نویسنده: ژانت هابل
يادداشت:هرچند سخن از چه گوارا مناسبت لازم ندارد، اما نهم اكتبر امسال ۴۵ سال از شهادت او مى گذرد.
مقاله زير را كه خانم ژانت هابل به مناسبت سى امين سالگرد چه گوارا نوشته همان زمان ترجمه كرده بودم كه در مجله آرش منتشر شد و اكنون در بزرگداشت آن شخصيت انقلابى بى نظير به مبارزانى تقديم مى كنم كه در راه رهايى از امپرياليسم و سلطه سرمايه دارى خستگى نمى شناسند. سخن از چه گوارا بسيار است و «هر كسى از ظن خود» در بارهء او مى انديشد و چيزى مى گويد. براى ما مهم اين است كه سال ها پس از قتل وى توسط مأموران سيا و همدستان آنان در بوليوى، پس از سقوط اتحاد شوروى و به اصطلاح “سوسياليسم واقعاً موجود” و پس از آنكه تبليغات بورژوازى “پايان تاريخ” و “پايان ايدئولوژى ها”! را اعلام كرد، “چه گوارا همچنان زنده است” و آرمان او براى خروج از چارچوب سرمايه دارى، تلاش در راه تغيير جهان، برقرارى آزادى و برابرى و آفريدن انسان سوسياليست و… همچنان الهام بخش تجربه مليون ها انسانى ست كه از ستم سرمايه به جان آمده اند. و چه درس ها كه مى توان از تجربهء خلاق، غير دگماتيك، انتقادى، راديكال و نيز اخلاقى وى آموخت… با اينكه مى دانيم تجربهء او نيز مانند هر آزمون تاريخى ديگر عيناً قابل تكرار نيست. مترجم.
از ۱۹۶۷ تا ۱۹۹۷ سى سال مى گذرد. اگر زنده بود حالا ۶۹ سال داشت. در نظم جهانى اى كه او تصورش را هم نكرده بود، در قاره اى كه نئوليبراليسم آن را به ويرانى كشانده، در جزيره اى كه زير يوغ اجبارهاى ناشى از دلار دست و پا مى زند، چگونه بايد به “چه” انديشيد يا او را باز انديشيد؟ تصوير مغشوشِ چه گوارا در دنياى پرآشوب و تيره و تار كنونى بين برداشت هاى غلط و ريشخند در نوسان است. اسطوره اى تهى از معنا يا اوتوپيستى مستبد و جوياى مرگ. برخى او را چريكى قهرمان اما افسرى ناشى مى دانند و ديگرانى او را سازمانگرى ناتوان. و باز كسان ديگرى هستند كه وى را يك نزاهت طلبِ خودآزار و بى رحم مى شمارند كه به افراط در استفاده از قدرت دست يازيد و عدم احساس مسؤوليت و خشك مغزىِ سياسى اش – در غياب نبوغ پراگماتيك فيدل كاسترو – مى توانست انقلاب را در كوبا، همانطور كه در كنگو و بليوى، به شكست بكشاند.چگونه مى توان در پايان قرن بيستم معناى پيكارى را بازيافت كه در دههء ۱۹۶۰، اين دههء انقلابى جريان داشت؟ اين است ارزش كتاب ميكائل لووى [انديشهء چه گوارا] كه اين سال هاى آكنده از دود باروت را دوباره جان مى بخشد. امروزه از پايان زندگىِ چه گوارا چيزهاى بيشترى مى دانيم، اما نوشته هاى فراوان او در كوبا بايگانى ست و هنوز دسترسى به آن ها ممكن نيست. خط سير ايدئولوژيك وى را بعدها بايد كشف كرد.تند گذر بودنِ عمر سياسىِ او (سيزده سال: از پيروزىِ CIA بر هاكوبو آربنتز در گواتمالا تا مرگ «چه» در بليوى، منجمله هشت سال در كوبا كه شش سالش پس از پيروزى بود) و شتاب ناگهانى حوادث تاريخى كه او درآن ها سهيم بود تفسير برخى از نوشته هاى او را دشوارتر مى سازد. انديشهء چه گوارا دائماً در تحول بود.با آنكه او خود را به هيچ رو تئوريسين نمى دانست و پيش از قبول تعهد در انقلاب كوبا هرگز به عضويت حزبى سياسى در نيامده بود، همهء شواهد يك زبان گواه آن اند كه خواه در سى يرامائسترا و خواه آنگاه كه قدرت را به دست آوردند او يكى از سرچشمه هاى الهام – و حتى عمده ترين منبع – براى جريان راديكالى بود كه انقلاب آن را پى گيرى كرد. اما آگاهىِ سياسىِ او طى چند سال عميقاً تحول يافت. از زمانى كه در سى يرامائسترا از نقش مثبت كشورهاى «پشت پردهء آهنين» سخن مى گفت (طى نامه اى به يكى از مسؤولين جنبش ۲۶ ژوئيه۱ به نام رنه راموس لاتور، نامه اى كه بعدها خود وى آن را «احمقانه» توصيف كرد) تا انتقاد بى رحمانه از اتحاد شوروى و كشورهاى اروپاى مركزى در سال هاى ۱۹۶۵-۱۹۶۴ به زحمت شش سال مى گذشت. در اكتبر ۱۹۶۰ به مسكو سفر مى كند. جزيره در نتيجهء محاصرهء اقتصادى آمريكا، مصوب ۱۳ اكتبر، دارد خفه مى شود. از بلوك شوروى اعتباراتى دريافت مى كند. خريد بخش عمدهء شكر كوبا در برابر تحويل نفت (چين هم بعداً بقيهء شكر را مى خرد). در جشن سالگرد انقلاب اكتبر حضور دارد و با استقبال پرشور مردم رو به رو مى شود. وى اطمينان دارد كه تجاوز آمريكا در شرف وقوع است (حملهء خليج خوك ها چهار ماه بعد رخ مى دهد) و با اين اعتقاد به كوبا باز مى گردد كه «اتحاد شوروى و همهء كشورهاى سوسياليستى آماده اند در دفاع از حق حاكميت ما وارد جنگ شوند»۲. در اكتبر ۱۹۶۲، بحران موشك ها نادرستىِ توهمات او را به نحوى فاحش نشان مى دهد و چريكى كه وزير شده بود عملكرد تجارىِ شوروى و ديپلماسىِ ابرقدرت مآب مسكو را در دورهء بحران موشك ها تجربه مى كند. او واقعيت غم انگيز سوسياليسم آمرانهء ديوانسالار و امتيازاتى را كه حكومتگران از آن ها برخوردارند كشف مى كند. در كنفرانس هاى وزارت صنايع چيزى را كه هنوز سوسياليسم واقعاً موجود نمى خواندند افشا مى كند.
انديشهء او در آن زمان مؤيد همان اومانيسمى ست كه طى سفر دراز به كشورهاى آمريكاى لاتين در او شكل گرفته است. وى كه آرژانتينى ست از رفتار مشترى جمع كن و پوپوليستى پرونيسم آگاه است. بعدها با امتيازات «مديران» و مسؤولين حزب رو به رو مى شود. «انسان نوين» كه او مى خواهد پديد آورد و از آن كاريكاتورى مستبدانه ارائه مى دهند، رفتار نمونه اى كه به عنوان رهبر داشت و كار داوطلبانه اى كه تبليغ مى كرد و بدان فرا مى خواند، همگى در نقطه مقابل كردارهاى استالينى هستند. منبع الهام او مفهومى اخلاقى از قدرت است كه يك ضرورت سياسى نيز هست. هنگامى كه در ۱۹۶۱ به كارگران نيشكر اعلام كرد كه كميابىِ ارزاق عمومى تشديد خواهد شد (گوشت و شير از اين به بعد جيره بندى مى شوند) تعهدى به گردن مى گيرد كه حضار را غرق شور و شعف مى كند:
«در اين مرحلهء نوين از مبارزهء انقلابى هيچ كس بيش از ديگرى دريافت نخواهد كرد، نه كارمند ممتاز در كار خواهد بود و نه وابستگان به لاتيفونديا [زمينداران بزرگ]. در كوبا تنها بچه ها هستند كه از امتيازات ويژه برخوردار خواهند بود».
از مدتى پيش، مردم از انواع محروميت ها رنج مى برند و مقاومت در برابر تجاوز آمريكا مشروط به بسيج توده اى وسيعى ست كه بدون پيوستن به يك پروژهء انقلابى ميسر نيست؛ مگر نه اين است كه پيروزى ساحل خيرون [معروف به خليج خوك ها]، نخستين شكست امپرياليست ها در آمريكاى لاتين، تنها از اين راه قابل توضيح است.
به دور از فساد و دادن امتياز به خانواده و دوستان كه خاص جويندگان قدرت در آمريكاى لاتين است، چه گوارا سيماى رهبرى پرهيزگار پديد آورد كه با خود نيز همچون با ديگران سختگير بود. از او حكايات بى شمار بر سرِ زبان ها ست. آن مقدار اضافى از مواد غذايى را كه خانواده اش از آن برخوردار بوده حذف مى كند. علناً براى مردم توضيح مى دهد كه سكونت موقت او در خانه اى ييلاقى در كنار دريا، در حالى كه حقوقش تكافوى پرداخت اجارهء آن را ندارد، بدين علت است كه بيمار است. چه گوارا خيلى سريع در مى يابد كه ضرورى ست با امتياز ها و خاصه خرجى ها مبارزه كند؛ به نظر او طرح (پروژه) انقلابى بايد رهبرى پديد آورد كه از هرگونه فساد مبرا باشد و گفتار و كردارش را با هم منطبق كند. پرهيزگارى شخصىِ او افسانه اى ست.
به مبارزه اى بى وقفه عليه ديوانسالارى دستگاه حاكمه جديد دست مى زند و مى كوشد شيوهء كاملاً تازه اى از اعمال قدرت سياسى باب كند. او در اين كار ناكام مى ماند و «آرژانتينى»، آنطور كه برخى از كارمندان از سرِ اهانت او را چنين مى ناميدند، دشمنان زيادى براى خود مى تراشد. گاه از سختگيرى هاى او تفسيرهاى روانكاوانه ارائه مى دهند. اين ها نمى دانند كه چرا قدرت جديد بايد تجسم گسست قطعى از فساد رژيم گذشته باشد. دليلش اين است كه آدم خيلى سريع به «سرشت» خود باز مى گردد: نمونهء آن همين چريك هاى ۲۶ ژوئيه اند كه پس از پيروزى استراتژيك در سانتاكلارا و در حالى كه باتيستا شكست خورده بود، سوار كاديلاك هاى پليس ديكتاتور شدند تا خود را به هاوانا برسانند. «چه» آن ها را فوراً مورد تنبيه قرار داد. امروزه مى گويند كه اين تنبيهات، حتى مجازات هاى سختگيرانهء او استالينيسم خاص وى را برملا مى كند، گولاك از نوع استوايى. اينطورى ست كه آن ها همه چيز را در هم مى آميزند: انضباط يك گروه چريكى در گيرِ مبارزه با يك رژيم ديكتاتورى مورد حمايت واشنگتن را با اعدام شكنجه گران رژيم باتيستا در پادگان كابانيا (Cabana) پس از كسب قدرت يكى تلقى كرده، و آن را پيش درآمدِ تحول سركوبگرانهء رژيم [جديد] فرض مى كنند. اما اينكه «چه» اسيران مجروح را مداوا و سپس آزاد مى كرد و نيز بخشش سختگيرانه و در عين حال بى حد و حصر او را فراموش مى كنند.
تأملى ناتمامبازخوانىِ آخرين نوشته هاى «چه» در بارهء بحث اقتصادى مهمى كه به طور علنى مطرح كرد و با آراء اصلاح طلبان اقتصادى شوروى سال هاى ۱۹۶۰- يعنى نسخه اول پروسترويكا – به مخالفت برخاست، رسالهء او تحت عنوان «سوسياليسم و انسان در كوبا» و آخرين نطق هاى او، به ويژه نطقى كه در سال ۱۹۶۵ در الجزاير ايراد كرد، بينش انتقادى و از پيش هشدار دهندهء او را در قبال مسائل جامعهء در حال گذار اتحاد شوروى آشكار مى كند. او در كتابى كه نگارش آن را اندكى قبل از مرگ آغاز كرده و ناتمام باقى مانده است مى نوشت:
«پيش از آنكه بشريت به آزادىِ قطعىِ خويش دست يابد چه بسيار جهش هاى ناگهانى كه در راه او كمين مى كنند، اما – ما به اين باور داريم – كه بدون تغيير ريشه اى در استراتژى قدرت هاى عمدهء سوسياليستى، آزادى قطعى رخ نخواهد داد. اينكه اين تغيير محصول فشار اجتناب ناپذير امپرياليسم خواهد بود يا ناشى از تحول توده هاى اين كشورها يا يك سلسله از عوامل، پرسشى ست كه تاريخ پاسخ خواهد داد. ما على رغم آنكه نگرانيم انجام اين وظيفه از حد توان ما فراتر باشد، به ايفاى سهم ناچيز خود مى پردازيم»۳.
او خيلى زود از دشوارى هايى كه كوبا احتمال داشت به خاطر وابستگى اش به «برادر بزرگ» – اتحاد شوروى – با آن ها رو به رو شود آگاه شد. از همان آغاز كسب قدرت، او ضرورت گسست از اقتصاد تك محصولى مبتنى بر كشت نيشكر را تشخيص داد تا از وابستگىِ كشور كاسته شود و يك توسعهء اقتصادى مستقل تر تأمين گردد. تأكيد بر صنعتى كردن پاسخى بود به اين مشغوليت ذهنى عمده. اما طولى نكشيد كه قانون مفرغىِ بازار جهانى حضور خود را به عيان نشان داد: كاهش توليد نيشكر – توليد عمدهء صادراتى – امكان نمى داد كه واردات لازم براى توسعهء اقتصادىِ كشور تضمين شود؛ كشورى محروم از منابع انرژى كه درآمدش اساساً از اين كشت تك محصولى كه ميراث استعمار قرن نوزدهم است تأمين مى گردد. اين بايستى اصلاح مى شد.
«چه» به ادواردو گاليانو مى گفت: «ما خواستيم فرايند صنعتى كردن را تسريع كنيم و اين كارى احمقانه بود. ما خواستيم همهء واردات را [با ساخته هاى داخلى] جايگزين كنيم و فرآورده هاى تمام شده توليد كنيم و نمى ديديم كه وارد كردن كالاهاى واسطه اى با چه دشوارى هاى عظيمى همراه است».۴ بازرگانى با اتحاد شوروى و به ويژه تحويل نفت، پس از گسست كامل با ايالات متحده، بايد ثبات مبادلات [تجارى] را تضمين مى كرد و همچنين به نوعى بازرگانى منصفانهء واقعى منجر مى شد بين كشور كوچكى كه از نظر اقتصادى تحت سلطه بود و قدرتى مدعىِ سوسياليسم كه بمب اتمى در اختيار داشت و تازه به تسخير فضا پرداخته بود. براى «چه» – بر خلاف ديگر رهبران كوبا – اندكى وقت كافى بود تا به خطرات و شكنندگىِ اين روابط پى ببرد.
گذار و توسعه نيافتگى ترديد هاى او خيلى سريع متوجه سياست داخلى شد. پيشنهادهاى [مربوط به] اصلاحات اقتصادى كالايى كه اقتصاددانان شوروى (به ويژه ليبرمن و تراپزنيكوف) از آن دفاع مى كردند موضوع بحث هاى متعدد قرار گرفت در حالى كه جزيره نيازمندِ آن بود كه از استراتژى توسعهء خود تعريفى مجدد ارائه دهد.
بحث مهم اقتصادى اى كه از ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۵ در درون وزارت اقتصاد و سپس در درون كادر رهبرى كوبا درگرفت متمركز بود بر ساختمان سوسياليسم، به ويژه بر شرايط گذار از سرمايه دارى به سوسياليسم در جزيره اى كه به تنگناهاى ناشى از اقتصاد تك محصولى كشت نيشكر گرفتار است و مستقيماً در معرض فشارهاى بازار بين المللى ست و توسعهء آن با مانع تحريم اقتصادى رو به رو ست كه از سوى نخستين قدرت اقتصادى جهانى اعمال مى شود.
مشاجره مربوط بود به نقش قانون ارزش در دورهء گذار و درجهء تمركز مؤسسات اقتصادى (entreprises) و نيز نقش محرك هاى مادى و معنوى. آن ها كه بر اهميت قانون ارزش تأكيد مى كردند براى ساز و كار بازار در اقتصاد برنامه ريزى شده اهميت عمده اى قايل بودند، چنانكه همراه با تأكيد بر نقش محرك هاى پولى براى رشد بارآورىِ كار، معتقد بودند كه ضرورى ست اختيارات مالى وسيعى به مؤسسات اقتصادى داده شود.
«چه» و طرفداران او ابتدا بر لزوم يك مديريت متمركز تأكيد مى كردند كه نابرابرى هاى توسعه را در كوبا در مد نظر گيرد: شبكه ارتباطاتِ دور و حمل و نقل توسعه يافته است اما از نظر وجود كادرها كشور در قحطىِ فاجعه آميزى به سر مى برَد و نيازمند آن است كه با توجه به تحريم اقتصادى، سطح نازل توسعه و به خصوص قحطى ارزهاى خارجى، درآمدها به شدت كنترل شود. ارزيابى وى اين بود كه خودمختارى مالى مؤسسات اقتصادى اين خطر را در بر دارد كه اولويت هايى را كه در سطح كشور به نفع بعضى بخش ها تعيين شده زير سؤال برَد و اختيارات مديران را در زمينهء سرمايه گذارى ها و دستمزدها افزايش دهد و توسعه اى نابرابر و نامتوازن را به بار آورد.
او از پيآمدهاى نوعى سازماندهىِ كار كه صرفاً بر پايهء محرك هاى پولى استوار باشد ونيز از نابرابرى هاى اجتماعى كه لزوماً به دنبال مى آورد بيم داشت. او به درستى پيشگويى كرده مى نوشت:
«برگرديم به نظريهء بازار. هرگونه سازماندهىِ بازار مبتنى ست بر انگيزهء مادى […] و اين مديران هستند كه هربار منفعت بيشترى مى برند. بايد آخرين پروژهء جمهورى دموكراتيك آلمان را ديد كه در آن مديريتِ مدير چه نقشى پيدا كرده است و از آنهم بيشتر نقشِ پاداشى ست كه مديريت مدير كسب كرده است»۵.
۲۵ سال بعد، وقتى توده هاى مردم در آلمان شرقى، خسته از انحطاط اوضاع اقتصادى و فقدان آزادى هاى سياسى و امتيازاتى كه رهبران فاسد از آن برخوردار بودند، بپا خاستند، عواقب اين وضع را شاهد بوديم.
«چه» با الهام از يك حساسيت شديد ضد بوروكراتيك و با در نظر داشتنِ يك سلسله از ملاحظات سياسى و اجتماعى، اعلام مى كرد كه با اولويت دادن به مناسبات پولى-كالايى در ساختمان سوسياليسم مخالف است، بى آنكه اين امر هرگز بدين معنى باشد كه او دچار اين توهم بوده كه گويا مى توان ناگهان آن مناسبات را حذف كرد. بدور از كاريكاتورى كه از مواضع او ترسيم كرده اند، وى بر ضرورت محرك هاى معنوى پافشارى مى كرد؛ محرك هايى به معناى مشوقِ جمعىِ كار، كه بايد با نوعى از سياست دستمزدها همراه باشد كه به نحوى تنگاتنگ با رشد كيفيت ها توأم است و يكى از مهمترين اين مشوق ها عبارت است از «گزينش درستِ ابزار بسيج توده ها» كه بدون آن، سوسياليسم به نظر او محكوم به شكست است. [به نظر او] برابرى حقوق، و اجتماعى كردنِ – بدون شك افراطىِ – اقتصاد جهت مقاومت توده اى امرى ناگزير به حساب مى آمد: در برابر تجاوز خارجى، به نظر مى رسيد دنياى ديگرى در دست ساختمان است كه به زحمت مبارزه در راهش مى ارزد. ولى با اعلام اينكه در اين كار آدم حق دارد اشتباه كند خاطر نشان مى كرد كه اگر معلوم شود برداشت هايش «مانعى خطرناك براى رشد نيروهاى مولده است، بايد از اين تجربه درس گرفت و راه هاى شناخته شده ترى را برگزيد»۶. رشد آگاهىِ انقلابى و آموزش و تربيت بايستى در ايجاد يك رفتار كمونيستى در قبال كار تأثير مى گذاشت (و به همين دليل است كه او نه از سرِ خودآزارى بلكه به ضرورت، پا جلو مى گذاشت و خود را سرمشق قرار مى داد)، «شكل گيرىِ انسان نوين و توسعهء تكنيك» بايستى مانع از آن شود كه گذار به سوسياليسم دچار انحراف گردد. روابط بين سوسياليسم و انسان در مركز دلمشغولى هاى او بود، انسان به مثابهء عامل اصلىِ انقلاب و «بازيگر اين نمايش غريب و پرشور كه عبارت است از ساختمان سوسياليسم». آموزش و آگاهى در مركز اين جامعهء عادلانه تر قرار داشت.
«در اين دوره از ساختمان سوسياليسم ما مى توانيم شاهد زايش انسان نوين باشيم. چهرهء او هنوز به طور كامل تثبيت نشده است و نمى توانسته هم چنين باشد زيرا اين تحول به موازات رشد ساختارهاى نوين اقتصادى روى خواهد داد […]. اين انسان قرن بيست و يكم است كه بايد بيافرينيم، هرچند اين هنوز صرفاً آرزويى ست ذهنى و نظام نيافته».۷
بدين ترتيب، مقدمات استدلالىِ «چه» از تحريفات استالينى به دور و حقاً انساندوستانه و انقلابى بود. اما اين نيز درست است كه او بيش از حد بر نقد اقتصادى و وزنهء مناسبات كالايى تأكيد مى ورزيد و بر خصلت پليسى و سركوبگرانهء نظام سياسى شوروى به حد كافى انگشت نمى گذاشت و اين بدون شك يكى از نقاط ضعف اساسى در تأملات او ست. يكى از شرح حال نويسان او به نام روبرتو ماسارى۸ (مانند ك. س. كارول) بر ضعف تحليل هاى «چه» تأكيد مى كند و اين چيزى ست كه مى توان آن را تا حدود۱۹۶۳ در سخنرانى ها و نوشته هايش ديد. ضعف مزبور با نوعى ساده انگارى همراه است از جمله در داورى هاى او نسبت به كادرهاى حزب قديمى سوسياليست خلقى(PSP).
تنها در ۱۹۶۶، زمانى كه ملاحظات خود را بر كتاب اقتصاد سياسى اتحاد شوروى مى نگاشت، به نعميق تأملات تئوريك خود پرداخت و نوشت:
«جنايت تاريخى وحشتناك استالين» مى تواند اين باشد كه «آموزش كمونيستى را تحقير كرده و به جاى آن پرستش بى حد و حصرِ قدرت گذارده است.»۹ ليه دگماتيسم شورش عليه باندهاى حاكم و عليه دگم هاى انقلابى.»
با چنين عباراتى ست كه او در دفتر خاطرات خود در بليوى سالروز جنبش ۲۶ ژوئيه را گرامى مى دارد. وى قاطعانه از آن «برخورد اسكولاستيكى كه رشد فلسفهء ماركسيستى را متوقف كرده و به نحوى سيستماتيك مانع از مطالعه و بررسى اين دوره كه بنيان هاى اقتصاديش را تحليل نكرده ايم شده است» انتقاد مى كند (سوسياليسم و انسان).
دريافت او از پيشآهنگ، كه دريافتى ست متأثر از رهبران نمونه، نشان مى داد كه او در بارهء نقش و جايگاهى كه حزب در رابطه با سازمان هاى توده اى داراست تأملى انتقادى دارد. در اين باره به تسخر مى نوشت: «حزب از پيش براى تو تصميم گرفته و تو چاره اى ندارى جز آنكه آن را هضم كنى»۱۰ و صريحاً مى گفت:
«ما نبايد حقوق بگيرانى درست كنيم كه در انقياد انديشهء رسمى اند يا «بورسيه» هايى كه زير پوشش بودجهء دولتى زندگى مى كنند و از نوعى به اصطلاح آزادى برخوردارند». ما عواقب سوء حزب واحد/ حزب دولتى را تحليل نمى كرد: تجربهء شش سالهء او در رهبرى دولت كوبا بيش از حد كوتاه بود. اين تجربه از جنگ، از كشمكشى نابرابر با واشنگتن و از ويژگىِ آزمونِ كوبا تأثير گرفته بود؛ در سييرا مائسترا با جناح شهرى جنبش ۲۶ ژوئيه مخالفت كرده، آن را با يك جريان دست راستى يكى شمرده بود. وجود سه جريان سياسى متمايز تا سال ۱۹۶۵ (جنبش ۲۶ ژوئيه، حزب سوسياليست خلقى و رهبرى انقلابى۱۱) خود را همچون مانعى در راه وحدت انقلاب نشان داد. ادغام آنچنان دشوار بود كه حزب واحد به طور رسمى تنها در سال ۱۹۷۵تأسيس شد، تاريخ نخستين كنگرهء حزب كمونيست كوبا. در جوِ جنگىِ نخستين سال هاى انقلاب نكتهء محورى [ادامهء] مقاومت بود. تعدد گرايى به بعد موكول مى گشت. [اما] اين امر مانع از آن نمى شد كه او دريافت سياسى اى به عمل درآورد كه عميقاً با دريافتى كه قدرت جديد برقرار كرده بود تفاوت داشته باشد. به هنگام نخستين گردهم آيىِ ملىِ توليد در ۱۹۶۱ صراحت و شفافيت حكمروا ست و از اشتباهات و آنان كه مسؤول اند علناً سخن به ميان مى آيد. او خطاب به ۳۵۰۰ كادر دولت چنين گفت: «شما با كف زدن هاى خود به گرمى از من استقبال كرديد اما نمى دانم مرا مصرف كننده تلقى مى كنيد يا همدست خويش[…] و به گمانم بيشتر همدست». و تنها كسى ست كه – به بهاى به جان خريدن انتقاداتى – پاى بحثى عمومى و پرتناقض را در بارهء نظام اقتصادىِ كشور به مجلهء وزارت صنايع كشاند. از سوى ديگر، اين وزارتخانه پناهگاهى بود براى كسانى كه از مسؤوليت هايشان بركنار شده بودند: مثلاً اولتوسكى وزير سابق ارتباطات كه در ژوئيهء ۱۹۶۰ از دولت كنار گذاشته شده بود جزو اين وزارتخانه بود. اين نكته آنجا بيشتر معنا دار مى شود كه بدانيم در جريان قيام، جدل هاى سختى بين «چه» و اولتوسكى جريان داشته است. اولتوسكى عضو جناح چپ جنبش ۲۶ ژوئيه بود و بيش از حد ضد شوروى به شمار مى رفت در حالى كه در آن زمان، نزديك شدن به اتحاد شوروى در دستور روز قرار داشت. «چه» به همين نحو، حاضر نشد به فشارهايى تن دهد كه يك رهبر سنديكايى براى اخراج يك كارمند بانك به اين اتهام كه وى طرفدار باتيستا بوده است اعمال مى كرد. «چه» با دفاع از درستكارى كارمندِ مزبور آغاز يك دوره تصفيهء كور را افشا و تقبيح كرد۱۲. ر نوشته اى بسيار روشنگر (تحت عنوان Un pecado de la revolucion) – گناه انقلاب – «چه» اشتباهاتى را يادآورى مى كند كه، به نظر او، نسبت به «جبههء دوم اسكامبراى»۱۳ رخ داده است، آنجا كه از راه پيمايى به سوى هاوانا كنار گذارده شده بود، اشتباهاتى كه او حدس مى زند سبب جدايىِ كادرهاى متعدد بوده است. اين تأملات مبنى بر انتقاد از خود در بارهء مناسبات وحدت آميز پيش از كسب قدرت، تنها انتقاداتى ست كه تا آن روز منتشر شده بود.
او بيش از هر كس ديگر از رهبران جهان سوم در آن زمان، از عيوب سوسياليسم واقعاً موجود آگاه بود. وى كه با زبان زرگرى آپاراتچيك ها (وابستگان به دستگاه هاى قدرت حزبى و دولتى) مخالف بود هيچ ترديدى در طرح انتقادات علنى و سخت به خود راه نمى داد: در نطق علنى خود در الجزاير در ۱۹۶۵ (كه آخرين نطق رسمىِ او به عنوان يك مقام كوبايى ست) در سمينار آسيا-آفريقا كه در آن زمان منعقد شده بود «همدستى ضمنى» رهبرى شوروى با استثمار امپرياليستى و حفظ مبادلهء نابرابر را افشا و تقبيح كرد. همچنين به اين علت كه او دشوارى هاى عظيمى را كه ساختمان سوسياليسم در تنها يك جزيرهء با آن رو به روست احساس كرده بود و نيز پيروزى هاى انقلابىِ ديگرى را ضرورى مى ديد، در پيام خويش به كنفرانس سه قاره، شعار مشهور «ايجاد دو يا سه ويتنام» … را پيش كشيد، شعارى كه از آن غالباً تصويرى كاريكاتورى ارائه داده اند. او از «جنگ سراسر دشنام و توطئه براى به زمين زدنِ حريف كه بين دو قدرت بزرگ اردوگاه سوسياليستى جريان داشت» خشمگين و «از اضطرابى كه در اين زمانهء غير منطقى، در قبال تنهايىِ ويتنام، انسانيت بدان دچار شده» بيمناك بود. «چه» با روشن انديشى بر تحول تاريخى پيشى مى گرفت و خطراتى را پيش بينى مى كرد كه يك شورش به انزوا افتاده در شكل بندىِ جهانِ آن زمان مى توانست به همراه داشته باشد، جهانى كه به نحوى فاجعه آميز تحت سيطرهء جنگ سرد بين امپرياليسم و استالينيسم قرار داشت و مرگ دومى در راستاى مسير آن ثبت شده بود. ز ۱۹۶۲، يك سال پس از اعلام رسمىِ خصلت سوسياليستىِ انقلاب كوبا و دو سال پس از استقرار روابط ممتاز با اتحاد شوروى، بحران موشك ها اعتماد او را به استحكام اتحاد [با شوروى] و اطمينان به يارى [آن كشور] متزلزل كرده بود. به وى مأموريت داده شده بود كه در برابرِ تهديدهاى آمريكا براى مداخله، كه پس از شكست تجاوز به خليج خوك ها، در۱۹۶۱، هرچه مشخص تر شده بود، براى جلب پشتيبانىِ نظامى شوروى وارد مذاكره شود. پيشنهاد استقرار موشك هاى اتمى در كوبا – كه مسؤوليت آن بر عهدهء مسكو قرار مى گرفت -بدين منظور بود كه پنتاگون را از دست زدن به چنين تجاوزى باز دارد، اما اين امر توازن قدرت اتمى را بين دو ابرقدرت تغيير مى داد و از آنجا كه خاك آمريكا بسيار به محل استقرار اين موشك ها نزديك بود، اگر نزاعى پيش مى آمد موشك هاى شوروى مى توانستند خيلى سريع تر وارد عمل شوند و كارايىِ موشك هاى آمريكايى كاهش مى يافت. كندى مصرانه خواستار برچيدن موشك ها شد و تهديد كرد كه با سلاح اتمى وارد جنگ خواهد شد. دنيا بر لبهء پرتگاه جنگ قرار گرفت. دولت شوروى انهدام آن سلاح هاى تهاجمى را با نظارت آمريكا پذيرفت.
اما برچيدن موشك ها و مذاكرات بين خروشچف و كندى در چارچوب سنت بوروكراتيك و ديپلماسى شوروى صورت گرفت بى آنكه با كوبايى ها هيچ مذاكره اى رخ دهد و حق حاكميت كوبا كاملاً ناديده گرفته شد. حيرت و خشم كوبايى ها اندازه نداشت و بحران اكتبر («اين روزهاى تابناك و غم انگيز» كه «چه» در نامهء وداع خود از آن ياد كرده) بى شك نخستين شكاف را در روابط شوروى-كوبا ايجاد كرد.
سياست خارجىِ اتحاد شوروى – به ويژه پشتيبانى ممسكانهء آن از ويتنام – بينش انتقادىِ وى را در قبال اردوگاه سوسياليستى بيش از پيش تقويت مى كرد. رمز و راز ترك كوبا، قدام او به ترك كوبا را چگونه مى توان فهميد؟ آيا معتقد شده بوده توسعه در جزيره اى تك افتاده محال است؟ آيا راغب بوده به ميدان نبرد بازگردد؟ آيا تصميم گرفته بوده كوبا را از وابستگى به اتحاد شوروى خلاص كند و آنهم با موافقت فيدل كاسترو؟ چنين تقسيم نقشى بين يك دولتمرد مدير و يك پيكارجوى شورشى احتمالاً نتيجهء يك سازش بود. اما اين تقسيم كار براى توضيح شكاف يا كشمكشى كه پيش از ترك كوبا وجود داشت كافى نيست و اجازه نمى دهد كه پى آمدهاى حوادث بعدى را بتوان درك كرد. آيا او آگاه است كه در نظام سياسى اى كه بر پا شده جا براى او هرچه تنگ تر مى شود؟ انتظارات و انضباط او كارمندان و كادرهاى دستگاه رهبرى كشور را آزار مى داد، شيوهء زندگىِ او نومانكلاتوراى نوپا[قشر نخبگان حزبى/دولتى] را به مصاف مى طلبد؛ نخبگانى كه او از بى كفايتى شان انتقاد مى كند. فقدان كادر براى مديريت اقتصادى فاجعه بار است ولى وى خود را نيز مسؤول اشتباهاتى مى داند كه رخ داده است: «ما مقصريم و اين را صريحاً بايد گفت. آيا طبقهء كارگر مى خواهد ما را از اين بابت محكوم كند؟ بگذار محكوم كند، بگذار ديگرى را به جاى ما بنشاند، بگذار ما را تيرباران كند، بگذار هركار مى خواهد بكند. مسأله دقيقاً همينجا ست.»۱۴ او به رهبران سنديكاها كه غالب آنان هيچ پايهء توده اى ندارند و گمانشان بر اين است كه همهء حقوق را دارا هستند بى آنكه وظيفه اى داشته باشند حمله مى كند و مى گويد:
«در شرايط حاضر حتى مى توان گفت وجود سنديكاها ضرورى نيست و وظايف آنان را به كميته هاى عدالت كار سپرد. تنها ديوانسالارى سنديكايى با چنين امرى مخالف است زيرا لازمهء آن اين است كه آن ها به توليد بازگردند […] پاسخ رهبران سنديكايىِ مربوطه اين است كه از ۱۸ سال پيش در اين مقام بوده اند.» همچنين از همان اوايلِ كار، انحطاط كميته هاى دفاع از انقلاب (CDR) را افشا مى كند و آنان را متهم مى كند كه به لانهء فرصت طلبان تبديل شده اند؛ او به اعضاى دستگاه امنيتى يادآور مى شود كه يك «ضد انقلابى كسى ست كه با انقلاب مبارزه مى كند، اما كسى كه از نفوذش سوء استفاده مى كند تا خانه و سپس دو اتومبيل به دست آورد، كسى كه از جيره بندى مى دزدد، كسى كه صاحب چيزهايى ست كه مردم ندارند، اين ها نيز ضد انقلاب اند»۱۵. شرح حال اخير «چه»، نوشتهء پاكو ايگناسيوتايبو به خوبى تنش روزافزون ناشى از شكاف بين قحطىِ منابع اقتصادى و انسانى از يك طرف و فوريت توسعه را در يك كشور مورد تجاوز به خوبى نشان مى دهد. «ما در وضع دشوارى به سر مى بريم و نمى توانيم اجازهء اين تجمل را به خود بدهيم كه مرتكبين اشتباهات را مجازات كنيم. شايد يك سال ديگر بتوانيم چنين كنيم. [مثلاً] چه كسى وزير اقتصاد را از كار بركنار خواهد كرد كه در نوامبر گذشته طرحى را با پيش بينىِ توليد ۱۰ ميليون كفش و چند حماقت ديگر امضاء كرده است؟»۱۶ به نظر مى رسد كه او در مبارزه اى طاقت فرسا به تحليل مى رود و انتقادها و انتقاد از خودها را مرتب متوجه كاركردى مى كند كه اقتضايش اين است: «اجراى بى چون و چرا، اجبارهاى مورد بحث قرار نگرفته [را بر مردم تحميل مى كنند] […] و سرانجام به آنجا مى رسيم كه افراد را نه چون موجودات انسانى، بلكه همچون سرباز و رقم در جنگ كه بايد در آن پيروز شد به حساب آوريم. تنش به حدى بالا ست كه تنها هدف را مى بينيم […] و كم كم واقعيت روزمره را به فراموشى مى سپاريم […] ما بايد كارى كنيم كه اين وزارتخانه كمى انسانى تر شود.»۱۷«چه» در كليهء عرصه ها مى رزمد: در همان زمان كه سازماندهىِ مجدد صنعتى را به جلو سوق مى دهد، در عرصهء تئوريك سوسياليسم ديگرى را جست و جو مى كند، زيرا بيش از پيش به شكست شوروى معتقد مى شود. ولى بحث اقتصادى – كه داو آن استراتژى توسعهء جزيره است – براى «چه» با شكست به پايان مى رسد. او سفرى دراز در پيش مى گيرد. نطق بسيار انتقادى او در الجزيره عليه مسكو با برخوردى بسيار منفى مواجه مى شود. شواهد متعددى اين نكته را تأييد مى كند۱۸. متن كامل آن در مطبوعات كوبا منتشر نمى شود. يكى از وابستگان سفارت شوروى كه امروز در تبعيد به سر مى برد (و مايل است ناشناخته بماند) تصريح مى كند كه دولت شوروى اين نكته را فهماند كه چنين نطقى را از سوى يك مقام مسؤول كوبايى غير قابل قبول مى داند. «چه» پس از آنكه كاسترو در فرودگاه از وى استقبال كرد و طى دو روز با او به خلوت نشست، ديگر هرگز در انظار عمومى ديده نشد.
يك ماه بعد مخفيانه به كنگو رفت. شكى نيست كه آفريقا در نظر كوبا، داو عمده اى در نزاع جهان سوم با امپرياليسم در اين سال هاى ۱۹۶۰ به شمار مى رفته است. اما مى توان ترديد داشت كه مشاركت «چه» نيز درطرح اوليه گنجانده شده بوده است: غير از مشكلات ديپلماتيك، حضور وى براى رهبران آفريقا (از جمله لوران دزيره كابيلا) خالى از اشكال نبود و آن ها اين نكته را مخفى نمى داشتند.. سياست خارجى كوبا در آن زمان هرقدر هم كه بى محابا بوده – كه به نحوى فوق العاده جسورانه بود – باز هم به نظر نمى رسد كه حضور مهمترين رهبر كوبا پس از فيدل كاسترو در كنگو پيش بينى شده بوده است. بنا به گفتهء تايبو، «چه» در فوريهء ۱۹۶۵ شركت احتمالىِ خود را در مبارزهء كنگو با عبد الناصر در ميان مى گذارد، و سپس، به دنبال استدلال رهبر مصر، از آن صرف نظر مى كند. چگونه مى توان اين ترديدها و تغييرها را كه كمتر با شخصيت او سازگار است توضيح داد؟
چند ماه حضور او در آنجا كافى ست تا غير واقعى بودن ماجرا را با توجه به ضعف جنبش هاى آزادى بخش آفريقا بر او روشن سازد؛ تصميم مى گيرد به سازماندهىِ عقب نشينى بپردازد؛ تمايلى كه با انگيزه هاى به اصطلاح «انتحارى» او در تضاد است. او با ارسال نيروهاى اضافى به كنگو كه فيدل كاسترو پيشنهاد كرده بود۱۹ مخالفت مى كند. او با واقعگرايى و پراگماتيسم كناره گيرى را اجتناب ناپذير تشخيص داد. يادداشت هاى روزانه او در آفريقا (كه خود مايل بود عنوان «صفحاتى از جنگ انقلابى: كنگو۲۰» را داشته باشد) تنها قسمت هايى از آن، آنهم ۳۰ سال بعد منتشر شد. نامه هاى او به كاسترو هم ناشناخته مانده است. او چند ماه در پراگ اقامت كرد، «جاى امنى براى آنكه تصميم بگيرد چه كند»۲۱: حضورش مخفى ست زيرا به سرويس هاى مخفى چكسلواكى بدگمان است. در بارهء دلايل اين اقامت طولانى و نيز از مكاتبات او با فيدل كاسترو كسى چيزى نمى داند. سپس پنهانى به كوبا باز مى گردد و چند ماه مخفيانه به تمرين و آماده كردن خويش مى پردازد.
حركت به بليوى در پايان سال ۱۹۶۶ را چگونه تدارك مى بيند؟ نقشى را كه على رغم روابط مشاجره آميز موجود به حزب كمونيست بليوى (PCB) داده مى شود چگونه مى توان توضيح داد؟ ملاقات چه گوارا در ۱۹۶۴ در كوبا با رهبر يكى از انشعاب هاى حزب كمونيست بليوى كه با مبارزهء مسلحانه موافق بود خشم دبير كل حزب، «ماريو مونخه»، را برانگيخته بود. او نيرو هاى چپ بليويايى را در معرض فشار و محظوريت قرار داد و سرانجام مبارزهء مسلحانه را رد كرد۲۲. چگونه مى توان اين كمبودها و به گفتهء تايبو «فقدان شفافيت و ابهام پروژه» را، وقتى از دقت و سختگيرى «چه» و اهتمام شديد او به جزئيات خبر داريم، درك كرد؟ فرانسوا ماسپرو۲۳ بعدها دريافت كه خود پشتوانهء عمده شبكهء خارجى ست و رژيس دبره براى نشان كردن و شناسايى و مطالعهء محل [عمليات چريكى آينده] سفر مى كند كه خود مسؤوليت سنگينى ست براى يك دانشجوى فرانسوى كه گزينش اش بعداً مورد اعتراض قرار گرفت. به گفتهء تايبو كه گزارشى از سيا را نقل مى كند، سيا از اواخر سال ۶۶ از تدارك عمليات چريكى خبر داشته است۲۴. تسلسل اتفاقى حوادث، كشف پيش از موقع اردوى آموزشى كه درگيرى هاى پيش بينى نشده را تحميل مى كرده آيا كافى ست كه مراحل فاجعه بار تحول اوضاع جنگ چريكى و سرانجام نهايى آن را توضيح دهد؟ به اين پرسش امروز هيچ كس نمى تواند پاسخ دهد. پس از فروريختن ديوار برلين، در ويرانه هاى انقلاب هاى قرن بيستم، چه پيروز و چه شكست خورده، چه گوارا به نحوى تحريف شده و موميايى شده به حيات خود ادامه مى دهد. از كجاست نيروى پيام او؟ انسان معتقد، رهبر جنگى و شاعر ناكام، شورشى و متعهد، وزير و سپس چريك. او تجسم خوار شمردنِ قدرت و كسى ست كه از سياست اعادهء حيثيت مى كند. هيچ الگوى گواريستى براى ساختمان سوسياليسم وجود نداشته و ندارد. اما جست و جوى شيوهء ديگرى از سازماندهىِ اجتماعى در خدمت los de abajo (فرودستان) و نه los de arriba (فرادستان)، آنطور كه امروزه در آمريكاى لاتين مى گويند، وجود دارد. او حامل دركى اخلاقى از قدرت بود، او رهبرى سياسى از نوعى جديد بود كه كردارش را با گفتار منطبق مى كرد، منتقد آشتى ناپذير انواع سوسياليسم هاى فاسد بود و مدرنيته اش آميزه اى ست از انساندوستى و درستكارى. شعار تظاهر كنندگانِ مونته ويدئو كه در ۱۹۶۱ فرياد مى زدند «گوارا رسيد، خيمه شب بازى به سر رسيد» هنوز در گوش ها طنين انداز است. مه ۱۹۹۷
(ترجمهء تراب حق شناس، سپتامبر ۱۹۹۷)❊ برگرفته از پيشگفتار كتاب:
Michael Löwy, La pensée de Che Guevara, un humanisme révolutionnaire, Edition Syllepse, Paris, 1997.
اين مقاله در آرش شماره ۶۳ـ ۶۴ به تاريخ نوامبر ۱۹۹۷ منتشر شده است.
ترجمه: تراب حق شناس