کارگرانی که در بخش آموزش و پرورش (دولت) یا آموزشگاه ها کار می کنند کارگران مزدی هستند، که به کار پرورش نیروی متخصص برای صاحبان سرمایه مشغول به کارمزدی می باشند، کار این بخش از کارگران (معلمان) در بالا بردن بارآوری نیروی کار و به تبع آن روی تولید ارزش اضافه تاثیر گذار می باشند چرا که وجود کارگران متخصص از ملزومات نظام سرمایه داری است. همانطور که ساخت بیمارستان، راه و راه آهن و… ضرورت دارد و آنگاه که ضرورت سرمایه ایجاب نکند از سرمایه گذاری در این بخش اجتناب می کند.
کارگران (معلم) چه کارگر مولد باشند چه نباشند کارگرانی هستند که از راه فروش نیروی کار امرار معاش می کنند. دیدگاه های رفرمیستی صرفا کارگرانی که در خدمت آموزش و پرورش و آموزشگاه ها کار می کنند از خیل عظیم کارگران جدا نمی کنند بلکه کارگران مزدی بیمارستان ها (پرستاران) و … را هم از جنبش کارگری جدا می کنند و به این ترتیب طبقه کارگر را شقه شقه می کنند.
این کارگران (معلمان) و پرستاران جزء لاینفک طبقه ی کارگر می باشند. در مورد معلمان هم با نام اصناف از آنها یاد می شود (که صنف متعلق به دوران قرون وسطایی می باشد ) در حالی که این معلمان کارگران مزدی می باشند.
اما دیدگاه های غیر کارگری روی این بخش کارگری اثر گذاشته است. از این رو بعضا معلمان خود را بخشی از طبقه کارگر به حساب نمی آورند و از اینکه خود را کارگر بنامند ابا دارند.
این بخش از جنبش کارگری در سالهای اخیر مثل دیگر بخشهای کارگری مطالباتی داشته اند. به ویژه امسال که یک جنبش سراسری را بوجود آوردند. که همزمان با خواست دیگر کارگرانی چون خودرو سازان … همزمان شد. و به طور خودجوش یک خواست و مطالبه عمده و مشترک را دنبال می کردند و آن هم افزایش پایه دستمزد بود که بارها بعد از روز ۱۲ اسفند هم در بعضی از استانها تجمع اعتراضی ادامه پیدا کرد. بدنه این بخش از جنبش کارگری در این مقطع از اعتراضات و سال ۸۶ پیگیرتر از دیگر حلقه های جنبش کارگری ظاهر شد، امّا کانون صنفی با نگاه رفرمیستی و سرو سری که با کانون های قدرت دوم خردادی ها دارند همانند ترمزی بر سر راه جنبش کارگران عمل می کند. این درک رفرمیستی به درون این بخش کارگری حقنه شده است که گویی می تواند دولت سرمایه را بر سر مهر آورد، و به خواست آنان جامه عمل بپوشانند. غافل از اینکه آنجا هم که دولت سرمایه سر سوزنی عقب نشینی می کند به خاطر وحشتی است که از گسترش جنبش کارگری دارد و بخش ناچیزی از خواست کارگران را می دهد. این کارگزاران نظام سرمایه خواستی که بر اثر مبارزات کارگری بدست آمده است به پای دولت سرمایه می نویسند که رسالتش حفاظت از حاکمیت سرمایه و تولید ارزش اضافی و انباشت هر چه بیشتر می باشد.
اگر حرکت اعتراضی کارگران یدی و فکری (معلمان) که پیشتازان افزایش دستمزد بودند، نتوانست مطالبات خود را به سرمایه تحمیل کند، قدرت حاکمیت سرمایه نبود، بلکه کارگران خودرو ساز روی افزایش پایه دستمزد جدی نبودند با دادن آکورد و غیرو که به واقع بخشی از دستمزد هستند، از تب و تاب افتادند. کارگران ایران خودرو روی خواست آکورد و پاداش ها جدی بودند اما چون به این خواستشان رسیدند برای بالا بردن افرایش دستمزد آن طور که انتظار می رفت ظاهر نشدند
به درستی دوستی گفت در انقلاب ۵۷ خواست ما رفتن شاه بود. موقعی که شاه رفت به خواستشان رسیدند و بعدش گروه ها بعضی دربست از دولت حمایت کردند، بعضی گروهها از دولت می خواستند که از خر شیطان پایین بیاید، بعضی ها رژیم ستیز بودند، رادیکالیسم شان را در ضدیت با دولت نشان می دادند، اما این دوست ما نگفت دیدگاه حاکم بر گروه ها “انقلاب دمکراتیک”، رشد آزاد سرمایه داری ایران، مبارزه خلق با امپریالیسم و مو ضوعا تی بودند که خواست و مطالبا ت کارگران وحرکت خود پوی ضد سرمایه داری کارگران را تحت الشعاع خود قرار میداد و طبقه کارگر را ازریل مبارزه با سرمایه باز داشت. بورژوازی ایران به خواستش رسید و به مناسبات نظام سرمایه خدشه وارد نشد. خواست مطالبات کارگران در هیاهوی امپریالیسم ستیزی گم شد.
. اکنون مدت هاست که روزی نمی گذرد که خبر حداقل یک واقعه ی کارگری به گوش نرسد، همین سایت رسمی و ضد کارگری ایلنا را هم که باز کنی در هر روز حداقل چند خبر بالا آمده که حکایت از اعتصاب کارگران در اعتراض به حقوق های معوقه، قراردادهای موقت، کم بودن دستمزد و نداشتن بیمه و بسیاری مطالبات بر زبان نیامده ی دیگر در کارخانه ها و مراکز تولید و مدیریت و توزیع ارزش اضافه ی دیگر، در بنگاه های خدماتی و درمانی و … دارد. حافظه ی به مدد کار بسیار فرسوده شده مان را هم که حتی چند صفحه ای ورق بزنیم، در آن، تمام صفحات با تجمعات اعتراضی پرستاران، معلمان، کارگران معدن سنگرود، کارگران معدن بافق، معدن کوشک، کاشی گیلانا و پلی اکریل اصفهان، پتروشیمی تبریز، ایران خودرو، شرکت واحد، فولاد البرز، نورد لوله ی صفا و غیره و غیره، طول و عرض ایران را می پیماید. اما تقریبا در هیچ یک از موارد پیش نیامده است که کارگران خود در تلاش باشند اخبار مبارزاتشان را به گوش سایر همزنجیران خود برسانند، که حداقل درد مشترکشان را به هم به بحث و گفتگو بنشینند، دیگر اینکه در جریان اعتصابات و اعتراضات حمایت از یکدیگر برخیزیم پیشکش.
در مورد اعتراض اخیر معلمان از آنجا که خود این اعتراض این ویژگی را داشت که سراسری بود، و در سرتاسر ایران حتی در شهرهای کوچک مثل شهر کرد و مریوان اصفهان و … در مجموع حدود ۱۰ هزار معلم را به تجمعات یا راهپیمایی های اعتراضی کشاند، بحث و صحبت زیاد در می گیرد. همه از هم می پرسند که چه شده و چه نشده است. خود این امر این اندیشه و سوال دیرین را در اذهان زنده می کند که چگونه آگاهی کارگری و اعتراضات کارگری توده ای می شود. نمی دانم چه وضعیتی باید اتفاق بیفتد تا ما که عمدتا از خانواده های کارگری هستیم، یا خودمان در جایی نیروی کارمان را به هر شکلی که نیاز سرمایه است به فروش می رسانیم، که در اطرافمان هم به هر حال عمدتا هر کس در جایی با فروش نیروی کارش روزگار می گذراند و معیشت می کند، این ضرورت را درک کنیم که از وضعیتمان با هم سخن بگوئیم. این ضرورت را درک کنیم که مشکلاتمان را که دیگر از روز هم روشن تر است که به هیچ وجه مشکلات بنگاه تولیدی یا مرکز خدماتی ای که ما درآن کار می کنیم نیست بلکه مشکلاتی عام است که بر زندگی اکثریت قاطع تمام فروشندگان نیروی کار چه فکری و چه یدی حاکم است با یکدیگر در میان بگذاریم. عجیب است که حتی وقتی که به هم می رسیم ممکن است در مورد بالا و پائین شدن قیمت دلار و طلا حرف بزنیم اما در مورد مسائل خودمان و مهم تر از آن در مورد راهکار جمعی ای که علی القائده باید به آن بیندیشیم و برای آن سازماندهی کنیم هیچ سخنی در میان نیست.
برای این صحبت ها و تبادل نظر ها در این مرحله لازم نیست که اتفاق خاصی در میان باشد، حلقه ی مفقوده ای که چندین سال است گم شده آن است که ما مجموعه ی این اعتراضات و اعتصابات را نه جزیره های پراکنده ی جدا از هم بلکه بخش هایی از جنبش خودجوش خود و طبقه مان بدانیم که برای اینکه بتواند گامی در راستای بیرون آمدن ما از زیر یوغ بندگی و اسارت سرمایه بردارد لازم است که بر خود و حرکت خود، ابعاد و خواسته ها و مسیر پیش روی خود و دام های گسترده بر سر راه آگاه شود. در روند عینی مبارزات خود و هم طبقه ای هایمان ما مدام از ساز و کارها و مکانیزم عملکرد سرمایه و دولت سرمایه آگاه تر شده ایم اما عجبا که این آگاهی تا کنون نتوانسته است جنبش ما را یک گام به جلو ببرد. در وصف اینکه عملکرد قوه ی قضائیه و دولت و وزارت کار و تمام سازمان ها و نهاد های حکومت سرمایه داری چگونه و بنا به چه مصادیقی در واقع نقش اساسی خود را در نمایندگی تمام یا بخشی از طبقه ی سرمایه دار ایفا می کنند و ما را از دخیل بستن به آن ها هیچ عاید نمی شود بسیار گفته شده و حتی تجربیات مبارزه ی هر روزه به ما نشان می دهد که هرچقدر هم بر کوس کارگر دوستی بنوازند باز هم واقعیت عریان این است که در شورای تعیین دستمزد ۹۴ سرمایه داران (کارفرمایان) حتی لازم ندیدند به خودشان زحمت حضور بدهند، در امری که در درون طبقه ی کارگر آنقدر پر سر و صدا و مهم می نمود -و بخشی از آن هم به حق- چرا که نبض حیات و معیشت ما را در دست گرفته است، کارفرمایان حتی وقت خودشان را برای چانه زنی نمایشی هم تلف نکردند و از ابتدا اعلام داشتند که رأیشان رأی دولت است و الحق هم که خوب میدانستند که دولت بنا به وظیفه ی ذاتی اش از منافعشان دفاع خواهد کرد.
تازه فرض بر اینکه چند ده هزار تومانی هم دستمزد بالاتر از میل آنان بسته شود، باز هم باکی نیست وقتی همواره سه ماه حقوق معوقه ی کارگران در تولید و سرمایه گذاری در راه انباشت سرمایه به کار می افتد و نهایتا بعد از چندین ماه از قبل سودی که چند باره و چند باره از همان دستمزدهای پرداخت نشده بیرون کشیده شده با هزار منت پرداخت می شود. مگر نه این است که در این میان اگر کارگران اعتراض کنند، که هر روز شاهدیم که انگیزه ی ادامه ی حیات ما را وادار می کند که مبارزه کنیم، کارفرما به راحتی طرح دعوا می کند و قوه ی قضاویه که پاسدار نظم و امنیت سرمایه بر مبنای قانونی است که برای تعریف حق طبقه ی مسلط نگاشته شده است، از حکم بازداشت تا شلاق و جریمه ی نقدی برای کارگران به بهانه ی اخلال در امنیت ملی صادر می کند (مبارزات کارگران چادرملو، پلی اکریل، بافق، پتروشیمی رازی و … نمونه هایی از این مسئله در همین مبارزات اخیر کارگری هستند) و منظور هم از این ملت در واقع تنها و تنها نظم سرمایه دارانه ی تولید و روابط اجتماعی کار و سرمایه است. مگر نه این است که بخش عظیمی از نیروی کار از شمول قانون کار هم خارج است با ارقامی بسیار کمتر از همین حداقل دستمزدهای تعیین شده نیروی کارش را به فروش می رساند. ما همه برخی کمتر و برخی بیشتر از اینکه از هیچ دولتی آبی برای ما گرم نمی شود آگاهیم اما باز هم در اعتراض معلمان می بینیم که علیرغم این آگاهی که در توده های معلمان معترض وجود دارد که شعار خود را خطاب به سایر هم طبقه ای های خود در خیابان گرفته و فریاد بکشند، درد ما درد شماست، بیائید با ابتکار جمعی و تکیه به قدرت متحد خود چاره ای برای این درد مشرک بیندیشیم، باز هم در عمل دنباله روی نهاد ارتجاعی ای چون کانون صنفی معلمان می شویم تا هندوانه زیر بغل دولت بگذارد و با هزار سلام و صلوات مجلس را به دنباله روی از دولت ترغیب کند و تلاش کند پلی بین منافع همواره متخاصم کارفرما و کارگر برقرار نماید. دم از کارگر دوستی بزند اما همیشه به این دلیل که امکان در دست گرفتن نبض جنبش کارگری را برای بورژوازی فراهم کند، که راحت تر بتواند کارگران و جنبششان را در عرصه ی عملی مبارزه به بورژوازی بفروشد.
بحث معلمان به خصوص حرکت سراسری سال ۹۳ و همزمانی آن با خواست افزایش پایه دستمزد و طرح همین خواست از طرف کارگران خودروساز و خواستی که زبان حال کلیه کارگران یدی و فکری است، نقل مجالس خانوادگی مهمانی و حتی در اتوبوس ها شد. آنچه در زیر به آن خواهیم پرداخت در دید و بازدید عید ۹۴ پیش آمد. ما هم در همین ایام عید به نوبه ی خودمان در مجلسی برای عید دیدنی جمع شده بودیم و دو نفر در جمع معلم بازنشسته بودند و بحث اعتراض اخیر معلمان بالا گرفت. یکی از آشنایان گفت بحث در اعتراض معلمان بسیار مهم تر و گسترده تر از این است که مثلا بهتر بود فلان شعار را می دادند یا نمی دادند، یا اساسا در چه محلی تجمع کردند بهتر بود، جلوی مجلس، جلوی استانداری و … . و این ها چیز هایی است که از هر شهر به شهر می تواند فرق کند. مسئله این است که اساسا هدف از این حرکت چیست و چه افقی را پیش روی خود باز می کند. مسئله این است که به هر حال در درون هر جمعی بخش هایی هستند که آگاه ترند و به مسائل بیشتر فکر کرده اند، این ها چگونه می خواهند در ارتباط با این حرکت بر همکاران خود تأثیر بگذارند و خود آن ها چه افقی برای این حرکات اعتراضی متصورند.
صحبت ها (گفتگوها) شروع شد. معلمی بازنشسته به تشکل معلمان به سالهای بعد از انقلاب پرداخت گفت در آن سالها معلمان، همین خواست ها و مطالبات را داشتند. اما بخش زیادی تحت تاثیر وعده و وعید های رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی و اینکه منتظر بودند دولت کاری برایشان بکند از رژیم دفاع می کردند. این دیدگاهی است که هم اکنون هم گریبان بخشی از طبقه ی کارگر را گرفته است.
بخشی از معلمان تحت عنوان تشکل مستقل خط و مشی گروه و سازمان خود را پیش می بردند. بیان کننده ی خواست و مطالبات معلمان به عنوان بخشی از طبقه کارگر که کار آموزشی می کنند نبودند، بلکه اصولا معلمان را کارگر و فروشنده نیروی کار نمی دانستند. بلکه خود را مستقل از دولت جمهوری اسلامی می دانستند، یعنی خواستشان تنها ضدیت با رژیم یعنی همان دیدگاهی که گروه و سازمان ها دنبال می کردند هدف مبارزه شان بود.
سوال شد که مثلا حزب توده چه موضعی داشت؟ حزب توده (به عنوان نماینده ی رفرمیست راست) هم در معلمان پایگاه داشت و همانطور که مواضع حزب توده بود، معلمان طرفدار این نگرش هم دربست از رژیم سرمایه داری نوپا حمایت می کردند. طرفداران سایر گروه ها و سازمان ها نیز همان دیدگاهی را دنبال می کردند که سازمان متبوعشان پی می گرفت. آن چیز که بین همه این گروه ها مشترک بود این بود که معلمان خرده بورژوا هستند. درکی که تا همین اکنون هم بعضا ادامه دارد. یا بهتر است بگوییم آنان را بخشی از کارگران مزدی نمی دانند.
پس مردم برای چه انقلاب کردند؟
یکی از حاضرین گفت خواست مردم صرفا رفتن رژیم شاه بود. چیزی که در شعارهای زمان قیام عمده بود. خواست رفتن شاه، خب شاه هم رفت. ظاهرا مردم به خواستشان رسیدند. این خواست اما خواست جناح هایی از بورژوازی بود. اما با این وجود بسیاری از کارگران بعد از رفتن شاه و برپایی جمهوری اسلامی هم اعتراضات خود را ادامه دادند، خود معلم ها هشتشان گرو نه بود، هرچند اعتراض توده ای برای بالا رفتن دستمزدشان نداشتند. کارگران عملا واردگود شده بودند. علیه بیکاری مبارزه می کردند. از فردای روی کار آمدن رژیم خیلی از بخش های کارگری برای مقابله با اخراج و گرفتن بیمه بیکاری تجمع می کردند.
یکی از مهمانان گفت بابا از این تجمع سراسری معلمان حرف می زدیم. من سوال ام این است ما به عنوان معلم بازنشسته اگر در اعتراضات شرکت می کنیم چی باید بگوییم؟ اینکه گفتید معلم ها صنف نیستند، بخشی از طبقه کارگرند، نمی دانم کانون صنفی بیشتر نقش ترمزگیر دارند چه طوری است؟
کسی که سوال ها خطاب به او بود گفت: این که می گویند معلم ها صنف هستند، اصلا در جامعه سرمایه داری صنف مطرح نیست. ما معلم ها کار آموزشی می کنیم و در قبال کار آموزشی حقوق دریافت می کنیم. کسانی که ما آموزش می دهیم به شکل های مختلفی اشتغال پیدا می کنند عمدتا جذب کارخانه ها، شرکت های خدماتی و غیره می شوند. هر کجا کار باشد برای لقمه نان روانه آنجا می شوند. جذب ارتش، نیرو انتظامی و … می شوند. بخشی هم شغل خود ما را انتخاب می کنند. هر کسی می آید درس می خواند با این امید که کار خوبی پیدا کند اما همیشه چرخ به مراد دانش آموزان نمی چرخد. همانطوریکه ما هم به مراد دلمان نرسیدیم. قلیلی هم می روند دنبال کاسبی پدرشان پول دارند کارخانه و شرکت می زنند.
اگر در این تجمع شرکت داشتید می دیدید کانون صنفی چی می گویند. آنها بیشتر امیدشان به دولت است. به نیروی خودشان فکر نمی کنند. اگر معلم ها پشت هم را داشته باشند. دستشان را به زانوی شان بگیرند بلند شوند می توانند کاری بکنند که دولت هم مجبور شود خواست معلم ها را بدهد. با این حرفها می خواستم بگویم توده معلم ها فعالتر و جدی ترند برای فشار آوردن به دولت به این خاطر است که می گوییم کانونی ها به پشت گرمی دولتی ها مثل وزیر کار و غیره امید وارند. کارگران بارها متوجه شده اند که باید به پشت گرمی همدیگر دل ببندند. اما بعضی چشم به بالا دارند.
حالا اگر رفتیم داخل تجمع بعدی می گویم باید ما هم بشینیم روی کارهایمان فکر کنیم. چکار می کنیم. حرف بزنیم روی چه کار کردن کمی تمرکز کنیم. شاید اولین چیز که می توانیم بگوییم این است که ما باید روی اتحاد و همبستگی با یکدیگر حساب کنیم. چشممان به حاکمیت نباشد. به نیروی خودمان اتکا کنیم. سعی کنیم اگر چیزی می دانیم به دیگرانی که کم تر می دانند بگوییم. از آنهایی که بیشتر می دانند یاد بگیریم. سعی کنیم در روند مبارزه و اعتراضمان دخالتگری آگاهانه داشته باشیم و روی یک تشکل شورایی سراسری فکر کنیم. از دیگر مزدبگیران بخواهیم برای گرفتن مطالبات با دیگر کارگران مزدی مثل کارگران کارخانه ها، کارگران بیکار ساختمانی و … تماس بگیریم از آنها بخواهیم از همدیگر دفاع کنیم. خواست مشترک ما یکی است، دفاع بخش کارگری از بخش دیگر حمایت از خودش می باشد.
یکی در جواب سوال یکی از دوستان گفت: ما در انقلاب می خواستیم شاه سرنگون شود و به خواستمان رسیدیم. آب ها که از آسیاب افتاد تازه بعدا دوزاریمان افتاد که با شاه رفتن وضعیت ما تغییر نمی کند. حتی شرایط زیستی مان بدتر شد. همان آنهایی در انقلاب آتششان تند، شرایط بدتری دارند آنها هم که سر به نیست و آواره شدند بماند. در بالا تا حدی دوستان گفتند. ما دنباله روی سرمایه داران شدیم. آنها که معلوم است با مناسبات سرما یه داری مشکلی نداشتند و از قبل نا اگاهی طبقه ی کارگر وحمایت بی مزد ومنت رفرمیستها (چپ وراست) تحت شعاع رهای مبارزه خلق علیه امپریالیسم و….به حاکمیت رسیدند.
یک نفر دوید تو حرفش مثل اینکه از انقلاب پشیمان هستی؟ نه که پشیمان نیستم بلکه می خواستم در جواب آن دوستی که گفت ما خواستمان سقوط دولت شاهنشاهی بود سرمایه داران وضعشان بهتر شد. ما به خاک سیاه نشستیم فقط حاکمیت جدید روی کار آمد. حالا اگر حقوق ها (پایه) اضافه شد و گرانی چندین برابر شد و مثلا با ۳ میلیون هم چرخ زندگی نچرخد چه. ما خواهان یک زندگی مرفه هستیم. در مبارزاتمان هم باید همین موضوع را در نظر داشته باشیم. همه چیز به این بر می گردد که تعدادی سرمایه دارند و ما هم مزدبگیر هستیم. تا زمانی که ما مزدبگیر هستیم همین وضعیت را داریم.این مناسبات سرمایه داری است که تمام قدرت تصمیم گیری برای تولید و مصرف و شیوه ی زندگی را از ما سلب می کند، این مناسبات سرمایه داری است که لازمه اش تصاحب محصول کار ما و استثمار ما برای سود اندوزی و انباشت سرمایه است. مشکلات ما با چند ده هزار تومان افزایش حقوق حل نمی شود، شاید بتوانیم آن را به زخمی از زندگیمان بزنیم اما تا مناسبات سرمایه داری و کارمزدی هست، هزار زخم دیگر از بقل آن در زندگیمان تولید خواهد شد و تنها این ما نیستیم که این شرایط داریم یکی ازکارگران(جوان)گفت:
چرا همیشه به دنبال نهادی می گردیم که ما را در راستای اهداف خود متشکل کند، چرا اهداف خودمان، حرف خودمان، مطالبات خودمان، مسیر خودمان و خط و مرزمان با طبقه ی استثمارگر برای خودمان روشن نیست. وقتی از آزادی های فردی یا آزادی بیان یا آزادی به طور کلی حرف می زنیم گویی حتی فراموش میکنیم که تمام این ها تا زمانی که تمام آزادی ما در زندگی در چارچوب بردگی مزدی نظام سرمایه داری از ما دریغ شده است. آنچه که در نظام های برده داری عریان و واضح بود در نظام سرمایه داری چنان لباس های پر زرق و برقی از دروغ به تن آویخته که حتی برای ما هم که در زیر فشار کار روزانه طولانی و یا از کار اول به سراغ کار دوم وسوم دویدن برای اینکه مخارج اولیه ی زندگیمان تأمین شود، له می شویم و هیچ فرصتی برای زدن حرفمان هم برایمان باقی نمیماند، جز در شرایط خاص نمی توانیم به وضوح بینیم و دریابیمش.
کوتاه سخن اینکه من گمان می کنم تا ما در تمام اماکن و محافل و مجالس عمومی با دوستان و خانواده و هم طبقه ای های خود، در اتوبوس، در تاکسی، در خیابان ها، در مهمانی های عید دیدنی و در مدارس، در سرویس های رفت و آمد به سر کار، در دانشگاه ها، در بیمارستان ها و غیره و غیره با یکدیگر در مورد مسائلمان صحبت کنیم. در مورد مبارزات هر روزه مان و افقی که می باید ترسیم کنیم و راهی که باید بپیمائیم و اتحادی که یا حاصل می کنیم یا اگر نکنیم در بر همین پاشنه می چرخد و مدام با هجمه ی بیشتر و بیشتری از بی حقوقی ها و تهاجمات سرمایه به معیشتمان، به آزادیمان، به تمام حقوق انسانیمان مواجه خواهیم بود.
درباره ی اینکه چرا معلمان در مورد اعتراضات خود با دانش آموزانشان و خانواده هایشان گفتگو نمی کنند و چرا پرستاران مبارزات خود را به در وزارت بهداشت و مجلس می برند به جای اینکه در خود بیمارستان و بیرون آن با مصرف کنندگان خدمات درمانی که آن ها هم آحاد طبقه ی کارگرند که زیر فشار نبود امکانات و گرانی بهداشت و درمان هستند و نمی دانند سوی خشم و اعتراض خود را به روی چه کسی باید برگردانند در میان نمی گذارند هم که به جای خود باید صحبت شود و جای حرف هم بسیار دارد.
دیگری گفت، این عناصر نیستند که باعث می شوند حرکت اعتراضی معلمان اتفاق بیفتد، این حرکت به صورت خودجوش اتفاق می افتد و انگیزه ی اساسی اش معیشتشان است، همچنانکه مثلا در سوئیس معلمان به این راحتی دست به اعتراض نمی زنند. درست است که همه در سطح برابری از آگاهی قرار ندارند و نتیجتا دخالتگری یکسانی نخواهند داشت اما باید تلاش شود که حداکثر دخالتگری وجود داشته باشد و این زمانی عملی می شود که در ارتباط تنگاتنگ با فعلیت مبارزه و از دل همین مبارزات هر روزه ی ما آگاهیمان تبلور یابد و به بلوغ و پختگی برسد و نتیجتا مسیر و سازمان و افق گام به گام پیش رویمان ترسیم شود. این درک غلط که جنبش کارگری باید منتظر نسخه ای باشد که بگیرد و درمان شود باید زدوده شود. بالاخره هر کدام از ما به عنوان عضوی از طبقه ی کارگر یا ما به عنوان معلم بازنشسته وقتی در اعتراض حاضر می شویم، حرف می زنیم و همین صحبت کردن راجع به مسائل خودمان با یکدیگر آگاهی را در یک بستر عینی گسترش می دهد.
یکی از افرادی که در جنبش های کارگری سال های ۵۷ هم در گیر بوده و الان می گفت که مدت هاست دغدغه ی معیشت حتی بهش اجازه نمی دهد که اخبار را دنبال کند، گفت به هر حال همه نمی توانند در یک سطح آگاهی باشند و یک میزان دخالتگری داشته باشند.
دوست جوانی گفت، بحث بر سر این نیست که همه همه چیز را بدانند، بحث بر سر این است که همه یا اکثریت کارگران خود را متعلق به یک جنبشی بدانند، آن جنبش را از آن خودشان بشناسند و دغدغه اش را داشته باشند. بزرگ ترین قدمی که می شود برداشت در این راستاست که طبقه ی کارگر خودش را به عنوان یک طبقه در برابر طبقه ی دیگر بشناسد و نخواهد افسار خودش را به دست اقلیتی بسپارد. بحث شورا یا نقد به حزب اساسا بحث نظری نیست، بحثی است که در روند مبارزه ی طبقه ی کارگر و در عملش مطرح می شود. مثلا در همین حرکت، معلمان افسارشان را داده بودند به دست کانون صنفی معلمان و یک جریان دو خردادی مرتجع و اصلاح طلب بورژوازی.
همان دوستی که در مبارزات کارگری ۵۷ شرکت داشت گفت با بدبینی و نا امیدی گفت؛ اگر این اتفاق بیفتد که تک تک آحاد طبقه ی کارگر درک کند که باید در راستای منافع جمعیشان حرکت کنند و برای یک هدف مشترکی خودشان را سازمان بدهند و تلاش کنند که خیلی خوب است، اصلا این خود انقلاب است، اما متاسفانه اینطور نمی شود. تا الان که اینطور نشده. اصل ماجرا همان رهنمودی است که پیشروان این طبقه باید بدهند و اکنون ندارند. کسانی که ادعای پیشروی می کنند خودشان عقب تر از کلیت طبقه ی کارگر ایستاده اند. اما باید طبقه ی کارگر خط خودش را داشته باشد. طبیعی است که این پیشروان را باید کارگران در کنار خودشان حس کنند، وگرنه بهترین راهکارها را هم حتی اگر بتوانند بدهند باز هم کارگران تره برایشان خرد نمی کنند. تازه اگر این طور باشد که بخواهند عده ای یک گوشه بنشینند و مسائل را تئوریزه کنند و کارگران حرفشان را گوش کنند که خیلی بد است و اساسا احتمال بیشتر آن است که به دامان جناح های مختلف بورژوازی که در این دسیسه چینی ها و فریبکاری ها ید طولائی دارند بیفتند. از طرف دیگر کسانی که اساسا بیرون از بستر مبارزات عینی طبقاتی ایستاده اند هم نمی توانند حرفی بزنند که خط و رسم و راه طبقه ی کارگر و یک گام به پیش باشد. به شوخی اضافه کرد که شنیده ام مارکس و انگلس هم در مبارزات کارگران کمون تفنگی به دوششان انداخته بودند و در دل مبارزه شرکت داشتند. سال ۵۷ این همبستگی ای که حرفش را می زنی و به نوعی هم محصول شرایط انقلابی است در تمام ایران وجود داشت. ما شهر بابک ماشینمان خراب شد یک غریبه کلید خانه اش را داد تا ما برویم استراحت کنیم و خودش رفت عید دیدنی، همین روزهای عید بود و باید تا فردا صبر می کردیم ماشینمان را تعمیر کنیم. اما در اوج همین همبستگیف مرکزیتی نبود که بتواند این اتحاد را کانالیزه کند به ست مسیر درستش، در راستای منافع خودمان، بورژوازی از این شرایط استفاده کرد در راه مسجد. سال ۵۷ وقتی کریم سنجابی آمد شهر کرد سخنرانی کند یک میلیون نفر کارگر جمع شده بود. یک میلیون نفر کارگر خط و رسم خودش را نداشت. آب کش خانه ی کریم سنجابی شده بودیم. سال ۵۷ هم همه ی گروه های چپ ریختند گفتند مرگ بر شاه، کارگران هم دسته بندی شده بودند پشت سر این ها همین را گفتند. اینکه می گویم فرض کن کارگران یک کارخانه اعتصاب کردند و همه ی مطالباتشان را هم گرفتند، بعدش چی از روی همین تجربه ها می گویم. حرفی که در انقلاب ما می زدیم، موتلفه می زد، سپاه پاسداران می زد، حزب توده هم می زد، همه امپریالیسم ستیز بودیم.
بالاخره در جمع چند نفر جوان بودند و چند نفر هم جوان آن سال ها و این روزها را به چشم دیده بودند، دیگری از در تائید در آمد که راست می گویی ما تا ریشه ی فقر و فاقه و فساد و همه ی مشکلاتمان را در بن مایه ی نظام سرمایه داری و رابطه ی کار و سرمایه نبینیم همین آش و همین کاسه است. مثل شعار مرگ بر شاه، آنجا هم مبارزه با امپریالیسم در جایی مانع از این شده بود که مبارزه با سرمایه را ببینیم. ما خواسته ها و مطالباتمان همه ریشه در نظام سرمایه داری دارد. از طرفی وقتی بخشی از جنبش به میدان می آید چون این خواست ها ریشه ای است می تواند با خواست های سایر بخش ها گره بخورد و مثلا اگر این جنبش دامنه و ادامه پیدا می کرد، می توانستند کارگران بیکار، یا کارگران ساختمانی هم که به علت پراکندگی نتوانسته اند وارد مبارزه ی منسجم شوند، به آن بپیوندد. به خاطر ترس از همین چیز هاست که رژیم راهپیمایی اعتراضی معلمان را در سال ۸۶ محاصره و شدیدا سرکوب کرد. آگاهی هیچ جا توده ای نمی شود مگر در دل پیکار اجتماعی. با به میدان آمدن معلمان در یک حرکت اعتراضی امروز هر جا می نشینیم نقل مجالس و محافل همین بحث است.
دوست جوان دیگری از مارکس نقل قولی آورد در پاسخ به این سوال که اگر مطالباتشان را بدهند چه می شود. راست هم می گفت مسئله دستمزد نیست، اگر سطح دستمزد در کشوری مثلا به علت مبارزات کارگری چنان بالا شود که سود متوسط سرمایه در آنجا پائین تر از سود متوسط عمومی سرمایه باشد، سرمایه از آنجا کوچ می کند یا تولید به رکود در می غلطد و در نتیجه کارگر در همان ابتدای کار بدبخت می شود، مسئله بر سر بالا بردن یا بالا نگاه داشتن دستمزدها نیست، مسئله این است که طبقه ی کارگر در جنگی علیه بورژوازی باشد و آن چندرغازی را هم که به حقوقش اضافه می شود صرف مقابله با بورژوازی کند.
در آخر صحبتمان گفتیم که کاش اول ماه مه بهانه ای بشود که کارگران از بخش های مختلف کارگری دور هم جمع شوند و تجربیات و مشکلات و مسائل روزشان را در میان بگذارند و به راهکاری بیندیشند. برای ایجاد هسته های مبارزه ی شورایی علیه سرمایه در محیط های کارشان و برای به هم پیوند دادن این هسته ها چاره ای بیندیشند. تا خودمان دست به کار نشویم وضعمان همین است از چاله درآئیم به چاه می افتیم. باید فکری کرد. اگر دست به کار چنین کاری شویم می توانیم اول ماه مه را به یک مبارزه ی سراسری برای افزایش پایه ی دستمزد تبدیل کنیم تا گامی باشد در این راه که مطالبات مشترکمان را بستر مبارزه ی آگاهانه بر علیه نظام بردگی مزدی سازیم
یک کارگر
۱۳ فروردین ۹۴