دستانم زخمی است
از زخمی
که برشانه هایم
برقلبم سنگینی می کند
****
از زخم پلاکاردی
در دست کودک تو
که می گوید:
“پدرم را آزاد کنید
من گرسنه ام”
****
دیگر فرصتی نیست
تا مثل فروغ
دستانم را
در باغچه بکارم
و بگویم:
” سبز خواهد شد
می دانم، می دانم”
نه ، نه
براستی دیگر فرصتی نیست
****
دستان زخمی من
در دستان زخمی تو
و دستان خسته ما
باهم غلبه خواهد کرد
بر درد، برزخم
بر زخمه و تفنگ
در دستان دشمن
براستثمار
در دستان کارفرما
در کارخانه
در اداره
در مدرسه
در بیمارستان
در مزرعه
در کوچه های شهر
بر مافیای ذباله
بر بیگاری پنهان در خانه
****
براستی که فرصتی برای کاشتن نیست
باید یکی شد
باید درو کرد
فربده ثابتی