/

جنبش کارگری ایران، افت و خیز رویکردها

احزاب و اتحادیه ها در بیان موقعیت خود به دستاوردهایشان در عرصه افزایش اعضاء، رشد سازمان، دامنه نفوذ تشکل در جامعه، میزان پیروزی در سازماندهی کمپین ها یا نوع این شاخص ها رجوع می کنند. ماجرا برای جنبش لغو کار مزدی معکوس است. در اینجا آنچه ملاک ارزیابی نیست مسائل مربوط به وجود گروهی افراد است. فعالینش هیچ تحزب یا تجمع متمایز از توده های کارگر و کارزار جاری آنان ندارند که در باره دستاوردهایش به بحث پردازند. هرچه هست جنبش کارگری است و نقشی که این فعالان به مثابه سلولهای زنده برای اثرگذاری رادیکال، شورائی، ضد سرمایه داری، در آن ایفاء می کنند. این یک تمایز هویتی و ریشه ای میان رویکرد ضد سرمایه داری با رویکردهای دیگر درون جنبش کارگری است. یک فعال واقعی مبارزه طبقاتی کارگران هیچ دفتر و دستک حزبی یا کلا تشکیلاتی قابل تفکیک از جنبش جاری طبقه اش ندارد، رابطه اش با اثرگذاران دیگر یک رابطه حزبی نیست، با مفاهیمی از نوع وظیفه حزبی، تکلیف سازمانی بیگانه است. استوارترین و زنده ترین ارتباط را با همزنجیران سلسله جنبان کارزار دارد اما محتوای ارتباط نه دوش کشیدن رسالت مسلکی و سناریوسازی گروهی که افزایش هر چه ممکن بار ضد سرمایه داری کل جنبش کارگری و پالایش این جنبش از پایاب های رفرمیستی اعم از سندیکائی یا سرنگونی طلبی فاقد جهتگیری ضد کار مزدی است. این فعالان هر سال، هر روز یا هر دوره زمانی که به واکاوی کارنامه خود می پردازند، شکست ها، پیروزیها، پیش تاختن ها، فروماندگی ها، تشتت ها، سازمانیابی ها را نه در حصار تنگ تشکیلات حزب و فرقه که در آرایش قوای روز کل توده های کارگر، علیه نظام بردگی مزدی جستجو می کنند و چراغ می اندازند.

رسم رویکرد ضد سرمایه داری است که نه از خود، بلکه از جنبش کارگری، چگونگی استقرار این جنبش در سنگر ضد کار مزدی، استخوانبندی همگن آن با صف آرائی مستقل طبقاتی، میدانداری کارگران در نمایش ظرفیت خود برای عقب راندن بورژوازی، شتاب پیکار توده های کارگر برای ارتقاء به یک قدرت سازمان یافته شورائی و بالاخره میزان گسست کارگران از گمراه رفتن های رفرمیستی، از این مؤلفه ها عزیمت می کند، با این ملاک ها به واوکاوی قوت ها، ضعفها، پسرفت ها، پیشروی ها، نقد اشتباهات، جایگزین سازی راه حلهای رادیکال می پردازد. شیرازه کار این است و قرار است از این زیج به رصد موقعیت رویکرد ضد سرمایه داری، در درون جنبش کارگری ایران، در طول دو دهه اخیر پردازیم. در گام نخست این تجسس، چاره ای نداریم جز آنکه استیلای کماکان رفرمیسم بر پویه پیکار جاری کارگران و استیصال، سردرگمی، فروماندگی فاجعه بار طبقه کارگر در شرائط روز را مورد تأکید قرار دهیم. جنبش کارگری ایران شمع آجین این مصیبت ها است. در این تردیدی نیست اما این رویه سیاه، نافی رویه دیگر وضع جنبش نیست. رویه ای که جنبش کارگری ایران را به لحاظ جهتگیری های رادیکال ضد سرمایه داری از سایر بخش های جنبش کارگری جهانی متفاوت کرده است. روند پرتلاطم پیکار توده های کارگر در طول دهه های اخیر، بارداری ها و زایمان هائی را پشت سر نهاده که آرایش طبقاتی جنبش کارگری را از دوره های پیش متمایز ساخته است. فحوای آنچه رخ داده و برایند تحولی که اتفاق افتاده، در مجموع، بدون خوش خیالی، از بالندگی ضد سرمایه داری و پسگرد رفرمیسم در جنبش می گوید. صریح تر بگوئیم، تنها رویکردی که در پویه پیچ و خم ها، چالش ها بالیده است رویکرد ضد کار مزدی است. رفرمیسم در همه تندنس ها و چهره هایش، مسالمت جو یا میلیتانت، ولو اندک و سخت جان سنگرهائی را خالی و استحکاماتی را از دست داده است. این حقیقتی غیرقابل کتمان است و آناتومی دقیق تر و درست آن نیاز تعمیق رادیکال و استخوانبندی استوارکارزار جاری طبقه کارگر است، یک نکته محتاج تأکید است. اینکه نقش فعالان دردمند و پرتلاش رویکرد لغو کار مزدی در پروسه تحقق جهتگیری های سرمایه ستیز جنبش کارگری چه بوده است؟ نقشی داشته یا نداشته اند؟ اگر داشته اند چه میزان بوده است یا نوع این پرسش ها نه فقط محلی از اعراب ندارند که طرح یا حتی اندیشیدن آنها نقض میثاق هویتی این رویکرد است. بالاتر تصریح شد که افراد این جنبش فاقد هویت گروهی یا وجود متعین اجتماعی مجزا از مبارزه طبقاتی توده های طبقه خود هستند، یک فعال ضد کار مزدی اگر از کارنامه سازمانی خود در اثرگذاری ها گوید، تیشه بر ریشه ضد سرمایه داری بودن بودن خود زده است. این فعالان به اعتبار درون جنبش کارگری بودن، دخالتگری خلاق و سرمایه ستیز در سیر حوادث جنبش، اثرگذاری آگاهانه حضوری، غیابی، قدمی، قلمی، گفتاری، رسانه ای بر پروسه مبارزات وسازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری توده های کارگر است که هویت ضد کار مزدی احراز می کنند، دست بر ریشه نهادن ها، نقدها، جایگزین سازیهای اینان، همه و همه جزء غیرقابل تمایز وجود روز جنبش می گردد. در یک کلام، آنچه اینجا مطرح نیست نقش داشتن یا نداشتن هستی گروهی فعالان و آنچه حائز موضوعیت و اهمیت است، تغییر و تحولی است که در جنبش کارگری اتفاق می افتد. پس به بررسی پروسه تحولات و شاخص های تشخیص آنها پردازیم، این تحولات به اختصار عبارتند از:

۱ – اتکاء به قدرت پیکار و فرار از توهم به قانون، حقوق، دولت سرمایه جزء هستی اجتماعی توده های کارگر است، همان شاخص و خونمایه ای که تولید سرمایه داری و ساختار نظم سرمایه دست به کار سرکوب و محو آن است. موفقیت سرمایه در این جدال نیازمند کاهش فشار استثمار کارگران و تحمل هزینه های آن است. چیزی که با شیرازه هستی سرمایه، خودافزائی افراطی و نیازهای بقای آن در تضاد است، به همین دلیل هم بورژوازی در عظیم ترین بخش دنیا از جمله ایران تاریخا حاضر به تحمل هیچ میزان آن نگردیده است. در اینجا قهر یگانه سلاح سرمایه است. واکنش قهری توده های کارگر در مقابل این قهر نیز رجوع حتی المقدور به نیروی کارزار خود بوده است. این از دیرباز وجود داشته، اما در سالهای اخیر با شتابی چشمگیر بالیده است، مؤلفه عام اعتراض توده کارگر و جزء هستی آگاه آنان شده است. صد سال تمام، طیف چپ از «حزب کمونیست» دهه دوم قرن بیستم تا حزب توده و سپس سایر گروهها خواست حق اعتصاب را به کارگران توصیه کردند، هنوز هم می کنند! طبقه کارگر ایران به طورخودپو با استشهاد ازتجارب پیکار، ولو محدود، وهم آگینی این خواست را فهمید، عملا با زبان بی زبانی به طیف مذکور از جمله بریگادهای سرنگونی طلب آن، هشدار داد که اعتصاب، تظاهرات، صف آرائیهای طبقاتی نیازمند آویختن به قانون و نهادهای قدرت سرمایه نیست. این کارها را باید با قدرت پرخروش طبقاتی خود برنامه ریزی کرد و قاهرانه انجام داد. جنبش کارگری چنین نمود اما زیر آوار مهندسی افکار سرمایه و اطاعت از نسخه پیچی منجیان!، تا مدتها این سنخ مطالبات را به گونه ای فریضه وار تکرار کرد. آنچه این سالها رخ داده است عبور چشمگیر از این باورهای پوشالی است.

باور کارگران اکنون آنست که احاله اعتصاب، راهپیمائی، تعطیل چرخه تولید یا از کار انداختن ماشین نظم سرمایه، به کسب جواز قانونی!! یا کنوانسیونهای مدنی!! دفن قدرت پیکار طبقاتی در گورستان نظم سرمایه داری است. این را آنان با زبان عمل می گویند، تا همین دو دهه قبل درنیمه اول دهه ۸۰، وقتی که هزاران کارگر راننده شرکت واحد، خشمگین و عاصی آماده شروع اعتصاب شدند، نهاد سندیکالیستی موسوم به «سندیکای شرکت واحد»، ماهها از وقوع اعتصاب جلوگیری کرد، مستمسک سندیکا آن بود که اعتصاب نیازمند جواز قانونی است و ما بدون دریافت مجوز، قادر به اعلام اعتصاب نیستیم!! کارگران راننده مدت ها جنگیدند تا سد سندیکا را از سر راه بردارند، آنها درمقابل «منصور اسانلو» و سایر سندیکانشینان که بر «ممنوعیت قانونی»!! اعتصاب پای می فشردند، کوبنده و رسا فریاد زدند که طبق «قانون شکم گرسنه فرزندان» چرخ کار را از چرخش فرو می اندازند، کارگران اعتصاب کردند اما همان گونه که اشاره رفت وقوع اعتصاب مدت ها به تأخیر افتاد، همین حادثه را با سیر رخدادهای روز جنبش کارگری قیاس کنیم، یک تحول رادیکال را می بینیم. هر سال هزاران اعتصاب و در نیمه دوم دهه نود هر سال بیش از ۴۰۰۰ تا ۶۰۰۰ اعتصاب بزرگ و کوچک، انبوه اعتراض ها، راهپیمائی ها، راهبندان ها، رخ داده است. خیل کثیری از کارگران هر سال چندین بار دست به اعتصاب زده اند، هفته ها یا حداقل روزها چرخ تولید اضافه ارزش را از کار باز داشته اند، تراست ها و بنگاههای عظیمی را به ورطه تعطیل رانده اند، همه این کارها را کرده اند و در هیچ کجا، هیچ نیازی به دریافت مجوز ندیده اند، چنین نیازی را به مخیله خود راه نداده اند. اگر در دهه ۸۰ اسانلوها با آویختن به مشکل فقدان حق اعتصاب!! ماهها سد راه شروع اعتصاب کارگران می شدند، امروز متحجرترین رفرمیست های سندیکالیست به نقش بازی خویش در سازماندهی اعتراض بی نیاز از جواز قانونی سرمایه و متکی به قدرت توده های طبقه کارگر فخر می فروشند. این پیشرفت چشمگیری است.

۲ – عبور رادیکال از رفرمیسم سندیکا ساز و حزب آویز

طبقه کارگر ایران تا چشم باز کرد خود را مخاطب افرادی یافت که زیر بیرق «کمونیسم»!! از او خواستند سندیکا سازد، با مبارزه صنفی، خواهان مزد بیشتر، معیشت بهتر، شرائط کار مناسب تر گردد!، همزمان پشت سر حزب صف بندد، به تقویت یک بخش بورژوازی در مقابل بخش دیگر پردازد. چشم به «اعتلای انقلابی» دوزد، منتظر فتوای قیام از سوی سران حزب ماند. قیام کند، رژیم حاکم را سرنگون و رژیم دیگر را مستقر کند، نام این کار را انقلاب بگذارد، قدرت سیاسی حاصل انقلاب را قدرت خود خواند! الگوی بردگی مزدی نسخه پیچی حزب را سوسیالیسم پندارد! کارگران ایران از سازمانها، گروهها، اتحادها، هسته ها، جمعیت ها، کانونهای چپ، چیزی فراتر از این نشنیدند، آنچه این وسط جائی برای گفتگو احراز نکرد. ضد سرمایه داری بودن و شدن کارزارهای جاری در پهنه بهبود معاش، شرائط کار و زندگی، بهداشت، دارو، درمان، آموزش، رفاه اجتماعی، حصول آزادیهای سیاسی و حقوق انسانی، پیکار علیه تبعیضات جنسیتی یا آلودگیهای زیست محیطی بود. چپ لنینی به تنها چیزی که نظر نداشت امحاء واقعی سرمایه داری بود، جایگزینی الگوئی از بردگی مزدی با الگوی دیگر را می خواست، همین را کمونیسم می انگاشت و برای تحقق آن به فداکاری ها، ایثارگری ها و حماسه سازی ها دست می زد. با توده کارگر هم از همین منظر، همین دورنما، همین استراتژی، سخن می گفت و دراین گذر، ترجیع بند کلامش این می شد که سندیکا سازید، به حمایت حزب یا سازمان برخیزید، آماده پیکار در رکاب حزب شوید.

کارگران ایران از اواخر قرن ۱۹ تا سال ۱۹۵۳ (۱۳۳۲ خورشیدی) کم یا بیش به این حرف ها گوش دادند، دل بستند، سندیکا ساختند، اتحادیه بر پا نمودند. پشت سر حزب ایستادند، برای عروج حزب به اریکه قدرت میدانداری کردند. این راهها را رفتند اما نه فقط نتیجه ای نگرفتند که تا عمق تباهی، ورشکستگی، فروماندگی سقوط نمودند. با کودتای ۲۸ مرداد، بار سنگین تسویه حسابهای دو هیولای سرمایه جهانی، همراه با بار مفاصا حساب دو بخش طبقه سرمایه دارکشور یکجا بر سرشان آوار شد، اقتدای انحلال طلبانه چند دهه ای خود به بورژوازی اردوگاهی را با هولناکترین هزینه ها پرداخت کردند. این تاوان ها را هنگامی متحمل شدند که زیر فشار مهندسی افکار سرمایه و آموزش های سرمایه مدار احزاب، قادر به کالبدشکافی رویدادها هم نبودند. به همین خاطر درسی نگرفتند، توشه ای نیاندوختند، هیچ تجربه انتقادی رادیکال برای عدول از برهوت پیمائی، زادراه مبارزات بعدی خود نساختند. اگر از سندیکاسازی دست برداشتند یا از فریاد «واحزبا» باز ایستادند، نه از ورای آگاهی بالیده ضد سرمایه داری که حالت «حیای ناشی از بی چادری» داشت. چنین بود که با وقوع قیام بهمن ۵۷ باز هم به جای آنکه شرائط گذرای روز را فرصتی برای گذاشتن سنگی روی سنگ و بنای قدرت سازمانیافته ضد بردگی مزدی کند، عملا اسیر نسخه پیچی های احزاب، سازمان ها، گروهها شدند، به امامزاده ها آویختند. سندیکا ساختند و این بار نامش را بعضا شورا گذاشتند، با «شورا» به تصرف کارخانه پرداختند، اما کل این کارها را در بهترین حالت ساز و برگ چالش بیکاری کردند. بحث بر سر آن نیست که کارگران خود، دنبال سندیکاسازی، حزب آفرینی بودند، مسلما چنان نبود، سخن این است که سناریوی سندیکاسازی، حزب پردازی، آویختن به امامزاده ها توانست توده کارگر را اسیر خود سازد، وضعیتی که در سالهای بعد هم تداوم یافت. در نیمه نخست دهه ۸۰ وقتی شمار قابل توجهی از فعالان جنبش کارگری به دنبال یک دوره گفتگو، دست به کار سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری توده های طبقه خویش شدند، تلاش آنان اولا فشار فاحش میراث حزب سازی و سندیکا آفرینی دیرین را بر سینه خود سنگین داشت، به بیان دیگر همان تشکل یابی حزبی، سندیکائی بالای سر کارگران را لباس سازمانیابی ضد سرمایه داری جنبش کارگری تن کردند، ثانیا همین تقلای عمیقا التقاطی آلوده به میراث های حزبی، سندیکالیستی آنان از همه سو، آماج لشکرکشی های پرخروش احزاب و اتحادیه ها قرار گرفت. در یک چشم به هم زدن هر چه حزب، گروه، سازمان، اتحاد، کانون، جمعیت، ائتلاف، جبهه، سندیکا، اتحادیه، انجمن وجود داشت، از خارج و داخل برای تسخیر و متلاشی کردن آن از درون و بیرون، متفق شدند. آنان در این لشکرکشی پیروز گردیدند اما به این پیروزی اکتفاء نکردند، تا چندین سال زمین و زمان را بر سر هر مدافع سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری خراب نمودند، خیل رسانه های فارسی زبان را ظرف نثار بدترین فحاشی ها و ناسزاگوئی ها علیه فعالان رویکرد لغو کار مزدی ساختند، سیل تهمت ها را از همه جا به سوی این فعالین سرازیر نمودند.

این وضع در طول دهه نود دچار تغییر بارز گردید. سوء تعبیر نشود، منظور آن نیست که جنبش کارگری با هستی آگاه طبقاتی راه سازمانیابی ضد کار مزدی پیش گرفت. گامی در این گذر برنداشت. اما زیر فشار عوارض گمراهه رفتن ها دریافت که دخیل بندی به تشکلهای بالای سرعلاج هیچ دردی نیست. فقط تا اینجا پیش تاخت و همین عبور تجربی خودپو از انتظار اعجاز نیروهای ماوراء خود، نیاز تدارک آگاهانه برای معماری بنای قدرت شورائی ضد سرمایه داری بود. راهی که جنبش کارگری شروع نمود و در حال پیمودن آن است. امروز هیچ لایه طبقه کارگر ایران به گاه بحث در باره دلیل ناکامی ها پای نداشتن حزب، سندیکا را پیش نمی کشد، از حزب نداریم نمی گوید، نبود اتحادیه را مشکل طبقه خویش نمی بیند، حتی ویترین نشینان حرفه ای، شعار تأسیس حزب، سندیکا را تبلیغ مناسبی برای رونق بازار کسب و کار نمی بیند.

نکته اساسی آنکه چنین وضعی در شرائطی رخ می کند که هر صبح تا شام شاهد وقوع دهها اعتصاب کارگری هستیم، دستیازی مسلط توده کارگر به تعطیل چرخه کار و تولید، سازماندهی کمپین ها، بستن جاده های مواصلاتی، از کار انداختن سیستم حمل و نقل سراسری، گواه زنده این واقعیت است که آنها برای نمایش قدرت و اعمال اراده علیه بورژوازی نیازی به رهبران، آمران، ناهیان، حزب نشینان، سندیکابانان سیاستگذار و تصمیم بگیر فوق خویش نمی بینند. به قدرت پیکار جمعی خود نگاه می کنند، آگاهی، کاردانی و تجارب ذخیره در شعور جمعی طبقاتی خود را به کار می گیرند، به هم رجوع می نمایند، آگاهتران به کمتر آگاهان می آموزند و دومی ها از اولی ها یاد می گیرند، قدرت خویش را که توسط سرمایه داری بمباران و تار و پود چرخه تولید یا شیرازه نظم سرمایه شده است، ولو گسیخته به اختیار می گیرند وعلیه بورژوازی اعمال می کنند، جای سندیکا، حزب را هم خالی نمی بینند. اگر نامی از این نهادها بشنوند، سندیکای بافنده سوزنی، شرکت واحد، هفت تپه را به خاطر می آرند که همگی سد راه تعرض آنان به حریم قدرت سرمایه داری بوده اند، یاد سندیکالیست هائی می افتند که تعطیل اعتصابات کارگری و خاموش ساختن شعله پیکار کارگران را افتخار سندیکا می دانستند. سازمان هائی را جلو چشم می آرند که برای شقه، شقه کردن قدرت طبقه و تقسیم کارگران میان خود به هر تقلائی دست می زدند. این وضع را با آنچه بالاتر در مورد حوادث دهه هشتاد، لشکرکشی احزاب، گروهها، سندیکاها، فعالان کارگری سندیکالیست، متحزب برای درهم کوبیدن هر نطفه سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری توده کارگر گفتیم قیاس کنید، تفاوت چشمگیر است و این تفاوت کاملا مهم است.

۳ – فروریزی توهم به احزاب، جناحها و اپوزیسیون های بورژوازی.

نقش مسلط سرمایه خارجی در پویه انکشاف و تسلط سرمایه داری در ایران، پیوستگی انداموار و سرمایه زاد لایه فوقانی بورژوازی داخلی با دولت ها و تراست های غول پیکر سرمایه جهانی، موقعیت سرمایه اجتماعی کشور در تقسیم کار جهانی سرمایه داری به مثابه حوزه استثمار نیروی کار ارزان با ترکیب آلی نازلتر سرمایه و بالاخره نیاز جبری بورژوازی حاکم به اعمال بی مهار قهرعریان پلیسی، نظامی علیه طبقه کارگر، حتی علیه اقشار ناراضی بورژوازی، همه و همه، دست در دست هم، به طیف وسیع بورژوازی اپوزیسیون، حتی ارتجاعی ترین و بشرستیزترین آنها امکان داد تا بیشترین حجم توهم توده کارگر را به خود جلب کنند. طبقه کارگر ایران فشار این توهمات را بر شعور خود تحمل کرد، زیر شلاقش فرسود. کم یا بیش وسوسه دموکراسی خواهی دهخداها، صوراسرافیل ها، ملکم خان ها، عشقی ها، فرخی ها گردید، به سوسیال دموکراسی میلیتانت آویخت. به صورت سراسری پشت سر بورژوازی اردوگاهی صف بست و سکوی پرتاب حزب توده به فضای میدانداری و کسب قدرت شد. در هواداری از مصدق خیزش سی تیر راه انداخت، دراین راستا گام به گام سقوط کرد و تا آنجا پیش رفت که به فاشیسم هار دینی بورژوازی نماز نهاد، پیاده نظام ارتش تاخت و تاز وی برای عروج به عرش قدرت شد. جنبش کارگری در همه این ادوار زیر آوار توهم ماند، حتی تجربه به قدرت رسیدن فاشیسم هار اسلامی پایه های توهمش را نشکست. در ساختار حاکمیت وحشت زای فاشیسم دینی، دنبال کمتر فاشیست ها گشت!! زرادخانه قدرتش را تعرفه انتخاب بنی صدر کرد، سفاک ترین معمار رژیم اسلامی، رفسنجانی را گزینه بد درمقابل بدتر دید و سوار موج توهم خود نمود، کمی بعد فاجعه ای عظیم تر آفرید، اردوی زبون «جنبش اصلاحات» شد تا بشرستیزترین بانیان استقرار فاشیسم اسلامی، اصلاح طلبان حکومتی را هسته اصلی ساختار قدرت کند. بازهم ادامه داد، توپخانه «جنبش سبز» شد، راه افتاد و«یا حسین، میرحسین» گفت!! از زنجیره طولانی شکستها درسی نیاموخت، همه مافیاهای فاشیست و درنده بورژوازی او را عمله بدون مزد تسویه حساب های کفتارگونه خود کردند.

این وضع نیز در سال های اخیر دچار تغییرات بارز گردیده است. برای دیدن این تغییرات کافی است سوت و کوری کارناوال فریب موسوم به «انتخابات»!! را کاویم، به قیافه مفلوک، متلاشی و منقرض فرقه های راست و چپ اپوزیسیون چشم دوزیم، به حال و روز «سلطنت طلبان»، مشروطه چیان، جمهوری خواهان، مجاهدین، احزاب ناسیونالیست راست و چپ کرد، توده ای ها، «چپ های» متحزب میلیتانت نگاه کنیم. نفرت انفجارآمیز کارگران به یکایک وحوش و مافیاهای درون ساختار قدرت سرمایه را نظر اندازیم. هیچ کارگری برای هیچ کدام آنها هیچ تره ای خرد نمی کند. در هیچ اجتماع کارگری از بد و بدتری باندهای بورزوازی سخنی به میان نمی آید. هیچ گفت و شنودی در مورد تفاوت میان احزاب و بلوک بندیهای بورژوازی گوش انسانها را نمی آزارد. آیا این گواه رشد رادیکالیسم و سرمایه ستیزی جنبش کارگری ایران است. جواب منفی نیست اما مثبت بودن آن نیازمند توضیح است. منفی نیست به این دلیل روشن که توده کارگر برای ارتقاء خود به یک قدرت متحد، سازمان یافته، شورائی، ضد کار مزدی مجبور است ازاین فاز بگذرد، بند توهم به هر اپوزیسیون بورژوازی، هر نیروی بالای سر را از دست و پای خویش بگسلد، با عبور از این فاز است که سر بورژوازی را از روی تن خود بر می دارد و جنبش جاری را هستی آگاه در حال پیکار خویش می سازد. بر این اساس نفس فروریزی توهمات حتی در همین سطح به هر حال مثبت و گامی رو به جلو است، حتما گفته خواهد شد که این توهم زدائی روندی «خود به خودی» داشته است و با یک نقد رادیکال طبقاتی در فرایند کارزار ضد سرمایه داری همراه نبوده است، این حرف مسلما درست و حائز اهمیت است، اما آمیخته با یک اشکال مهم نیز هست. این اشکال که آگاهی مقوله ای مکتبی و ایدئولوژیک نیست. توده کارگر راه عبور از سرمایه ستیزی خودپوی طبقاتی به هستی آگاه ضد کار مزدی و در حال جنگ علیه سرمایه را از درون کتابها، پیچ و خم تئوریها یا تپه، ماهورهای ایدئولوژیک طی نمی کند، این راه را با زادراه تجارب روزمره و صد البته بهره گیری از تمامی دستاوردهای تاریخ مبارزه طبقاتی، از درون سنگلاخ صعب العبور زندگی و پیکار پشت سر می گذارد، آموزش ها، دستاوردها، راهبردها، نقدها را در همین مسیر، از درون میادین و جبهه های همپیوند این کارزار به آزمون می ایستد، به کار می گیرد و به آگاهی تبدیل می کند. آگاهی در اینجا نه مشتی باورهای ایدئولوژیک، اصول مرامی، احکام مسلکی، فرمولبندی های استراتژیک، سیاست های حزبی، مبانی مقرر تاکتیک که به گفته مارکس «هستی آگاه» است. اگر آگاهی طبقه سرمایه دار، هستی آگاه او به صورت سرمایه صاحب شعور، دانش و تجربه برای افزایش عظیم تر اضافه ارزش ها، استثمار کوبنده تر کارگران، تضمین بقای سرمایه داری و رفع خطر جنبش کارگری از سر این نظام است، آگاهی کارگر نیز هستی آگاه او به عنوان کارمزدی دارای شعور، راهبرد، راه حل پیکار برای خلاصی ریشه ای از مهلکه مزدبگیری است. عبور توده کارگر از سنگلاخ فرساینده و کاهنده توهم به بورژوازی جزئی از این شعور و تدبیر است. اندیشه و شناختی است که کارگر در پروسه جدال با سرمایه داری کسب کرده و جایگزین توهمات پیشین خود ساخته است. آنچه در اینجا کاملا اساسی است نه آگاهی نبودن این توهم ریزی که میزان بسط، استخوان بندی و قوام سرمایه ستیزی آن است. این توهم ریزی باید سلاح شود و برای آنکه سلاح کارزار ضد کار مزدی گردد، کارگر باید توهم به بورژوازی را با یقین به رهائی آفرینی قدرت طبقه خود جایگزین کند. مادام که این اتفاق نیافتاده است پروسه حصول این آگاهی ناتمام و در حال تکمیل است. یک مؤلفه مهم را باید در اینجا به حساب آورد، کارگر در جدال با سرمایه داری از طریق کارزار سندیکالیستی حتی عالی ترین دستاوردهایش، حتی زمانی که عظیم ترین امتیازات را از بورژوازی دریافت می کند، هر چه ژرف تر در گورستان نظم و قدرت سرمایه مدفون می گردد، طلائی ترین فتوحاتش به طور واقعی و در درازمدت فاجعه بارترین شکست ها است، عکس آن در اینجا، در راهبرد و ریل واقعی مبارزه طبقاتی ضد بردگی مزدی مصداق دارد. توهم ریزی در اینجا حتی زمانی که قدرت پیکار ضد کار مزدی نشده است، پله ای برای عروج به آن است، در حالی که مشعشع ترین پیروزی های سندیکالیستی فاصله گیری هز چه سهمناک تر و شکست آمیزتر از ریل حصول هستی آگاه طبقاتی است. پویه گریز از توهم به بورژوازی باید پویه همزمان و همامیز عروج هستی آگاه کارگران به مثابه قدرت سازمان یافته شورائی ضد سرمایه داری گردد، این اتفاق رخ نداده است، به همین خاطر معلمان کماکان راه تحصن در مقابل کاخ قدرت سرمایه پیش می گیرند، چشم انتظار تغییر قانون سرمایه می شوند و از صدها طریق به نمایش فلاکت و حقارت خود می ایستند.

۴ – رشد همگرائی و همپیوندی طبقاتی میان بخش های مختلف طبقه کارگر

بیست و پنج سال پیش وقتی فعالین لغو کار مزدی با هدف هموارسازی راه همپیوندی طبقاتی، سراسری، ضد کار مزدی توده های کارگر به تشریح مارکسی کارگر بودن معلمان، پرستاران، بهیاران، مترجمان، تکنیسین ها، بخشی از کارکنان اداری سرمایه و مانند اینها پرداختند تلاششان با سونامی اعتراض هر دو قطب راست و چپ رفرمیسم درون و بیرون جنبش کارگری مواجه شد. یکی گفت: «اینها آخوند را هم کارگر می دانند!! زیرا آخوند نیز در قبال روضه اش دستمزد می گیرد»!! دیگری فریاد زد که با تعریف جدید کارگر می خواهند در جنبش کارگری نفوذ کنند، سومی شکوه سر داد که قصدشان ضربه زدن به مبارزات صنفی کارگران است. معلمان برآشفتند که این حرفها اهانت به تقدس شغل، اعتبار اجتماعی، کرامت انسانی اهالی آموزش است. پرستاران به تقویت کمپین انتقادی پرداختند. بازار این اعتراض خشم آلود تا سالها داغ بود، همه گفتند کارگر کجا درس و مدرسه و دانشگاه کجا؟! کارگر با چکش، آچار، ماله، شاقول، لباس کار، تنگدستی، بیسوادی قابل شناسائی است. مدت ها طول کشید تا تب بازار اعتراض شروع به پائین رفتن کرد، آن وضع را با آنچه اینک شاهد هستیم در ترازو بگذاریم. هنوز هم افراد زیادی از لایه های مختلف طبقه کارگر هستند که خود را یا بخشی از همزنجیران خویش را کارگر نمی خوانند اما این تلقی وسیعا عقب نشینی کرده است و ضربه ای مؤثر خورده است. چند سال پیش وقتی کارگران هفت تپه دامنه اعتصاب خود را به بستن جاده های مواصلاتی سرمایه و سطح شهر شوش بسط دادند، معلمان خوزستان به عنوان کارگران در صفوف همزنجیران هفته تپه ای خود نقشی چشمگیر و حماسی بازی کردند. در همان روزها برای اولین بار جمعیت وسیعی از دانشجویان دانشگاههای مختلف کشور لباس گمراهساز و دروغین «جنبش دانشجوئی» از تن کندند، شعار پرطنین «فرزند کارگرانیم، عضو جنبش آنانیم»، سر دادند. از جنبش کارگری در دانشگاه و جنگ کنارهمزنجیران گفتند. این عمل دانشجویان بر خلاف پیش، حالت حمایت بیرونی از کارگران نداشت، از ائتلاف «شلمه کار» صنفی، فراطبقاتی موسوم به «جنبش دانشجوئی» و درخدمت دموکراسی طلبی پوشالی یا اصلاحات جوئی اپوزیسیونهای رنگارنگ بورژوازی عزیمت نمی شد. پیام انفصال یک بخش طبقه کارگر از این معجون وهم آگین توهم زا و ورود آنان به روند مبارزات جاری توده های طبقه خود بود. این همگرائی و همیابی طبقاتی در سالهای بعد نیز ولو حلزونی ادامه یافت. جمعیت کثیری از معلمان شرکت کننده در هر اعتصاب یا تظاهرات خیابانی بر کارگری بودن خواست ها و کمپین خویش تأکید کردند. بر سر همین موضوع با نهاد سازشکار و رفرمیستی موسوم به «کانون صنفی» وارد کشمکش شدند، از توده کارگر طلب همپیوندی نمودند و از اعتصابات روز کارگران نه در لباس «اغیار» که از سنگر همرزمان همزنجیر حمایت کردند. در همین اول ماه مه امسال، روز کارگر را روز خود اعلام داشتند، حتی کانون صنفی را مجبور به تمکین در مقابل این واقعیت کردند.

۵ – جوانه های رویای جهتگیری شورائی، ضد سرمایه داری مبارزات روز

فضای حاکم زندگی، کار و پیکار توده های کارگر ایران مثل همه کارگران دنیا تا همین اواخر این بود که برای دنیای خود به مبارزات سندیکائی، صنفی، اجماع طلبانه با بورژوازی پردازند. برای آخرت خود به رژیم ستیزی دموکراتیک، تدارک تسخیر قدرت سیاسی، جایگزینی الگوی روز سرمایه داری با الگوئی دیگر، افراشتن بیرق سوسیالیسم بر بام این الگو روی آرند. در این فضا، آنچه هیچ جائی و شانس هیچ مأوائی نداشت جهتگیری ضد سرمایه داری مبارزات حاضر و سازمانیابی قدرت طبقاتی برای پیشبرد، تعمیق، تحکیم و انکشاف جنبش با این جهتگیری بود. در آنجا اساس کار عملا بر تعطیل مبارزه طبقاتی قرار داشت. آنچه زیر این نام جریان می یافت، به رغم همه شعارپردازی ها و حماسه سرائیهای هیجان انگیز «سرمایه ستیزانه»!! یا «کمونیستی»!! عزیمت از همیشه کارگر ماندن، ماندگار بودن سرمایه داری، چانه زدن بر سر چند و چون معاش یا مطالبه «حق و حقوق»!! و «آزادی»!! از نظام بردگی مزدی بود. این وضع تا همین الان هم، دچار تغییر بارز مطلوبی نگردیده است اما جنبش کارگری ایران حتی در همین عرصه گامهائی به جلو برداشته است. توده کارگر اولادر سطح قابل توجهی رایگان شدن یا خارج گردیدن دارو، درمان، آموزش از چنبره داد و ستد کالائی، سرمایه داری را مطالبه عاجل خود می بیند، ثانیا – این مطالبات را به گمراهه «انقلاب دموکراتیک»!! آویزان نمی کند، حصول آنها را به استقرار امامزاده«دیکتاتوری انقلابی زحمتکشان» موکول نمی نماید، بلکه از تحمیل بر بورژوازی در همین امروز می گوید. حتی محافظه کارترین لایه طبقه کارگر، معلمان، بر آموزش رایگان کل افراد اصرار می ورزند و به زبان «نقد اقتصاد سیاسی» از احاله هزینه آموزش به کار اضافی کهکشانی عاید سرمایه و امتناع از سرشکن سازی آن بر گرده کار لازم یا مزد کارگران سخن می رانند. بازنشستگان در تظاهرات خیابان خویش، نسخه نویسی سندیکالیستی – حزبی قفل کردن افزایش مزدها به «تورم» را پاره می کنند و بر توزیع برابر حاصل کار و تولید سالانه میان کل انسان ها پس از کسر هزینه های بازتولید می گوبند، اگر تا دیروز در سخن از شورا به نوعی سندیکای دموکراتیک برای چانه زنی های اجماع طلبانه «صنفی»، رفرمیستی نظر داشتند، امروز در خیلی جاها به ظرفی برای فشار مؤثرتر بر طبقه سرمایه دار و مقاومت پیروزمندانه تر بر دولت سرمایه داری چشم می دوزند. شورای کارگران هفت تپه در روزهای مبارزه، اعتصاب، راهپیمائی، راهبندان آفرینی، همجوشی با توده وسیع همزنجیران خوزستانی یا حتی کرمانشاهی، آدربایجانی، اصفهانی از این جنس بود. شورای کارگران پیمانی نفت نیز در کارنامه دو سال اخیر خود همین سمت و سو را داشته است. کارنامه ای مشعر برهمبستگی شورائی چند هزار کارگر در حوزه های مختلف صنعت نفت، گاز، پتروشیمی، در بخش های کشف، حفاری، استخراج، پالایش، تولید فراورده ها، حمل و نقل، در منطقه جغرافیائی پهناور میان بهبهان تا مرز شرقی عسلویه، با پراکندگی کامل مراکز کار و فاصله زیاد محل های استقرار و اعتراض، ماههای متوالی است که یک جنگ و گریز کم یا بیش موفق را، با دستاوردهائی قابل توجه به پیش می برند. از شهرهای مختلف، نواحی متفاوت، محیط کارهای دور از هم، مطالباتی مشترک را لیست کرده و برای تحمیل آنها بر سرمایه داران می جنگند، در هر کجا که شرائط ادامه اعتصاب وخیم گردد، تصمیم به شروع موقت کار می گیرند، هر جا چشم انداز اعتراض و مقاومت موفقیت آمیز به نظر آید اعتصاب را آغاز یا اسر می گیرند، این تصمیمات را از مجاری مراودات شورائی اتخاذ می کنند، مستمرا تأکید می کنند که همبستگی شوراگونه مبارزاتشان باید قلعه محکمی برای دفاع از مطالبات آسیب پذیرترین لایه کارگران معترض و آماده دفع تعرضات سرمایه داران به آنها باشد، این مثال ها در جنبش روز طبقه کارگر ایران زیاد نیست اما همین اندازه گواه برداشتن گام هائی در راستای رسیدن به استخوانبندی شورائی ضد سرمایه داری است.

جنبش کارگری ایران در دهه های هشتاد و نود به ویژه چند سال اخیر با مارپیچ نفی و جایگزین سازی های بالا همراه و هم آمیز بوده است، تغییرات بالا هم اتفاق افتاده اند و هم ظهور و وقوع آنها از اهمیت کافی برخوردار هستند. اگر بنا است این جنبش روزی یک قدرت سازمان یافته شورائی ضد کار مزدی شود، هیچ چاره ای ندارد جز آنکه این نفی و جانشین سازی ها را پشت سر گذارد، گسست و پیوست هائی که به طور مجزا، جدا از روند عام انکشاف مبارزه طبقاتی رخدادهای با اهمیتی نیستند، شاید موضوعیت چندانی برای گفتگو ندارند. اما هر کدام در درون این روند، به عنوان جزء پیوسته و حیاتی آن، نقش چشمگیر و تعیین کننده ای پیدا مینمایند. رویکرد ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی طبقه کارگر این تحولات و بالندگیها را عمیقا ارج می گذارد. به سهم خود برای تحقق آن ها کوشیده و پیکار کرده است. در این گذر نقشی داشته است یا نداشته است؟ بی معناترین و مبتذل ترین پرسش ها است. مسأله مهم رخدادی است که در جنبش کارگری اتفاق افتاده است. فعالین ضد سرمایه داری و لغو کار مزدی برای آنکه این گسست و پیوست ها در پروسه پیکار طبقاتی توده کارگر اتفاق افتد، برای آنکه وقوع آنها پلکان عروج جنبش به مدارهای توفانی تر پیکار ضد سرمایه داری گردد، هر چه در توان داشته اند به کار گرفته و انجام داده اند. در این میان آنچه برای آنان اهمیت دارد این است که رویکرد ضد کار مزدی جنبش کارگری بالیده است، در شرائطی که همه رویکردهای رفرمیستی از راست تا چپ، مسلمت جو تا میلیتانت رو به افت نهاده و روند انقراض پیموده اند.

آیا این بدان معنی است که طبقه کارگر ایران به یمن این سطح گسست و پیوست ها، وارد مدار تازه ای از آرایش قوای طبقاتی و نقش آفرینی ضد سرمایه داری شده است؟! قطعا چنین اتفاقی نیافتاده است. جنبش کارگری همچنان به گونه دردناکی زمینگیر است، فرومانده است، به هیچ درجه ای از استخوانبندی شورائی ضد کار مزدی دست نیافته است. کارگران در هر حرکت اعتراضی، از کارگر ماندن خود و ماندگار بودن سرمایه داری عزیمت می کنند. در چهاردیواری مراکز کار به دور خود می چرخند و گام مؤثری برای ابراز وجود به مثابه یک طبقه درحال جنگ با سرمایه داری بر نمی دارند.!! تشتت بیداد می کند، معلمان هنوز در کلاف سندیکالیسم و صنف بازی نسخه پیچی «کانون صنفی» قدرت پیکار خود را می فرسایند و می کاهند، کارگرانی که بهای نیروی کارشان برای نان خالی فرزندانشان کفاف می دهد، گرسنگی، فلاکت، مرگ ناشی از فقر میلیونها کودک کار را درد خود نمی بینند، کارگر ایرانی کارگر گرسنه، بیکار، خرابه نشین، محروم از دارو، درمان، مدرسه، آب آشامیدنی افغان را، عامل بیکاری خویش می پندارد!! و به جای جنگ با سرمایه همصدای بورژوازی فاشیست مهاجر می گردد. زنان کارگر برای مبارزه علیه تبعیضات دهشت انگیز جنسیتی، زیر بیرق «جنبش زنان»!! گوشت دم توپ تسویه حساب جوئیهای بورژوازی اپوزیسیون می گردد. شیپور پرخروش چند تومان مزد افزونتر و افزایش دستمزد بر اساس «نرخ تورم»!! هیچ جائی برای شنیدن نجواهای فروخورده پیکار علیه اساس استثمار و خارج سازی هر چه بیشتر محصول کار از حلقوم صاحبان سرمایه باقی نمی گذارد.

جنبش کارگری ایران هم گسست و پیوست ها، نفی و جایگزین سازی های بالا را به آزمون ایستاده است هم باز سنگین زمینگیری ها، فروماندگی ها، سردرگمی ها، احساس ناتوانی و استیصال را بر دوش خود حمل می کند. باید هر دو را با هم دید. نادیدن هر کدام، نادیدن واقعیت جنبش و فرار از شناخت آرایش قوای موجود توده کارگر است. دستاوردها و تغییرات را باید با همه ابعاد و اهمیتشان کاوید، شناخت، به حساب آورد، مصالح و ملاط تحکیم سنگرها ساخت. از درون سنگرها برای جایگزینی خواست افزایش مزد با کیفرخواست تسلط بر سرنوشت کار و تولید، صف آرائی سراسری طبقاتی به جای کارزارهای متشتت درون چهاردیواری ها، خواست خارج شدن کل خوراک، پوشاک، مسکن، وسائل خانه، آموزش، دارو، درمان، نگهداری پیران و معلولان از چنبره داد و ستد کالائی سرمایه داری جنگید، بر فراز سنگرها باید مصمم تر و آگاه تر دست به کار سازمانیابی شورائی، سراسری قدرت پیکار طبقه و اعمال این قدرت علیه سرمایه شد، باید به آه و ناله های اجماع طلبانه با اپوزیسیون های بورژوازی ازنوع «جنبش دانشجوئی، زنان، علیه کار کودک» «بهسازی محیط زیست»، «ضد جنگ»، « صلح» پایان داد و یکایک اینها را سنگرهای پیوسته توفانی پیکار ضد سرمایه داری ساخت.

ناصر پایدار

مه ۲۰۲۲