آیا اکنون تغییر اتحادیه از درون و دادن جهت انقلابی به آن امکان پذیر است؟
چپ اتحادیه ای در اروپا
بخش یک:
در آغاز لازم می بینم بگویم که قصد این نوشته برخورد با افراد چه رهبران و چه فعالین اتحادیه ای نیست – گرچه این امر نیز لازم است – بلکه کنکاشی است در کنه وجودی اتحادیه و سیرتکاملی آن برای روشن ساختن آن چه که امروز در آن می گذرد. نقل قول هایی که در رابطه با موقعیت، خصلت و کارکرد اتحادیه می آید برای ما که در این زمان همه آن ها را به طور عینی و بدون نقاب در وقایع روزمره زندگی کارگری می بینیم چیز تازه ای نیست و ضرورت آمدن آنها تنها برای تاکید و تایید است.
پاسخ به سئوال بالا و پرداختن به مساله چپ اتحادیه ای در اروپا مستلزم نگاهی مجدد به اتحادیه ها، تاریخچه آن و چگونگی استحاله اتحادیه در واقعیت فعلی اش می باشد. اگر این گونه اتحادیه را مورد توجه قرار دهیم، خواهیم دید که آیا واقعا امکان تغییر در آن وجود دارد یا قبول این امکان توهمی است بدلیل نبود بدیل انقلابی با افق ضد سرمایه داری، یا ناتوانی در ارائه این بدیل بدلیل هراس از سرمایه، یا عدم اعتقاد به مبارزه برای الغای کار مزدی و قبول عینیت موجود اتحادیه به عنوان عینیت غیرقابل تغییر. دوستداران اتحادیه برای توجیه لزوم حضور و وجود اتحادیه به تاریخ آن رجوع می دهند که مثلا در سال ۱۸۴۷ اتحادیه ها مدرسه سوسیالیسم بودند و مبارزه انقلابی را پیش می بردند. کسی منکر این گذشته نیست اما گدشته را باید با حال کنار هم گذاشت و دید که در طی زمان برآن چه گذشته است و اکنون در کجا ایستاده است. آری اکنون بیش از ۱۵۰ سال از آن زمان گذشته و خیلی چیزها تغییر کرده است. طی این زمان طولانی اتحادیه بصورت پرشی از آن اتحادیه آغازین و سوسیالیسم و کمونیسم فاصله گرفته است و با این تفاصیل چشمداشت ایجاد یک جنبش توده ای سوسیالیستی توسط اتحادیه توهم است و با هستی اکنونی آن نمی خواند.
برخی اتحادیه را به دلیل این که سازمانی توده ای است مهم می دانند و آمار ارائه می دهند که مثلا اتحادیه متال آلمان ۲ میلیون عضو دارد و یا سازمان جهانی کار (ILO) بیش از ۱۰۰ میلیون کارگر را در سراسر جهان تحت پوشش دارد در حالی که هرگز سازمان مذکور ادعای نمایندگی کارگران را در مبارزه ضد سرمایه داری نکرده است و در سایت خود، خود را چنین تعریف می کند:
ILO سازمانی است که مسئول طرح و نظارت براستانداردهای کار و شامل نمایندگان دولت ها، کارفرماها و کارگران است و تنها سازمانی است که طرح سه جانبه گرایی را سالانه با گرد هم آوردن نمایندگان این سه جریان در ماه ژوئن پیش می برد و امکان این را فراهم می آورد که این سه باهم شکل سیاست ها و برنامه ها برای ترویج کار آبرومندانه برای همه را فراهم کنند!
باید پرسید آیا چون اتحادیه سازمانی توده ای است، چون کارگران زیادی عضوش هستند پس بیانگر طبقه کارگر است؟ مثالی می زنیم کارگران زیادی عضو کلیسا هستند، به آن مالیات می پردازند. برای مراسم مختلف از ازدواج تا مرگ به آنجا می روند و حتی اتحادیه هایی هم توسط کلیسا تاسیس شده است که صدها هزار کارگر عضو آن هستند. آیا این توده ای بودن و این کارگری بودن بیان طبقاتی بودن آن است؟ یا همین خانه کارگر در ایران یا شوراهای اسلامی، به هرجهت چه به اجبار، چه به ترس وچه به خاطر منافع شخصی، کارگران زیادی عضو آن هستند. آیا این سازمان ها که به نوعی توده ای هستند می توانند سازمان تشکل طبقاتی کارگران باشند. آیا این سازمان ها علایق اعضایشان را پیش می برند یا اعضا باید سیاست های دیکته شده به آن ها را پیش ببرند یا قبول کنند. آیا برای یک سازمان طبقاتی کافی است که فقط متشکل از کارگران باشد؟ باید دید و از خود پرسید که این سازمان در چه مناسباتی قرار دارد؟ در رابطه با مبارزه طبقاتی چه می کند؟ و به ویژه چه برنامه ای برای رهایی کارگران از استثمار سرمایه داری دارد؟ باید دید در دوره به ویژه حدود ۹۰ سال گذشته اتحادیه ها از کارگران در مقابل یورش ها و حملات سرمایه چگونه دفاع کردند. آیا اصولا دفاعی کردند؟ البته که نکردند! باید دید در این مدت وضعیت همبستگی در محدوده کشورها و بین المللی طبقه کارگر چه نمودی داشته است. آیا فعال بوده و یا مسکوت گذاشته شده است؟ البته که مسکوت بوده است! باید از ذهنیت نوشته ها به عینیت وجودی آن ها رجوع کرد و دلایل عینی را جستجو نمود. باید به ساختار و اس و اساس بنیادی و وظایف اتحادیه توجه نمود.
برخی در دفاع از اتحادیه مشکلات را به بورکراسی و اشرافیت رهبری اتحادیه ارجاع می دهند. آری در اکثریت موارد چنین وضعیتی وجود دارد اما این وضعیت تنها ناشی از خصلت این افراد نیست بلکه به ساختاری برمی گردد که این امکان را فراهم می آورد. ساختاری که یک سازمانی را که باید طبقاتی باشد به تیول افراد مبدل می کند. سازمانی را که باید پایه ای باشد سلسله مراتبی می کند و پایه ها را به نیروهای مفعول بی اثر تنها پذیرنده تبدیل می کند. باید پرسید نقش پایه های کارگری در کجاست؟ و اصولا چرا پایه از راس سازمان جداست و چرا سازمانی هرمی است؟ باید گفت که بورکراسی این سازمان از ساختارسرمایه سالارانه و وابسته به سرمایه داری بودن آن نشات می گیرد و لاجرم بورکراسی هم بخشی ضروری ازین واقعیت است. ساختاری که طبقه کارگر را به چند رئیس و مسئول اتحادیه و اطرافیان شان تقلیل می دهد تا وظیفه واسطه گری بین کار و سرمایه را انجام دهند. کارگران را کنترل کنند تا مبادا به منافع سرمایه تعرض کنند. روسای آن که درآمدهای در سطح وکیل و وزیر دارند و نشست و برخاستشان هم با آن هاست و توده های کارگر را فقط در موقع سخنرانی و از دور می بیند. البته همه جای دنیا رهبران اتحادیه یک جور نیستند. در بین آن ها هم انسان های شریفی وجود دارند که خود از کارگران اند و می خواهند واقعا برای همکاران طبقاتی خود کاری انجام دهند. اینان معتقدند که خود اتحادیه اشکالی ندارد اشکال روسا هستند و یک طبقه کارگر رزمنده می تواند آن ها را مجبور کند که از شرایط فعلی دوری جویند و یک جنبش مخالف کارگری را هدایت کنند و به خاطر اهداف طبقه کارگر مبارزه نمایند. چیزی که بنا به دلیل اتحادیه بودن و بدلیل رئیس یک سازمان سرمایه داری بورکراتیک بودن امکان ندارد و در حوزه وظایف مرسوم و رسمی این نهاد نیست. به همین سبب در جوامعی هم که کارگران با دیدی متفاوت ازین ابزار استفاده می کنند سرکوب می شوند. مورد تعقیب و آزار قرار می گیرند. زندانی می شوند یا به قتل می رسند که نمونه های زیادی از آن از آمریکای لاتین و مرکزی تا آسیا و آفریقا دیده می شود زیرا کاری را می خواهند انجام دهند که در ظرفی که انتخاب کرده اند نمی گنجد. این ظرف محتوای دیگری دارد. این ظرف باید در خدمت سرمایه باشد، تضاد بین کار و سرمایه را تخفیف دهد و از جمله وظیفه سه جانبه گرایی را به انجام برساند. اما یک در مقابل دو. کارگران، نه … به اصطلاح نماینده کارگران که معمولا از دسته اولند در مقابل نمایندگان واقعی سرمایه دارن و نماینده آنها از طرف دولت سرمایه داری. در این بازی حتی اگر صادق ترین افراد اتحادیه ای هم شرکت داشته باشند بازنده خواهند بود. این گونه افراد حتی برای بازنده شدن در این نسشت هم امکان ارتقا نخواهند یافت و قبل ازعمل از دور بازی بیرون رانده خواهند شد. بنا براین برای شناخت اتحادیه نه به روسا، نه به بورکراسی و نه به فساد مالی بلکه باید به وابستگی عمیق آن به جامعه سرمایه داری و به چگونگی پیشبرد مبارزه طبقاتی توجه کرد.
تکامل ارگانیک سازمانی اتحادیه برخلاف خواست انقلابیون ایجاد کننده اولیه اش، در جهت ضد سرمایه داری و بسمت سوسیالیسم پیش نرفت بلکه از آن دور شد و اتحادیه را به بسمت امتناع از مبارزه طبقاتی کشاند. تنها با شناخت و توضیح روند امتناع اتحادیه از مبارزه طبقاتی می شود به ذات اتحادیه پی برد. فعالیت اتحادیه در زندگی واقعی همان گونه که آمد نمایندگی اقتصادی طبقه کارگربعنوان فروشنده کالای نیروی کار است. یعنی اتحادیه البته نه به عنوان بیانگر کل طبقه کارگر بلکه نماینده آن ها که حق عضویت می پردازند تا دستگاه اداری عظیم اتحادیه بگردد و نه بازهم نه همیشه همه آنها به طور جمعی بلکه به صورت جدا جدای محل کار، در بازار کار در برابر سرمایه دار قرار می گیرد تا با توجه به شرایط بازار این کالا را بهتر بفروشد. در همین دوجمله دقت می کنیم. اتحادیه قبول می کند که نیروی کار یک کالاست یعنی چیزی که سرمایه داری می گوید. سپس برسرقیمت آن برمبنای شرایط بازار با سرمایه دار چانه می زند یعنی شرایط بازار برایش حکم است نه زندگی شایسته انسانی. می بینیم که اتحادیه ها در زمین سرمایه بازی می کنند بنابراین برای رسیدن به توافق با سرمایه دار باید شرایط آن ها را بپذیرند و به آن ها اطمینان بدهند که اعضایشان نیروی کارشان را طبق قراردادی که آن ها در توافق با کارفرما تنظیم و امضا کرده اند در دسترس کارفرما قرار دهند تا به هرطریق که لازم دارد مورد استفاده قرار دهد. این بصورت قرارداد قاعده مند به کارگران ابلاغ می شود و آن ها باید به این قانونیت گردن بنهند و این اجبار، یعنی تحت فشار قرار دادن طبقه کارگر و گرفتن ابتکار عمل از دست توده های کارگر و سپردن سرنوشت شان به دست سران هیرارشی سازمانی. برای بهتر فهمیدن نقش اتحادیه ها در جنبش کارگری و چگونگی فاصله گرفتن و دورشدن آن ها از مبارزه طبقاتی و نفش اولیه شان بتاریخ رجوع می کنیم.
مارکس در آغاز بدلیل نقش کارگران در انترناسیونال اول اتحادیه را مرکز آمورش سوسیالیستی می خواند و سعی می کرد به اتحادیه جهتی سوسیالیستی بدهد. وی بزودی متوجه اشکالات آن شد و آن ها را بازگو می کرد. وی روی سخنش با کارگران یعنی توده های کارگر بود و به آن ها می گفت ” در باره مبارزاتی که اتحادیه ها پیش می برند دست بالا را نگیرید فراموش نکنید که آن ها علیه معلول ها مبارزه می کنند نه علیه علل این تاثیرات. آن ها در جهت تغییر حرکت نمی کنند بلکه مسکن هستند” و در ادامه رهنمود می دهد که اتحادیه ها باید مبارزه علیه سیستم را در پیش بگیرند که عامل فقر و فاقه کارگران است و به اتحادیه ها می گوید که به جای این که دائما شعارهای محافظه کارانه “دسمتزد عادلانه برای کار عادلانه” را بدهند راه حلی انقلابی برای امحای سیستم کار مزدی را برروی بنرهای خود بنویسند. مارکس در توضیح واژه عادلانه در نقد برنامه گوتا می پرسد آیا بورژوازی معتقد نیست که توزیع امروزی “عادلانه” است ؟ و مگر نه این که در واقع ( این توزیع) تنها توزیع “عادلانه” براساس شیوه تولید موجود است؟ هم چنین مارکس در دستورالعمل برای نمایندگان شورای عمومی در کنگره دوم انترناسیونال در شهر لوزان ۱۸۶۷ می نویسد: “رهایی اجتماعی کارگر از رهایی سیاسی او جدایی ناپذیر است و ادامه می دهد که اتحادیه ها تاکنون خود را با مبارزه محلی غیرمستقیم علیه سرمایه سرگرم کرده اند و هنوز به طور کامل درک نکرده اند که چه نوع نیرویی را در مبارزه علیه سیستم بردگی مزدی نمایندگی کنند. آن ها بدین سبب بسیار خود را از جنبش عمومی اجتماعی سیاسی دورنگه داشته اند… صرفنظر از منظور اولیه شان باید اکنون یاد بگیرند که آگاهانه بعنوان مراکز سازمان دهنده طبقه کارگر عمل کنندو با علاقه زیاد برای رهایی کامل خویش باید هرجنبش اجتماعی سیاسی را که در این جهت است مورد حمایت قرار دهند. اگر اتحادیه خود را بعنوان پیشقراول مبارزه و نماینده کل طبقه می بیند باید موفق شود آن هایی را که جلب نشده اند به صفوف خود جذب کند. در رابطه با نقش اتحادیه بین المللی کارگران( با ILO اشتباه گرفته نشود) هم معتقد است که این اتحادیه فقط در حکم نخستین کوشش برای ایجاد یک ارگان مرکزی جهت تنظیم فعالیت های طبقه کارگربود( نه سه جانبه گرایی.م) اما بعد از سقوط کمون پاریس ادامه فعالیت های آن به شکل تاریخی اولیه اش دیگر قابل اجرا نیست”. اما این پیشنهادات و رهمنودها تاثیری برسیاست اتحادیه نگذاشت به همین سبب مارکس و انگس در دهه ۱۸۷۰حمایتشان را از اتحادیه ها محدود کردند و آن ها را بیشتر مورد انتقاد قرار دادند.انگلس در ۱۸۷۹ در باره اتحادیه ها می نویسد: “اتحادیه اصلا و حتی به طور اصولی و قانونی هرگونه عمل سیاسی و با آن شرکت در هرگونه فعالیت عمومی طبقه کارگر را به عنوان طبقه قطع می کند و انجام نمی دهد”. این گفته را سخنان حامیان اتحادیه تایید می کند که رویگردانی کارگران انگلیسی از سیاست را بعد از شکست چارتیسم برای نیرو گرفتن ضروری ارزیابی می کردند. هم چنین انگلس در مقاله ای، سال ۱۸۸۵را با سال ۱۸۴۵ مقایسه می کند و به نقش محافظه کارانه اتحادیه بعنوان اشرافیت درون طبقه کارگر که به سمت روابط دوستانه با کارفرما رفته اند تا برای خودشان جای گرمی تهیه ببینند” یاد می کند. ” اینان در عمل، برای سرمایه داری به طور خاص و برای طبقه سرمایه دار به طور عام انسان های بسیار مهربانی هستند”.
در اواخر دهه ۱۸۸۰ دوباره موج جنبش اتحادیه ای بین اقشار پایین طبقه کارگر بالا گرفت که امید جدیدی برای انگلس آفرید اما طولی نکشید که دوباره مساله تکرار شد و همان محافظه کاری سابق رجعت کرد زیرا سیاست های احزاب سوسیال دمکرات و اتحادیه ها که در وابستگی نزدیک به آن ها بودند تحت تاثیر افکار لاسال، برنشتاین و بعدا کاتوتسکی قرار داشت و از سوسیالیسم فاصله گرفته بود و بالاخره با جنگ اول بین الملل همراه با احزاب سوسیال دمکرات اروپا به طور علنی جانب بورژوازی ملی!! و حکومت های بورژوایی را گرفتند.
روزا لوکزامبورگ مبارزه پرشوری را با نفوذ این افکار رفرمیستی در حزب و در طبقه کارگر پیش می برد و در کتابش ” رفرم های اجتماعی یا انقلاب” به برنشتاین که معتقد بود با پیشرفت سرمایه داری برخلاف نظر مارکس به طور مداوم تضادها تضعیف می شوند و قابلیت سازگاری سیستم با توجه به نیاز زمان خود را در بهبود وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی طبقه کارگرکه خود نتیجه فعالیت اتحادیه ها و تعاونی ها ست، نشان می دهد، برخورد می کند. در رابطه با نقش اتحادیه روزا برخلاف نظر برنشتاین که اتحادیه ها را اسلحه ای جهت تضعیف سرمایه داری می بیند معتقد است که اتحادیه ها اکثرا در استاندارد مزدی تاثیرمی گذارند و نمی توانند برسرمایه داری پیروز شوند. زیرا اولا وظیفه اتحادیه عبارت است از تاثیر گذاشتن بر موقعیت بازار کالای نیروی کار …، دوما اتحادیه ها به ارتقا شیوه زندگی و بزرگ کردن سهم طبقه کارگر در ثروت اجتماعی کمک می کنند (منظور دستمزدهاست.م)؛ این سهم اما از طریق رشد بارآوری کار به طور دائم از ارزش می افتد. در هردو این کارکرد اقتصادی نیروی مبارزاتی اتحادیه ای درشرایط عینی جامعه سرمایه داری به نوعی از کار سیسیفوسی( در اساطیر یونان سیسیفوس محکوم می شود سنگ بزرگی را روی شانه های خود به قله حمل کند اما همواره سنگ فرو می افتد و به پایین غل می خورد و هیچوقت به قله نمی رسد و سیسیفوس این کار بی حاصل را دائم تکرار می کند) تبدیل می شود. به طور ساده تر یعنی این که مبارزات اتحادیه ها در جهت امحای استثمار طبقاتی نیست بلکه آن ها فقط مراقبت می کنند که کارگران در چهارچوب مکانیسم استثماری سرمایه داری با توجه به تقاضای بازار قیمت مناسب برای نیروی کارشان را بدست آورند اما این افزایش دستمزد ها همواره به دلیل نوسانات بازار و دینامیسم عمومی تورم سرمایه داری تقلیل می یابد. وی اخطار می دهد که جامعه سرمایه داری ” زمان نمایش قدرت پیروزمندانه اتحادیه ای نیست بلکه زمان مشکلات فزاینده ی جنبش اتحادیه است”. ( تونی کلیف، مطالعه ای در باره روزا کوکزامبورک ، ترجمه ماینو بونیگ و هلموت دامر به آلمانی)
لنین اما با اتحادیه برخورد دوگانه ای می کند: “هرگاه مفهوم مبارزه سیاسی برای سوسیال دموکرات تحت الشعاع مفهوم ” مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و حکومت” قرار گیرد در این صورت طبعا باید انتظار داشت که مفهوم ” سازمان انقلابیون” هم برای وی کم و بیش تحت الشعاغ مفهوم ” سازمان کارگران قرار گیرد”. اواز دو نوع سازمان، سازمان کارگران و سازمان انقلابیون صحبت می کند. “سازمان کارگران باید اولا حرفه ای باشد؛ دوما بقدر ممکن دامنه اش وسیع باشد. … در کشورهائی که آزادی سیاسی وجود دارد فرق بین سازمان حرفه ای و سیاسی کاملا روشن است همان طور که فرق بین تردیونیونها و سوسیال دموکراسی روشن است … سازمان های کارگری مختص مبارزه اقتصادی باید سازمان های حرفه ای باشند … سازمان های حرفه ای نه فقط می توانند فایده هنگفتی در امر توسعه و تحکیم مبارزه اقتصادی برسانند بلکه می توانند دستیاران مهمی برای تبلیغات سیاسی و تشکیلات انقلابی بشوند”. ( چه باید کرد؟ لنین، آثار منتخب)
از یکطرف اتحادیه ها را نهادی بورژوایی می داند: ” منافع طبقاتی بورژازی لاجرم موجب برپا شدن کوشش جهت محدود کردن اتحادیه ها به فعالیتی خرد و درمحدوده ای باریک در داخل چهارچوب نظم موجود اجتماعی می گردد تا آن ها را از تماس با سوسیالیسم دورنگهدارد و تئوری بیطرفی سیاسی پوشش ایدئولوژیک برای این کوشش های بورژوازی است”. از طرفی می گوید ” کسی خواب مجبور کردن اتحادیه های کارگری را برای پیوستن به حزب سوسیال دموکرات ندیده است” و از طرف دیگر همه چیز را در تقویت حزب سوسیال دموکرات و الحاق به آن می بیند یعنی اتحادیه و کارگران ابزار اعتلای حزب می شوند به همین دلیل بیان می شود که ” بدون شک فعالیت در اتحادیه های کارگری امروز حاوی اهمیت بسیار زیادی است و حزب سوسیال دموکرات پذیرفته که حزبی بودن اتحادیه های کارگری باید انحصارا با کار سوسیال دموکرات ها در اتحادیه حاصل شود و سوسیال دموکرات ها باید هسته های مستحکم حزبی را در اتحادیه ایجاد کنند” یا ” سازمان های حزب سوسیال دموکراتیک ممکن است در صورت ضرورت در شوراهای داخل حزبی نمایندگان کارگران و شوراهای هیات های نمایندگی کارگران شرکت کنند و ممکن است چنین سازمان هایی را سازمان دهند به شرط آن که این کار را مطلقا مطابق مشی حزب به قصد توسعه و تقویت حزب سوسیال دموکرات انجام دهند” (اتحادیه های کارگری، لنین ترجمه از نبرد کارگر) نه این که حزب توسط کارگران کنترل شود و اصولا شوراهای کارگری جامع و نه فقط کارگران صنعتی، به اداره کننده جامعه تبدیل شوند. چنین دید مثبتی نسبت به اتحادیه سبب شد که بساط شوراهای کارگران و دهقانان و سربازان که شعار “همه قدرت بدست شوارها” بیانگر اهمیت و اعتبار آن بود به نفع اتحادیه و حزب محدود و بیرنگ و به حاشیه رانده شود و بنوعی در عمل جمع شود.
گرامشی اما دو تشکل کارگری یعنی اتحادیه و شورا را در مقابل هم قرار می دهد و به تحلیل آن ها می پردازد. مبنای حرکت او برناخوانی و نارسایی اتحادیه با اهداف جنبش طبقه کارگر قرار دارد. وی می گوید که ” کارگران احساس می کنند که مجموعه سازمان آن یعنی اتحادیه به چنان دستگاه عظیم و طویلی تبدیل شده که اکنون دیگر از قوانین درونی ساختار خود و عملکردهای پیچیده اش تبعیت می کند و به کلی از توده هایی که نسبت به رسالت تاریخی خودشان به مثابه یک طبقه آگاه شده اند، بیگانه شده است . . . رهبران سازمان نسبت به این بحران عمیق گسترده بی توجه اند، هرروزه روشن تر می شود که طبقه کارگر در قالبی متشکل شده است که هیچ گونه انطباق و تناسبی با ساختار تاریخی واقعی آن ندارد . . . این رهبران بیش از پیش روی نابینایی خود اصرار دارند و سعی می کنند اختلافات و نارسایی ها را در چهارچوب سازمان ” بطور قانونی” حل و فصل کنند . . . امروزه آن ها تکانی بخود می دهند تا ” با زمان پیش بروند” برای این که نشان دهند که هنوز توانایی ارائه ” اندیشه های نافذ” را دارند در صدد احیا ایدئولوژی کهنه و فرسوده ” سندیکالیستی” هستند. سخت می کوشند تا ثابت کنند که شوراها همان اتحادیه های کارگری هستند.
” اتحادیه های صنفی، بورس کار، فدراسیون های صنعتی و کنفدراسیون عمومی کار انواع سازمان های پرولتری ویژه دوره ی تاریخی حاکمیت سرمایه می باشند. بیک معنی آن ها جزء لاینفک جامعه سرمایه داری هستند و عملکردشان در ذات رژیم مالکیت خصوصی است . . . ماهیت اساسی اتحادیه رقابتی است نه کمونیستی. اتحادیه ها نمی توانند به ابزاری برای تجدید حیات رادیکال جامعه تبدیل شوند. ( ترجمه مقالات شوراهای کارگری اثر انتونیو گرامشی، رهرو، پاییز ۵۸)
اتحادیه ها، همه انواع سازمان های ویژه کارگری به دوره تاریخ تسلط سرمایه تعلق دارند . . . در این دوره اگر ارزشمندی افراد فقط محدود به کالاهای تحت تملک آنهاست و آن ها با دارائی های خود تجارت می کنند، کارگران هم تاجر شده اند، تاجر تنها دارائی شان یعنی نیروی کارشان . . . آن ها این دستگاه عریض و طویل را برای تمرکز زندگی کارگران ایجاد کرده اند. آن ها قیمت و زمان کار را برقرار کرده اند. آن ها به بازار نظم داده اند. اتحادیه ضرورتا منشی رقابتی دارد نه کمونیستی و نمی تواند برای نوسازی بنیادی جامعه باشد. بنا براین یک کاست واقعی از ماموران اتحادیه ها و روزنامه نگاران با روانشناسی گروهی خاص خود و کاملا بیگانه با مال کارگران ایجاد شده است”. گرامشی معتقد است که بیگانگی بسیاری از کارگران متاثر از اتحادیه های شان می باشد که نهادی ستادی و سازمان بندی شده می باشند. ( گرامشی، ترجمه فریده ثابتی) اما وی نیز وقتی به مساله اتحادیه در شوروی زمان لنین می پردازد به رویکرد لنینی از اتحادیه تنها د رمورد روسیه برگشت می کند اما بعدها آن را رد می کند.
برای درک بهترسیاست های اتحادیه و به عنوان یک نمونه که به دلیل اهمیت جهانی اش می تواند معرف کلیت اتحادیه باشد شما را به مطالعه مجدد مقاله ” فریده ثابتی، جنبش اتحادیه ای در آلمان، علیه کارمزدی شماره ۲ ، تهران ۱۳۸۵″ جلب می کنم. بعد از این مقدمه نسبتا طولانی اما ضروری، توجه مان را معطوف به مصاحبه هایی می کنیم که دوستان چپ اتحادیه ای مان در اروپا انجام داده اند و در عمل هم پی برده اند که امکان تغییر اتحادیه در درون هم وجود ندارد اما بازهم بکار خود ادامه می دهند. این مصاحبه در ۴ بخش جداگانه ارائه خواهد شد.
فریده ثابتی، ژوئن ۲۰۱۱