یک بررسی جامع در بارهی وضعیت طبقه ی کارگر ایران، میباید از ابتدای پیدایش آن شروع و سپس آن را در دورههای مختلف رشدش تا اکنون مورد توجه قراردهد. در نوشته ی حاضر برای چنین بررسی ای، من عنوانهای زیر را در نظرگرفته ام:
۱_ پیدایش طبقه ی کارگر ایران و چگونگی آن. مقایسه این روند با پیدایش و شکل گیری طبقه ی کارگر در کشورهای صنعتی و به عنوان نمونه ی کلاسیک آن، طبقه ی کارگر در انگلیس؛
۲- عوامل موثر در رشد طبقه ی کارگر ایران از نظر کمی و کیفی؛
۳- وضعیت طبقه ی کارگر بعد از دهه ی چهل شمسی؛
۴- وضعیت طبقه ی کارگر بعد از قیام ۵۷؛
این دوره آخر را من به سه دوره ی متناوب در سالهای ۶۰- ۱۳۵۷، دوره ی جنگ در سالهای ۶۷- ۶۰، و دوران بعد از جنگ از سال ۶۷ به بعد تقسیم میکنم. دوره ی بعد از جنگ شامل دو دوره در سالهای ریاست جمهوری رفسنجانی – که خود و حامیاناش آن را ” دوران سازندگی” نامیده اند – و دو دوره ی ریاست جمهوری خاتمی- که از آن تحت عنوان ” دوران اصلاحات” نام برده میشود – است. در این بررسی طبیعتا نه قصد و نه جای پرداختن به همگی این دوره ها است. قصد من در این نوشته، همان گونه که از عنوان آن بر میآید، عمدتا بررسی وضعیت طبقه ی کارگر در دوران پایانی این تقسیم بندی است.
اما از آن جا که پرداختن به مساله ی طبقه ی کارگر در ایران به صورت مجزا و جدا از مسایل جهان سرمایه داری راه به جایی نمیبرد و تصویر روشنی به دست نمیدهد، بنا براین ، برای درک بهتر آن باید شرایط جاری در جهان سرمایه داری و تاثیر آن بروضعیت طبقه ی کارگر جهانی را نیز مورد توجه قراردهیم.
دوره ی مورد بحث با پدیده ی گلوبالیزاسیون و پیامدهای ناشی از آن در سطح جهانی مواجه است. اگر چه گلوبالیزاسیون خود پدیده ی تازه ای نیست، اما سرمایه داری که در شرایط جدیدی بعد از پایان جنگ سرد قرار گرفت و دیگر بهانه ی بلوکبندی شرق و غرب و در نتیجه، سرمایه گذاریهای میلیاردی برای پروژه ی جنگ ستارگان و مانور برای دامن زدن به جنگ های بزرگتر، از دستاش گرفته شد، سعی نمود بحرانهای دائما تکرارشونده ی سرمایه داری را – که هم ناشی از خود سرمایه است و از انباشت عظیم و سرریز آن ناشی میشود و هم با کاهش نزولی نرخ سود در پیوند است – با برداشت تازهای از پدیده ی گلوبالیزاسیون چاره جویی کند. برای جلوگیری از طولانی شدن نوشته در این باره، فقط به ذکر نمونه وار ویژگیهای این وضعیت میپردازم.
– خصوصی سازیهای گسترده، بازپس گیری دستاوردهای تاریخی- مبارزاتی طبقه ی کارگر در طی دهه های بعد از جنگ دوم و به ویژه بعد از خیزش سال ۱۹۶۸ و بعد آن با اولویت دهه ی ۷۰؛
– تخریب بنیانهای خدمات اجتماعی، شامل: بهداشت، مراقبتهای پزشکی، بیمه های درمانی. بیکاری و بیکارسازیهای گسترده. کاهش حقوق بیکاری، ناپایداری و عدم امنیت شغلی؛
– افزودن ساعات کار بدون پرداخت مزد، که از آن با عنوان بردگی مدرن نام برده میشود. اجبار به کار در روزهای آخر هفته و روزهای تعطیل. زمزمه ی کم کردن تعداد روزهای تعطیل رسمی به منطور افزایش غیر مستقیم ساعات کار؛
– اخراج و تعطیلی کارخانه ها . انتقال صنایع از کشورهای پیش رفته ی صنعتی، که سطح دستمزدها در آنها بالاست، به کشورهای با سطح دست مزد پایین در اروپای غربی و شرقی و یا کشورهای آسیایی و آمریکای لاتین و در مواردی به آفریقا، به ویژه آفریقای جنوبی؛
– تقلیل سطح دست مزدها و اجبار بیکاران به انجام کارهای با دست مزد بسیار پایین، در حدی که یک زندگی در سطح خط فقر را تامین نماید؛
– افزایش مالیاتهای عمومی و مالیاتهای غیرمستقیم، هم زمان با معافیتهای مالیاتی برای سرمایه داران و درآمدهای بالا؛
– تقلیل تعداد دوره های آموزش حرفه ای برای جوانان و خصوصی سازی آموزش؛
– حذف یا کم کردن عیدی سالانه و حقوق دوران مرخصی؛ و . . .
موارد ذکر شده در بالا، خصلت نمای جهانی این دوران است و از نتیجه ی آن، نه تنها تحت عنوان غارت کشورهای به اصطلاح جنوب در برابر کشورهای شمال ( کشورهای پیش رفته صنعتی) نام برده میشود، بل که با تخریب بیش و بیشتر بنیانهای اقتصادی و متلاشی کردن هر چه افزونتر اشکال سنتی تولید نیز همراه است.
این دوران، به علاوه، با غارت منابع انسانی و کشیدن شیره ی جان کارگران از طریق صدور سرمایه – سرمایه ی انباشته شده ای، که بیش از نیاز سرمایه در کشور مادر است و انتقال بخش عظیمی از آن به بازار بورس و سهام نیز نتوانسته چاره ساز واقع شود – البته بدون آن که با انتقال تکنولوژی به این کشورها همراه باشد، متعین میگردد. این امر از چند جهت به نفع سرمایه است. اول: استفاده از نیروی کار ارزان در این کشورها. به عنوان مثال، یک کارگر چینی با ساعتی ۷۰ سنت و یک کارگر متخصص مالزیایی با ساعتی پنج یورو به کار گمارده میشوند، در حالی که دستمزد کارگر متخصص آلمانی و آمریکایی در حدود ۳۷ یورو است. به این ترتیب، سرمایه میتواند به جای یک کارگر آلمانی یا آمریکایی، ۵۰ کارگر چینی و یا هفت کارگر مالزیایی را به کار گیرد و ازرش اضافی حاصل از این کار را به نحو سرسام آوری بالا ببرد؛ دوم: از مواد اولیه ی ارزان، بدون پرداخت هزینه ی حمل استفاده کند. به عنوان مثال، سرمایه ی آمریکایی در فاصله ی سالهای ۷۱ – ۱۹۵۰، یعنی دوران طلایی رونق بعد از جنگ جهانی دوم و عملکرد نظام پولی برتون وودز و طرح مارشال در رابطه با اروپا و ژاپن – که البته عمر شکوفایی اش پیش از این تارخ سر آمده بود – ۴۳ میلیارد و ۳۰۰ میلیون دلار سرمایه گذاری مستقیم کرد. در همین مدت، برگشت سرمایه به آامریکا به میزیان دو برابر، یعنی ۸۸ میلیارد و ۴۰۰ میلیون دلار رسید. این روند با شدت بسیار هم چنان در جریان است و سیاست مکمل آن از جنبه ای دیگر در رابطه با کشورهای به اصطلاح جنوب، طرح موسوم به “گات” است که رژیمهای ارتجاعی و ضد مردمی این کشورها برای ورود به آن به دریوزگی افتاده اند. در این مورد ، لازم است هرچند گذرا به این نکته اشاره کنم، که متاسفانه کارگران کشورهای سرمایه داری به دلیل حاکمیت نزدیک به نیم قرن رفرمیسم جنبش اتحادیه ای بر آنها، قادر به تحلیل و درک درست این مساله نیستند و کارگران کشورهای مزبور را به چشم یک رقیب و دشمن نگاه میکنند. در نتیجهی این وضعیت، روشن است که به همبستگی بین المللی کارگران لطمات جدی ای وارد میآید. حاصل این سیاست حتا در کشورهای موسوم به شمال، بیکاری، عدم امنیت شغلی، و گسترش فقر است. به نحوی که هم اکنون نزدیک به ۶۰ میلیون نفر در اتحادیه ی اروپا در خط فقر زندگی میکنند. و بنا بر آمار منتشره، بیش از ۱۶ میلیون بیکار رسمی در این اتحادیه و حدود ۱۷ میلیون بیکار در آمریکا وجود دارد. در حقیقت باید گفت، که این شرایط منجر به جنوبی شدن کارگران شمال گردیده است.
وضعیت طبقه ی کارگر ایران
درآغاز قرن نوزدهم در حدود ۹۰ درصد نیروی کار در ایران در بخش کشاورزی شاغل بود. در سال ۱۳۲۵ اما این رقم به ۷۵ درصد، در سال ۱۳۴۱ و پس از اصلاحات ارضی به ۴۷ درصد، در دهه پنجاه به ۳۳ درصد، در سال ۷۵ به ۲۳ درصد و در سال ۸۱ – با احتساب مشاغلی مانند ماهی گیری و شکار و جنگلبانی – به کمتر از ۲۷ درصد رسید. این آمار به روشنی نشان میدهد، که در فاصله ی کمتر از چهار دهه، نیروی کار در این بخش اقتصادی – که بخش غالب اقتصاد در ایران بود – به نصف خود تقلیل یافت؛ روندی که کماکان ادامه دارد. در حال حاضر، بخشی از نیروی کار در این عرصه را کارگران زن و مرد مزدوری تشکیل میدهند، که به صورت فصلی یا دایم کار میکنند. همزمان با کاهش درصد کارکنان بخش کشاورزی، درصد کارکنان بخش صنعت افزایش یافته است، به نحوی که در سال ۵۶ در حدود ۲۵ درصد نیروی کار در ایران را کارکنان این بخش تشکیل میدادند. سیاست صنعتی کردن در ایران، در دهه ی ۱۳۳۰، با رشد صنعت نفت شروع گردید. در سال ۵۶ ، کل نیروی کار ایران ۱۰،۶ میلیون نفر بود، که بیش از هفت میلیون نفر آن در صنعت و خدمات شاغل بودند. براساس آمارهای رسمی سال ۷۵، از ۱۴،۵ میلیون شاغل، ۷،۵ میلیون در خدمات و ۴،۵ میلیون در بخش صنعت مشغول به کار بودند، که از این تعداد، ۷،۵ میلیون نفر با عنوان مزد بگیر معرفی شده اند. جمعیتی که خود صاحب ابزار تولید نیستند و نیروی کار خود – اعم از جسمی یا فکری – را به کارفرمایان بخش خصوصی یا دولتی میفروشند. در سالهای ۷۹، ۸۰ و ۸۱ به ترتیب درصد مزدبگیران به میزان ۴۹،۶، ۵۰،۲ و ۵۲،۶ رسید، که در بخشهای خصوصی، عمومی و تعاونی مشغول به کار بودند. نگاهی گذرا به این ارقام و آمار نشان میدهد، که بافت غالب اقتصادی در ایران، سرمایه داری است و آنان که با کورسوی چراغ موشی به دنبال روابط فئودالی میگردند، تا تز نیمه سرمایه داری- نیمه فئودالی را به اثبات به رسانند و به این منظور، هم چنان در وصف انکشاف سرمایه داری و رشد طبقه کارگر، داستان سرایی میکنند، بیگمان به بیراهه میروند.
آن چه که در این دوران برجسته و چشمگیر جلوه میکند، تغییر کیفی وضعیت طبقه کارگر ایران در مقایسه با گذشته آن است. طبقه کارگر در این دوران، دیگر شباهتی به نسل اول خود – که عمدتا از مهاجرین روستایی بی سواد یا کم سواد بودند – ندارد. کارگران در این دوران حتا اگر از روستا به شهرها آمده باشند، دیگر همان روستایی سابق نیستند. با سواد شده اند، تجربه ی زندگی در شهرها را کسب کرده اند، و اصولا به امید تغییر و بهبود موقعیت اجتماعی و زندگی خود تربیت یافته اند. تنها در بخشهای بسیار فقیرنشین ایران است، که بخشی از کارگران با پیشینه ی روستایی، هم چنان شیوهی زندگی پدران خود را ادامه میدهند. بخشی از اینان به عنوان کارگران صنعت ساختمان سازی به شهرهای بزرگ کوچ کردهاند، اغلب به صورت کارگران فصلی، غیرثابت و بدون برخورداری از حق بیمه و بازنشستگی و هیچ گونه تامینی، مشغول کار میشوند؛ عموما از مسکن برخوردار نیستند و در همان ساختمانهای در حال ساخت زندگی میکنند؛ و به این اعتبار، موقعیت بسیار سخت و نابسامانی را در طبقه کارگر تصاحب میکنند. این دسته از کارگران، اغلت درآمد ناچیز خود را برای خانواده ی خویش ارسال میکنند، همان کاری که کارگران روستایی نسل اول میکردند.
برای نشان دادن این روند تغییر در طبقه کارگر، بهتر است به آمار مراجعه کنیم:
در سال ۷۹، از کل جمعیت شاغل ۸۰،۴ درصد باسواد بودند، که این نسبت در میان بیکاران و جویندگان کار ۹۲،۵ درصد بود. از میان اینان، ۲۵،۶ درصد دارای تحصیلات ابتدایی، ۱۸،۴ درصد راهنمایی و ۱۰،۴ درصد تحصیلات متوسطه و عالی داشته اند. در سال ۸۰، میزان باسوادی بین شاغلان ۸۱،۴ درصد و در بین بیکاران و جویندگان کار ۹۳،۵ درصد بوده است. از این تعداد، ۲۵،۲ درصد ابتدایی، ۱۹ درصد راهنمایی و ۱۰،۸ درصد دارای تحصیلات متوسطه و عالی بوده اند. در سال ۸۱، میزان باسوادی بین شاغلان ۸۳،۱ و در بین جویندگان کار ۹۵،۲ درصد بود. ۲۳،۸ درصد دارای تحصیلات ابتدایی، ۲۰ درصد راهنمایی و ۱۴،۵۲ درصد هم دارای تحصیلات متوسطه و عالی بودهاند.
با نگاهی به این ارقام متوجه میشویم، که به طور مرتب و سال به سال میزان باسوادی میان شاغلان مزد و حقوق بگیر، افزایش یافته است. میزان باسوادی در میان بیکاران و جویندگان کار هم بالاتر از ۹۰ درصد میباشد. به نحوی که در سال ۸۱، بیش از ۳۲۰هزار فارغ التحصیل دانشگاهی در جستجوی کار بوده اند. عامل سواد به خودی خود باعث تغییر کیفی در محیط های کار میگردد. سطح خواستها و توقعات کارگران را بالا میبرد؛ مقاومت در برابر بی حقوقیها و اجحافات را افزایش میدهد؛ محیط کار را از نظر فرهنگی پالایش میدهد؛ نسبت به وقایع و مسایل کارگری حساسیت بیشتری ایجاد میکند. گرچه این مسایل را کارگران با پوست و گوشت خود نیز تجربه میکردند، اما اکنون و در این شرایط جدید سریعتر نسبت به آنها عکس العمل نشان میدهند. برای مثال، کارگران مخالفت خود با برنامه ی چهارم اقتصادی دولت جمهوری اسلامی را با صراحت اعلام میکنند؛ به بندهایی از آن، که مربوط به مسایل کارگری است، توجه ویژهای مبذول میدارند؛ اعتصاب به عنوان حربه ای در مبارزه برای رسیدن به مطالبات خویش را، حق خود میدانند و خواستار قانونی شدن آن میشوند؛ اما در عین حال، به انتظار تصویب آن نمینشینند و علی رغم ممنوع بودن آن، این حربه را در متن مبارزات خویش به کار میگیرند.
با این همه، باید یادآوری کرد که این تغییرات کیفی هنوز به معنای آن آگاهی سیاسی طبقاتی ای نیست، که در روند رشد و تعمیق خود به برآمد انقلاب اجتماعی کارگران منجر شود. در تاریخ ایران و به ویژه تاریخ صد ساله ی اخیر آن، میشود از یک شکاف تاریخی حرف زد، که انتقال تجربیات را ناممکن میکند و یا سدی قوی از طریق فشار و اختناق در این راه ایجاد مینماید. به طوری که هر نسل بدون آگاهی دقیق از آن چه که در دوره ی تاریخی ماقبل خود اتفاق افتاده، به ناچار آزموده ها را دوباره میآزماید و پیش میرود. به طور مثال، ما به عنوان جوانان دوران رژیم پیشین هر چند که به اطلاعات تاریخی دوره ی مشروطیت و تا حدودی به جنبش جنگل و قیام تبریز به رهبری خیابانی دستیابی داشتیم، اما غالبا از مهمترین وقایع تاریخی ایران – که از جنگ جهانی دوم به بعد اتفاق افتاده بود – بی خبر بودیم.
وقایعی که در دوران سلطنت پهلوی در ایران اتفاق افتاد، اگر که به پیروزی منجر میشد، نه تنها اوضاع ایران، که حتا منطقه را نیز دگرگون میکرد. البته قصد من در این جا پرداختن به این وقایع و توضیح دلایل عدم پیروزی آن نیست. مقصودم این است، که شکاف موجود بین این وقایع و خیزش دهه ی پنجاه، سبب گردید ما از نو آغاز کنیم و به آزمون و خطا بپردازیم؛ در حالی که اگر این شکاف و عدم اشراف به گذشته وجود نمیداشت، مسلما راهی دیگر را میپیمودیم. همین مساله برای نسل حاضر نیز تکرار شده است. سرکوب بعد از دهه ی شصت، چنان فضایی از ترس و وحشت و بیخبری ایجاد کرد، که تازه بعد دو دهه مبارزه ی مرگبار با رژیم جمهوری اسلامی؛ نسل حاضر که از این دو دهه ی سخت و خونبار بی خبر است، به پتوی کهنه ی مصدق می چسبد و به ناسیونالیسم بورژوایی دل میبندد. البته ویژگی دیگر این دوره به دلیل ارتباطات گسترده ی جهانی، امکان استفاده از ماهواره و اینترنت، و اطلاع سریع از مسایل جاری و اخبار جهانی – گرچه هنوز بسیاری به آن دسترسی ندارند – پل زدن بر این دوره را امکان پذیر ساخته است. به همین دلیل است که میبینیم، خبر دست گیری کارگران در روز جهانی کارگر در سقز به ظاهر دور افتاده به سرعت در ابعادی جهانی منتشر میشود و به کوششهایی در دفاع از جان و امنیت آنان می انجامد. و هم زمان، رویکرد مارکسی لزوم تشکل یابی را – که از مدتها پیش در دل مبارزه ی طبقه ی کارگر در ایران آغاز گردیده بود – در سطحی وسیعتر به موضوع توجه تبدیل میکند.
با تمام اینها، باید اذعان کرد که شرایط کار در این دوره سه ساله ی اخیر، سخت تر از گذشته شده است. روند خصوصی سازیها، که از سال ۱۳۶۴ در زمان دولت میرحسین موسوی، به منظور دریافت وام، و همراه با یک سلسله اقدامات دیگر در جهت پذیرش شرایط ” بانک جهانی” و “صندوق بین المللی پول” ( چون کاهش ارزش پول، که در ادامه به شناور کردن آن انجامید، تعدیل نیروی انسانی برای کم کردن بار مالی دولت و کوچک کردن دولت در مقابل بخش خصوصی، که در همان زمان منجر به بیکاری بسیاری از مزد و حقوق بگیران دولتی گشت.) ، آغاز شد و ادامهی آن که قراردادهای موقت کار را به جای قراردادهای دائم کاری نشاند و امنیت شغلی کارگران را به خطر انداخت، مشکلات بسیاری را برای میلیونها خانوادهی کارگری به وجود آورد.
با سیاستهایی که از سالهای ۶۵ توسط رژیم جمهوری اسلامی متداول گشت، سر و کله ی شرکتهای مقاطعه کار فروشنده و اجاره دهنده ی نیروی کار در بازارهای کار پیدا شد، که با واسطه گری بین فروشندگان نیروی کار و خریداران آن، اصل دروغین سیستم سرمایهداری – عقد قرارداد کار در شرایط آزاد – را نقض میکردند؛ شرایط به اصطلاح ” آزادی” که طی آن کارگر به عنوان مالک نیروی کار، میتوانست کالایش را در بازار عرضه کند و با دارندهی پول یا سرمایه دار، رو در رو قرار گیرد و مصرف کالای خود – و نه مالکیت آن – را به سرمایه دار واگذار نماید، تا بتواند با پولی که از فروش نیروی کارش به دست میآورد، به امرار معاش بپردازد و نیروی کارش را باز تولید نماید؛ رابطه ی بسیار ” آزاد ” و ” برابری ” که طی آن کارگر فرسوده میگردد، اما هم چنان فقط مالک نیروی کارش باقی میماند؛ در حالی که با کار او بر سرمایه ی سرمایه دار افزوده میشود! در چنین رابطه ی نابرابری وقتی پای شرکتهای مقاطعه کار نیروی انسانی به میان میآید، دیگر این آزادی دروغین ادعایی نیز از بین میرود؛ دیگر کارگر حتا مالک نیروی کارش هم نیست و نمیتواند آن را به اندازه ی امکان تامین حداقل زندگی خویش هم بفروشد. بخشی از این قیمت حداقل که بستگی به شرایط هر کشوری دارد، به جیب واسطه میرود. و به این ترتیب، به قشر جدیدی از سرمایه داران شکل میدهد، که بر خلاف سرمایه داران صنعتی حتا سرمایه ای را هم پیش ریز نمیکنند، که صرف خرید مواد اولیه و وسایل تولید و غیره شود.
در این ترتیب کار، نه تنها مالکیت نیروی کار کارگر از او سلب میشود، بلکه چون معمولا طول زمان قرارداد کار را از حداقل تغیین شده در قانون کار کمتر حساب میکنند، کارگر دیگر حق و حقوقی هم ندارد. هرسال با کارگر تصویه حساب میگردد و با پایان هرسال، دوباره قرارداد کوتاه مدت جدیدی – البته بین دو شرکت سرمایه دار – بسته میشود. بدین طریق، کارگر – چه یدی و چه فکری – برای مدتی طولانی در شرکتی کار میکند، بدون این که سابقه ی خدمتی در آن شرکت به حساب او منظور گردد. هر وقت هم بخواهند، بدون هیچ مانعی میتوانند از تمدید قرارداد کارگر خودداری ورزند و او را از کار اخراج کنند. حتا بردگان دوران برده داری هم از شرایطی بهتر از این برخوردار بودند. آنان حداقل میتوانستند تا پایان عمر در خانه ی برده دار زندگی کنند؛ اما بردگان مدرن هر گاه که منفعت سرمایه ایجاب کند، به راحتی دور انداخته میشوند.
هم اکنون بخش بزرگی از جمعیت ده میلیونی مزدبگیر در ایران با مشکل قراردادهای موقت کار مواجه اند. گفته میشود که قریب ۴۶ تا ۵۳ در صد کارگران، با این شرایط سخت به بردگی مزدی اشتغال دارند، و قرار است تا پایان سال ۸۲ ، این میزان ۶۴ درصد و تا پایان برنامه ی جهارم توسعه – البته توسعه ی فقر و شکاف طبقاتی – ۹۰ درصد کارگران شاغل را شامل گردد. مقدمات این سیاست از قبل فراهم گردیده، به آن جنبه ی قانونی داده شده، و سپس گام به گام به مرحله ی اجرا در آمدهاست.
در قانون کار سال ۱۳۶۹ ، قرارداد موقت کار به رسمیت شناخته شد. سپس قوانین مکمل آن در مجلس شورای اسلامی به تصویب رسید. متعاقب آن به کارگران کارگاههای کوچک حمله برده شد؛ زیرا که این کارگران پراکنده اند، تشکلی ندارند و نمیتوانند در دفاع از حقوق انسانی خود مبارزه ی موثری را پیش ببرند. به این طریق، کارگران کارگاههای تا سقف پنج کارگر، از شمول قانون کار ضد کارگری جمهوری اسلامی – علی رغم برخی عکس العملهای کارگران – خارج شدند. پس از آن کارگران کارگاههای زیر ده نفر مورد هجوم قرار گرفتند. ابتدا به کارفرمایان فرصت دادند، تا اقدامات لازم را انجام دهند و با این شرایط همگام گردند. سپس قانون این اقدام ضد کارگری را تصویب کردند و کارگران این کارگاهها را نیز از شمول قانون کار خارج نمودند. در ادامه، ” دولت اصلاحات!” با اجرای برنامه چهارم توسعه، مقرارات شغلی را از کارفرمایان منتزع کرد و به یک وزارت تاسیس نشده سپرد و اعلام نمود، که اصلاح و بازنگری قوانین و مقرارات تامین اجتماعی و روابط کار برای تعامل و انعطاف بیشتر در بازار کار انجام میشود.( ماده ی ۱۵۸ برنامهی چهارم) به عنوان سرمشق و نمونه، “دولت اصلاحات!” خود پیش قدم شد و تصمیم گرفت از اوایل سال ۸۲ دیگر با قرارداد دایم کسی را به خدمت نگیرد. برای نشان دادن ابعاد شمول این فاجعه در جامعه ی کارگری ایران، از آن جا که اطلاعات آماری سالهای مورد بررسی در دست نیست، از اطلاعا موجود در سال ۷۶ استفاده میکنم، که میتوان با گسترده تر کردن آن شرایط امروز طبقه ی کارگر در ایران را به روشنی تصور کرد.
برطبق آمار ارایه شده توسط مرکز آمار ایران در این سال، تعداد کارکنان کارگاههای صنعتی دارای ده نفر و بیشتر کارکن، ۱۳۹۰۴ میباشد، که ۹۲ درصد آن خصوصی و ۸ درصد عمومی است. در این کارگاهها مجموعا ۸۷۵۵۲۷ نفر کار میکنند، که شامل ۸۱۸۱۵۵ یا ۹۳،۴ در صد مرد و ۵۷۳۷۳ یا ۶،۲ درصد زن میباشند. ۷۲،۷ درصد این کارگاهها تولیدی و ۲۳،۳ درصد آنها غیر تولیدی هستند. با مقایسه این آمار با کل شاغلان که ۱۴۵۷۲ هزار نفر است، تنها شش درصد و در مقایسه با نیروی شاغل مزد بگیر ده درصد است و در نتیجه، نزدیک به ۹۰ درصد شاغلان از شمول قانون کار خارج میشوند. امنیت شغلی ، بیمه و بازنشستگی این کارگران، همه و همه، دود میشود و به هوا میرود. و اعتراضات شان نیز با گلوله پاسخ میگیرد. هنوز بوی خون کارگران معترض به قراردار موقت کار در خاتون آباد در باد میپیچد و مشام انسانی را میآزارد. علاوه براینها، بیش از نیم میلیون کودکی که مشغول به کارند نیز یک سره ندیده گرفته شده اند و دچار مشقتی بیشتر گردیده اند. میلیونها زن زحمتکش روستایی که نه کارشان به حساب میآید و نه از بابت آن حقوقی میگیرند، نیز دچار همین مصیبت شده اند. به همین ترتیب کارگران صنعت قالیبافی که ۹۹ درصدشان را زنان و کودکان تشکیل میدهند نیز از شمول قانون کار و تامین اجتماعی محروم گشته اند. نزدیک به ۲۰ میلیون زن به اصطلاح خانه دار، که به طور مجانی در خدمت سرمایه و بازتولید نیروی کار آینده ی جامعه فعالیت میکنند، و علی رغم این به چشم سربار جامعه نگریسته میشوند، را هم باید به این جمعیت کارگری عظیم اضافه نمود.
از همین رو است، که قراردادهای موقت کاری و عدم امنیت شغلی کارگران، و نیز سیاستهای برنامه ی چهارم توسعه ی جمهوری اسلامی، در سال گذشته از مهمترین موارد اعتراضی کارگران در سراسر ایران بوده است. کافی است بدانیم که در یزد کویری ۵۴ درصد، در آذربایجان غربی ۵۵ درصد، در گیلان سرسبز ۳۱ درصد و . . . کارگر موقت و پیمانی وجود دارد، تا متوجه گستردگی اعتراضات و مبارزات کارگران علیه این نوع قرارداد کاری بشویم.
مساله دیگر پایین بودن دستمزدها و عدم تکافوی آن برای تامین مخارج زندگی کارگران است. مزدهای پایین باعث شدهاند، که کارگران مجبور به اضافه کاری، دوشیفت کاری، و یا پرداختن به کارهای جنبی چون مسافرکشی، دستفروشی و غیره بشوند. بر اساس گزارشی در مطبوعات ایران اگر دستمزد حقیقی کارگران را در سال پایه ی ۵۸ برابر ۱۰۰ واحد فرض کنیم، این مقدار در سال ۸۲ به ۶۱ نزول کرده است. به این طریق قدرت خرید واقعی کارگران با وجود افزایش سالانه ی دستمزد پایین آمده است. میانگین حقوق ماهیانه کارگر در سال پایه برابر با ۵۵۲۳ تومان بود به ۱۹۹ هزار تومان رسیده، اما ارزش واقعی آن برابر ۲۴۹۲ تومان است، یعنی ۶۶ درصد کمتر از متوسط حقوق در سال ۵۸ . و این، یعنی کارگر تنها ۳۴ درصد دستمزد واقعی خود را دریافت میکند.
بر این اساس، امروز متوسط حقوق کارگران باید به جای ۱۹۹ هزار تومان، ۴۵۰ هزار تومان باشد – گرچه حداقل حقوق کارگران امروزه تنها ۱۰۶ هزار تومان است و تازه به دلیل قراردادهای موقت، کارگران بدون محاسبه ی سالهای خدمت هر سه ماه یک بار و گاها ماهانه و در بهترین حالت هر سال، با قرار دادهای جدید، با حداقل حقوق تصویبی و یا کمتر از آن به کار گرفته میشوند و بدین ترتیب با میانگین مطرح شده، بسیار فاصله دارند. ضمن این که در این فاصله بارآوری کار رشد کرده و کارگر تولید بیشتری میکند. بنا به آمار، شاخص تولید از ۱۰۰ در سال ۶۹ به ۲۴۷ در سال ۸۳ رسیده است و با این حساب کارگر بیش از ۳،۵ برابر سال پایه، تولید میکند.
مساله ی عدم تکافوی دستمزد کارگران در سالهای مورد نظر سبب اعتراضات گستردهای گردیده است. از جمله این اعتراضات، اعتصاب معلمان و پرستاران را میتوان نام برد. که نسبت به بسیاری از بخشهای دیگر طبقه ی کارگر منسجمتر و متشکلتر، دست به اعتراض زده اند. هر چند که این اعتراضات هم فاقد پیگیری لازم بودند و از حمایت جدی سایر بخشهای طبقه کارگر برخوردار نشدند و به نتیجه نرسیدند. آن هم در حالی که به ویژه معلمان با توجه به خصلت شغلی شان، از امکان بسیار خوبی در جلب حمایت جامعه برخوردارند و تداوم درست حرکات اعتراضی آنها میتواند فضای مبارزاتی طبقه ی کارگر را تغییر دهد.
برای بسیاری از کارگران، نه تنها کمی دستمزد، بلکه افزون بر آن تقدم دریافت حقوق پرداخت نشده ی ماهها و سالهای کار خود مطرح است. بسیاری از مراکز اقتصادی در حال تولیدند، کارگران آنها به طور نرمال کار میکنند، کالاها روانه ی بازار میشوند، حسابهای سرمایه داران آن ها متورم میگردد اما به دلیل هرج و مرج نظارتی و باز بودن دست سرمایهداران در تقلب و حساب سازی، از پرداخت حقوق کارگران خودداری میشود. صاحبان صنایع، سرمایه ها را به خارج منتقل میکنند و در زمان مناسب اعلام ورشکستگی مینمایند، و اقدامات متعدد و متنوع کارگران برای دریافت مطالبات معوقه ی شان و برای روشن شدن آینده ی شغلی شان به جایی نمیرسد. اما کارگران باز هم از پای نمینشینند و به مبارزه ادامه میدهند.
روند کار در صنایع نساجی، که از نابسامان ترین بخش صنعتی ایران است، از همین منطق پیروی میکند. با وجود جمعیت ۷۰ میلیونی، با وجود نیاز به تولیدات این رشته ی صنعتی، اما سرمایه داران سود خود را در واردات پارچه میبینند تا اولا بدون دردسر، از ارزش اضافی کسب شده در گوشه ی دیگری از دنیا سهیم شوند، با اعلام ورشکستگی از پرداخت دیون معاف گردند، و به جایش به اعتبار احترامی که اسلام به تجار و سرمایه داران میگذارد، قروض شان – البته نه به کارگران، بلکه به بانکها ، از بیت المال، تادیه گردد، تا هم چنان محترم باقی بمانند و آبروی شان نرود!
مهمترین نمونهی اعتراضات در این زمینه، اعتراضات کارگران نساجی قائم شهر در سه سال پیش است. کارگران اشکال مختلفی از اعتراض را به کار بستند: اعتصاب ایستاده در محل کار، راه پیمایی از محل کار به شهر و پیمودن چند کیلومتر فاصله ی راه، بستن جاده و تبلیغات افشاگرانه، اعتصاب غذا، همراهی خانواده ها با کارگران در اعتراضات که ابعاد آن را گسترده تر کرد، تجمع در مقابل فرمانداری و غیره. این مبارزه که مورد حمایت مردم شهر قرارگرفت، منجر به اعلام وضع فوق العاده، سرکوب کارگران و دستگیری تعدادی از آنان شد. مبارزه ی کارگران قائم شهر، که میتوانست به صورت یک حرکت اعتراضی موفق درآید، متاسفانه با عدم حمایت جامعه ی کارگری ( به استثنای حمایت کارگران ایران خودرو ) روبرو شد، تحت الشعاع مسایل دانشگاه قرارگرفت، به گوشه ای رانده شد، و دست سرمایه داران و صاحبان این صنعت را برای تهاجم بیشتر به کارگران شاغل در آن باز گذارد. به عنوان نمونه، چیت ری، چیت سازی بهشهر، نساجی مازنداران ( که از موفق ترین کارخانههای نساجی ایران بود و هزاران کارگر داشت، اما اکنون شمار کارکناناش به ۱۵۰۰ نفر رسیده است)، نخ تاز رشت، مخمل و ابریشم کاشان، ریسندگی گل، نساجی پارس ایران، نساجی بابکان آمل، نساجی رحیم زاده و سیمین اصفهان، ریسندگی گوهرتاب کاشان، و تمام کارخانه های دیگر این صنعت بدون استثنا با کاهش تعداد کارگران و عدم پرداخت دستمزدهای کارگران مواجه شدند. این جا باید یادآوری کرد، که برمبنای تقسیم کار سرمایه داری جهانی، چرخش صنایع بی اهمیت و غیراستراتژیک و هم چنین صنایع آسیب رسان به محیط زیست، به کشورهای جنوب محول گردیدهاست، که از جمله ی آنها صنعت نساجی میباشد. در نتیجه ی این وضعیت، رقبای این صنعت در ایران، نه کشورهای پیش رفته ی صنعتی، بل که کشورهایی نظیر پاکستان و هند و بنگلادش و کشورهای آسیایی و عربی هستند.
از دیگر مشکلات گریبان گیر کارگران مساله ی بیکاری و بیکارسازیهاست. بیکارسازیهای سیستماتیک کارگران از سال ۶۴ درزمان دولت میرحسین موسوی و با پذیرش شرایط ” بانک جهانی ” و ” صندوق بین المللی پول ” – هم راه با پایین آوردن ارزش ریال در مقابل ارزهای خارجی و در وهله ی اول دلار امریک – آغاز گردید و سپس در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، در انتهای جنگ ایران و عراق تحت عنوان سیاست تعدیل اقتصادی تشدید شد. در سالهای اخیر و به ویژه در سه سال گذشته، این سیاست به اوج خود رسید. پدیده ی بیکاری و بیکارسازی کارگران به نفس سرمایه و سرمایه داری وابسته است و ایجاد سپاه ذخیره ی صنعتی از اجزای جدانشدنی قانون عام انباشت سرمایه داری است. بدین معنی، که بخشی از آن را جایگزینی کارگران غیرماهر با ماهر، بخشی را جایگزینی کار ارزان زنان و کودکان با کار مردان و بخشی دیگر را جایگرینی کار جوانان با کارگران سابقه دار، و هم چنین جریان دائمی اضافه جمعیت روستایی به سوی شهرها، تشکلیل میدهد.
در ایران، علاوه بر این شمای کلی، عوامل ویژه ای هم وجود دارد که منبع عظیمی را برای این سپاه ذخیره فراهم میسازد. جوانی جمعیت در ایران عامل بسیار مهمی در این مورد است و هر ساله جمعیت عظیمی را به نیروی فعال اضافه میکند. بیش از دو سوم جمعیت ایران، زیر ۳۰ سال سن دارد. در سال ۷۵ بیش از ۴۰ میلیون نفر از جمعیت ایران، جوان محسوب میشدند. گرچه به طور رسمی نرخ بیکاری را ۱۳،۵ درصد اعلام میکنند، اما نرخ واقعی بیکاری بیش از ۲۰ درصد میباشد. حدود ۴۰ درصد جمعیت فعال را گروه سنی ۲۹- ۱۵ ساله تشکیل میدهد، که ۳۱ درصدشان بیکار هستند. این نرخ برای گروه سنی ۱۹- ۱۵ ، ۲۴- ۲۰ و ۲۹- ۲۵ به ترتیب برابر ۳۴، ۲۱ و ۱۶ درصد است. بخش عمده ی بیکاران دو گروه آخر را فارغ التحصیلان دانشگاهها تشکیل میدهد. بیشترین تراکم بیکاران تحصیلکرده را، زنان دارا میباشند. به طور نمونه در آزمون استخدامی ادواری سال ۸۳ ، نزدیک به نیم میلیون نفر شرکت کردند که ۶۰ درصد آنان زن و ۴۰ درصد مرد بودند.
گذشته از نیروی جوان، که سالانه با ابعاد میلیونی وارد بازار کار میشوند، و به عرضه ی نیروی کار خود میپردازند، یک منبع مهم دیگر سپاه ذخیره ی صنعتی را کارگران اخراجی تشکیل میدهند. بخشی از کارگران تحت عنوان تعدیل نیروی انسانی اخراج میشوند، که این روند در شرکتهای دولتی واگذار شده به بخش خصوصی بسیار شدید است. بخش دیگری به بهانه ی سودده نبودن موسسات ، بخشی به خاطر تعطیلی شرکتها، و بخشی هم به بهانه ی ورشکستگی اخراج میشوند. کارگران زیادی نیز به طور اجباری بازخرید شده به ارتش ذخیره ی بیکاران میپیوندند. در بسیاری از موارد، شرکتی که تحت عنوان تعدیل نیروی انسانی یا دیگر دلایل، کارگران را اخراج و با بازخرید میکند، همان کارگران یا کارگران بیکار دیگر را به طور قراردادی و با دستمزدی کمتر، دوباره به کار میگمارد. در برخی موارد دیگر، سرمایه داردان که اغلب از وابستگان رژیم هستند و کارخانه یا شرکت دولتی را به بهایی نازل خریده اند و به خاطر این سرمایه گذاری! وامهای کلانی را نیز از بانکها دریافت داشته اند، با گذشت زمانی کوتاه ، با اعلام ورشکستگی، سرمایه ی خود را به بخشهای دیگر و از جمله تجارت و معاملات واسطه گری وارد میکنند و با فروش زمین کارخانه – که معمولا بسیار گران است – چندین برابر سرمایه واریزشده را به دست میآورند. در این جا، این تنها کارگران کارخانه و شرکت مزبور هستند، که بدون هیچ پشتوانه و حمایتی به خیابان پرتاپ میشوند و دستشان به جایی بند نیست. این سرنوشت دردناک میلیونها کارگری است، که در سیستم سفاک سرمایه داری شیره ی جانشان مکیده میشود. در مراکز صنعتی سراسر ایران این امر به شدت جاری و ساری است و کارگران همه ی بخشهای اقتصادی از صنعت معدن و کشاورزی و خدمات را در برگرفته است. نگاهی کوتاه به برخی آمار و ارقام ارائه شده در مطبوعات ، ابعاد این فاجعه را برای جامعه ی کارگری در ایران را طی سال ۸۲ نشان میدهد:
– ۲۰واحد صنعتی در گیلان با بحران و تعطیلی مواجه بودند؛
– در بوشهر ۲۲ کارخانه در لیست بحران زده قرار گرفتند. در این کارخانه ها، کارگران به طور نرمال کار میکردند، اما حقوقی به آنها پرداخت نمیگردید؛
– ۲۶۵ شرکت فعال صنایع ملی در انتظار ورشکستگی بودند. صنایع نساجی، کفش و فرش ماشینی و لوازم خانگی در کلیت خود با بحران مواجه بودند و در بسیاری موارد، این کارخانه ها تعطیل شده بودند، در حالی که یک بازار ۷۰ میلیونی برایشان و جود داشت؛
– ۱۴ واحد تولیدی در اورمیه با بحران مواجه بودند. کارگران بیمارستانی، پرستاران، معلمان، رانندگان، صیادان و . . . همه و همه در گیر بحران بودند. براساس گزارش بانک مرکزی در شش ماهه ی اول سال ۸۱، تعداد ۱۴۳۴ شرکت داخلی منحل گردید، اما کسی از این که چه بر سر کارگران این مراکز آمده حرفی نمیزند. تعجبی هم ندارد، چون که سرمایه و عاملان آن تنها به سود خود میاندیشند و به دنبال راه چارهای برای بهبود آن هستند. برای آنها، کارگران تنها وسیله ی این سود دهی هستند، که چون عرضه شان زیاد است، میشود آنها را چلاند و بعد به دور ریخت و نیروی تازه نفس تری را به کار گرفت.
روشن است که رهایی از این وضعیت اسف انگیز با چک و چانه زنی ها و پا درمیانی های کدخدا منشانه امکان ندارد و تنها و تنها با الغای سیستم کار مزدی، لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و در یک کلام، محو سرمایه داری امکان پذیر است؛ امری دراز مدت، که باید گام به گام پیموده شود. هر حرکت و مبارزهی کارگری در این راستاست، حتا اگر برای دریافت حقوقهای پرداخت نشده صورتگیرد، و حتا اگر در هیچ پلاتفرمی این هدف غایی اعلام نشود. هر حرکت و مبارزهی کارگری در ذات خود مبارزه ای علیه سیستم سرمایه داری است؛ مبارزه ای که باید به حرکت آگاهانه ی کارگران علیه سرمایه داری تبدیل شود.
در سالهای گذشته، بنا به آمار، به طور متوسط در هر ماه ۱۴ حرکت اعتراضی کارگری در ایران وجود داشته است. این حرکتها، اشکال متفاوتی را دارا بودند. طبقه ی کارگر در ایران گرچه شاید از تحت فشارترین و محرومترین بخشهای طبقه ی کارگر جهانی باشد، اما هم زمان در این سالها از فعالترین و پا برجاترین بخشهای این طبقه در پیگیری خواستهای خود و مقابله با سیستم سرمایه داری بود، که همه ی اشکال اعتراضی را آزمود و به کار بست: تماس با مراجع و نهادهای بین المللی کارگری، مشارکت خانوادههای کارگری در اعتراضات و جلب حمایت تودههای مردم شهرها از مطالبات خود، اعتراض ایستاده در جلوی دفاتر مراکز کار و فرمان داریها و استان داریها، اعتصاب در کارخانه ها، بستن جاده ها و اتوبانها و سازمان دادن راه پیماییهای چندین کیلومتری، بستن خیابانها و توزیع اطلاعیه ها و خبررسانی به مردم، تجمع جلوی مجلس شورای اسلامی و وزارت کار و تامین اجتماعی، و در مواردی حتا به دست گرفتن کنترل تولید، جلوگیری از ورود مدیریت به کارخانه و . . . اهدافی که این حرکات اعتراضی دنبال میکردند، عبارت بودند از: اعتراض به خصوصی سازیها، اخراجها، بازخرید اجباری، عدم پرداخت دستمزد و حقوق و مزایا، فشار کار و بالا بودن ساعات کار، پایین بودن دستمزد و حقوق ماهانه، عدم برابری در پرداخت حقوق و مزایا، بیکاری، تعطیلی کارخانه، گرانی، دستگیری و اخراج همکاران، اعتراض به تشکلهای بی خاصیت ساخته شده از بالا، و نیز اعتراض به مجلس و دولت سرمایه داری برای تصویب و اجرای قوانین ضد کارگری. خواست افزایش دستمزد، حقوق و مزایا، تامین اجتماعی و شمول در قانون بیمه ی بیکاری ( قابل ذکر است که از میلیونها بیکار در سال ۸۲ ، تنها ۲۰۰ هزار نفر حقوق بیکاری دریافت میکردند. این تعداد برای سال جاری ۸۳، برابر با ۱۳۰ هزار نفر اعلام شده است.)، لغو قوانین ضد کارگری، و لغو قرارداد موقت کاری، بزرگترین اعتراضات کارگری را دامن زد. کارگران در این مبارزات، خود به آگاهی دست می یابند، به قدرت متحد و متشکل خود پی میبرند، دوست و دشمن خود را میشناسند و صفوف متشکل طبقاتی خود را برپا میدارند. اعتصابات کارخانه ی ایران خودرو، نمونه ای از این واقعیت است. ایران خودرو، بزرگترین کارخانه ی تولید اتومبیل در خاورمیانه است. که بنا بر آمار در حدود ۳۴ هزار کارگر دارد و روزانه – در سه شیفت کاری – دو هزار دستگاه اتومبیل تولید میکند. در دی ماه ۸۲، کارگران در این کارخانه در اعتراض به عدم پرداخت حق شیفت شب کاری خود اعتصاب کردند.طبق معمول، دولت جمهوری اسلامی، نیروهای امنیتی و انتظامی را روانه ی کارخانه کرد و عدهای از کارگران را به عنوان خط دهنده و سردسته ی اعتصاب دستگیر و سپس از کارخانه اخراج نمود. حمایت جمعی کارگران از دوستان اخراجی خود، حمایت کارگران موسسات دیگر، حمایت فعالین کارگری در خارج، و نهادهای کارگری بین المللی در متن یک کمپین حمایتی، در مقابل این اقدام سرمایه، به پیروزی نشست و کارگران اخراجی به کار باز گشتند. در اطلاعیه ی ۲۲ اردیبهشت سال جاری، کارگران ایران خودرو اعلام کردند:
” طبقه کارگر ایران توانست در سایه ی اتحاد و مبارزه ی مداوم به پیروزی نایل آید. اکنون ما در مییابیم، که با آگاهی میتوان برهر تاریکی پیروز شد، . . . ، ما متحد شدیم و در یک صف با وجود کمترین امکانات، توانستیم صدای خودمان را به گوش همگان برسانیم، چون توانستیم هم بستگی جهانی را با خود همراه کنیم. ما اکنون تنها نیستیم، بل که به دریای بیکران طبقه ی کارگر جهانی پیوسته ایم . . . “.
کارگران ایران خودرو مبارزهی خود علیه سرمایه داری را در موارد دیگری نیز ادامه دادند، از جمله : اعتصاب به دلیل کمبود حقوق و مزایا، اعتراض به شدت کار در کارخانه، که منجر به مرگ دو کارگر این کارخانه شده بود. کارگران با کشاندن این مساله به مراجع قضایی، موفق شدند کارخانه ی ایران خودرو و شرایط سخت کار آن را مقصر مرک این دو کارگر بشناسانند. از دیگر اقدامات کارگران ایران خودرو، حمایت از اعتصابات کارگران سایر کارخانه هاست، که بیان گر سطح بالای آگاهی این کارگران و اعتقاد راسخ آنها به اتحاد و هم بستگی طبقه ی کارگر میباشد. از این دسته است، حمایت از اعتصابات و خواسته ای کارگران نساجی قائم شهر، و محکوم کردن کشتار کارگران شهربابک، که یکی از زیباترین حرکات کارگری سالهای اخیر در ایران بود. و اگر که گسترش یابد و برای کارگران سایر مراکز، به ویژه صنعت نفت که رگ حیاتی اقتصاد جمهوری اسلامی را در اختیار دارد، مورد سرمشق قرار گیرد، مبارزه ی طبقه کارگر علیه سرمایه داری را گامها به جلو میبرد؛ زیرا حرکتهای جدا و تنهای کارگران به نتیجه ی مطلوب نمیرسد. به قولی یک دست صدا ندارد. قدرت طبقه ی کارگر در اتحاد و همبستگی طبقاتی آن است.
فریده ثابتی، شهریور ۸۳
منابع مورد استفاده در تنظیم این مطلب عبارتاند از:
۱- ایران در آئینه ی آمار، سال ۱۳۷۶، شماره ۱۷،
۲- ایران در آئینه ی آمار، سال ۱۳۸۱، شماره ۲۲؛
۳- اخبار مبارزات کارگری، گردآوری شده توسط بهران رحمانی؛
۴- آخبار مبارزات کارگری، گردآوری شده توسط یوسف دانش؛