشکل ساختن جنبش خود نیستند. بالعکس به باتلاق هائی میمانند که توسط بخشهائی از بورژوازی و رفرمیسم راست و چپ بر سر راه متشکل شدن واقعی توده های کارگر حفاری شده اند. حضور کارگران در آنها متضمن کارگری بودنشان نیست. به همانگونه که پر بودن زندان های بورژوازی از بردگان مزدی سرمایه دال بر اشتیاق آنان به افتادن در سیاهچال ها نیست. کارگران نبوده اند که جنبش ضد سرمایه داری خود را این شکلی سازمان داده اند. رویکردهای معماری شده بورژوازی است که تحت شرائطی خاص این شکل های سازمانیابی را برای مهار مبارزه طبقاتیشان بر آن ها تحمیل کرده است. درست به همان سیاق که در شرائطی دیگر، در جاهائی که هر نوع اپوزیسیون نمائی مخل ماندگاری سرمایه داری است امکان هر نوع متشکل شدنی را از آنان سلب کرده است.
به بحث اصلی خود باز گردیم. مشکل بی تشکیلاتی خاص کارگران ایران نیست. توده های کارگر هیچ کجای جهان علیه سرمایه متشکل نیستند و پرسش این است که چرا چنین است؟ چرا پس از چند قرن مبارزه حاد طبقاتی میان دو طبقه اساسی جامعه سرمایه داری هنوز یک وجب تشکل واقعی ضد سرمایه داری طبقه کارگر در هیچ کجا وجود ندارد؟ این گرهی ترین سؤال عصر است. پاسخ ساده نیست اما قابل یافتن است. برای اینکه کارگران علیه سرمایه متشکل شوند باید جنبش جاری آنها ضد سرمایه داری باشد و حداقل در سطح پیشقراولان و پیشروان اندرونی خود این ضد سرمایه داری بودن را با سر بیدار طبقاتی تعمق کنند. اتوپیک است که در غیاب مبارزه ای شفاف از این دست منتظر ظهور یک تشکل راستین ضد سرمایه داری باشیم. تشکل نیست که جنبش میسازد، جنبش است که متشکل میشود. رفرمیسم وجود دارد و دکه داد و ستد یا موج سواری خود را پدید میآورد. برای اینکه تشکل ضد سرمایه داری برپای شود باید کارگران، هم علیه سرمایه داری مبارزه کنند و هم جنگ با سرمایه را از زیج رفرمیسم رصد نکنند. به این ترتیب صورت مسأله کمی تغییر میکند. به جای آنکه بپرسیم چرا کارگران هیچ کجای دنیا علیه رابطه خرید و فروش نیروی کار متشکل نشده اند، درست تر است سؤال کنیم که چرا توده های کارگر علیه اساس موجودیت سرمایه داری مبارزه نمی کنند؟ گره واقعی کار در اینجا قرار دارد. باید این معما را بشکافیم.
برای اینکه کارگران به طور واقعی درگیر مبارزه با سرمایه شوند باید به حداقلی از ساز و برگ ها، جنگ افزارها و تجهیزات لازمه این کار دست یابند. باید توان عبور از سد محکم سر راه این مبارزه و متشکل شدنش را در جنبش خود پدید آرند. رابطه خرید و فروش نیروی کار فقط رابطه استثمار کارگر نیست. فقط منشأ جدائی او از کارش نیست. فقط دنیای بی حقوقی های اجتماعی او را رقم نمی زند یا تمام آزادی های اولیه انسانی وی را از وی سلب نمی نماید. این رابطه در همان حال که همه این هاست یا به بیان درست تر، به این دلیل که همه این هاست، کارگاه تولید و بازتولید کل اعتقادات، ذهنیات، اندیشه ها و صورت بندی های فکری مسلط نیز هست. افکار حاکم دنیای سرمایه داری در همه قلمروهای هستی خود، همان رابطه خرید و فروش نیروی کار، همان سرمایه و پیچ و خم الزامات چرخه هستی آن است که تشخص اقتصاد سیاسی، فلسفه، اخلاق، حقوق، سیاست، جامعه شناسی، ایدئولوژی، فرهنگ، روانشناسی، سنت، عادت یا هر شکل دیگر احراز کرده است، سرمایه است که پوشش اندیشه تن کرده است تا در همه جا و در کل فضای فکر و ذهن و زندگی انسانها مصالح ارزش افزائی و بقای خود را مصالح عام بشریت اعلام کند و در همین راستا زمین و زمان را از مه تیره وارونه پردازیها و مسخ سازی ها پر گرداند. اما این فقط یک قطب ماجراست. قطب دیگرش موج طوفانی است که از دل زندگی توده فروشندگان نیروی کار بر میخیزد و به این دلیل بر میخیزد که قادر به تحمل عینیت موجود نیست. سرمایه در قعر شرائطی که گفته شد، میتواند همه چیز را باژگون القاء کند، میتواند دستمزد را « بهای کار»!! زنجیر اسارت کارگران را قانون!! نظم سیاسی سرمایه را امنیت شهروندان!! ناحقی محض را عین حق!! نارواترین تبعیضات را عدالت محض!! حمام خون توده های کارگر را رفع آشوب!! جدائی کارگر از کارش را ناموس طبیعی خلقت!! دولت سرمایه را نهاد قدرت مردم!! سلب هر گونه آزادی بردگان مزدی را مصلحت عمومی جامعه قلمداد نماید. میتواند سراسر فضای زیست و فکر و نگاه انسان ها را از غبار متراکم توهمات پر سازد. هر صدائی را به گلوله بندد، هر نفسی را بند آورد، بر هر اجتماعی بمب اندازد. سرمایه همه این کارها را میتواند انجام دهد و تاریخاً در همه جا انجام داده است. اما مبارزه طبقاتی را نمی تواند تعطیل کند. واقعیت این است که مشکل طبقه کارگر نیز توقف قطار پیکارش نیست. معضل اساسی چیز دیگری است. سرمایه با مدد از همه ساز و کارها و ظرفیت مهندسی افکارش این توان را دارد که کارزار جاری توده های کارگر را از مسیر واقعی سرمایه ستیزش منحرف سازد. میتواند این مبارزه را به صور مختلف در مجاری رفرمیسم به بن بست کشد و از جهتگیری شفاف طبقاتی باز دارد. نظام سرمایه داری از سال های هفتاد قرن نوزدهم، به طور بالفعل اسیر این خطر بود که در مقابل جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر به زانو درآید، اما در نیامد. از همین سال ها و به ویژه از شروع قرن بیستم به بعد ما شاهد تغییرات جدی در هر دو اردوگاه پرولتاریا و بورژوازی و آرایش قوای طبقاتی میان این دو، بوده ایم. جنبش کارگری در حالی که ظاهراً به پیروزی هائی حتی پیروزی های بسیار بزرگی دست مییافت اما عملاً و در صف بندی مستقل طبقاتی و ضد سرمایه داری خود متحمل بدترین عقب نشینی ها گردید. تاریخنگاری رایج چپ خلاف این را میگوید، اما سنگ بنای منظر این تاریخنویسی را کمونیسم بورژوائی گذاشته است. پسرفتی که اشاره شد واقعیت دارد. بخش قابل توجهی از طبقه کارگر اروپا در زیر چتر اثرگذاری های سوسیال دموکراسی و نمایش قدرت اتحادیه های کارگری شرائط کار، معیشت و رفاه اجتماعی خود را بهبود بخشید، اما همزمان از جنبش ضد سرمایه داری خود عمیقاً فاصله گرفت. در روسیه و همزمان در سطح دنیا، انقلاب اکتبر به عنوان عظیم ترین فتوحات پرولتاریا و درخشان ترین نقطه عطف تاریخ مبارزه طبقاتی توده های کارگر به ثبت رسید اما اکتبر به جای آنکه بازگشای راه پیروزی ها باشد سرآغاز شکست ها و عقب نشینی ها گردید. به این ترتیب نه پیشرفت های کارگران اروپا در عرصه مطالبات معیشتی و رفاهی گامی به جلو در آرایش بهتر قوای طبقه کارگر در مقابل نظام سرمایه داری شد و نه تسخیر قدرت سیاسی توسط حزبی که خود را « کمونیست» و پیشاهنگ پرولتاریا مینامید، هیچ بهبودی در صف آرائی نیرومندتر و مستقل تر این طبقه پدید آورد. بالعکس هر دو رویداد به تضعیف این صف آرائی کمک کرد و بر شیرازه آن ضربات مؤثر وارد ساخت. عوارض این رخدادها با صدای بلند فریاد میزد که نه دستیابی به بهای کار بالاتر و رفاه اجتماعی افزون تر آدرس درستی برای تشخیص موقعیت واقعی صف آرائی طبقه کارگر در مقابل سرمایه داری است و نه در هم شکستن ماشین دولتی و تسخیر حزبی قدرت سیاسی شاخص معتبری برای شناخت این موقعیت است. سیر حوادث حدیث این حقیقت بود که سازمانیابی اتحادیه ای حتی در نیرومندترین سطح و آویختن به امامزاده های حزبی با هر پرچم و عنوان، هیچ کدام هیچ سندی بر هیچ میزان بهبود موقعیت آرایش قوای طبقاتی پرولتاریا در برابر سرمایه نیستند. این تجربه ها بر روی این انگاره سوسیال دموکراتیک که گویا کارگران هنگامی برای سوسیالیسم مبارزه میکنند که سیر، آزاد و فاتح قله های رفاه و دموکراسی باشند، نیز بسیار محکم خط بطلان میکشید. حوادث این سال ها همه این درس ها را همراه داشت اما درس اساسی تر این بود که جنبش کارگری فقط وقتی آرایش قوای طبقاتی خود را تقویت میکند که کلیه حوزه های اعتراض و پیکارش را به محور رویاروئی مستقیم علیه اساس سرمایه داری پیوند زند. فهم این حقیقت مسأله ای نبود که باید حتماً از دل پراتیک تحولات این سال ها بیرون میآمد. بنمایه آموزش های مارکسی مبارزه طبقاتی به اندازه کافی در این زمینه صراحت داشت. اما آنچه در فاصله میان کمون پاریس تا نیمه اول دهه ۳۰ قرن بیستم در اروپای غریی و شمالی و جامعه روسیه روی داد آیینه عبرتی برای بازتاب عواقب عدول از این آموزش بود. جنبش کارگری ریل ستیز با سرمایه داری را کنار نهاد، مبارزه برای افزایش دستمزد یا کاهش روزانه کار را بر سنت انترناسیونال اول و زیر فراخوان جنگ طبقاتی علیه موجودیت نظام بردگی مزدی دنبال نکرد. میدان کارزار را از محور حمله به رابطه تولید اضافه ارزش جدا نمود و سنگینی هر میزان کفه کار لازم خود را در تحکیم پایه های صف بندی ضد کار مزدی دنبال نکرد. بالعکس هر دینار دستمزد بیشتر خویش را در غرب به سود انبوه تر سرمایه ها و در روسیه از این هم بدتر، به توسعه نوع اروپائی سرمایه داری آویخت!! چراغی را که نقد مارکسی اقتصاد سیاسی سرمایه داری فراراه پیکارش افروخته بود از دست داد و دل به وصال افقی دوخت که مالکیت دولتی را بر جای مالکیت انفرادی سرمایه ها بنشاند. رژیم ستیزی سوسیالیستی را از یاد برد و جای آن را در غرب به پارلمانتاریسم و در روسیه و شرق به دموکراسی طلبی خلقی سپرد. به جای مبارزه علیه وجود هر دولت بالای سرش راه تعویض دولت ها را پیش گرفت. افشاء جامع الاطراف رژیم تزار را جایگزین کالبدشکافی سرمایه داری و واقعیت روز این نظام و بسط این کالبدشکافی به آگاهی طبقاتی خود ساخت. پارلمانتاریسم در غرب، رژیم ستیزی در شرق و مبارزه سندیکائی در همه جوامع جای مبارزه واقعی ضد سرمایه داری با جهتگیری لغو کار مزدی را پر کرد. سرمایه از تیررس جنگ طبقاتی خارج شد. اساساً گفتگو در باره سرمایه داری به حاشیه رفت و جار و جنجال طفیلی گری سرمایه مالی یا « جهانخواری مشتی تراست تنزیل بگیر»!! سرتاسر دنیا را اشغال کرد. گروندریسه، کاپیتال و دستنوشته های اقتصادی در آرشیوها جاسازی شدند و « امپریالیسم بالاترین مرحله تکامل سرمایه داری» هر نوع نیاز به خواندن آنها را منتفی نمود. انترناسیونالیسم کارگری ضد کار مزدی از سیر رویدادهای روز بیرون شد و کانون ائتلاف اردوگاه سرمایه داری دولتی با احزاب بورژوازی « ضد امپریالیست»!! کشورها ( کمینترن) نقش قائم مقام آن را احراز کرد. همه چیز عوض شد. در سال های دهه چهل تا هفتاد قرن نوزدهم جنبش کارگری در نقطه، نقطه اروپا بر طبل نابودی سرمایه داری میکوبید و اکنون در دهه ۳۰ قرن بیستم همان جنبش در عظیم ترین بخش دنیا بار رسالت هموارسازی راه توسعه سرمایه داری را بر دوش میکشید!! در دوره نخست پرواز شبح کمونیسم بر فراز اروپا کل طبقه بورژوازی را اسیر وحشت میساخت و در برهه اخیر «انترناسیونال کمونیستی» و « دیکتاتوری پرولتاریا»ی پیروزمند حاتم وار نسخه انکشاف کاپیتالیستی ارمغان بورژوازی همه کشورها میکرد. در قرن نوزدهم پرولتاریا میجنگید تا سرمایه داری را از میان بردارد و در قرن بیستم پرولتاریای پیروز در مهد سوسیالیسم از بورژوازی تمنا میکرد تا دست به کار انباشت سرمایه هایش باشد. هیچ سنگی بر روی سنگ استوار نبود، نام کمونیسم زمین و زمان را میخکوب مینمود اما آنچه انجام میگرفت کمونیسم گریزی و سرمایه سالاری محض را نمایش میداد.
پیش تر، نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی به توده های کارگر دنیا هشدار میداد که ریشه های واقعی فقر، ستم، گرسنگی، حقارت و همه سیه روزی های عصر را در استثمار سرمایه داری و استیلای نظام بردگی مزدی جستجو کنند و اکنون همه جا سخن از جا به جائی این ریشه بود. موجودی زیر نام « امپریالیسم» در همان حال که فاز احتضار سرمایه داری نام میگرفت، سپر بلای سرمایه در سراسر دنیا میشد. کل پلیدی های رابطه تولید اضافه ارزش را به جان میخرید. تئوری نافذ روز، آدرس ریشه بدبختی ها را نه با صراحت لفظ اما با قاطعیت پراتیک از حوزه حیات سرمایه پاک میکرد و به موجود جدید ارجاع میداد. این تئوری خود نیز به خاطر ایفای همین نقش « مارکسیسم عصر امپریالیسم» میشد و باز هم نه در کلام بلکه در عمل، شناخت مارکسی سرمایه، به ویژه پراتیک این شناخت در عرصه کارزار طبقاتی را نالازم میساخت.
تحلیل ها که چنین بود تکلیف راهبردها و ساز و کارها بسیار روشن است. پیش تر مانیفست کمونیسم اعلام داشته بود که « بین همه طبقاتی که در مقابل بورژوازی قرار دارند فقط پرولتاریاست که انقلابی است» در نظریه پردازی های جدید برای انقلابی بودن نه فقط نیازی به مقابله با بورژوازی نبود که بخش عظیمی از خود این بورژوازی نیز در همه جای دنیا از دست « انترناسیونال کمونیستی» و دولت پیروز « انقلاب سوسیالیستی» مدال عالی انقلاب دریافت میکرد. هر که با «امپریالیسم» در همان هیأت «چند دولت تجاوزکار تنزیل خوار» دعوی داشت صدرنشین اردوگاه جنگ پرولتاریا میشد، مهاتما گاندی، سون یات سن، حتی رضاخان و هولناک تر از همه ارتجاع هار پان اسلامیستی غسل تعمید انقلابی میگردیدند. در انترناسیونال اول وقتی که پیشنهاد حضور « گاریبالدی» در یکی از اجلاس ها مطرح شد، موج تعجب عده ای را بر میانگیخت، در انترناسیونال سوم گفتگوی داغ جبهه واحد با بدترین ناسیونالیست ها جائی برای پرداختن به بحث دیگر باقی نمی گذاشت. در اولی هر تصمیمی در باره هر جنبش استقلال طلبانه درون کشورها بر پایه مصالح جنبش ضد سرمایه داری کارگران دنیا اتخاذ میشد، در دومی حراست از بارگاه قدرت سرمایه داری دولتی و انکشاف « آزاد » کاپیتالیستی جوامع!! تنها ملاک معتبر همه تصمیم گیریها بود. پیش تر کارگران اروپا انترناسیونال به پا میکردند تا شیپور آخرین جنگ علیه هر شکل استثمار و ستمکشی و انفصال انسان ها از کار خویش را به صدا در آورند، اکنون انترناسیونال میساختند تا تکلیف حق تعیین سرنوشت خلقها و استقلال ملی دولت ها را روشن سازند!! همه چیز مهم و در اولویت قرار داشت و مبارزه ضد سرمایه داری طبقه کارگر تنها چیزی بود که هیچ محلی از اعراب احراز نمی نمود. سهل است، طبقه ای که باید این مبارزه را پیش میراند همه جا در رکاب بورژوازی علیه امپریالیسم میجنگید!! و این جنگیدن در نقد روز اقتصاد سیاسی پرچمداران پرآوازه « کمونیسم» و راهبرد انترناسیونالیستی روزش آن قدر اهمیت داشت که لازم میدید فکر پیکار مستقیم کارگران علیه سرمایه داری را چپ روی نابخردانه و عدول آشکار از « مارکسیسم» خواند!!
آری اوضاع بر این محور میچرخید. « کمونیسم» روز، جنبش کارگری را از میدان واقعی مبارزه ضد سرمایه داری احضار و به جبهه جنگ « ضد امپریالیستی » گسیل کرده بود. این جنبش با چنین رویکرد و دل مشغولیاتی هر شکل سازمانیابی که نیاز داشت، تشکل شورائی سوسیالیستی و ضد کار مزدی احتیاج نداشت. این پاسخی است به سؤالی که بالاتر مطرح شد، پرسش این بود که چرا طبقه کارگر هیچ کجای جهان علیه سرمایه داری متشکل نیست. جنبشی که از ریل جدال ضد کار مزدی خارج بود طبیعتاً نمی توانست علیه اساس بردگی مزدی متشکل گردد. رژیم ستیزی فراطبقاتی و مبارزات سندیکالیستی اساساً به حزب سازی بالای سر کارگران و اتحادیه های دست به کار مماشات با بورژوازی آویزان است و در طول این صد و اندی سال نیز همین نوع تشکل ها بودند که جای سازمانیابی شورائی ضد کار مزدی توده های کارگر را پر کردند. وضعیت غم انگیزی که تا امروز ادامه دارد. تمامی اینها اما تصویر ساده ای از یک سوی میدان کارزار بود. باید سوی دیگرش، سوی سرمایه را نیز کمی نظر انداخت. رونق بازار رفرمیسم راست اتحادیه ای در غرب، کمونیسم خلقی در شرق و فاجعه بارکشی طبقه کارگر بین المللی در این بازار را افکار عالمان بدنهاد سیاست پدید نیاوردند. تحولات روز دنیای سرمایه داری و شرائط تازه پویه بازتولید و خودگستری سرمایه جهانی در این زمینه نقش جدی بازی میکرد و پایه های مادی وقوع این رویدادها را به اندازه کافی به همراه میآورد.
اگر دوره امپریالیستی شدن تولید سرمایه داری را نه با روایت لنینی بلکه با نگاهی مارکسی بکاویم، تعیین کننده ترین شاخص هایش این ها بود. سرمایه سراسر جهان را حوزه پیش ریز و سامان پذیری خود میساخت. فقط مشتی تراست تنزیل خوار یا چند دولت تجاوز کار نبود که راه غارت دنیا پیش میگرفت. سرمایه بود که در همه جای جهان بساط استثمار، ستم و انفصال کامل انسان ها از کارشان را پهن میکرد. شمار زیادی از کشورها تا شروع نیمه دوم قرن نوزدهم سرمایه داری شده بودند و روند انکشاف این شیوه تولید بدون انقطاع در ممالکی کند و در جوامعی با سرعت پیش میتاخت. سرمایه مالی ماهیت سرمایه به مفهوم عام را از دست نمی داد. « تنزیل بگیری» اش پدیده ای فرای رابطه تولید اضافه ارزش نبود، رویکردش نه با رباخواری که با گسترش دامنه انباشت و توسعه استثمار موحش نیروی کار مشخص میشد و بالاخره سیادتش نه نقیض خواص عام سرمایه که فقط انکشاف و تکامل انداموار بردگی مزدی را منعکس میساخت. امپریالیستی شدن سرمایه داری توسعه این شیوه تولید به اقصی نقاط دنیا بود. توسعه ای که در بطن خود جدال میان بخش های مختلف بورژوازی را عمق میداد. سرمایه های متوسط و کوچک جوامع در حال انکشاف فشار سهمگین رقابت با کارتل های عظیم سرمایه گذاری بین المللی را روی سینه خود حس میکردند و برای چالش این معضل راه چاره میجستند. با همه این ها سرمایه داری به رغم آنچه لنین میگفت نه فقط به ورطه احتضار نمی رفت که حتی در قیاس با سال های پیش به صورت موقت و مستعجل موقعیت بهتری به دست میآورد. بازار داخلی اروپا از اشباع خارج میشد و سرمایه های انبوه آزاد با پیش ریز شدن در حوزه های تازه و جوامع جدید به سرمایه بارآور پرسود تبدیل میگردیدند. متوسط ترکیب ارگانیک در سطح جهانی به طور مستعجل و تا حدودی از فوران باز میماند. حادثه ای که به نوبه خود سیر نزولی نرخ سودها را مقداری کند و خطر وقوع بحران ها را ولو برای چند صباحی کمتر میساخت. جمعیت نیروی کار مورد استثمار افزایش تاریخی کم سابقه ای مییافت. سیل اضافه ارزش ها بسیار پرخروش تر از پیش در مجاری بازتولید سرمایه جهانی راه میافتاد، همه جای دنیا به حوزه های انباشت مبدل میشد، دستیابی سرمایه بین المللی به مواد خام بسیار ارزان بهای تشکیل بخش ثابت سرمایه را پائین میآورد و این امر نیز به کند شدن گرایش رو به افت نرخ سود کمک مینمود.
همه این رخدادها موقعیت سرمایه را عجالتاً محکم میکرد. در وهله نخست به بورژوازی پاره ای کشورها در غرب امکان میداد تا فشار دهشتبار استثمار لایه های وسیعی از طبقه کارگر را کاهش دهد، سطحی از انتظارات رفاهی این اقشار را پاسخ گوید و در قبال این عقب نشینی ها جنبش ضد سرمایه داری توده های کارگر را زمینگیر سازد. همزمان در سه قاره آسیا، افریقا و امریکای لاتین با گسترش پایه های عمومی انباشت سرمایه و هموارسازی راه انکشاف کاپیتالیستی کشورها، از یک سو پایه های قدرت و مالکیت و حاکمیت طبقه سرمایه دار را مستقر و استوار میساخت و از سوی دیگر همه امکانات لازم برای تسلط امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی بر جنبش های کارگری و دهقانی روز را فراهم میآورد. شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری همه این مؤلفه ها و داده ها را همراه داشت و دقیقاً همین شرائط با همین ویژگی ها و مهلت ها بود که دریچه های میدان داری را بر سوسیال دموکراسی در جنبش کارگری اروپا و کمونیسم بورژوائی در جنبش های کارگری و دهقانی کشورهای شرق یا جوامع دیگر باز میگشود. در دل این اوضاع طبقه سرمایه دار جهانی تا آنجا که به خطر جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر بین المللی مربوط میشد، به طور قطع احساس آرامش میکرد، اما در درون خود با مجادلات بیشتری مواجه میگردید. سوسیال دموکراسی و کمونیسم بورژوائی، هر کدام با راهبردها و نقشه عمل های خاص خود، در زیر بیرق های ناهمرنگ اما همگن، همسو و هم افق، سنگرهای جنگ پرولتاریا علیه سرمایه داری را از جای میکندند تا سنگ و آهن و استحکامات آن ها را ساز و کار گرمای مشاجرات و بلوک بندی های درون بورژوازی کنند و توده های کارگر دنیا را فجیع و رقت بار از میدان جنگ طبقاتی ضد کار مزدی به درون خاکریزهای این مناقشات کوچ دهند.
فاصله تاریخی میان شکست کمون پاریس و دهه سوم قرن بیستم دوران وقوع همه این جابه جائی ها بود. دوران نضج و سپس توسعه شرائط امپریالیستی رابطه تولید اضافه ارزش، اعتلای دورنماپردازی های سوسیال دموکراتیک و رونق بازار آرایش انسانی سرمایه داری، توسعه مناسبات کار مزدوری به سراسر دنیا، گسترش و تحکیم پایه های مالکیت و حاکمیت بورژوازی در جهان، عقب نشینی و افول کمونیسم ضد کار مزدی، اوجگیری رفرمیسم راست اتحادیه ای، برآمد وسیع ناسیونالیسم و تسلط استعمارزدائی و امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی بورژوازی بر جنبش های کارگری و دهقانی، موفقیت های بارز سوسیال دموکراسی و کمونیسم خلقی در انتقال میدان های جنگ پرولتاریا علیه سرمایه به قلمرو جدال درونی بخش های مختلف بورژوازی جهانی، گسست عمیق جنبش کارگری جهانی از راهبردهای مبتنی بر نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی و جایگزینی این نقد با تئوری لنینی امپریالیسم یا نظریه بافی های انترناسیونال دوم، فاصله گیری پرولتاریا از افق سوسیالیسم لغو کار مزدی و غرق شدنش در کام امواج سرکش توهم به دورنمای سرمایه داری دولتی، حلق آویزی مبارزات توده های کارگر به دار رژیم ستیزی فراطبقاتی کمونیسم خلقی یا رفرمیسم راست اتحادیه ای همه و همه زنجیره رخدادهای بدفرجام این دوره اند. تاریخنویسی خلقی، با بسنده کردن به سب و لعن مکتبی سوسیال دموکراسی، سر دادن چکامه های مطنطن نعت و ستایش بلشویسم و ابراز پای بندی جعلی به ماتریالیسم مارکسی و کمونیسم، عظیم ترین بخش این واقعیت ها را در پرده میکشد. اما حقیقت این است که وضعیت فاجعه بار دامنگیر جنبش کارگر جهانی، آنچه در این صد سال بر سر طبقه کارگر رفته است، خارج شدن مبارزات این طبقه از ریل پیکار ضد سرمایه داری، فاصله گیری ژرف کارگران دنیا از سازمانیابی وسیع شورائی ضد کار مزدی و آویختن آن ها به احزاب و اتحادیه ها از دل همین رویدادها جوشید و وسعت گرفت و شاخ و برگ کشید.
سال های این دوره، روزگار تصادم جنبش کارگری جهانی با یک بزنگاه عظیم تاریخی بود. سال هائی بسیار حساس و سرنوشت ساز که توده های کارگر خود را با آزمونی عظیم و دشوار رو به رو دیدند. آنها آزمون را باختند و از ایفای نقش کارساز در آن عاجز ماندند. موضوع آزمون این بود که آیا جنبش کارگری بین المللی در قعر شرائطی که گفته شد، آن سطح بلوغ، تدارک، تجهیز و آگاهی را داشت که موج تهاجم راهبردهای سوسیال دموکراتیک و کمونیسم خلقی را به چالش بکشد، بر سینه امواج شنا کند و کشتی پیکار کمونیستی و ضد کار مزدی خود را از گرداب هائل آن ها رها کند یا اینکه در این سطح قرار نداشت و چنین بلوغ و کارائی را کسب نکرده بود؟ طبقه کارگر مجبور به شرکت در این آزمون گردید و همه چیز نشان داد که هنوز آمادگی این کار را نداشت. راهبردهای رفرمیستی راست و چپ برنده شدند. پرولتاریا باخت و این باخت، تار و پود هستی تمامی تاریخ آن زمان تا امروزش شد. معنای زمینی این باخت روشن است. در این دوره طولانی توده های کارگر در سراسر دنیا علیه فشار استثمار سرمایه داری مبارزه کرده اند، بر ضد مظالم و ستمگری های سرمایه به اشکال مختلف جنگ و ستیز روی نهاده اند. دولت های سرمایه داری زیادی را ساقط کرده اند. در پاره ای جوامع به عظیم ترین خیزش ها دست زده اند و در بسیاری کشورها انقلاب نموده اند. طبقه کارگر جهانی در طول این چند دهه تمامی این کارها را انجام داده است اما همه این مبارزات، خیزش ها، جا به جائی دولت ها و انقلابات را نه با سر آگاه طبقاتی ضد سرمایه داری که با سر سرمایه، در معیت این یا آن بخش بورژوازی و زیر بیرق رفرمیسم راست یا چپ میلیتانت به فرجام برده است. توده های کارگر در همه این سالها، در کل خیزشها، عصیان ها، شورش ها و انقلاباتش شکست خورده است. همه پیروزی هایش باژگونه و عین شکست بوده است. با هر انقلاب خویش فقط پایه تسلط سرمایه بر خود را مستحکم تر ساخته است. حاصل شورش ها و قیام هایش فقط تضعیف بیشتر آرایش قوای پیکارش بوده است. حدیث جنگ و ستیز جاری طبقه کارگر در قرن بیستم این بوده است، چرا؟ به این دلیل بسیار ساده که در سنگر واقعی مبارزه ضد کارمزدی و سوسیالیستی نمی جنگیده است. این جنبش با این وضعیت در هیچ کجای دنیا به طور واقعی متشکل نبوده است و آنچه زیر نام تشکل بر وی تحمیل شده است، چه در شکل اتحادیه و چه با نام حزب، نه ظرف جنگ ضد سرمایه داری که صرفاً کویر بلع قدرت طبقاتی آن بوده است. آخرین و اساسی ترین پرسش این نوشته آن خواهد بود که فرجام این روند چه خواهد شد؟ مراد از این سؤال روی نهادن به پیشگوئی نیست. ارزیابی الزامی و مقدور کمونیستی از اوضاع منظور است. در همین دوره طولانی دیجور حوادثی رخ داده است که میتوان آنها را به شرح زیر تلخیص کرد.
۱. کمونیسم بورژوائی و رفرمیسم چپ، قدرت تأثیرگذاری خود در جنبش کارگری را از دست هشته است. از این طیف آنچه باقی است کاریکاتورهای وهن آلودی از احزاب نیرومند پیشین است که پیچ و خم استحاله ای طویل را پشت سر گذاشته اند. مستقل از اینکه راست تر یا چپ تر شده باشند ماهیت خود را حفظ کرده اند. به سیاق دوره های پیش برای حلق آویزی جنبش کارگری به دار سکت های محقر خویش میکوشند. بارزترین شاخص مشترک همه آنها این است که هیچ ربطی به مبارزات کارگران ندارند و منشأ هیچ فعل و انفعالی در هیچ کجای جنبش کارگری در هیچ نقطه دنیا نیستند. نیروی شکست خورده ای را میمانند که از هم پاشیده است و هر چند گاهی اینجا و آنجا چند نفری از آنها در جائی جمع میشوند تا در گامی آن طرف تر متلاشی تر گردند. از هم پاشیدن این طیف مقوله ای تاریخی است. کمونیسم بورژوائی یا رفرمیسم چپ نمای میلیتانت به دنبال شکست انقلاب اکتبر تمامی توان خود را در عرصه جهانی به نمایش نهاد تا بدیلی برای برنامه ریزی نوع بازار آزاد سرمایه داری در یک سوی و کمونیسم مارکسی و ضد کار مزدی طبقه کارگر در سوی دیگر باشد. این رویکرد در این کارزار به یمن همه شرائط تاریخی روز بر دومی پیروز شد و در پرتو این پیروزی دهه های متمادی در دو نقش کاملاً متفاوت در سراسر دنیا میدانداری کرد. در نقش نخست بر مسند حاکمیت و مالکیت کل سرمایه ها نشست. یکی از دو قطب عظیم قدرت سرمایه جهانی شد. سرمایه داری انحصاری دولتی را در بخش عظیمی از جهان برنامه ریزی کرد، مستقر ساخت و بر توده های کارگر تحمیل نمود. زیر نام کمونیسم هارترین شکل استثمار سرمایه داری و بربرمنشانه ترین دیکتاتوری ها و بی حقوقی های این نظام را بر گرده کارگران بار کرد. نقش دوم را در مکان اپوزیسیون، زیر پرچم انتقاد از اردوگاه و شعبات عدیده کمونیسم بورژوائی و با دعوی پایبندی به کمونیسم مارکسی و ضد سرمایه داری ایفاء نمود!! اما هر چه کرد در چهارچوب روایت سرمایه سالار کمونیسم و بستن سد بر سر راه رشد و بالندگی جنبش ضد سرمایه داری توده های کارگر بود. در همه جا همچنان بر طبل حزب سازی کوبید. عصای دست رفرمیسم راست سندیکالیستی شد و در تقویت آن هر چه توانست کوشش نمود. رژیم ستیزی خلقی و فراطبقاتی را به جای سرنگونی طلبی ضد کار مزدی به کارکران دیکته کرد. هر چه در توان داشت برای جلوگیری از سازمانیابی شورائی سوسیالیستی توده های کارگر به کار گرفت. در ظاهر علیه اردوگاه و نقدهای بورژوائی اردوگاه حرف زد اما کل راهبردها، تحلیل ها و راهکارهایش فقط تلاش برای به صف کردن کارگران با هدف برپائی برهوت دیگری از برنامه ریزی نظم سرمایه داری بود. کمونیسم بورژوائی دیری است که در هر دو نقش خود شکست خورده است و برد اعتبار و نفوذش در میان طبقه کارگر جهانی به پائین ترین مدار ممکن سقوط کرده است.
۲. رفرمیسم راست سندیکالیستی و احزاب سوسیال دموکرات نیز به ویژه از دهه ۸۰ قرن پیش به این سوی به گونه ای کاملاً شتاب آلود روند فرسودگی و تضعیف طی نموده اند. اتحادیه ها مستمراً با فرار کارگران از ادامه عضویت مواجه هستند و سوسیال دموکراسی حتی در جوامعی مانند سوئد، نروژ، اسپانیا، هلند و آلمان که از نیرومندترین پایه های نفوذ برخوردار بوده است به شدت فرتوت گردیده است. ریشه واقعی تضعیف موقعیت احزاب سوسیال دموکرات و رفرمیسم راست اتحادیه ای در عمق شرائط موجود شیوه تولید سرمایه داری قرار دارد. دوره ای که سرمایه جهانی میتوانست در برابر برخی مطالبات معیشتی و رفاهی توده های کارگر چند کشور عقب نشینی کند تاریخاً و برای همیشه به سر رسیده است. نظام سرمایه داری از طریق سازماندهی بربرمنشانه ترین تهاجمات به سطح نازل زندگی و امکانات اولیه اجتماعی کارگران در همه مناطق کره ارض زنده است. در چنین شرائطی سوسیال دموکراسی و جنبش اتحادیه ای قهراً باید نقشی متفاوت با گذشته خود بازی کنند. اگر در نیمه اول قرن بیستم جنبش ضد کار مزدی پرولتاریا را به بورژوازی میفروختند و در قبال آن اوراق قرضه این یا آن بهبود اندک معیشتی را به کارگران میدادند، اکنون در ازاء فروش این جنبش نه فقط هیچ چیز برای توده های کارگر ندارند، که باید مستمراً بازوی قهر تهاجم سرمایه علیه هست و نیست زندگی آنان نیز باشند. سوسیال دموکراسی و رفرمیسم اتحادیه ای در همین راستا چوب دو سر آلوده ای را میمانند که نه مقبول بارگاه سرمایه اند و نه قادر به فریب و گمراه سازی جنبش کارگری به شیوه سابق هستند.
۳. نظام سرمایه داری در همین دوره بیشترین ذخیره های ظرفیت خود را برای چالش موانع سر راه بقا و خودگستری خود از عمق به سطح کشیده و به کار گرفته است. برای توسعه و تعمیق استثمار میلیاردها کارگر در مقیاس بین المللی به تمامی شیوه های ممکن توسل جسته است. مکانیسم های مؤثر بی سابقه ای را در عرصه چالش تنزل نرخ سودها و وقوع بحران ها یا پالایش خود و خروج از بحران ها ابداع و مورد استفاده قرار داده است. از اهرم بازار بورس و نقش دولت و مانند این ها کارسازترین استفاده ها را کرده است. سرمایه جهانی در امتداد پویه پردستاورد این تحولات و به کارگیری همه این ذخیره ها و ظرفیت ها و امکانات اینک بر نقطه ای ایستاده است که از تمامی دوره ها و دقایق و آنات حیات تاریخی خود آسیب پذیرتر، شکننده تر و مردنی تر است. ۹۵ سال پیش وقتی لنین شروع دوره امپریالسم را آستان اختضار سرمایه داری نامید، واقعیت از پاره ای لحاظ عکس چیزی بود که او میپنداشت. آن روز نظام بردگی مزدی از نظر میزان سرکشی تناقضات ذاتی، کارائی مکانیسمهای چالش تناقضات و از همه مهم تر شرائط و راهکارهای فرار از تحمل خطر طغیان های ضد سرمایه داری طبقه کارگر بین المللی در وضعی بهتر از گذشته و بهتر از چند دهه اخیر قرار داشت. این فاکتورها در شرائط روز رویه ای عمیقاً معکوس دارند. سرمایه برای تشدید استثمار و افزایش نرخ اضافه ارزش ها، برای کاهش هزینه انباشت و بالا بردن نرخ سودها، برای اجتناب از تحمل مخارج برپائی کارگاه، کارخانه، شبکه برق و آب و تنزل حداکثر بهای بخش ثابت سرمایه، برای فرار از غرامت بیکاری، بیمه درمان، هزینه آموزش و کاهش بربرمنشانه بهای نیروی کار، حتی آلونک تاریک زن بنگالی را مرکز تولید موبایل ساخته است. با همه این ها متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه جهانی تا عرش بالا رفته است. نرخ اضافه ارزش های حیرت بار کفاف نرخ سودهای مورد نیازبازتولید سرمایه را نمی دهد. سرمایه جهانی در کل بخشهایش، به بیان دیگرسرمایه اجتماعی همه کشورهای دنیا بسیار سخت اسیر ورطه بحران است. سرمایه داری حتی به صورت دوره ای قادر به خروج از این ورطه نیست. حمله بدون انقطاع و مستمراً کوبنده تر و سهمگین تر به حداقل بهای نیروی کار توده های کارگر، پرتاب فاجعه بار حدود یک میلیارد انسان فروشنده نیروی کار به برهوت بیکاری و تحمیل فقر و گرسنگی مرگبار بر بیش از ۳ میلیارد سکنه کره زمین، هزینه کردن زندگی نسل های آتی بشریت از طریق وام های کهکشانی دولت ها و نوع این ها تنها کارهائی است که سرمایه به یمن انجام آنها برای بقای خود تلاش میکند. واقعیت این است که سرمایه داری تمامی ظرفیت خود برای تداوم خودگستری و ماندگاری را به کار گرفته است و اینک بلعیدن هست و نیست بشریت یگانه راهی است که به عنوان راهکار حفظ موجودیت برایش باقی مانده است.
سرمایه داری در موقعیتی است که گفته شد و راهبردهای سوسیال دموکراتیک، کمونیسم بورژوائی و رفرمیسم چپ میلیتانت یا رفرمیسم راست سندیکالیستی در وضعی هستند که اشاره گردید، اما توضیح واضحات است که نفس انحطاط، استیصال و آسیب پذیری حاد این نظام هیچ دلیلی برای گور و گم شدن یا حتی کمترین کاهش در ظرفیت بربرمنشی و توحش آن نمی باشد. بدون عروج جنبش نیرومند، آگاه و مستقل ضد کار مزدی طبقه کارگر هیچ دریچه ای به سوی هیچ تغییری یا حتی هیچ بهبودی در پیش روی بشریت باز نخواهد شد. با همه اینها سرمایه داری مطلقاً قادر نیست به گونه سابق و به راحتی تا امروز جنبش کارگری جهانی را مهار کند و بر مشکلات خود فائق آید. نظام بردگی مزدی این توان را برای همیشه از دست داده است. چه خواهد شد؟ بدون شک حوادث بسیار زیادی، قابل پیش بینی یا غیرقابل پیش بینی، در شرف وقوع است. در این میان چند چیز روشن است. آنچه در طول این چند سال در چهارگوشه دنیا رخ داده است، صرفاً تبخاله های سطحی عفونت سراسری و انفجارآمیز اندرونی سرمایه جهانی است. شورش های بسیار عظیم تر در راهند. کارگران در همه جای دنیا مشتعل و عاصی وارد میدان کارزار خواهند شد. سرمایه داری به همه توحش ها دست خواهد یازید اما سرکوب، زندان، شکنجه و حمام خون جنبش ها را از توفش بیش و بیشتر باز نخواهد داشت. نکته دوم اینکه بدیل های هولناک ارتجاعی یا فوق ارتجاعی بسیاری از پان اسلامیستی و نئولیبرالی گرفته تا جرثومه های دیگر برای بقای سرمایه داری و رفع خطر جنبش ضد سرمایه داری توده های کارگر وارد میدان خواهد شد. چیزی که هم اکنون در سطحی وسیع شاهدش هستیم. عمر نقش بازی این بدیل ها بیش از حد کوتاه است. « غار و غور غازها کاپیتول را نجات نخواهد داد». عروج بدیل ها صرفاً گندیدگی اندرونی سرمایه داری را انفجاری تر میکند و کارگران را در سطحی وسیع تر و عاصی تر مجبور به طغیان خواهد ساخت. تاریخ دو راه بیشتر در پیش پای ندارد. راه اول این است که توده های کارگر در میان موج طوفان های در راه، اندک اندک، تند یا کند، خود را شورائی و ضد کار مزدی سازمان دهند، سر بورژوازی را از روی تنه خود بردارند، بساط سندیکاسازی و حزب بافی را از پهنه جهان برچینند، آگاه و بیدار با شناختی مارکسی و طبقاتی دست به کار نابودی سرمایه داری و برنامه ریزی شورائی سوسیالیستی کار و تولید و نظم اجتماعی گردند. راه دوم اینکه سرمایه داری شمشیر نابودی بشر و کل دستاوردهای تا کنونی تاریخ از نیام کشد. با راه اندازی وحشیانه ترین جنگ ها همه چیز را خاکستر سازد و در همین گذر راهی برای از سرگیری دوباره رونق انباشت سرمایه و بقای خود باز کند. هر دو چشم انداز محتمل است اما کارگران کمونیستی که دنیا و تاریخ و جامعه را با نگاه مارکس میکاوند با تمامی توان اجتماعی و طبقاتی خویش میکوشند تا چشم انداز اول را پراتیک روز مبارزه طبقاتی همزنجیران خویش سازند. توده های کارگری که به این کار اهتمام کنند در همان حال که جنبش طبقه خود را بر ریل ضد کار مزدی راه خواهند برد این جنبش را شورائی و ضد سرمایه داری هم متشکل خواهند کرد.
ناصر پایدار